با درود واقعا این اسماعیل نوری علا هم بقول امریکایها ﴿ He is a piece work﴾ نوری علاء برای مطرح شدن و جلب توجه کردن حاضر به هر کاری است هر کاری منظورم است! دنبال این بودم که با طنز اقدامات او را مورد نقد قرار دهم و به یاد نوشته ای از ایرج پزشکزاد افتادم و میل دارم شما را هم سهیم کنم پس بقول معرف بفرمائید تا سرد نشده: عنوان نوشته بچه پررو است حدود سی سال پیش وقتی قاضی دادسرای تهران بودم، برای اولین بار با اصطلاح «بچه پررو»آشنا شدم. توجه داشته باشید که منظور «بچه پررو» است، نه «بچه ی پررو» با کسره ی اضافه. برای توضیح مطلب لازم است ابتدا مناسبت این «آشنائی» را عرض کنم. یک کافه رستوران واقع در نزدیکی دروازه قزوین را جمعی الواط چاقوکش به سیادت اکبرآقای باجگیر، بهم ریخته، چند نفر را مجروح کرده و دار و ندار کافه را از بین برده بودند. بطوریکه صاحب بخت برگشته ی کافه توضیح میداد، ظاهرا مدتی از پرداخت «حق و حساب» اکبرآقای باجگیر – به علت کمی در آمد – استنکاف کرده بود. آنچه توجه مرا جلب کرد این بود که در توضیحاتش مکرر به «بچه پر رو»، باعث و بانی بدبختی خود، نفرین میفرستاد و وقتی دانست که من اصطلاح «بچه پررو» را دقیقا نگرفته ام، به شرح و بسط پرداخت: نحوه عمل این است که چند نوچه میآیند دو تا دو تا یا سه تا سه تا، مثل مشتری معمولی سر میزها مینشینند و غذا و مشروب سفارش میدهند. «بچهْ پُررو» هم همان موقع میآید، ولی با آنها اظهار آشنائی نمیکند و سر یک میز مینشیند. حضور «بچهْ پُررو» تنها سر یک میز، باعث جلب توجه و علاقه سایر مشتریها، که آنها هم کم و بیش از همین قماش هستند، میشود. وسط شب، «بچهْ پُررو» ناگهان شروع به جیغ و داد و فحاشی نسبت به دسته مخالف میکند و هوار میکشد که مگر شما ناموس ندارید، مگر شماها… خلاصه از این نوع اعتراضها، که معمولاً باعث میشود از یک نفر سیلی میخورد. بعد یک باره نوچههای باجگیر به میان میپرند و دعوا و کتککاری و شکستن ظرفها و شیشهها شروع میشود. در این موقع باجگیر «تصادفاً» از راه میرسد و میانجی میشود و خلاصه بعد از چک و چانه و گفتگوی زیاد، همان شب یا شب بعد «حق و حسابش» را وصول میکند. در این میان نقش «بچهْ پُررو» بسیار مهم است. زیرا اولاً دعوا را باعث میشود و در مرحله بعد به عنوان یک مشتری بیطرف به نفع باجگیر و به ضرر صاحب کافه شهادت میدهد. خاصیت اساسیش این است که از هیچ کاری و هیچ دروغی روگردان نیست و شرم و حیا سرش نمیشود. در واقع نانِ وقاحتش را میخورد. در ماجرای مورد نظر، بنده شروع به تحقیق در جماعت کثیر سر و دست شکسته کردم. ولی بسیار کنجکاو شده بودم که «بچهْ پُررو» را ببینم. موقع تحقیق از او، دانستم که صاحب کافه چقدر حق داشت بیش از همه از دست او بنالد و در اهمیت وجود او در چرخ و دندۀ سیستم «باجگیری» داد سخن بدهد. زیاد بچه هم نبود. بیست و دو سه سالی از عمرش گذشته بود. قیافۀ آرام و مظلومی داشت. مکالمۀ ما تقریباً به این صورت انجام شد: -آقا، بموجب صورت مجلس تنظیم شده در کلانتری، ۱۴ نفر از مشتریها گواهی دادهاند که شما باعث این زد و خورد شدهاید. یعنی در واقع دعوا را شما به راه انداختهاید. -آقای رئیس، بقمربنی هاشم، به این سوی چراغ، ما اصلاً موقع دعوا توی کافه نبودیم. ما منزل آبجیمان بودیم. ما را فرستاد بریم یک ماهیچه برایش بخریم. وقتی رسیدیم دم کافه دیدیم دعواست اصلاً تو نرفتیم. -ولی پاسبان شما را توی کافه دستگیر کرده است. – آقا، به صاحب الزمان، به حضرت عباس، دروغ است. – پاسبان چه نظری داشته که خلاف واقع گزارش بدهد. – حتماً از طرفهای ما پول گرفته. - همه همسایهها شهادت دادهاند که شما جزء دستۀ این اکبر آقا هستید. - اکبر آقا هم محلهای ماست اما به ناموس زهرا ما تا حالا دو تا کلام هم باش حرف نزدهایم. - طبق گزارش کلانتری شما مشروب زیادی خورده بودید، شاید… - آقا، ما و عرق؟ به این قبلۀ محمدی اگر ما به عمرمان لب به عرق زده باشیم. - ولی الان هم که ده دوازده ساعت از رویش گذشته هنوز دهنتان بوی عرق میدهد. - استغفرالله… این بوی سیاهدانه است. میدانید از این سیاهدانههای توی شربت… - در جیب شما دویست تومان پول بوده که صاحب کافه میگوید از دخل او برداشتهاید. - آقا دروغ میگوید، به قرآن مجید دروغ میگوید. این پول را همان شب آبجیمان به ما داده بود. - ولی آبجی شما در کلانتری گفته که یک ماه است شما را ندیده، چطور میگوئید دیشب منزلش بودید؟ - آقای بازپرس، این حسین کبابی، رفیق آبجیمان، زیر پایش نشسته که دروغ بگوید ما را گیر بیندازد. - در بازجوئی کلانتری گفتهاید که با اکبر آقا رفیق هستید. پای صورت مجلس را هم امضاء کردهاید. - امضای ما نیست. جای ما امضا کردهاند. دهن من از حیرت باز مانده بود. اما هنوز برای حیرت جا مانده بود؛ صحنۀ جالب مواجهه او با اکبر آقا بود. اکبر آقا، یک غول بیشاخ و دم با سر تراشیده، ظاهراً از نحوۀ عمل این جوان که موجب شده بود کارش به کلانتری و دادسرا بکشد سخت ناراضی بود. بخصوص این که حال یکی از مجروحین نزاع وخیم بود. «بچهْ پُررو» ابتدا دوستی و حتی آشنائی با اکبر آقا را در حضور او انکار کرد و وقتی احساس کرد که دیگر نه میتواند انکار کند و نه میتواند امیدی به آیندۀ روابطش با اکبر آقا داشته باشد، موضع خود را بکلی عوض کرد. شرح کشافی در سیاهکاریهای اکبر آقا بیان کرد: - آقای بازپرس، خدا شاهد است هزا دفعه بهش گفتهام که باجگیری آخر عاقبتی ندارد. آخر بیشرفی و بیناموسی و مردمآزاری حدی دارد… در این موقع اکبر آقا ناگهان خود را به طرف جوانک پرتاب کرد و آن چنان سیلی به گوش او زد که دو سه دور دور خودش چرخید و زمین خورد و در مقابل پرخاش بنده، تمام طغیان و عصیان و دل سوزهاش را در یک عبارت کوتاه بیان کرد: - آخر آقای بازپرس، بچه پررو هم به این پرروئی؟! واقعا با نگاهی به کارنامه نوری علاء باید فعال سیاسی هم به این پرروئی؟!
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو