رامین کامران
شعار لائیسیته
همه میدانیم که بخش اعظم مردم ایران با نظام اسلامی مخالفند ولی همه هم شاهدیم که پس از گذشت نزدیک به سی سال هنوز نتوانسته اند از شر آن خلاص شوند.
اگر هدف را روشن فرض کنیم و آنرا برقراری دمکراسی لائیک و لیبرال بشمریم ضعف کار را باید در نبود استراتژی روشن سراغ کرد و بسیار مایهٌ تأسفش شمرد. استراتژی طرح کردن مترادف کوشش عقلانی است برای رسیدن به هدف و چشم پوشیدن از آن یعنی نشستن به امید قضا و قدر. انتظاری که در بهترین صورت بی عاقبت و اکثر اوقات بدعاقبت است.
اگر مبارزه را جدی بگیریم و قصد کار اساسی داشته باشیم اول نکته ای که باید مد نظر بگیریم این است که هدف غایی چالش با نظام اسلامی «براندازی» این نظام است. برقراری دمکراسی لیبرال محتاج ساقط ساختن نظام اسلامی است نه اصلاح آن. تفاوت اصلاح و انقلاب در این است که اولی چارچوب معینی را میپذیرد و در حوزهٌ آن عمل میکند در حالی که هدف دومی اصلاً تغییر این چارچوب است. وسیع ترین چارچوبی که حیات یک ملت را سامان میدهد نظام سیاسی است. نظام سیاسی خود آخرین تکیه گاه مجموعهٌ قوانین است و قانون اساسی بیان آن، به همین دلیل تغییر خودش به حکم قانون و در محدودهٌ قانون ممکن نیست، بر عکس تغییر قانون است که در پی تغییر نظام سیاسی میاید و این تغییر در هر کجا و به هر ترتیب که واقع شود شایستهٌ نام انقلاب است.
دگرگون کردن نظام سیاسی یک کشور امر خطیری است و محتاج برنامه ریزی و نیرو است. آنچه در کل این برنامه ریزی تعیین کننده است هدف است که باقی مسائل هم باید تابع آن باشد. البته «بر همه کس واضح و مبرهن است» که هدف وسیله را توجیه نمیکند ولی این را هم فراموش نکنیم که هدف تنها معیار تعیین وسیله است و اگر ارتباط این دو را از قلم بیاندازیم به کلی فلج میشویم و از هر کاری بازمیمانیم. اگر بخواهیم به تناسب آن وسایلی که در دست داریم دنبال هدف بگردیم قادر به انتخاب نخواهیم بود چون از هر وسیله میتوان برای رسیدن به اهداف گوناگون استفاده کرد. تعیین هدف قدم اول استراتژی است و گردآوری وسایل قدم دوم تا بعد نوبت به کاربرد آنها برسد.
برای سرنگون کردن حکومتهای توتالیتر از نوع حکومت اسلامی دو راه هست: یکی نابود کردنشان با جنگ مثل آلمان نازی؛ دیگر ساقط نمودنشان با فشار جامعه مانند شوروی. در مورد جمهوری اسلامی، علیرغم امیدهای باطلی که برخی به آمریکا بسته اند، باید راه حل اول را منتفی فرض کرد. میماند دومی. در این صورت باید توجه داشت که در ایران مردم فقط نیروی اصلی مبارزه نیستند بلکه نخستین داو مقابله با حکومت نیز به حساب میایند چون بی طرفی یا دخالتشان در نتیجهٌ بازی تعیین کننده است. بنابراین گردآوری نیرو در مبارزه با نظام اسلامی در درجهٌ اول معنای بسیج مردمی دارد و در بسیج مردمی قدم اول طرح شعار درست است.
شعار
شعار میباید درست و معقول و روشن باشد، ولی این سه شرط در عین لازم بودن کافی نیست. میدان کاربرد شعار میدان عمل است. شعار میباید کاربر باشد، هدف را به درستی و از جنبه ای که باید مشخص کند، طرفهای دعوا را به درستی از هم متمایز سازد و به حریف امکان ندهد تا آنرا تصاحب نماید و به حساب خود بگذارد و در نهایت باید توان بسیج نیرو داشته باشد.
