این مطلب را «مریم ربیعی» از زندان قرچک ورامین نوشته و به بیرون ارسال کرده است، روایت روزهای زندان قرچک. مریم بیش از هفده سال است که در زندان به سر میبرد: اول دراوین و بعد در زندان زنان شهرری (قرچک).
این مطلب را«مریم ربیعی» از زندان قرچک ورامین نوشته و به بیرون ارسال کرده است، روایت روزهای زندان قرچک. مریم بیش از هفده سال است که در زندان به سر میبرد: اول دراوین و بعد در زندان زنان شهرری(قرچک). مریم به قول خودش نمیداند از کجای این هفده سال حبس بگوید. مریم گاهی به زبان محاورهای نوشته و گاهی غیرمحاوره ای. کانون زنان ایرانی تلاش کرده به نثر مریم وفادار بماند و به همین دلیل این دوگانگی در نثر را نیز حفظ کرده است.
«خانمها توجه کنند: آرایشگاه رنگ مو آورده، کسانی که تمایل دارند به بند مشاوره بروند. هیچکس رنگ رو با خودش داخل بند نبره»، صدای ماموری که پشت سر هم این جمله را تکرار میکند از بلندگوهای زندان زنان قرچک ورامین یا همان ندامتگاه زنان شهرری شنیده میشود. نمیدانم به جمله اش بخندم؟ افسوس بخورم؟ اشک بریزم؟ … نمی دانم؟
چه فکری میکنند؟ فکر میکنند دغدغه ما رنگ مویمان است که اینگونه با صدای بلند فریاد میزنند؟ در زندان نشستهام، زندان قرچک ورامین. آدرسش را نمیدانم، فقط میدانم اطراف شهر تهران است. ۴ سال پیش من و خیلیهای دیگر را از زندان اوین به اینجا آوردند. گفتند میخواهند اوین را خراب کنند و زندان جدید بسازند. من وامثال من که حالا حالاها اینجا هستیم خوشحال بودیم میگفتیم زندان جدید حتما امکانات بهتری دارد، تمیزتر است و هم اینکه جای جدیدی است. اما نمیدانستیم ویرانه ای ساخته اند با دیوارهای بلند، نمیدانم اسم اینجا را چه بگذارم؟ سیاهچال؟ خرابه؟ گاوداری؟ مرغداری؟ اصلا میگویم جایی که همه اینها باهم یکجا جمع شده جای آدم نیست، اینجا دنیای زمینی نیست، جهنمی است برای خودش…
امروز ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ است و من در یک سوله بزرگ با سقفی بلند نشسته ام. تمام دیوارهای سوله را تخت زندانیان پر کرده است. جز نزدیک درآهنی بند که روی آن با ماژیک نوشته اند«هیچ کس به یخچال دست نزند» و با فلش به یخچال کوچکی که ۱۱ ماه سال خراب است و متعلق به ۱۸۰ نفر زن زندانی بند است اشاره میکند. انتهای سالن، زیرتنها پنجره که به جای شیشه طلق قهوهای درآن بکار رفته، نشستهام و مینویسم. چند روز پیش مادرم گفت که یکی از دوستانم از من خواسته تا برایش از اینجا بنویسم. از آن روز گیج شدم. با خودم راه میرفتم و حرف می زدم، و موضوع نوشتن را عوض میکردم. نمیدانستم از کجای این ۱۷ سال بنویسم. بالاخره میخوام هرچی که به ذهنم میاد بنویسم.
اسمم مریم است.۱۸ ساله بودم و یک سال از ازدواجم میگذشت که من وهمسرم به جرم نگهداری عتیقه روانه زندان شدیم. همسرم ۵ سال بعد وقتی به مرخصی رفته بود تصادف کرد و مرد. زنی هستم ۳۷ ساله! در زندان قرچک ورامین. با پدر و مادری پیر که در اراک زندگی میکنند و فقط سالی یک بار به ملاقاتم می آیند. ملاقاتی به فرصت ۱۵ دقیقه که یک مامور مرد و یک مامور زن دوره ات کرده اند.
