نگاهی به گذشته: مورخ اسرائیلی، توم سِگِو، صهیونیسم را یک اشتباه می‌داند

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

اُوفِر آدِرِِت

هآرتس، ۴ آوریل ۲۰۲۵

سرانجام، اکنون و در هشتاد سالگی، توم سگو مایل است اعتراف کند که بر پایه یک دروغ بزرگ پرورش یافته است. در سال‌های اخیر، این مورخ و روزنامه‌نگار کهنه‌کار که کتاب‌ها و مقالات بی‌شماری درباره زندگی دیگران منتشر کرده، با بازنگری در زندگی‌نامه شخصی اش به نکته های جالبی دست یافته است. از زمانی که پدرش در جریان جنگ استقلال کشته شد، سگو باور داشت که فرزند یکی از کشته‌شدگان جنگ‌های اسرائیل است – یعنی هاینتس شوِِرین  (سرباز) که «در حین نگهبانی در محله آرنونا در اورشلیم هدف گلوله قاتلان قرار گرفت.» این متنی است که در وب‌سایت یادبود وزارت دفاع اسرائیل (ایزکور) منتشر شده است.

سگو که  در آن زمان سه سال داشت، طبیعتاً چیزی به یاد نمی‌آورد. مادرش، ریکاردا، «زمانی که به اندازه کافی بزرگ شده بودم که بفهمم» – به قول خودش – به او گفته بود که پدرش «توسط یک تک‌تیرانداز عرب کشته شده است». او همچنین نشان افتخار جنگ استقلال را به پاس مشارکت پدرش در نبرد، پس از مرگ او دریافت کرده بود. سگو به یاد می‌آورد: «در مدرسه، وقتی همکلاسی‌هایم از پدرم می‌پرسیدند، می‌توانستم بگویم که او در جریان جنگ استقلال کشته شده و من یتیم جنگ هستم».

اما در تمام آن سال‌ها،  تنها یک نفر حقیقت را می‌دانست و آن را در دل خود نگه داشته بود: یعنی خواهر بزرگ‌ترش، یوتا، که در سال ۱۹۶۰ اسرائیل را ترک کرد و به آلمان رفت  (کشوری که پدرومادر کمونیست‌شان در سال ۱۹۳۵ از دست نازی‌ها از آن گریخته بودند). یوتا، که بعداً به نمایندگی از حزب سبزها وارد مجلس آلمان (بوندستاگ) شد، در زمان جنگ ۱۹۴۸ هفت ساله بود. در سوم فوریه ۱۹۴۸، پدرشان برای نگهبانی بر بام ساختمانی مسکونی که چندان دور از خانه‌شان نبود، مأمور شده بود. یوتا او را همراهی می کرد.

وقتی به ساختمان رسیدند، در ورودی قفل بود. یوتا نقل کرده که پدرشان، که در آن زمان ۳۸ سال داشت، تصمیم گرفت از ناودان بالا رود. اما وقتی به نزدیکی طبقه سوم رسید، تعادل خود را از دست داد و سقوط کرد و جان سپرد. شوِرین در کوه زیتون به خاک سپرده شد. نام او بر لوح یادمانی که به افتخار جان باختگان محله یهودی شهر قدیمی بیت المقدس و جنگجویان کشته‌شده در نبرد برای این شهر ساخته اند، حک شده است.

از سامسون تا بی بی

توم سگو در اول مارس ۲۰۲۵ هشتاد ساله شد. او در گفت‌وگویی با هآرِتس در خانه‌اش در بیت المقدس می‌گوید: «زندگی همچون یک داستان است. مانند رشته‌ای بی‌پایان از داستان‌ها، شگفت‌انگیز است.» و سپس برای نخستین‌بار با صراحت و به‌صورت علنی درباره داستان زندگی‌اش سخن می‌گوید. در حالی که به دنبال جزئیات بیشتری درباره چگونگی مرگ پدرش در جنگ استقلال می‌گشت، آژیر خطر حمله هوایی به صدا درمی‌آید و او به فضای امن پناه می‌برد و در انتظار آخرین خبرها  درباره موشک هایی  می‌ماند که از یمن پرتاب شده است. با لبخند کنایه‌آمیزی می‌گوید: «واقعاً نمی‌شد این مصاحبه را در شرایطی دیوانه‌وارتر از این انجام داد».

مسیر حرفه‌ای سگو در روزنامه‌نگاری که از دهه ۱۹۶۰ آغاز شد، شامل فعالیت در نشریه قدیمی دانشجویی  دانشگاه عبری با نام پی هعتون، و نیز روزنامه‌های عال همشِمار و معاریو، رادیو اسرائیل، مجله خبری کوترت رشیت و آخرسر هآرتس می‌شود؛ روزنامه ای که سگو صدها گزارش و مقاله منتشر کرده است. او کتاب‌های متعددی درباره اسرائیل، کشمکش یهودی-عرب، هولوکاست و موضوع های دیگر نوشته است؛ برخی از آثار او بسیار پرفروش شدند و به زبان‌های مختلف نیز ترجمه شده‌اند. این آثار روایت صهیونیستی را به شیوه‌ای پرشور، زنده و در عین حال انتقادی و بت‌شکنانه، به افکار عمومی منتقل کرده‌اند؛ شیوه‌ای که پیش از او، کسی به آن نپرداخته بود.

سگو هم‌اکنون مشغول کار بر روی طرح بعدی خود است: مقاله‌ای برای یک نشریه استرالیایی درباره تاریخ یهودیان در غزه. با لبخندی می‌گوید: «از سامسون تا بی‌بی» [بی بی لقب خودمانیِ بنیامین نتانیاهودر اسرائیل است].

انبوهی از تجربه  که در این سال‌ها اندوخته، درسی سرنوشت ساز درباره تاریخ‌نگاری و نیز روزنامه‌نگاری به او آموخته است:
«قاعده بنیادینی که مرا هدایت می‌کند شک‌گرایی است. این، تعریف دیگری از آزادی است: تردید کردن در همه چیز و بررسی دقیق هر چیزی.»

و حالا که به سن قابل احترامی رسیده‌ای، بالاخره فرصتی یافته ای که این قاعده را درباره خودت نیز به کار ببندی.

او می‌گوید:
«به خودم گفتم: اول باید در پرداختن به داستان دیگران مهارت و تجربه کسب کنی – بعدش تازه می‌توانی بهتر با داستان خودت روبه‌رو شوی. من با خودم همان کاری را کردم که با دیگران می‌کنم: درباره خودم  طوری نوشتم که انگار داستان فردِ دیگری است. خودم را به چشم یک داستان دیدم – همه چیز را موشکافانه بررسی کردم. از همان ابتدا می‌دانستم که بعضی از داستان‌هایی که برایم تعریف کرده بودند، درست نیست.»

او داستان استثنایی زندگی‌اش را در کتابی خاطره‌ وار روایت کرده که فقط در آلمان منتشر شده است: Jerusalem Ecke Berlin: Erinnerungen (به معنای «اورشلیم، کُنجِ برلین: خاطرات»). در ظاهر، تصمیم سگو برای انتشار کتاب به زبان مادری‌اش (آلمانی) نمادین به نظر می‌رسد. اما از آنجا که او فقط به زبان عبری می‌نویسد، ترجمه اثر به آلمانی را فرد دیگری انجام داده است.