هیچ لازم نیست شعار حتماً به طور جامع و مانع هدف را بیان سازد. اگر کرد چه بهتر و گرنه این عیبش نیست. خاصیت شعار توجیه و تبیین نیست، خلاصه کردن و کارآیی است. محل استفاده از آن هم کلاس درس نیست میدان مبارزه است. در طلب دمکراسی لیبرال و لائیک بخش سوم این خواسته که «لائیسیته» است اساساً اهمیتی بیش از آن دو دیگر ندارد ولی برای قرار گرفتن در صف اول مبارزه با نظام اسلامی مناسب تر از آنهاست. دلایل این مناسبت بسیار است. اول فهرست وار از نظرشان بگذرانیم تا نوبت بررسی یک یکشان برسد. استفادهٌ درست از این شعار حکومت را در نشان دادن واکنش جداً دچار مشکل خواهد کرد؛ کاربردش میتواند به مقدار زیاد از اغتشاش فکری جلوگیری کند؛ بار معنائیش مناسب وضعیت ماست؛ بعد سیاسی آن بارز است و آخر از همه اینکه بیانگر تجربیاتی است که بسیار به کار ما میاید. اگر خواست دمکراسی لیبرال و لائیک را به تیغ برایی تشبیه کنیم که بر عمر نظام اسلامی نقطهٌ پایان خواهد نهاد، لائیسیته لبهٌ تیز این تیغ است.
پیشواز مخالفت
هنگام انتخاب شعار باید اول از همه به سیاست کلی نظام اسلامی در قبال مخالفت و مخالفان توجه کرد. سیاست حکومتهای استبدادی در این باب عبارت است از تعقیب و سرکوب. این روش کلاسیک که به سادگی میتواند به حد زندان و شکنجه و حتی مرگ هم برسد، چنان که همه میدانند از روز اول در جمهوری اسلامی مورد استفاده بوده و هست ولی این نظام گامی جلوتر برداشته و منتظر ابراز مخالفت نمی نشیند بلکه برای منحرف کردن و سترون کردن آن به پیشوازش میرود.
دستگاه های اطلاعاتی نظام اسلامی همیشه، چنانکه وظیفهٌ آنها اقتضا میکند، در صدد پی گیری تحولات جامعه و طبعاً ردگیری جزر و مدهای عقیدتی و موج های مخالفت و کسب خبر از تشکل مخالفان هستند. هرگاه که فضای فکری جامعه به سمتی تمایل پیدا میکند و مستعد پذیرش شکل خاصی از مخالفت میگردد، این دستگاه ها با پیشدستی بر مخالفان عملی و آنهایی که آمادهٌ پیوستن بدانها هستند، خود نطفهٌ مخالفت را بارور میسازند ـ طبعاً به دستیاری وابستگان دور و نزدیک نظام و احیاناً با استفاده از یکی دو آدم ساده لوح که ارزان است و فراوان. به این ترتیب هر برنامه ای که میتواند در نهایت به نوعی مردم ایران را به دور خویش گرد بیاورد و علیه نظام کارساز بیافتد از همان ابتدا به بیراهه میافتد. موج این مخالفت های قلابی همیشه از داخل حرکت میکند و به سرعت به خارج هم سرایت مینماید.
مخالفان فعالی را که نیروهای امنیتی تحت نظر میگیرند ولی بازداشتشان نمیکنند تا بتوانند از طریق آنها تعداد هر چه بیشتری را شناسایی کنند و به دام بیاندازند «به تور افتاده» حساب میکنند و دوران آزادی خیالی آنها را «حرکت در تور» مینامند. روش پیشواز مخالفت صورت متفاوت و وسیعی از همین دام گستری است.
در هنگام مبارزه با حکومت و هنگام برگزیدن شعار باید به این روش خاص توجه داشت و برای آن چاره اندیشید. درک چند و چون چارهٌ لازم از بابت نظری چندان مشکل نیست: باید شعاری برگزید که قابل تصاحب نباشد و حکومت نتواند از چنگ مخالفان به درش بیاورد . حسن اساسی لائیسیته در این است که حکومت نمیتواند به آسانی صاحبش شود و با مانورهای معمول خود منحرفش سازد. تا به امروز هر چه مردم از این حکومت خواسته اند مشابهش را که با اضافه کردن یک پسوند «اسلامی» ساخته شده به آنان عرضه نموده است. باید از او چیزی خواست که از عهدهٌ قلب کردنش برنیاید. یا جان بدهد که آنرا ندهد یا آنرا بدهد و جان هم بدهد.
چرا کلمهٌ فرنگی و نه فارسی
احتمالاً در ابتدای کار بسیاری خواهند گفت به جای کلمهٌ ناآشنا و غیرایرانی «لائیسیته» بهتر است محض آسان کردن فهم مقصود و پذیرا کردن ذهن فارسی زبانان نسبت به آن برایش معادلی فارسی بیابیم یا بسازیم. این حرف منطقی است ولی باید وجوه مثبت و منفی کار را به درستی و از نزدیک سنجید.
