موسم آلترناتیو جنبشی در ایران ۱

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

حمید آصفی

در بین الیت سیاسی وجامعه مدنی ایران یک توافق کلی وجود دارد که بحث در مورد بن بست اصلاحات معنا ندارد، بلکه بحث شکست اصلاحات است. حدود نهایی اصلاحات به روایت دوم خردادی آن همان چیزی بود که در شعار حزب مشارکت وجود داشت، یعنی ایران برای همه ایرانیان، که رادیکال‌ترین عنوانی و چشم اندازی بود که می‌توان برای اصلاحات تعریف کرد، و دقیقا همان چیزی بود که در انقلاب مشروطه اتفاق افتاد یعنی ایران برای همه‌ی ایران بدون تبعیض حقوقی، جنسیتی، عقیدتی، سیاسی و اجتماعی.

بنابراین به وضوح در حالی که تکاپوی جامعه‌ی ایران به شکل آشکار و پنهان برای این سطوح از برابری شتاب گرفته و این را به وضوح می‌بینیم در چارچوب نظم سیاسی و حقوقی پروژه‌ی اصلاحات پسرفت آشکاری پیدا کرده است.

اگر اصلاحات قرار بود که شعار ( ایران برای همه ایرانیان ) محقق کند، فتح دوم خردادی این مفهوم برای این تلاش ناکام ماند و نتوانست این کار را انجام دهد.

این ناکامی تا آنجایی است که می‌توانیم بگوییم که حتی آن امکاناتی که در سال ۷۶ بود به خاطر وجود آن اصلاحات و امکانات اتفاق افتاده، کاملا از دست رفته است.

عبور به شرایط جنبشی

 وقتی درباره ی عبور از اصلاح طلبی سخن گفته می‌شود حتی اگر در برابر این عبور هیچ گونه چسم انداز روشنی نداشته باشد، حداقل معلوم و مشخص است که از چه چیزی سخن می‌رود و از چه چیزی باید عبور کند. جمله ای از مارکس که در نامه ای به ((آرمان روگن))نوشته بود، که به‌گونه ایی وضعیت شرایط موجود در ایران است. عین این عبارت این است که می گوید”ما به صورت جزمی آینده را پیش بینی نمی کنیم، بلکه تنها می‌خواهیم جهان نوین را از درون نقض جهان کهن بیابیم”.

  اصلاحاتی که معروف به اصلاحات انتخابات محور، انتخابات دوم خردادی آن، اصلاحات به جهان کهن پیوسته است. یا می‌توان اشاره ای به عبارتی از « هگل »نمود که درباره اصلاحات ناکام گفته بود:

 “که کوشش بیهوده ای برای بدست آوردن چیزی از یک نطفه است که در بطن آن وجود ندارد”.

توجه ویژه به جنبش های اجتماعی در نتیجه گفتگوهایی که فعالانه در بین جامعه ی ایران و نیروهای سیاسی وجود دارد، رفته رفته چشم اندازهای روشنی هم کشف می‌شود. جامعه ی مدنی ایران، جامعه‌ای نسبتاً نیرومند و گسترده است ولی نیروی سازماندهی شده‌ای طبیعتاً ندارد ولی در مقاطع مختلف نشان داده است که تا چه میزان تاثیر گذار است.

 مدتهاست که الیت مدنی ایران در تقسیم بندی نظریات سیاسی، نظرات تدریج گرایانه را در مقابل نظریه‌های انقلابی قرار می‌دهند و مجموعاً نظریه های محافظه در حداقل است.

تنها چالش نظری اصلاح طلبان با مدافعان جنبش در خیابان:

 وقتی ما زورمان به اصلاحات نمی رسد، چگونه می خواهیم انقلاب کنیم؟

۲

جواب مدافعان جنبش اجتماعی ایران:

 اینکه عده ای زورشان به اصلاحات نمی رسد به معنای این نیست که گروه دیگری زورشان به بر پایی جنبش انقلابی نرسد.

چالش نظری بعدی اصلاح طلبان:

می گویند الگوی مقابل اصلاحات، بر اندازی است.

جواب مدافعان جنبش:

اصلا اینگونه نیست! اصلاحات هیچ وقت در مقابل براندازی نبوده است، اتفاقاً در تعریف دقیق، اصلاحات در همه‌ی جوامع مقابل ایستایی و ارتجاء بوده است. برای اینکه مسیر انقلاب و اصلاحات تا یک جایی مشترک است و آنجایی که اصلاحات به بن بست می‌رسد دو راه حل می‌ماند از جمله استمرار ارتجاع و یا آن کسانی از جمله مدافعان جنبش اجتماعی که با اصلاحات همراهی کردند، مسیر خودشان را جدا می‌کنند و اصلاحات شکست می‌خورد و دنبال جنبش اجتماعی می‌روند .

چالش دیگر اصلاح طلبان:

اینکه اگر اصلاحات نه پس چی؟، اگر کسی در مقابل این سوال جواب نداشت، معنی‌اش این است که اصلاحات شکست نخورده است.

مدافعان جنبش:

آنکه جواب ندارد و دستش خالیست، معنی آن نیست که چون پاسخی ندارد، راهکار جنبش اجتماعی شکست می‌خورد. اینکه مخالف اصلاح‌طلبی راه حل ندارد، کمکی به نگه داشتن حیات اصلاحات که همان اصلاحات دولت محور است، نخواهد کرد و مدافعان اصلاحات در ارتجاع سیاسی می‌مانند.

چالش بعدی:

مدافعان جنبش اجتماعی در انتزاع می‌گویند اصلاحات فایده‌ای ندارد، و به همین دلیل می‌رود منزل، پس سیاست ورزی‌اش تعطیل می‌شود.

جواب مدافعان جنبش اجتماعی:

آن اصلاح طلبی هم که در مدار باطل می گردد و در نتیجه ارتجاع مطلقاً باطل می‌شود، او هم عملا سیاست ورزی به معنای امری، پیش برنده، نمی‌کند.

البته برای اوقات فراغت چیز بدی نیست!

اصلاح طلبان دولت محور هر چقدر نقد نظریه جنبش‌های انقلابی کنند، این کمکی به نظریه‌ی اصلاح طلبی واقعا موجود، نمی‌کند.

چالش بعدی اصلاح‌طلبان:

جایگزین در مقابل این اصلاحات شکست خورده چیست؟

جواب مدافعان جنبش اجتماعی:

ما فعلاً در بن بست صحبت می‌کنیم و کلید انسداد سیاست جنبشی در خیابان است. سیاست و سیاستمدار واقعی، سیاستمداری است که راه‌های نهایی را در بن‌بست ها کشف می‌کند والا در مسیرهای هموار که همه سیاستمدارند! و همین قدر سیاست امری نایابی از این لحاظ است، وقتی که در بن بست صحبت می کنیم.

در کلیت جامعه‌ی جنبشی ایران فعلاً بحث چه نباید کرد‌ها مطرح است، بیش از اینکه چه باید کردها را مطرح کند

آن‌چیزی که در جامعه‌ی مدنی موج می‌زند و خریدار دارد، بحث نظریه جنبش های نوین انقلابی است نه خود انقلاب!

نظریه‌ی انقلابی به عنوان بحث رادیکال موجود و تلاش عرصه‌ی عمومی و هر سطحی فراتر از این اگر مطرح باشد، اگر بپذیریم که در شرایط اختناق زندگی می‌کنیم و برای کسانی که در شرایط اختناق راه حلی پیدا کنند، بر اساس الگوی نظریه انقلابی، نقض رادیکال وضع موجود کنند، نه نقد محافظه کارانه یا ایستایی محافظه کارانه.

چرا سیاست در خیابان و جنبش راه رستگاری است؟

جامعه‌ی جنبشی به نظریه‌ی انقلابی به تفکیک از خود انقلاب،(( نظریه انقلابی به عنوان نقد رادیکال وضع موجود باور دارد)) و اینکه در عرصه عمومی فعالیت کند. البته اینکه فراتر از این اگر برنامه ای باشد، الیت پیشرو سیاسی در شرایط اختناق و در وضع فعلی و بیان علنی‌اش، نسنجیدگی ارزیابی سیاسی است، اما معنی‌اش این نیست که مردم در خلا و سکوت مطلق قرار گرفته اند.

خود آگاهی جامعه‌ی جنبشی ایران: ۳

 قدرت در ایران کانونی شده است، نگاهی به رده‌های مناصبی که دولت جدید بنا به گزارش هایی که اتفاقا از رسانه های راست گفته می‌شود و نقدهایی تند می‌کنند، مراکز کانونی که این نیروها را می فرستند، کجا است؟ و باید گفت که هیچ موقع جمهوری اسلامی تا این حد کانونی نبوده است.

در مورد انتخابات ادواری در جمهوری اسلامی سعید حجاریان  در دهه ۸۰ و قبل از ترورشان درباره‌ی این موضوع اشاره‌ای کردند و گفتند از این به بعد آگاهی کاذب است که البته بسیار حرف دقیقی را زدند و مخالفت‌های روشنی با وی شد. انتخابات در جمهوری اسلامی خطرناک تر و خیلی ایدئولوژیکی است، انتخابات رژیم گذشته اگر فرمایشی بود، دیگر ادعایی نداشتند و خودشان نیز می‌دانستند. اصلاحات در ساختار جمهوری اسلامی واقعی نبوده و نیست، ولی نظریه پردازان اصلاح‌طلب پیوسته می‌گویند اصلاحات را چون حقیقی نبوده پس می‌شود اصلاح نمود!، این ادعا را می‌شود در مورد همین داستان اسلام کذایی و اسلام واقعی گذاشت که از سر و روی جریان های اسلامی موجود، ارتجاع و اختناق می بارد. آری مدافعان اسلام حقیقی معتقدند که این اسلام واقعی نیست!، و نسل جدید که گنگ و مبهم به همه نگاه می کنند و به دنبال این هستند که اسلام واقعی، واقعا در کجا است که در هیچ کجا تعیّن ندارد و هر چه اتفاق می افتد می گویند، این اسلام واقعی نیست!

چالش دیگر اصلاح‌طلبان  و جواب جنبشی ها:

اصلاح طلبان مدعی هستند که موازنه‌ی قوای علیه جامعه‌ی مدنی به نفع حاکمیت است و مشخص است که مدافعان جنبش در مواجه با قدرت مسقر، در موضع ضعف قرار دارند.

جواب مدافعان جنبش:

 ولی همیشه همینگونه نخواهد بود. اگر این تحلیل ایستا که توسط طیف اصلاح‌طلبان صورت می‌گیرد که ما در موضع ضعف هستیم، واضح است که همیشه باید در جای خود بایستیم. اما این تحلیل ایستایی است که همیشه از زمین تا آسمان قدرت، امکانات رقیب و ضعف‌های جامعه مدنی را فهرست می‌کنند و اگر در این فهرست به این نتیجه برسند که کاری غیر از این نیست که بتوانیم وضع موجود را بپذیریم، باید مردم در وضع هزار سال پیش خودشان می‌بودند.

