حبیب الله پیمان
دهه بیست ۱۳۰۰ خورشیدی ، توفان برآمده از دومین جنگ جهانی ، به رغم همه تمهیدها و پرهیزها، مرزهای ایران زمین را درنوردید و سپاهان روس و انگلیس از شمال و جنوب به کشورمان هجوم آوردند و بدون مواجهه با مقاومت قابل توجهی ، خود را به تهران رساندند. ارتش پوشالی شاه ساخته، تنها به درد نگاهبانی از کاخ های سلطنتی و حراست از حکومت خودکامه در برابر اعتراضات و مخالفتهای مردم در داخل کشور می خورد.
ارتش ملی و برآمده از خواست و اراده مردم نبود تا انگیزه ای برای مقابله با دشمنان خارجی داشته باشد. نظام دیکتاتوری نوکر پرور از معدود افسران و یا سربازان وطن دوست و با شهامت ایرانی، هر نوع امکان تحرک، ابراز وجود و رای و تاثیرگذاری در سرنوشت کشور را سلب کرده بود. از همان ها که در همان ساعات نخستین هجوم ارتش های متتفقین و بی اعتنا به دستورات مقامات ما فوق، در دفاع از خاک میهن رشادت ها از خود نشان دادند.
این طوفان سهمگین همراه با بازمانده استقلال کشور، بساط دیکتاتوری را نیز برچید و با خود برد. شاه هر چند با حمایت انگلیس ها به قدرت رسیده بود، اما در درون از تناقض دردناک میان تمایل به خودکامگی و استقلال رای از یک سو و اجبار به تبعیت از برابر کسانی که او را در نشاندن بر تخت پادشاهی کشور کهنسال ایران یاری کرده بودند، رنج می برد. چرا که سرنوشت و فرجام کار خود را هم چنان در ید قدرت آنان می دید. بنا به همان رابطه اودیپی میان پدر و پسر، و رقابت بر سر تسلط و تملک انحصاری بر "مام" میهن ، از آنان هم می ترسید و حساب می برد و هم نفرت داشت. به همین خاطر وقتی حضور پر قدرت آلمان ها (دشمن و رقیب خطرناک و دیرین انگلیس ها) را در افق سیاست ایران مشاهده کرد، از روی خامی، آن را فرصتی طلایی برای فاصله گرفتن از حامی پیشین – انگلیس- ارزیابی نمود. غافل از آن که با نداشتن هر گونه پایگاه و حمایت مردمی و مشروعیت سیاسی و دشمنی و نفرتی که در اثر سالها خشونت و بی رحمی و مصادره اموال و اراضی مردم و حبس و تبعید و زندان و شکنجه و اعدام آزادیخواهان، بر ضد خود برانگیخته بود.
پناه بردن به آلمان که رقیب سرسخت انگلیس و در شرف جنگ با آن بود، پر مخاطره و نوعی خودکشی محسوب می شد. چنان که وقتی تصمیم به عزل وی گرفتند، بدون کمترین مقاومتی ناگزیر شد تاج و تخت را با خواری رها کند و کوتاه زمانی تبعید از وطن و اقامت در جزیره ای دور افتاده در جنوب آفریقا را گردن نهد، تا سرنوشت او نیز عبرتی شود برای خودکامگانی که از آن پس می آیند، فاعتبروا یا اولی الابصار!
با دور شدن سایه سنگین و خفقان آور دیکتاتوری از آسمان میهن، مردمی که مدت بیست سال فریاد و نفس در سینه حبس کرده و مجبور به فرو خوردن خشم و پنهان داشتن نفرت و سرپوش نهادن بر رنج حاصل از آنهمه تحقیر و خشونت شده بود، غبار یاس و دلمردگی از چهر شستند. به شور و شوق زندگی در آزادی و استقلال که از اعماق وجدانشان زبانه می کشید، پاسخ مثبت دادند. امیدها و آرزوهای برآمده از جنبش مشروطیت که خشونت و خفقان دیکتاتوری بیست ساله آنها را در دلها مدفون کرده بود، دوباره جان گرفتند. مردم از خانه ها بیرون زدند.
مهربانانه به یکدیگر سلام گفتند و دستها به نشانه دوستی و همدلی و دعوت به همبستگی به سوی هم دراز کردند، عوارض مادی و سیاسی و اخلاقی ، بیست سال دیکتاتوری و مداخلات استعماری و حاکمیت یک اشرافیت پوسیده و وابسته، که اکنون زیر فشار اشغالگران ده چندان شده بود، همه جا به چشم می خورد. فقر و بیکاری و گرسنگی ، بیداد می کرد. اشغالگران دست به دست محتکران و رهزنان داخلی و اشرافیت فاسد حاکم و خوانین و بزرگ مالکان و جسم و روح مردم را در تنگنا گذاشته ، میلیونها مردم در سراسر کشور خسته و رنجور از محرومیت ها و مصائب بی شمار در طلب راه نجاتی از آن وضع دردناک، به هر سوی نگریستند.
تابش دوباره آفتاب آزادی سرما و فسردگی را از دلها می زدود و آزادیخواهان جان بدر برده از تیغ استبداد و رسته از بند زندان و تبعید را برای کوششی دیگر در جهت تحقق آزادی و عدالت بر سر شوق می آورد.
پرچمهایی به رنگ گفتمان ها و مکتب های برآمده از شرق و غرب اروپا با گرایش هایی به چپ یا راست، برافراشته شدند و تشنگان آزادی و عدالت را به اتحاد و مبارزه فراخواندند. از آن میان ندای محمد نخشب ، گروه یاران وی در نهضت خداپرستان سوسیالیست، برای نسل جوانی که در حوزه جاذبه خداجویی و وطن خواهی می زیستند و از این خاستگاه در طلب آزادی و عدالت و ترقی و سربلندی بودند، طراوت و تازگی دلپذیری داشت. دیگران یا آزادی را هزینه عدالت می کردند و یا عدالت را هزینه آزادی.
نخشب هر دو را لازم و ملزوم هم و دو جلوه از یک حقیقت "حکومت مردم بر مردم" تلقی می کرد. اگر دیگران نسبت به نقش اخلاق در مبارزه و سیاست و جامعه بی توجه بودند یا آنرا صرفا روبنایی می شناختند که با تغییر زیربناهای مادی دستخوش تحول می شود. مدعی بودند که اخلاق و دین اگر مزاحم مبارزه و پیشرفت نباشند که بیشتر فکر می کردند چنین است، امید خیری از آنها نداشتند. و حال آن که نخشب و یاران او اخلاق پایه مبارزه برای آزادی و عدالت قرار دادند. معتقد بودند، بدون التزام به آن تلاش در راه آزادی و عدالت و صلح راه به جایی نمی برد. چنانکه نبرده بود و بعدا هم نبرد!
سرانجام زمانی که از نقش و جایگاه دین در جامعه سخن به میان می آمد، می گفتند، دین، افیون توده ها و ابزار دست طبقات حاکم برای استحمار و فریب خلق است . واقع آن است که قرائتی از دین که بیشتر رواج داشت در میان توده مردم و نفوذ پیدا کرده بود کم و بیش همان بود،که می گفتند. زیرا آن نوع معتقدات دینی بیشتر راهگشای مرگ است نه چاره ساز زندگی ، به درد آخرت می خورد و نه دنیا، متعلق به آسمان است و نه زمین، پندار است نه حقیقت. اما خداپرستان سوسیالیست که در وهله اول میان مذهب "نوع کلیسایی" و آموزه های راستین وحیانی فرق می گذاشتند. حقیقت دین را در جهان بینی و فلسفه توحید پی گرفتند و همان را پایه اخلاق قرار دادند، با این اعتقاد که اگر کوشش برای تحقق آزادی و عدالت، با التزام به ارزشهای اخلاقی برآمده از یک فلسفه و هستی شناختی اصیل (توحید) نباشد، در مواجهه با وسوسه های قدرت و ثروت و در موقعیت های دشوار آسیب می بیند و فرو می ریزد. و این گونه بود که آنان طرحی نو درافکندند و نظریه ای از ترکیب دیدگاههای نو با آموزه های رهایی بخش وحیانی، پدید آوردند.
