چندی پیش یکی از دژخیمان اسبق سازمان ساواک پرویز ثابتی مسئول بخش امنیت داخلی که نقش اول را در به خاک و خون کشیدن جوانان ایران اسلامی به عهده داشته بعد از 33 سال همچون ماری سر از لانه برآورده. و در شبکه ضدانقلاب) VOA، پرشین برنامه افق ( ظاهر گشت آنهم بعد از معدوم گشتن اغلب همکارانش در دادگاههای انقلاب اسلامی و هلاکت دیگر یارانش به مرور زمان، وی بعد از اظهار اراجیف مختلف و بیگناه جلوه دادن خود و همرزمانش کتابی را هم معرفی مینماید که شامل خاطرات وی میباشد که توسط احسان قانعیفر به نام «در دامگه حادثه» نگاشته شده، وی به صراحت در آن کتاب که در اول آن هم با دستخط خویش نگاشته متن کتاب را کاملاً بعد از مرور قبول نموده پس هیچ گونه انکاری در این زمینه نمیتواند انجام دهد وی همچنین یادآور میشود که پاورقیهای آنرا که از منابع مختلف اخذ گردیده ، بعضیها را قبول و بعضیها را رد مینماید. بنده با مطالعه تاریخچه و کتب خاطرات اغلب مجاهدین خلق و چریکهای فدایی و گروههای اسلامی بر آن شدم که کتاب فوقالذکر را هم مطالعه کرده و بعد از مطالعه جزء به جزء آن و مقایسهاش با سایر کتب خصوصاً تاریخچه سازمان مجاهدین از سال 1345 تا 1357 و تاریخچه چریکهای فدایی از سال 41 تا 57 به مطالب بسیار زیبایی در این زمینه دست یابم وآن هم پلتیکی است که آقای ثابتی خواسته که همانند روسها، مثلاً با بازگو نمودن10 درصد حقیقت ، 90 درصد اکاذیب خود را در جملات فریب بگنجاند که با ذکر اسناد و مدارک و براهین مستند آنها را بیان خواهم نمود. آقای ثابتی در این کتاب خاطراتش از هیچگونه تهمت و ناسزایی به علما، شهدا، مراجع و مخالفین رژیم طاغوت کوتاهی ننموده آنهم به ناحق، و جا دارد اکنون به حق آنها را با استناد به براهین و اسناد معتبر خدمت ایشان عودت دهیم واما بنده تنها به چند مورد از عرایض وی و اشخاص مورد نظر با او اشاره خواهم نمود و برداشت دیگر مباحث را به عهده خوانندگان گرامی خواهم نهاد، مورد فوق مربوط به صفحه (268 تا 270 )کتاب در دامگه حادثه خاطرات آقای ثابتی و تاریخچه مجاهدین از صفحه (512 تا 614)میشود که شامل فرار محمدتقی شهرام و حسین عزتی کوهکمرهای و ستوان یکم امیرحسین احمدیان چاشمی وسایر ترفندهای شخص فوق میباشد، واما اشخاص فوق الذکر که با سناریوی از پیش تعیین شده آقای ثابتی، از زندان میگریزند بدترین ضربات را بر پیکره ،نه مجاهدین بلکه اکثریت معاندین با نظام طاغوت خصوصا چریکهای فدایی وارد مینمایند واما سوابق افراد مذکور : 1) محمدتقی شهرام در شهریور 1350 دستگیر و به زندان محکوم میگردد و در ردیف نیروهای رده دوم مجاهدین خلق قرار میگیرد وی را به علت حرّافی و ابتلا به عقدههای حقارت که غالباً با برونفکنیهای لفظی و فیزیکی همراه بوده و همیشه سعی در مطرح نمودن خویش بالاتر از حد توان بوده ولو با گرویدن به سفسطه و درگیری با مامورین زندان و غیره تقی قمپوز می نامند وی در یکی از دفاعیاتی که برای دادگاه یکی از مجاهدین نگاشته بود مرقوم میدارد ما خواهان جامعه توحیدی بیطبقه میباشیم گویی جوامع توحیدی دوطبقه هم تاکنون وجود داشته، در صورتیکه جوامع توحیدی تنها برای زدودن طبقات و بنا نهادن اصل وحدت پا به عرصه وجود نهاده اندو بس، وهمین نکته مضحک برای تقی شهرام و دوستانش میشود نقطه تعالی که بلی آقای شهرام نظریهپردازی نموده است و بیشتر از همه هم خودش، و در این میان آقای ثابتی هم به توسط عوامل خویش در زندان پی به عدم آگاهی آقای شهرام از اسلام و گرایشش به گروههای چپ میبرد. و وی را با برنامهای از پیش تعیین شده به همراه شخصی به نام حسین عزتی کوه کمره ای به زندان تازه تاسیس شهرستان ساری در استان مازندران تبعید مینمایند. 