ترجمه مقاله ابوالحسن بنی صدر در شماره بهار 2016 فصلنامهِ
“HIR“، منتشر شده بوسیله شورای روابط بین الملل دانشگاه هاروارد (1)
شکستن چرخه ترور: بدیل دموکراتیک
در ژوءن ١٩٨١، بعد از ١۶ ماه خدمت به عنوان نخستین ریاست جمهوری ایران، من در حال اختفا بودم. کودتایی در حال انجام علیه من بود؛ فتوایی علیه من صادر شده بود که مرا به هفت بار اعدام محکوم کرده بود. من در آن حال نامه ای سرگشاده به مردم ایران منتشر کردم و به آخرین کلمات بانو “رونالد” زیر گیوتین در زمان انقلاب فرانسه اشاره کردم:
«روزی زنی محکوم به اعدام با گیوتین فریاد زد: “آه، آزادی، به نام تو چه جنایتها می کنند!” امروز، و بیش از آن فردا، خواهند گفت- “آه، اسلام، به نام تو چه جنایتها می کنند!” اسلام چنان بی اعتبار خواهد شد که برای یک قرن هیچ کس از حقوق به نام دین سخن به زبان نخواهد آورد.»
این پیش بینی امروز حتی از آن روز هم درست تر از آب در آمد. دینامیکهای قدرت، ثابت می مانند. قدرت نیاز به دشمن دارد، و خشونت تنها وسیله تعاملش است. اما تألیف علم و فن و دیگر نیروهای محرکه با زور نمیتواند در روابط قوا بکار رود مگر با اخذ مشروعیت. از اینرو، قدرت همواره نیازمند ایدئولوژی است. باوجود این، قدرت تا اندیشه راهنما را از خود بیگانه نکند، نمیتواند بکارش برد. نیازهای دائم در تغییر قدرت، سبب از خود بیگانه کردن مداوم اندیشه راهنما میشود. بتدریج، در اندیشه راهنما، توجیهگرهای قدرت جانشین همه آنچه میشود که یا مزاحم است و یا دیگر بکار توجیه قدرت نمیآید. در جریان متمرکز و بزرگ شدن قدرت، از خودبیگانگی اندیشه راهنما کامل میشود. و از آن، صورت با محتوائی باقی میماند که جز بکار توجیه بکار بردن ترکیب بالا در روابط مسلط – زیر سلطه و تشدید خشونت نمیآید.
سیاست بر مبنای دانش غلط
هنوز علم سیاست مبتنی بر این باور نادرست است که ایدئولوژی، قدرت را برای متحقق کردن هدف خویش بکار میبرد. به همین دلیل، سیاست اغلب بعنوان شیوه کسب و حفظ قدرت و بکار بردن آن برای متحقق کردن هدف، تعریف میشود. این تعریف، فرض می کند که با کسب قدرت، آدمی میتواند هدفی را برآورد که ایدئولوژی ایجاب میکند. به سخن دیگر، علم سیاست، مبتنی بر درک وارونه از رابطه میان قدرت و ایدئولوژی است. تشخیص نمیدهد که این قدرت است که ایدئولوژی را بکار میگیرد. بنابراین، در روند متمرکز و بزرگ شدن، آن را از خود بیگانه میکند.
دلیل اصلی این تعریف وارونه از قدرت و ایدئولوژی آنست که اکثر ایدئولوژی ها، گفتمانهای قدرت هستند. برای مثال، تعریف لیبرالیسم از آزادی این است: “آزادی یک نفر، جایی پایان می یابد که از آنجا، آزادی دیگری شروع می شود”. این تعریف، دو ناحیه محدود را فرض می کند (فضای آزادی من، فضای آزادی شما). بنابرین آزادی در اینجا، بوسیله محدودیتش تعریف می شود – اما از آنجا که آنچه آزادی را محدود می کند قدرت است، در واقع این تعریف قدرت است: “قدرت یک نفر از آنجایی شروع می شود که، در آنجا، قدرت دیگری پایان می یابد چه می شود اگر درصدد درک آزادی بعنوان اختیار باشیم؟ (به طور مثال، اختیار یک نفر در پیگیری دانش نه تنها اختیار دیگر جستجوگر دانش را محدود نمی کند، بلکه آن را افزایش می دهد). مگر اینکه کسی تصمیم به استفاده کردن از زور بر ضد دیگران گرفته باشد و این فقط زمانی رخ می دهد که آن شخص از اختیار خویش غافل شده باشد. کاربرد زور فقط در ستیزی میان دو طرف در فضاهای محدود، ممکن است، و در این صورت تنها یک فضا باقی خواهد ماند. در نتیجه توسل به زور، به از خود بیگانگی و از بین بردن اختیار می انجامد و اختیار را به فضاهای محدودی که در بینشان، مواجه رخ می دهد، محصور خواهد کرد.
مثالهایی از اینکه قدرت، چگونه ایدئولوژی را مصادره می کند، آنرا تصاحب می کند، و از طریق فرآیند از خودبیگانگی، آنرا برای توجیه خودش استفاده می کند، بطور یکسانی در ایدئولوژی های دست راستی، چپی و مذهبی وجود دارند.
در راست، به طور مثال، می توان مشاهده کرد که چگونه لیبرالیسم کلاسیک، در نئولیبرالیسمی از خود بیگانه شد که به تاچریسم، ریگانیسم و نهایتا لیبرالیسم وحشی، مبدل شد. این پروسه از خودبیگانگی تا خالی شدن کامل ایدئولوژی از محتوای نخستین و پرشدنش از توجیهگرهای بکاربردن زور و تشدید خشونت ادامه مییابد. در چپ، مارکسیسم، در “مارکسیسم دولتی”، در قالبِ مارکسیسم-لنینیزم، و سپس در مارکسیسم-لنینیزم-استالینیسم از خود بیگانه شد. این پروسه از خودبیگانگی ادامه یافت تا آنجا که از مارکسیسم هیچ نماند. در چپ غیرِ مارکسیسم، سوسیالیزم کلاسیک در سوسیال دموکراسی و سپس در سوسیال لیبرالیسم از خود بیگانه شد و درنهایت کاملا از آنچه که بود، تهی گشت.
درباره دین، حقیقت این است که دولتی دینی هیچگاه نمیتواند واقعیت بیابد، چون در این شرایط، دین توسط قدرت دولتی مورد تملک قرار می گیرد و این نوع رابطه تنها می تواند به ظهور دین دولتیای بیانجامد که دین بوسیله قدرت برای برآورده کردن نیازهای روزافزونش به استخدام درآورده می شود. لذا دین می بایست به طور کامل از اصول و فروع خود، از خودبیگانه گردد و برابر با خشونت و زور گردد.
اسلامی را در نظر بگیرید که جهشش در حوزه سیاسی از طریق انقلاب سال 1979 ایران، ایجاد شد. بسیار دشوار است که بخاطر بیاوریم، اما بیان اولیه از اسلام در ایران، مبتنی بر اصول دموکراسی و حقوق بشر بود. آیت الله خمینی، سخنگوی انقلاب ایران در پاریس شد، تا جایی که برخی در فرانسه، وی را “آیت الله آزادیخواه” می خواندند. با این حال، قدرت مطلقه، به محض بدست آوردن قدرت، به تدریج، دست بکار جانشین کردن اصول و اهدافی زد که انقلاب را ممکن ساخت. از خودبیگانگی اسلام در دولت استبدادی، تا جایی ادامه یافت که مذهبی که ویژگیهای معرفش، عشق، شفقت، و گذشت بودند؛ دینی که در کتاب آن، کشتن یک فرد بیگناه را با کشتار همه انسانیت یکسان میداند؛ و قواعد گسترده برای حذف تمام شکلهای خشونت از روابط انسانی با خویشتن، دیگران، و طبیعیت را پیشنهاد می کند، به ایدئولوژیای مبدل شد که به نام آن، جنایتهای هولناک و وحشینانه صورت پذیرفت.
این روند از خودبیگانه شدن به خمینی اجازه داد که جنگ، را که در قرآن به عنوان “عملی شیطانی” خوانده شده، “نعمت”ی که باید ستایش شود بنامد. زمانی که او به تعهدات دموکراتیک خویش خیانت کرد و قدرت را به هر قیمتی دنبال کرد، دینامیکهای قدرت او را به کنترل خویش درآوردند. این مثال نشان می دهد که چگونه قدرت و ایدئولوژی به دام مداربسته سلطه می افتند، و چگونه ایدئولوژی از هر دو سو توسط قدرت از خود بیگانه می شود. زمانی که رابطه قدرت و ایدئولوژی به این نقطه رسید، قدرت وارد مرحله مرگ می شود و از بین می رود. این دقیقا اتفاقی است که برای اتحاد جماهیر شوروی روی داد و برای رژیم ایران نیز روی خواهد داد. این مثال همچنین نشان می دهد که چگونه خشونت تنها راه حل این نوع رابطه می گردد، چگونه شرایط ادامه یافتن تروریسم ایجاد می شود، و چگونه در این گونه رابطه، امکان ریشه کن کردن ترور و تروریسم غیر ممکن می گردد. این به دلیل همان دینامیکی است که هشدار دادم (قبل از اینکه جرج بوش و تونی بلر به عراق و افغانستان حمله کنند) که با این سیاست تنها یک نتیجه حاصل می شود: گسترش بی اندازه و شدید تروریسم.
با نگاه به ایدئولوژی ها با رویکرد “جنگ با ترور”، اینکه هر دو طرف درگیر، قدرتهای غربی و سازمانهای تروریستی چه میزان دچار از خودبیگانگی گشته اند غیرقابل تصور به نظر می رسد. در ایالات متحده آمریکا و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی، آزادی شهروندان به بهانه های گوناگون از جمله جنگ با تروریسم محدود شده است. از خودبیگانگی ایدئولوژیهای دموکراتیک در غرب به جایی رسیده است که در مقاطعی، دولت سوسیالیست فرانسه تصمیم گرفت با تغییر در قانون اساسی، به دولت اختیار تام برای ریشه کن کردن تروریستها بدهد. در طرف دیگر، مشاهده می کنیم چگونه اسلام که دین صلح، دموکراسی، حقوق بشر، استقلال و آزادی است در ایدئولوژی تمامیت خواهِ “ولایت مطلقه فقیه” دچار از خودبیگانگی شده است تا جایی که خشونت و نفرت را تقدیس می کند. این الگوی تنفر و خشونت کور، بعدها بوسیله سازمانهایی همچون القاعده و داعشریال اقتباس شد.
چرا غرب به ساختن سازمانهای تروریستی کمک کرد؟
بینظیر بوتو، نخست وزیر سابق پاکستان، در مصاحبه با لوموند در سال 2001، تصریح کرد که طرح تشکیل طالبان توسط دولت بریتانیا ریخته شد، توسط سازمان سیا مدیریت شد و توسط دولت سعودی، پشیبانی مالی دریافت نمود و توسط ارتش پاکستان عملیاتی شد. ما همچنین می دانیم که سازمانهای اطلاعاتی غربی نقش مهمی در ایجاد داعش ایفا کردهاند. سئوال اینجاست، چرا؟ یک پاسخ می تواند در نیازمندی به دشمن در دینامیکهای قدرت یافت شود. هر چه دشمن ترسناکتر و ظالمتر باشد، طبقه حاکم بیشتر میتواند ترس از فقدان امنیت را دستآویز کند. به این دلیل است که صاحبان قدرت نه تنها نیاز به تراشیدن دشمنان دارند، بلکه به دشمنانی نیازمند است که دین و ایدئولوژی را در بیان قدرتی توجیهگر خشونت از خود بیگانه کرده باشد تا که سلطه گر بتواند جنگ با ترور را توجیه کند. در واقع، ایدئولوژیهای هر دو طرف، محتوای (خشونت) یکسانی را دارا هستند و تنها در قالب و فرم با هم تفاوت دارند. به این دلیل است که زبان گفتگوی دو طرف، زبان خشونت می شود.