ایرانیان برای درک معنای لائیسیته با دو مشکل دست به گریبانند. یکی روشن نبودن مصداق آن که حاجت به آشنایی با تاریخ مغرب زمین و توضیح از طریق عرضهٌ مثالهای نزدیک از تاریخ ایران را دارد. دیگری روشن نبودن مفهومش که آن هم محتاج تجزیه و تحلیل است تا مخاطبان آنرا دریابند. یافتن یا ساختن معادل فارسی هیچکدام از این دو مشکل را درجا حل نمیکند و نمی تواند هم بکند چون نه مصداق تاریخی و نه درک مفهومی هیچکدام مستقیماً از خود کلمه نمی تراود. برای همین هم هست که معمولاً کسانی که صحبت از لائیسیته می کنند این اصطلاح را با توضیحاتی همراه می نمایند که معنایش را برای مخاطب ایرانی روشن سازد. معادل نوساز فارسی چیزی از این بار بر نخواهد داشت و حلال مشکلات نخواهد بود که هیچ، دو خطر هم برای درک درست مطلب و بخصوص استفادهٌ سیاسی درست از آن فراهم خواهد آورد که باید بدانها توجه داشت.
هر کلمهٌ جدید تا وقتی هنوز معنا و مصداق تثبیت شده پیدا نکرده است در هاله ای از ابهام قرار دارد که گاه بر جذابیت آن میافزاید و باعث میگردد تا مردم به همین دلیل که میتوان معانی بسیاری را از آن اراده کرد به کاربردش متمایل گردند تا بسا اوقات ابهام افکار خود را با آن بپوشانند و یا به آن معنای دلبخواهی نسبت بدهند که جز در ذهن خودشان اعتباری ندارد و توجه هم نکنند که ممکن است دیگران از آن معنای دیگری در ذهن داشته باشند. این اغتشاش فکری با کلمه ای که آشناست یا آشنا مینماید و میتوان ریشه اش را یافت و دستکاری کرد، راحت تر پدید میاید.
به هر حال تا کلمه ثباتی را که باید پیدا نکرده است به آسانی میتوان از آن سؤاستفاده نمود و برایش معانی نادرست و نامربوط تراشید. این هم درست کاری است که اسلامگرایان برای هر کلمه و فکری که خارج از دستگاه فکریشان باشد میکنند تا بتوانند بار غیرمذهبی یا احیاناً ضدمذهبی آن را خنثی سازند و از دسترس مخالفان خارجش کنند تا از ضربش در امان بمانند. معادل فرضی «لائیسیته» در زبان فارسی در معرض گرفتار شدن در چنبرهٌ گفتار حکومت اسلامی قرار خواهد داشت و امکان اینکه معنایش در این بافتار بیگانه قلب بشود بسیار است. در موقعیتی که «جامعهٌ مدنی» اول اسلامی میشود و بعد هم نسبش به مدینه النبی میرسد، باید در کار احتیاط بسیار به خرج داد. لائیسیته را به همان صورت اصلی نگاه داشتن این حسن را دارد که خطر چنین تقلب هایی را تقلیل میدهد.
چرا «لائیک» و نه «سکولار»
اگر از سر ساختن معادل فارسی بگذریم نوبت انتخاب بین کلمات بیگانه میرسد چون برای بیان تفکیک دین و دولت دو اصطلاح مادر در زبانهای اروپایی هست. کدامیک را انتخاب کنیم و به چه دلیل. دو صفت «لائیک» و «سکولار» هر دو به یکسان به نهادهای غیردینی اطلاق میگردد و طبعاً مفاهیم «لائیسیته» و «سکولاریسم» هم که پایهٌ این دو است مترادف یکدیگر به حساب میاید ولی این مترادف بودن فقط در فرهنگ لغت اعتبار دارد و نه خارج از آن. کارکرد زبانی یک کلمه هیچگاه به معنای لغوی آن ختم نمیشود و هر کلمه از بابت سبکی، تاریخی، اجتماعی و… باری را با خود حمل میکند که با «مترادف»هایش به کلی متفاوت است. به همین اعتبار است که زبانشناسان گاه میگویند که هیچ کلمه ای «مترادف» به معنای دقیق و کامل ندارد و تفاوتهایش هیچگاه با لغاتی که معنای مشابه دارند به صفر نمیرسد. مثال آشنایی از این امر را میتوان در کار لغت سازانی جست که برای کلمات رایج زبان که ریشهٌ غیرفارسی دارد، معادل وضع میکنند و دائم هم ابراز تعجب میکنند که چرا دیگران یافته های آنان را همه جا و همه وقت به کار نمی گیرند. دلیل اینکه کلمهٌ نوین نمیتواند به این راحتی جایگزین کلمه ای رایج بشود همین است که فقط در فرهنگ لغت معادل سلف خود است نه از بابت کاربردی. «درود» نه در روابط خانوادگی، نه در شعر، نه در داد و ستد اجتماعی، نه در انواع نثر معادل «سلام» نیست. اگر به جای آن به کار برود منعکس کنندهٌ دغدغهٌ ایدئولوژیک است یا سودای پالایش زبان یا انتخاب زیباشناختی یا… امتیاز اصلی لائیسیته هم بر سکولاریسم در تفاوت کارکردی آن است.
