منوچهر جمالی
با مصدق ، تنها یک جنبش سیاسی درایران روی نداد . اگرچه ، جنبش او، به عنوان یک جنبش سیاسی ، آغازشد . ولی جنبش مصدق ، سراسرگستره های زندگی اجتماعی وفکری واخلاقی ایران فراگرفت و سخت تکان داد و همه را تا ژرفای وجودشان برانگیخت .
اینست که مطالعه جنبش مصدق ، ازدیدگاههای سیاسی واقتصادی ، ازهمان بُن، گرفتار تنگی دید واشتباه میگردد . آنچه را مصدق درژرفای روان ایرانیان انگیخت ، بیش ازاقدامات محدود تاریخی او بود .
اینست که آنچه درسیرتاریخ رویداد، برآیندهای فراسوی تاریخ را داشت ودارد وخواهد داشت . بانگ آزادیخواهی واستقلال ودلیری و استواری و سرخم نکردن او ، مرا که درعنفوان جوانی بودم ، سخت برانگیخت .
من ازهمان آغاز، متوجه شدم که رسیدن به آرمانهای او ، که ابعاد« فراتاریخی» داشت ، نیاز به تفکرمستقل ایرانیان دارد که ازسرچشمه فرهنگ خود ایران جوشیده باشد .
ازآن پس ، من ، سرمایه عمرم را هزینه کردم تا کاری را که مصدق درگستره سیاست واقتصاد آغازکرده بود ، درگستره فلسفه وفرهنگ ادامه بدهم . تحصیلات من در دانشگاههای مختلف آلمان در بخشهای فلسفه وعلوم اجتماعی ودینی و سیاسی ، مرا به این نکته رسانید که تفکرمستقل و آزاد ایرانیان ، فقط وفقط برپایه فرهنگ اصیل ایران ممکنست .
ازافکار غرب وشرق با ید انگیخته به آفرینندگی درفرهنگ خود شد . وگرنه با « کپیه کردن ازغرب » ، به استقلال خود که بیش از استقلال سیاسی است ، نخواهیم رسید . استقلال حقیقی ما ، دراستقلال فرهنگی ماست .
من درپژوهش هایم که دهه ها ازعمرم را صرف آن کردم ، متوجه شدم که فرهنگ اصیل ایران ، در باززائی ایران ، همان نقشی را بازی خواهد کرد ، که فرهنگ یونان در غرب کرده است . ما باید درفرهنگ خود ، باز زائیده بشویم .
با پیمودن راههای دراز وسرگشتگی درپیچ وخمها واشتباهات وتصحیحات فراوان ، متوجه شدم که « فرهنگ اصیل ایران » ، غیر از« تئولوژی زرتشتی » وغیر از « آموزه خود زرتشت » است . و آنچه ما درآثارومنابع بجای مانده داریم ، روایاتی است که از دیدگاه زرتشتی ازفرهنگ اصیل انجام پذیرفته است .
برای من بسیار دردناک بود که از زرتشت انتقادکنم ولی برای شناخت حقیقت وبزرگی ایران ، باید این سختدلی را داشت . انتقاد ازاو ، مانند زخمگین کردن خودم بود . ازسوی دیگر، متوجه شدم که میان « تاریخ سیاسی ایران » و « فرهنگ مردمی ایران » ، ورطه ای بسیارژرف هست . با مطالعات د رتاریخ قدرتمداران ایران ، نمیتوان فرهنگ اصیل ایران که درست متضاد با آنست ، کشف کرد . با شناخت این نکات بسیار مهم ، کوشیدم که در آغاز« معیارهائی » را بیابم که این متون ، برای انطباق دادن به آموزه زرتشت ، تحریف ومسخ شده است . همچنین آهسته آهسته اختلافات آموزه خود زرتشت را بافرهنگ ایران ، یافتم . ازاین راهست که میتوان اندیشه های زرتشت را فهمید . چون اندیشه های زرتشت ، رویاروی آن فرهنگ ، ودرمبارزه با آن فرهنگ ، به وجود آمده وعبارت بندی شده است .
با پیگیری این اندیشه ها ، آهسته آهسته ، دروازه بزرگی به فرهنگ باشکوه ومردمی ایران برایم بازشد که هرایرانی دربرخورد با آن ، گرفتار همان شگفت وناباوری میشود که خود من شده ام . من یقین دارم که ایران آینده ، بربنیاد این فرهنگ ، که فرهنگ آزادی وانسانیت وفردیت واجتماعیست ، به استقلال وشکوه وبزرگی نوینی خواهد رسید . این فرهنگ ، وارونه آنچه پنداشته میشود ، ناسیونالیست نیست، بلکه یک فرهنگ جهانیست ، ومنشور کورش کبیر، فقط رد پائی ازاین آرمانهای مردمی میباشد . من براین باورم که تنها با اتکاء به فرهنگ اصیل ایرانست که میتوان قدرت علمای دینی را درایران ، مهارکرد ، وگرنه روشنفکران ، با کاربرد چند اندیشه وام کرده از غرب ، باز ازنو شکست خواهند خورد ، و به دموکراسی ، دست نخواهند یافت . دموکراسی وحقوق بشر وسکولاریسم ، نیاز به یک فرهنگ مردمی دارد که زندگی اجتماعی وسیاسی و اقتصادی وحقوقی را برتصویری ازانسان بگذارد که خردانسان را اندازه حکومت بکند