گفتوگوی ایرج ادیبزاده با حسن مکارمی
حافظ پیامبری است که بر خلاف دیگر پیغمبران ، ادعای پیامبری نکرد، به هیچ کشوری لشکر نکشید، و هیچ قومی را به پذیرش اندیشه و پیامش مجبور نکرد.
همیشه از خود پرسیدهایم که راز جادویی شعر حافظ چیست و در کجاست؟
حافظ از مشهورترین شاعران تاریخ ایران زمین و از شاعران بزرگ جهان است. تاکنون دربارهی اندیشهها و غزلهای حافظ، کتابها و مقالههای بسیار نوشته و منتشر شده است.
اینبار یک روانکاو بالینی، پژوهشگر دانشگاه سوربن، فعال حقوق بشر که هنر خط - نقاشی را هم دنبال میکند، با نگاهی متفاوت به درون اندیشههای حافظ نگاه کرده است حسن مکارمی شاعر و زادهی شیراز است. او تاکنون دوازده سخنرانی به زبانهای فارسی و فرانسه، پیرامون کلیدواژههای شعر حافظ، شناخت انسان، تحولات بشری و تأثیر فرهنگ شرق و غرب در فرانسه کرده است. یکی از این سخنرانیها ماه گذشته در انجمن فرهنگ آزاد در پاریس و با حضور گروهی از ایرانیها و فرانسویهای علاقهمند به ادبیات مشقزمین بود. این سخنرانی با شکافتن کلید واژههای این شعر حافظ آغاز شد:
کنفرانس حسن مکارمی درباره حافظ
غزلی از حافظ پایانبخش این برنامهی ما است. شاعر در این غزل، مابین شیراز و آب رکنی، باد، خال و هفت کشور که دستمایهی شعر او هستند، رابطهای ایجاد میکند که در جهان واقعی وجود ندارند:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکنآباد و گلگشت مصلا را
فغان کین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایرهی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
«عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقــش مقصود در کارگاه هستـی»
حسن مکارمی در گفتوگویی ویژه با زمانه، نخست از آشناییاش با حافظ در دوران کودکی میگوید: «یادم میآید ۱۴ ساله بودم. در آن دوران رسم بود که در مدرسه، به شاگرد اولها جایزه میدادند. ناظم دبیرستان به من یک کتاب حافظ داد، دیوان حافظ و همان من را گرفتار کرد. نه میفهمیدم، نه کسی پیرامونم بود که شعرهای او را بفهمد. ولی متوجه شدم این شعر و این مرد فراتر از دیگران است.
حسن مکارمی
بههرحال تا۳۰ سالگی توانستم با شعرهای او آشنا شوم. تقریباً آثار تمامی مفسرینی که روی شعرهای حافظ کار کردهاند را خواندهام، آنها را دنبال کردهام و فرا گرفتهام، ولی به نظرم همیشه چیزی کم میآمد. بالاخره با واردشدن در میدان روانکاوی بالینی، که از ۳۵ سالگی من در اروپا شروع شد، متوجه شدم همانطور که فروید میگوید دو راه بزرگ برای شناخت ناخودآگاه، یکی خواب است و دیگری شعر. چرا که نه؟
میتوانم حافظ را بخوابانم روی دیوان و از این پانصد غزلش استفاده کنم و به او نگاه کنم. درست همانطور که حرفهای یک فرد گوش میدهم و هیچ قصهی دیگری جز آنچه خودش میگوید برایم مهم نیست. همهی این دانش را یکجا گذاشتم و سعی کردم حافظ را با خود حافظ بشناسم.»
تناقضهای عرفانی
مرور شعرهای حافظ از زاویهی نگاه یک روانکاو- درمانی دیدن، حرکتی است که شاید برای نخستینبار صورت میگیرد.