نخشب که ذهنی تیز پرواز و ژرف اندیش و شعوری خلاق و نوآور داشت، به استناد این دو اصل، تلازم آزادی و عدالت و نیاز این دو به یک مبنای اخلاقی برآمده از ایمان به خدا، شکست تجربه سوسیالیسم در شوروی و دموکراسی در کشورهای غربی را به عدم رعایت این دو اصل نسبت داد.
می گفت، کمونیستها در شوروی با تاکید یک جانبه بر عدالت و نفی آزادی و دموکراسی، قدرت های لیبرال بورژوازی با تاکید آزادی و دموکراسی و نادیده گرفتن عدالت اجتماعی و بالاخره غفلت هر دو، از اهمیت محوری اخلاق و ایمان در تضمین پیوند میان گفتار و کردار، نه به عدالت رسیده اند و نه به دموکراسی اصیل. و با اطمینان می گفت که جهت تحولات فکری و اجتماعی را در دهه های آینده به سوی پذیرش اصل پیش بینی می کرد.
وقتی سخنرانی پرشور و پر محتوای محمد نخشب در جلسه کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد در حضور استاد محمد تقی شریعتی به پایان رسید، حاضران که بیشترشان جوان و دانش آموز بودند، به شدت مجذوب آن سخنان گرم و امیدبخش و نگاه پر نفوذ سخنران شدند. هنوز نخشب مشهد را به قصد بازگشت به تهران ترک نکرده بود که گروهی از آنان آمادگی خود را برای مبارزه جدی و پی گیر در نهضت ملی ایران و پیوستن به گروه خداپرستان سوسیالیست به آگاهی وی رساندند. آنان پایه گذار این جنبش در مشهد و مبلغ آن اندیشه درمیان جوانان شهر خود شدند، از میان آنان دو نفر ، دو دوست بعدها شاخص شدند و نام و آثار وجودی شان ماندگار شد، علی شریعتی و کاظم سامی کرمانی.
همزمان حسین راضی، نزدیکترین یار و همگام نخشب، از جمع اولیه بنیانگذار نهضت ، در سفری به شیراز گروهی از جوانان و دانش آموزان را گرد آورد، تا با اهداف نهضت ملی کردن نفت و آرمانها و اندیشه های خداپرستان سوسیالیست آشنا کند. بسیاری از آنان پس از آشنایی، جذب صفوف نهضت شدند و تشکیلات گروه را در شیراز پی ریختند. من و برادر بزرگترم محمود پیمان هم از زمره آنان بودیم.
با اتمام دوره تحصیلات دبیرستانی، من از شیراز و کاظم سامی از مشهد تقریبا همزمان وارد دانشگاه تهران شدیم . نخستین دیدار و آشنایی ما در خانه نخشب بود. در آن لحظه میان ما پیوندی از همفکری و دوستی پدید آمد که نه فقط تا زنده بود، بلکه بعد از شهادت وی و تا به امروز ادامه یافته است. ابتدا افق مشترک فکری و سیاسی بود که ما را به هم نزدیک و همراه ساخت . اما این رابطه به برکت خصائل انسانی و صفای باطن، صمیمیت و مهربانی فوق العاده سامی ابتدا به یک دوستی عمیق و سپس به سطح یک پیوند و تفاهم و تعامل وجودی همه جانبه ارتقاء پیدا کرد. سپس طی سه دهه زندگی و مبارزه مشترک یگانگی دو روح چنان کامل شد که ناگفته ، اندیشه ها ، احساسات و عواطف و دغدغه ها و حتی سلیقه و ذائقه ها همانند شدند. کسی که با سامی آشنا می شد و چندی با او درآمد و شد ، دوستی یا همکاری قرار می گرفت، چنان زیر تاثیر خلق و خوی انسانی و صمیمیت و سرزندگی و رفتار شادش قرار می گرفت که به سختی ممکن بود او را از یاد ببرد. مهرش خیلی زود در دلها جای می گرفت و عواطف انسانی اش مرزهای خویشاوندی – همشهری گری ، مسلکی و دینی و نژادی و زبانی را به سهولت درمی نوردید و همه را از هر رنگ و بوی و سرزمین، دربر می گرفت.
سامی از چهره های ممتاز نسل روشنفکر و مبارزه و آرمانخواه دهه بیست و سی شمسی است. نسلی که در اوج خفقان و استبداد رضاشاهی متولد شد و شاهد لگدمال شدن میهن خود در زیر چکمه های نظامیان بیگانه بود و نوجوانی اش در جامعه ای گرفتار یکی از شدیدترین بحران های اجتماعی و اقتصادی و تبعیض و اختلاف طبقاتی سپری شد.
در کوره حوادث تلخ و شیرین و فراز و فرود نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق تجربه آموخت و آبدیده گشت. با احساس مسئولیتی عمیق نسبت به سرنوشت میهن و همدردی و همدلی با غم و شادی ملت خود و سینه های آکنده از آرزوهای بزرگ و انگیزه ای قوی برای ایثار و فداکاری در راه آرمانهای عالی آزادی، استقلال ، عدالت و پیشرفت ، پرورش یافت.
نسلی که تخیل و احساسش بر تعقل و اندیشه اش اشراف داشت. با عواطفی تند و آرزوهایی بزرگ. نزد بیشتر افراد این نسل، بزرگترین مسئولیت در قبال مردم ایران به طور خاص و انسانیت بطور عام بنای مدینه فاضله بود. به کمتر از آن رضایت نمی دادند، اقدام برای اصلاح امور، دستگیری از درماندگان ، سیر کردن شکم گرسنه ها، گره گشایی از مشکلات مردم، خرده کاریهای بی حاصلی تلقی می شد که اشتغال به آنها مبارزان را از انجام رسالت تاریخی شان باز می داشت و وقوع دگرگونی بزرگ و برپایی مدینه فاضله را به تاخیر می انداخت.
می گفتند ، اگر درست است که نابسامانی های جامعه و محرومیت ها و گرفتاریهای مردم همه معلول سیستم ظالمانه حاکم است، پس همه کوشش ها باید صرف تغییر آن شود، استدلالی که سبب می شد به مشکلات روزمره مردم و مسئولیتهای خود در قبال اعضای خانواده و نزدیکان با بی اعتنایی برخورد کنند. اما خداپرستان سوسیالیست نسبت به این قضیه نگاه متفاوتی داشتند. نزد آنها ارزش های اخلاقی و انسانی زیربنای مبارزه، جامعه و سیاست بود. البته نه اخلاقیاتی "قراردادی" و نه حتی مبتنی بر عقل کانتی ، بلکه برآمده از تجربه شهودی و مبتنی بر یک فلسفه وجودی فلسفه ای که ایمان به خدا در محور آن قرار داشت. این نوع باور و تعهد اخلاقی از وجود فرد قابل تفکیک نیست، بلکه خمیر مایه منش وی را تشکیل می دهد. به همین خاطر نیکی و خیرخواهی ، احساس مسئولیت نه فقط در برابر جامعه که نسبت به فرد فرد انسانها واکنشی وجودی و برآمده از منش و شخصیت افراد خواهد بود. در میان دوستانی که می شناختم و با آنها از نزدیک رابطه داشتم، دکنر سامی از این بابت نمونه بود، بی هیچ تکلفی نسبت به همه با مهربانی ، و صمیمت رفتار می کرد. با چهره ای باز و گشاده با دیگران روبرو می شد. روحیه ای مثبت ، امیدبخش و شادی آفرین داشت. درگیر شدن در مبارزه برای آرمان بزرگ رهایی ملت و تحقق عدالت و آزادی مانع از آن نبود که فرصت ها را برای ارائه خدمات کوچک و به ظاهر ناچیز غنیمت نشمارد.
تلاش برای تحقق آن هدف از طریق پی گیری راهبردی انقلابی، او را از مشارکت در هر اقدام اصلاحی که گرهی از مشکلات جامعه یا گروههایی از مردم را می گشود و یا از درد و رنج افرادی از مردم می کاست ، باز نمی داشت. مانند دیگر یاران اش در حزب مردم ایران (خداپرستان سوسیالیست) میان این دو، داشتن هدف انقلابی درازمدت و اقدامات خیرخواهانه و اصلاحی روزمره و کوتاه مدت، تضادی نمی دید. این باور وجود داشت که داشتن ایده ها و هدفهای بلند و خیرخواهانه موجب پرورش خصلت های انسانی و کسب صلاحیت اخلاقی در افراد نمی شود. کسانی که به بهانه پرهیز از خرده کاری ، از عرصه خدمات نیک به مردم کنار می کشند، در آزمون های دشوار پیش رو به ندرت ممکن است نسبت به تعهدات اخلاقی خود در قبال مردم و آرمانهایشان وفادار بمانند.
منش انسانها در جریان عمل شکل می گیرد. بینش توحیدی به ما می آموخت که هدف را فقط در پایان راه جست و جو نکنیم ، هدفها انضمامی عمل اند. هدف از راه جدا نیست. در هر اقدام، کوچک یا بزرگ، هدفهای مورد نظر یا تحقق می پذیرند یا نمی پذیرند، اگر عمل در هماهنگی با ارزش های برآمده از هدف انجام گیرد، صرفنظر از نتایج بیرونی (عینی و مادی) با موفقیت همراه است. زیرا آن ارزش ها بیش از پیش با منش فرد آمیخته شده و او را به لحاظ فکری ، روحی و اخلاقی و ظرفیت های وجودی تواناتر می کند. این گونه افراد زمانی هم که عهده دار مسئولیت های بزرگ و کلان سیاسی و اجتماعی شوند، ذره ای از اصول و ارزش ها و تعهدات خود تخلف نمی کنند و اقدامی بر خلاف راستی، عدالت و حقوق مردم انجام نمی دهند. هر چند این وفاداری به اصول و تعهدات اخلاقی و آرمانی، متضمن زیان های مادی و سیاسی برای خودشان باشد. کارنامه دکتر سامی و نظایر او به عنوان اعضای نخستین دولت بعد از انقلاب، گواه این مدعاست آنان در وهله اول شخصیت هایی اخلاق مدار بودند که عهده دار مسولیتهای اجرایی شدند، وظایف خود از منظر تعهدات اخلاقی می نگریستند. صداقت، امانت داری، سلامت نفس و روحیه خیرخواهی و خدمت به مردم ریشه در منش و خصلت های وجودی شان داشت. و با کاراکتر سیاسی ، آرمانی و اجتماعی شان آمیخته شده بود، می توان خطاهایی و نارسایی هایی را در انتخاب روش ها و سیاست ها و هدف گذاریها به آنها نسبت داد. اما به دشواری می توان در ورای آن خطاها اغراض مادی و انگیزه های غیر اخلاقی یافت و یا اساسا شائبه سوء نیت ، خیانت و دروغپردازی، فریبکاری، نقض قانون و تعهدات و میثاق ها و یا فساد مالی و انحراف اخلاقی را به میان آورد.