  در نظریه‌ی جنبش انقلابی گفته می‌شود، که این موازنه‌ی قوا را بر اساس موازنه‌ی قوای حاکمیت به تنهایی اوضاع را تحلیل نباید کرد، تحلیل ایستا نمی‌تواند منشاء تحول باشد.

بحث نظریه‌ی انقلابی یعنی نقد رادیکال، تلاش در عرصه‌ی عمومی، در واقع یک فاعلیت و عاملیت در مقابل انفعال و ایستایی در مقابل وضع موجود. بحث اینکه منازعات بلوک قدرت فرصت هایی را برای جامعه مدنی فراهم می‌کرد که در واقع این نقطه کانونی اصلاحات است که از بین رفته است و آن فرصت هایی که در نتیجه‌ی منازعات و شکاف های بلوک قدرت در جامعه‌ی مدنی فعال کرده بود، نظام امنیتی جمهوری اسلامی را نگران کرد که این فعالیت جامعه مدنی در نزد آنهایی که عاملیت دارند، چنان مخاطره‌ای ایجاد نمود که بر اساس یک نگاه امنیتی، رفته رفته مسئله منازعه سیاسی از چارچوب بلوک قدرت خارج شود. بنابراین منازعه‌ی در قدرت و استفاده جامعه‌ی مدنی را هدف قرار داد.

البته در دوره‌ی اصلاحات شکاف داخل بلوک قدرت، پتانسیل جنبشی جامعه‌ی مدنی ایران را فعال می‌کرد و ساختار سیاسی از همان دوم خرداد برنامه ریزی کردند تا این شکاف را ببندند، آنچنان که قدرت جنبشی جامعه‌ی مدنی و آن پتانسیل اش را حذف کند، که در سال ۸۸ به شکل خونین این کار را انجام دادند و در ادامه با تمهیداتی که  در سال ۱۴۰۰ انجام شد به آن نقطه نهایی رسید.

سر مشق‌های جهانی جامعه‌ی جنبشی ایران:۴

🔺️الیت سیاسی ایران و جامعه‌ی مدنی از گنجینه و چنته تجارب جهانی جنبش‌های مسالمت آمیز که گذار موفقی به دموکراسی داشتند، به‌شدت ارتزاق می‌کنند. در سالیان اخیر مطالعات و پیگیری‌های بزرگی از طرف جامعه‌ی مدنی ایران نسبت به تجارب جهانی صورت گرفته است. به‌عنوان مثال  جنبش‌های مدنی پیش از فروپاشی شوروی و جنبش‌ها و انقلاب‌های رنگی پس از فروپاشی شوروی و جاهای مختلف دیگری که اتفاق افتاده است. این جنبش‌ها تفاوت‌ها و تمایزهایی دارند ولی در یک تحلیل نهایی ویژگی‌های مشترکی دارد. نگاه الیت سیاسی مدافع جنبش اجتماعی به تغییرات و اثرگذاری آنچه جنبش‌های مدنی در این کشورها اتفاق افتاده یک تحلیل سیاسی است. یعنی ساخت سیاسی این جنبش‌ها برایشان مهم بوده است و البته درون آن‌ها و اینکه شبکه و روابط این‌ها چگونه شکل گرفته است.

🔺️جامعه مدنی ایران در همان حال که نظریه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی این جوامع را رصد می‌کنند اما بر اساس آن، به تنهایی رویدادهای آن کشورها را تفسیر نمی‌کنند، زیرا دو تا نتیجه متفاوت می‌دهد و بنیان تحلیل سیاسی را بر اساس نظریه‌های جامعه‌شناسی استوار کردن را غلط می‌دانند.

🔺️علت آن هم این است که ما دو نوع تحلیل از قدرت داریم: یک قدرت کلاسیک است که هابزی است و دیگری قدرت مدرن است که رویکرد اجتماعی دارد که بیشتر فوکو دنبال آن است یعنی قدرت را در همه‌ی ذرات جامعه منتشر می‌داند و معتقد است که یک مقاومت مدنی و به زبان ساده یک نافرمانی مدنی در هر کجا که یک تجمعی از قدرت برای دفاع از منافع گروه خاص در قبال تلاش دیگران برای تسلط بر آن منافع ایجاد می‌شود وجود دارد، طبیعتاً منبع اصلی قدرت به این معنا دولت است و در تحلیل نهایی این نافرمانی در برابر دولت است. این تجارب این برداشت را به الیت سیاسی ایران می‌دهد که حوزه عمومی و  نیروهایی که در حوزه عمومی عمل می‌کنند، زیر مجموعه‌ی جنبش های اجتماعی برای گذار دموکراتیک هستند ولی با جنبش سیاسی خلط نباید خلط کرد.

🔺️ بسیاری از آن جنبش‌های اجتماعی اگر واجد یک خواست ملی و ایدئولوژی بسیج‌گر سیاسی و ملی نبودند، تبدیل به جنبش سیاسی نمی‌شوند و حوزه‌ی تأثیرشان در همان حوزه‌ی عمومی است که جنبش‌های صنفی ایران فعلاً از این دست هستند و حتی جنبش زنان تا حدودی از این دست هستند که تا حدودی البته قویتر است.

🔺️در مورد تجربه‌ی جنبش‌های مدنی وانقلاب‌های نرم یا به تعبیری انقلاب‌های مخملی یا رنگی هم  یک تفسیر جامعه شناسنانه از آن‌ها صورت گرفته و بخش سیاسی آن نادیده گرفته شده است. پیروزی جنبش مدنی را با پاک کردن بخش بسیج گر سیاسی اش  به یک نظریه سیاسی  تبدیل کردند که این مردم بودند که در صحنه خیابان حاضر شدند و در عین حال به یک پیروزی دست پیدا کردند، غلط است!

🔺️بحث انتخابات و باز شدن روزنه انتخاباتی در این کشورها در بروز انقلاب‌های نو و تغییرات خیلی مهم بوده است. در مصر و جنبش میدان تحریر، به هر حال  بحث  سرنگونی مبارک بود و بعد هم بحث انتخابات مطرح شد اما چون این جنبش به مرحله فاز نهایی که در ادامه توضیح داده خواهدشد، برقرار نبود و لذا به شکست منجر شد.

🔺️در صحنه سیاسی باید حرف محکم سیاسی وجود داشته باشد و سازماندهی مناسب را برقرار کرد. درباره سخن و شعار محکم سیاسی به‌عنوان مثال، ما در تمام حوادثی که در ایران در این چند سال رخ داده است مشاهده کردیم که مردم می‌گویند «رضاشاه روحت شاه». پرسش این است که‌ مگر هواداران سلطنت اتصالی با مردم برقرار کرده‌اند؟ و مگر رضا پهلوی و هواداران سلطنت اینجا آمدند و سازماندهی خاصی ایجاد کردند؟ این یک اتفاق نیست چون یک آلترناتیو ذهنی وجود دارد(هژمونی فکری-سیاسی)

۵🔺️برای اتصالات اجتماعی بر پایی جنبش لازم نیست با تک‌ تک نخبگان محلی رابطه و پیوند برقرار نمود، که در جای خودش لازم است، اما اتصال واقعی از طریق پیام سیاسی برقرار می‌شود. اگر شعار و پیام کانونی سیاسی مطرح نباشد سازمان‌یابی شبکه‌ای برای یک بسیج اجتماعی در سطح میدان و عملیات خوب است اما ممکن است ده هزار نفر به صحنه بیایند ولی بعداً مثلا در شرایط ایران گفتمان غالبی به نام سلطنت طلبی وجود داشته باشد و مردم یک‌دفعه آن را شعار می‌دهند.سازمان نامتقارن جنبش که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، باید یک ساخت آلترناتیو داشته باشند که دیکته کند و بگوید می‌خواهیم این قانون اساسی عوض شود و مثلاً شعار دهند تا این قانون اساسی عوض نشود ما از این خیابان ها نمی‌رویم، یعنی باید شعر و قافیه شعار درست باشد و یک‌چیزی درست کند که مردم اقناع شده باشند. شعار باید محکم باشد و مثلا بگویند ما می‌خواهیم قانون اساسی را حتماً تغییر دهیم.

🔺️همین جنبش همبستگی لخ والسا در لهستان یک جنبش تماماً کارگری بود، اما این جنبش چرا اینقدر سراسری شد، در حالی که اسم آن جنبش کارگری است؟ لهستان طبیعتاً جزو بلوک شرق بوده است و در واقع در سایه‌ی آن نظام سیاسی کل جامعه از یک حکومت کارگری تشکیل شده بود به عبارتی جامعه‌ی مدنی یک جامعه کاملاً کارگری بود. این ساخت جامعه‌ی کارگری از نظر جامعه شناسی یک کل همبسته است یعنی اینگونه نیست که آن را یک یک صنف مستقل بدانید. در تحلیل  کلان آن در هر کجا که هستند همه کارگران دولت بودند. بنابراین جنبش کارگری لخ والسا با این گستردگی که در جامعه وجود داشت و جامعه یک جامعه‌ی کارگری بوده است. اما این یک خطاست که آن را یک جنبش صنفی بدانیم که به یک جنبش سیاسی و ملی تبدیل شد.

🔺️اگر بخواهیم یک جنبش را تحلیل کنیم آن ساختار حوزه‌ی عمومی که قدرت پدید آورده و میزانی که آن را تصرف کرده و به آن شکل داده است هم باید در نظر بگیرید، بنابراین هر اتفاقی می‌افتاد در آنجا امکان گسترش یک جنبش همبستگی بود یعنی نمی‌توانیم ایدئولوژی ویژه‌ای کشف کنیم که بخواهیم بگوییم با همبستگی این صنف از کارگران با آن صنف از کارگران بود که آن جنبش به وجود آمد، اساساً جامعه، جامعه‌ای است که همه کارگرند. بنابراین در نگاه کلی سپهر ملی روی همه به یک میزان و یک شکل وارد می‌شود و لخ والسا توانست به راحتی از درون یک جنبش کارگری بیرون بزند و طبیعتاً رهبری سیاسی ملی در لهستان چیزی جز  نماد یک جنبش کارگری نمی‌تواند باشد چون جامعه اش از لحاظ ساخت حکومت یک جامعه کارگری است؛ یعنی حتی اگر پزشک و معلم هم بوده است اما ماهیتاً کارگر بودند. حالا اینکه در بین آن جنبش چند درصد از پزشکان یا معلمان بودند اینها بحث های جزئی‌تری است اما در نهایت همه کارگر بودند و نمی‌توان  بین اینها تفکیک ایجاد کنید.

🔺️بنابراین رهبری سیاسی در درون این جنبش همبسته ملی خود را زاییده و بالا آمده است و تبلور یک خواست ملی بوده است نه تبلور یک خواست صنفی، و به این اعتبار نمی‌توان لخ والسا را به عنوان جنبش همبستگی کارگری در لهستان را به عنوان رهبر یک جنبش صنفی دید. به این دلیل که جامعه سیاسی لهستان یک جامعه‌ی کل همبسته کارگری است و همه و به یک تعبیری کارگر بودند بنابراین طبیعتاً در آنجا جنبش کارگری شکل گرفت.

🔺️در کشورهای دیگر بعد از فروپاشی شوروی، مثلاً در چکسلواکی واسلاو پاول یک رهبر سیاسی شناخته شده مخالف است. این رهبر سیاسی که ترجمه‌ای از دموکراسی خواهی و نقد قدرت درون جامعه را شکل داده است. بعد از فروپاشی زمینه ظهور و بروز پیدا می‌کند. جامعه‌ی مدنی که از واسلاو هاول حمایت می‌کند اینگونه نبود که رهبران خود را از درون جنبش مدنی بالا بیاورد، اگر واسلاو پاولی نبود از درون جنبش یک نفر دیگری باید معرفی می‌شد. بنابراین  نهادهای مدنی و NGO ها همبستگی اجتماعی را ایجاد می‌کنند و قدرت بسیج‌گری را حمایت می‌کنند ولی در نهایت عکس هاول و لخ ویستا را بالا می آورند. فعالین محیط زیست، جنبش زنان و سایر پاره جنبش ها نمی‌توانند بدون ثقل و آدرس سیاسی به هم بپیوندند و شورای رهبری درست کنند و بعد این جایگزین نظام قبلی شود، چنین اتفاقی در هیچ کدام از این مدل‌ها اتفاق نیفتاده است.

۶🔺️برای اتصالات لازم نیست که شما با تک‌تک  نخبگان محلی رابطه و پیوند برقرار کنید اتصال شما از طریق پیامتان برقرار می‌شود نه از درون اینکه مثلاً بنشینید و با آقای بخشی یا فلان فرد ارتباط بگیرید، این یک کار زمانبر است، یک تبلیغات چهره به چهره است، سازمان‌یابی شبکه‌ای برای یک فردی که می‌خواهد یک بسیج اجتماعی ایجاد کند در سطح میدان و عملیات خوب است اما ممکن شما ده هزار نفر را به صحنه بیاور‌ید ولی بعداً گفتمان غالبی به نام سلطنت‌طلبی وجود داشته باشد و مردم یک‌ دفعه آن را شعار دهند، مردم نمی‌آیند بگویند تحول‌خواه. تحول‌خواه برای شعار دادن گفتمان جالبی نیست ، شما اگر بگویید جمهوری ایرانی هوادار پیدا می‌کند چون در شعار شما یک ساخت آلترناتیو وجود دارد ولی وقتی می‌گویید من تحول‌خواه هستم منظور شما از تحول‌خواهی چه است؟ مردم با تحول‌خواه باید چه کار کنند؟ مگر اینکه شما دیکته کنید و بگویید من می‌خواهم این قانون اساسی عوض شود و مثلاً شعار دهند تا این قانون اساسی عوض نشود ما از این خیابان‌ها نمی‌رویم، یعنی باید شعر و قافیه شعارتان را درست کنید و یک‌چیزی درست کنید که مردم اقناع شده باشند. شعار باید محکم باشد و چهره‌های تحول‌خواهی هم محکم بایستند و بگویند ما می‌خواهیم قانون اساسی را حتماً تغییر دهیم.

همین جنبش همبستگی لخ والسا در لهستان یک جنبش طرفداری کارگری هست، اما این جنبش چرا اینقدر سراسری است در حالی که اسم آن جنبش کارگری است؟ لهستان طبیعتاً جزو بلوک شرق بوده است و در واقع در سایه آن نظام سیاسی کل جامعه از یک حکومت کارگری تشکیل شده است به عبارتی جامعه‌ی مدنی یک جامعه کاملاً کارگری است، این ساخت جامعه کارگری از نظر جامعه‌ شناسی سیاسی یک کل همبسته است یعنی اینگونه نیست که شما نمی‌توانید  آن را یک کارگر یک کارخانه یا یک صنف مستقل بدانید. در تحلیل کلان آن در هر کجا که هستند همه کارگران دولت بودند هستند. بنابراین جنبش کارگری لخ والسا  با این گستردگی که در جامعه وجود داشت و جامعه یک جامعه کارگری بوده است این یک خطاست که آن را یک جنبش صنفی بدانیم که به یک جنبش سیاسی و ملی تبدیل شده است. من با اینها مخالفم، ما اگر بخواهیم یک جنبش را تحلیل کنیم آن ساختار حوزه‌ی عمومی که قدرت پدید آورده و میزانی که آن را تصرف کرده و به آن شکل داده است هم باید در نظر بگیرید، بنابراین هر اتفاقی می‌افتاد در آنجا امکان گسترش یک جنبش همبستگی بود یعنی ما نمی‌توانیم. ما که نمی‌توانیم ایدئولوژی ویژه‌ای کشف کنیم که بخواهیم بگوییم با همبستگی این صنف از کارگران با آن صنف از کارگران بود که آن جنبش به وجود آمد، اساساً جامعه، جامعه‌ای است که همه کارگرند. بنابراین در نگاه کلی سپهر ملی روی همه به یک میزان و یک شکل وارد می‌شود و طبیعتاً لخ والسا می‌تواند به راحتی از درون یک جنبش کارگری بیرون بزند و طبیعتاً رهبری سیاسی ملی در لهستان چیزی جز  نماد یک جنبش کارگری نمی‌تواند باشد چون جامعه‌اش از لحاظ ساخت حکومت یک جامعه ی کارگری است؛ یعنی حتی اگر پزشک و معلم هم بوده است اما ماهیتاً کارگر هستند حالا اینکه در بین آن جنبش چند درصد از پزشکان یا معلمان بودند این‌ها بحث‌های جزئی‌تری است اما در نهایت همه‌ی کارگر بودند و نمی‌توان در آن جامعه بین اینها تفکیک ایجاد کرد.

🔺️بنابراین نتیجه گیری که می‌توان کرد این است که رهبری سیاسی در درون این جنبش همبسته ملی خود را زاییده و بالا آمده است و تبلور یک خواست ملی بوده است نه تبلور یک خواست صنفی! نمی‌توان لخ والسا را به عنوان جنبش همبستگی کارگری در لهستان را به عنوان رهبر یک جنبش صنفی دید.

🔺️در کشورهای دیگر بعد از فروپاشی شوروی، مثلاً در چکسلواکی واسلاو پاول یک رهبر سیاسی شناخته شده مخالف است، این رهبر سیاسی که ترجمه‌ای از دموکراسی‌خواهی و نقد قدرت درون جامعه را شکل داده است، بعد از فروپاشی زمینه ظهور و بروز پیدا می‌کند. جامعه‌ی مدنی که از واسلاو هاول حمایت می‌کند اینطوری نیست که رهبران خود را از درون جنبش مدنی بالا بیاورد و بعد واسلاو پاولی نباشد و در عین حال  از درون جنبش یک نفر دیگری بیاید معرفی شود. بنابراین  این نهادهای مدنی و NGO ها همبستگی اجتماعی را ایجاد می‌کنند و قدرت بسیج گری را حمایت می‌کنند ولی در نهایت آن عکس هاول را بالا می آورند، اینگونه نیست که مثلاً فعالین محیط زیست آن‌ها آقای فلان و جنبش زنان آن‌ها خانم فلان را فریاد بزنند و بعد به هم بپیوندند و شورای رهبری درست کنند و بعد این جایگزین نظام قبلی شود، چنین اتفاقی در هیچ کدام از این مدلها اتفاق نیفتاده است.

۷🔺️در مصر در بهار عربی یکی از دلایل شکست آن جنبش این بود که جنبش مدنی از جنبش سیاسی و نیروهای سیاسی در عمل جدا بود، خود جنبش  مدنی چهره داشت از طریق فضای مجازی قدرت بسیج‌گری داشتند و مردم در میدان تحریر آمدند، اما نیروهای سیاسی نتوانستند با این جنبش اعتبار بگیرند یا از گذشته‌ی این اعتبار را داشته باشند، اخوان المسلمین و آقای مرسی جریان خود را داشت راه خود را از آن جنبش مدنی و زیست غربی و آزادی و دموکراسی‌خواهی غربی جدا کرده بود، حتی نیروهای سیاسی سکولار در جامعه‌ی مدنی خودشان پیوند یا هژمونی نداشتند و به همین دلیل بود که  مرسی شکست خورد، جامعه‌ی مدنی از او حمایت نکرد، نیروهای سیاسی سکولار کشور را ترک کردند و جنبش مدنی هم سرکوب شد. به عبارتی اشتباه جنبش مدنی در مصر این بود که می‌خواست خودش زایش رهبری کند و رهبران  سکولار سنتی را هم به رسمیت نشناسد.

🔺️ولی در گرجستان، اوکراین و جاهای دیگر می‌بینید که اتفاقاً رهبران سیاسی مورد تأیید و حمایت جنبش مدنی بودند و به این دلیل توانستند حداقل در آن مقطع پیروز شوند. مثلاً یک رئیس مجلس، یک رهبر حزب مخالفی  در بطن انتخاباتی بوده است. حتی در جنبش ۸۸ در ایران بالاخره یک میرحسین  موسوی وجود داشت که تمام نیروها از جریانات مختلف آمدند و پشت سر او جمع شدند و سه میلیون آدم به واسطه‌ی انتخابات بسیج شدند و به خیابان آمدند، و یک رهبر یعنی یک برند سیاسی وجود داشت.  وقتی جنبش‌های صرف صنفی بخواهند خودشان رهبر تولید کنند و آدم‌های گمنامی که در صحنه سیاسی تجربه ندارند نمی‌توانند در کنار هم ساختار سیاسی را حتی بشکنند و بعد مدیریتش کنند.

🔺️بلا استثنا اگر ما تحلیل سیاسی کنیم انسجام داخلی جنبش مدنی در حد بسیج‌گری سیاسی اش واجد ارزش است، اما آنچه که می‌تواند جنبش مدنی را به یک انقلاب تغییر تبدیل کند وجود یک سازمان سیاسی شناخته شده یا رهبر شناخته شده مقبول آن جامعه‌ی مدنی است وگرنه همانطور که در نمونه‌ی بهار عربی آن مشاهده کردیم حتماً به شکست منجر می‌شود. اگر این سازمان رهبری از قبل آماده و شناخته و با اعتبار وجود نداشته باشد رهبران جنبش مدنی نمی‌توانند در کنار هم  یک هیئت رهبری تازه را شکل دهند، در همان سطح رهبران جنبش‌های خودشان مطرح می‌شوند و بالا می‌آیند اما ملی نمی‌شوند  و اگر هم اتفاق افتد یک امر استثناء است و مدل غالب  نیست.

🔺️یک هسته سیاسی باید وجود داشته باشد، شعارهای آن ایجابی باشد. وقتی می‌گوییم ایجابی منظور در سطح برنامه‌های خرد نیست منظور این است که در سطح کلان ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ریز کند طوری که مردم قابلیت داشته باشند و بدانند چه شعاری باید دهند. خود ما در انقلاب  میگفتیم تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود، این شعاری بود که حداقل بخشی از آن‌سوی تغییر در آن روشن بود و نیروهای سیاسی که در صحنه آمدند همه می‌دانستند چه کار کنند می‌دانستند باید این شاه را سرنگون کنند روی آن توافقی نکنند و کل ساختار را می‌خواهند تغییر دهند.

۸🔺️ پرسش این است که‌ اگر هسته‌ی سیاسی نامتقارن تشکیل نشود از نشستن فعالان مدنی صنفی یا جنبش بورس یا جنبش آب چیزی در می‌آید؟ اصلاً عملی و معقول است؟ این ها جنبش های مدنی هستند و باید یک سپهر سیاسی وجود داشته باشد، یک گفتمان سیاسی وجود داشته باشد آن وقت مثلاً مردم عکس فلانی را بتوانند بالا ببرند و بگویند این ها نماینده‌ی سیاسی ما هستند. پس تا این هسته سیاسی شکل نگیرد اتفاقی نمی‌افتد. به طور خلاصه، آنچه که در مورد انقلاب های مخملی و پیروزی جنبش های مدنی صحبت می‌شود اگر در سطح تحلیل جامعه‌شناسی باقی بماند، وارد حوزه سیاسی نشده و ساخت سیاسی اساساً مورد بررسی قرار نگرفته است. مثلاً در گرجستان و دیگر جاها که رقبای سیاسی که بالقوه بودند و نهایتاً بالا آمدند، رهبران این‌ها  از دل جنبش های مدنی و NGOها بیرون نیامدند.

🔺️طور مشخص جنبش مردمی باید: ۱-خواست سیاسی داشته باشند تا جنبش فراگیر داشته باشند. ۲-در جنبش فراگیر مردم نه در نهضت ملی شدن صنعت نفت، نه در ۱۵ خرداد آخوندی، نه در انقلاب ۵۷، نه در جنبش سبز رهبران جنبش مدنی ایران نتوانستند رهبری  فراگیر را به عهده بگیرند. مردم وقتی به خیابان می‌آیند هم در دی۹۶ هم در آبان ۹۸ حتی در ماجرای سقوط هواپیما و ماجرای آب وقتی همبسته می‌شوند که یک خواست ملی را فریاد می‌زنند چه در نقد و آلترناتیو شدن. الان رهبران مدنی وجود دارند، حالا اگر کسی بخواهد رهبری این جریانات مدنی را بر عهده بگیرد باید یک جریان سیاسی، یک نیرو سیاسی یا رهبری سیاسی باشد.سازمان‌های شبکه‌ای یعنی بروز جنبش‌های  اجتماعی، به متغیر تغییر تبدیل نمی‌شود تا زمانی که نیروی سیاسی بتواند این خواست را بیان کند و مردم را در خیابان‌ها نگه دارد، و این اتفاق زمانی می‌افتد که جنبش از چند فاز حتما عبور کند.

۹((سازمان های نامتقارن پیش برنده جنبش دموکراسی‌خواهی))

برای پیروزی جنبش، بحث مربوط به سازمانهای نامتقارن در جنبش‌های اجتماعی، به سیر تکوین جنبش‌ها مربوط می‌شود به این ترتیب که؛ در فاز اول ابتدا یک شورش یا اعتراضی صورت می‌گیرد و این شورش و اعتراض فاقد سازمان، رهبری و تشکیلات است و فقط در اعتراض به یک وضعیت نامطلوب ایجاد می‌شود. در فاز دوم اگر این اعتراضات ادامه پیدا کند به شبکه ای از روابط منجر می‌شود و بنابراین آرام آرام شبکه ها شکل می‌گیرد. در فاز سوم جنبش که تا این مرحله فقط نفی می‌کردند، یک مسئله ای وجوه اثباتی پیدا می‌کند. مثلا می‌گویند بنا بود آن باشد و این شد! مثلاً در خوزستان می‌گویند که این وضعیت ناعادلانه توزیع آب و این وضعیت ناعادلانه تبعیض آمیز نسبت به خوزستان باید برطرف شود بعد می‌گویند ما خواستار این هستیم که مدیریت منابع آبی استان الویت داشته باشد، باید، مدیر بومی داشته باشیم، وضعیت اقتصادی ما بهتر شود و خواسته‌های دیگر. از اینجا وجوه اثباتی پیدا می‌کند در نتیجه این جمع و شبکه اجتماعی هویت پیدا می‌کند. وقتی که هویت پیدا کرد علاوه بر وجوه سلبی وجوه اثباتی هم ایجاد می‌کند.

🔺️بعد این مجموعه‌ای که هویت پیدا می‌کند به سمت یک ارتقای سازمانی می‌رود و شکل سازمان نامتقارن پیدا می‌کند. در جنبش‌های اجتماعی این سازمان نامتقارن یک سازمان کوچک است که معترضین را مدیریت می‌کند و در عین حال یک سازمان بزرگ شبکه ای است. به همین دلیل هم به آن سازمان نامتقارن می‌گویند یعنی بین آنچه که دارد مدیریت می‌کند و آنچه که فعالیت می‌کند یک فاصله و شکافی است از لحاظ حجم، ابعاد و گستردگی. بنابراین یک سازمان کوچک است که تا حدی شکل سازمان‌های کلاسیک را دارد و یک سازمان بزرگ شبکه‌ای است که در واقع جنبش را به پیش می‌برد.

