بعد سیاسی
حق: جانبدار موازنه توحیدی و رابطه به قدر توانائی و لیاقت و خواهان از بین بردن روابط مسلط وزیر سلطه است یعنی نه مسلط شدن و نه زیر سلطه رفتن که موافق رابطه توحیدی است.
2 ـ باطل: جانبدار تراکم و تکاثر اختیارات در شخص رهبر به مثابه مظهر زور حاکم است.
حق: این اختیارات را غصب میشناسد و سرنگون کردن آن را واجب عینی میداند سرنگون کردن سامانه ای که هم به زور درونی و هم به زور خارجی وابسته است. سرنگونی دولت دست نشانده برایحق شعار اساسی است.
3 ـ باطل: جانبدار استبداد سیاسی ـ یعنی سیاسی و نظامی است که در آن گروه بندیهای حاکم درسلسه مراتب ردهبندی میشوند و موافق جائی که در این سلسه مراتب دارند به مردم زور میگویند.
حق: مخالف این استبداد سیاسی و مخالف ردهبندی سیاسی جامعه بر پایه زور و نزدیکی به فرعون است.
4 ـ باطل: خود را قیم جامعه میشناسد و رهبر را مصدر مشروعیت نظام و مخالف شرکت مردم درسرنوشت خویش و اصل شورا و مردم سالاری است.
حق: شوری و شرکت مردم را در امور خویش اصل میداند و مصدر مشروعیت همه مقامات و نظام را به حکم خداوند از خود مردم میداند.
5 ـ باطل: وظیفه نظامی یعنی جنگ و یا دفاع در برابر مهاجمات نظامی را وظیفه خود میداند و برایمردم در این باره نه تنها قائل نیست بلکه به قول سلطان محمود غزنوی اقدام مردم را به دفاع از خود در برابر حمله خارجی را دور از وظیفه آنها میداند و بابت این عمل باید جریمه بدهند.
حق: شرکت عمومی را در دفاع از خود واجب میشمارد و موافق آن نیست که قشون از جامعه جداگردد قشون باید در خدمت مردم باشد
6 ـ باطل:
موافق ایجاد مرزهای گوناگون نژادی ـ قومی ـ ملی و گروهی و… است. تا بدانها تراکم و تکاثراختیارات و انواع رابطه شرک را بسود خود ممکن گرداند
حق: همه مرزهایی را که زور در میان گذاشته است برسمیت نمیشناسد و آنها را نفی میکند
7 ـ باطل: نیروهای فعال جامعه را بزور تبدیل میکند و درآمدهای ملی را خرج آنها میکند قشون ومخارج آن را از جامعه تأمین میکند و رشد آن را بجای رشد انسان و جامعه مینشاند.
حق: انسان و رشد او در نتیجه رشد جامعه را هدف قرار میدهد و قشون را در حد دفاع سامانمیدهد.
در نتیجه:
8 ـ باطل: هیچ حقوق ثابتی را برای احدی برسمیت نمیشناسد مجموع تکالیف فرد را در جامعه را ارزش می کند و اساس را بر چاپلوسی میگذارد.
حق: اصل چاپلوسی را نفی و موافق رابطه توحیدی که همان رابطه انسان با خداست رعایت اصللیاقت را واجب میشمرد.
9 ـ باطل: قضاوت را ابزار، اعمال دیکتاتوری و سلب ازادهای قانونی میکند و اختیار قضاوت در دستولی امر مطلقه قرار میدهد.
حق: مخالف حاکمیت ولی امر مطلقه بر قوه قضائیه است و میخواهد که مردم خود قاضی القضات را انتخابکنند و قاضی را آزاد و مستقل میداند و قاضی باید از تعرضات زورمندان مصون باشد.
10 ـ باطل: آدمی را در رابطه با مظهر ولایت مطلقه انحصاری تعریف میکند و آدمیان را براساسوظیفهای که در قبال مقام ولایت دارند طبقهبندی میکند.
حق: آدمی را در رابطه با خدا تعریف میکند و آدمیان را دارای حق وظیفه میداند و آن طبقهبندیرا شرک میداند و بدان طبقهبندی سیاسی جامعه را نفی میکند.
در بعد اجتماعی
1 ـ باطل: وابستگی را اصل و لیاقت و استقلال و آزادی افراد را فرع میشناسد از اینرو جای هر گروهرا در سلسله مراتب اجتماعی پیوندهای افقی و عمودی آن گروه به مقام مطلقه قرار میدهد.
حق: اصل وابستگی را نفی و رعایت اصل لیاقت و استقلال و آزادی را واجب میشمارد و مقام مطلقه را شرک و بت پستی می داند .
2 ـ باطل: پاسدار اصول مادی طبقهبندی اجتماعی است و جامعه را براساس وظیفه هر گروهطبقهبندی میکند.
حق: با این اصل مخالف است و تنها یک اصل را که همان تقوی (یعنی حفظ اصول راهنما حق در اندیشه وعمل) را میپذیرد.
3 ـ باطل: نه تنها رهبر و سران کشور را از نژاد ویژه میشناسد بلکه تبعیضهای نژادی و قوی و ایلیو طائفهی و خاندانی از شرایط استواری سامانه ای میداند که خود را پاسدار آن تبعیضها میشمارد.
حق: همه انسانها را فرزند آدم و حوا و آدم و حوا: را از خاک میداند و آنها را مانند دانههای یک شانهبرابر میداند.
4 ـ باطل: جانبدار پر وپا قرص شیء جنسی شمردن زن است و زن را وسیله ایجاد و بریدن پیوندها واسباب رفع نیازهای آنی و روزمره حاکمان و تولید نسل تلقی میکند
حق: زن و مرد را از یک جنس و هر دو را یک مجموعه میشناسد و در راه ایجاد و حقوق انسانیبرای زن مبارزه میکند تمامی نمودهای زور اجتماعی و مطلقالعنانی را نامحرم میشناسد و از زن دربرابر آنها دفاع میکند و تأمین امنیّت اجتماعی برای زن را سرلوحه خود قرار میدهد و سنگینترینمجازات را برای کسانی که مانع فعالیت اجتماعی زنان شوند قائل میشود.
در بعد اقتصادی
1 ـ باطل: مظهر آن یعنی پول و صاحب آن را مالک زمین و زمان و جان رعیت میشناسد
حق: خدا را مالک میداند و در نتیجه و به قاعده تخلیف هر انسانی را مالک کار خویش میشناسد وزمین و منابع آن را مال همه نسلاً بعد از نسل میداند
2 ـ باطل: جانبدار استبداد اقتصادی است و موافق شمارش در طول تاریخ ایران همواره 46 روشاستثمار مردم به بکار میرفتهاند (به حقوق بشر در قرآن نگاه کنید) و این غیر از روشهای قانونیبودهاند
حق: با استبداد اقتصادی یعنی افتادن اختیار انسان و زمین و منابع آن در دست مافیای سرمایهداریمخالف است و تمامی روشهای قانونی و غیرقانونی استثمار و چپاول را حرام میداند.
3 ـ باطل: در جهت دادن به فعالیتهای اقتصادی تراکم و تکاثر و رشد سرمایه را در دست غاصبان معیار و ملاک قرارمیدهد
حق: هر تولیدی را که با نابودی انسانها و منابع طبیعی ملازمه دارد حرام میداند و منع میکند.
4 ـ باطل: مصرف هر چیز را که توقعات تراکم و تکاثر اختیارات و زورمداری را سازگار باشد روامیداند.
حق: هر یک از اینها را نسبت به مورد حرام یا مکروه میداند.
5 ـ باطل: بخش عمدهای از مازادهایی تولید اقتصادی نیروی کار را به تولید فراوردههای اسارت بار وتخریبی میگمارد.
حق: با کاربرد سرمایهها در فعالیتهای تولیدی اسارت بار و تخریبی و بخصوص با خارج کردنسرمایهها از مدار اقتصادی و انداختنش در رقابتهای بر سرمقام مخالف است.
6 ـ باطل: نه تنها خود بخش مهمی از مازادها را به صورت گنجینه و… از فعالیتهای تولیدی خارجمیکند بلکه همواره متوجه این معنی هست که مازادها در صورتی که از میدان تولیدی خارج نشودموقعیت او را به عنوان مافیای اقتصادی به خطر میافکند از اینرو بطور گوناگون سرمایهها و نیرویکار و منابع تولیدی را به نیروی فسادکننده بدل میکند اگر هم نتواند حداقل خنثی میکند فقدانقانونمندی پایدار موجب میگردد این رسم عمومی گردد مافیای اقتصادی خود را اصل و مردم وزمین و منابع و نسلهای آینده را فرع میداند و هر وقت موجودیت خویش را در خطر بیند در فسادانسان و طبیعت و منابع آن ذرهای درنگ نمیکند.
حق: زمین و منابع آنرا از آن عموم بشری میشناسد حق همه نسلهامی شناسد و فساد آن را حرام وانحصاری اقتصادی را از اسباب فقر و عقب ماندگی و تورم میداند و حاکمیت اقتصاد ربوی در بانکهارا اساس رکود تولید وام الفساد اقتصادی میشناسند و با آن مبارزه دائمی کرده است و میکند.
بعد فرهنگی
1 ـ باطل: جانبدار مبداء کتمان (سانسور) به عنوان منشأ همه چیز است.
حق: این مبداء را بطور قاطع نفی میکند و بیانگر و خواستار آزادی بیان و قلم و اجتماعات و چاپ ونشر است
باطل: خارج از موازنه شرک یعنی رابطه زور که در آن انسان یا مطلق فعال و یا مطلق منفعل استرابطهای را به رسمیت نمیشناسند.
حق: بیان موازنه توحیدی و رابطه انسان و خداست یعنی تنها رابطهای را پایه قرار میدهد کهبراساس عدم زور میتوان بر قرار کرد و براساس این رابطه
الف: برای انسان جز سعی و کوشش چیزی را به رسمیت نمیشناسد و هر موقعیت و امتیاز و… که زورتحصیل شده باشد غیرقانونی میشناسد به بیان دیگر تنها یک پایه را قانونی میداند و آن پایه نسبیبودن و فعال بودن است.
ب: در امکان آن همه را برابر میشناسد و با هر گونه مانع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی کهاین برابری را مختل کند مبارزه میکند
ج: از آنجا که رابطه انسان و خدا مستقیم است هر انسانی را امام و پیش آهنگ تلقی میکند
2 ـ باطل: عقیده را تابع نیازهای مقام ولایت مطلقه انحصاری میداند و جز این نمیتواند باشد زیرامقام مطلقالعنانی با وجود حاکمیت عقیده نه تنها تراکم و تکاثر نمییابد بلکه نطفه نمیبندد ازاینروست که در جریان تاریخ باطل همواره کوشیده است اختیار تأویل، تفسیر، تفقه اجتهاد و فتوایدینی را بدست آورد هر وقت این فاجعه رخ داده است با پیدایش نیروهای قیام گر حق جایگاه و بیاناصلی خود را از نو بدست آورده است.
حق: جانبدار حاکمیت عقیده بر اعمال مقامات کشوری و بخصوص بر ولی امر است.
3 ـ باطل: یکی از صحنههای اصلی مبارزه حق و باطل تصدی مصدر قانونگذاری است باطل بر دوامکوشیده است اختیار قانونگذار را بدست آورد به سخن دیگر کوشیده است به بیثباتی ارزش ها جنبهقانونی بدهد چنان شود که قول و فعل مقام ولایت مطلقه انحصاری جنبه قانون پیدا کند و وی منشأقانون بشود و هر حرفی را زد و هر عملی را کرد فوراً جنبه قانونی پیدا کند و خود را مافوق قانونبداند.
حق: جانبدار تعلق قانون برای خداست و جامعه به عنوان خلیفه الله سرنوشت جامعه را خود بدستدارد ولی امر و قاضی القضات مجری قانون و تابع آن هستند و قانونگذاری باید بر پایه اصول راهنمای حق بدست نمایندگان واقعی مردم باشد نه مجلس فرمایشی که اول تعیین میشوند و بعد از مردمبیعت میطلبند (شورای سقیفه در صدر اسلام و شورای نگهبان امروز تعیین کنندگان مجالس و…هستند)
4 ـ باطل: باطل براساس مدار قرار دادن خود جانبدار شرک عملی، یعنی ثنویت تک محوری درنتیجه مبلغ جبر و تفویض است، خود را مطلق فعال، مردم را مطلق منفعل میداند نشانه ازخودبیگانگی هر دینی و تبدیلش به ابزار زورمداری همین گرایش به جبر و تفویض است چنانکهمسئله جبر و تفویض با معاویه به قلمرو اسلامی راه جست این عقیده هر اختیاری را از جامعه سلبمیکند و در عمل مقام ولایت را فعال مایشاء (تفویض از جانب خود به همین دلیل امروز میگویند مقام رهبری را خدا منصوب میکند نه مردم) میداند.
حق: با این جبر و تفویض مخالف است اصول راهنمای حق با آن آشتیناپذیر است حق انسان را صاحباختیار نسبی و فعال میداند و بنابر آن تنها در رابطه با خدا که مطلق و فعال است اما مطلقالعناننیست و مطلق منفعل هم وجود ندارد، انسان را تعریف میکند و انسانها میتوانند نسبت به یکدیگرنسبی و فعال گردند در نتیجه جامعه از آدمهای نسبی و فعال تشکیل میشود انسانهایی که آزاد ومستقل هستند.
5 ـ باطل: جانبدار ولایت مطلقه و حاکمیت انحصاری است و دین بازیچه دست آن است
حق: جانبدار ولایت جمهور مردم ـ و دین را، قانون زندگی و حرکت و پویایی میداند.
6 ـ باطل: چون بزور اسلحه و چماق نمیتواند اندیشه و عمل را مهار کند محتاج ذهنی کردن مأمورمخفی است طوری که هر کس در فکر خود آن را احساس کند و از ترس این مأمور مخفی که در مغزخود به مراقبت گمارده است هر اندیشه و عملی را مخالف مقام مطلقالعنان بداند کنار میگذاردبدینسان ترس از زور به خمیر مایه هر اندیشه و عملی تبدیل میگردد.
حق: هر گونه ترس از هر مقامی را شرک بخدا میخواند و پیام او یک دعوت رسا به مبارزه با همهروشهایی است که بیانگر زورمداری هستند حق انسان را خلیفه الهی میشناسد و ترس از هر پدیده وهر زوری را خلع از مرتبه خلیفه الهی و هیچ شدن است پس میگوئیم تبدیل شدن بوسیله و ابزارفساد در دست زورمداران تلقی میشود و بر دوام به انسان یادآور میشود برده ترس خویش مشو ـمبارزه با پرستش شخصیت همین است و این جهاد اکبر است.
7 ـ باطل: بحکم ولایت مطلقه - اندیشه و عمل آدمیان را در مدار بستهای محبوس میکند در اینمدار، هر مادیتی تنها به نمودهای ذهنی زور تبدیل میشود و این نمودها ناگزیر به نمودهای مادیتبدیل میشود و.
در این مدار بسته و بسته به روی هر معنویتی، هر نیازی تا مادی نشود در فهم نمیگنجد و تا بهصورت فرآورده و کالا و یا اعمال زور و ارتکاب انواع فجور مصرف نشود ارضاء نمیگردد در این مداربسته ـ جز تبدیل همه نیازها به زور فسادکننده هیچ گریز گاهی باقی نمیماند در این مدار انسانهاهیچ زمینه فکر و عملی جز برای فساد ندارند و در این فسادگری یکدیگر که ابعاد آن زمان به زمانبزرگتر میشود نابرابریها در جامعه زیادتر میشود و در این مدار بسته حل، هر تضادی در گروهنابرابری بزرگتر است و این بزرگتر شدن نابرابریها مدار مرگ هر معنویتی و هر ارزش است.
حق: جانبدار یک مدار باز استت در این مدار انسان از پایبندی فجور بدر میآید و هر مادیتی بهمعنویتی تبدیل میشود که بیانگر ارزشهای الهی (اصول راهنمای حق) هستند در این مدار تمامیمحدودیتهای سیر به کمال از پیش پای فکر و عمل آدمی برداشته میشوند در این مدار هیچ مادیتیبه ذهنیتی فسادگر بنابراین به زور تبدیل نمیگردد در این مدار انسان از تولید و مصرف کالاهایی کهفسادانگیز است بینیاز میشود و از اینجا امکان از بین رفتن ندرت (فقر) و نابرابری مادی بوجودمیآید، در این مدار انسان خود میشود آزاد و سازنده، مستقل و برابر، مستقیم و کمال جو میشود ومعنویت از دست رفته خویش را بدست میآورد.
8 ـ باطل: و همه این تضادها میان حق و باطل در نفی ارزشهای یکدیگر تجلی میکند باطل زور را درتمام نمودهایش ارزش میکند.
حق: همه ارزشهای او را ضد ارزش میشناسد و قدرت در مجرای قدر الهی یعنی توحید را ارزشمیداند
1 ـ باطل: رهبر را به عنوان زور مطلق میشمارد و او را مقام ولایت مطلقه انحصاری از جانب خدامیداند
حق: آن رهبر را به عنوان طاغوت و فرعون میشمارد.
2 ـ باطل: پول را ارزش برین میکند و آن را هدف خود قرار میدهد
حق: پول را وسیله میشناسد و آن را در رشد انسان به کار میبرد
3 ـ باطل: خدمتگذاری به مظهر مقام ولایت مطلقه انحصاری را ارزش میکند
حق: آن را شرک وحرام و عبادت غیر خدا میداند.
4 ـ باطل: میزان نزدیکی هر کس را به کانون تراکم و تکاثر زور، معیار شأن و مرتبت و ارزش انسانمیداند
حق: دوری از آن را و ضدیت با آن را ارزش میکند
5 ـ باطل: اطاعت کورکورانه از مقام ولایت مطلقه انحصاری را ارزش میکند
حق: اطاعت از آن را ایمان به طاغوت و شرک به خدا میداند و مبارزه با او را جهاد افضل مینامد وقیام بر علیه او را والاترین ارزشها میشمارد و آن را تقدیس میکند.
6 ـ باطل: جنگ تجاوز کارانه و غلبه و سلطه بر دیگران را ارزش میکند و برای آن حماسههایآتشین میسازد
حق: این جنگ را تبهکارانه مینامد و آن را مفسد فی الارض میداند
و…… و……..
و بر پایه اصول راهنمای حق که اصول راهنمای اندیشه وبیان و عمل انسان است ارزشهای الهی را تاافق بینهایت معنویت بر وی انسان میگشاید.
1 ـ باطل:: سلطه جوئی بر جامعه را از راه اعمال زور و خشونت و گرههای فشار ارزش میداند
حق: آن را ضد ارزش میشمارد و توحید با یکدیگر با جستجوی یک هویت جمعی و کاملتر را از راهامر به معروف و نهی از منکر را ارزش برین و جهان مشمول میشوند.
2 ـ باطل: اصالت فرد و تفرد فعالیت و حرکتهای رقابتی را در محدوده، زور و برای دستیابی به مقامات بدان ارزش میدهد و ایجاد مجموعه انحصار طلب را ارزش میکند.
حق: هر دوی آنها را ضد ارزش میداند و توحید را ارزش برین میشمارد و مبارزه با زور را ارزشدائمی میداند و حرکتها و مناسبتها را برای عموم مردم میداند انحصار چه فردی و چه گروهی رانفی میکند.
3 ـ باطل: ریاستطلبی را که از راه زد و بند بدست میآید ارزش کرده و مقام مطلق العنان را فوقارزش میشمارد
حق: امامت و پیشاهنگی را ارزش میداند و همه را مسئول و همه را امام تلقی میکند واین است آنجلوهگاه توحید آن جامعهای که قرآن نوید داده است .
4 ـ باطل: ستمگری را ارزش میداند و هر کس ستمکارتر باشد او را قاطعتر میشمارد
حق: ستم کاری را ضد ارزش و آن را نه قاطعیت بلکه قاتلیت میداند و عدالت را میزان، موازین دیگرمیداند توحید، بعثت، امامت در عدالت تجلی میکنند و این سخن امام علی(ع) را بیاد میآورد خصمستمگران و یار مظلومان باشد.
5 ـ باطل: جستجوی سرنوشتهای فردی یا جمعی را که در آن اختیارات مطلقه و مرگناپذیر گردد راارزش میداند
حق: جائی که اختیارات مطلقه و مرگناپذیر گردد جهنم مینامد ـ جهنمی که هیزمش خود آدمیان وطعمه آتش انسانیشان در عوض حق، سرانجام را ارزش میکند در آن انسان به طور قطعی از همهعوامل انحرافکننده رها شده باشد و اصول راهنمای پنج گانه ارزشهای الهی بطور قطع حاکم شده باشد و آنبهشت جاویدان است.