این قدرتها به یکدیگر نیازمندند. به همین دلیل بود که ایران را در سال 1981 ترک کردم. برای افشای روابط ارگانیک میان خمینیسم و ریگانیسم ایران را ترک کردم. تحمیل استبداد دینی و قدرت مطلقه فقیه به مردم ایران تنها از طریق ایجاد بحرانهای دائمی از هر دو طرف امکان پذیر بود، بحرانها با اشغال سفارت آمریکا در 1979 شروع شدند و با جنگ هشت ساله میان ایران و عراق، و اخیرا بحران اتمی ادامه یافتند. در این پروسه، در قالبهایی دیگر، ایدئولوژی های سازمانهای تروریستی نظیر القاعده و داعش بوجود آمدند.
چگونه تروریسم را تضعیف کنیم؟
سیاستهایی مبتنی بر نظریه خشونتزدایی باید در اینجا خاطر نشان شوند. خشونت زدایی، به شیوههایی برای کاهش و نهایتا حذف خشونت در روابط اجتماعی، ارجاع می کند و راههایی برای باز کردن مدار بسته خشونت بین طرفهای درگیر قدرت فراهم می کند.
نخستین سیاست اینست که تحت سرفصل “مبارزه با ترور”، آزادیها به جای محدود شدن میبایست گسترش یابند. آزادی بیان بیشتر به مبارزه با تروریسم کمک خواهد کرد. یک مثال از دوران ریاست جمهوری من می تواند بکار آید. بعد از حمله ارتش عراق به ایران، برخی از روحانیون که به ایجاد استبداد خودشان امیدوار بودند، جنگ را برای بستن دهان مطبوعات دستآویز کردند. به عنوان فرمانده نیروهای مسلح، من به شدت مخالف این سیاست بودم و عنوان می کردم که آزادی مانع دفاع مؤثر از وطن نیست، بلکه مساعد دفاع از کشور نیز هست. هر چه روحانیت به بستن مطبوعات ادامه می دادند، من استدلال می کردم که: “در تاریخ ایران سابقه ندارد که رئیس دولت در همانحال که دغدغه جنگ و حمله دشمن را دارد، دغدغه حمله گرگهای آزادی خوار به آزادی های اساسی مردم، را هم دارد و همه قدرتش را برای جلوگیری از تهدید و تحدید این آزادی ها به کار می برد.” آزادی نباید قربانی مبارزه با تروریسم شود.
دوما، آزادی میبایست برای به چالش کشیدن رهبران سازمانهای تروریستی بکار گرفته شود. زمانی که من در 1980 به ریاست جمهوری رسیدم، بخشی از ایران درگیر جنگهای داخلی بود. من سازمانهای درگیر را به بحث آزاد دعوت کردم. می خواستم از آنها بپرسم که چرا آنها از استفاده از امکانات دموکراتیک که در اختیارشان بود، برای تبلیغ برنامههای سیاسی شان چشم پوشی کردند و به جای آن به مبارزه مسلحانه متوسل شده اند. برای این منظور، من به همه رهبران آنها مصونیت دادم و شخصا به همراه فرماندهان نظامی در برنامه های زنده رادیو و تلویزیون شرکت نمودم. این روش به طرز چشمگیری موفق بود. با این حال، روحانیون متوجه شدند که این روش دموکراتیک، تلاشهای آنها را برای در اختیار گرفتن کنترل دولت، بیاثر میکند و از ادامه یافتن آن جلوگیری کردند. امروز، با این حال، دولتهای غربی و جوامع مدنی می توانند از این روش استفاده کنند. آنها میتوانند به رهبران گروههای تروریستی نظیر القاعده و داعش امان بدهند و از آنها برای مناظره با دانشمندان مسلمان در رادیو و تلویزیون دعوت کنند، و از آنها بخواهند که توضیح دهند چگونه قرآن و اصول آن توجیه کننده ترور و قتل عام انسانها هستند. آنها یا رد خواهند کرد، که سوالهای بسیاری را در میان حامیان آنها در سازمان متبوع ایجاد خواهد کرد، و این حداقل، بحران استخدام مزدوران را ببار خواهد آورد و یا بحث آزاد را می پذیرند و پیروان آنها خواهند دید که آنها نمی توانند چنین خشونتی را از طریق اصول قرآنی توضیح دهند. من خودم داوطلب شرکت در چنین بحث آزادی هستم.
سیاست سوم، کاملا متوقف کردنِ استفاده از بمبها و هواپیماهای بدون سرنشین است. بسیاری از کارشناسان، و در میان آنها یورگن تادن هوفر، عضو سابق مجلس فدرال آلمان و روزنامه نگار، عنوان می کردند که قبل از حمله به افغانستان، کمی بیشتر چند صد تروریست در دره هندوکش وجود داشتند. استفاده از بمب گذاری و هواپیماهای بدون سرنشین، به تلفات گسترده غیرنظامیان در این مناطق منجر شد، و جمعیت در این نواحی را خشمگین کرد و آنها به اینگونه سازمانها ملحق شدند؛ در حال حاضر این تعداد به بیش از صدهزار تن رسیده است. باز اگر به تجربه من در زمان جنگ با عراق بازگردیم، در حالی که نیروی هوایی ایران، آسمان عراق را تحت تسلط خود داشت، ارتش عراق از موشک برای حمله به شهرهای ایران استفاده کرد و بسیاری از شهروندان ایرانی را کشته و زخمی نمود. من در برابر درخواستهای انتقام مقاومت کردم و به نیروی هوایی دستور دادم که به هیچگونه ماموریتی که به خسارتهای ناخواسته در عراق منجر شود، دست نزد. در نتیجه زمانی که آژیرهای خطر در بغداد و سایر شهرها به صدا در می آمد، شهروندان عراقی از آنجایی که مطمئن بودند که مورد حمله قرار نمی گیرند، نه به پناهگاهها بلکه به خانه هاشان می رفتند تا هواپیماها را ببینند. این روش، تبلیغات صدام حسین را برای بسیج افکار عمومی را در جنگ با ایران تضعیف کرد. و این یکی از دلایل اصلی شد که نه ماه بعد از حمله به ایران، او موافقت خود را برای پایان جنگ و پرداخت و جبران خسارت سنگین اعلام کرد. اگر روحانیت فقط یک هفته، انجام کودتای خویش را به عقب انداخته بود، توافق صلح امضا می شد. با این حال، آنها جنگ را برای تقویت قدرت خود احتیاج داشتند و کودتا را برای جلوگیری از امضای پیمان صلح، سرعت بخشیدند.
چهارم، باید با اسلام هراسی مقابله کرد و از بهره جستن از آن در سیاست داخلی یا بینالمللی خودداری کرد. مخالفت با اسلام هراسی نباید تنها به اظهارات مقامات دولت محدود شود، بلکه می بایست از طریق نهادهای آموزشی در مدارس و رسانه های جمعی گنجانده شود. با توجه به اینکه جهل علت اصلی ترس است، و به اصطلاح سازمانهای اسلامی قربانیان خود را در جو ابهام و جهل مییابند، لازم است گفتگو و بحثهای آزاد در باره اسلام در سطح وسیعی برگزار شود. بدین روش است که آنها کوچک و کوچک و محو می شوند.
پنجم، مردم ساکن در کشورهای غربی باید حقیقت را درباره تروریسم بدانند: تروریسم در خلا پیدا نمیشود و توسعه نمییابد، و تنها در موقعیت سلطه است که این شرایط بوجود میآید. مردم باید بدانند، چون این رابطه وجود دارد، بسیاری از کشورهای اسلامی به میدان جنگ منافع غرب تبدیل شده اند. مردم نباید فریب این باور را بخورند که تروریست ها به دلیل اینکه مخالف ارزشهای غربی هستند، دست به اعمال اینچنین وحشیانه می زنند. بسیاری از آنها و حامیان آنها حتی نمی دانند ارزشهای غربیان چه هستند.
ششم، ما نیاز به آموزش بیشتر درباره حقوق بشر و کرامت انسانی داریم. هنگامی که یک شخص متوجه می شود که زندگی او مقدس است و کرامت انسانی، در همه انسانها، ذاتی است، چنین انسانی خود یا فرد دیگری را تبدیل به بمب نمی کند. آنهایی که اینکار را می کنند باور کردهاند که زندگی آنها هیچ ارزشی ندارد و هیچ انسانی دارای کرامت و حقوق ذاتی نیست.
هفتمین راهکار، مقابله با همه اشکال تبعیض است. ما میتوانیم تبعیض را در قتل عام پاریس و در اعتراضات مقابل آن ببینیم. این بسیار لازم و مهم است که اعتراض انجام شود، اما اعتراضات و راهپیمایی ها نباید به آنچه در پاریس یا سایر شهرهای غربی رخ می دهد محدود شود. مردم نیاز دارند که هرکجا که خشونت رخ می دهد اعتراض خود را نمایش دهند. زمانی که مسلمانان می بینند که قتل عامها به صورت دائم در عراق، سوریه، لیبی، افغانستان و برمه رخ می دهد، و تعداد اندکی اعتراض می کنند، اعتراضات تبعیض آمیز، منبع خشم و عصبانیت می شود. هنگامی که موضوع زندگی انسان است، اعتراض و مخالفت در برابر خشونت و نقض حقوق انسانها می بایست مساله جهانی شود. این امر همبستگی میان مردم با فرهنگ ها و باورهای متفاوت را ایجاد خواهد کرد، و به عنوان انسان، حقوق بشر و کرامت انسانی، مابه الاشتراک تمامی انسانها خواهد شد.
در صورتی که اینها و سایر روشهای خشونتزدایی تمرین شوند، باتلاقی که شرایط تروریسم را فراهم آورده است، به تدریج خشک خواهد شد و تروریسم به تاریخ گذشته تعلق پیدا میکند.
اصل مقاله:
http://hir.harvard.edu/ breaking-cycle-terror- democratic-alternative/
9 پاسخ
آقای بنی صدر اسلام دین ترور و قتل و آدمکشی ست. شما خودتان مولاتان علی ابن ابی طالب است که در یک روز هزار نفر را گردن زده است. تاریخی چنین سفاکی را بیاد ندارد. محمد فرمانده کل جنگ و جهاد و ترور است. شما بیایید با من مناظره کنید. جواب همین چند خط را شما بدهید مناظره با داعش و طالبان پیشکشتان.
… آقای محترم اسلام دین ترور و تروریسم است. اصلا پیامبر هم اهل ترور است و هم خودش قربانی ترور است. اصلا کل اسلام بر پایه ی ترور است. تمامی خلفای راشدین قربانی ترورند و تا خودشان ترور شوند آنها تا توانستند ترور کردند. شمشیرزدنها علی و ترور کردنهای علی در جهان همتا ندارد. شخص پیامبر تروریست است. حتا تروریست جنسی ست این پیامبر تو! حتا بچه ی سه ساله را ترور جنسی کرده است و در شش سالگیش بر او تجاوز و ترور جنسی کرده است. حالا تو فریاد بزن که عایشه نه ساله بوده در و دیوار بر شش ساله بودن عایشه شهادت می دهند. اصولا حتا پدر آیت الله شما از واژه ی دخول بر عایشه سخن می گوید و دخول یعنی تجاوز!!! داخل شدن بدون اجازه! تمامی پدران روحانی شما بر روی منابر از واژه ی دخول استفاده کرده اند. تمامی امامان شما تا توانستند ترور کردند و بعد هم با ترور کشته شدند. ترور به صورت سیستماتیک در اسلام وجود داشته از مجاهدین صدر اسلام تا همین مجاهدین خلق خودمان. تمام تاریخ اسلام مشحون از ترور بوده و خواهد بود. علی ابن ابی طلب حتا عمر ابن عبدود را که اسب بی زبانش رت پی کرده یعنی زانوان اسب او را با شمشیر زده و عمر ابن عبدوود در حال مرگ است و او با شهامتد تمام تف بروی علی می اندازد علی بر می خیزد و دور میدان با طمطراق زوزه می کشد و بر می گردد و به قول تمامی مورخین بدون عصبانیت سر عمر ابن عبوود را می برد. این یعنی ترور با تمام قدر. و ترور یعنی تولید وحشت کردن! و این در خالی ست که دورتا دور علی را مردم پیر و جوان و شاید کودک گرفته است. بعد اینها ترور در دوره امویان وعباسیان و تا همین الان ادامه داشته و خواهد داشت. شما که خودت را صاحب هزار علم میدانی بهتر است تمامی این جنایات اسلام و قرآن و محود و علی و عمر و ابوبکر و عثمان و ترورها و جنایات این هزار و چهارصد ساله را برسمیت بشناسی و بعد بیایی بگویی بله اینها درست ولی چون یک سری مردم بسیار « باهوش » هنوز مسلمانند باید یک رفورم اساسی از این دین بشود و اسلام برای همیشه از قدرت سیاسی و نظامی کنار گذاشته شود و قرآن باز خوانی شود و خشونت زدایی شود و… این که نمی شود شما چادر سر اسلامی بکنی که گاه شخ زنی هزار شاخ است و افعی ای هر سر و گرازری بدهیم و اشتری مست و بگویی در زیر این چادر یک حوری برای مردان است و یک غلمان برای زنان. نه عزیز من اندکی … واقعا خجالت آور است آنچه پیش می نهی!
در ضمن شما نوشته اید که قرآن جنگ را شیطانی میداند و خمینی آنرا نعمت معرفی کرده است. من با قدرت به شما می گویم که شما اشتباه عمدی می کنید. و قاتلوهم های قرآن فعل امر است. خشونت در قرآن نهادینه است و مقدس است. شما این مقاله ی پژوهشی خانم معصومه اعظمی که دختر یک آیت الله است را بخوانید تا مقایسه کنید صداقت دختر یک آیت الله را با پسر یک آیت الله که خودتان باشید. آقای بنی صدر دست بردارید. شما دروغ می گویید شما هنوز انقلاب اسلامی در هجرات را مهر می زنید. این مقاله را بخوانید و پاسخ دهید: این خانم ده سال است و بیشتر که این مقاله را نوشته خوب بود شما آنرا می خواندید. شاید وقت خواندن قرآن را که مردم ایران آنرا دستورالعمل قتل و آدمکشیش می نامند نداشته باشید. روتان را بنازم آقای بنی صدر
سه شنبه 10 خرداد 1384
پژوهشی در قتل و خشونت طبیعی و ذاتی در اسلام و قرآن، و با این همه انتخابات: شرکت یا تحریم! معصومه اعظمی
مردم زجر دیده ی ایران، خواهران و برادران هم میهن، زنان مردان، فرزندان زرتشت و کوروش و داریوش و…درود بر شما. سرتان سلامت. من نه مرد سیاستم و نه سیاست باز. با این همه در این برهه از تاریخ خونین ایران که پر است از قتل و کشتار ، شکنجه و سنگسار، ترور و وحشت، تجاوز و زندان، آزادی کشی و نامردی و نامردمی، چپاول دارایی های مادی و معنوی و حراج دختران و پسران ایرانی در بازارهای کشورهای اسلامی به عنوان دانشجویی از دانشگاه تهران به خود اجازه می دهم حاصل تحقیق کوچکی از خود را به حضور جوانان این مرز و بوم ارائه دهم. زیرا پیران را تصلب فکر و روح اجازه ی پرسش در چونی و چرایی نمی دهد.
امروز که در بازار سرد انتخابات فرمایشی و اسلامی به سر می بریم لازم است به بنیاد فکری و شالوده ی روح این نظام که جدای از بنیاد روحی و فکری سیاست مداران ایران از هر قشر و هر قماش نیست، توجه کنیم. شما کافی ست به همه کسانی که شما را دعوت و یا حکم و یا ترغیب به شرکت در انتخابات و یا شما را دعوت و یا حکم و یا ترغیب به تحریم آن می کنند نگاه کنید. هیچکدام به روح مسموم و انحطاطی و ضد ایرانی و ضد انسانی اسلام نظری ندارند. هیچکدام، از ملی گراها ؛ تا ملی مذهبی گراها گرفته، تا چپ و راست، توده ای و اصولگرا و جمهوریخواه و لاییک و سکولار، پیر زن و پیرمرد و جوان؛ هیچ کدام نگاهی محققانه به این افیون مسموم که نامش اسلام است ندارند. از روزنامه های اصلاح طلب و اصولگرا که خب طبیعی ست که توقعی نداشته باشیم، ولی شما اگر به نوشته حضرات لاییک و سکولار هم توجه کنید هیچ اشاره ای به این افیون به این سم خطرناک نمی بینید. از فیلسوف و عارف و شاعر و عامی گرفته تا عالم به علوم اجتماعی و یا علوم دقیقه هیچکدام قدرت آنرا ندارند که سرشان را از هوای مسموم گنداب اسلام بیرون برند. اگر شما به تمامی سایتهای درون مرز و برون مرز نگاه کنید و آنها را با دقت بخوانید هیچکدام مثلا به ضدیت مصطفی معین به ایران و ایرانیت، و ضدیت او با فردوسی به عنوان نماد ایرانیت که در همه جا نوشته و گفته شده و افراد مورد وثوق آنرا بارها و بارها گفته اند اشاره ای نشده. ضدیتی که حتا در سازمان ملل نیز با صراحت و در خودداری از امضایی برای بزرگداشت فردوسی که حتا خارجیان را نیز به تعجب و شگفتی آورده، نپرداخته است. تازه چنان که ادعا می شود معین یکی از بهترین کاندیداهاست!!! و شما حساب دیگران را با رسیدن به حساب معین دریابید. برای این که به اوج فاجعه پی برید خواهش می کنم برای نمونه نوشته بابک امیرخسروی را در سایت ها بخوانید تا به عمق در جا زدن ملت ما پی ببرید که با شصت سال کار سیاسی در جناح چپ و ادعای اینکه سکولار و لاییک است اما تا مغز استخوانش اسلام مثل سل رخنه کرده است. ما در کشور اسلام و زیر نعلین آخوند خون آشام زندگی می کنیم و نمی توانیم سایتها را باز کنیم و مطلب بابک امیرخسروی را دوستی با میل از خارج از کشور برایم فرستاده عنوان آن این است : آقای معین خوش آمدید!!
همه تقصیر ها را نمی شود به گردن آدمکشانی انداخت که بر ما حکومت می کنند و ما را گردن می زنند ؛ ما گردن نهاده گان به قوانین ضد بشری اسلام نیز به اندازه همان ها و حتا به مراتب بیشتر مقصریم، این نویسنده گان که تا کنون به بنیادهای خشونت اسلامی نپرداخته اند مقصرند، اینان که حتا جرآت نوشتن و یا تکلم واژه اسلام را مگر برای مدح ندارند مقصرند. بالاخره روزی باید این تولید کننده و این سرچشمه آدمکشی و این مولد ترور هزار و چهار صد و بیست و پنج ساله در جهان و به مراتب بد از آن در این بیست شش سال در ایران افشا و قضاوت شود. امروز با استفاده از این دستگاه عظیم اینترنت این افشا گری بسی آسان تر است. شما اگر این قوانین ضد بشری قرآن و اسلام را ترد کنید، دیگر کسی قدرت آنرا نخواهد داشت سر شما را و فرهنگتان را و غرور ملیتان را و نجابتتان را و شرافتتان را و دانشتان را لب گودال بگذارد و ذبح اسلامی کند و در کاسه سر شما خون بنوشد. هر کس با اسم الله رحمن رحیم شروع به سخن کند یعنی به قوانین ضد بشری و ارتجاعی قرآن و اسلام عقیده و باور دارد. تمامی کسانی که در انتخابات رییس جمهوری کاندید شده اند بدون استثنا با آیه قرآن و بسم الله الرحمن الرحیم وارد کار زار انتخاباتی شده اند. و بسم الله الرحمن الرحیم یعنی واجب دانستن قتل دیگر اندیشان و غیر مسلمانان! طبق دستور اکید دینی بر هر مسلمانی واجب عینی ست که نامسلمانی را یا به راه اسلام هدایت کند و یا او را از پا در آورد. کشتن به نوع اسلامی اغلب با سلاح سرد ، کارد، خنجر، شمشیر، قمه ، تناب و … بوده و هست و همیشه مسلمان قاتل با بسم الله الرحمن الرحیم این واجب را انجام داده است. هر مسلمانی طبق دستور دین و آیه قرآن یک قاتل بالقوه است. شما خواهران برادران اغلب به چند آیه از آیات قتل در قرآن توجه کرده اید و از سر تکرار شاید آنها را حفظ هم باشید ولی حتما تا کنون به این فکر نیفتاده اید که بروید و ببینید این قتل و غارت و خشونت و آدمکشی و جنایت و وجوب آن در اسلام از کجا می آید و ریشه و ریشه های آن از چه وسعتی برخوردار است. حتما تا کنون به این فکر نیفتاده اید تا بروید ببینید برای چه مردم ایران که صد در صد غیر مسلمان بوده اند تا نود و نه در صد مسلمان می شوند! چه زوری در کار بوده، چه کشتاری در کار بوده، این دروغ محض از کجا می آید که ایرانیان خود بخود و فقط با دعوت اسلام آورده اند! اگر اینطور است پس چرا حالا کسانی که دیگر نمی خواهند مسلمان باشند را مرتد می خوانند و می کشند!؟ طبق آیات و روایت قرآن نه تنها اسلام با زور و آدمکشی و قتل و غارت و تجاوز به زنان و دختران و حتا پسران ایرانی وارد ایران شده بلکه با زور و قتل و غارت و تهدید و آدمکشی و ترور در ایران این دین باقی مانده. و این را روشنفکر و فیلسوف و شاعر و هنرمند ایرانی تا کنون نتوانسته به صورت عمیق بفهمد و این فهمیدن را بکار برد و آن را به منصه ظهور برساند و به آن تظاهر کند. شما خواننده محترم هرگز از خود نپرسیده اید که چرا در عرض این هزار و چهارصد و بیست پنج سال که از ظهور اسلام می گذرد این دین از خون سیراب نشده و همچنان قربانی می طلبد، چرا پیوسته باید بکشد و کشته شود. چرا از حلاج و عین القضات همدانی تا پروانه و داریوش فروهر و زهرا کاظمی و احمد باطبی همین طور ما دچار دایره تکرار مکرراتیم، چرا قتل هر غیر مسلمانی از صدر اسلام تاا قتل هزاران انسان بی گناه در یازدهم سپتامبر، و قتل ملیونها غیر مسلمان بدست مسلمانان در طول تاریخ و تا امروز در تمامی کره ی زمین حتا برای لیبرال ترین مسلمانان هم حتا در حد چندشی هم که شده عکس العمل ایجاد نمی کند، چرا در ایران از تمامی کسانی که دستی به قلم دارند از شریعتی و سروش گرفته تا حتا شایگان و ملی مذهبی و ملی و چپی و راستی با استدلال این همه جنایات مسلمانان و اسلام را نه تنها نقد و بررسی و محکوم نمی کنند بلکه آنرا تایید هم می کنند و آنرا با آب و تاب به عنوان ارزش به خورد مردم می دهند . چرا ملیونها انسان ارمنی که بدست مسلمانان در حکومت عثمانی با کارد و قمه و سلاح های سرد و گرم دیگر کشته شدند و امروز بیشتر از هفتاد سال از آن می گذرد تا به امروز کشورهای اسلامی و حتا غیر اسلامی و از سر ترس جرات محکوم کردن آنرا ندارد، حتی غربی ها هم تازه به این فکر افتاده اند!! چرا از کشتار یهودیان و زرتشتیان و مسیحیان و بهاییان در ایران کسی آشفته نمی شود!!؟ چرا هر قتلی و هر قتل عامی در هر گوشه از جهان که بدست غیر مسلمانان انجام شده باشد با سیل محکومیت حتا از طرف مسلمانان همراه است، در صورتیکه آنچه بدست آنها که مسلمانند، و با بسم الله الرحمن الرحیم نامه می نویسند و سخن می گویند و عقد ازدواج می کنند ، هر قتلی و هر قتل عامی بدون محکومیت باقی می ماند!! ؟؟ من بارها این پرسش را از خود کرده ام و بسیار خوشبختم که فهرست وار بنیان ها و بنیاد های این همه قتل و کشتار را برایتان بنویسم تا بدانید بی خود نیست که اگر برای مادر بزرگ و پدر بزرگتان و دایی و عمه و خاله تان و حتا پدر و مادرتان خبر بیاورید که سر چهار راه یک جوان غیر مسلمان بدست مسلمانی با ذکر بسم الله الرحمن الرحیم سربریده شده اصلا در عمق وجودش احساس نگرانی و تشویش و غم و اندوه نمی کند و شوکه هم نمی شود!!! حالا این یکنفر را ده و صد و هزار و ملیون هم بکنید هیچ تغییری در صورت او و آنها حاصل نمی شود. اگر می شد اسلام موفق نمی شد هزار و چهار صد و بیست و پنج سال بدون وقفه آدم بکشد، ترور کند، و آزادی کش باشد و…در این بیست و هفت سال خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و شورای نگهبان و اصلاحطلب و اصولگرا با جنگ و کشتار و تجاوز به زن و مرد و پیر و جوان این مرز و بوم بر قدرتی شیطانی تکیه نمی زدند…
این جانب با چندین بار خواندن قرآن با شگفتی به عمق فاجعه، و ژرفنای این خشونت و ریشه های آن پی برده ام که در زیر می آورم. توجه من به شمار فعل « قـتـَلَ» ( بکش ) می باشد که به انواع گوناگون در سوره های مختلف قرآن صرف و نحو شده است. این شمارش حتما بیشتر از این هست ولی قطعا کمتر از این نیست. در سوره البقره 31 بار؛ در سوره آل عمران 22 بار؛ در سوره النساء 23 بار؛ در سوره المائده 13 بار؛ در سوره النعام 4 بار؛ در سوره الاعراف 3 بار؛ در سوره التوبه 13 بار؛ در سوره یوسف 2 بار؛ در سوره الاسراء 5 بار؛ در سوره الکهف 2 بار؛ در سوره طهء 1 بار؛ در سوره الحج 2 بار؛ در سوره الفرقان 1 بار؛ در سوره الشعراء 1 بار؛ در سوره القصص 7 بار؛ در سوره العنکبوت 1 بار؛ در سوره الاحزاب 5 بار؛ در سوره غافر 2 بار؛ در سوره محمد 2 بار؛ در سوره الفتح 2 بار؛ در سوره الحجرات 2 بار؛ در سوره الذاریات 1 بار ؛ در سوره الحدید 2 بار؛ در سوره الحشر 3 بار؛ سوره الممتحنه 3 بار؛ در سوره الصف 1 بار ؛ در سوره المنافقون 1 بار ؛ در سوره المزمل 1 بار ؛ در سوره المدٍر 2 بار؛ در سوره عبس 1 بار ؛ در سوره التکویر 1 بار و در سوره البروج 1 بار. در مجموع و حد اقل 166 بار در قرآن فعل « قـّتـّل » ( قتل ) با خشونت تمام و با حکم الهی صرف شده است، اسلام حیات خود را طبق آیات و روایات در قتل دیگر اندیشان و غیر مسلمانان می داند…
تعداد دفعاتی که در قرآن از کلمه « الموت » (مرگ) استفاده شده و در سرتا سر آن مرگ را برای مومنین فضلیت دانسته نیز بیشتر از 133 بار است. و این در حالی است که برای فریب مردم و نگهداری آنان در ضلالت و خشونت و قتل و آدمکشی روحانیون اسلام را مکتبی انسان ساز و حیات بخش می خوانند. حال با این داده ها اگر باز هم می خواهید در انتخابات شرکت کنید و به اسلام رای دهید بفرمایید!! آقایان مسلمانان به این نوشته پاسخ دهید، و به خانمهای تحت امرتان اجازه دهید آنها هم پاسخ دهند. در آینده به شمار روایات و احکام و وجوب قتل در اسلام خواهم پرداخت.
معصومه اعظمی (دختر یک روحانی) از تهران
حرفهای آقای بنی صدر یک غاز ارزش ندارد. چرا که بزرگترین انتقاد که بر قرآن و پیامبر اسلام … او و جلادی علی و حماقت حسین بر اینکه یک بچه شش ماهه علی اصغر را نیز با خود به میدان جنگ و میبرد و سر دست بلندش می کند بله این انتقادهایی که بر اسلام و مسلمانان وارد است و تاریخ گواه آن است و تمامی روحانیون بی آنکه آنرا عیب بدانند به عنوان حسن مطرحش می کنند و آنرا در بوغ کرنا می کنندش و دار دار و زار زار صدایش می کنند و… بله همه ی اینها را از لای سبیلش رد می کند و فتوای هفت ماده ای می دهد. باید از او پرسید چرا هفت ماده و هشت ماده نه٬ چرا پنج ماده نه. آقای بنی صدر هر از چندی یا مقاله صادر می کند و یا مثل آن چند پیش با خودش مصاحبه می کند و ما را به قول شریعتی دروغزن استحمار می کند. من فکر می کنم که این آقای بنی صدر … داشت کلاهش را برابر این دختر معصومه اعظمی بر میداشت و می گفت دختر جان تو درست نوشتی و من اینها را قبول دارم. چرا که نوشته اش پر است از سند و مدرک و نشانی و رفرنس. اما بدبختانه بنی صدر در یک خودبزرگبینی وحشتناک گرفتار است و محال است که از آن رهایی یابد.
مادر بزرگ من که در نود و نه سالگی مرد. چناد سال پیش قبل از مرگش بنی صدر را در تلویزیونی ماهواره ای دید او با زبان شیرنش به بنی صدر گفت:
ای که هشتاد سالی در خوابی
بیابرو دنبال نون تو قصابی!
راست گفت. آن زن بزرگوار. ….
با سلام و احوالپرسی از آقای بنی صدر شاید تمامی بدبختی و بیشرفی اسلام ناب را بتوان در سیمای پیامبرگونه و به قول نظر نویس بالا در جراحت پلاستیکی شده ی جناب بنی صدر بازشناخت. واقعا که مضحک است. واقعا که به قول تاتری ها ترژیک و کومیک است. واقعا که مسخره است. نوشته آین آقای بنی صدر مثل استمناء در صد سالگی ست. پر از تناقص است. پر از خود بزرگبینی ست٬ پر از مالیخولیا ست٬ پر از تکبر است٬ پر از اشمئزاز است. آقای بنی صدر باور کنید که بخ ما اصلا حرف و خصوصا مزهرفات بدهکار نیستید. تا کی می خواهید از غیر قابل دفاع دفاع کنید. این دین شما مزبله ای بیش نیش نیست هی به همش نزنید. میدانم که در دهانتان و دماغتان پنبه گذاشته اند ولی دست کم به ما رخم کنید اینقدر این مزبله بویناک ضد حیات را بر هم نزنید. آخر حالا مسلمانید باشید اما انسان که هستید.
با سلام به آقای بنی صدر باید اذعان کرد که ایشون تازه شکل و شمایل خودش رو پیدا کرده. من از آقای بنی صدر بسیار تکشر می کنم چون ایشون هم به نوبه ی خودش در اصلاح ناپذیر بودن این دین حنیف مشارکت داشته است. البته چون آقای بنی صدر خودشان در مورد اشعه ی موی سر زنان در شق و رق کردن آلت مردانه درفشانی کرده اند بنده هم به ایشان یادآور می شوم که با لپ گل انداخته ای که برای خودشان ساخته اند کلی انسان به خنده و نشاط می آورند و معلوم نیست اگر این نشاط مبسوط به انبساط شود و مدت زمانش زیاد شود چه اتفاق و فعلیت حرامی عارض شود. من مدتی بود از بیانات و مرقومات ایشون بی نصیب بودم علت را جویا شدم از لندن خبر دادند که آقا دارند جوان می شوند و خشوبختانه به قول دکتر امینی بختشان هم جوان شد و بیانات ارزنده و یا ارضنده ای را مرقوم فرمودند و جهانی را از انتظار بیرون کشیدند. ایکاش دکتر دکتر دکتر حاج سید علی خان شریعتی زنده بود تا ببیند این دکتر دکتر دکتر دکتر حاج سید ابوالحسن خان از ابناء صدر چند تا دکترا دارد. در ایران بلازده و اسلامزده و تشیع فشان ما ایران امروز بعد از آیت الله و حجت الاسلام و مداح و… حاج آقا و آقا زاده و امامزاده و الخ دیگر ما کشورمان شده پر از مهندس و مهندس مهندس و گاهی مهندس مهمندی مهندس و البته دکتر و دکتر دکتر و تا دکتر دکتر دکتر دکتر دکتر دکتر دکتر دکتر دکتر دکتر یعنی درست سیزده بار بیاد سیزده امام غیب شده از علی ولی الله تا خمینی روح الله و بزودی خامنه ای خود الله. در حال من شخصا کلی حیض بردم. چرا که تا بزودی دیگر حیض نخواهم برد. ولی از جدی گذشته ایکاش بزودی هجرت این امام مبین بخ سر آید و انقلاب اسلامی در هجرت بخ وطن باز گردد و ما را و ایران را پر ترتر تر تر از عدل و داد کند. و البته داد ما را دو چندان کند.در پایان اینروز ها شعار مردم ایران مرگ بر اسلام است. تا پیش از این میگفتند مرگ بر آخوند٬ بعد مرگ بر آیت الله و بعد مرگ بر مداح و بر پاسدار و بر بسیجی و بر حاج و بر امام و بر امامزاده حالا خوشبختانه مردم فهمیدند که لازم نیست لیست بدهند و همین طور خوب است که بگویند مرگ بر اسلام مختصر و مفید و لازم ملزوم و مفید و مسری و کافی و وافی.
جالب است که در سرتاسر تاریخ ایران اصلا انتقاد از خود معنی ندارد. هیچ کس مسئولیت این همه جنایت و شقاوت را بر عهده نمی گیرد و به رسمیت نمی شناسد و اشتباه خودش را برسمیت نمی شناسد. این آقای بنی صدر مسئولیتهای فراوانی در به اینجا رساندن ایران دارد اما دریغ از حتا یک بار انتقاد از خود دریغ از توضیح دستبوسی خمینی. بنی صدر یک از افتخاراتش امام نامیدن خمینی میدانست. حیف آن فرانسه که این بابا درش خانه کرده و در این صد سالی که آنجا بوده از آن همه فرهنگ سیاسی هیچ نیاموخته است. ایکاش دخترانش اندکی نصیحتش کنند و یادش بدهند. آنها که بی اعتنا از آن اشعه سکسی ای که مویشان صاتع می کند چادر از سر برداشته اند و به تحریک مشغولند ایکاش این پیر مرد کودک را قدری نصیحت کنند. و در خاتمه تعجب از این است که این بابا دیگر حتا یک نفر طرفدار هم ندارد که پاسخی بر این همه نقد بنویسد. اما یک شباهت عجیبی بین صورت آقای بنی صدر و یک عرسک خیمه شب بازی وجود دارد. بماند. امیدوارم ایشون دکانش را دیگر تعطیل کند. آقای بنی صدر باور کنید بهتر است هیچ ننویسید. و نگویید.
من خیلی دلم می خواهد که از بنی صدر دفاع کنم اما این رییییییسسسسس جمههههوووورررر منخب مردم قابل دفاع نیست. چرا که در نود سالگی هم هنوز پخته نشده است. آقای بنی صدر بفرمایید این اسلام چه کیفیت قابل دفاعی دارد؟؟؟؟
با سلام شخص آقای بنی صدر بزودی بعد از چندین سال قرار است با هواپیمای عرش پیمای فرانسه به ایران برگردد. قرار است در این هجرت شخص امام خیمینی او را همراهی کند. قرار است این بنی صدر سید ابول ابتدا به بهشت برود به زهرا و در آنجا رییس جمهور ته این کند تعیین کند . از آنجا قرار استن برود پیش رفیقش در سوریه پیش حاج سید علی دکتر شریعتی و قال تشیع را بکند و بکگندش در آفتاتبه و بشوید آنجا را که تو دانی و من. آنوقت سید دکتر حاج ابوالخحسن خان بنی صدر اعلام امامت کند و شریعتی را بکند در خم شرزاب و بگذاردش در دولچه و بمالدش به آنجا کمه تو دانی و من هم. خلاصه رهبر باید بلاسه.