خودش میگوید: «اول شروع کردم به فهمیدن حافظ تا ببینم طبق آنچه مفسرین مطرح میکنند، آیا حافظ تنها یک عارف بوده است؟ اگر با دید عرفانی به او نگاه کنیم، میبینیم که تناقض دارد. چون خیلی جاها هم به واژهی عارف و هم به واژهی صوفی اعتراض میکند. آیا او یک زاهد بوده است؟ در چند شعر مختلف به زاهد و زهد اعتراض میکند. آیا او یک دانشمند بوده است؟
حسن مکارمی در کنفرانس درباره حافظ
نه چون در شعرهای مختلفی مانند «بشوی اوراق اگر هم درس مایی که علم عشق در دفتر نگنجد»، این فرض را رد میکند. وقتی نگاه میکنیم، میبینیم به تنها کسی که اعتراض نمیکند، پیر مغان است. در واقع این تناقضاتی که در شعر حافظ هست، من را به این فکر واداشت تا از آنها استفاده کنم و ببینم حرف حساب خود حافظ از دل خود او چگونه درمیآید. البته بدون پیشداوری نسبت به این شاعر.»
پیر مغان
به باور این روانکاو بالینی و پژوهشگر دانشگاه سوربن، حافظ شاعری است که از حوزهی تاریخیـ اسلامی خارج شده است.
او توضیح میدهد: «طبیعتاً وقتی یک ایرانی از حوزهی تاریخی اسلام خارج شود، در دامن دین زرتشتی میافتد و از پیرمغان هم بهعنوان بزرگترین روحانی مذهب زرتشتی استفاده میکند. به گمان من این مسئله برای حافظ مطرح نبوده است که باید به مذهب زرتشت بازگردیم. مسئلهی او مدارا بوده است. یعنی این که برای شناخت باید تا عقبترین فاصله، تا کسی که میتواند بشناسد، یعنی پیرمغان، برگردیم. یعنی خودش را به عقب برمیگرداند و از پیرمغان سئوال میکند.»
ره افسانه
بهگفتهی حسن مکارمی، حقوق بشر و مدارا در اندیشههای حافظ موج میزنند.
او میگوید: «در همهجا بحث عشق است؛ عشق و مستی. مدارا در تمام شعرهای حافظ و فضاهایی که خلق میکند هست. آن شعری که ذهن مرا به حقوق بشر سوق داد، دقیقاً و بیش از همه، این شعر است:
«عاشق شو ورنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود در کارگاه هستی»
در واقع میشود گفت در نگرش انسانی مثل حافظ به کارگاه هستی، کارگاه آنجایی است که ما میسازیم، اختراع میکنیم، بهوجود میآوریم، تولید میکنیم، به دیگران میدهیم و با دیگران رابطه برقرار میکنیم. این کارگاه هستی برای من جز مجموعه آزمایشگاههایی که میتواند ۱۱ میلیارد انسان باشد با گروههای مذهبی مختلف، اندیشههای مختلف، ملتها یا اقوام مختلف نیست. همین ششهزار خطی است که توانستهایم تا حالا اختراع کنیم. صدوچهل هزار زبانی است که داشتهایم. حافظ اینها را میبیند. وقتی میگوید:
«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»
معلوم میشود متوجه این مسئله هست که حقیقت مطلق وجود ندارد. تنها از طریق عاشق شدن و نگاه عاشقانه به کارگاه هستی، یعنی مدارا با آزمایشگاه بغلدستی است که امکان دارد من چیزی بفهمم. این نگاه بود که مرا به حقوق بشر برد. اساس حقوق بشر هم همین مسئله است؛ مسئلهی مدارای دیگری که مثل من حق زندگی دارد. به همین دلیل هم میگوید:
«با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی»
خود به معنای خودش و اندیشههایش است؛ یعنی آنچه میپرستد.»
عشقت رسد به فریاد
حافظ به دلیل ناپایداری فرجام کار جهان، عاشق شدن و لذت بردن از زندگی را پیشنهاد میکند.
حسن مکارمی در این زمینه میگوید: «وقتی که راجع به نقش مقصود و کار جهان بحث میکند، در واقع برخلاف بسیاری از شاعران دیگر قبل از خودش که کار جهان را هیچ در هیچ میپنداشتند، حافظ، کاری و هدفی برای این جهان قائل است؛ به این که ما به هدفی، به جایی میرویم. به همین دلیل هم میگوید تنها با عشق و عاشقی است که میتوان متوجه این نقش و کاری شد که دارد صورت میگیرد.
او عاشق شدن را بهعنوان نقطهی شروع شناخت مطرح میکند. وسایل دیگر هم لازم هستند، ولی بدون عشق و بدون این تشدید با هستی، نمیتوانیم به عنوان نشان و عنصری از هستی، شروع کنیم. بعد از عشق باید دنبال چیزهای دیگر برویم. این اصلش است. در واقع حتی برای خودش نیز خواندن قرآن با چهارده روایت، فرع ماجراست:
«عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت»
به عقیدهی او عشق به فریاد فرد میرسد. وقتی این عشق مطرح شد که در پی آن مدارا هم میآید، آنوقت به کار جهان احترام میگذاری. مثال سادهای که میتوانم بزنم تا همهمان لمسش کنیم، این است که چهارصد هزار نوع باکتری در سیستم گوارشی هر انسانی وجود دارد. این باکتریها که سه میلیارد سال پیش بهوجود آمدهاند، با من هستند، در من هستند. من سه میلیارد ساله هستم.
این نوع نگاه به هستی، یعنی این کارگاه هستی در من است. این جور نگاه به کارگاه هستی، مدارایی را به من میدهد که مرا میرساند به آن پیرمغان ِ انسان شناسی که از حوزهی محدود بسته و تاریخی ـ جغرافیایی اسلام خارج است. یعنی «من» را میآورد آن وسط، درست مثل فردوسی، ولی این «من» در یک بعد عظیم است و مسئولیت عظیمی هم برعهدهاش است.»
عقد ثریا
در دنیایی که حافظ در آن سیر میکند، همه چیز روح دارد، جهانبینی دارد، اما آیا میتوان برای همهی پرسشها از میان اندیشههای او پاسخی دریافت کرد؟
حسن مکارمی توضیح میدهد: «حافظ سئوالهای من را صیقل داده است. وقتی از خودش صحبت میکند خیلی جالب است. میگوید:
«غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که در پای تو اندازد فلک عقد ثریا را»
در گذشته، شاهان به شاعری که شعر زیبایی میگفت جواهر میدادند. او از دُر سفتن سخن میگوید. یعنی در یک بیت، میرود به عمق اقیانوس و از آن پایین، یکی یکی این دُرها، این مرواریدها را میآورد و میگوید: دُر سفتم، قشنگشان کردم، صیقلشان دادم. میگوید: بیا و خوش بخوان حافظ که در پای تو اندازد، فلک عقد ثریا را. یعنی من چه کار به کار شاه دارم که بخواهد به من جواهر بدهد.
من به این گردنبند آسمان که نگاه میکنم، میفهمم یعنی چی. آن را فلک برای من درست کرده است. به این ترتیب حافظ، در یک بیت از شعرش مرا از عمق اقیانوس تا عمق آسمان میبرد. این نگاه به من هستیبینی داده است. نه تنها هستیبینی داده، هستیزیستی داده است. من سئوالهایم را میبرم در این هستیسازی، هستیبینی، هستیزیستی و صیقل پیدا میکنند.»
معرفی حافظ
این پژوهشگر و روانکاو در پاسخ به این که شنوندگان فرانسوی چقدر پیرامون شعر و اندیشههای حافظ، آشنایی دارند میگوید: «من ترجیح میدهم سخنان من دربارهی حافظ به زبان فرانسه باشد. چون به این طریق میتوانیم حافظ را به فرانسویها معرفی کنیم. نباید یادمان برود که در سال ۲۰۰۶ برای اولینبار در تاریخ جهان مجموعهی غزلیات حافظ به فرانسه، بهوسیلهی استاد فوشه ترجمه شد. این مسئله بسیار اساسی است که بتوانیم، در این شرایط جای واقعی حافظ را به علاقهمندان ادبیات نشان دهیم.»