2) حسین عزتی کوه کمره ای، دارای افکار چپ. اخراجی دانشگاه، به علت عضویت در گروه ستاره سرخ دستگیر میگردد و دوران زندان خود را سپری مینماید وی اطلاعات جامعی از افکار چپ دارد. 3) ستوان یکم امیرحسین احمدیان چاشمی اهل قائمشهر( شاهی سابق ) افسر شهربانی، مدت زمانی در کلانتری مشغول خدمت میگردد سپس به زندان منتقل میشود و در زندان جدیدالتاسیس ساری شروع به کار می نماید 4) محمدرضا سعادتی عضو سازمان مجاهدین خلق که در اوایل انقلاب به عنوان نفوذی در دادستانی مشغول به کار میگردد چون روسها بعد از به دام افتادن مهره بسیار ارزشمندشان تیمسار مقرّبی در دوران طاغوت که دستگیر و اعدام گردید به دنبال سرنخی بودند که منبع نفوذی خود را شناسایی کنند در حین انقلاب از این فرصت استفاده کرده و به علت ارتباطشان با سازمان مجاهدین خواستار پرونده آقای مقربی از آنها می گردند که بنا به دستور سازمان ، سعادتی پرونده را از دادستانی خارج و به هنگام تحویل آن به جاسوسان روس دستگیر میشود که با پادرمیانی نهضت آزادی و سازمان مجاهدین و همچنین رأفت اسلامی به چندین سال زندان محکوم میگردد وی از انجام این بخشایش نه تنها درس عبرتی نگرفته بلکه متعرضتر میگردد و با تحریک یکی از توابین به نام( کاظم افجه ای ) موجبات شهادت شهید حسن کچویی( مسئول ندامتگاه اوین) را تدارک میبیند و موفق به انجام این عمل خائنانه میشود و در نتیجه این بار به اعدام محکوم میگردد. واما اصل ماجرا آقای ثابتی هنگامی که مصاحبه کننده از وی در صفحه 268 نام تقی شهرام را میپرسد در جواب میگوید عین عبارت، وی به همراه آقای سعادتی از زندان ساری گریخت و در اوایل انقلاب سعادتی به علت جاسوسی برای( KGB ) سازمان جاسوسی شوروی دستگیر و اعدام میگردد. مصاحبه کننده مجدد سوال میکند که این یک فرار ساختگی بود البته به گفته آقای شهبازی در سایت خبر آنلاین و شما با قراردادن اسلحه موجبات مرگ مستشار ( جاسوس ) آمریکایی آقای هاوکینز را باعث شدهاید که در اینجا آقای ثابتی از کوره به در میرود و اعلام میدارد که من با کشتن مردم میخواستم امنیت را به کشور بازگردانم این که میشود عدم امنیت. ابداً آقای ثابتی شما نمیخواستید که این کار بکنید بنده هم به طور قطع مطمئنم بلکه این رضا رضایی یکی از شهدای خانواده رضاییها بود که این حنا را بر دست مبارک شما وهمکارانتان مالید و شما را در عمل انجام شده قرار داد واما برای آگاهی بیشتر تنها به چند نمونه از سناریوهای آقای ثابتی اشاره می کنم که خود نیز در کتابش به آنها اشاره نموده است. 1. عباسعلی شهریاری عضو حزب توده که در ساواک به کنترل آقای ثابتی در میآید و آقای ثابتی به همراه چند تن از یاران معدودش طرح نفوذ وی را برای ترور تیمسار بخیتار طراحی مینماید تیمسار بختیار اولین