دکتر سامی راه دشوار و پر نشیب و فرازی را که در آغاز جوانی با شرکت در جلسات کانون نشر حقایق اسلامی مشهد و سپس پیوستن به نهضت خداپرستان سوسیالیست آغاز کرد بی وقفه و بدون دچار شدن به اعوجاج و کژی ، تا لحظه شهادت ادامه داد. همراه با دیگر دوستان و هم مسلکان خود در پیشبرد آرمان نهضت ملی کردن نهضت نفت به رهبری دکتر مصدق مبارزه کرد. در دوران کوتاه ائتلاف با حزب ایران و سپس در جمعیت آزادی مردم ایران، و سرانجام حزب مردم ایران یاران خود را تنها نگذاشت ، بعد از کودتای مرداد ۳۲، و سالهای تحصیل در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، در صف مقدم مبارزان نهضت مقاومت ملی بر ضد دولت کودتا فعالیت داشت. با تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۳۹ مسئولیتهای حزبی بطور وسیعی در فعالیتهای جبهه شرکت نمود و چون دوران کودتا فضای باز سیاسی سر رسید با سرکوب ۱۵ خرداد ۴۲ سر رسید. بدون کمترین تردیدی از پیشنهاد من برای تاسیس گروهی با هدف تغییر رژیم شاه استقبال کرد. و ما دو نفر این گروه را در سال ۴۲ با جلب همکاری جمعی دیگر از اعضای حزب مردم ایران و جبهه ملی پی ریختیم. و با شور و نشاطی بیشتر از قبل یک دوره فعالیت جدید و شبانه روزی در شرایط مخفی را تا روز بازداشت ، در کنار هم ادامه دادیم.
در سالهای زندان و پس از زندان که مبارزان شرایط بسیار سختی را می گذراندند و نیاز بیشتری به همدردی و یاری و دلسوزی داشتند، صمیمیت و مهربانی و دردمندی دکتر سامی نمود بیشتری پیدا کرد. انبوهی از آشنایان را مجذوب او شدند. در کنار و در بالین هر کس و در هر جا که روحی آزرده و قلبی دردمند داشت حاضر می شد و با ترکیبی از دانش و خلق و خوی انسانی، عیسی گونه مرهمی بر زخم هشان می گذاشت و آرامش به دلهاشان می بخشید.
صادق تر از آن بود که وقتی حس کرد در مقام وزارت بهداشت دولت انقلاقب نمی تواند مستقل و آزاد بنابر معیارهای فکری و اخلاقی اش، عمل کند، در تصمیم به کناره گیری درنگ نماید. و یا به محض مشاهده بروز انحراف از مسیر میثاق های انقلاب ، از انتقاد و هشدار و اقدام برای اصلاح سرباز زنند.
به همان اندازه که شخصیت انسانی، منش پاک و مهربان و خیرخواه و روحیه شاد و ایثارگر او، دوستان مشفق و علاقمندان برای بسیاری را به سوی او جلب و دلهای زیادی را مشتاق و شیفته او نمود، بدخواهانی از میان فرصت طلبان فریبکار و افراد کوردل و تاریک اندیش نیز بر ضد وی برانگیخت . از آنان که تاب روشنایی ندارند، و جز در سکوت و سکون قبرستانی و ظلمت تیره جهالت و جزم اندیشی، احساس آرامش و امنیت نمی کنند، با خورشید دشمن اند چون آشکار کننده حقایق و شفابخش بیماران و نیروبخش و برانگیزنده امید و شور زندگی در دلهای افسرده و نومید است. دشمن تفکراند، زیرا این پرنده تیز پرواز از فراز حصارها و باورهای بلند و ضخیم عبور می کند، به درون سینه ها نفوذ نموده قلبها را به هم پیوند می زند. از این رو، برای چاره جویی انجمن کردند و چون دریافتند که در عرصه تعامل و رقابت فکری و اخلاقی از آنان کاری ساخته نیست و کالای قابل عرضه در بازار اندیشه و اخلاق ندارند، آسان تر آن است که مغزها را متلاشی کنند، تا اساسا فکری تولید نشود و طنین حقیقتی ، سکوت را برهم نزند و خواب زدگان را بیدار نکند تا هشیار و مراقب رهزنان شوند. دکتر سامی نخستین حلقه از زنجیره روشنفکرانی بود که می باید مغزشان از فکر کردن و قلبشان از تپیدن و مهر ورزیدن باز ایستاد.
روحش شاد و یادش در قلبها زنده و جاوید باد!
یکشنبه، ۳۰ آبان ۱۳۸۹
جامعه رنگین کمان