ماجرای پدرش پرسش‌های بسیاری را مطرح می‌کند. از جمله اینکه چرا مادرش به او دروغ گفته است؟ چرا خواهرش تا چند سال پیش صبر کرده تا حقیقت را فاش کند؟ از منظر سگو، دشوارترین پرسش این است: «حالا که حقیقت را می‌دانم، چگونه باید با آن زندگی کنم و چه رفتاری در قبالش داشته باشم؟ جایگاه من نسبت به یتیمان واقعی جنگ، بیوه‌ها و پدران و مادران داغدار کجاست؟»

درباره مادرش می‌نویسد:
«شاید اصلاً به ذهنش خطور نکرده بود که من حقیقت را نمی‌دانم. شاید هنوز هم برایش دشوار بود که آن ضربه روحی‌ای را که تمام زندگی‌اش را شکل داده، با من در میان بگذارد.»

پُرس وجوی دیرهنگام او برای یافتن حقیقت، به دیداری با یکی از آشنایان خانوادگی منجر شد؛ کسی که ادعا کرد پدر سگو اصلاً برای نگهبانی نرفته بود، بلکه برای بردن قهوه برای کسانی که روی پشت‌بام بودند، رفته بود. سگو همچنین نامه‌ای پیدا کرد که یکی از دوستان پدرش پس از مرگ او، برای دوستان مشترک‌شان نوشته بود.

در آن نامه آمده است:
«او تا ارتفاعی حدود ده متر بالا رفت و سپس سقوط کرد. این واقعیت ماجراست. حالا تلاش می‌کنند به نحوی توجیهش کنند – مثلاً که عضو هاگانا  بود و از این دست – همه‌اش برای این که آژانس یهود کمک مالی بدهد… در هر حال، شما هیچ‌چیز نمی‌دانید، من از همه  پوزش می‌خواهم.  تازه، هیچ پولی هم باقی نمانده، فقط قرض مانده است.»

بنابراین، آن دوست خانوادگی که آن نامه را نوشته بود، معتقد بود که یک حادثه عادی نمی‌توانسته مادرت را واجد دریافت مستمری بیوه ها کند و خواسته بود با این دروغ از او حمایت کند؟

سگو پاسخ می‌دهد:
«در این داستان، من نوعی همبستگی انسانیِ تأثربرانگیز میان یک جامعه کوچک در بیت المقدس می‌بینم که در حال دفاع از خود است. همه در تلاش‌اند تا کمک کنند، حتی حاضرند به مقامات دولتِ در شُرُف شکل‌گیری دروغ بگویند – فقط برای اینکه مادرم بتواند مستمری بیوگی بگیرد. همه از واقعیت باخبر بودند، و همه توافق کرده بودند که هرگز لب نگشایند. شاید همین دلیل خوبی برای نگفتن حقیقت به من هم بوده‌است».

در ادامه، سگو با واحدی در وزارت دفاع که مسئول امور کشته‌شدگان جنگ است تماس می‌گیرد تا اطلاعات بیشتری کسب کند.
او می‌گوید:
«سعی کردم پی ببرم اولین حلقه این زنجیره کجا بوده است. اینکه چگونه عبارت “گلوله قاتل” وارد این روایت شد، و چه کسی برای نخستین ‌بار این کلمات را به کار برد، و چگونه این تعبیر کم‌کم راهش را به درون حقیقت رسمی باز کرد».

تمام چیزی که یافت، پاکتی بود حاوی چند سند. یکی از آن‌ها، به تاریخ ۱۹۵۴، توجهش را جلب کرد: یادداشتی از یک کارمند به کارمند دیگر. آن زمان، وزارت دفاع مشغول تهیه کتاب یادبود “ایزکور” برای کشته‌شدگان جنگ استقلال بود و اطلاعات حدود شش هزار نفر را گردآوری می‌کرد. درباره پدر سگو هیچ اطلاعاتی در دست نبود. در آن سند آمده بود که مقامات برای مادرش نامه‌ای فرستاده و خواستار اطلاعات بیشتر شده اند، اما هیچ پاسخی دریافت نکرده اند.

در وب‌سایت یادبود نیز هیچ عکسی از پدرش وجود ندارد.
او با لحنی تلخ می‌گوید:
«هیچ‌گاه به مزارش در کوه زیتون نرفتم، در حالی که از پنجره آپارتمانم می‌توانم آنجا را ببینم. تا امروز هم نتوانستم برایش توضیحی پیدا کنم».

راهب‌ها چه می‌خواستند؟

پدر و مادر سگو در مدرسه مشهور باوهاوس در دسائو، که مدرسه ی طراحی و معماری بود، با یکدیگر آشنا شدند. مادرش، ریکاردا، عکاسی می‌خواند؛ و پدرش، هاینتس، دانشجوی معماری بود. با به قدرت رسیدن نازی‌ها، آن‌ها به فلسطین زیر قِیمومَت بریتانیا پناه بردند – با آنکه صهیونیست نبودند. آن‌ها در بیت المقدس ساکن شدند؛ جایی که سگو و خواهرش یوتا به دنیا آمدند.

پدر و مادرش با تأسیس کارگاهی برای تولید اسباب‌بازی، امرار معاش می‌کردند. سگو هنوز هم برخی از آن اسباب‌بازی‌ها را نگه داشته است.

بزرگ شدن بدون پدر از سه‌سالگی، چه تأثیری بر کودکی‌ات گذاشت؟

او با لحنی صادقانه پاسخ می‌دهد:
«هیچ خاطره‌ای از او ندارم. در واقع نمی‌توانم بگویم چیزی را از دست داده‌ام، چون چیز دیگری را نمی‌شناختم. واقعاً از آن آگاه نبودم. فکر می‌کنم به‌نوعی آن را واپس زدم، چون نمی‌توانست وضعیت طبیعی‌ای باشد. آن‌قدر خودآگاه نیستم که بدانم – پنهانش نمی‌کنم، فقط واقعاً نمی‌دانم چطور بدون پدر بزرگ شدم.»

به نظر می‌رسد که پدرومادرت–به زبان ساده– دلبسته سرزمین اسرائیل نبودند.

سگو با مکثی تأمل‌برانگیز ادامه می‌دهد:
«پس از پایان جنگ جهانی دوم، پدرم تصمیم گرفت به آلمان بازگردد. او شروع به نامه نگاری با دوستان قدیمی‌اش کرد. پدر و مادرم برنامه‌ریزی برای بازگشت را آغاز کردند. آن‌ها هرگز صهیونیست نبودند و می‌خواستند به خانه برگردند. یک ماه پس از آنکه پدرم در نامه‌ای به دوستی نوشت چقدر مشتاق بازگشت است – کشته شد».

در زندگی‌نامه‌اش، سگو نامه‌هایی از مادرش به خانواده و دوستانی در آلمان نقل می‌کند که در آن‌ها از دشواری‌های سازگاری با زندگی در فلسطین گفته است.
در یکی از نخستین نامه‌ها، مادرش نوشته بود:
«همه‌جا فریاد، کثافت، بوی تعفن و انبوهی از عرب هایی که لباس‌هایی شبیه به شخصیت‌های کتاب هزار و یک شب پوشیده‌اند».

در تضاد با این تصویر، او در نخستین نامه‌اش از داخل کشور، درباره تل‌آویو چنین می‌نویسد:
«شهری تمیز، تقریباً اروپایی، خانه‌هایی مدرن و شکیل، جوانانی شاد و سرزنده و فروشگاه‌هایی خوب که می‌توانی همه چیز را با قیمتی معقول تهیه کنی».

اما با این همه، سگو به یاد می آورد که مادرش حرف‌هایی بسیار متفاوت درباره نخستین شهر عبرائی گفته بود.
او در کتابش می‌نویسد:
«تل‌آویو برای او مانند توده‌ای عظیم از شن به نظر می‌رسید… گرما غیرقابل تحمل بود، و حشره ها هم کلافه کننده».

او به یاد می‌آورد که مادرش برای نخستین‌بار که به تل‌آویو رفته بود، در یک رستوران از یک رومیزی سفید رنگ با خال های سیاه بر روی میز بسیار خوشش آمده بود.
سگو با طنزی تلخ می‌نویسد:
«وقتی نزدیک‌تر شد، خال ‌های سیاه پریدند. مگس بودند!».

توماس سگو به چه کسی یا چه چیزی باور دارد؟
آیا به داستان‌هایی که مادرش تعریف کرده باور دارد، یا به توصیف‌هایی که در نامه‌هایش به بستگان آمده است؟
سگو اصولاً  گرایش بیشتری به سندهای نوشته شده دارد و از تکیه بر شهادت‌های شفاهی و حافظه انسانی پرهیز می‌کند. بر همین اساس، او زمانی که در سال ۱۹۶۸ از طرف نشریه دانشجویی قدیمی”پی هاعتون” با دیوید بن‌گوریون، نخست‌وزیر پیشین اسرائیل، مصاحبه کرد، با لبخند به اظهارات او واکنش نشان داد؛ بن‌گوریون گفته بود که در سه۳سالگی صهیونیست شده بود.

سگو جوان با لحنی جسورانه پرسیده بود:
«آقای بن‌گوریون، شما در ۳ سالگی چنین چیزی را می فهمیدید؟»
بن‌گوریون پاسخ داد: «البته، البته، کاملاً طبیعی است. همه‌مان صهیونیست بودیم».
سگو اکنون می‌گوید: «فکر کردم شاید انسانی سردرهوا است».

امروز شما به سنی نزدیک شده‌اید که بن‌گوریون در آن زمان داشت. آیا طی سال‌ها یاد گرفته‌اید که نسبت به خاطرات شخصی خودتان هم نگاه انتقادی داشته باشید؟

سگو پاسخ می‌دهد:
«گاهی متوجه می‌شوم که واقعه‌ای را با جزئیات بسیار به خاطر می‌آورم، اما آن اتفاق اصلاً نمی‌توانسته به آن شکل رخ داده باشد. معمولاً روایتی که از گذشته در ذهن دارم، از واقعیت جالب‌تر است. با گذشت زمان بهتر هم می‌شود – و این چیزی است که کار مورخ را سخت می‌کند. مردم چیزها را به یاد نمی‌آورند، یا آن‌ها را تحریف می‌کنند، شاید نه عامدانه، و پنهان شان می‌کنند. البته می‌توان گفت که حتی صورت جلسه دولت هم ممکن است تحریف‌شده باشد. و اینکه ممکن است کسی چیزی را به خاطر آورد که هیچ سندی درباره‌اش وجود ندارد. اما برای نوشتن تاریخ، باید از صحت واقعیت‌ها مطمئن باشم».

در گذر سال‌ها، سگو ایرادهای بیشتری در داستان‌هایی که با آن‌ها بزرگ شده بود کشف کرد.
مادرش گفته بود که پدرش پیش از مهاجرت به فلسطین، از اردوگاه کار اجباری “زاکسن‌هاوزن” در آلمان گریخته بود.
سگو می‌نویسد: «او را یک قهرمان واقعی می‌دانستم… این باعث افتخارم بود».
اما بعدها روشن شد که واقعیت متفاوت بوده: پدرش اصلاً نمی‌توانسته در زاکسن‌هاوزن زندانی بوده باشد، چرا که آن اردوگاه تازه در سال ۱۹۳۶ تأسیس شد، زمانی که پدرش دیگر از آلمان خارج شده بود.

داستان واقعی این بود: در سال ۱۹۳۳، پدرش همراه با دیگر دانشجویانی که به شورش علیه رژیم نازی فراخوان داده بودند، بازداشت شد. این ماجرا در محله‌ای به نام “زاکسن‌هاوزن” در فرانکفورت رخ داد – نه در اردوگاه معروفی به همین نام در نزدیکی برلین.

یکی از خاطرات دیگرش از دوران کودکی – میان جنگ استقلال و جنگ شش‌روزه – ماجرای خری است که در حوالی خانه‌شان سرگردان شد. تلاش او و دوستی برای بازگرداندن حیوان، به دستگیری‌شان توسط اردنی‌ها انجامید.
سگو با لبخند می‌گوید:
«من بیبت المقدس قدیمی و آدم‌های عجیب‌وغریبی را که اینجا پرسه می‌زدند، خیلی دوست داشتم – پیش از آنکه شهر به جایی غیرقابل تحمل تبدیل شود».

چرا تصمیم گرفتید در بیت المقدس بمانید؟

او پاسخ می‌دهد:
«بیشتر دوستانم شهر را ترک کردند. من از روی عادت ماندم – و چون از پنجره‌ام می‌توانم دیوارهای شهر قدیم، کوه صهیون و دریای مرده [بحر المیت] را ببینم».

سگو در دبیرستان معروف “لیادا” – مدرسهٔ وابسته به دانشگاه عبری اورشلیم –  تحصیل کرده است؛ نهادی نخبه‌گرا که خود را پرورش‌دهندهٔ نخبگان فکری اسرائیل می‌دانست.
در آخرین سال تحصیل، نمرهٔ او در درس انشا فقط ۶ روی ۱۰ بود.
معلمش نوشته بود:
«عملکرد او در حد متوسط است و با توانایی‌هایش هم‌خوانی ندارد. او باید یاد بگیرد چگونه افکارش را منطقی‌تر سازمان‌دهی کند».

به‌نظر می‌رسد بالاخره یاد گرفتید که افکارتان را خوب سازمان‌دهی کنید؟

سگو می‌خندد:
«در مجموع دانش‌آموز چندان خوبی نبودم. زیاد وسط حرف معلم‌ها می‌پریدم و بچه شادی هم نبودم. واقعاً مدرسه را دوست نداشتم – و مدرسه هم چندان علاقه‌ای به من نداشت».

در پنجاهمین سالگرد تأسیس مدرسه، او با انتشار مقاله‌ای در روزنامه‌ها آن‌ها را نقره‌داغ کرد:
«شما فشار زیادی به ما وارد کردید و فضایی بیش از حد رقابتی – و در نتیجه بیش از حد پأس آور– به وجود آوردید. انگار قصد داشتید به ما تلقین کنید که از بقیه بااستعدادتر و بهتر هستیم… در میان بسیاری از ما نوعی نخوت و بریدگی از واقعیت شکل گرفت. من این را دوست ندارم».

او می‌گوید:
«مدرسه نخبه‌گرا بود و ما را طوری تربیت می‌کرد که استاد دانشگاه شویم. من تا وقتی  که وارد ارتش نشده بودم،  اصلاً نمی‌دانستم که مراکشی‌هایی هم در دنیا وجود دارند».

خدمت سربازی‌تان را کجا گذراندید؟

«کتابدار کالج امنیت ملی در بیت المقدس بودم».

در همین دوره، سگو نام خانوادگی‌اش را عبری کرد:
«توماس شوِرین” به توم سگو تبدیل شد».
او حالا برای اولین‌بار فاش می‌کند که در همین دوره، نماینده‌ای از موساد با او تماس گرفته و پیشنهاد داده بود تا در دانشگاه هاروارد زبان چینی بخواند و سپس برای آن سازمان کار کند.