رئیس ساواک بود که مورد سوء ظنّ شاهنشاه عاری از مهر آقای ثابتی قرار گرفت و به علت اخذ کینه از او به عراق که آن زمان یکی از معاندین معروف ایران بود گریخت، و به اعتراف آقای ثابتی عباسعلی شهریاری تیمسار بختیار را که به شکار علاقه خاصی داشت به توسط یکی از اطرافیانش به مرز ایران رهنمون ساخت و تک تیرانداز آقای ثابتی هم او را مورد هدف قرار داده و به قتل رساند بعدها عباس شهریاری در روز 14/12/53ساعت 40/ 7بامداد جنب درب منزلش واقع در تهران خیابان پرچم به توسط چریکهای فدایی، شناسایی و ترورگردید 2.سیروس نهاوندی، که به اقرارآقای ثابتی در ساواک اعلام همکاری میکند و بعد از اینکه به درخواست خود برای توجیح هر چه بهتر نفوذ، با شلاق مورد شکنجه قرار می گیرد و به بیمارستان ارتش منتقل میشود و برای آنکه توجیح بدون چون و چرا باشد با نظر پزشک تیری هم به دست وی شلیک میشود که به عصبهای دستش آسیبی نرسد سپس او را از بیمارستان فراری داده و او نیز در عین خیانت با نفوذ در میان همرزمانش ضربات جبرانناپذیری را بر پیکره حزب توده وارد میکند جالب اینجاست که تشکیلاتی به نام مثلا( سازمان رهاییبخش خلق ایران) را ً بنیانگذاری میکند و با راهنمایی های آقای ثابتی جوانان ناآگاهی را که دارای افکار چپ میباشند به آن تشکیلات رهنمون ساخته ولیست کلیه افراد فریب خورده را هم عیناً در اختیار آقای ثابتی قرار میدهد شایان ذکر است فرار ساختگی سیروس نهاوندی یک ماه قبل از فرارمحمد تقی شهرام بوده است. 3.شاه مراد دلفانی متولد1307 اهل کرمانشاه عضو حزب توده، وی در زندان با یکی از نیروهای سازمان مجاهدین دوست میشود بعد از آزادی شخص فوق به دلفانی که در کار دینامیت بوده مراجعه و خواهان خرید مقدار قابل توجهی سلاح میشود غافل از اینکه دلفانی تن به خفت و ذلت همکاری با ساواک داده است. دلفانی مراتب را به ساواک گزارش میدهد و ساواک هم برای جا انداختن هر چه بهتر دلفانی و آگاهی کامل ازاهداف مجاهدین، خود تعدادی سلاح به توسط دلفانی در اختیار مجاهدین قرار میدهد و آن سال هم مصادف بوده با ایام تاجگذاری، و ساواک که تبحر بسیار ویژهای در تعقیب و مراقبت داشته بعد از شناسایی کامل خانههای تیمی، در شهریور 1350 به خانه های تیمی مجاهدین حمله برده و به اذعان خود مجاهدین 80 درصد از بدنه و سران آن را که شامل بنیانگذاران آن من جمله حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان و غیره را دستگیر و( به غیر از مسعود رجوی تمامی نیروهای رده اول آن را اعدام مینماید (البته در کتاب خاطرات آقای ثابتی و تاریخچه سازمان مجاهدین خلق . شایان ذکر است مطابق اظهارات عده ای از زندانیان و هم بندان وی شاه مراد دلفانی ، گرایش به مسائل شنیع هم جنس بازی داشته ودر زندان با اغفال نوجوانان رابطه خلاف اخلاق با آنان ایجاد مینموده است 4 . مسعود رجوی فرزند حسین اهل طبس عضو سازمان مجاهدین خلق، به گفته ثابتی در کتاب خاطراتش وی در زمانی که خواهان استخدام در آموزش و پرورش بوده با برادراو کاظم رجوی به مدت چند ماهی دوست بوده و این چه عجب که در میان عموم ملت مسلمان شخصی از آن خانواده، با یک بهاییزاده مانوس گردد سپس وی به استخدام ساواک درمی آید و کاظم رجوی هم به سوئیس مهاجرت مینماید . بعد از چند سال از این مودت آقای ثابتی برای انجام امور اداری به سوئیس می رود و با عنایت به اینکه از سوابق آقای کاظم رجوی به اقتضای شغلش کاملا آگاه بوده به سراغ وی که عضو یکی از نهادهای دانشجویی ضد رژیم میباشد می رود و نیتش هم از رفتن به قول معروف سلام گرگ بیطمع نیست جذب وی بوده و بعد از یادآوری خاطرات گذشته کاظم رجوی محل کار ثابتی را از او جویا میشود و آقای ثابتی هم آنرا نخستوزیری اعلام مینماید و کاظم رجوی میپرسد که منظورش از نخستوزیری ساواک میباشد و آقای ثابتی هم آن را تایید مینماید. آقای ثابتی در ادامه خاطراتش اعلام میدارد که دیدم میان صحبتها دَم آقای کاظم رجوی سست است او را با قرار ماهی 1000 فرانک در سوئیس به عنوان منبع به استخدام ساواک درآوردم صفحه 282 . و از خبرچینی او هم در سوئیس اظهار رضایت مینماید واما بعد از اینکه در ضربه 1350 به پیکره مجاهدین طی برگههای بازجویی موجود در کمیته مشترک آقای مسعود رجوی در شناسایی دوستان خود به نیروهای ساواک ذره ای کوتاهی نمی نماید، و تا آنجا وقاحت را به پیش میبرد که حتی کروکی منزل شخص اول و بنیانگذار سازمان مجاهدین آقای حنیفنژاد را هم در اختیار کمیته مشترک قرار میدهد ،و اولین گام را در رهایی از چوبه اعدام بر می دارد، تا چندی پیش دارودسته آقای مسعود رجوی منکر این واقعیت بودند که آقای ثابتی یکی از معاندین سرسخت نظام صحه بر این مورد نهاد و اعلام داشت که نه تنها با همکاری کامل مسعود خان رجوی در شناسایی و دستگیری مجاهدین، بلکه با درخواست برادر وی آقای کاظم رجوی از او برای رهایی برادرش و درخواستهای مکرر شخص ثابتی و تیمسار نصیری از اعلیحضرتشان با دلایل مختلف برای استفاده از عفو ملوکانه، و آن هم نه بخاطر همکاری بیدریغ جناب مسعود رجوی در کمیته مشترک با آقایان، بلکه برای جا انداختن هر چه بهتر برادر نفوذیش در خارج از کشور آقای مسعود رجوی از مرگ رهیده ومشمول عفو ملوکانه میگردد و به زندان محکوم میشود، و به اذعان صریح آقای ثابتی آقای رجوی در زندان نیز به عنوان منبع مورد استفاده قرار میگرفته و اطلاعات زندان را در اختیار آنان قرار میداده، این هم یکی از هزار ادله مامورین امنیتی کشورمان، که ثابتی هم اوراق بازجویی جناب رجوی را که دال بر معرفی و لو دادن اعضای بسیار از افراد سازمان بوده را مورد تایید قرار می دهد و این چه عجب که شناسایی تقی شهرام هم به توسط جناب مسعودخان رجوی انجام نگرفته و در اختیار آقای ثابتی قرار داده نشده باشد چون این شخص درست هم فکر شهرام بوده و همچنان که او در سال 54 آن انقلاب به اصطلاح ایدئولوژی خود را به راه انداخت و به تمسخر شهید شریف واقفی آقای پرچمدار نام گرفت آقای رجوی هم ده سال بعد ازاو در سال 64 خالصتر آنرا در عراق راهاندازی نمود، واما بقیه ماجرا. در کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین اینچنین آمده در طی دو ماه که آقایان شهرام و عزتی در زندان ساری بودهاند با ستوان احمدیان طرح دوستی میریزند و هر شب برای درس دادن نزد وی میروند و بعد از آماده سازی وی یک شب در تاریخ 15 /2 / 1352 در ساعت 15/ 1 شب مامورین را خلع سلاح نموده و به طرف قائمشهر (شاهی سابق) منزل پدری ستوان احمدیان