همۀ کسانی که دست اندر کار فعالیت سیاسی هستند با ملی مذهبی ها آشنایند، نه فقط با عنوان گروه، بل با این یا آن فعال و علاقمند و همراه این گروه سیاسی. آنهایی که شخصاً از نزدیک شناخته ام افراد محترمی هستند، هم میتوان با آنها دو کلمه حرف زد و هم احیاناً به نتیجه ای رسید. چهره های شاخصشان هم که اکثر مرده اند و رفته اند و ارث پر دردسرشان را وبال گردن ما کرده اند، آدمهای بدی نبودند. البته امثال یزدی هم در بینشان یافت میشود که تشبیهش به کفتار، مدح شبیه به ذم است. به هر حال قصد من در اینجا وارسیدن محاسن شخصی آنها نیست که در زمینۀ سیاست نه فقط تضمین چیزی نیست، بلکه گاه میتواند از هر عیبی گرانتر تمام شود و در مورد ملی مذهبی ها حتماً شده و بیش از یک بار هم شده. میخواهم ببینم اصلاً رسالت سیاسی این گروه که بیشتر چیزیست بین هیئت عزاداران حسینی و انجمن ترویج اخلاق، از چه قرار است. چون این گروه از بدو تأس��س برای همه مشکل ساز شده و هزینه های گزافی به گروه های دیگر سیاسی و در صدرشان ملیون تحمیل نموده است. ملی مذهبی بودنش در عمل این بوده که دائم از جیب ملیون دربیاورد و بریزد در دامن مذهبیان. این حرفها مدتها در سرم جولان میداد ولی آنچه باعث شد که بالاخره روی کاغذشان بیاورم، نامه نگاری اخیر کروبی بود و بیشتر از محتوای قالبی خود این نامه و مبارز نمایی قلابی نگارندۀ نامه، حلوا حلوا کردن این و آن که با پشتکار تمام مشغول جوسازی هستند و بحمدالله از بابت رسانه ای امکانات بیشمار دارند و از هیچ غلوی هم ابا ندارند. همین مانده این یکی را که چند سال قبل رنگش هم کرده اند، به جای امام زمان به ما بفروشند. مشکل اصلی ملی مذهبی ها از این برمیخیزد که رابطۀ مذهب و اخلاق و سیاست را به کل در هم ریخته اند و همین است که برای خودشان و دیگران اسباب زحمت شده است. در راه ارتباط این سه ترددی بکنیم ببینیم قضیه از چه قرار است. اینطور بهتر روشن خواهد شد که چرا در گروه سیاسی خواندن اینها، به رغم جولان دادنشان در میدان سیاست، تردید جدی باید داشت.راه رفت بخش اول کار مشکل نظری است. قدم اول یکی گرفتن اخلاق است و سیاست و تمایل به جایگزین کردن دومی با اولی، میدانم که از همینجا صدای عده ای بلند خواهد شد که چه میگویید؟ مگر از اخلاق مهمتر هم داریم؟ هر چی میکشیم از بی اخلاقی سیاستمداران است. مگر خود مصدق نماد اخلاق سیاسی نیست؟ و… بسیار بسیار خوب! قصد من بی اهمیت محسوب کردن اخلاق یا نامرتبط شمردن آن با سیاست نیست. میخواهم بگویم که هرکدام اینها مربوط است به حوزه ای و این حوزه ها را در هم نباید ریخت و از این مهمتر، نباید تصور کرد و این تصور نادرست و نابجا و خطرناک و بی پایه و ساده لوحانه و… را پراکند که میتوان از یکی از این دو به نفع دیگری صرف نظر نمود. هیچکدام اینها نمیتواند جای خالی دیگری را پر بکند. این را البته بیشتر خطاب به آنهایی میگویم که با خیال راحت و وجدان آسوده، اخلاق خشک و خالی را برای تمشیت همه کاری، از جمله سیاست، کافی میشمرند. نکتۀ اصلی این است که اخلاق امریست فردی. نه فقط به این دلیل که منشأ عمل اخلاقی فرد است، بل به این دلیل که اخلاق برای ادارۀ کل جامعه طرحی ندارد و این هم که مردم از بابت اخلاقی درست رفتار کنند برای انتظام درست جامعه کافی نیست. نیست چون هزار و یک موضوع اختلاف در بارۀ ترتیبات حیات اجتماعی هست که اخلاق برای هیچکدام آنها راه حل مشخصی ندارد که ارائه بدهد و به همین دلیل از عهدۀ حل اختلافات در این زمینه ها و مهار خشونت برنمیاید. سیاست، تدبیر حیات جمعی را مد نظر دارد و به عرضۀ راه برای این کار میپردازد. به همین دلیل هم هست که مفهوم نظام سیاسی در مرکز آن قرار دارد نه مفاهیم فرد اخلاق مدار یا مذهب رهایی بخش یا… اینکه مردم اخلاقاً درست رفتار بکنند که البته بسیار هم مهم است، در سلامت حیات اجتماعی اهمیت فراوان دارد، ولی برای ترتیب زندگی درست به هیچوجه کافی نیست. حیات اجتماعی سالم محتاج انتظام سیاسی درست است. نقطۀ تماس اصلی اخلاق و سیاست مفهوم عدالت است که در یکی فضیلتی است فردی و در دیگری تابعی از ترتیبات سیاسی. فضایل شخصی، هر قدر هم که قویم و رایج باشد، قادر به گرفتن جای دیگری نیست. البته این خطا بسیار معمول است و پایۀ تمامی آرمانشهرهای اخلاقی، حال چه متکی به مذهب و چه نه. ولی این دلیل نمیشود که به آن دل بدهیم. کار دولت ترویج اخلاق نیست، ادارۀ درست جامعه است. میدانم که دولتمردان را موظف به پیروی از اخلاق میدانیم و بزرگی آنها را با این معیار نیز میسنجیم که البته کار درستی هم هست. ولی در ادارۀ جامعه، انتخاب نظام سیاسی مناسب، در درجۀ اول اهمیت قرار دارد. بنای نظام سیاسی معقول هم بر چرخیدن به دست مردمان عادی است، با قوت و ضعفشان. فقط نظامهای ضددمکراتیک است که قرار است به یمن وجود رهبران استثنایی بگردد. در این میان، دولتیانی که بخواهند ترویج اخلاق بکنند، کافیست که خود رفتار مطابق با اخلاق داشته باشند ـ همین. قرار نیست به زندگانی همه سرکشی بکنند و برای کسی نسخه بپیچند و به مردم نمرۀ اخلاق و شرعیات بدهند. در این سطح هم مثل سطح فردی، بهترین راه یاد دادن رفتار درست به دیگران (حال چه خرد و چه کلان) رفتار درست خود ماست، نه پند و موعظه یا اجبار از موضع نادرست و در حوزه ای نابجا. ملی مذهبی ها این مشکل بسیار مهم در هم ریختن سیاست و اخلاق را دارند ولی تازه اشکال کارشان به این ختم نمیشود. قدم دومی هست که کار را از این هم خرابتر میکند. اینکه اخلاق را محتاج مذهب میانگارند و اگر به نابجا در مذهب تحلیلش نبرند که تمایل بدان دارند، اعتقاد مذهبی را شرط اخلاق میشمرند که به هیچوجه نیست. مذهب را شاید بتوان در بعضی موارد پشتیبان اخلاق شمرد که در جمهوری اسلامی و به حکم تجربه قطعاً نمیتوان، ولی جایگزین اخلاق حتماً نیست. نه فقط از این بابت که تجربۀ صریح ما از سیادت مذهب که میتوان با نظر کردن به وضعیت امروز ایران دریافت، اجازۀ چنین کاری را نمیدهد. اول به این دلیل که حوزۀ باید و نبایدهای مذهب بسیار وسیعتر است تا اخلاق و اموری را شامل میگردد که اصلاً به اخلاق ربطی ندارد. دوم به این دلیل کلی و نظری و به همین اندازه روشن که هدف غایی مذهب ترویج اخلاق نیست، چیز دیگری است و این «چیز دیگر» برتر از اخلاق شمرده میشود. تقدس چیزی نیست که بتوان به خدمت امر دیگری گرفتش، حتی اخلاق، خودش هدف غایی و نهایی است. حوزۀ ایمان و اخلاق از اخلاق و سیاست هم جداتر است. چون اخلاق محتاج مذهب نیست، نمونه ها فراوان است، ولی اخلاق محتاج سیاست هست، چون انتظام درست جامعه است که به رشد فضائل اخلاقی مدد میرساند و اگر جامعه ای به دلیل وجود نظام سیاسی نامناسب دچار اختلال شد، چنانکه جامعۀ امروز ایران شده، فضایل اخلاقی در آن نادر خواهد شد، چنانکه شده است.راه برگشت حرکت رفتی که از نظر گذراندیم، برگشتی هم دارد که باید به آن نیز توجه کرد تا تصویر کامل بشود. راهی که اول رفتیم راه نظری بود، حال راه عکس را بپیماییم تا ببینیم کار در عمل چه صورتی پیدا میکند. ملی مذهبی ها در درجۀ اول به کار سیاست میپردازند، یا به عبارت دقیقتر در میدان سیاست فعالیت میکنند، خود را گروه سیاسی میشمرند، موضع سیاسی میگیرند، مدعی در دست داشتن راه حل سیاسی هستند و… خلاصه اینکه متأسفانه فعالیتشان از حد پند و موعظه یا کوشش برای اصلاح گری اخلاقی که البته کارهای بسیار شایسته و مفیدی است، فراتر میرود. نکته این است که وقتی شما در میدان سیاست فعالیت میکنید، خواه ناخواه و به شدت تحت فشار منطق این حوزه از زندگانی اجتماعی انسان قرار میگیرید. گفتم به شدت چون موضوع مرکزی سیاست قدرت است و طبیعی است که تحمیل این منطق بسیار شدید و در بعضی موارد مقاومت ناپذیر باشد. وارد این صحنه که میشوید سر و کارتان با قدرت است و باید برای این مسئله راه حل داشته باشید. راه حلی متناسب با موضوع، نه چیزی که از جای دیگری وارد این حوزه شده باشد و مدعی ادارۀ آن گردد. مسئله این است که وقتی راه حل درست که جز سیاسی نمیتواند باشد، برای ادارۀ قدرت نداشتید، در معرض عواقب نامطلوب کاربرد بی محابای قدرت قرار میگیرید. مهار نشدن و درست اداره نشدن قدرت، بدترین بلایی است که بتواند بر جامعه ای نازل گردد. اگر روشی نادرست پیشه کنیم، اختلالی در کار پدید خواهد آمد نظیر آنچه که نزد اسلامگرایان و به شکلی کمی متفاوت، نزد ملی مذهبی ها، شاهدیم. این هر دو گروه، منطقی را که از حوزۀ مذهب استخراج شده است و بنیانش در نهایت بر تقدس است، وارد گستره ای کرده اند که اصولاً محدودیت ها و حساب و کتاب خودش را دارد و با آن نمیسازد. این دو در اختلاط سیاست و مذهب، موضع مشترک دارند و اگر برای ملی مذهبی ها بتوان کار را به نوعی ابهام و پریشانی در عین حسن نیت حواله داد، در مورد اسلامگرایان خالص و خلّص قضیه خیلی روشنتر است و معطوف به گرفتن قدرت، رودربایستی هم در کار نیست. از اینجا میرسیم به نکتۀ بعدی که ملی مذهبی ها به آن اعتنای درخور ندارند. اینکه در حوزۀ تشیع، اداره کردن سیاست با معیارهای اخلاقی مذهبی، یا در نهایت مذهبی که قرار است اخلاقی هم باشد، در حکم سپردن سررشتۀ امور است به دست روحانیت و از این گریزی نست. کافیست به یک نکتۀ بسیار ساده توجه بکنید. در کشورهایی که اسلام سنی در اکثریت است، تقریباً همه جا مروجان حکومت مذهبی از زمرۀ مکلّایان هستند و روحانیت محل نقش چندانی در این کار ندارد، حضور روحانیان، وقتی موجود باشد، در صف چندم واقع میشود. برعکس، هر جا تشیع غالب است، سررشتۀ کار به دست روحانیان است. نمونۀ آشناترش را در ایران سالهای منتهی به انقلاب میتوانیم سراغ کنیم که فعالیت ملی مذهبی ها به معنای وسیع، بسیار گسترده بود و همینها بودند که راهگشای اسلامی شدن انقلاب شدند. این را هم شاهد بودیم که وقتی پای رهبری به میان آمد، هیچکدام، نه فقط در برابر خمینی که در برابر روحانیان درجۀ دو و سه هم وزنه ای نبودند و کاری نتوانستند. دلیل امر البته ریشۀ قدیم و محکم نهاد روحانیت است در بین شیعیان که مسئلۀ اداره مذهب را تابع گروه اخیر کرده است. در بین شیعیان هیچ کاری نمیتوان به نام اسلام و متکی به مشروعیت اسلامی انجام داد که از پشتوانۀ تأیید روحانیت برخوردار نباشد ـ بی تعارف. در نتیجه تنها ثمرۀ کوششهای انواع ملی مذهبی ها فقط عمل کردن به عنوان کاتالیزور است در خدمت روحانیت. سخن آخر ۱۶ آوریل ۲۰۱۶ این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است |
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو