نوشته احمد نظری از ایران
این سوال از عصر افلاطون تا کنون همواره مورد بحث بوده است.
افلاطون میگوید: بهترین و خردمندترین. اما بهترین و خردمندترین چه کسی است؟
در عهد باستان پاسخ این بود: امپراتور، که بوسیله ارتش انتخاب میشود و بعدها شاهزادهای قانونی که با تایید الهی برگزیده شده است. مارکس میگوید: طبقه زحمتکش کارگران و البته با آگاهی طبقاتی؛ و نظریهپردازان دموکراسی به جای “شاهزادهای که با تایید الهی مشروعیت پیدا کرده” پاسخ دادند “مردم، که مشروعیتشان خداداده است.” همان که در روم باستان میگفتند: صدای مردم صدای خداست.
طرفداران نظریه دموکراسی میگویند حکومت هنگامی حق اعمال حاکمیت دارد که مشروع باشد؛ یعنی بر اساس قانون_اساسی و توسط اکثریت مردم یا نمایندگان آنان انتخاب شده باشد. اما با نگاهی به تاریخ میتوان مواردی در نقض ادعای فوق ارائه داد. مثلن هیتلر، کسی که با مشروعیت به قدرت رسید و با قانون “اختیارات ویژه” که توسط پارلمان بهتصویب رسید، تبدیل به یک دیکتاتور شد. بنابراین به نظر میرسد که مشروعیت کافی نیست!
کارل پوپر، پیشنهاد کرد که به جای پرسش “چه کسی باید حکومت کند؟”
بهتره بپرسیم “چگونه میتوان قانون اساسی تدوین کرد که بتوان بدون خشونت و خونریزی از دست حاکمان و مدیران مسلط رها شویم؟”
در واقع هرکس که تاکنون تحت یک حکومت دیکتاتوری زندگی کرده و میداند که تغییر آن بدون خونریزی هرگز ممکن نیست، بخوبی به اهمیت و ارزش نظام دموکراسی، علیرغم فاصله زیادی که با یک نظام کاملن مطلوب دارد، واقف است و میداند که این ارزش را دارد که آدمی در راه استقرار آن با تمام توان خود مبارزه کند.
به عبارت دیگر پوپر معتقد است ما زمانی به آزادی سیاسی دست خواهیم یافت که قادر باشیم حاکمان خود را بدون خشونت و خونریزی برکنار کنیم و وقتی که چنین امکانی در جامعه وجود داشته باشد، دیگر خیلی نباید نگران این بود که “چه کسی حکومت میکند!”