به راه می افتند ستوان احمدیان بعد از خداحافظی از پدرش ماشین فرار را معاوضه کرده و به همراه شهرام وعزتی به سوی تهران رهسپار میشود بعد از رسیدن به تهران احمدیان، شهرام را در خانه ای که از یکماه قبل از فرار مثلا کرایه کرده بوده قرارمیدهد و ماشین فرار را چند خیابان بالاتر از محل اختفا رها نموده و به نزد شهرام بر میگردد. عزتی هم با اخذ یک قبضه اسلحه از آنها جدا شده و راهی جنوب میشود و اما سوالات مطروحه تا به اینجا در رابطه با آقای ستوان احمدیان . 1) آیا آقای احمدیان نمیتوانست ماشین تعویض برای فرار را هنگام آمدن به زندان با خود بیاورد و در یکی از خیابانهای ساری پارک کند تا مثلا بعد از فرار مستقیماً سوار ماشین شده و راهی تهران شوند 2) سازمان مجاهدین که یکی از متمولترین سازمانهای آن برهه بوده جناب شهرام آیا قادر نبوده بعد ازفرار از زندان ساری با یکی از سمپاتهای سازمان از طریق باجههای مخابراتی تماس حاصل نموده و اعلام دارد از زندان فرار کرده و در حال حرکت به سوی تهرانیم یک تیم از نیروها در فلان ساعت در فلان خیابان حضور یافته و ما را به یکی از خانههای امن انتقال دهند (3 آیا عزتی که بعد از رسیدن به تهران با اخذ یک قبضه کلت رولور مسروقه از انبار تسلیحات زندان ساری از شهرام واحمدیان جدا شده وراهی جنوب بوده نمیتوانسته ماشین فرار را تا چند خیابان آنطرفتر با خود برده و رها نماید و سپس به راه خویش ادامه دهد . 4 ) مرکزیت خانه های تیمی کمونیستها در تهران بوده و عزتی هم با علم کامل بدین موضوع مسیر جنوب را در پیش میگیرد، در حالیکه میداند مشخصات کامل او در کلیه اماکن نقلیه وهمچنین در میان کلیه مامورین امنیتی و انتظامی با حساسیتی که ساواک بدین موضوع داشته منتشر شده، با عنایت به موارد فوق الذکرآیا او نمی توانسته حداقل چند روزی در محل اختفای شهرام یا یکی از خانه های امن کمونیستها قرار گرفته و سپس راهی یافتن هم رزمانش گردد ، مگر اینکه بگوییم او به نقشه فرار ساختگی پی برده وبرای اینکه با تحت تعقیب بودنش، به هر خانه ای که قدم بگذارد موجب کشتاراعضای آن خانه تیمی خواهد شد تنها یک راه را برای فرارخود در نظر میگیرد وآن هم رفتن به جنوب و از آنجا به عراق و سپس اطلاع به داخل کشور که این یک فرار ساختگی است ولی غافل ازآن که یا احمدیان پی بدین موضوع برده ودرمسیر قرار دادن ماشین فرار در چند خیابان آنطرف تر موضوع را به سمع و نظر آقای ثابتی رسانیده و یا جناب ثابتی خود پی به حرکت بعدی وی برده، چون رفتن به جنوب آن هم در آن برهه از زمان مطابق هر عقل سلیم مردود، یا بهتر بگوییم خودکشی محض میباشد . مگر اینکه بگوییم او تنها یک درصد ضعیف از فرار را بدون داشتن راهی دیگر برای خود انتخاب نموده، و درادامه وی در ایستگاه راه آهن جنوب در حین پیاده شدن از قطار مورد اصابت رگبار مسلسل های یاران آقای ثابتی قرار گرفته وکشته میشود5 ) به نظر شما خواننده گرامی در آن روز احتمال لو رفتن احمدیان بیشتر بوده یا شهرام. زیرا شهرام را فقط مامورین امنیتی میشناسند ولی جناب احمدیان را به جز افراد مسئول پرونده فوق، همدورههایش هم که در کلانتریها، آگاهیها و حتی در بخشهای مختلف راهنمایی و رانندگی که مشغول کار بوده اند هم توان شناخت داشته اند پس احتمال لو رفتن ستوان احمدیان از شهرام بیشتر بوده، باری خانه فوق نه توسط احمدیان بلکه به توسط ساواک از قبل اجاره و بتوسط قسمت فنی آن با شنود، دوربین مدار بسته، و سایر لوازم موجود تعبیه گردیده و شناسایی افراد سازمان وحتی سمپاتها که به آن خانه رفت و آمد می کرده اند، و هم چنین آگاهی کامل از برنامههای آقای شهرام در ماههای آینده، از اولین گامهای آقای ثابتی بوده و علت بردن ماشین فرار چند خیابان آن طرف تر بتوسط آقای احمدیان ، نه از برای ایثار بلکه آگاهی کامل آقای ثابتی از گفتگو های آقایان در مسیر تهران و دادن تزهای متعدد به جناب احمدیان مطابق گفتگو های انجام شده و طرح مسایلی که آقای ثابتی و یارانش را هر چه زودتر به اهداف از پیش تعیین شده آنها رهنمون سازد همچنان که در کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین آمده مطابق عرف زندان پرونده هر زندانی قبل از تبعید، یا به همراه زندانی برای نظارت مسئولین زندان فرستاده میشود در حالی که در پرونده شهرام مسایلی همانند تحریک زندانیان به اعتصاب غذا و درگیری با مامورین، اغتشاشگر و امثالهم به چشم میخورد و گذشته از این وی یک زندانی سیاسی بوده و کوچکترین مراوده وی با افراد عادی به شدت تحت نظر قرار می گرفته تا چه رسد به افسر زندان آن هم شبها از طریق منابع وسیع ساواک، کمیته مشترک ضدخرابکاری، اطلاعات شهربانی، ضد اطلاعات شهربانی و از همه مهمتر اطلاعات زندان، ً پیگیری نگشته و به مسئولین ارجاع نشده آن هم با آن همه مراقبتها یعنی در این دو ماه کسی نبوده که این مطلب را به سمع و نظر آقایان برساند. آنهم مثلاً با بودن اشخاصی همانند دلفانی، عباس شهریاری، سیروس نهاوندی، مسعود رجوی و غیره در زندان، آیا ذهن شما به عنوان یک فرد آگاه با عنایت به موارد معروض میتواند این موضوع را در خود بگنجاند، و در ثانی تقی شهرام یک فرد از مجاهدین خلق و حسین عزتی یکی از نیروهای سازمان ستاره سرخ با افکار کمونیستی این دو چه وجه مشترکی با هم به لحاظ فکری داشته اند که آن را به ستوان احمدیان بازگو نمایند. زیرا دروس ایدئولوژی اینان متضاد هم بوده و این تنها در صورتی قابل پذیرش است که بگوییم یا افکار عزتی تاثیر خود را بر روی شهرام گذاشته است یا افکار شهرام بر روی عزتی، تاثیر گذار بوده که در آینده نماد تاثیر گذاری ایده های عزتی بر روی افکار شهرام را مشاهده مینماییم و هنگامیکه آقای ثابتی به توسط بلبل مطبوعش ستوان احمدیان پی به این امر میبرد مقدمات فرار را آماده مینماید و حیرتآور اینجاست که اینها چگونه تمامی لایههای حفاظتی زندان را خلع سلاح نمودهاند آن هم حتی بدون شلیک یک گلوله، و بعد از خالی نمودن اسلحه خانه راهی قائمشهر به جهت خداحافظی از پدر ستوان احمدیان و تعویض ماشین راهی تهران شدهاند به همین راحتی، و ارگانهای امنیتی و انتظامی هم تا حضرات به تهران برسند از ماجرای فرارشان آگاه نشده اند یعنی آن شب هیچ کس به درب زندان مراجعه ننموده ثانیاً پستهای برجکهای زندان تعویض نگشته و هیچ کدام از موضوع مطلع نشده اند و آن را به ساواک یا ضداطلاعات گزارش نکردهاند. همچنین آقای احمدیان در خاطرات خود مینویسد قبل از فرار ناخودآگاه به پشت میز کار خود رفتم و