🔺️اگر بخواهیم این مراحل را در جنبش سبز مثال بزنیم، در فاز اول اعتراضات علیه انتخاباتی است که در آن تقلب شده است. فاز دوم ادامه اعتراضات و شکل گرفتن یک سازمان و شبکه‌ای از روابط است. فاز سوم هویت است که در قالب منشور جنبش سبز و وجوه آن متبلور شد، که ما خواستار یک نظام دموکراتیک و یک انتخابات آزاد هستیم که وجوه مثبت پیدا می‌کند. فاز چهار در واقع تشکیل شورای هماهنگی سبز امید بود که با حصر رفتن مهندس موسوی و کروبی عملاً شکل و سامان نگرفت، زیرا نظام اطلاعاتی هوشیارانه جلوی شکل‌گیری این سازمان نامتقارن را گرفتند؛ چون در واقع در این مرحله دیگر نه جنبش متوقف می‌شود، نه می‌شود به طور کامل سرکوب کرد نه انتظار هست که جنبش از بین برود.

🔺️بنابراین سازمان نامتقارن آخرین فاز و آخرین مرحله ارتقای یک جنبش اجتماعی است یعنی؛ تا قبل از اینکه سازمان و جنبش هویت پیدا کند، اعتراضات ممکن است متوقف بشود که البته تأثیرات دارد ولی تأثیرات آن روی شکل‌گیری جنبش نیست، ولی موقعی که سازمان هویت بگیرد جنبش شکل گرفته است. در واقع مجموعه‌ی اعتراضات هویت دار به معنی جنبش است و فاز چهارم عالی‌ترین سظح یک جنبش است که این سازمان نامتقارن هم ایجاد می‌شود. و جمله پایانی این بحث این است:

سازمان‌های سیاسی کلاسیک که نتوانند جنبش‌های نوین اجتماعی را کشف و فهم کنند و در دل این دریای مردمی مواج نشوند یا از بین می‌روند، یا دچار خود انحلالی می‌شوند. در ترکیب جنبش‌های نوین و اپوزیسیون‌های متعارف، ثقل و هسته سیاسی ملی جهت گذار به دموکراسی متولد می‌شود.

مطالب مرتبط با این موضوع :

یک پاسخ

  1. با درود، فکر میکنم این نظر را که برای یک سایت دیگر نوشتم و فرستادم و منمتشر نکرده بر این صفحه ی شما خوش بیاید. چرا که در مورد مذاکره ی وین است که برای نجات این حکومت بود. و البته مقاله آقای آصفی هم در همین راستاست. و گویای این است که نه تنها اصلاحطلبان و اصلاحطلبی در این حکومت شکست خورده بلکه خوشبختانه اسلام در ایران و در جهان شکست خورده است. من حتا به قدرت رسیدن طالبان را در افغانستان یک شکست اتسلام میدانم. چرا که کمدانم قدرت می توانست چنین ضربتی کاری به اسلام به طور کل و تشیع به طور خاص بر اسلام بزند همگون ضربت کشنده ای که باید گفت خوشبختانه حکومت اسلامی ایران و امارات اسلامی افغانستان و القاعده و داعش و بسیج و سپاه پاسداران و روحانیت شیعه و مداحان وپ طلاب زدند.
    ببینید دوستان من فرزند یک روحانی هستم و چندین روحانی و مداح در خانواده داریم و چهار طلبه جوان. با پدرم هم اصلا رابطه ای ندارم چه برسد به اینکه رابطه ای خوب داشته باشم. من در جنوب شهر تهران زندگی می کنم و او و آنها در قم هستند. من در این جنوب شهر تهران دوستان بسیاری دارم. برایم بسیار پر معنی، بسیار تاسف بار و بسیار دردناک است از آنچه را میتوان فقر سیاه نامید. اما از این فقر سیاه مردم دردناکتر این است این مردم حتا از بمباران ایران که در اشغال این نظام است خوشحالند. باور کنید من اهل کتاب و تاریخ و دانش هستم. برای خودم نام و نشانی دارم، در تاریخ آمده که حتا مردم آلمان هم از حمله به کشورشان راضی نبودند. اما این نظام مقدس چنان این مردم را له کرده، چنان این مردم را در این ۴۲ سال شکنجه روحی روانی کرده چنان این مملکت را غارت کرده، چنان این کشور را تخریب کرده، چنان دروغ را و دروغگوئی را سکه رایج کرده، چنان اعتیاد و فحشاء را در سرتاسر ایران حتا در شهر های به زعم خودش مقدس رواج داده و چنان همه ی ایران را اسلامی کرده که هیچ دشمنی، هیچ حمله حتا حمله عرب و حمله مغول هم به انجام نرسانده. برای همین من از خوشحالی دوستان جنوب شهریم در مورد حمله احتمالی دیشب به نطنز و همه ی حمله ها و خرابکاریهای دیگر گریان شدم و گریان بودم. این در ناریخ سابقه ندارد، مگر در کشوری که در اشغال بیگانه گان باشد. این نظر را منتشر بکنید یا نکنید هیچ خللی در وجود چنین وضعیتی که نوشتم ندارد.
    در پایان بگویم که بزرگترین مذاکره سازنده باید با مردم ایران باشد و انحلال این حکومتی که سرتاسر ایران آنرا نه تنها ضد ایران که ضد بشرش می نامند. با این مذاکره شاید بتوان طغیان خشم بیحد و حصر مردم را بدون خونریزی و دریای خون جلو گرفت. بنا بر این، این مذاکرات دیگر هیچ فایده ای ندارد از پیش از این هم مفید فایده نبود.
    شب و روزتان خوش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.