سگو می‌گوید:
«وقتی مکث کردم، او گفت: “تو در آمریکا یک ماشین هم خواهی داشت.”  گفتم ممکن است جالب باشد، ولی نمی‌خواهم جاسوسی در زیر یک چراغ ‌خیابان در هانوی باشم».
نماینده موساد تصحیح کرد:
«هانوی در چین نیست»!

سگِو از همان دوران کودکی به تاریخ علاقه داشت، از هنگامی که شروع به جمع‌آوری امضاهای شخصیت های  مشهور کرد.

او توضیح می‌دهد: «نه بازیگران مشهور، فقط شخصیت های مهم در تاریخ.»

مانند سایر کودکان، او در بیرون از ساختمان “بِیت فرومین” در مرکز شهر بیت المقدس، ساختمان قدیمیِ کنست (مجلس اسرائیل) ، نمایندگان مجلس را غافلگیر می‌کرد.

او همچنین به دولتمردان خارج از کشور نامه می‌نوشت و از آن‌ها امضا درخواست می‌کرد.

او به یاد می‌آورد: «خیلی شگفت‌انگیز بود که افراد از سراسر دنیا به نامه‌هایم پاسخ می‌دادند. اما چند آدم ناجور هم بودند که هیچ پاسخی ندادند».

علاوه بر چهره‌های محلی – نمایندگان مجلس و وزیران – مجموعه او شامل امضاهایی از چرچیل و کندی نیز می‌شود، هرچند بعدها متوجه شد که دفتر رئیس‌جمهور آمریکا برای کلکسیونرهای جوانی مانند سگِو فقط یک نسخه برگردان (فاکسیمیله) از امضا فرستاده بود، نه امضای واقعی.

در همین زمینه، سگِو داستان عجیبی از دوران کودکی‌اش در بیت المقدس را به یاد می‌آورد:

«در خیابان ایستاده بودم که دو راهب را دیدم که دنبال چیزی می‌گشتند. جلو رفتم و پیشنهاد کمک دادم. گفتند دنبال کسی به نام “تامی” هستند. به آن‌ها گفتم من هستم. پاکت بزرگی داشتند. معلوم شد که از نمایندگی واتیکان در شهر قدیمی آمده‌اند»

پاپ ژان بیست‌وسوم به درخواست سگِو ۱۲ ساله، برای او امضایی فرستاده بود.

شاید، برخی تصور کنند که این اقدام به دلیل پشتیبانی پاپ از یهودیان و طرفداری‌اش از اسرائیل بوده است.

داستانی نه چندان موفقیت‌آمیز

در سال ۱۹۷۷، پیش از آغاز همکاری با روزنامه هآرتس، توم سگو به‌عنوان رئیس دفتر شهردار اورشلیم، تدی کولک، مشغول به کار بود.
او می‌گوید: «من این شغل را به‌ دیده ی  تجربه‌ای روزنامه‌نگارانه نگاه می‌کردم. شخصیت‌های مشهور از سراسر جهان به دیدار کولک می‌آمدند. یک روز وارد دفتر شدم و کرک داگلاس را آنجا دیدم. گفتم: “اوه خدای من، فرانک سیناترا!” فکر کرد که شوخی می‌کنم، اما واقعاً اشتباه گرفته بودم، چون سیناترا پیش‌تر آمده بود».

پس از دریافت مدرک لیسانس در رشته تاریخ و علوم سیاسی از دانشگاه عبری اورشلیم، سگو برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و دکترای تاریخ را از دانشگاه بوستون دریافت کرد. رساله‌اش درباره افسران اِس‌اِس بود که فرماندهی اردوگاه‌های مرگ را برعهده داشتند. این پژوهش که بر مبنای اسناد موجود در بایگانی اس‌اس نگاشته شد، بعدتر به‌صورت کتابی با عنوان سربازان شر (به زبان انگلیسی، ۱۹۹۱) منتشر شد.

پس از پایان بخش آرشیویِ پژوهش، سگو سفری را در سراسر آلمان آغاز کرد، در جست‌وجوی بازماندگان آن فرماندهان اردوگاه‌ها – معاونان، همکاران، بیوه‌ها، فرزندان و آشنایان کسانی که دیگر زنده نبودند.
او می‌نویسد: «به کافه‌ای در یک شهر کوچک می‌رفتم و با متصدی بار سر صحبت را باز می‌کردم، یا به دیدن کشیشی در خانه‌اش می‌رفتم. مردم چیزهایی به خاطر می‌آوردند: “آه، منظورت همان کسی‌ست که بعدها در اس‌اس، مقام مهمی شد؟”».

به همین شیوه، او  توانست به رودُلف هُوس معاون فرمانده آشویتس، پسر فرمانده اردوگاه اشتوتهوف و همچنین فرمانده یک اردوگاه دیگر دسترسی پیدا کند.
در سربازان شر، سگو فاش می‌کند که چه کسانی به ماشین مرگ آلمان نازی پیوستند، چه عقایدی آن‌ها را به این مسیر کشاند، و چگونه درون خود را برای اجرای چنین اعمالی مقاوم کردند.

او می‌نویسد:
«مصاحبه با این افراد آسان نبود، مخصوصاً چون من از اسرائیل آمده بودم. با این حال، گذشته‌شان آن‌ها را رها نمی‌کرد و خودشان نمی‌دانستند چگونه از آن بگریزند. سؤالاتی که من مطرح می‌کردم، دهه‌ها آن‌ها را آزار می‌داد – و همزمان مجذوبشان می‌کرد. این شد نقطه آغاز گفت‌وگوهایمان. هر یک از آن‌ها امیدوار بود شاید بتواند، هرچند اندک، گذشته‌اش را تبرئه کند».

پس از محاکمه آدولف آیشمن در اسرائیل (۱۹۶۱)، نظریه “ابتذال شر” (banality of evil) که فیلسوف آلمانی، هانا آرنت، مطرح کرده بود – مبنی بر اینکه «همه ما می‌توانیم آیشمن باشیم» – بسیار مورد بحث و جدل قرار گرفت.

سگو که آرنت را شخصاً می‌شناخت (دوستِ قدیمی مادرش بود)، در پایان کتاب می‌نویسد که او گاه با تندی به او می‌گفت:
«چرا این‌قدر می‌خواهی بدانی چرا فرماندهان اردوگاه‌ها آن کارها را کردند، یا چگونه توانستند؟ آن‌ها فقط کردند – همین».
اما سگو، کوتاه نمی آمد.
«آرنت اشتباه می‌کرد. آیشمن همه آن کارها را از روی باور عمیق ایدئولوژیکی انجام داده بود. این ابتذال شر نیست که ادعا می کند همه می توانند آن را انجام دهند ».
او در ادامه با استناد به پرونده‌های شخصی فرماندهان می‌نویسد:
«آن‌ها افرادی معمولی بودند، بدون تخیل، بدون شجاعت، بدون ابتکار… اغلب شان شخصیت‌هایی سطحی داشتند».

سگو اذعان می‌کند که در میان آن فرماندهان، فرصت‌طلبان و سادیست‌هایی نیز بودند، همچنین کسانی که چنان بی‌احساس بودند که همچون «ربات» رفتار می‌کردند. اما جمع‌بندی او این بود:
«آن‌ها حیوانات سیاسی بودند که که با روش های این رژِیم سازگاری داشتند».

در کتاب هفتمین میلیون: اسرائیلی‌ها و هولوکاست (1993)، او با پیش‌گفتاری کوبنده با عنوان سفر کاتسِت‌نیک آغاز می‌کند. این یکی از افشاگری‌های مهم سگو است (که ابتدا در نشریه “کوترت راشیت” منتشر شد) و در آن بدرمورد درمان بیماری “ذخیره ای لیزوزومی”( LSD) توضیح می دهد، بیماری که “یحیئل دینور”، نویسنده و بازمانده آشویتس، که با نام مستعار کا-تست نیک می نوشت پس از جنگ دچارش شد.

سگو با تلخی یادآوری می‌کند:
«او از لحاظ روانی به‌هم ریخته بود. ناراحت‌کننده است، اما واقعاً همین‌طور بود. یک‌روز به من گفت: “شش میلیون بودند. شش میلیون. کجا هستند؟ حتی یکی هم نمانده.” گفتم بله، و بعد فهمیدم منظورش شش میلیون شِکِل بود – پولی که فکر می‌کرد بابت حق‌ تألیف کتاب‌هایش در بانک واریز کرده باشند».

در همان کتاب، سگو به گفت‌وگوهای عجیب‌وغریبی اشاره می‌کند که با دینور داشت:
«مونولوگ‌های (تک گویی ها) طولانی، که بخشی از آن‌ها را نمی‌فهمیدم، بخشی مرا به وحشت می‌انداخت – یادآوری‌های وحشتناک از آشویتس، درهم‌آمیخته با رؤیاهای عرفانی و آخرالزمانی».

او می‌نویسد که مواجهه اسرائیلی‌ها با هولوکاست، دو مسیر اصلی را طی کرده: یکی از انزواطلبی ملی و بیگانه‌هراسی، به سوی صداقت انسانی و جهان‌شمول؛ و دیگری در نوسان میان هویت اسرائیلی و هویت یهودی.
هرچه هولوکاست دورتر شد، حضورش در ذهن و روان مردم پررنگ‌تر شد و به خاطره‌ای شخصی و خانوادگی بدل شد که احساسات، تصمیم ها، و در نهایت هویت فردی و جمعی اسرائیلی‌ها را شکل داد – از سکوت دهه 19۵۰، تا سفرهای برنامه ریزی شده ی دانش‌آموزی به اردوگاه‌های مرگ در لهستان.

مثل بسیاری از موضوع های پژوهش هایِ سگو، این گفته ها امروز هم به‌شکل تکان‌دهنده‌ای مسئله ی ‌روز هستند؛ به‌ویژه اکنون که بسیاری از رهبران اسرائیلی و افکار عمومی، رخدادهای ۷ اکتبر و هولوکاست، و نیز حماس و نازی‌ها، را مترادف می دانند.

و نوشتۀ او، با وجود گذشت ۳۴ سال، گویی صبح همان روز نوشته شده است.

«کشور در انزوا قرار داشت، از پیرامون خود جدا بود. دین، فرهنگ، ارزش‌ها و ذهنیت آن با محیط اطراف تفاوت داشت. در فضایی ناامن به سر می‌برد».

سگِو ادامه می‌دهد که تهدیدهای بیرونی و تصویری انزواگرایانه از خویشتن، موجب نوعی همبستگی در میان اسرائیلی‌ها می‌شود و آنان را در احساسی از اضطراب دائمی غوطه‌ور می‌سازد – و در عین حال، مانعی بر سر راه شکل‌گیری نوعی هستیِ پایدار برای آن‌ها ایجاد می‌کند. عنصر ناپایداری، مؤلفه‌ای مسلط در زندگی آنان است. این پیش‌فرض دائمی وجود دارد که هر لحظه ممکن است اتفاقی غیرمنتظره رخ دهد.

سگِو در پژوهش خود به این نتیجه رسید که می توان میراث هولوکاست را تفسیر و بازگوئی کرد و نیز  در چهارچوب‌های ایدئولوژیک و سیاسی متفاوت از آن بهره برداری نمود؛ چنان‌که در اثر خود تحت عنوان «هفتمین میلیون» توضیح می‌دهد:

«بارها به دانش‌آموزان هشدار داده می‌شد که هولوکاست به این معنی است که باید در اسرائیل باقی بمانند. اما به آنان هشدار داده نمی‌شد که هولوکاست ایجاب می‌کند که دموکراسی را نیز باید تقویت و با نژادپرستی مبارزه کرد، از حقوق اقلیت‌ها و آزادی‌های مدنی دفاع کرده و از اطاعت از فرمان های آشکارا غیرقانونی خودداری کرد.»

او می‌گوید:
«اظهارنظر نتانیاهو مبنی بر اینکه آن‌ها نازی‌اند، و این‌که روز ۷ اکتبر بدترین رویداد برای یهودیان از زمان هولوکاست است – بسیار مسئله‌ساز است. در جنگ استقلال، شش هزار اسرائیلی کشته شدند. در جنگ کنونی چنین رقمی وجود ندارد. شاید هولوکاست، به‌عنوان عنصری محوری در هویت اسرائیلی، اکنون موضوعی برای رقابت شده است. ممکن است این جنگ [در غزه]، بر خاطره هولوکاست سایه بیفکند».

یکی دیگر از آثار افشاگرانه سگو، کتاب ۱۹۴۹اولین اسرائیلی‌ها (منتشر شده در۱۹۸۶) است.
در جریان بررسی درباره سال اول شکل‌گیری دولت اسرائیل، سگو به اسناد آژانس یهود دست یافت که برای نخستین‌بار نشان داد این نهاد، هنگام اسکان مهاجران، نسبت به مهاجران خاورمیانه و شمال آفریقا (مزراحی‌ها) تبعیض قائل می‌شده و در مقابل، با اولویت قائل شدن به مهاجران لهستانی، به آنان امتیاز می‌داده است.

او می‌نویسد:
«اعضای هیئت اجرایی آژانس یهود به این نتیجه رسیده بودند که یهودیان لهستانی، نسبت به مهاجران پیشین، شایسته استقبال بهتری هستند… گفته شد که “در میان آن‌ها انسان های قابل احترام  زیادند.” برای در امان ماندن از مشقت‌های اردوگاه‌های موقت، پیشنهاد شد که آن‌ها را در هتل‌ها اسکان دهند… همزمان، اقدام هایی برای اسکان دائمی‌ آن ها به عمل آمد– حتی در خانه‌هایی که از پیش برای مهاجران کشورهای عربی در نظر گرفته شده بود. اعضای هیئت، آشکارا از ضرورت ارجحیت دادن به مهاجران لهستانی سخن می‌گفتند، و برخی خواستار امتیازهای ویژه برای آن‌ها بودند».

سندهایی که سگو نقل می‌کند، خود بسیار گویا هستند. الیاهو دوبکین، یکی از اعضای هیئت اجرایی آژانس یهود و از امضاکنندگان اعلامیه استقلال اسرائیل، گفته بود:

«ما باید برای این مهاجرت [از اروپای شرقی] امتیاز ویژه‌ای قائل شویم و از گفتن این موضوع نمی‌ترسم.» و همچنین: «باید تلاشی استثنایی برای جذب این افراد صورت بگیرد».

همکار او،  ایتزاک گرونباوم، که بعدها اولین وزیر کشور اسرائیل شد، هشدار داده بود:

«باید عجله کنیم که غافلگیر نشویم و انسان ‌های محترم مجبور نشوند به کمپ‌های ترانزیت بروند.» او اضافه کرده بود: «به‌جای این‌که یهودیان لهستان را در چنین شرایطی قرار دهیم، بهتر است این کار را با یهودیان ترکیه و لیبی انجام دهیم. برای آن‌ها سخت نخواهد بود… آیا یک دکتر لهستانی را می‌فرستید به اردوگاهی مثل بیت‌لد یا پردس‌حنا؟ فکر می‌کنید چه احساسی خواهد داشت؟ چه فکری می‌کند؟»

ایتزاک رافائل، که بعدها نماینده‌ی پارلمان و وزیر شد، گفته بود:

«یهودیان لهستان زندگی خوبی داشته‌اند. برای آن‌ها، شرایط اردوگاه ها بسیار سخت‌تر از یمنی‌هاست – برای یمنی‌ها حتی همین شرایط اردوگاه هم آزادی محسوب می‌شود… این‌ها [لهستانی‌ها] مثل مهاجران یمن نیستند که حتی نام شان را هم نمی‌توان فهمید. وقتی یک یهودی لهستانی وام می‌گیرد، می‌داند که باید آن را برگرداند».

سگو در کتاب‌های دیگر خود نیز، همچون یک فلسطین کامل: یهودیان و اعراب در دوران قیمومت بریتانیا (۲۰۰۰) و ۱۹۶۷: اسرائیل، جنگ و سالی که خاورمیانه را دگرگون کرد (۲۰۰۷)، با سبک ویژه‌اش به روایت نقطه های عطف تاریخی پرداخته است. درباره‌ی کتاب اول، سگو می‌گوید:

«آن زمان در دوران توافق های اسلو بودیم و من بسیار خوش‌بین بودم. سؤال من این بود که آخرین باری که یهودیان و اعراب با هم زندگی کردند چه زمانی و چگونه بود».

اما این خوش‌بینی بعدها رنگ باخت، چرا که در کتاب او، از سال ۱۹۱۷، تنها دو مسیر برای سرنوشت فلسطین ترسیم شده: یا عرب ها پیروز می‌شوند، یا صهیونیست‌ها. رودرروئیِ آنان اجتناب‌ناپذیر است. برخی مقام های بریتانیایی به طرف عرب ها  تمایل داشتند، برخی به طرف یهودیان. برخی از هر دو بیزار بودند. از یکی از آن‌ها نقل قول شده که گفته:

«من از همه‌ی آن‌ها به یک اندازه بدم می‌آید».

سال 1967، در کنار بن گوریون

کتاب ۱۹۶۷ او پس از سانسور از سوی مقام های نظامی، خبرساز شد. ناشر موظف شد تمام نسخه‌های کتاب را بازگرداند و با لاک بخشی از جمله‌ای را که واژه های «سلاح‌های غیرمتعارف» در آن آمده بود، پاک کند. با این کار، سگو یک‌بار دیگر نادانی‌ مسئولان را نسبت به اسناد تاریخی برملا کرد.

آموس الون در نقدی که در ژوئیه ۲۰۰۵ در هآرتس نوشت، گفت:

«امروز می‌دانیم که پیروزی ۱۹۶۷ یک پیروزی بیهوده بود. سگو این تراژدی تاریخی را با مهارت و اقتدار مستند کرده است… اسرائیل برای نخستین بار قلمروی کافی برای معامله‌ی صلح داشت، اما حتی فرصت امضای توافق با اردن را هم از دست داد… رهبری وجود نداشت – نه که لزوماً “رهبران بزرگ” کم بودند، بلکه رهبری روشن بینی که تاریخ را بفهمد و بداند گسترش بیش از حد کشور، به‌ویژه از لحاظ جمعیتی، چه فاجعه‌ای به بار می‌آورد، در کار نبود… نتیجه‌ی جنگ شش‌روزه، فقط زمینه‌ساز جنگی دیگر شد، جنگی بسیار بدتر، با تلفات انسانی بسیار بیشتر».

بحث درباره‌ی پیامدهای آن جنگ، هنوز پس از ۵۸ سال ادامه دارد.

سگومی‌گوید:

«بزرگ‌ترین اشتباه صهیونیسم این بود که در روز هفتم [پس از جنگ]، همه‌ی سرزمین‌هایی را که گرفته بودیم – حتی بیت المقدس شرقی – را به عرب ها پس ندادیم. هیچ‌کدام از این منطقه ها برای ما اهمیت واقعی نداشت. حتی بدون صلح هم باید آن‌ها را برمی‌گرداندیم، همان‌طور که بن‌گوریون در جنگ استقلال تصمیم گرفت برخی سرزمین‌ها را اشغال نکند. ما به دام افتادیم».

در کتاب کوتاهش الویس در اورشلیم: پسا-صهیونیسم و آمریکایی‌شدن اسرائیل (۲۰۰۲)، سگو این پرسش را مطرح می‌کند که آیا صهیونیسم نقش تاریخی خود را به پایان رسانده؟ او همچنین زندگی‌نامه‌هایی ارزشمند درباره‌ی سیمون ویزنتال (شکارچی نازی‌ها) و دیوید بن‌گوریون نوشته است. در کتاب اخیر، بن‌گوریون نه‌فقط به‌عنوان یک رهبر تاریخی، بلکه به‌عنوان انسانی با اضطراب‌ها، افسردگی‌ها، تمایل به فرار از واقعیت، و خیانت‌های مکرر به همسرش تصویر می‌شود.

تحقیق دقیق آرشیوی و سبک داستان‌پردازانه، بی‌طرفانه و غیرمتعارف، سگو را در سطح جهانی به یکی از معتبرترین مورخان اسرائیل تبدیل کرده است. منتقدانش اما او را «پسا-صهیونیست» نامیده‌اند و متهم به عضویت در گروه «مورخان نوین» کرده‌اند که به شیوه‌ای انتقادی تاریخ درگیری عرب-یهود را واکاوی کرده‌اند. سگو اما این برچسب‌ها را رد می‌کند.

او می‌گوید:

«گفتند ضدصهیونیسم هستم، اما من نظریه پرداز نیستم، فیلسوف هم نیستم، و در قالب ایدئولوژی‌ها فکر نمی‌کنم. گفته شد که می‌خواهم اسطوره‌ها را بشکنم. اما این هم درست نیست. من جزو  مورخان نوین نبودم، بلکه از “مورخان نخستین” بودم. درباره‌ی تأسیس دولت، این‌جا هیچ تاریخ واقعی وجود نداشت – فقط اسطوره‌سازی و آموزش ایدئولوژیکی شدید. در دهه‌ی ۸۰، اسناد را باز کردیم و گفتیم: وای، این چیزی نیست که در مدرسه یاد گرفته بودیم».

مثلاً درباره‌ی چه چیزهایی؟

«مثلاً درباره‌ی اخراج عرب ها و نحوه‌ی رفتار با مزراحی‌ها (یهودیان شرقی). صهیونیست‌ها همیشه با یک حس عمیقِ حق‌به‌جانب بودن عمل می‌کردند و همیشه می‌خواستند تصویری زیبا از صهیونیسم نشان دهند – زیباتر از آنچه در واقع بود».

چه کسان دیگری شما را نقد کردند؟

«سخت‌ترین منتقدان من استادان تاریخ هستند. اغلب بلد نیستند بنویسند یا از نوشتن متنفرند، و کتاب‌های شان اصلاً برای عموم نوشته نمی‌شود»

این مصاحبه در برهه‌ای تاریخی برای اسرائیل انجام شده است – جنگی که پس از کشتار حماس در۷ اکتبر آغاز شد، دوباره شعله‌ور شده، در کنار دگرگونی های مربوط به «کودتای حکومتی». از نظر تاریخی، این یکی از بدترین زمان‌ها برای زندگی در این کشور است.

سگو می‌گوید:

«به تدریج به این نتیجه رسیدم که این مناقشه راه‌حلی ندارد، چون موضوع، عقلانی نیست. مسئله، مرزها یا تقسیم کشور نیست، بلکه دو هویت ملی است که با هم در تقابلند. هر کدام از این دو ملت، هویتش را از کل این سرزمین می‌گیرد. پس هر مصالحه‌ای یعنی چشم‌پوشی از بخشی از هویت. نمی‌دانم چگونه ممکن است این مسئله حل شود. تصور می‌کنم شاید روزی این مناقشه صرفاً به‌عنوان بخشی از تاریخ دیده شود که به نحوی از بین رفت و حل شد – اما در وضعیت کنونی، چنین چیزی ممکن نیست. باید اتفاقی بسیار بزرگ و تکان‌دهنده رخ دهد تا مردم از نو فکر کنند.»

در زندگینامه‌ای که در سال ۲۰۱۹ درباره‌ی بن‌گوریون نوشتید، به نام «کشوری با هزینه زیاد»، جمله‌ای از او خواندم که می‌گفت:

«همه دشواری روابط بین یهودیان و عرب‌ها را می‌بینند، اما نمی‌فهمند که این مسئله هیچ راه‌حلی نداردما می‌خواهیم فلسطین به عنوان یک ملت، متعلق به ما باشد. عرب‌ها هم می‌خواهند فلسطین به عنوان یک ملت، متعلق به آن‌ها باشد. نمی‌دانم کدام عربی حاضر می‌شود بپذیرد که فلسطین متعلق به یهودیان باشد».

سگو ادامه می‌دهد:

«در هشتادسالگی، به این فکر می‌کنم که شاید از همان ابتدا، کل ایده‌ی صهیونیسم اشتباه بوده باشد. بیشتر اسرائیلی‌ها پناهنده‌اند یا فرزندان پناهندگان. نه صهیونیست‌اند، نه معتقد به آن؛ بلکه صرفاً پناهنده‌اند. ممکن است بگویید “خب، همین نشان می‌دهد صهیونیسم کار درستی بوده، چون اینجا سرزمینی بود که توانستند به آن بیایند.” ولی باید به یاد داشته باشیم که بیشتر بازماندگان هولوکاست به اسرائیل نیامدند، و بیشتر یهودیان جهان هم به اسرائیل نمی‌آیند. آن‌ها می‌توانند بیایند، ولی نمی‌خواهند در این کشور زندگی کنند. بنابراین صهیونیسم موفقیت بزرگی نبوده. همچنین نتوانسته امنیت را برای یهودیان فراهم کند. زندگی برای یهودیان خارج از اسرائیل امن‌تر است».

درباره‌ی بنیامین نتانیاهو و اینکه نوشتن زندگینامه‌اش ممکن نخواهد بود، سگو می‌گوید:

«نمی‌توان زندگینامه‌ی نتانیاهو را نوشت، چون کلیه سندهای مربوط به دوره‌ی او تا ده ها سال دیگر محرمانه باقی خواهد ماند.

ولی اگر روزی بخواهم درباره‌ی تاریخ این دوران بنویسم، از یکی از بزرگ‌ترین اشتباه های کشور شروع خواهم کرد: محاکمه‌ی نتانیاهو. این محاکمه آسیب بسیار زیادی به ما زده – و آن هم بی‌دلیل. من جلسات دادگاه را دنبال می‌کنم، و نه، موهای تنم سیخ نمی‌شود – و نه به خاطر اینکه دیگر مویی ندارم! این محاکمه باعث شد بن‌گویر و اسموتریچ وارد دولت شوند، و هر خزنده‌ای از سوراخش بیرون بیاید. اینکه نتانیاهو را محاکمه کردند، اشتباه بزرگی بود، مخصوصاً در مورد ارتباطش با رسانه‌ها. در این موضوع، خیانت از طرف ناشری بود که روزنامه‌اش را به یک سیاستمدار فروخت، نه از سوی نتانیاهو».

در پاسخ به اینکه تاریخ در رابطه با ۷ اکتبر چگونه از بی بی یاد خواهد کرد، سگو می‌گوید:

«تصور نتانیاهو از حماس کاملاً  اشتباه بود– از جمله با تقویت این گروه و دادن پول قطری به آن‌ها. اما این اشتباه قابل درک است، چون همیشه در روابط جنبش صهیونیسم با اعراب، به کسی رشوه داده می‌شد. مسئله این است که اعراب همیشه رشوه را می‌گیرند ولی هیچ‌وقت چیزی پس نمی‌دهند».

او ادامه می‌دهد:

«ما باید به یاد داشته باشیم که بیشتر بازماندگان هولوکاست به اسرائیل نیامدند، و بیشتر یهودیان جهان هم به اینجا نمی‌آیند. صهیونیسم موفقیت بزرگی نبوده. امنیتی هم برای یهودیان به همراه نداشته. زندگی برای یهودیان خارج از اسرائیل امن‌تر است».

از بی بی تا قرن بیست ویکم

پیش از آن‌که خوانندگان تصور کنند سگواز حامیان دولت است، او نظر تند و تاریکی مطرح می‌کند:

«مثل همه‌ی مردم، من هم از ۷ اکتبر و مسئله‌ی گروگان‌ها شوکه شده‌ام. اما از زمان آغاز جنگ، احساس گناهی با من است که نمی‌دانم چگونه باید با آن کنار بیایم. گناه برای ده‌ها هزار نفری که کشته شدند – نیمی از آن‌ها غیرنظامی بودند، و در میانشان ۱۰ هزار کودک. کشتاری که حماس علیه ما انجام داد، مجوزی برای این موج از انتقام‌جویی نیست. ما کوچک‌ترین تصوری از مقصد این راه نداریم».

و درباره‌ی اصطلاح «نکبه دوم»  [فاجعه دوم] که بلافاصله پس از آغاز جنگ استفاده کرده بود، می‌گوید:

«در حال حاضر همه درباره‌ی نکبه دوم صحبت می‌کنند. ممکن است نتانیاهو این جنگ را فرصتی ببیند برای سازماندهی اخراج گسترده ی مردم غزه، و سپس جلوی دوربین‌ها برود و بگوید: “از زمان بن‌گوریون تاکنون، هیچ‌کس به اندازه‌ی من به صهیونیسم خدمت نکرده است.” من از شادی‌ای که اسرائیل در برابر ایده‌ی ترامپ نشان داد شگفت‌زده شدم، تا جایی که حالا کاملاً پذیرفته اند که بگویند باید عرب ها را اخراج کرد.»

آیا نگران هستید؟

«برای نوه‌هایم عمیقاً نگرانم. نمی‌دانم  در کجای این دنیا خوشبختی را خواهند یافت».

صحبت از نوه‌ها، سگو را به یک خاطره‌ی شخصی دیگر می‌برد.

«پسرم، ایتای، را مدیون روزنامه هآرتس هستم»، می‌گوید. در سال ۱۹۹۱، سگو به عنوان فرستاده ی ویژه روزنامه هآرتس به اتیوپی رفت تا گزارشی درباره‌ی عملیات “سلیمان” تهیه کند – عملیاتی که در آن یهودیان اتیوپی به اسرائیل منتقل شدند. منظره‌ای حیرت‌انگیز در سفارت اسرائیل در آدیس آبابا انتظارش را می‌کشید: «هزاران نفر، از جمله چهره‌هایی با لباس‌های سفید که گویی از کتاب مقدس بیرون آمده بودند، در امتداد جاده‌ی منتهی به ساختمان نشسته بودند و منتظر بودند تا نام شان  را صدا کنند. آن‌ها به شکلی ناگهانی، در جریان پناهندگی و با نگاهی موعودگرایانه، آمده بودند تا به خانواده‌هایشان در اسرائیل بپیوندند. بسیاری از آن‌ها از یک‌باره، دو هزار سال تاریخ را پشت سر می‌گذاشتند تا مستقیماً وارد قرن بیست‌ویکم شوند».

یکی از شخصیت‌های اصلی گزارش، پسربچه‌ای ۱۱ ساله به نام ایتایو آبرا بود که لبخندی دلنشین داشت و توجه سگو را جلب کرد. سگو درباره‌اش نوشت:

«ایتایو پسری دوست‌داشتنی‌ست که نوعی هوشمندی خیالبافانه ای می افشاند. کمی با او آشنا شدم. فوتبال دوست دارد و می‌خواهد وقتی بزرگ شد معلم شود. بلد است اسمش را به عبری و انگلیسی بنویسد… درباره‌ی اسرائیل می‌داند که کشور پاکیزه ای است، دزد ندارد، و شهری بزرگ به نام کریات آتا دارد – جایی که بستگانش زندگی می‌کنند. فکر می‌کند با بچه‌های اسرائیلی خوب کنار خواهد آمد. کمی کاراته بلد است و همچنین تردستی بلد است، مثل یک آکروبات».

سگو تصمیم گرفت ارتباطش را با این پسر حفظ کند و یک مجموعه مقاله درباره‌ی جذب او در جامعه‌ی اسرائیل بنویسد: «می‌خواستم مستند کنم که چگونه یک کودک اتیوپیایی تبدیل به یک اسرائیلی می‌شود».

در سال ۱۹۹۶ نوشت:

«ایتایو حالا یک نوجوان باهوش است. طنز ظریفی دارد. پنج سال پس از ورودش – مستقیماً از دل دوران کتاب مقدس – حالا کامپیوتر شخصی دارد… هر وقت بتواند، واکمن در گوشش است».

در همان سال، سگو او را در سفری به روستای زادگاهش در اتیوپی همراهی کرد، سفری که گزارشش را در مقاله‌ای با عنوان بازگشت به درخت انجیر منتشر کرد.

«سفری بود احساسی و پر از درام».

روابط آن‌ها عمیق‌تر شد. سگو می‌گوید:

«من آن موقع ۵۰ ساله بودم و فرزندی نداشتم. وقتی برگشتیم، هر دو می‌دانستیم که پدر و پسر شده‌ایم. واقعاً این را می‌دانستیم. نه جایی ثبت شده، نه فرزندخواندگی رسمی، ولی از نظر احساسی چنین بود و همیشه هم چنین مانده».

ایتایو شد ایتای، امروز مهندس برق در صنایع هوافضای اسرائیل است و خانواده‌ی خودش را دارد. سگو با لبخندی اضافه می‌کند:

«وقتی می‌خواهم اذیتش کنم، می‌گویم کلیشه‌ی صهیونیستی شده!».

آیا این روزها در تظاهرات شرکت می‌کنید؟

«یک روز خودم را در تظاهراتی در خیابان عزه یافتم، کنار همان فروشگاهی که از آن خرید می‌کنم. و به فکرم رسید که این ۲۰۰ هزار نفر – این‌ها هستند که وجود دارند. نه اینکه ملت دوپاره شده باشد. تعداد موافقان و مخالفان کودتای حکومتی برابر نیست. ملت از نتانیاهو حمایت می‌کند. چه کسانی از او حمایت نمی‌کنند؟ همان ۲۰۰ هزار نفر که دارند از موقعیت شان به‌عنوان نخبگان قدیمی دفاع می‌کنند.

جنگ داخلی نخواهیم داشت، چون تظاهرکنندگان جنگ راه نمی‌اندازند، و طرف مقابل در هر حال اکثریت را تشکیل می‌دهد. دموکراسی اسرائیلی هیچ‌گاه واقعی نبود. بیست سال تمام، تمام اعراب داخل اسرائیل تحت حکومت نظامی بودند، بعد جنگ شش‌روزه آمد، و از آن پس تمام مردم آن منطقه ها (سرزمین‌های اشغالی) زیر یوغ همان نوع حکومت بودند».

اما با این حال، کشور دچار بحران است.

«در مورد رفرم قضایی: کاری که امروز انجام می‌شود، فردا می‌تواند لغو شود. ما دوره‌های بسیار سختی را پشت سر گذاشته‌ایم. نه فقط جنگ و ریاضت اقتصادی. بلکه رسوایی لاوون، ماجرای اتوبوس ۳۰۰، صبرا و شتیلا، کمیسیون‌های تحقیق… هر بار فکر می‌کنیم همه‌چیز در حال فروپاشی است، ولی زندگی به طرز عجیبی دوباره به حالت عادی برمی‌گردد».

با این حال، سگو اعتراف می‌کند که در پیش‌بینی آینده و حتی تحلیل حال، در گذشته اشتباه کرده است:

«بلافاصله پس از جنگ شش‌روزه، با متیتیا دروبلس، رئیس بخش اسکان در آژانس یهود، به بازدیدی رفتم. او نقشه‌ای از طرح شهرک‌سازی‌ها به ما نشان داد. من نوشتم که او دارد خیال‌بافی می‌کند و این طرح‌ها هرگز عملی نمی‌شوند. از آن زمان فهمیدم بهتر است فقط درباره‌ی چیزی که اتفاق افتاده بنویسم، نه پیش‌بینی کنم – چون همیشه اشتباه می‌کنم».

چه چیزهای دیگری را اشتباه کردید؟

«آبا کوونر، که پس از هولوکاست به اروپا رفت تا به تلافی، شش میلیون آلمانی را با سم بکشد، گفته بود که سم را از حییم وایزمن گرفته. فکر کردم داستان فوق‌العاده‌ای است، ولی هیچ سندی پیدا نکردم که وایزمن اصلاً در آن کشور بوده باشد. پس گفتم غیرممکن است که او سم را داده باشد.

سال‌ها بعد، دینا پورات [مورخ] کشف کرد که کوونر سم را از افرایم کاتزیر گرفته – دانشمندی برجسته که در مؤسسه‌ی وایزمن کار می‌کرد و بعدها رئیس‌جمهور اسرائیل شد. چقدر کوته فکر و پرت بودم.»

*****

لینک مقاله در روزنامه هآرتس (انگلیسی):

https://www.haaretz.com/israel-news/2025-04-04/ty-article-magazine/.highlight/looking-back-israeli-historian-tom-segev-thinks-zionism-was-a-mistake/00000195-fd06-df89-a39f-fd37929f0000

توضیح :

دوستان ارجمند،

توم سِگِو، از روزنامه نگاران و مورخان مشهور اسرائیلی ااست که زندگی اش، شیب و فرازهای بسیاری داشته است. چند روز پیش، روزنامه هآرِتس مصاحبه ای با او انجام داده که در آن به کتاب زندگی نامه اش می پردازد. پس از خواندن مصاحبه، برخی نکته های آن را جالب تشخیص دادم. با توجه به طولانی بودن نوشته، با استفاده از مترجم هوشمند، آن را به فارسی برگرداندم و کوشش کردم تا حد امکان، اصلاح کنم. گرچه مقاله طولانی است، آن را در اختتیار دوستان قرار می دهم تا در صورت تمایل مطالعه کنند.

بهروز عارفی

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.