نوشتم من این لباس ننگین را از تن به در میآورم این راهی که من میروم میدانم که برگشتی ندارد و من میروم تا دیگر گرسنگان گرسنه نخوابند و در این نگارش تقی شهرام و حسین عزتی هم او را یاری مینموده اند، آخر چه لزومی دارد هنگامی که من همکاران خود را در عین آزادی خلع سلاح کردهام درآن ضیق وقت نامهنگاری هم بنمایم زیرا هنگامیکه ساواک یا ضداطلاعات به سراغ آنان بیاید همگی به صراحت اعلام خواهندکرد که ستوان احمدیان به همراه دو زندانی تبعیدی آنان را خلع سلاح نموده و فرار کرده و آقای شهرام در عین جهالت اعلام می دارد که ستوان احمدیان این نامه را برای آن نوشت که دیگر رژیم نتواند مدعی شود وی را به گروگان گرفتهاند. این ادعا هنگامی درست از آب درمی آید که اسلحهای به طرف وی نشانه رفته باشد نه خود به سوی مامورین در عین آزادی و همدستی با متواریان اسلحهای نشانه گرفته و آنها را خلع سلاح کرده باشد و به قول معروف( تنها کسانی که چیزی برای پنهان کردن دارند کلّیه اعمال خود را منطبق با توجیحات از پیش تعیین شده ارائه مینمایند) و مطابق هر عقل سلیم، نامه فوقالذکر هیچ گونه اثری نمیتوانسته بر روی کسی بگذارد الاّ تقی شهرام( قمپوز) که وصول اطمینان او را نسبت به ستوان احمدیان به حد اعلای خود برساند و در ادامه، بنده ای که خود را درگیر عملی مرگبار نمودهام چه لزومی دارد که به سراغ پدرم بروم و آن هم در آن تنگنا، ودرآن ضیق وقت من که میدانم به عنوان یک افسر دوره دیده در دانشکده افسری پلیس، ساواک به سراغ اولین شخصی که خواهد آمد پدر و مادر من میباشد و با اندکی فشار آنان لب به سخن گفتن خواه نا خواه خواهند گشود و حداقل اینکه بعلت عدم گزارش فرار به ساواک یا شهربانی به روزگار غریبی مبتلا خواهند شد آخر چه لزومی دارد که به سراغ آنان بروم مگر اینکه پیغامی بسیار ضروری بعلت حادث شدن امری پیش بینی نشده یا توصیه ای فراموش شده آن را از طریق پدر بزرگوارم خدمت مسئولین مراقب عرض نمایم،و همچنین چه لزومی دارد که ماشین فرار را از آنان اخذ نموده و تا مقصد که تهران باشد با آن رهسپار گردم. آیا این حساب را نمیکنم به فرض اگر این قضیه لوبرود با اندکی تحمیل فشار نوع ماشین و شماره آن را به دست میآورند و مرا به مقصد نرسیده به همراه آن دو آماج حملات گلولههای خود قرار میدهند ضمنا این احتمال را نمیدهم که اگر ماشین را هم در یکی از خیابانها رها کنم آن را مییابند و شهر اقامت مرا براحتی شناسایی میکنند و همچنان هم میشود و ساواک چهار روز بعد ماشین فوقالذکر را در یکی از خیابانهای تهران مییابد آیا سازمانهای امنیتی، کلّ ایران را برای شناسایی بنده مورد تفحص قرار بدهند من تامین بیشتری خواهم داشت یا یک شهر آن هم ولو کلان شهرباشد، واما حسین عزتی کوه کمرهای 24 ساعت بعد از جداشدن از آقا شهرام و احمدیان در یکی از ایستگاههای راهآهن جنوب به جای آنکه دستگیر شده و حتیالمقدور اطلاعاتی در رابطه با آقای شهرام و ستوان احمدیان از او اخذ گردد کشته میشود باری چون نیازی بدین کار نبوده زیرا افراد فوق از لحظه فرار الی آخر تحت مراقبت کامل قرار داشتهاند و بقول معروف آقای ثابتی و تنی چند از محرمانش هم سوال را میدانستهاند هم جواب را،واین در حالی بود که عزتی نه فشنگ کثیری در اختیار داشته نه فرصت دست یابی به سیانور،و دستگیری او هم برای نیروهای ورزیده وتا به دندان مسلح کمیته مشترک بسیار آسان بوده همانند ماجرای دستگیری وحید افراخته که درتاریخچه مجاهدین بدان اشاره شده که چگونه قبل از هر گونه عکس العملی بتوسط نیروهای عملیاتی کمیته مشترک دستگیر میشود ابتدا باید خدمت شریفتان عرض نمایم که آقای ثابتی از نقطه شروع فرار تا جا گرفتن بلبل مطبوع خویش آقای ستوان احمدیان و تقی شهرام لحظه به لحظه به توسط گروههای تعقیب و گریز کمیته مشترک در جریان امر بوده است در ثانی عزتی اگر در همان تهران بعد از جداشدن از شهرام و احمدیان کشته میشد درصد تردید فرار ساختگی را حداقل از عقل و شعور تقی شهرام و امثالهم به 90 درصد میرساند ولی صلاح را در آن میبینند که اولاً اجازه دهند او از تهران خارج شود ثانیاً یا امروز بمیرد یا فردا برای ثابتی چه فرقی میکند زیرا او 24 ساعته تحت نظر میباشد ثالثاً این بار هم میتواند همانند همیشه برای اینکه منبع خود را نسوزاند بگوید در حین گشتزنی یا مشکوکیت درگیر و کشته شد . ولی کشته شدن عزتی در تهران آن هم بعد از چند دقیقه جدا شدن از احمدیان و شهرام برای بلبل مطبوعش کاملاً مضر بوده ولی 24 ساعت بعد در ایستگاه یکی از شهرهای جنوب حاشیه امنیتی خوبی در برابر عقل امثال تقی شهرام میباشد و نکته بسیار جالب اینجاست که آقای ثابتی بعد از 33 سال تعقل و تفکر در این رابطه محمدرضا سعادتی را به جای حسین عزتی قرار داده لطفاً دقت کامل شود «سعادتی به جای عزتی» آقای ثابتی در کتاب «دامگه حادثه» خود صفحه 284 و 283 هنگامی که میپرسند سفیر روسیه هم درصدد آزادی مسعود رجوی بود آقای ثابتی میگوید کاسکین هر از چند گاه با آقای میرفندرسکی تختنرد بازی میکرد وی خواهان آزادی حکمتجو یکی از اعضای حزب توده بوده است که چون در فامیلی (رجوی و حکمتجو) در هر دو «جو» میباشد شاهپور بختیار در ذکر این خاطره در کتاب خاطرات خود اشتباه کرده است ولی آقای پرویز ثابتی قطعاً از بابت جُویی که در اول انقلاب ملت فهیم ایران به وی خورانده اند هنوز هم دارای همان پریشانی افکار میباشد. آقای ثابتی، شاهپور بختیار یکبار این تلفظ را اشتباه تکرار نموده است و نه همانند شما سه بار،که در کتاب خاطرات خود آن را عمدا برای گمراه کردن ذهن خواننده نام برده ایید، و سعی وافر دارید که سعادتی را به جای عزتی به سمع و نظر خواننده تحمیل نمایید و این حاصل اشتباه نیست آقای رجوی و حکمتجو هیچگونه مناسبتی با هم ندارند الا در تکرار دو حرف ( جیم و واو ) ولی عزتی و سعادتی غیر از تشابه در «تی»، اولاً عزتی دارای افکار چپ بوده و گرایش به روسها داشته و سعادتی هم در حین تحویل اسناد سرلشکر مقربی به روسها دستگیر شده است و غیر از تشابه در حروف هر دو آنها دست آخر به روسها ختم میشوند. و این میتواند مثلاً برای شما راه گریزی باشد ولی متاسفانه شما نه یک بار بلکه سه بار نام آقای سعادتی را به جای آقای عزتی برای گمراه ساختن ذهن خواننده از واقعیت بیان داشته اید هر چند که سعادتی تنها به علت رد اطلاعات به روسها اعدام نگردید، چگونه میشود که شما به عنوان یک مقام امنیتی سوابق
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو