فریبا داودی مهاجر
پرستو فروهر سه روز پس از سالگرد قتل والدینش در تهران با شکایت وزارت اطلاعات و به اتهام «تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات» در دادگاه انقلاب تهران محاکمه میشود.
محاکمه ای که وی آن را «پروندهسازی» و«تاوان پافشاری بر یادآوری و دادخواهی از قتل پدر و مادرش می خواند.
پرستو فروهر در تمام این سال ها که عده ای از ماموران وزارت اطلاعات پدر و مادرش را کارد آجین کردند نترسید و کوتاه نیامد و هر سال برای مراسم بزرگداشت دو عزیزش با تمام خطرات و تهدیدهای موجود به ایران سفر کرد.
شامگاه اول آذر ۱۳۷۷بود که در خانه کوچک و قدیمی خیابان هدایت بوی خون با سوز سرما در هم پیچید. داریوش فروهردر طبقه بالای خانه و در اتاق کارش با ضربات کارد جنایت کارانی که خون آشام شب بودند به قتل رسیدو پروانه اسکندری همسرش به همان شیوه کشته شد.
طبق روال گذشته انجام دادیم
“عبدالله اسدی، کارمند وزارت اطلاعات و یکی از قاتلان فروهرها در جریان بازجویی در تاریخ ۱۳۷۷/۱۰/۱۳می نویسد : این جانب به مقتضیات شغلی که دارم و طبق روال گذشته که در پرینت کاری که وزارت برایم در نظر گرفته شده به جز موارد دستگیری، بازرسی و انتقال و ربایش و طراحی و هدایت عملیات، انجام حذف فیزیکی در برنامه کاری ام پیشبینی شده .
لذا طبق روال گذشته فقط اجرای حکم داریوش فروهر و همسرش به ما محول شد و آن هم طبق دستور سلسله مراتب یعنی از سوی مسئول اداره و مدیرکل مربوطه . ما هم از قدیم تا این حد را مجاز بودیم بدانیم به خاطر مسائل حفاظتی و امنیتی و طبق روال قبل که کار از سوی آنها ابلاغ میشد و سپس انجام میشد، این کار را هم به اتفاق برادران قبول کردیم …محسن شاه آبادی، کارمند وزارت اطلاعات در تاریخ ۱۳۷۷/۱۰/۱۳نیز چنین می نویسد : این کاری بود که طبق روال گذشته در چارچوب کاری ما بود و راجع به حذف فروهر و همسرش هم طبق روال گذشته با ما صحبت شد و ما به اتفاق چندنفر از دیگر برادران روی منزل سوژه سوار شده تا ترددها را در بیاوریم تا ببینیم بهترین راه حذف چیست.”
زخمهای عمیق سینه مادرم
اعترافات بالا به نقل از مطلبی است که پرستو فروهر در وب سایت بی بی سی و درجریان پیگیری آنچه درآن” شوم نیمه شب “بر سر پدر و مادرش رفت می نویسد. پرستو به اتفاق خانم شیرین عبادی وکیل خانواده فروهر و آقای زر افشان به شعبه ای که رونده قاتلان والدینش راپیگیری می کرد مراجعه می کندودر مقاله اش چنین می نویسد :
زخمهای عمیق سینه مادرم، که دو سال پیش در حیاط خلوت پزشک قانونی نشانم دادند، دوباره روی چشمهایم نشسته بودند. دلم میخواست گریه شان کنم، زار بزنم.
… صدای قاضی باز هم رو به من بود، میگفت «توصیه برادرانه» میکند که از خواندن پرونده صرفنظر کنم و این وظیفه را به وکیلم بسپارم. میگفت از سر دلسوزی میگوید تا من بیش از این آزار نبینم. دلم میخواست فریاد بزنم، ناسزایش بگویم.
… با لحن خشکی به او گفتم که از حق خود، که تا به حال پایمال شده، استفاده خواهم کرد و پرونده را خواهم خواند و او نیز برای صدور احکامش موظف به صبر تا پایان دادرسی است.
رئیس دفترش را صدا زد، که او هم با خواندن آیهای قفل گاوصندوق بزرگی را که گوشه اتاق بود، باز کرد. درون آن پر بود از زونکنهای یک شکل و پربرگ. یکی از آنها را درآورد و پیش از تحویل به ما مقررات را برشمرد: زونکنها را باید یکی پس از دیگری تحویل میگرفتیم و زیر نظارت او در اتاقش می خواندیم.
مهلتمان ده روز و هر روز از ساعت هشت صبح تا اذان ظهر بود. گرفتن عکس یا کپی از برگهای پرونده اکیداً ممنوع و تنها رونویسی از پرونده مجاز بود.
نقل محتویات پرونده باعث لغو مهلت و پیگرد قانونی می شد. بعد ما را به بیرون راهنمایی کرد و به میز درازی که مشرف به میز خودش بود اشاره کرد. دو سرباز رو به این میز ایستاده بودند.
در طی روزهای بعد هرصبح سر ساعت هشت پشت این میز نشستم و در جنگ مغلوبهای با زمان رونویسی کردم. کنار من خانم عبادی مینشست به همراه آقای زرافشان و آقای بشیری، وکلای خانوادههای محمدجعفر پوینده و محمد مختاری نیز حضور داشتند .
شکنجه ای دیگر بر پرستو فروهر که باید دستخط قاتلان والدینش را می خواند و با خواندن هر کلمه ای آن شب حادثه و مصیبتی که بر سر آن ها آمده بود را دوره می کرد. تصور می کرد و زنده می ماند تا خون آن ها پایمال نشود آن هم در شرایطی که به خوبی می دانست چه راه طولانی و پر رنجی را در پیش دارد.
اضافه کاری هم دادند
علی صفایی، کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵: آن شب ابتدا مسلم و صادق به در منزل رفتند، من و فلاح در کوچهای که بنبست بود کمی پایینتر از منزل قرار گرفتیم، چند نفر بالای کوچه قرار گرفتند و چند نفر حفاظت کوچه را داشتند. برادر مسلم و صادق وارد منزل شدند و بعد برادر فلاح و بنده در حیاط ماندم.
حدوداً بعد از سی دقیقه فلاح برادران دیگر را صدا زدند، با بیسیم گفتند و وارد منزل شدند. گفتند بنده و برادر مسلم و فلاح با خانم پروانه به طبقه بالا رفتیم. بعد از بازرسی عادی فلاح دستور داد کار را شروع کنیم.بنده گردن و دهان ایشان را گرفتم، مسلم دست های ایشان را گرفت و برادر هاشم آمد و با دستمال آغشته به مواد بیهوشی، بیهوش کرد و محسنی چند ضربه چاقو زد که بنده دیدم تکان میخورد. گفتم تکان می خورد، چند ضربه دیگر زدند …
اصغر اسکندری معروف به سیاحی، کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵: این نمونه اقدامها روال کار تشکیلات وزارت بوده و در نتیجه اقدامات مذکور بار اول اینجانب نیز نبوده.
از چندین سال قبل از حذف های موسوم به قتل های زنجیرهای ما با آن مأنوس بودیم تا حدی که در پیشبینی برنامههای سالانه شاخص ترین فعالیتهای حذف و ربایش در نظر گرفته میشد و این امر هنوز به صورت مکتوب در اسناد تشکیلات باقی است …
مصطفی قربانزاده معروف به هاشم، کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵: بنده تنها انجام دستور کردهام. پس از حذف از منزل خارج شدیم و به محل کار مراجعه نمودیم. حتی به علت طولانی شدن کار، اضافهکاری آن شب را برای بنده محاسبه نموده و به همراه حقوق بنده توسط فیش حقوقی پرداخت شد.
جوایز بزرگ هم دریافت کرده اند
این نوع کارها در وزارت زیاد انجام میشد
علیرضا داوودی معروف به امیر اکبری، کارمند وزارت اطلاعات در تاریخ ۱۳۷۹/۳/۴نوشته بود : اتهام را قبول ندارم. این امور در تشکیلات اطلاعات بسیار عادی است. … تمام برادران در هر کاری که شرکت کنند با وضو بوده و با ذکر مأموریت انجام می دهند.
مجدداً باید بگویم که قتلی اتفاق نیافتاده بلکه حذف دو عنصر پلید که دستور آن توسط مقامات تشکیلات صادر گردیده. این نوع مأموریتها را تیمهای بسیار انجام دادهاند و برای آنها هم جوایز بزرگ دریافت کردهاند و بنده هم موظف به تشکیلات اطلاعات هستم.
درهرحال با توجه به اینکه نظام اسلامی دچار مشکل شده بنده حاضرم هر نوع سناریو شد برای این مطلب بگویم. البته با نام مستعار. ولی اگر محاکمه شوم طبق گفته شفاهی خود به جنابعالی نسبت به احقاق حقم اقدامات لازم را انجام میدهم … (این متهم به حکم قاضی «به لحاظ عدم کفایت دلیل اثباتی علیه وی» تبرئه شد.)
محسنی، کارمند دیگر وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵: کار حذف فیزیکی و دیگر کارها از قبیل دستگیری، انتقال متهم و مراقبت ثابت و غیره از سال ۱۳۷۰ در پرینت کاری از طرف وزارت برای ما مشخص شده بود و جزء وظایف قسمت ما بود.
و از خود وزیر گرفته تا پایین همه می دانند، که برای هر قسمت برنامهای تهیه و تنظیم میشود که باید بر اساس آن عمل کرد وگرنه به منزله سرپیچی از دستور به دادگاه تخلفات اداری معرفی می شویم. و اینکه این نوع کارها در وزارت زیاد انجام میشد در داخل یا چه در خارج و تنها در این مورد بود که به این صورت درآمد …
هر روز سطر به سطرش را رونویسی می کردم
پرستو فروهر هر روز به دادگاه مراجعه می کرد و خط به خط اعترافات قاتلان پدر و مادرش را می نوشت. حالا با چه حالی می نوشت نمی دانم ولی به قول خودش :”آن روزها آنقدر خود را غریبه حس میکردم که انگار نامرئی شده بودم، هیچکس مرا درنمییافت، هیچکس نمیدانست از کجا آمدهام، چه خواندهام. هیچکس را انگار اعتنای این فاجعه نبود که سالها زیر پوست روزمره این شهر هرزه رشد کرده بود و من هر روز سطر به سطرش را رونویسی می کردم.”
پرستو امسال باز کوله بارش را بست و به ایران رفت تا سالگرد فاجعه ای که پدر و مادرش را از او گرفت به افکار عمومی یادآوری کند. برای «یادآوری دادخواهی ناتمام جنایتهای سیاسی» ، ولی متعاقب این سفر خبر داد که که به دلیل شکایت وزارت اطلاعات از او در سال گذشته، باید به شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب برای رسیدگی مراجعه کند. دادگاهی که قرار است سه روز پس از سالگرد قتل پدر و مادرش برگزار شود.
وی به رادیو فردا میگوید: «مصداق های مربوط به اتهام های من اصولا قابل فهم نبود و حتی رفتن من به مزار دکتر مصدق نیز لحاظ شده بود».
پرستو فروهر اضافه می کند که به رغم امیدواری خود و وکیل مدافعش و تلاش و توضیحات مان، متاسفانه قاضی بدون توجه به آنها پرونده را به دادگاه انقلاب ارجاع کرده است».
او با اعلام اینکه اتهامهای وارد شده «هیچ مبنای قانونی» ندارند، محاکمه خود را «پروندهسازی» و «عوض کردن جای شاکی و متهم» مینامد که تلاش دارد «مانع اعتراضهای بهحق نسبت به عدم اجازه برای برگزاری مراسم بزرگداشت داریوش فروهر و پروانه اسکندری (فروهر) شود».
وی اضافه کرد: «ما بازماندگان قربانیان جنایتهای سیاسی چه حقوق و جایگاهی در جامعه خود داریم؟ امکان چه واکنشی جز سکوت و تحمل ظلمی که بر ما رفته است برایمان مانده، آنجا که دادخواهی معنای تبلیغ علیه نظام و … یافته و جرم محسوب میشود؟ و آیا مسئولان حکومتی در برابر دادخواهی ما هیچ پاسخی جز مغلطه و تهدید و سرکوب میشناسند؟».
درهمین حال، پرستو فروهر خبر داد که از این اقدام ماموران امنیتی به کمیسیون اصل ۹۰ مجلس شکایت کرده اما این شکایت هنوز به نتیجه نرسیده است.
وی اعلام کرد که در سفر خود به تهران این شکایت را نیز دنبال خواهد کرد. خانم فروهر همچنین نوشت که نتیجه پرونده «دستبرد و تخریب خانه» پدر و مادرش «به صدور یک رأی بیپایه و پوشالی از سوی دادگاه انجامید که به معنای بنبست دادرسی خواهد بود».
وی اضافه کرد: «اگر راهی برای پیگیری باشد، این پرونده را نیز پی خواهم گرفت. اگر نه آن را نیز بار دیگر مصداق این برداشت میگیرم که بنا نیست دستگاه قضایی جمهوری اسلامی دادرس پایمال شدن حقوق ما باشد».
حتی مهلت اشکی یا بوسهای بر زخمی به من ارزانی نشد
پرستو فروهر در گزارشی به ملت به شرح روزهایی پرداخت که پس از قتل بر او رفته بود. پرستو چنین می نویسد:
روز چهارشنبه برای تحویلگیری پیکر بیجان پدرومادرم به پزشک قانونی تهران رفتم. هیچیک از دوستان آنان را که همراه من آمده بودند را به درون راه ندادند.
مرا به انتهای راهرویی بردند که به حیاط پشتی این اداره ختم میشد و آنجا آمبولانسی با در باز منتظر ایستاده بود. سپس پیکر پدرومادرم را روی دو برانکارد آوردند که در چند پتوی کهنه پیچیده شده بودند. پتوها را از روی گوشهای از صورتشان کنار زدند تا من پای ورقهای را امضا کنم. به اصرار ایستادم که تا زخمهایشان را نبینم تحویل نخواهم گرفت. پس از مدتی جدل بالاخره تنها لحظهای پتوها را کنار زدند تا بدنهای مثلهی پدرومادری را به فرزندی نشان دهند. حتی مهلت اشکی یا بوسهای بر زخمی به من ارزانی نشد. برانکاردها را از زیر دستهایم کشیدند و با عجله به سوی آمبولانس هل دادند و مرا از محوطه بیرون راندند.
در گزارش کتبی پزشک قانونی نوشته شده بود که بر سینه پدرم حداقل یازده ضربهی چاقو و بر سینه مادرم حداقل بیستوچهار ضربه چاقو زدهاند.
دوستان پدرم که به هنگام شستن پیکر بیجان او حاضر بودند میگفتند که دست راستش شکسته بود، ضربهها به پهلویش نیز خورده بود و روی بدنش خونمردگیهایی داشت، که هیچیک در گزارش پزشک قانونی ذکر نشده بود.
هفت روز بعد خانه پدرومادرم را که از روز کشف جنایت به بهانهی انگشتنگاری و ردیابی قاتلان اشغال کرده بودند، به ما تحویل دادند. ردپای کینه بر این خانه نیز داغ زده بود. انگار همهچیز در گرداب وحشیگری چرخیده و بلعیده شده بود. مأموران کلانتری که مسئول تحویل خانه به ما بودند در مقابل سؤالهای ما که چرا این خانه اینگونه بههم ریخته و غارت شده است، جوابی نداشتند و با شرمساری تکرار میکردند که فقط مسئول تحویلاند. قاضی پرونده نیز تنها به قبول شکایت رسمی ما از وضعیت خانه اکتفا کرد و هیچ توضیحی نداد.
در روز خاکسپاری پدرومادرم وقتی که تابوتهای آنان، پیچیده در پرچم سه رنگ، بر زمین میدان بهارستان نهاده شد تا شادروان دکتر سحابی بر پیکر آنان نماز بخواند، جمعیت همچون دریایی از خشم و عزا پشت سر او موج میزد. در این روز پس از سالها دوباره فریاد مرگ بر استبداد در تهران پیچید.
قتل ها کشتن اندیشه بود
قتل سیاسی سرشت متفاوتی دارد. به خصوص که قاتلان به نام خدا یا به نام مردم عده ای را به قتلگاه ببرند وقتل های سیاسی نویسندگان و روشنفکران ایران سرشتی متفاوتر که زخم این قتل ها همیشه در تاریخ سیاسی ایران زنده می ماند . این قتل ها نه برای حذف رقیب اقتصادی و یا حتی رقبایی اتفاق افتاد که نشستن بر سر صندلی قدرت خامنه ای را می خواستند بلکه این قتل ها کشتن اندیشه بود . کشتن عقیده و آن هایی که که آزادی را پاس می داشتند .
قتل های زنجیره ای که در ایران اتفاق افتاد یک کودتای خاموش و بی سرو صدا بر علیه آزادی بود که تا صد سال دیگر صدایی بلند نشود ,کسی بر نخیزد و قلمی درباره آزادی و دموکراسی و حقوق بشر ننویسد و سخنی بر زبان نیاورد
حکومت ایران تروریست است و اولین قربانیان ترور هایش ایرانی بودند.
گفتم تکان می خورد، چند ضربه دیگر زدند