میبینیم که اسلامگرایان چند سالی است که صحبت از سکولاریسم میکنند ولی لااقل هنوز لائیسیتهٌ اسلامی را اختراع نکرده اند. همینجا در میانهٌ گفتار ببینیم مقصودشان از سکولار شدن اسلام که از سر نادانی و به قصد بهره برداری سیاسی حسنش میشمارند، چیست تا بعد بهتر بتوانیم روشن کنیم که چرا سراغ لائیسیته نرفته اند.
چگونه اسلام «سکولار» شد
از زمانی که شاپور بختیار در مقابل خمینی ایستاد و لزوم لائیک بودن حکومت را به همگان گوشزد کرد بیست سالی گذشت تا تجربهٌ حکومت اسلامی مردم ایران را به لزوم جدایی دین و دولت متقاعد ساخت. طبعاً این گرایش اساسی و درست که جزء فراموش شده و به سرانجام نرسیدهٌ تجدد در ایران بود نمیتوانست از چشم اسلامگرایان پنهان بماند و گروه اخیر میبایست به دلیل خطری که از آن برمیخاست در برابرش واکنش نشان میداد و برایش «مهار اسلامی» میساخت.
این کار با استفادهٌ نابجا (از بابت علمی) ولی کارآمد (از بابت سیاسی) از بحث «سکولار شدن دین» ممکن گردید. این امر مدتهاست پذیرفته شده که اگر دینی به امور دنیوی بپردازد و بخواهد حیات این جهانی مردم را خارج از حوزهٌ خاص مذهب سامان بدهد «سکولار» خواهد شد. این فرآیند در حکم دنیوی شدن و به تناسب فاصله گرفتنش از امور معنوی است. کسی که برای دین اهمیت قائل باشد و بخواهد همین مفهوم را با استفاده از عبارتی آشنا و سنتی بیان کند احتمالاً در این مورد خواهد گفت که «دین به دنیا آلوده شده» یا « دین نباید به دنیا آلوده گردد». تمامی بار منفی فرآیندی که دین را دنیوی یا سکولار میکند و تقدس آنرا تحلیل میبرد در این عبارات درج است ولی مقاله نویسان اسلامگرا و از جمله آنهایی که نام روشنفکر اسلامی یا دینی بر خود نهاده اند، بسیار پذیرای فکر «سکولار» شدن اسلام شدند و این را هم به عنوان یکی از معجزات حکومت اسلامی به همگان عرضه نمودند و ادعا کردند که اسلام نه تنها تمامی محاسن شرق و غرب را در عین پس زدن هر دو در خود جمع آورده است بلکه توانسته حتی سکولاریسم را هم به فهرست دستاوردهای فرهنگ پربرکت اسلامی علاوه کند و از این بابت هم استغنای خویش را به جهانیان اثبات نماید. طبعاً این امر که سکولار شدن از دید هر مذهبی عیب است و نه حسن از قلم افتاد چون فایدهٌ سیاسی مغشوش کردن اذهان و چنگ انداختن بر مفهوم سکولاریسم در شرایطی که مردم طالب این کالا بودند بر معایب مذهبی این کار میچربید. بخصوص که به هر صورت این معایب در نظر آنهایی که درد دین دارند معنی داشت و این درد هم چنانکه میدانیم در فهرست دلمشغولی های اسلامگرایان در مرتبهٌ آخر قرار دارد.
دلیل اینکه صاحب شدن مفهوم سکولار برای اسلامگرایان ممکن بود و چنگ انداختن به لائیسیته برایشان مقدور نبود در تفاوت معنای لغوی این دو کلمه نبود، چون از این بابت تفاوتی بین آنها نیست، در سابقهٌ شکل گیری و شیوهٌ به کارگیری آنها بود و در نهایت در بار تاریخی شان. حال اینها را از نظر بگذرانیم.
دو کاربرد
اول از همه اینکه «سکولار» بیشتر مفهوم علمی است و ابزار تحلیل در صورتیکه «لائیک» مفهوم سیاسی است و ابزار عمل. سکولار شدن (sécularisation) بیشتر برای نامیدن فرآیندی تاریخی مورد استفاده قرار میگیرد که الزاماً ارادهٌ مشخصی آنرا رهبری نکرده است. لائیک کردن (laïcisation) در درجهٌ اول به پیامد مستقیم سیاستی خاص اطلاق میگردد که بنا بر تعریف برخاسته از اراده ای مشخص است. همین تفاوت راه تردید و بازبینی را، چنانکه لازمهٌ مفاهیم علمی است، در اولی به مقدار زیاد باز میگذارد و فرصت میدهد تا در مقام فرض هم که شده معانی مختلفی به طور همزمان به آن نسبت داده شود تا پس از بحث و تدقیق (که در علوم انسانی به ندرت ختم میگردد) یکی از آنها بر دیگران برتری یابد. خلاصه اینکه وارد کردن برداشتی سست ولی به ظاهر در خور تأمل از سکولاریسم به حوزهٌ بحث نه فقط ممکن که آسان است.
در مقابل، لائیسیته مفهومی است که بیشترین بارش را از سیاست برداشته است و در درجهٌ اول ناظر است به عمل. به همین دلیل بحثهایی که از دل آن زاده میگردد کمتر «معنایی» و بیشتر «اجرایی» است و امکان مخدوش کردن آنها با در میان آوردن تولیدات مشابه اسلامی کم است. در حقیقت همین وجه اجرایی روشن است که امکان بافتن سخنان متناقض را حول مفهوم لائیسیته کم میکند. راجع به دمکراسی میتوان یاوه های بسیار سر هم کرد و در عالم خیال به اسلام یا هر چیز دیگری هم پیوندش زد. همه به یاد داریم که سالها «دمکراسی خلقی» رقیب رسمی دمکراسی لیبرال بود و در سراسر جهان از جمله ایران طرفدارانی داشت که از آن دیگری بهترش میشمردند. لیبرالیسم هم به همین ترتیب و تا حدی قابل سؤاستفاده است. می بینیم که برخی از مقاله نویسان اسلامگرا گاه از اینکه شهرت «لیبرال» هم پیدا کنند چندان گریزان نیستند تا بلکه از برکت این «تهمت» حرفهایشان خریداری بیابد. در مورد لائیسیته این کار از دو مورد دیگر مشکل تر است. البته در این هر سه مورد معیاری نهایی در کار است که به ما فرصت تشخیص سره از ناسره را میدهد. این معیار کتاب لغت نیست نگاه به واقعیت تاریخی دمکراسی و لیبرالیسم و لائیسیته و مقایسهٌ آنها با اجناس مشابه است ولی این عمل در مورد سومی سریعتر صورت میگیرد چون این کلمه بر خلاف «سکولار»، به کلاهبرداری تئوریک کمتر میدان میدهد و کار را زودتر به حوزهٌ عمل و مراجعه به مثالهای عینی سوق میدهد.
دو ریشهٌ تاریخی
دو کلمهٌ لائیک و سکولار به ترتیب بیشترین رواج را در زبانهای فرانسه و انگلیسی دارد ولی علاقه یا آشنایی بیش و کم به این دو فرهنگ برای انتخاب بین آنها دلیل خوبی نیست. باید به سابقهٌ تاریخی این دو مفهوم در فرانسه از یکسو و انگلستان و آمریکا از طرف دیگر توجه کرد. در این هر سه کشور تفکیک بین دین و دولت مدتهاست که عملی شده است. در انگلستان ملکه یا پادشاه این کشور، بر خلاف آنچه که شهرت دارد رئیس مذهبی کلیسای آنگلیکن نیست و فقط انتصاب اسقفها را بر عهده دارد و در اینجا عم مثل امور دولتی غیرمسئول است. این را هم عجالتاً متذکر بشوم که قسم خوردن ریاست جمهور آمریکا به انجیل در قانون اساسی آن کشور پایه ای ندارد و رسمی است که خارج از آن و محض پرطمطراق کردن تشریفات مربوط به تحلیف ریاست جمهور صورت میگیرد.
به هر حال تفاوت در راهی است که این سه کشور برای روشن کردن تکلیف دین در سیاست و رسیدن به وضعیت مطلوبی که حقوق افراد معتقد (از هر مذهبی که باشند) و غیر معتقد را محفوظ بدارد، طی کرده اند. مشکل آمریکا از ابتدا پیدا کردن راه حل برای همزیستی مسالمت آمیز پیروان مذاهب مختلف مسیحی و در درجهٌ اول شاخه های پروتستانتیسم بوده است و از آنجا که دولت این کشور با مذهب مسلطی طرف نبوده که اکثریت مردم تابع آن باشند، کارش بیشتر صورت حکمیت داشته است. البته در بعضی موارد (مثل مورد معروف مربوط به تدریس نظریات داروین) موضعگیری در برابر کل مذهبیان متعصب لازم بوده است و انجام هم شده، ولی در جمع تثبیت دولت در مقام داور نهایی (نه طرف دعوا) آنرا تا حد زیادی از مقابلهٌ مستقیم با نفوذ مذهب بی نیاز کرده است. در مورد انگلستان هم بریدن از کلیسای کاتولیک به قیمت جنگهای داخلی بسیار سختی انجام پذیرفت و در نهایت نه به جدایی دین و دولت بلکه به ایجاد کلیسای رسمی آنگلیکن انجامید که بنا بر تعریف تابع دولت است. این امر پسروی دین از امور دولتی را تابعی کرد از تحول دمکراتیک خود دولت انگلستان که طی چند قرن و به تدریج صورت پذیرفت. به عنوان مثال اشاره کنم که اجبار قسم خوردن به انجیل یا هر کتاب مقدس دیگر در هنگام ادای شهادت در برابر دادگاه از قرن نوزدهم در انگلستان ورافتاده است.
