http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin_Kamran/List_R-K.htm سازماندهی وقتی صحبت از احیای میراث مصدق است به طور منطقی مسئلهٌ نوع سازماندهی جنبش لیبرال نوین ایران نیز مطرح میگردد و بلافاصله این سؤال در میان می آید که این سازمان باید از نوع جبهه ای باشد یا حزبی و اینکه تکلیف نام «جبههٌ ملی» در این میان چه می شود. هواداران مصدق تا زمان سقوط دولت وی به صورت جبهه ای متشکل شده بودند. وحدت این جبهه هم برخاسته از رهبری مصدق بود و هم اشتراک بر سر دو هدف قطع نفوذ خارجی و به سرانجام رساندن انقلاب مشروطیت. این مجموعه که متشکل بود از چند سازمان و حزب و برخی شخصیت های منفرد تا هنگامی که مصدق بر سر کار بود دوام آورد ولی سقوط دولت وی و سرکوبی سیاسی که در پی این امر آمد آنرا متلاشی ساخت. نهضت مقاومت ملی هم که کوشید تا در برابر نظام زاییده از کودتا پایداری کند پس از مدتی از هم پاشید. جبههٌ ملی اول در عین گردآوردن هواداران مصدق هیچگاه نتوانست از نظر سازمانی استحکامی حزبی پیدا کند. منطقی هم بود که چنین باشد زیرا هیچ جبهه ای نمی تواند به این حد از پیوستگی سازمانی برسد و داشتن چنین توقعی از آن نابجاست. بسیاری از آن زمان تا به امروز از ضعف جبهه برای بسیج تظاهرات خیابانی شکوه کرده اند ولی پشتیبانی مردم از آن را نباید فقط با این معیار اندازه گرفت. این پشتیبانی چنانکه باید در هنگام رأی گیری نمودار میشد و جبههٌ ملی از این بابت از همهٌ رقبا جلو بود. شکست نهایی مصدق هم نه زاییدهٌ تظاهرات خیابانی بود و نه در پی شکست انتخاباتی صورت گرفت که بتوان به حساب ضعف سازمانی جبهه گذاشتش، ریشه اش در تغییر تعادل سیاست جهانی بود و وسیله اش ارتش. در دوران شکل گیری جبههٌ ملی دوم بود که مسئلهٌ چند و چون سازماندهی به حادترین صورت مطرح گردید و در مرکز بحث ها قرار گرفت. دلیل شدت و حدت بحث کارآیی متفاوت دو شکل سازمانی جبهه و حزب نبود، این بود که در آن زمان هرکدام از این انتخاب ها کمابیش منعکس کنندهٌ استراتژی سیاسی متفاوتی بود. برگزیدن شکل سازمانی جبهه در عمل مترادف بود با پافشاری کردن بر تغییر قاطع نظام اتوریتر شاه و گزینش شکل حزبی بیشتر بیانگر قبول شرکت در انتخابات و رفتن به سوی اصلاح تدریجی رژیم بود. در آن زمان تبدیل کردن جبههٌ ملی به حزب برابر بود با تثبیت اختیار صالح و گروهش بر این دستگاه و طبعاً پیگیری سیاستی که او نماینده اش بود : شرکت در بازی سیاسی تا جایی که شاه اجازه بدهد. طبعاً این کار به گردانندگان حزب فرصت می داد تا هرکس را که مایلند از سازمان کنار بگذارند، کاری که در یک جبهه به سختی انجام پذیرفتنی بود ـ هرچند از بدو تأسیس جبههٌ ملی دوم عملاً این کار را با خلیل ملکی و سوسیالیست ها کرده بودند. از طرف دیگر نگاه داشتن ساخت جبهه ای با اولویت بخشیدن به مسئلهٌ تغییر نظام اتوریتر به دمکراسی پارلمانی مناسبت بیشتر داشت چون اصلاً اتحاد جبهه ای در سطحی کلی تر و بالاتر از برنامه های حزبی صورت میبندد و تثبیت دمکراسی لیبرال در ایران هم که هنوز با عبارت «اجرای قانون اساسی» بیان میشد، از ابتدا برنامهٌ اصلی جبههٌ ملی اول در زمینهٌ سیاست داخلی بود. حفظ این ساختار خواست مصدق نیز بود که حرکت سیاسی اوایل دههٌ 1340 را ادامهٌ مستقیم جنبش اول دههٌ 1330 محسوب می کرد و به این مسئله هم آگاه بود که جبههٌ ملی نمی تواند از راهی که تا 25 مرداد 1332 رفته بود و شاه را به نهایت تضعیف کرده بود بازگردد، این گذشته را انکار نماید و از نو به بازی حزبی بپردازد. همین کشمکش ها و سردرگمی بین استراتژی و تاکتیک همراه با فشار بی امان حکومت شاه بود که در نهایت به شکست کامل جبههٌ ملی دوم انجامید. زنده بودن مصدق در عین منع تماس وی با طرفدارانش جبهه را در موقعیتی قرار داده بود که نه می توانست اختیار رهبری را به دست وی بسپارد و نه با وجود او رهبری انتخاب کند که در سایهٌ مصدق قرار نگیرد. وحدت زاییده از رهبری در این حالت به ضعیف ترین شکل عمل میکرد و انتخاب هدف هم که میتوانست به نوبهٌ خود مایهٌ وحدت باشد و به درخواست انتخابات آزاد تقلیل پیدا کرده بود، در نبود استراتژی روشن کارساز نشد. جبههٌ ملی نتوانست در برابر شعار اصلاحات ارضی واکنش مناسب نشان دهد و از بابت شعار عقب افتاد. آنچه که از نظر استراتژیک برای جبههٌ ملی بیشترین دردسر را ایجاد کرد به میدان آمدن علی امینی بود که با مشتی شعار بی پشتوانه شبههٌ بازشدن یک جبههٌ جدید لیبرال را ایجاد نمود و به شاه فرصت داد تا به دور از خطر راه دادن جبههٌ ملی به بازی سیاسی تظاهر به دادن آزادی کند و نفسی تازه نماید تا به موقع امینی را هم که پایگاهی در جامعه نداشت و مختصر اعتبارش را نیز طی دوران صدارت از دست داده بود، به سر خانه و زندگیش بفرستد. امروز ما باید انتخاب روشنی در زمینهٌ شکل سازماندهی بکنیم. این شکل تابعی است از استراتژی و استراتژی هم تابعی از هدف. هدف روشن تغییر نظام سیاسی ایران است از توتالیتاریسم مذهبی به دمکراسی لیبرال و لائیک و خوشبختانه در این باب ابهام چندانی وجود ندارد. انتخاب روشن این هدف گزینش استراتژی بی مصالحه ای را ایجاب می کند که فشار برای تحقق آنرا به طور یکسره و بی وقفه پی بگیرد و شدت یافتن مخالفت ها و به عبارت دیگر پولاریزه شدن میدان مبارزه را به خوبی بربتابد و حتی ایجاد کند. اهمیت و کلیت چنین مبارزه ای مستلزم فراتر رفتن از حد حزب است و طبعاً ایجاد یک جبههٌ لیبرال و لائیک را ایجاب می کند. این انتخاب به هیچوجه مترادف به راه انداختن دستگاه دیگری به نام جبههٌ ملی نیست. این نام از زمان مصدق تا به امروز به کرات و به طرق مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. پس از انقلاب در خارج از ایران چندین دسته و گروه کوچک که اصلاً ترکیب جبهه ای ندارند از این نام برای فعالیت سیاسی استفاده می نمایند. از طرف دیگر در خود ایران هنوز تشکیلاتی به نام جبههٌ ملی وجود دارد که اعضایش از مصدقی های قدیمی هستند. در این شرایط استفاده از این نام یا اصرار بر نهادن چنین نامی بر جبههٌ آزادیخواهی که میبایست راه مصدق را پی بگیرد بیش از آنکه فایده داشته باشد اسباب دردسر خواهد شد. چون هر مدعی خود را به میان خواهد انداخت و بر حق خود(و حتی حق انحصاری خود) در استفادهٌ خود از این نام اصرار خواهد ورزید و انجام کارهای اساسی را به این ترتیب دچار مشکل خواهد نمود. آنچه باید کرد از نو ساختن یک جبههٌ خواستاران دمکراسی لیبرال و لائیک است. در درجهٌ اول باید دقت داشت که جبهه را نمیتوان به طور مستقیم و بی واسطه ساخت. عناصر ترکیب دهندهٌ آن گروه ها و احزاب مختلف هستند. از اینجاست که باید کار را شروع کرد و همین اجزأ هستند که باید به صورت جبهه متحد ساخت. بسیاری از خواستاران دمکراسی لیبرال و لائیک در گوشه و کنار دسته ها و گروه هایی برپا کرده اند که هر کدام حوزهٌ فعالیت محدودی دارد. قصد تحلیل بردن اینها در یک سازمان واحد یا مجبور کردنشان به گردن نهادن به انضباطی یکسان نیست. نقداً نه لزومی به این کار هست و نه وسیله اش فراهم است. هدف میبایست در وهلهٌ اول در ارتباط نهادن اینها باشد در یک شبکهٌ وسیع و جهانی بدون تحمیل هیچ الزامی به آنها. این کاراسباب آگاه شدنشان به وجود یکدیگر و قرار گرفتنشان در مجموعه ای واحد را فراهم می آورد. این مرحلهٌ اول خواهد بود که به کار پراکندن افکار لیبرال و لائیک می آید. مراحل بعدی از شروع به عمل هماهنگ گرفته تا ایجاد وحدت سازمانی در پی آن می آید. کلام آخر در حوزهٌ سیاست وارث کسی است که اندیشه و عمل سلف خویش را زنده نگاه دارد نه آنی که این میراث را محض نمایش در گوشه ای نگهداری می کند و بقیه را به تماشای آن فرامیخواند. این کار مستلزم نو کردن میراث است نه تکرارش. میراث مصدق را باید با به کار گرفتنش زنده کرد و این کار کسانی است که هم به آن وفادارند و هم همت مبارزه دارند. زنده کردن این میراث زنده کردن تمامی آن است نه برگرفتن بخشی از آن و واگذاشتن باقی. امروز هدف داخلی کار یعنی برقراری دمکراسی لیبرال و لائیک هدف مقدم است و باید گرد آن متحد شد ولی این به معنای از دست گذاشتن استقلال نیست. نامگزاری جبهه ای که باید کار را به انجام برساند باید به اعتبار همین تقدم انجام گردد نه به یادگار گذشته. مشکل اساسی پیدا کردن رهبر با به حرکت انداختن مبارزه است که حل خواهد شد و نه قبل از آن. نمیتوان منتظر نشست تا کسی از راه برسد و باقی را به حرکت وادارد، باید حرکت را به راه انداخت تا رهبری از میان آن بجوشد. ملت ایران تا به حال یک قرن برای رسیدن به نظام سیاسی دلخواهش انتظار کشیده است، به سر آوردن این انتظار فقط از خود او برمی آید.
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو