پریا شعر و صدای احمد شاملو

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

پریا شعر و صدای احمد شاملو

(خوانشِ کمتر شنیده شده‌ی شاملو از پریا – تابستان ۱۳۵۸ خورشیدی)

فرید دهدزی

احمد شاملو «پریا» را دوبار خوانش کرد. نَخُست‌بار تابستان ۱۳۵۸، در مجموعه‌ای به‌نام «قاصدک» که در یادمان «صمد بهرنگی» منتشر شد. دگربار سال ۱۳۷۵ در آلبومی که به همین عنوان یعنی پریا با عنوان فرعی «قصه دخترای ننه‌دریا» توسط انتشارات ماهور با آهنگسازی حسین علیزاده منتشر شد.

خوانشِ شاملو در تابستان ۱۳۵۸ احتمالاً ۹ شهریورماه، در بیست‌ویک سالگی مرگ صمد بهرنگی، در مجموعه قاصدک، توسط سازمان انتشاراتی، فرهنگی و هنری «ابتکار» به مدیریت شادروان ابراهیم زال‌زاده منتشر شد. اجرا و خوانشی که پس از گذشت چهل‌وپنج سال کمتر مورد توجه قرار گرفته است. زیرا پس از اجرا و خوانشِ شاملو در مجموعه مستقل و رسمی که انتشارات ماهور در سال ۱۳۷۵ به عنوان پریا منتشر کرد، اجرای نَخُستین وی تحت‌شعاع قرار گرفت. از سویی مجموعه و آلبوم‌هایی مانند قاصدک که در سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ گردآوری شد، به‌دلایل گوناگون از جمله فضای انقلابی موجود در آن‌ها، کمتر مورد استقبال و استناد جامعه قرار گرفت. در حالی‌که بسیاری از این مجموعه‌ها در آن دوره نقش رسانه را بازی می‌کرد و به نوعی روایت‌گر افکار عمومی جامعه بود – این جُنگ‌ها در آن دوره «مجله‌ی صدا» نام گرفته بود.

گرچه خوانش شاملو در سال ۱۳۷۵ مأخذ همگان از پریا محسوب می‌شود، اما خوانش تابستان ۱۳۵۸، ویژگی‌های منحصر به فردتری دارد. صدای شاملو در دهه هفتاد به واسطه دست‌و پنجه نرم کردن با امراض مختلف، اُفت و خیز زیادی داشت. بنابراین صدای وی در دهه پنجاه به گواه آثار اجرا شده وی، پویا و گیراتر است. خوانش شاملو از برگزیده آثارش در دهه پنجاه به لحاظ تاریخی و روحی، روایتی نزدیک‌تر محسوب می‌شود. به‌عنوان نمونه شاملو در سال ۱۳۵۸ به «پریا» که در سال ۱۳۳۲ سروده شده بود، قرابت بیشتری داشت تا شاملو در سال ۱۳۷۵! گرچه اندیشه اهتمام خوانش‌های شاملو در دهه هفتاد توسط انتشارات ماهور، جای قدردانی دارد، اما شاملوی دهه هفتاد به‌واسطه بیماری‌های متعدد، شکل‌گیری شخصیت مترجمش در این دهه و … صلابت دهه‌های گذشته را نداشت؛ آن روحیه مبارز و نستوهی را که شاملو در شب‌های شعر دههِ سیاه پنجاه از خود بجای گذاشت، دیگر در دهه هفتاد تداوم نداشت.

تفاوت خوانش شاملو از پریا تابستان ۱۳۵۸ با خوانش سال ۱۳۷۵، در همین نکات است. خوانش شاملو در تابستان ۱۳۵۸، ویژگی‌های دیگری هم دارد. به عنوان نمونه شاملو در این خوانش کوشش کرده به سبک عامیانه پریا نزدیک‌تر باشد. اجرای سال ۱۳۷۵ وی رسمی‌تر و به دیگر خوانش‌های شاملو نزدیک‌تر است. در حالی‌که پریا اساساً قطعه‌ای است محاوره‌ای، فولکلور، برآمده از فرهنگ عامیانه و … است. حتی ریتم‌های اشعار متنوع و فولکلور است که شاملو در خوانش تابستان ۱۳۵۸، کوشش کرده به این تنوع ریتم و محاور‌ای بودن، وفادار باشد.

پریای شاملو به‌رغم این‌که ظاهراً برای سطح کودکان سروده شده است. اما پر از مطالب مهم، عمیق و پیچیده تاریخی است. علی‌رغم کودکانه بودن اشعار، شکسته و محاوره‌ای بودن جملات، اما در هر جمله و کلمه، شاملو کوشش کرده درس و اندرز تاریخی بدهد.

درباره این شعر ساعت‌ها می‌توان گفت‌وگو کرد. اما نکته بارز در این شعر که کمتر به آن توجه شده، زمان سُرایش شعر است. این شعر در سال کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سروده شده است. خود شاملو بی‌نصیب از ضربه سهمگین کودتا نبود، چند روز پس از کودتا بازداشت و نزدیک به چهارده ماه زندان شد. بنابراین خود طعم تلخ کودتا را چشیده بود و این شعر، روایت او از کودتا، استبداد، خفقان، اختناق و زندان است. کودتایی که موجب برآمدن دیو مهیب استبداد شد. شاملو استبداد برآمده از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را توصیف می‌کند. قصدش تنها تصویرسازی مستبد و شخص شاه نیست، بلکه فرهنگ و تاریخ استبداد را تصویر می‌کند. بنابراین منظور او از دیو، تنها مستبد حاکم نیست، بلکه سخن از استمرار استبداد تاریخی است. نظریه‌ای که بعدها پس از انقلاب ۱۳۵۷، آشکار و شفاف بیان کرد. دقیقاً در همان دوره‌ای که پریا را خوانش کرد، در یک مقاله و سه گفت‌وگو با طهران‌مصور ذهنیت و نظریه خود درباره استمرار استبداد تاریخی را بیان کرد. این‌که با پیچیدن طومار مستبد و به‌تعبیر خودش دیو، تفکر استبدادی در ایران را پایان نمی‌دهد. او در گفت‌وگو با طهران‌مصور چنین گفت:

«در آن سال‌های سیاه [پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲]، کوشش ما فقط مصروف این می‌شد که شرافت خود را حفظ کنیم، با سانسور بجنگیم، به فاجعه‌ای که هر صبح مکرر می‌شد صادقانه شهادت بدهیم و به اعماق ابتذال در نغلتیم. در حقیقت، خیانتی که از طریق مشت‌های آسمان‌کوب آن روزگار (که امروز کاسۀ گدایی در دست دنبال لومپن‌ها افتاده‌اند) به ما رفت [حزب توده]، از ما نسلی ساخت که متأسفانه به اقتضای زمان تا سال‌ها بعد نومیدانه به حال خود گریستیم، و هنگامی به خود آمدیم و بر اعصاب خود مسلط شدیم که فاشیسم حاکم پایه‌های قدرتش را چنان که باید استحکام بخشیده بود [استبداد پهلوی]. این بود که فقط به خود پرداختیم و کوشیدیم هوّیت خود را از دست ندهیم و برای گرده‌ای نان و لقمه‌ای گوشت به شرافت ملّی و فرهنگی که کارگران آن بودیم خیانت نکنیم.»

شاملو در ادامه به ضرب‌المثل «کاسه همان کاسه است و آش همان آش» اشاره می‌کند که نمایان‌گر فرهنگ استبدادی دیرینه جامعه ما است که با تغییر و تحول صوری قدرت سیاسی، تغییری در استبداد تاریخی ما ایجاد نمی‌کند. می‌گوید:‌ «تا هنگامی که تاریخ حوادث مشابهی را تکرار می‌کند می‌توان به حرکت انتقالی آن‌ها از امروز به آینده مطمئن بود. کنایه‌ای از قبیل «کاسه همان کاسه است و آش همان آش» ماحصل تجربه‌های فراوان تاریخی است. هربار حرکتی در جامعه صورت گرفته که ظاهرش تغییراتی بنیادی را نوید داده ولی در نهایت امر حاصلی جز این به بار نیامده است که جلادی به جای جلادی و جاهلی به کرسی جاهلی بنشیند یا سفاکی تازه‌ای جانشین سفاکی پیشین شود، هر فردی که حس کند از آن «امیدواری سفیهانه به تغییرات بنیادی» کلاه‌بوقی گشادی برای سرش ساخته بوده‌اند می‌تواند به حافظۀ مشترک توده‌ها رجوع کند و برای بیان نهایت سرخوردگی خود این کنایه را بیرون بکشد». (مصاحبه احمد شاملو با «طهران مصور» – ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸).

در جای دیگری به این موضوع اشاره می‌کند که گرچه انقلاب موجبات فروریزی نظام استبداد پهلوی را ایجاد کرده، اما اکنون (ابتدای خرداد ۱۳۵۸)، نشانه‌های استقرار استبداد دیگری فراهم شده است. فاشیسمی جانشین فاشیسم دیگری شده است:

«انسان و فرهنگ انسانیش تنها و تنها در فضای آزادی است که شکفته می‌شود. اما تا هنگامی‌‌که تعصب و خام‌اندیشی بر جامعه حاکم است، اختناق بر جامعه حاکم خواهد بود. تا هنگامی‌که برداشت جامعه از آزادی این باشد که «تو نیز آزادی سخن بگویی اما فقط باید چیزی را بگویی که من می‌پسندم» هیچ سخن حقی بر زبان‌ها نخواهد رفت، فرهنگ از پویایی باز می‌ماند، معتقدات به چیزی کهنه و متحجّر مبدّل می‌شود، جامعه بیش از پیش در بی‌فرهنگی و جهل و خام‌اندیشی فرو می‌رود، انسان از رسالت‌هایش دورتر و دورتر می‌افتد و هر از چندی، بن‌بست‌های اقتصادی کشت و کشتاری تازه بر می‌انگیزد و شورش کور و بی‌هدف تازه‌ای به راه می‌اندازد که میوه‌چینان البته اسمش را «انقلاب» می‌گذارند اما در عمل مفهومی بیش از «کودتا» ندارد: سُورخوران [فرصت‌طلبان] قدیمی سرنگون می‌شوند و سُورخوران تازه‌ای جای آن‌ها را می‌گیرند، و فاشیسمی جانشین فاشیسم دیگر می‌شود که قالبش یکی است، شکلش یکی است، عملکردش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان است، فقط بهانه‌هایش فرق می‌کند. زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است، زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است، زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است، زمان محمدعلی شاه می‌کشتند که مشروطه است، زمان رضاخان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمان کُره‌اش [محمدرضاپهلوی] می‌کشتند که خرابکار است، امروز تو دهنش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع آجینش می‌کنند که لامذهب است … چه قصابخانه‌ای است این دنیای بشریت!» (ادامه گفت‌و‌شنودی با احمد شاملو، هفته‌نامه «طهران‌مصور» – چهار خرداد ۱۳۵۸).

شاملو در پریا به زیبایی و با زبان ساده ویران‌سازی خانه دیو را پایان یافتن استبداد نمی‌داند، بلکه استبداد را استمرار خودسری و خودکامگی دیو می‌داند. در گفتار و نوشتارهایی که وی در بیست‌وشش سال بعد از پریا داشت، حتی پس از واژگونی استبداد پهلوی، این نظریه را آشکارتر بیان می‌کند که استبداد یک فرهنگ دیرپا و پایدار در جامعه ایرانی است. شاملو در نوشتاری دیگری در همان زمان چنین گفت:

«سال‌ها اختناق، وهن و تحقیر بر ما گذشت. جسم و جان ما طی این سالهای سیاه فرسوده اما اعتقاد ما به ارزش‌های والای انسان نگذاشت که از پا درآئیم. پیر شدیم و درهم شکستیم اما زانو نزدیم و سر به تسلیم فرو نیاوردیم. تاریک‌ترین لحظات شوربختی و نومیدی را ازسر گذراندیم اما به ابلیس «آری» نگفتیم، چراکه ما برای خود چیزی نمی‌خواستیم. به دوباره دیدن آفتاب نیز امیدی نداشتیم. آفتاب ما از درون به جانمان می‌تابید: گرم این غرور بودیم که اگر در تنهایی و یأس می‌میریم، باری، بار امانتی را که نزد ماست و نمی‌باید بر خاک راه افکنده شود به خاک نمی‌اندازیم. دیروز چنین بود، امروز نیز لامحاله چنین است. زمانه به ناگاه دیگر شد: پیش از آن که روزگار ما به سر آید طوفان به غُرش درآمد و بساط ابلیسی فرعون را در هم نوشت [انقلاب]. از دوستان ما، بودند بسیاری که هیجان‌زده به رقص درآمدند و گفتند شاه خودکامگی به گور رفت، اکنون می تواند «شادی» باشد! گفتیم به گور رفتن شاه، آری، اما به گور سپردن خودکامگی بحثی دیگر است. بخشی عمده از این مردم، فردپرست بالفطره‌اند. پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ می‌تراشند. نپذیرفتند. گفتند تجربه سال‌ها و قرن‌ها اگر نتواند درسی بدهد باید بر آغل گوسفندان گذشته باشد!- سالیان دراز چوب خوشبینی‌ها و فردپرستی‌هامان را خورده‌ایم، چوب اعتماد بی‌جا و اعتقاد نادرست‌مان را خورده‌ایم. این، بدبینی است، به دورش افکنید که اکنون شادی باید باشد، اکنون سرود و آزادی باید باشد. اکنون امید می‌تواند از قعر جان ظلمت کشیده ما بشکفد و رو به خورشید، طلوع زیباترین فردای جهان را چشم براه باشد. پیدا بود که این دوستان، در اوج غم‌انگیز هیجانی کورچشم بر خوف‌انگیزترین حقایق بسته‌اند. آنان درست به هنگامی که می‌بایست بیش از هر لحظه دیگری گوش به زنگ باشند. به رقص و پایکوبی برخاستند، و درست به هنگامی که می‌بایست بیش از هر زمان دیگری هشیار و بیدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچیزی بدگمان باشند و حساسیت نشان دهند به غریو و هلهله پیروزی صدا به صدا در انداختند تا اسب فریب یکبار دیگر از دروازه‌ی تاریخ گذشت و به «تروا»ی خواب‌آلود خوش خیال درآمد. گیرم این‌بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشیر به کف نداشتند: آنان زهری با خود آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه می‌داد. قهرمانان جان بر کف و پاکباز خلق، منافق و بیگانه‌پرست‌ نام گرفتند. و رسواترین دشمنان خلق بر اریکه‌ی قدرت نشانده شدند. شادی خوش‌بینان دو روزی بیش نپائید. سرود، در دهن های بازمانده از حیرت به خاموشی کشید. آزادی، بار نیفکنده بازگشت و امید، ناشکفته فرو مُرد.» (احمد شاملو، برنامه طلوع خورشید لغو شد، نشریه طهران‌مصور، اول تیرماه ۱۳۵۸)

***

زمان دقیق سُرایش «پریا» مشخص نیست. فقط خود شاملو تاریخ سُرایش آن‌را ۱۳۳۲ عنوان می‌کند. چرا تاریخ سُرایش قطعه پریا مهم است؟ چراکه در این سال در ۲۸ مرداد «کودتا» رقم خورد. دو ماه بعد از کودتا او به حزب توده پیوست، همزمان دستگیر و بازداشت می‌شود. در زندان دو ماه طول نمیکشد که به تعبیر خویش متوجه خیانت‌های کمیته مرکزی حزب توده می‌شود و از حزب کناره‌گیری می‌کند. می‌گوید: «بعد از کودتای بیست‌وهشت مرداد رسماً به عضویت حزب توده درآمدم اما پس از جمع‌بندی مجموع کجروی‌های کمیتۀ مرکزی (اگر نخواهم بگویم خیانت مسلم) از قبیل مبارزۀ جاهلانه با حکومت دکتر مصدق و تأیید منافع نفتی انگلیس در ایران در بحبوحۀ مبارزات همگانی در جهت ملّی کردن صنایع نفت، و ساکت نشستن در برابر کودتای شاه علی‌رغم سازمان نظامی گسترده‌ای که داشت، و لو دادن این سازمان که منجر به اعدام شریف‌ترین مردان این مملکت شد (چنان که من هنوز نتوانسته‌ام پس از ۲۵ سال غم شهادت مرتضی کیوان را کهنه کنم) و خطاهای متعدد دیگری که بیشتر عمدی می‌نماید تا سهوی، از این حزب کنار گرفتم و امروز معتقدم که این حزب یکی از ده‌ها لطمه‌ای است که روس‌ها از ۱۹۲۱ تاکنون به ما زده‌اند و شاید یکی از بزرگترین این لطمات است. » (ادامه گفت‌و‌شنودی با احمد شاملو، هفته‌نامه «طهران مصور» – چهار خرداد ۱۳۵۸).

بنابراین مشخص نیست که شاملو این قطعه را پیش از زندان (مهر ۱۳۳۲ زندان شد)، یا پس از زندان سروده است؟ آن‌چه که مسلم است، تاریخ سُرایش قطعه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است.

شاملو در گفت‌وگویی زمان سُرایش قطعه پریا را به پس از کودتا می‌داند. می‌گوید: «شعر (پریا) را مستقیماً به سفارش اجتماع نوشتم. جامعه‌ای که با کودتای ۱۳۳۲ لطمه نومیدانه شدیدی خورده بود و به آن نیاز داشت و من که در متن جامعه بودم این نیاز را درک کردم و به آن پاسخ گفتم. آن هم با زبان خود مردم و توده‌‌ٔ مردم نیز آن را بی‌درنگ تحویل گرفت و برد، لازمش داشت و این لزوم را با پوست و گوشتم احساس کرده بودم و پس شعری بود محصول لزوم و اقتضاء؛ اقتضای وارستگی نه اقتضای وابستگی. اقتضای ایثار نه اقتضای بی‌عاری» (درباره هنر و ادبیات، گفت‌وگوی ناصر حریری با احمد شاملو، چاپ پنجم، انتشارات نگاه، ۱۳۸۵، ص ۸۳)

شاملو در خوانشی که او از پریا در تابستان ۱۳۵۸ داشته است، این تصور ایجاد می‌شود که او پس از پیوستن به حزب توده این قطعه را سروده است. زیرا انتشار این شعر که در سال‌های بعد در مجموعه «هوای تازه» ابتدا در سال ۱۳۳۶، سپس ۱۳۴۳ منتشر شد، مجبور می‌شود چند واژه را تغییر دهد، مثلاً در زمان انتشار گفته بود: «عید مردماس دیب گله داره». در صورتی‌که پس از انقلاب، در زمانی‌که این آزادی وجود داشت که روایت درست شعر را خوانش کند، او گفت: «عید توده‌هاست دیب گله داره». همچنان‌که در سال ۱۳۵۸ بارها حضور دوماهه خود را در حزب توده در سال کودتا یادآور شد. البته اعلام انزجار خود را هم از این حزب بیان کرده بود. هیچ اکراهی نداشت که بگوید در زمان سُرایش «پریا» وفادار به حزب توده بوده است. یا در پایان خوانش قطعه، باز گرایش سابق خود، هنگامه‌ی سرایش قطعه را پنهان نمی‌دارد: «از وقتی توده پا شد، زندگی مال توده‌ها شد.» این‌ خوانش و روایت نشان می‌دهد که او این شعر را در زمان گرایش دو ماهه خود به حزب توده سروده است. گرچه به‌کارگیری واژه توده در دهه‌های سی – پنجاه کاربردی فراگیر داشت.

به‌رغم این‌که شاملو در بهار و تابستان ۱۳۵۸ اکراهی نداشت که بگوید پریا را در زمان عضویت در حزب توده سروده است، نفرت خود را از این حزب با زبان بلند بیان می‌داشت که حزب توده از خود اسلام‌گرایان اقتدارگرا، انحصارطلب‌تر شده! و کاسه داغ‌تر از آش شده‌: «حزب توده هم که این اواخر آب توده به سر ریخته و ختنه را برای اعضای خود اجباری کرده ….» (طهران‌مصور، اول تیر ۱۳۵۸) یا سوگیری حزب توده از رأی آری به جمهوری اسلامی در همه‌پرسی ۱۰ – ۱۱ فروردین ۱۳۵۸ را به سُخره می‌گیرد: «راهی که کمیته مرکزی [حزب توده] می‌رود، پنداری به عمد در مسیر بی‌اعتبار کردن سوسیالیسم است. آخرین شاهکارشان شکستن تحریم رفراندوم بود. آقایان که پس از شهریور بیست با چپ‌روی بیمارگونه‌ای با شعار بی‌جان «دین تریاک توده‌هاست» به میدان آمدند و سبب شدند جوانانی که برای کار دهقانی به روستاها می‌رفتند با بادمجان و کدو مورد تجاوز قرار گیرند، حالا کاسه گدایی به دست گرفته‌اند و به دریوزگی کفی نان مسلمان شده‌ان!» (طهران مصور، چهار خرداد ۱۳۵۸)

شاملو در دهه پنجاه به سازمان مجاهدین خلق گرایش ابتدا پنهان و سپس آشکاری پیدا کرد. در رثای جان‌سپاری مجاهدین در دهه پنجاه به‌ویژه مهدی رضایی «ابراهیم در آتش» را سرود. اما در چهار خرداد ۱۳۶۰ در نهمین سالگرد بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، در اوج مبارزه سازمان مجاهدین با هیأت حاکمه، سوگیری آشکار خود را به مجاهدین را اعلام کرد: «برای ما فرصتی مغتنم است که در بزرگداشت این روز تاریخی و این تجدید عهد با شما و همه همرزمان مجاهدمان سهیم و شریک باشیم» («مجاهد» نشریه مجاهدین خلق ایران، شماره ۱۲۲).

پس از سی‌خرداد ۱۳۶۰ و همبستگی سازمان مجاهدین با حزب بعث عراق در زمان جنگ (از دی‌ماه ۱۳۶۱)، مشخص نشد که شاملو همچنان دلبستگی خود را به آن سامان حفظ کرد، یا خیر؟!

اما در سال ۱۳۷۵ پس از خوانش رسمی پریا، به‌جای توده از واژه «خلق» در این شعر بهره می‌گیرد: «از وقتی خلق پا شد، زندگی مال ما شد».

گفتنی است به گفته دکتر فربیرز رئیس‌دانا و ادعای سازمان وحدت کمونیستی (سوک)، شاملو از انقلاب ۱۳۵۷ تا ابتدای دهه شصت، هوادار سازمان وحدت کمونیستی بود.

***

بی‌هیچ تردیدی «پریا» در فرهنگ و هنر معاصر تأثیر چشمگیری داشته است. حتی در فنِّ ترانه‌سُرایی موسیقی ایرانی، تأثیرگذار بود. به‌ عنوان نمونه بیژن ترقی در سال ۱۳۳۷ «گل اومد بهار اومد» به عنوان یک ترانه شکسته و محاوره‌ای تصنیف کرد. پس از آن ترانه‌های شکسته و محاوره‌ای در موسیقی ایرانی و پاپ شکل جدّی به خود گرفت. حتی ایرج جنتی عطایی در آغاز کار خود، در سال ۱۳۴۶ در ترانه‌ای آشکارا به پریا شاملو استناد کرد و تِم شعر «آتیش می‌خوام بالاتَرَک، پاهام شد تَرک تَرک» پریای شاملو را در قطعه خوانده شده توسط ویگن به نام «آتیش می‌خوام» واریاسیون کرد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.