و اما مورد فرانسه. اکثریت غالب مردم این کشور که قرنها لقب «دختر ارشد کلیسای کاتولیک» را یدک میکشید، پیرو این مذهب هستند و ریشهٌ کلیسا در جامعهٌ فرانسه هم قدیم است و هم عمیق. سردمداران انقلاب ۱۷۸۹ گام در راه قطع کردن رابطهٌ دین و دولت گذاشتند ولی پس از روی کار آمدن ناپلئون و بخصوص بازگشت بوربون ها این رابطه دوباره برقرار گشت و در عمل حدود صد سال (تا تصویب قانون مربوط به جدایی دین و دولت در ۱۹۰۵) طول کشید تا بالاخره فرانسویان توانستند مشکلی را که از انقلاب به این طرف در راه حلش کوشیده بودند بگشایند. این کشمکش طولانی که طرفداران دخالت مذهب در سیاست و مخالفان آنرا در نبردی طولانی درگیر کرد، باعث گردید تا موضع مخالفت با اختلاط دین و دولت که در این کشور نام «لائیسیته» گرفته است، قوامی بیاید که در دیگر کشورهای اروپایی ندارد و سرمشق آنهایی بشود که در اطراف و اکناف دنیا با دخالت مذهب در سیاست مبارزه میکنند. این نکته را هم یادآوری بکنم که ارزش کار فرانسویان به هیچوجه در این نیست که یکشبه راه درست را یافته اند و به دنیا عرضه اش کرده اند. در این است که برای یافتن چارهٌ کار بسیار بیش از دیگران دچار مشکل و متقبل زحمت شده اند. همین باعث شده تا از یک طرف مسئله را از ورای بحثهای فراوان و جدلهای عقیدتی که در بینشان صورت گرفته، به صورت نسبتاً پالوده ای طرح نمایند و از طرف دیگر به دلیل تنوع موضع گیری ها و جستجوی راه حل قانونی مناسب که در طول سالیان انجام شده، تجربیاتشان در این زمینه فراوانتر و برای دیگران قابل استفاده تر باشد. این بار تاریخی سنگین است که وجه عملی کلمهٌ لائیسیته را این اندازه برجسته کرده است و در عین حال سؤاستفاده از آن را مشکل نموده.
دو مذهب
طبعاً نکتهٌ آخری هم هست که تابع همین تجربیات تاریخی است و این است که لائیسیته در کشوری کاتولیک شکل گرفته است و سکولاریسم در کشورهای حوزهٌ پروتستان. برای ایرانیان که مذهب شیعه در کشورشان اکثریت مطلق دارد روشی که در مورد اول به کار بسته شده قابل استفاده تر است. تفاوت اصلی کاتولیسیسم و پروتستانتیسم در وجود و عدم مرجع اعلایی است که رأیش در امور مربوط به مذهب قاطع و فاصل باشد. تمرکز اقتدار مذهبی در مذهب شیعه به تناسب تسنن بسیار زیاد است و تشیع، بر خلاف آنچه که شهرت دارد، کلاً بسیار به کاتولیسیسم شبیه تر است تا به پروتستانتیسم. طرف شدن با مذهب مسلطی که اختیار ادارهٌ امور آن نسبتاً متمرکز است، بسیار مشکل تر است تا طرف بودن با چندین و چند دسته و گروه مذهبی که نه توان اتحاد دارند و نه امکان تمرکز. به همین دلیل لائیسیته که روش قاطع تری برای ممانعت از دخالت مذهب در شعب مختلف حیات انسان و بخصوص سیاست است، بیشتر مناسب با وضعیت ایران و ایرانیان است. دولت آیندهٌ ایران باید خودش حد و حدود تقدس را تعیین کند و نمیتواند این کار را به اهل مذهب وابگذارد یا فرصت بدهد که مذهبیان با هم کشمکش کنند تا سر آخر به عنوان داور از هم جدایشان کند. پس زدن تشیع و اسلام از میدان سیاست و دیگر اموری که به آنها مزبوط نیست شرط اولیهٌ برقرار شدن عدالت در بین گرایش ها و بستگی های مذهبی گوناگون در ایران است. وقتی این کار صورت گرفت دولت خواهد توانست به ایفای نقش داور اکتفا کند، نه قبل از آن.
دو شبهه
تا اینجا در مورد محاسن و کارآیی لائیسیته گفتیم، چند کلمه ای هم راجع به شبهه هایی که در باب آن وجود دارد بگوییم که بسیاری را از اعتنای به این مفهوم و کارآیی آن در میدان مبارزه باز داشته است و باعث شده تا نیرویی که باید دیر یا زود حول آن بسیج شود به کندی به سویش جلب گردد.
اولین آنها تصور ضدیت لائیسیته است با مذهب که از بن نادرست است. لائیسیته ـ درست بر عکس ـ محکم ترین ضامن آزادی مذهبی است. در جایی که دولت در امر مذهب دخالت کند و مذهبی را بر باقی مرجح بشمارد آزادی مذهبی همگان را سلب مینماید. البته تکلیف آنهایی که تابع مذهب رسمی نیستند روشن است و حاجت به بحث و اثبات ندارد ولی این سؤال برای برخی پیش میاید که چرا آزادی پیروان مذهب مسلط از دست میرود. از بین میرود چون آنها ناچار میگردند تا به شکل معین و محدودی از این مذهب گردن بگذارند. مثال بارز این امر ایران امروز است. درست است که ایرانیان غیرمسلمان از این آزادی محروم شده اند ولی مسلمانان چطور؟ روشن است که سنیان هم از این آزادی بهره ندارند ولی شیعیان چرا؟ در نهایت این گروه هم از آزادی مذهبی محروم است چون اعضایش ناچارند به تفسیر معینی از این مذهب گردن بگذارند. یعنی به اسلامی سیاسی که کاملاً مطابق با منافع گروه حاکم باشد و خلاصه اینکه تحت لوای اسلام از حکومت موجود حرف شنوی کامل داشته باشند. این است نهایت اختلاط ریاست سیاسی و مذهبی: مقدس شمردن اطاعت از حکام و کفر شمردن سرپیچی از حکم آنها.
لائیسیته مذهب ستیز نیست فقط روش قاطعی است برای کوتاه کردن دست مذهب از چیزهایی که بر آنها حقی ندارد و در رأس همه سیاست. مکتبی میتواند مذهب ستیز باشد که برای مذهب جانشینی عرضه کند. لائیسیته نه خود مدعی جایگزینی مذهب است و نه جایگزینی برای آن پیشنهاد میکند بلکه با ختم کردن درازدستی های مذهب فضایی مناسب و آزاد برای رشد سالم شعب مختلف حیات انسان فراهم میاورد و در عین حال حوزه ای را که در جامعه به فعالیتهای مذهبی اختصاص دارد تابع قانون و صحنهٌ آزادی میکند؛ نه میگذارد کسی تحت لوای مذهب زور بگوید نه کسی به این دلیل زور بشنود. معین کردن حوزهٌ فعالیت دین در حقیقت کمک به پالایش آن از اموری است که اصلاً ارتباطی با تقدس ندارد و زدن این رنگ بدانها فقط اسباب سؤاستفادهٌ گروهی معین را فراهم میاورد. بسیار مایهٌ تعجب است در فرهنگی که قرنهاست دوری جستن دین از امور دنیوی و آلوده نشدنش به دنیا را یکی از شاخص های سلامت آن شمرده است، لائیسیته به این دلیل که مبلغ و مجری قاطع این کار است مردود شمرده شود. البته اهل مذهب بیشتر نگران آلوده شدن دین هستند ولی باید توجه داشت که در این اختلاط نابجا دنیا هم به همان اندازه آلوده میشود که دین و کسانی که توجهشان بیشتر معطوف به دنیاست، یعنی اکثریت غالب مردم، اقلاً به همان اندازهٌ آنهایی که دلبستهٌ دین هستند از حق شکایت برخوردارند.
و اما شبههٌ دوم که عبارت است از ترس از لطمه زدن لائیسیته به اخلاق و رواج یافتن آنچه که بی بندوباری مینامند. این امر هم تابعی است از همان شبههٌ مذهب ستیزی لائیسیته. برخی افراد مذهب را اصولاً مترادف اخلاق میگیرند و خاصیت اصلی مذهب را رواج و حفظ اخلاق در جامعه میشمرند و چون به خطا تصور میکنند لائیسیته یعنی مذهب ستیزی، آنرا سست کنندهٌ پایهٌ اخلاق به حساب میاورند. این تصور همانقدر که رایج است نادرست هم هست. اخلاق اساساً با مذهب ارتباط ندارد و بخشی است از حیات انسان که مذهب از دیرباز موفق به ضمیمه کردن آن به خود شده است و به آن رنگ تقدس زده. این باعث شده که بعضی تا آنجا پیش بروند که نه فقط اعتقاد مذهبی به طور عام بلکه پیروی از مذهب خود را مترادف تبعیت از اصول اخلاقی بشمرند و باقی مردم دنیا را از این حوزه بیرون به حساب بیاورند. لائیسیته دست مذهب را (چنانکه از سیاست) از اخلاق نیز کوتاه میکند و بر خلاف آنچه که برخی ادعا میکنند نه فقط اخلاق مردم را سست نمی کند بلکه با این کار پایهٌ اخلاق را تحکیم مینماید.
پیروی از اصول اخلاق بر سه انگیزه استوار است، به ترتیب اهمیت: وجدان فردی، سپس فشار اجتماعی و آخر از همه ترس از عقوبت اخروی. سهم اصلی مذهب در ترویج اخلاق همین آخری است یعنی ضعیف ترین عامل و تکیهٌ لائیسیته در درجهٌ اول به وجدان فردی است یعنی قوی ترین ضامن رفتار اخلاقی. اول از همه بگویم که اگر دو انگیزهٌ اول از بین برود از آخری کار چندانی ساخته نیست. علاوه بر این، تکیهٌ یکجانبه بر این آخری آن دو دیگر را از پایه سست میکند و به جای تربیت وجدان فردی و اهمیت بخشیدن به حفظ آبروی اجتماعی، مردم را از مجازاتی میترساند که دیر و دور است و میشود بر سرش با اهل مذهب و از ورای آنها با خدا، هزار چانه زد. بد نکردن از ترس خدا شایستهٌ آدمی نیست که وجدان دارد و آن کسی تیشه به ریشهٌ اخلاق میزند که هول آخرت را جایگزین وجدان میکند.
وضعیت فعلی جامعهٌ ایران به بهترین شکل نشان میدهد که تقویت یک جانبهٌ عنصر مذهب چگونه اسباب سستی اخلاق را فراهم میاورد. هر کس در ایران هنوز مذهب را پایهٌ اصلی اخلاق میشمرد کافی است نگاهی به وضعیت جامعه و از جمله رفتار روحانیان بیاندازد تا ببیند ارتباط این دو از چه قماش است. همین اوهام مربوط به مترادف بودن مذهب و اخلاق بود که بسیاری از ایرانیان را که طالب زدودن فساد از دستگاه حکومت بودند به دنبال خمینی و شعار «حکومت اسلامی» او کشاند و باعث شد تا در عمل همت و زحمت و فداکاری هایشان منتهی به روی کار آوردن فاسدترین نظامی شود که ایران معاصر به خود دیده است. نظام اسلامی هم که مثل هر حکومت فاسد، برای دوام آوردن محتاج جامعهٌ فاسد است از بدو تولد جامعهٌ ایران را روز به روزبیشتر به سوی فساد سوق داده است.
بسیج نیرو
آخرین حسن شعار لائیسیته توانش در بسیج نیرو است. این توان هنوز از قوه به فعل نیامده است، به دو رشته دلیل. یکی آشنایی محدود مردم ایران با این مفهوم، با بار تاریخیش و با توانش برای ختم کردن عمر حکومت اسلامی؛ دیگر تصورات نابجایی که در باب آن در گوشه و کنار پیدا شده و صرفهٌ حکومت هم در پراکندن آنهاست، تصوراتی از همان قماش که از نظر گذراندیم.
این هر دو عامل گذراست و به همان تناسب که آن آشنایی حاصل و این توهمات زدوده شود از عمر حکومت اسلامی کاسته خواهد شد. لائیسیته مثل هر اندیشه و فکر نوی یکسره و بی مقاومت راه خود را باز نمی کند ولی مثل هر فکر منطقی و هر چارهٌ لازم بالاخره این راه را باز میکند. مسئله در این است که هر چه آگاهی مردم به کارآیی این مفهوم سریع تر صورت بگیرد رهایی خودشان از چنگ حکومت اسلامی زودتر انجام خواهد گرفت.
در ابتدای قرن گذشته عبارت «مشروطه» که ای بسا بیش از لائیسیتهٌ امروز برای مردم ایران ناآشنا می نمود بیان آزادیخواهی آنان گشت و به آنها فرصت داد تا نه تنها بر استبداد قاجار بلکه بر نظام قدیم کشورداری ایران نقطهٌ پایان بنهند. صاحب فکران آن دوران که ما انقلاب مشروطیت را مدیون وطن خواهی و نواندیشی و شجاعت آنها هستیم، این کلمهٌ بیگانه را که ساختهٌ ترکان عثمانی بود، به ایران آوردند و از آن شعار اصلی انقلابی را ساختند که ایران را به راه تجدد انداخت. لائیسیتهٌ امروز همان نقشی را بازی میکند که مشروطهٌ دیروز. یکی تاریخ ایران را به سیر جهانگیر تجدد پیوند زد، دیگری فرصت تجدید عهد با تجدد را برای آنها فراهم خواهد آورد. یکی بر استبداد کهن نقطهٌ پایان نهاد، دیگری عمر استبداد کهن نما را ختم خواهد کرد. یکی گام اول در راه دستیابی به نظام سیاسی مطلوب بود، باشد که دومی گام نهایی این راه بشود.