چپ یا به فرانسه Gauche از زمان تشکیل مجلس مؤسسان فرانسه در۱۷۸۹ وارد فرهنگ سیاسی شد. در این مجلس که برای مشروط کردن پادشاهی تشکیل شد مخالفان استبداد در طرف چپ و موافقین در طرف راست به بحث و مجادله می پرداختند و بدینگونه لغت چپ و راست مفهومی سیاسی گرفت که در قرن ۱۹ و ۲۰ در بیشتر دموکراسی ها تا به امروز در مجلس ملی یا سنای فرانسه و خیلی کشورها ادامه دارد.
طبق سنت ۱۷۸۹, چپ خواستار عدالت اجتماعی، برابری، همبستگی، انسانگرائی و نفی حکومت های قرون وسطائی استبدادی است. لایسیته laïcité ( جدائی کامل و فوری دین از نهاد دولت و تمام نهادهای اجتماع، فرهنگی، قضائی) نیز از مطالبات چپ بوده است. چپ همچنین به احزاب، جنبش ها، انجمن ها و شهروندانی اطلاق می شود که خواستار چنین تغییراتی هستند.
چپ طیف بزرگ و متنوعی است که در ان سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم، مارکسیسم، کمونیسم، انارشی و همچنین انجمن ها و جنبش های غیر پارلمانی مانند نهادهای اعتراضی، سندیکا های کارگری، تعاونی ها و غیره وجود دارند. لیبرال ها نیز در شرایطی میتوانند به طیف چپ یا راست تعلق گیرند.
چهره چپ متعدد است: چپ انقلابی، چپ معترض، چپ رفورمیست و چپ مطالبه گر مانند چپ های المان، جبهه چپ فرانسه، چپ رادیکال در یونان یا اسپانیا است. چهره متعادل چپ به سوسیال دموکراسی و جناح “راست” حزب سوسالیست فرانسه یا احزاب سوسیالیست جدید در بلاک سابق کمونیست اطلاق می شود. یک چهره اخلاقی چپ هم بیشتر در نهادهای اجتماعی از حقوق بشر، حقوق خارجیان، حقوق محرومان دفاع می کند.
چپ متمول یا بقول فرانسویان، ” چپ خاویار خوار” طعنه ای است که به الیت های چپ افراطی اطلاق می شود که با انحصار کردن قدرت در دست خود از مزایای خاصی بهره مند میشوند ــ حتی اگر این الیت به دلیل نارضایتی جامعه از فقر و نا برابری بنحوی به قدرت رسیده باشد.
اروکمونیسم Eurocommunism: ترمی است که از دهه ۷۰ به احزاب کمونیست فرانسه، ایتالیا و اسپانیا اطلاق می شود چون از سیستم تک حزبی، مارکسیسم-لنینسم و دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و اقمارش فاصله گرفتند و خواستار ادغام دمکراسی در سوسیالیسم شدند. اروکمونیسم بر این مبنا آزادی فردی و اجتماعی از قبیل آزادی مطبوعات، عقیده، احزاب، اعتصاب، تظاهرات و بویژه آزادی رای و انتخابات را وارد برنامه خود کردند. احزاب اروکمونیسم با وجود این فاصله ایدئولوژیک کماکان در قطب شوروی باقی ماندند.
چپ دوم Second Left: اصطلاح چپ دوم در نیمه دوم قرن ۲۰ با ابتکار میشل روکار Michel Rocard نخست وزیر سوسیالیست، جناح راست، فرانسه استفاده شد. این جریان از ۱۹۵۰ در برابر حکومت استالینی شوروی و احزاب استالینی رشد کرد. هدف ان زدودن ایدئولوژی با حفظ ایده سوسیالیسم در تغییرات اقتصادی و اجتماعی است. چپ دوم فراتر از حزب, به اقداماتی در نهادهای اجتماعی و سندیکا اهمیت می دهد. این جناح در زمان میتران, François Mitterrand رئیس جمهوری فرانسه در ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۵ در اقلیت و در زمان نخست وزیری ژوسپن , Jospin, در دورن ریاست جمهوری ژاک شیراک, Jacques Chirac, و اینک ریاست جمهوری اولاند , François Hollande , سیاست غالب حزب سوسیالیست فرانسه بوده است. چپ دوم از نظر اقتصادی به سرمایه داری خود ترمیمی Regulatory Economics و سازش های اجتماعی ــ ا قتصاد بازار با مقداری تعدیل در لجام کسیختگی سرمایه ــ باور دارد. احزاب سبز، جریانات معروف به آلترناتیو، احزاب سوسیال دموکرات به ویژه در سال های اخیر متعلق به این چپ دوم هستند.
چپ افراطی Extreme-Left: اشاره به چپ ضد لیبرال است. تفاوت های متعدد و قابل تغییر مانع یک تعریف مشخص به چپ افراطی می شود، بویژه که برخی از جریانات چپ افراطی از این نام خود داری میکنند تا با بار منفی افراطگرائی معرفی نشوند. جریان های چپ افراطی دموکراسی لیبرال را نفی میکنند و به انقراض کل سیستم سرمایه داری باور دارند. معتقدند فقط انقلاب میتواند جامعه برابری خواه را ممکن کند؛ معمولاً خود را در اعمال دمکراتیک ادغام نمی کنند. در میان انان، برخی گروه یا گروهک ها به خشونت یا ترور متوسل می شوند. نمونه انان در غرب بریگادهای سرخ، Red Brigades, عمل مستقیم، Direct Action, در فاصله بین سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ در ایتالیا و فرانسه ترور سیاسی میکرند. آموزه حرکات چپ افراطی معمولاً تعبیر رادیکال مارکسیسم یا کمونیسم: مائویسم، تروتسکیسم، کاستریسم، لوگزامبورگیسم، کانسئلیسم Councilism ( کمونیسم شورائی) است. بطور کلی، جنبش های انارشیست هم در طبقه بندی چپ افراطی جای داده می شوند اگر چه جنبش بلانکیست و انارشیست توسط مارکس و انگلس محکوم شده اند.
اولترا چپ Ultra-Left: آخرین مرحله رادیکالیسم در چپ است که ایده های انقلابی را تا حد حکومت شورائی یا انارشیسم (انارشو ـ خودمختار) باور دارد. اولترا چپ بر خلاف چپ افراطی ضرورتاً به کار حزبی تعلق ندارد و به مجموعه جریاناتی می گویند که در گروه، محفل روشنفکری، تئورسین متشکل می شوند که تنها خصلت مشترک انان پیوند فکری انان به مارکسیسم است که توسط متون اولیه مارکسیت تحلیل می شود. اولترا چپ لنینیسم و هر فورم مارکسیسم رسمی را با تکیه به متون کلاسیک مارکسیسم زیر تحلیل خود می برد.
جدا از احزاب، گروه ها، محافل برخی فعالیت ها نیز میتوانند نام چپ گیرند مانند جنبش خود مختاری: جنبش خود مختاری نیز در مفهوم مارکسیسم یک جریان چپ نامیده می شود که برای استقلال پرولتاریا در برابر سرمایه داری، دولت و همچنین احزاب و سندیکا ها مبارزه می کند. مشخصه انان طرد هر استانداری است که مانع کسب قدرت سیاسی بدون مراحل بینابینی است. این جنبش در ۱۹۷۳ در ایتالیا Autonomia Operia یا خود مختاری کارگری تشکیل شد که یک جریان روشنفکری و مخالف احزاب و سندیکا های موجود بود. از این مقوله جریانات معترض اجتماعی مانند Action Directe ( اقدام مستقیم) و غیره در فرانسه بوجود آمد.
کمونیسم شورائی Councilism : به یک تئوری اطلاق می شود که در عمل نیز در اوائل قرن ۲۰ گاهی با رفتاری متضاد با تئوری وجود داشتند. این ترم به اشاره روزا لوکزامبورگ از جنبش های کارگری و دهقانی در فاصله ۱۹۰۵ تا انقلاب ۱۹۱۷ با نام کمون در روسیه تأسیس شدند. مشابه آنان ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ در المان، و ۱۹۱۹ در ایتالیا با نام شوراری کارگری تأسیس شد. شورای کارگری با دمکراسی مستقیم Direct Democracy باور دارد که بر خلاف دموکراسی توسط نمایندگان مردم Representative Democracy تئوریزه شده. این شیوه شورائی یا دموکراسی مستقیم در تاریخ قبل از قطب بندی طبقاتی متداول بوده و مورد حمایت ژان ژاک رسو نیز بوده است. دموکراسی های مدرن امروز با دموکراسی غیر مستقیم یا نمایندگان منتخب مردم در مجلس ملی , Representative Democracy حیات دارند. کماکان این دموکراسی مورد انتقاد حامیان حکومت شورائی است و بجا آن, دموکراسی مستقیم یا شورائی را پیشنهاد می کنند. دولت فدرال سوئیس یک دموکراسی بین مستقیم و غیر مستقیم را پیش میبرد و همه پرسی از مردم را برای اقدامات مهم دولت برگزار می کند ولی ربطی به حکومت شورائی چپ ندارد. انچه مورد نظر کمونیسم شورائی است با دموکراسی پارلمانی از هر نوع ان منطبق نیست و در واقع شورا را همان مرجع تصمیم گیری و اجرائی میدانند. تنها الگوی انان کمون پاریس در ۱۸۷۱ است که در مدت کوتاه ۷۰ روز از شورا های کارگری تشکیل شده بود و اولین و آخرین تجربه حکومتی این بینش است — مارکس از شکست کمون پاریس درس می گیرد و دیکتاتوری پرولتاریا را پیشنهاد می کند.
شورا ها یا شوروی: شوراها در فاصله ۱۹۰۵ تا انقلاب اکتبر در ۱۹۱۷ با نام سویت Soviet بطور خودجوش از میان دهقانان و سربازان تشکیل می شد و یک سنت اجتماع و بدون بار سیاسی یا ایدئولوژی داشت. بعد از انقلاب ۱۹۱۷ جمهوری حاصل از انقلاب نام جمهوری شورا ها یا شوروی گرفت. شورا یا سوویت همچنین نام جوامعی شد که در سطوح مختلف از ده تا کشور با هدایت و برنامه ریزی دولت جدید تشکیل می شدند تا به ظاهر امور دو قوه مقننه و اجرائیه را در دست گیرند. نمایندگان سوویت از جمعیت ها و ملیت های شوروی عالی ترین نهاد قدرت را تشکیل میدادند که در عمل شبهی از حزب کمونیست بودند.
کارگرپرستی یا Workerism : در برابر چپ اجتماعی و غیر افراطی یک از خصائص محافل روشنفکری چپ افراطی است. این بینش امتیاز خاصی برای کارگر تا حد رهبری جنبش چپ انقلابی و رهبری اداره کشور قائل است. کارگرپرستی یک توهم ایده آلیستی است که کارگر را الگوی فرهنگی و اخلاقی معرفی می کند و در رفتار، ادبیات، هنر و معیارهای خود انرا تلفیق می کند. در منظر کارگر پرست، کارگران معتبر ترین طبقه اجتماعی و لذا باید بدون توجه به ظرفیت و توان فکری و آکادمیک آنان الیت رهبری کل جامعه را تشکیل دهند. حکومت هائی که با این ادعا تشکیل شده اند معمولاً از روشنفکران طبقه متوسط بوده اند که در مواردی خود به یک الیت دیکتاتوری و فاسد مبدل شده اند، نمونه بارز ان امروز خاندان کیم سونگ در کره شمالی است. عشق مفرط به چیزی میتواند بیان نفرت افراطی به چیز دیگر باشد، عشق مفرط یک عاشق به طبقه کارگر میتواند نفرت او را از “دشمنان” طبقه کارگر همراه باشد. رواشناسی عشق و نفرت از یک احساس تند منشعب می شوند که عملکرد آن با احساسات تند یا دگماتیک توجیه می شوند. این نفرت کمونیستی گاهی به سراغ رفقای خود می رود و بدین گونه تصفیه های خونین در دوران استالین و مائو میلیون ها رفیق دیروز و “دشمن طبقه کارگر” امروز را به کام مرگ برد. واقعیت این است که طبقه کارگرهیچ دخالتی در قدرت و این جنایات ندارد بلکه این یک الیت دیکتاتور و معمولاً فاسد است که این جنایات را به نام طبقه کارگر مرتکب می شود.
طیف چپ به دلیل بار روشنفکری و عدالت خواهی حتی اگر افراطی باشد به لومپنیسم نوع راست افراطی تبدیل نمی شود، کماکان به همین دلیل روشنفکری طیفی بسیار بزرگتر از طیف راست است ولی میتواند مانند مذهب دگماتیست باشد. به گمان من دلیل رشد دگماتیسم در چپ الگوهای فکری آن هستند که از ساختار اجتماعی در قرن ۱۸الهام میگیرند و با راه حل سیاسی در قرن ۲۰ به آنان برخورد می شود. امروز با رشد تکنولوژی و ابزار تولید و تنوع واحدهای سرمایه گذاری معضل عدالت اجتماعی راه حل های دیگری می طلبند که برای چپ سنتی قابل فهم نیستند. پیوند فکری بین دمکراسی بورژوازی مترقی با روشنفکران چپ مدرن میتواند به یک جنبش دموکراتیک سوسیالیسم Democratic Socialism منتهی شود که معرف ساختار اجتماعی مدرن و راه حل های دمکراتیک در چارچوب یک دمکراسی پارلمانی است. دمکراسی سوسیالیسم تنها شانس چپ مترقی است چون از یک طرف فاقد راست روی سوسیال دموکراسی و از طرف دیگر نفی دیکتاتوری کمونیسم است. بورژوای امروز بیشتر در طبقات متوسط متمرکز است و از نظر کمی و کیفی اکثریت و محرک تحولات فرهنگی، هنری، علمی و سیاسی جامعه است. این نوع چپ مدرن میتواند کل جامعه، نه یک طبقه آنرا، نمایندگی کند و دولت آن با رای مستقیم مردم برای مدتی امور کشور را در دست گیرد تا مانند حکومت های کمونیستی به یک دیکتاتوری تمام عمر یا شبه موروثی, و معمولاًفاسد, تبدیل نشود.
جهانشاه رشیدیان