ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
ویکتور هوگو در دفاع از انسانیت و لائیسیته
تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.
6 پاسخ
با یاد ویکتوور هووگو
با سلام علیکم بیمانند من آموزگار پیر از ایران هستم و این شعر را کپی کرده برای سایت به نام رنگین کمان فرستادم چاپ و منتشر نمود. اما بعد از صفحه اول ناپدید شد. تاریخش به روایتی بیست ششم اوپاریل همین امسال مسحیت بود. حالا در این جا میگذارم شاید دوستان عنمایت کنند تا این پیرمرد ایرانی افغانی الاصل که حالا ۵۸ سال سنش رات در ایران سپری کرده و پارافووسور هم بوده منتشر بشد. ت
26 آوریل, 2025 در 14:27
دوستان من البته شاعر نیم. اما آموزگار ادبیات در دبیرستانی در جنوب تهران هستم. پسرم این شعر را به من داد و گفت که کسی، شاید با نام مستغار یا حقیقی نوشته. عبدالکریم سریش از قم. او از من خواست تا آنرا تصحیح کنم. من در حد خودم آنرا تصحیح خواهم کرد و از سایر دست اندرکاران ادبیات نیز میخواهم تا ادای دینی به پیامبر ختم بیشرفی و مادر قحبه گی بکنند. هر کسی باید در تکامل این شعر آقای سیریش گام بردارد.
شعری زیبا در مدح حضرت محمد از پروفسور دکتر استاد حضرت عبدالکریم سیریش
ای محمد ص ***
خرد آن خایه ندارد که بر او پای گذاری
بختیاری تو و بر پیکر عائیشه سواری
چون توان در تو رسیدن ؟ به دویدن؟ به پریدن؟
که تو در کوچه، و پس کوچه ی هر شهر روانی
لیله القدر وصال تو به تفخیذ و به وطی ست
چون که افضاء بنمودی و تو از وطی گذشتی
شعله ی خشم چنان وحی، درون دل هر طفل
همچو آتش بفشاندی که تو پیغمبر مائی
چشمها کور نمودی که نبینند که تووی غاری
تووی اون غار بخسبیدی با طفلک شیر خوار
زیر فانوس، که آویخت به کیرت چو مناری
دل هر طفلک آلوده دهان از نفس توست
از نگاه و نفست سکسِ پس و پیش، نمائی
به شفاخانه قانون تو افتاده حجابی
کس و کوون ست ز اعجاز فتوحات تو جاری
ای شبیخونزنِ بر طفل که ریدی به نبوت
مقعد و رَحَم هر طفل دریدی، بی حیائی
دولتی! اختر اقبال سیاهی و میخندی
که تو آبستن گوه بودی و ریدی توو کتاب
بعد گفتی که تو منشی ، نه نویسنده آن ام الکتابی
در ادامه تو بگفتی که چنین بوده، چنان است خدائی !
کیر خر در نظرت هست چو شمشیر نبوت
یا که انگشت ز دستی، شده انگشت نگاری
که بـِبُری سر هر کس که ترا نیست فدائی
کُس کِشی، کُس کش طفلان به سراپرده امکان
خجه و فاطی و زینب، بچه شهری یا دهاتی
که بیابی و غنیمت کنی و برده به پستوو
و در آنجا بدری مقعد، با اذن خدائی
آفتابه ی، سحری، خنده کنی درشب تاری
شرطت این ست که بِدَرری کُس و کونی ز غنائم
باجناقان همه دادند و بکردند به تو یادی
که لواطستان اسلام، هنرستان خیالی
شکرستان تجاوز، بودت ارث ولائی !
وازلین شب عشقی، و شراب تو لحافی
بوی گند شب قدری، نفس گاز تو معده
که شرر ها تو فکندی به همه ی عالم انسان
همه سر ها که بُریدی و وژنها که دریدی
تو حجاب کردی سر من، تا شوم روسپی بی غم***
تو خودت جاکش و قواد تووی ام الکتابی
توسن تجربه، ای فاتح گهواره ی اطفال
در شب واقعه رفتی ز لحافی به لحافی
توی یک شب تو شمردی، توی اون شهر مدینه
چهارده تا غنیمت، بنمودی تووی یک شب
بردیشان در بدر از شهرُ تووی غار حرائی
تفخیذ و وطی نمودی یکی را از پس دیگر
تا نگویند که کیرت نبود کیر سمائی
حالا من فلیسوف و، هم دکتر و، استاد فلاسی
میدمت نمره صد تا که بیفتی روی زینب
عروس خوب خود بوده، به فرمان الهی
فرزند خوونده ی خود را بــِکـُشی تا که به زینب،
برسی و بکُنیش افضاء و خونین و با خونش بنویسی
روی دو قُمبل هر طفل قوانین الهی
من به یاد تو میرم کوچه به کوچه به خیالی
میزنم فریاد افشاء به یاد تفخیذ وحدت
به یاد مستی تو، همراه جبریلِ سواری
حال میفهمم منِ خر، با جناقبازی توو ایران
تو همین کارو میکردی با جبرائیل رو الاغی
بعد برام افسانه ساختی که تو بودی رو براقی
بس که سر مست بودی روی الاغ در لحظاتی
فکر کردی که روی بال ملائک تو سواری !
اما مشتی مردم خر فکر میکردن توامینی، راست میگی که رو هوائی !
ز تجمل نگذشتی، به جلالت بنشستی، روی صندلی سنگی
نگاه کردی به امیرت بزنه گردن مردم،
تووی هر سنی، زن و مرد یا که پیر و جوانی
بر چنان نطع نشستی که پر از خون آدم بود
از زرتشتی و مسیحی تا که کفار و یهودی
میهمان حرم فاحشه ها در هپروتی،
وانمود میکنی البته که توی ملکوتی!
در تماشاگه رازی، تو تماشاگر مجموع
تو برفتی ز لواطی، ز جماعی به جماعی
نوجوانان حرم در تووی بیت خامه نائی
شیرخواران حرم جمله به تفخیذ وطائی،
در تووی سالن بیت رهبری لخت فقط با یه رِکابی
همگی در بقل مادر خود شیرخورانی
تا که قواد زمان خمینی را تو بگماری
تو بر ارکان شرافت بزدی سقف شریعت
هیز چشمی تو و تاجر، کُس و کوون را میشماری
به اللههی که تو را شاهد سوگند قلم کرد
تو بشین بر سر نیزه چو فقیهان کذائی !
بنویس آیه ی قتل و غنیمت بهر زن و مرد
بـِنِشان درخت فتنه برای تمام تاریخ
که تو پیامبر دیوی و تو اهریمن مائی
من سروشم، تا ابد استاد و فیلسوف ریائی
من تقلب میکنم، انتحال شعر سنائی
با انقلاب فرهنگیم ریدم به اسلام کذائی
صلوات بفرست بر آون پیامبر هرزه ی لاشی
ایت الله دکتر استاد عبدالکریم سیریش فیلسوف بزرگ اسلام ضد بشر
پاسدار جهل و جعل و جنون و توهم
***
در این جا یادآوری کنم که هیتلر «هایل هیتلر» را از آیت الله سید امین الحسینی امام جمعه اورشلیم که مشاور ارشدش بود یاد گرفت. این آیت الله به هیتلر گفت که ما در اسلام «الله اکبر» و «صلوات» داریم، «سلام» داریم شما هم چیزی شبیه این بسازید. و هیتلر «هایل هیتلر» را ساخت. بیداری بر ایرانیان باد.
نصر الله زحمتکش افغانی الاصل و ایرانی زنتیکی از کنج خراسان
گروه کاری ادبی سیاسی از ایران هستیم
ما به صورت گروهی این شعر را که سابقه ای ۳۰ ساله دارد را دستکاری کردیم. و به مناسب کُرنش و زانو زدن و خفت رهبری و دستگاه جنایتکار روحانیت در برابر ترامپ آنرا باز نشر میدهیم. امیدواریم کسانی دیگری نیز آنرا باز نشر و باز سازی کنند. زنده باد یاد نویسنده ی اولیه اش و نابود باد روحانیت از آیت الله تا آخوند و ملا و طلبه و مداح بدون استثناء و اسلام که در این ۱۴۰۵ سال حتا یک روز خوش برای ایران و ایرانی نگذاشته است.
و اما برای رعایت امانت ما نوشته سابق را با نام نامی کیان پیر فلک در اینجا میگذاریم.
دوستان رنگین کمان ببینید که کیان پیرفلک هم رنگین کمان ساخته بود. سایت میهن و شما اولینها در فضای مجازی بودید که این شعر فلسفی تاریخی و جامعه شناسی و ضد اهریمنی را در سایتتان منتشر کردید. اگر چه حدود ۲۷ سال پیش روی کاغذ در ایران و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان مکنتشر شده بود. حالا شما آنرا دوباره منتشر کنید و بدانید که این شعر آوانگرد و پیش قراول انقلاب امروز بوده است. من سپس کیبرد را در اختیار همسرم می گذارم تا مطلبش را در نظر پسین بنویسد.
سپاسگزارم تا همه را از وجود این القصیده خبر کنید
اولین بار این القصیده در سال ۱۳۸۱ است تا میرسه به سال ۸۳ و تا ۸۹ هی باز سازی شده و دست تووش بردن. در هر حال اینهاش. خدا بیامزه آفرینندشو.
القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود و جد مطهرش ریده
این رهبر آزاده ی ایران به خودش رید
تنها نه خودش رید به خود رهبر ایران٬
یکپارچه ایران به سر رهبر خود رید٬
رهبر چو نگه کرد در آیینه ی تقلید٬
با مزمزه کردن٬ گـُه خود را٬
هم گـُه ترامپ را، هم گـُه پوتین را
مال شی جین و پی تینگ را
اینبار با غضب بر سخن و عرش خدا رید!
با حفظ هویت به سر شخص خدا رید،
اون بسته رو وا کرد، قرآن رو نگا کرد،
حلوای ترامپ بود،
با لبهای پهنش، مزه مزه ها کرد
دست ترامپ و وا کرد،
بسته گـُه سگ بود، گـُه سگ ترامپ بود
آسد علی بفرمود، بابا عیبی نداره،
اون بار امام حسن بود،
اینبار امام صادق هستش کاره!
***
رهبری قیام کرد،
امام جلق و صدا کرد،
از ترس به خود رید،
قذافی رو خواب دید
بر تربت پاک انبیا رید٬
آن رهبر سابق در قبر بخندید ٬
با آن کفن پاک مطهر٬
که مزین به آیات خدا بود٬
با گفتن صد بار: ولاکن٬
از خنده به خود رید
آیات خدا بود به عمامه رهبر٬
وقتی که میخندید٬
وقتی که می خندید و به خود رید٬
عمامه اش افتاد درون گـُه و غلطید٬
بغلطید دو صد بار و
تو بشمار
عمامه تبرک با بوی خوش گـُه٬ مالید به پیشانی٬
چون چادری از گـُه٬
عمامه به سر کرد٬
عبای گـُه اندود٬
با عطر طهارت٬
تیمم غایط
با مسح و تلمس !
با ذکر و تلمذ
او عزم سفر کرد٬
ریشش به ملات گـُه صد روزه حنا کرد!٬
بهر سفر انگلیکن رخت به بر کرد٬
عمان رو خبر،
***
در٬ آستانه ی در بود!٬
عزاییل ٬
کتائب آقا،
حاج قاسم ملعون با نره خری لخت
با آلتِ کلفت٬
آهیخته و زمحت!٬
سید سعید طوسی، با نره خری جفت٬
شمشیر بدست و،
و هم زره به تن داشت
زان میر غضب خان٬
آن سارق خیبر
چیزی نه که کم داشت!
شمشیر لای دندان٬
فندک توی دستش٬
سطلی ز گـُه ناب٬ با تربت و با آب، اونها را قاطی کرد!
همچون آب زم زم غلپ و تلپ کرد
***
پنهان نتوان کرد٬
ارضای رضا بود٬
این کار خدا بود!٬
رهبر پا رو وا کرد٬
حاج سعید طوسی با عورت نازش٬
در اونجای رهبر تا دسته که جا کرد٬
هی اون جابجا کرد٬ اینجا و اونجا کرد!٬
تا دسته درون شد٬ گاهی به برون شد٬
از خنده ی آقا روده شون برون شد٬
هر لحظه درون و گاهی به برون شد٬
قاه قاه می خندید
غلپ و غلپ خون هی لای پاها بود
قرآنهای خشک کن لای دو کپل بود
دو تا آویزون بود٬ یکی در میون بود٬
شلپ و شلوپ بود٬
آقا در میون بود٬
دستاش رو زمین بود!
اینها یه نشونی٬
از عالم غیبه !
مهدی جون بی عیبه !
***
این رهبر آزاده ی ما نشئه ی عشق است٬
الواط و لواط است٬ مثل آب نبات است٬
مکنده ی آب و مکنده ی ذات است٬
او اصل لواط و٬
معنی فساد است٬
این رفت و شدن ها٬ تلمبه زدن ها٬ با قاری قرآن ٬
صدها نوجوانان٬ با صد کش و قوسه ٬
فرمان الهی وحیی ز نزال است٬
انزال و نزول است٬
سنگسار اناس است
***
گاهی فاعل گاهی مفعول٬
گاهی عاشق و گاهی معشوق٬
گاهی این دست رو زمین و٬ گاهی اون دست رو کمر بود!
اصلش اینه که دَمَر بود
کپلش مثل قمر بود٬
کمرش مثل فنر بود٬
اما اینبار رهبر ما٬ از خوش هم بی خبر بود٬
اینبار حاج سعید طوسی٬دست و زانوش رو زمین زد٬
هی اونو بالا و پایین کرد٬
رهبر ماه رو سوار کرد٬
!ماه – تو آسمون نگاه کرد
ترامپ رو یهو خبر کرد
***
گاهی که این روی اون بود٬
گاهیم این توی اون بود٬
گاهیم این زیر اون بود!٬
گاه لب و لوچه ی رهبر، برا ارضا اویزون بود٬
***
این رهبر آزاده ی ما زیر الاغ بود٬
بیچاره الاغه٬
کارش کار زار بود،
تا که میدید که کسی نیست!٬
گاهی وقتام که کسی بود
گاهیم روی الاغ بود٬
خیالش رحت از این بود!
که توی راه خدا بود
با اینیم که چلاق بود٬
چون رهبر ِ خود٬ رهبر ما روی براق بود٬
***
آه !
رهبری توو درد سر بود.
تووی -چهار – راه محشر بود٬
شلوارش کشیده پایین٬
قمبلش زیر تشر بود
ترامپم تو دردسر بود
***
ناگاه بشد رعدی و برقی٬
تو یکی از راه ها
توی رعد و برق، تاپاله زدی٬
تا – پاله ی زدی
این نور خدا بود٬
حاج محمود ما بود٬
احمدی نژاد بود٬
با پزشکیان بود،
با خاتمی جون بود
آژه ای آویزون بود
با بمب و مسلسل٬ نارنجک دستی٬
با شمشیر مولا، آلوده به خونها،
پشتشم سپاه بود٬ با لباس داعش٬
پرچم لا لا لا
مردم رو نوازش٬ کردند نمد مال !
آقا کرد قار قار!
گفتش: « که اینا نیست، اینها نه مسلسل٬ ما میگیم ترقه ست٬
این ترقه – بازی٬ کار حقه بازی٬
این کار ما نیستش!
کار اجنبی هاست٬ …»
از شرف به دوره،
ترامپ جون، مگه زوره
حاج قاسمو کشتی،
مجال حرف زدن نیست
ناگاه آقا گوزید٬
چرت اما عج از اون صدا پوسید
ناگاه عیان شد٬ یک سیل تبه کاران از راه رسیدند٬
آقا رو که دیدند٬ پشت سر آقا فوری صف کشیدند٬
از عقب فرو کردند٬
از جلو مالیدند٬
با هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه
عربده کشیدند!
هر کدام از یک سو آقا رو گاییدند!
ملائکه از عرش به پایین پریدند٬
او نا هم برا آقا یک پرس بریدند!
ترامپ توو شگفتی در ریش آقا رید،
از چار راه دیگه چاقو کشای رهبر چون کرم خزیدند٬
سر دسته ی آنها ذلفقار بدست بود٬
با فرق شکافته هارت و پورت می کرد!
زرت و زورت می کرد!
ترامپ می خندید
***
ناگاه کیری ز قضا و قَدَر و معجزه بر خاست،
رهبری از این کیر غذا خورد،
این پیر بلافاصله بر لوح قَدَر رید،
پس لوحو بلیسد
ترامپ متحیر، از کار آقا بود
اما آقا ترسیده در راه خدا بود، معصوم بازی میکرد،
دهن لقا رو جمع کرده، ترسش رو فرو داد،
فریاد و فغان کرد
التماس و زجه
در پیش ترامپ کرد
***
ناگاه یه اف ۱۴ تو آسمون پیدا شد
با این هواپیما٬
سکوت محض بر پا شد٬
وقتی که طیاره رفت دو باره غوغا شد.
سرباز آقا بود
***
این پزشکیان بوده، با نور الهی!
روح حاج ابراهم بود، رئیسی رو میگم
تو دستش عصا بود
اما سرش گـُهی بود ! هی اونو ملیسید، چون طوق طلایی٬
خمپاره بدست و – هم بمب به کف بود٬
از شمر بدترتر٬
از کرب و بلا بود و
در راه نجف بود
یک بمب گـُهی انداخت اندر ره رهبر،
قهرمان نرمش ٬ با آن کمر ناز!
آن فنر اعجاز٬
رهبر جا خالی داد!٬
چپیهیش رو علم کرد!
انگشت بزرگش رو اون مثل علم کرد٬
برا ترسوندن مردم٬ هی اون تو دهن کرد٬
هی لیس و والیس زد٬
هی عره و تیز کرد!
ترامپ میخندید !
از خنده چو میرید، آقا با دست میمالید
حنابندون ریش بود،
ترامپ راضی بود.
***
آخ ! رهبر آزاده ی ما روی براق بود٬
هر چند که الاغ بود٬
چون رهبر خود٬ رهبر ما روی الاغ بود!٬
زیر کیر الاغ بود،
یک خر رو الاغ بود!٬
می گفت که براقه! آما که الاغ بود٬
آما چه الاغی!٬
یه الاغ لخت و
نره خر داغ بود!٬
با عشوه و ناز بود…٬
گاهی خر رو امام و٬ گاهی زیر الاغ بود٬
***
آن بمب بیفتاد به محراب تجلی٬
آنگاه بترکید٬
آیات خدا ریخت درون ره رهبر
رهبر چو بلیزید٬
یا اینکه بلغزید ٬
تا دسته بلیسید!٬
نا گاه بگوزید٬
گفت: « اینکه ترقه ست
پس بمب کجا بود ؟ »
پوتین رو خبر کرد!
شی جینگ پینگ و وازلین
کونش رو سپر کرد،
هی این توو، اون توو کرد
هی این ور و اون ور شد…
ترامپ نگاه میکرد، آمریکا شاهد بود !
آن رهبر سابق از حماقت این،
رهبر کنونی، با این کون خونی، در قبر بخندید
قاه قاه به خودرید
دریا؟ چه بگویم٬
گـُهستان اِلا بود٬ از صفا تا مروه
چون سنگ سیا بود
بحری زه گه ناب٬
عرفات آقا بود٬
***
از عشق خدایی٬
رهبر ولایی
خناس ِ مخنث٬
این رهبر یکدست٬
وارونه و سر مست٬
رهبر شده بی تاب٬
قواص خدا بود!٬
رقاصه ی شیطان
در حال ریا بود!
با ترامپ به دعا بود،
این ترقه بازی کار انبیا بود!
اهریمن ما بود !
***
بهر سفر حج در راه خدا بود٬
تنگی بگرفتش٬
هرچند گشاد بود!
رهبر سر پا شد٬
با یاد خدا شد٬
رهبر چو بریدند٬
آن سیل کفن پوشان٬ اینبار از آن چارراه٬
از راه رسیدند٬
اول بو کشیدند٬
آنگاه چشیدند٬
با انگشت دشنام در گـُه به خزیدند٬
یا اینکه خلیدند٬
آنگاه لیسیدند٬
اسپرم هزار جاسوس را٬ کشف نمودند٬
این فیض عظیما را٬
این فاز به فوزآ را با یطعه ی الله بر چشم کشیدند!
هم هی میچشیدند. گاهی می شاشیدند
اکمل شده این دین٬ به میلیون ذَکــَر کین٬
با دشمن ملعون٬
امت شده واحد با کل مریدن٬ ریدند به دفتر٬
ام الکتاب تر
آن صاحب این عصر، آن عج ِ مٌجَلـَق ناگه شده بیدار!٬
با چرت پریده٬
پیغمبر اهریمن گردیده پدیدار٬
همچون اونجای رهبر٬
چرتش شده پاره!
***
با اجازه ترامپ، آن رهبر غائب گردید مهیا !
بهر سفر خاک٬ اماده ز افلاک
لاهوتی بی غش، با عشوه ی مهوش،
او آمده با کش،
با شلوارک داغ !
شمشیر برنده در دست درنده٬
گرگان خونآشام٬ دندونای خونی٬
با نره خری داغ٬
با آن ذکر شق
با فتنه ی اکبر
با سید مظلوم٬
با دریایی از خون
با عامی مغبون
با سپاه غارت
با بسیج قاتل٬ با داعش بی رحم٬
لباس شخصی خونخوار
با طالب حوزه٬
با طالب فیضه٬
با طائب حوزه،
خون تا زیر بیضه!
الامان به پا شد!
بیداری اسلام!
خونها که به پا شد٬
خونها به زمین ریخت٬
تا اسلام احیا شد!
اسلام آدمکش سیراب ز خون بود
بچه کش ملعون ،
تجاوز گر شر و، خونخوار شبیخون،
سیرابتر خون شد!
***
با گریه بگویم ،
با ناله بنالم
با زجه و افعان
از بهر تو ایران
از بهر بلوچم
از بهر تو کـٌردَم
آذری نازم
اهوازی تشنه
دوره گرد گشنه،
دورتان بگردم ،
دردتان بجانم …
ای دنیای آزاد بر خیز و بپا شو !
این میر غضبها را تو خلع سلا کن !
این دنیای بیداد٬
را،
از ظلم رها کن !
دنیا پر بغض است٬
و اینک شده فریاد از ظلم تو: اسلام
از ظلم تو: اسلام!!٬
فریاد و دو صد داد
فریاد! و فریاد!!٬
***
آی خدای واحد !
نحسی شریعت٬
نحسی شرایع٬
اینک تو نگا کن
این مردم ایران٬ گردیده مهیا
بر زیستنی نو!٬
الگوی نوینی انداخته در راه
هم بی توی ظالم٬ هم بی اوی خناس٬
بی رهبر لووواط!
بدون ولایت،
بدون فقاهت
هم با من و با او
با این من دیگر با آن اوی دیگر!٬
هم، هم زن و هم مرد٬
هم پیر و جوانان٬
هم خرد و کلانان،
در راه بهاران،
بچه های ایران،
در راه نوینی٬
چون سیل خروشان
ماییم در ایران!٬
ماییم در ایران!
پایان
دوستان موسیقی زن حتما این شعر را تبدیل به یک کار صدائی تصویری و شنوائی کنید.
سپاسگزاریم
ما به صورت گروهی این شعر را که سابقه ای ۳۰ ساله دارد را دستکاری کردیم. و به مناسب کُرنش و زانو زدن و خفت رهبری و دستگاه جنایتکار روحانیت در برابر ترامپ آنرا باز نشر میدهیم. امیدواریم کسانی دیگری نیز آنرا باز نشر و باز سازی کنند. زنده باد یاد نویسنده ی اولیه اش و نابود باد روحانیت از آیت الله تا آخوند و ملا و طلبه و مداح بدون استثناء و اسلام که در این ۱۴۰۵ سال حتا یک روز خوش برای ایران و ایرانی نگذاشته است.
و اما برای رعایت امانت ما نوشته سابق را با نام نامی کیان پیر فلک در اینجا میگذاریم.
بازهم سپاسگزاریم
پاسخ
واقعا اگر ما معتقد باشیم این اشعار از معجزات است و اگر هنرمند و هنر شناس و مورخ باشیم این اشعار با همه چند لغزششان کوتاه و یا تکراری یک شاهکارها دوگانه هستند. واقعا سپاسگزار از سایت بسیار مفید رنگینکمان.
ن ه از کرج استاد ادبیات
القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در غار حرا به خود و جد مطهرش ریده
این رهبر آزاده ی ایران به خودش رید
تنها نه خودش رید به خود رهبر ایران٬
یکپارچه ایران به سر رهبر خود رید٬
رهبر چو نگه کرد در آیینه ی تقلید٬
با مزمزه کردن٬ گـُه خود را٬
هم گـُه ترامپ را، هم نتانیاهو را، هم گـُه پوتین را
مالِ شی جین و پی تینگ را
اینبار با غضب بر سخن و عرش خدا رید!
هم مهدی موعد رو خبر کرد،
از شونش بالارفت،
اول رو سرش رید
با حفظ هویت به سر شخص خدا رید،
اون بسته رو وا کرد، قرآن رو نگا کرد،
حلوای ترامپ بود،
با لبهای پهنش، مزه مزه ها کرد
دست ترامپ و وا کرد،
بسته گـُه سگ بود، گـُه سگ ترامپ بود
آسد علی بفرمود، بابا عیبی نداره،
اون بار که حسین بود اینبار که حسن شد،
خود امام حسن بود،
هم امام صادق هستش همه کاره!
***
رهبری قیام کرد،
امام جلقو یکباره صدا کرد،
از ترس به خود رید،
قذافی رو خواب دید
بر تربت پاک انبیا رید٬
آن رهبر سابق در قبر بخندید ٬
با آن کفن پاک مطهر٬
که مزین به آیات خدا بود٬
با گفتن صد بار: ولاکن٬
از خنده به خود رید
آیات خدا بود به عمامه رهبر٬
وقتی که میخندید٬
وقتی که می خندید و به خود رید٬
عمامه اش افتاد درون گـُه و غلطید٬
بغلطید دو صد بار و
تو بشمار
عمامه تبرک با بوی خوش گـُه٬ مالید به پیشانی٬
چون چادری از گـُه٬
عمامه به سر کرد٬
عبای گـُه اندود٬
با عطر طهارت٬
تیمم غایط
با مسح و تلمس !
با ذکر و تلمذ
او عزم سفر کرد٬
ریشش به ملات گـُه صد روزه حنا کرد!٬
بهر سفر انگلیکن رخت به بر کرد٬
عمان رو خبر،
***
در٬ آستانه ی در بود!٬
عزاییل ٬
کتائب آقا،
حاج قاسم ملعون با نره خری لخت
با آلتِ کلفت٬
آهیخته و زمحت!٬
سید سعید طوسی، با نره خری جفت٬
شمشیر بدست و،
و هم زره به تن داشت
زان میر غضب خان٬
آن سارق خیبر
چیزی نه که کم داشت!
شمشیر لای دندان٬
فندک توی دستش٬
سطلی ز گـُه ناب٬ با تربت و با آب، اونها را قاطی کرد!
همچون آب زم زم غلپ و تلپ کرد
***
پنهان نتوان کرد٬
ارضای رضا بود٬
این کار خدا بود!٬
رهبر پا رو وا کرد٬
حاج سعید طوسی با عورت نازش٬
در اونجای رهبر تا دسته که جا کرد٬
هی اون جابجا کرد٬ اینجا و اونجا کرد!٬
تا دسته درون شد٬ گاهی به برون شد٬
از خنده ی آقا روده شون برون شد٬
هر لحظه درون و گاهی به برون شد٬
قاه قاه می خندید
غلپ و غلپ خون هی لای پاها بود
قرآنهای خشک کن لای کپلا بود
دو تا آویزون بود٬ یکی در میون بود٬
شلپ و شلوپ بود٬
آقا در میون بود٬
دستاش رو زمین بود!
از ترس اسرائیل
همدست عزرائیل،
تو غار حرا بود،
توی پناگا بود،
اینها یه نشونی٬
از عالم غیبه !
مهدی جون بی عیبه !
***
این رهبر آزاده ی ما نشئه ی عشق است٬
الواط و لواط است٬ مثل آب نبات است٬
مکنده ی آب و مکنده ی ذات است٬
او اصل لواط و٬
معنی فساد است٬
این رفت و شدن ها٬ تلمبه زدن ها٬ با قاری قرآن ٬
صدها نوجوانان٬ با صد کش و قوسه ٬
فرمان الهی وحیی ز نزال است٬
انزال و نزول است٬
سنگسار اناس است
***
گاهی فاعل گاهی مفعول٬
گاهی عاشق و گاهی معشوق٬
گاهی این دست رو زمین و٬ گاهی اون دست رو کمر بود!
اصلش اینه که دَمَر بود
کپلش مثل قمر بود٬
کمرش مثل فنر بود٬
اما اینبار رهبر ما٬ از خوش هم بی خبر بود٬
اینبار حاج سعید طوسی٬دست و زانوش رو زمین زد٬
هی اونو بالا و پایین کرد٬
رهبر ماه رو سوار کرد٬
!ماه – تو آسمون نگاه کرد
ترامپ رو یهو خبر کرد
***
گاهی که این روی اون بود٬
گاهیم این توی اون بود٬
گاهیم این زیر اون بود!٬
گاه لب و لوچه ی رهبر، برا ارضا اویزون بود٬
***
این رهبر آزاده ی ما زیر الاغ بود٬
بیچاره الاغه٬
کارش کار زار بود،
تا که میدید که کسی نیست!٬
گاهی وقتام که کسی بود
گاهیم روی الاغ بود٬
خیالش رحت از این بود!
که توی غار حرا بود !
با این توو غار بود
از ترس میلرزید،
با اینیم که چلاق بود٬
چون رهبر ِ خود٬ رهبر ما روی براق بود٬
***
آه !
رهبری توو درد سر بود.
تووی -چهار – راه محشر بود٬
شلوارش کشیده پایین٬
قمبلش زیر تشر بود
ترامپم تو دردسر بود
***
ناگاه بشد رعدی و برقی٬
تو یکی از راه ها
توی رعد و برق، تاپاله زدی٬
تا – پاله ی زدی
این نور خدا بود٬
حاج محمود ما بود٬
احمدی نژاد بود٬
با پزشکیان بود،
با، خاتمی جوون بود
آژه ای آویزون بود
با بمب و مسلسل٬ نارنجک دستی٬
با شمشیر مولا، آلوده به خونها،
پشتشم سپاه بود٬ با لباس داعش٬
پرچم لا لا لا
مردم رو نوازش٬ کردند نمد مال !
آقا کرد قار قار!
گفتش: « که اینا نیست، اینها نه مسلسل٬ ما میگیم ترقه ست٬
این ترقه – بازی٬ کار حقه بازی٬
این کار ما نیستش!
کار اجنبی هاست٬ …»
از شرف به دوره،
ترامپ جون، مگه زوره
حاج قاسمو کشتی،
مجال حرف زدن نیست
ناگاه آقا گوزید٬
چرت اما عج از اون صدا پوسید
ناگاه عیان شد٬ یک سیل تبه کاران از راه رسیدند٬
آقا رو که دیدند٬ پشت سر آقا فوری صف کشیدند٬
از عقب فرو کردند٬
از جلو مالیدند٬
با هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه
عربده کشیدند!
هر کدام از یک سو آقا رو گاییدند!
ملائکه از عرش به پایین پریدند٬
او نا هم برا آقا یک پرس بریدند!
ترامپ توو شگفتی در ریش آقا رید،
امام جلق، فوری اونو لیسید
از چار راه دیگه چاقو کشای رهبر چون کرم خزیدند٬
سر دسته ی آنها ذلفقار بدست بود٬
با فرق شکافته هارت و پورت می کرد!
زرت و زورت می کرد!
ترامپ می خندید
نتانایا هو رید، آقا اونو لیسید
***
ناگاه کیری ز قضا و قَدَر و معجزه بر خاست،
رهبری از این کیر غذا خورد،
این پیر بلافاصله بر لوح قَدَر رید،
پس لوحو بلیسد
ترامپ متحیر، از کار آقا بود
اما آقا ترسیده در راه خدا بود، معصوم بازی میکرد،
دهن لقا رو جمع کرده، ترسش رو فرو داد،
فریاد و فغان کرد
التماس و زجه
در پیش ترامپ کرد
***
ناگاه یه اف ۱۴ تو آسمون پیدا شد
با این هواپیما٬
سکوت محض بر پا شد٬
وقتی که طیاره رفت دو باره غوغا شد.
سرباز آقا بود
***
این پزشکیان بوده، با نور الهی!
روح حاج ابراهم بود، رئیسی رو میگم
تو دستش عصا بود
اما سرش گـُهی بود ! هی اونو ملیسید، چون طوق طلایی٬
خمپاره بدست و – هم بمب به کف بود٬
از شمر بدترتر٬
از کرب و بلا بود و
در راه نجف بود
یک بمب گـُهی انداخت اندر ره رهبر،
قهرمان نرمش ٬ با آن کمر ناز!
آن فنر اعجاز٬
رهبر جا خالی داد!٬
چپیهیش رو علم کرد!
انگشت بزرگش رو اون مثل علم کرد٬
برا ترسوندن مردم٬ هی اون تو دهن کرد٬
هی لیس و والیس زد٬
هی عره و تیز کرد!
ترامپ میخندید !
از خنده چو میرید، آقا با دست میمالید
حنابندون ریش بود،
ترامپ راضی بود.
***
آخ ! رهبر آزاده ی ما روی براق بود٬
هر چند که الاغ بود٬
چون رهبر خود٬ رهبر ما روی الاغ بود!٬
زیر کیر الاغ بود،
یک خر رو الاغ بود!٬
می گفت که براقه! آما که الاغ بود٬
آما چه الاغی!٬
یه الاغ لخت و
نره خر داغ بود!٬
با عشوه و ناز بود…٬
گاهی خر رو امام و٬ گاهی زیر الاغ بود٬
***
آن بمب بیفتاد به محراب تجلی٬
آنگاه بترکید٬
آیات خدا ریخت درون ره رهبر
رهبر چو بلیزید٬
یا اینکه بلغزید ٬
تا دسته بلیسید!٬
نا گاه بگوزید٬
گفت: « اینکه ترقه ست
پس بمب کجا بود ؟ »
پوتین رو خبر کرد!
شی جینگ پینگ و وازلین
کونش رو سپر کرد،
هی این توو، اون توو کرد
هی این ور و اون ور شد…
ترامپ نگاه میکرد، آمریکا شاهد بود !
آن رهبر سابق از حماقت این،
رهبر کنونی، با این کون خونی، در قبر بخندید
قاه قاه به خودرید
دریا؟ چه بگویم٬
گـُهستان اِلا بود٬ از صفا تا مروه
چون سنگ سیا بود
بحری زه گه ناب٬
عرفات آقا بود٬
تووی پناکاه بود، در غار حرا بود
***
از عشق خدایی٬
رهبر ولایی
خناس ِ مخنث٬
این رهبر یکدست٬
وارونه و سر مست٬
رهبر شده بی تاب٬
قواص خدا بود!٬
رقاصه ی شیطان
در حال ریا بود!
با ترامپ به دعا بود،
این ترقه بازی کار انبیا بود!
اهریمن ما بود !
***
بهر سفر حج در راه خدا بود٬
تنگی بگرفتش٬
هرچند گشاد بود!
رهبر سر پا شد٬
با یاد خدا شد٬
رهبر چو بریدند٬
آن سیل کفن پوشان٬ اینبار از آن چارراه٬
از راه رسیدند٬
اول بو کشیدند٬
آنگاه چشیدند٬
با انگشت دشنام در گـُه به خزیدند٬
یا اینکه خلیدند٬
آنگاه لیسیدند٬
اسپرم هزار جاسوس را٬ کشف نمودند٬
این فیض عظیما را٬
این فاز به فوزآ را با یطعه ی الله بر چشم کشیدند!
هم هی میچشیدند. گاهی می شاشیدند
اکمل شده این دین٬ به میلیون ذَکــَر کین٬
با دشمن ملعون٬
امت شده واحد با کل مریدن٬ ریدند به دفتر٬
ام الکتابِ تر
آن صاحب این عصر، آن عج ِ مٌجَلـَق ناگه شده بیدار!٬
با چرت پریده٬
پیغمبر اهریمن گردیده پدیدار٬
همچون اونجای رهبر٬
چرتش شده پاره!
ایران تکه پاره، تهران ویرانه !
***
با اجازه ترامپ، آن رهبر غائب گردید مهیا !
بهر سفر خاک٬ اماده ز افلاک
لاهوتی بی غش، با عشوه ی مهوش،
او آمده با کش،
با شلوارک داغ !
شمشیر برنده در دست درنده٬
گرگان خونآشام٬ دندونای خونی٬
با نره خری داغ٬
با آن ذکر شق
با فتنه ی اکبر
با سید مظلوم٬
با دریایی از خون
با عامی مغبون
با سپاه غارت
با بسیج قاتل٬ با داعش بی رحم٬
لباس شخصی خونخوار
با طالب حوزه٬
با طالب فیضه٬
با طائب حوزه،
خون تا زیر بیضه!
الامان به پا شد!
بیداری اسلام!
خونها که به پا شد٬
خونها به زمین ریخت٬
تا اسلام احیا شد!
اسلام آدمکش سیراب ز خون بود
بچه کش ملعون ،
تجاوز گر شر و، خونخوار شبیخون،
سیرابتر خون شد!
***
با گریه بگویم ،
با ناله بنالم
با زجه و افعان
از بهر تو ایران
از بهر تو تهران،
اصفهان نازم
از قم تا به کاشان، تبریز عزیزم
از بهر بلوچم
از بهر تو کـُردَم
آذری نازم
اهوازی تشنه
دوره گرد گشنه،
دورتان بگردم ،
دردتان بجانم …
ای دنیای آزاد بر خیز و بپا شو !
این میر غضبها را تو خلع سلا کن !
این دنیای بیداد٬
را،
از ظلم رها کن !
دنیا پر بغض است٬
و اینک شده فریاد از ظلم تو: اسلام
از ظلم تو: اسلام!!٬
فریاد و دو صد داد
فریاد! و فریاد!!٬
***
آی خدای واحد !
نحسی شریعت٬
نحسی شرایع٬
اینک تو نگا کن
این مردم ایران٬ گردیده مهیا
بر زیستنی نو!٬
الگوی نوینی انداخته در راه
هم بی توی ظالم٬ هم بی اوی خناس٬
بی رهبر لووواط!
بدون ولایت،
بدون فقاهت روحانی بد ذات
مداح شرور و طلبه سفاک
هم با من و با او
با این من دیگر با آن اوی دیگر!٬
هم، هم زن و هم مرد٬
هم پیر و جوانان٬
هم خرد و کلانان،
در راه بهاران،
بچه های ایران،
در راه نوینی٬
چون سیل خروشان
ماییم در ایران!٬
ماییم در ایران!
پایان
دوستان موسیقی زن حتما این شعر را تبدیل به یک کار صدائی تصویری و شنوائی کنید.
سپاسگزاریم
ما به صورت گروهی این شعر را که سابقه ای ۳۰ ساله دارد را دستکاری کردیم. و به مناسب کُرنش و زانو زدن و خفت رهبری و دستگاه جنایتکار روحانیت در برابر ترامپ آنرا باز نشر میدهیم. امیدواریم کسانی دیگری نیز آنرا باز نشر و باز سازی کنند. زنده باد یاد نویسنده ی اولیه اش و نابود باد روحانیت از آیت الله تا آخوند و ملا و طلبه و مداح بدون استثناء و اسلام که در این ۱۴۰۵ سال حتا یک روز خوش برای ایران و ایرانی نگذاشته است.
و اما برای رعایت امانت ما نوشته سابق را با نام نامی کیان پیر فلک در اینجا میگذاریم.
بازهم سپاسگزاریم
نصر الله زحمتکش افغانی ایرانی از ایران
من اندکی این شعر با شرفانه را تصحیح کردم
با یاد ویکتوور هووگو
با سلام علیکم بیمانند من آموزگار پیر از ایران هستم و این شعر را کپی کرده برای سایت به نام رنگین کمان فرستادم چاپ و منتشر نمود. اما بعد از صفحه اول ناپدید شد. تاریخش به روایتی بیست ششم اوپاریل همین امسال مسحیت بود. حالا در این جا میگذارم شاید دوستان عنمایت کنند تا این پیرمرد ایرانی افغانی الاصل که حالا ۵۸ سال سنش رات در ایران سپری کرده و پارافووسور هم بوده منتشر بشد. ت
26 آوریل, 2025 در 14:27
دوستان من البته شاعر نیم. اما آموزگار ادبیات در دبیرستانی در جنوب تهران هستم. پسرم این شعر را به من داد و گفت که کسی، شاید با نام مستغار یا حقیقی نوشته. عبدالکریم سریش از قم. او از من خواست تا آنرا تصحیح کنم. من در حد خودم آنرا تصحیح خواهم کرد و از سایر دست اندرکاران ادبیات نیز میخواهم تا ادای دینی به پیامبر ختم بیشرفی و مادر قحبه گی بکنند. هر کسی باید در تکامل این شعر آقای سیریش گام بردارد.
شعری زیبا در مدح حضرت محمد از پروفسور دکتر استاد حضرت عبدالکریم سیریش
ای محمد ص ***
خرد آن خایه ندارد که برویش تو بشینی
بختیاری تو و بر پیکر عائیشه سواری
چون توان در تو رسیدن ؟ به دویدن؟ یا پریدن؟
که تو در کوچه و، پس کوچه ی هر شهر روانی
لیله القدر وصال تو به تفخیذ و به وطی ست
چون که افضاء بنمودی و تو از وطی گذشتی
شعله ی خشم چنان وحی، درون دل هر طفل
همچو آتش بفشاندی که تو پیغمبر مائی
چشمها کور نمودی که نبینند که تووی غاری
تووی اون غار بخسبیدی با طفلک شیر خوار
زیر فانوس، که آویخت به کیرت چو مناری
دل هر طفلک آلوده دهان از نفس توست
از نگاه و نفست سکسِ پس و پیش، نمائی
به شفاخانه قانون تو افتاده حجابی
کس و کوون ست ز اعجاز فتوحات تو جاری
ای شبیخونزنِ بر طفل که ریدی به نبوت
مقعد و رَحَم هر طفل دریدی، بی حیائی
دولتی! اختر اقبال سیاهی و میخندی
که تو آبستن گوه بودی و ریدی توو کتابا
بعد گفتی که تو منشی ، نه نویسنده آن ام الکتابی
در ادامه تو بگفتی که چنین بوده، چنان است خدائی !
کیر خر در نظرت هست چو شمشیر نبوت
یا که انگشت ز دستی، شده انگشت نگاری
که بـِبُری سر هر کس که ترا نیست فدائی
کُس کِشی، کُس کش طفلان به سراپرده امکان
خجه و فاطی و زینب، بچه، شهری یا دهاتی
که بیابی و غنیمت کنی و برده به پستوو
و در آنجا بدری مقعد، با اذن اللهی
آفتابه ی، سحری، خنده کنی درشب تاری
شرطت این ست که بِدَرری کُس و کونی ز غنائم
باجناقان همه دادند و بکردند به تو یادی
که لواطستان اسلام، هنرستان خیالی
شکرستان تجاوز، بودت ارث ولائی !
وازلین شب عشقی، و شراب تو لحافی
بوی گند شب قدری، نفس گاز تو معده
که شرر ها تو فکندی به همه ی عالم انسان
همه سر ها که بُریدی و وژنها که دریدی
تو حجاب کردی سر من، تا شوم روسپی بی غم***
تو خودت جاکش و قواد تووی ام الکتابی
توسن تجربه، ای فاتح گهواره ی اطفال
در شب واقعه رفتی ز لحافی به لحافی
توی یک شب تو شمردی، توی اون شهر مدینه
چهارده تا غنیمت را، بنمودی تووی یک شب
بردیشان در بدر از شهرُ تووی غار حرائی
تفخیذ و وطی نمودی یکی را از پس دیگر
تا نگویند که کیرت نبود کیر سمائی
حالا من فلیسوف و، هم دکتر و، استاد فلاسی
میدمت نمره صد تا که بیفتی روی زینب
عروس خوب خود بوده، به فرمان اللهی
فرزند خوونده ی خود را بــِکـُشی تا که به زینب،
برسی و بکُنیش افضاء و خونین و با خونش بنویسی
روی قُمبل های هر طفل قوانین الهی
من به یاد تو میرم کوچه به کوچه به خیالی
میزنم فریاد افشاء به یاد تفخیذ وحدت
به یاد مستی تو، همراه جبریلِ سواری
حال میفهمم منِ خر، با جناقبازی توو ایران
تو همین کارو میکردی با جبرائیل رو الاغی
بعد برام افسانه ساختی که تو بودی رو براقی
بس که سر مست بودی روی الاغ در لحظاتی
فکر کردی که روی بال ملائک تو سواری !
باجناق اولیت بوده علی، تووی مدینه،
که روی دوشت می بردی از سوراخی به سوراخی
اما مشتی مردم خر فکر میکردن توامینی، راست میگی که رو هوائی !
ز تجمل نگذشتی، به جلالت بنشستی، روی صندلی سنگی
نگاه کردی به امیر غضبتمیبره سرها،
تووی هر سنی، زن و مرد یا که پیر و جوانی
بر چنان نطع نشستی که پر از خون آدم بود
از زرتشتی و مسیحی تا که کفار و یهودی
میهمان حرم فاحشه ها در هپروتی،
وانمود میکنی البته که تووی ملکوتی!
در تماشاگه رازی، تو تماشاگر مجموع
تو برفتی ز لواطی، ز جماعی به جماعی
نوجوانان حرم در تووی بیت خامه نائی
شیرخواران حرم جمله به تفخیذ وطائی،
در تووی بیت رهبری لختن همه با یه رِکابی
همگی در بقل مادر خود شیرخورانی
تا که قواد زمان خمینی را تو بگماری
تو بر ارکان شرافت بزدی سقف شریعت
هیز چشمی تو و تاجر، کُس و کوون را میشماری
به اللههی که تو را شاهد سوگند قلم کرد
تو بشین بر سر نیزه چو فقیهان کذائی !
بنویس آیه ی قتل و غنیمت بهر زن و مرد
بـِنِشان درخت فتنه برای تمام تاریخ
که تو پیامبر دیوی و تو اهریمن مائی
من سروشم، تا ابد استاد و فیلسوف ریائی
من تقلب میکنم، انتحال شعر سنائی
با انقلاب فرهنگیم ریدم به اسلام کذائی
صلوات بفرست بر آون پیامبر هرزه ی لاشی
ایت الله دکتر استاد عبدالکریم سیریش فیلسوف بزرگ اسلام ضد بشر
پاسدار جهل و جعل و جنون و توهم
***
در این جا یادآوری کنم که هیتلر «هایل هیتلر» را از آیت الله سید امین الحسینی امام جمعه اورشلیم که مشاور ارشدش بود یاد گرفت. این آیت الله به هیتلر گفت که ما در اسلام «الله اکبر» و «صلوات» داریم، «سلام» داریم شما هم چیزی شبیه این بسازید. و هیتلر «هایل هیتلر» را ساخت. بیداری بر ایرانیان باد.
نصر الله زحمتکش افغانی الاصل و ایرانی زنتیکی از کنج خراسان
یک نگاه نو !
در ابتدا عرض کنم که از آنجا این شغر اسلامی شیعی و فلسفی ست، خواندن آن برای نوجوانان زیر ۱۸ سال اشکال انسانی دارد، اگر چه شرعا حتا شیرخوارگان نیز مجاز عملی این اسلام ناب هستند…
به فتوای تفخیذ امام خمینی در تحریرالوسیله مراجعه کنید !
پس برای کمان رنگین مشکلی نیست، چرا که اعلام شده که شعر اسلامی اسلامی ست و نویسنده اش فیلسوف شهیری ست. دکتر حاج عبدالکریم
و جنابان موسیقیدانها بفرمائید من فقط توانستم چند خط این شعر مهم رال کوتاه کنم. به زودی سراغ «القصیده» نیز خواهم رفت که کاری تحسین بر انگیز.
آیت الله ناصر مکارم شیرازی از قم
شعری زیبا در مدح حضرت محمد از پروفسور دکتر استاد حضرت عبدالکریم سیریش
ای محمد ص ***
خرد آن خایه ندارد که برویش تو بشینی
بختیاری تو و بر پیکر عائیشه سواری
چون توان در تو رسیدن ؟ به دویدن؟ یا پریدن؟
که تو در کوچه و، پس کوچه ی هر شهر وبالی
لیله القدر وصال تو به تفخیذ و به وطی ست
چون که افضاء بنمودی و تو از وطی گذشتی
شعله ی خشم چنان وحی، درون دل هر طفل
همچو آتش بفشاندی که تو پیغمبر مائی
چشمها کور نمودی که نبینند که توو غاری
تووی اون غار بخسبیدی روی طفلک شیر خوار
زیر فانوس، که آویخت به کیرت چو مناری
دل هر طفل که آلوده شده از نفس توست
از نگاه و نفست سکسِ پس و پیش، نمائی
به شفاخانه قانون تو افتاده حجابی
کس و کوون ست ز اعجاز فتوحات تو جاری
ای شبیخونزنِ بر طفل که ریدی به نبوت
مقعد و رَحٌَم هر طفل دریدی، بی حیائی
دولتی! اختر اقبال سیاهی و میخندی
که تو آبستن گوه بودی و ریدی توو کتابا
بعد گفتی که تو، منشی ، نه نویسنده آن ام الکتابی
در ادامه تو بگفتی که چنین ست خدائی !
کیر خر در نظرت هست چو شمشیر نبوت
یا یکی منبر الله که سر آن بنشینی به اعجاز بنازی
یا که انگشت ز دستی، شده انگشت نگاری
که بـِبُری سر هر کس که ترا نیست فدائی
کُس کِشی، کُس کش طفلان به سراپرده امکان
خجه و فاطی و زینب، بچه، شهری یا دهاتی
که بیابی و غنیمت کنی و برده به پستوو
و در آنجا بدری مقعد، با اذن اللهی
آفتابه ی، سحری، خنده کنان درشب تاری
***
شرطت این ست که بِدَرری کُس و کونی ز غنائم
باجناقان همه دادند و بکردند به تو یادی
که لواطستان اسلام، هنرستان خیالی
شکرستان تجاوز، بودت ارث ولائی !
وازلین شب عشقی، و شراب تو لحافی
بوی گند شب قدری، نفس گاز تو معده
که شررها تو فکندی به همه ی عالم انسان
همه سرها که بُریدی و وژنها که دریدی
تو حجاب کردی سر من، تا شوم روسپی بی غم***
تو خودت جاکش و قواد تووی ام الکتابی
توسن تجربه، ای فاتح گهواره ی اطفال
در شب واقعه رفتی ز لحافی به لحافی
توی یک شب تو شمردی، توی اون شهر مدینه
چهارده تا غنیمت را، بنمودی تووی یک شب
بردیشان در بدر از شهر تووی غار حرائی
تفخیذ و وطی نمودی یکی را از پس دیگر
تا نگویند که کیرت نبود کیر سمائی
حالا من فلیسوف و، هم دکتر و، استاد فلاسی
میدمت نمره صد تا که بیفتی روی زینب
عروس خوب خود بوده، به فرمان اللهی
فرزند خوونده ی خود را بــِکـُشی تا که به زینب،
برسی و بکُنیش افضاء و خونین و با خونش بنویسی
روی قُمبل های هر طفل قوانین الهی
من به یاد تو میرم کوچه به کوچه به خیالی
میزنم فریاد افشاء به یاد تفخیذ وحدت
به یاد مستی تو، همراه جبریلِ سواری
حال میفهمم منِ خر، با جناقبازی توو ایران
تو همین کارو میکردی با علی رو الاغی
بعد برام افسانه ساختی که تو بودی رو براقی
بس که سر مست بودی روی الاغ در لحظاتی
فکر کردی که روی بال ملائک تو سواری !
باجناق اولیت بوده علی، تووی مدینه،
که روی دوشت می بردی از سوراخی به سوراخی
اما مشتی مردم خر فکر میکردن توامینی، راست میگفتی رو هوائی !
ز تجمل نگذشتی، به جلالت بنشستی، روی صندلی سنگی
نگاه کردی به امیر غضبت میبره سرها،
تووی هر سنی، زن و مرد یا که پیر و جوانی
بر چنان نطع نشستی که پر از خون آدم بود
از زرتشتی و مسیحی تا که کفار و یهودی
میهمان حرم فاحشه ها در هپروتی،
وانمود میکنی البته که تووی ملکوتی!
در تماشاگه رازی، تو تماشاگر مجموع
تو برفتی ز لواطی، ز جماعی به جماعی
نوجوانان حرم در تووی بیت خامه نائی
شیرخواران حرم جمله به تفخیذ وطائی،
تووی بیت رهبری لختن، همه، با یه رِکابی
همگی در بقل مادر خود شیرخورانند
تا که قواد زمان خمینی را تو بگماری
تو بر ارکان شرافت بزدی سقف شریعت
هیز چشمی تو و تاجر، کُس و کوون را میشماری
به اللههی که تو را شاهد سوگند قلم کرد
تو بشین بر سر نیزه چو فقیهان کذائی !
کیر خر در نظرت هست یکی منبر الله
که سر آن بنشینی و به تفسیر برینی
بعد با گوه بنویسی آیه ی قتل و غنیمت
دانه ی درخت فتنه برای تمام تاریخ
تو بکاشتی و زدی جلق : که پیغمبر مائی !
که تو پیامبر دیوبودی و تو اهریمن مائی
من سروشم، تا ابد استاد و فیلسوف ریائی
من تقلب میکنم، انتحال شعر سنائی
با انقلاب فرهنگیم ریدم به اسلام کذائی
صلوات بفرست بر آون پیامبر هرزه ی لاشی
ایت الله دکتر استاد عبدالکریم سیریش فیلسوف بزرگ اسلام ضد بشر
پاسدار جهل و جعل و جنون و توهم
***
در این جا یادآوری کنم که هیتلر «هایل هیتلر» را از آیت الله سید امین الحسینی امام جمعه اورشلیم که مشاور ارشدش بود یاد گرفت. این آیت الله به هیتلر گفت که ما در اسلام «الله اکبر» و «صلوات» داریم، «سلام» داریم شما هم چیزی شبیه این بسازید. و هیتلر «هایل هیتلر» را ساخت. بیداری بر ایرانیان باد.
نصر الله زحمتکش افغانی الاصل و ایرانی زنتیکی از کنج خراسان
من کپیکار فقط ایرانی هستم و با نوشته ی همنوع افعانیم موافقم
آیت الله ناصر مکارم شیرازی از قم