روبرویم بچههای گروه نمایش برای اجرای نمایش در روز چهارشنبه سوری تمرین میکنند. نمایش کمدی است، میخواهند بقیه را بخندانند. اما هم بازیگران و هم کسانی که برای دیدن نمایش می آیند میدانند که نمیخندند. اگر هم بخندند شاد نمیشوند. اینجا زمانی شادیم که یکی آزاد شود. البته بعضی وقتها درظاهر همه ماتم داریم اما در دل میخندیم و آن زمانی است که خدا به زندانی لطف کند و بمیرد! اینجا مرگ یک آرزوست، در گور زنده ماندن، درد است، دردی که با گفتن درک نمیشود. دردی تا عمق وجود، که تا اینجا نباشی درکش نمیکنی. شنیده اید که:
آتش بگیر تا ببینی چه میکشم / احساس سوختن به تماشا نمیشود
اینجا زندگی عذاب است. لحظه لحظهاش! باورکنید اینجا، مرگ نعمت بزرگی است درتمام این سالهایی که به قرچک آوردنمان به یاد ندارم یکبار یکتکه ۱۰ گرمی گوشت خورده باشیم، یا یک قاشق برنج بدون کافور! نیمرو! یا چای تازهدم! جایی که آب آشامیدنی نیست. مگر بخری آنهم با پول! آخر من که پدر و مادر پیرم بهزور خرج خودشان را میدهند، پول آب از کجا بیاورم؟؟ آبشور بخورم؟ چه بگویم. به خدا جهنم است اینجا. میدانید چهکار میکنم که پول دربیاورم؟ دیپلم تجربی دارم. نمایشنامه مینویسم، مقاله مینویسم، شعر میگویم، نقاشی میکنم، نمایش اجرا میکنم و… بالاخره از اعضای گروه فرهنگی هستم که امتیازم هرروز ۲۰ دقیقه تلفن اضافی دار که آن را میفروشم. هر ۲۰ دقیقه یک کارت تلفن یعنی ۲۰۰۰ تومان. خودم هم هفتهای یکبار به خانوادهام زنگ میزنم. درآمد ماهیانهام میشود ۶۰ هزار تومان. حالا آب بخورم یا غذا؟ چون وضع آب را که گفتم.غذا هم که شام بهجز سهشنبهها که سیبزمینی و تخممرغ میدهند، همیشه میتوانی از تویش انواع حشره پیدا کنی.
اینجا نمازخانه دارد که هرروزظهر یک روحانی درآن نماز جماعت به پا میکند. اما من هیچوقت نماز نمیخوانم. چون برای وضو گرفتن فقط یکجا داریم. آنهم سرویس بهداشتی است که البته آبخوری، ظرفشویی و دستشویی آنجاست. کف سرویس همیشه چند میلیمتری آب ایستاده که در ساعتهای روز کموزیادمی شود. آب از داخل توالتها و دستشوییها رو زمین میریزد، وقتی وارد آنجا میشوی امکان ندارد که کف پاهایت خیس نشود، چون دمپاییها پاره است مگر دمپایی شخصیها که خانواده بعضی زندانیها برایشان فرستادهاند، پس هر چقدرم وضو بگیری باز نجسه!
همینالان یک دختر ۲۰_۲۱ ساله از جلوی من رد شد که نمیشناسمش اما میدانم تازه اومده. چون کچل است! اینجا اکثراً کسانی که تازه اومدهاند کچلاند. برای همین شپش روی سرشان لانه میکند از آنجاییکه هیچ دارویی نیست باید کچل شوند.
سرم را که بلند میکنم سیمین را می بینم که روبرویم نشسته،۴۳ سال دارد و۶ تا بچه. از ۱۴ سال پیش در زندان است. به او مرخصی نمیدهند چون امتیازش کم است! چشمانش از گریه دیشب هنوز قرمز و پفکرده است. دیشب حالش خیلی بد بود و با صدای بلند داد میزد و گریه میکرد. میگفت: منم نون سنگک و کره میخوام!!! دیروز که به خاطر به دست آوردن ۲۰ دقیقه تلفن، دفتر مأموران زندان را تمیز میکرده، مأموران سنگک و کره میل میکردند و سیمین بیچاره هم دیده و…
این فقط یک هزارم از حرف ها و درد های زنان زندانی قرچک ورامین است. به نظرتون این جا حرفی برای گفتن هست که من بگم؟ این جا فقط درد است و درد, هر ثانیهاش از هزار بار مرگ بدتر است, اینجا برای من یک جهنم است, آنوقت مأمور زندان میگوید: «رنگ مو …»
سحام نیوز
من مریم از زندان قرچک, ۱۷ سال در زندان هستم
2 پاسخ
القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود ریده
خب اینم از مریم خانم قرچک مکان. اما دیشب در بیت رهبری شب شعر بود و ایشون با خنده ای ملیح آن شعر الف شین را خواندند و از خنده دوباره بخیه های آنجاشان پاره شد و بوی ولایت امیر مومنان در فضا پیچید و سربازان گمنام امام ولایت سرمست شدند. من شخصا به رهبری بول دادم و و با غایط و اصرار که فردا این شعر را ادامه دهم و اینک به فضل الهی انرا با اضافای چون هیهات من الذله و سیل تبه ماران و هارت و هورت و چاقو کشان و… ادامه میدهم امیدوارم که دیکران هم بکنند آنچه که ما میکنیم بنده البته بنا نداشتم اما رهبری گفتند بکن و من هم می کنم. بنا بر این دوستان توجه داشته باشند که بنده چند روز دیگر که دوباره به تهراتن بیایم اینو چک میکنم تا ببینم ولاییون چه نوشته و چه اضافه کرده اند. از دوستان مخبر متشرکرم و امیدوارم که آقای شنگول ما هم قیام کنند ودر ادامه این شعر در مدح آقا سید علی و روح پر فتوح آو ملعون بزرگ زوری بزنند. الوطنا فدا. و حالا آنچه دیگران نوشته و آنچه را من مزید کرده اهم….
شاهرغ ایرانزمین از تهران نام مستعار ۲۵ خرداد, ۱۳۹۶ at ۱۰:۴۸ ب.ظ
آقای قاسم فرهنگی. دوستان از من خواستند که در مشاعره ای که جناب ابس شائری نوشته شرکت کنم. بنده دارای دکتری علوم حوضه ای هستم و در اداره فاضلاب مسجد جمکران کار می کنم و بنده مهندس رساندن مواد زائد به چاه سامراء هستم. برای همین میتوانم دل آقا رو بدست آورم. برای همین شعر الف شیم را کپی کرده من نیز بر آن تکامله ای اضافه می کنم. بنده نیز از سخنان این ابر اسنان هزاره و هزارهها استفاده کرده و واژه های ترقه بازی و داعشی بازی و امام علی فندک امیر المونین علی ابن ابی طالب و :تایب علی عزراییل استفاده کرده ام. تا که فرود افتد و چه در نظر آید. و حال اصل و فرع و تکامه ی معامله و این گوی و این میدان .
سلام آقای فرهنگ٬ من به شما قول داده بودم تا این قصیده را براتان بفرستم و اینک می فرستم. آمید من این است که این قصیده را در صفحه نخستتان و به صورت مستقل منتشر کنید. من از آن روز که به شما قول دادم تا کنون در سفر بوده ام و نتوانستم این را براتان بفرستم. چرا که ارسال از کامپیوتر شخصیم خطرناک بود. من از یک اداره ی دولتی در جایی از ایران این قصیده را می فرستم امیدوارم آنرا منتشرش کنید. وقتی فاحشگی و لواط و اعتیاد در ایران فرماندهیش در دست شخص رهبری ست شما نمی توانید این قصیده را خارج از ادب بدانید. رهبری با حکم حکومتی فرمان پوشش لواط را در بیتش داده است. برای او تجاوز به دهها نوجوان اشکالی ندارد و آنها عروسکهای ارضای شهوات شخص رهبری و قاری قرآنی بودند که آن قاری خودش از چهارده سالگی قربانی شهوات رهبری بوده است. جالب است که کلیت روحانیون در این مورد سکوت تایید آمیز کرده اند. بنده شخصا یکی از این قربانیان را که اینک زن و دو فرزند دارد را می شناسم. او چندین بار برای من که استاد… هستم با گریه و زاری گفت که رواج لواط نزد شخص رهبری و تا همین امروز به صورت «مشت و مال» و آمدن ماساژور ادامه دارد. و او خودش بارها مورد تجاوز قرار گرفته است. او پیشبینی می کرد که سرانجام سعید طوسی به هر وسیله کشته شود تا نتواند رازهای بیت رهبری را برملا کند. رازهایی که البته دیگر راز نیستند. از قرار باید سر سعید طوسی پیش از مرگ رهبری برود زیر آب. او یا در تصادف کشته خواهد شد یا ایست قلبیش خواهند داد و یا به سرطانی فوری دچار خواهد گردید. من امیدوارم این قصیده را به طور جداگانه و با عکسی از فریاد اوارد مونچ و یا عکسی که خودتان انتخاب می کنید در صفحه ی نخستتان بگنجانید و برای بالاترین هم بفرستید. امیداست که جوانان ایرانزمین این قصیده را در تلگرام بگذارند. نیچه گفته است که ظنز دیکتاتورها را بیش از یک اسلحه ی مرگبار می آزارد. خواهش می کنم به ترتیب و ترکیب صفحه بندی توجه کنید. خصوصا تیتر با خطی غلیظ نوشته شود و…با سپاس…
الف شین
القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود ریده
این رهبر آزاده ی ایران به خودش رید٬
تو بشمار٬
تنها نه خودش رید به خود رهبر ایران٬
یکپارچه ایران به سر رهبر خود رید و٬
تو بشمار٬
رهبر چو نگه کرد در آیینه ی تقلید٬
با مزمزه کردن٬ گه خود را٬
اینبار با غضب بر سخن و عرش خدا رید!٬ و
تو بشمار
با حفظ هویت به سر شخص خدا رید و ٬
تو بشمار
بر تربت پاک انبیا رید و٬
تو بشمار
آن رهبر سابق در قبر بخندید ٬
با آن کفن پاک مطهر٬
که مزین به آیات خدا بود٬
با گفتن صد بار ولاکن٬
از خنده به خود رید و
تو بشمار٬
آیات خدا بود به عمامه رهبر٬
وقتی که میخندید٬
وقتی که می خندید و به خود رید٬
عمامه اش افتاد درون گه و غلطید٬ و
بغلطید دو صد بار و
تو بشمار
عمامه تبرک با بوی خوش گه٬ مالید به پیشانی٬
چون چادری از گه٬
عمامه به سر کرد٬
عبای گه اندود٬
با عطر طهارت٬
تیمم غایط
با مسح و تلمس!
با ذکر و تلمذ
او عزم سفر کرد٬
ریشش به ملات گه صد روزه حنا کرد!٬
بهر سفر انگلیکن رخت به بر کرد٬
***
در٬ آستانه ی در بود!٬
عزاییل ٬
کتایب آقا با نره خری لخت٬
با آلت کلفت٬
آهیخته و زمحت!٬
سید سعید طوسی با نره خرک جفت٬
شمشیر بدست و ٬
و هم زره به تن داشت٬
زان میر غضب خان٬
آن سارق خیبر
چیزی نه که کم داشت!
شمشیر لای دندان٬
فندک توی دستش٬
سطلی ز گه ناب٬ با آب قاطی کرد!
همچون آب زم زم غلپ و تلپ کرد
***
پنهان نتوان کرد٬
ارضای رضا بود٬
این کار خدا بود!٬
رهبر پا رو وا کرد٬
حاج سعید طوسی با عورت نازش٬
در اونجای رهبر تا دسته به جا کرد٬
هی او جابجا کرد٬ اینجا و اونجا کرد!٬
تا دسته درون شد٬ گاهی به برون شد٬
از خنده ی آقا روده شون برون شد٬
هر لحظه درون و گاهی به برون شد٬
قاه قاه می خندید
دو تا آویزون بود٬ یکی در میون بود٬
شلپ و شلوپ بود٬
آقا در میون بود٬
دستاش رو زمین بود!
اینها یه نشونی٬
از عالم غیب بود!
***
این رهبر آزاده ی ما نشئه ی عشق است٬
الواط و لواط است٬ مثل آب نبات است٬
مکنده ی آب و مکنده ی ذات است٬
او اصل لواط و٬
معنی فساد است٬
این رفت و شدن ها٬ تلمبه زدن ها٬ با قاری قرآن ٬
صدها نوجوانان٬ با صد کش و قوس است٬
فرمان الهی وحیی ز نزال است٬
انزال و نزول است٬
***
گاهی فاعل گاهی مفعول٬
گاهی عاشق و گاهی معشوق٬
گاهی این دست رو زمین و٬ گاهی اون دست رو کمر بود!
اصلش اینه که دمر بود
کپلش مثل قمر بود٬
کمرش مثل فنر بود٬
اما اینبار رهبر ما٬ از خوش هم بی خبر بود٬
اینبار حاج سعید طوسی٬دست و زانوش رو زمین زد٬
هی اون بالا و پایین کرد٬
رهبر ماه رو سوار کرد٬
ماه – تو آسمون نگاه کرد!
***
گاهی که این روی اون بود٬
گاهیم این توی اون بود٬
گاهیم این زیر اون بود!٬
گاه لب و لوچه ی رهبر برا ارضا اویزون بود٬
***
این رهبر آزاده ی ما زیر الاغ بود٬
بیچاره علاغه٬
کارش کار زار بود٬
تا که میدید که کسی نیست!٬
گاهی وقتام که کسی بود
گاهیم رو الاغ بود٬
خیالش رحت از این بود!
که توی راه خدا بود
با اینیم که چلاق بود٬
چون رهبر خود٬ رهبر ما روی براق بود٬
***
رهبر توی درد سر بود.
تو -چهار – راه محشر بود٬
شلوارش کشیده پایین٬
قمبلش زیر تشر بود
ناگاه بشد رعدی و برقی٬
تو یکی از راه ها
توی رعد و برق تاپاله زدی٬
تا – پاله ی زدی
این نور خدا بود٬
حاج محمود ما بود٬
احمدی نژاد بود٬
با بمب و مسلسل٬ نارنجک دستی٬
پشتشم سپاه بود٬ با لباس داعش٬
پرچم لا لا لا
مردم رو نوازش٬ کردند نمد مال!
آقا کرد قار قار!
« اینها نه مسلسل٬ ما میگیم ترقه ست٬
این ترقه – بازی٬ کار حقه بازی٬
این کار ما نیستش!
کار اجنبی هاست٬ …
ناگاه آقا گوزید٬
چرت اما عج از اون صدا پوسید
ناگاه عیان شد٬ یک سیل تبه کاران از راه رسیدند٬
آقا رو که دیدند٬ پشت سر آقا فوری صف کشیدند٬
از عقب فرو کردند٬
از جلو مالیدند٬
با هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه
عربده کشیدند!
هر کدام از یک سو آقا رو گاییدند!
ملائکه از عرش به پایین پریدند٬
او نا هم برا آقا یک پرس بریدند!
از راه دگر نیز چاقو کشای رهبر چون کرم خزیدند٬
سر دسته ی آنها ذلفقار بدست بود٬
با فرق شکافته هارت و هورت می کرد!
زرت و زورت می کرد!
ناگاه یه اف ۱۴ تو آسمون پیدا شد
با این هواپیما٬
سکوت محض بر پا شد٬
وقتی که طیاره رفت دو باره غوغا شد.
سرباز آقا بود
***
آحمدی نژاد امد با نور الهی!
دور سر او گه بود بود چون طوق طلایی٬
خمپاره بدست و -هم بمب به کف بود٬
از شمر بدترتر٬
از کرب و بلا بود و
در راه نجف بود
یک بمب گهی انداخت اندر ره رهبر٬
قهرمان نرمش ٬ با آن کمر ناز!
آن فنر اعجاز٬
رهبر جا خالی داد!٬
چپیهیش رو علم کرد!
انگشت بزرگش رو اون مثل علم کرد٬
برا ترسوند مردم٬ هی اون تو دهن کرد٬
هی لیس و والیس زد٬
هی عره و تیز کرد!
چون رهبر آزاده ی ما روی براق بود٬
هر چند که الاغ بود٬
چون رهبر خود٬ رهبر ما روی الاغ بود!٬
یک خر رو الاغ بود!٬
می گفت که براقه! آما که الاغ بود٬
آما چه الاغی!٬
یه الاغ لخت و
نره خر داغ بود!٬
با عشوه و ناز بود…٬
گاهی خر روی امام بود٬ گاهیم زیر الاغ بود٬
***
آن بمب بیفتاد به محراب تجلی٬
آنگاه بترکید٬
آیات خدا ریخت درون ره رهبر
رهبر چو بلیزید٬
یا اینکه بلغزید ٬
تا دسته بلیسید!٬
نا گاه بگوزید٬
گفت اینکه ترقه ست
پس بمب کجا بود؟؟؟
آن رهبر سابق از حماقت این در قبر بخندید
قاه قاه به خودرید
دریا؟ چه بگویم٬
گهستان الا بود٬ از صفا تا مروه
چون سنگ سیا بود
بحری زه گه ناب٬
عرفات آقا بود٬
***
از عشق خدایی٬
رهبر ولایی
خناس مخنث٬
این رهبر یکدست٬
وارونه و سر مست٬
رهبر شده بی تاب٬
قواص خدا بود!٬
رقاصه ی شیطان
در حال ریا بود!
این ترقه بازی کار انبیا بود!
***
بهر سفر حج در راه خدا بود٬
تنگی بگرفتش٬
هرچند گشاد بود!
رهبر سر پا شد٬
با یاد خدا شد٬
رهبر چو بریدند٬
آن سیل کفن پوشان٬ اینبار از آن چارراه٬
از راه رسیدند٬
اول بو کشیدند٬
آنگاه چشیدند٬
با انگشت دشنام در گه به خزیدند٬
یا اینکه خلیدند٬
آنگاه لیسیدند٬
اسپرم هزار جاسوس را٬ کشف نمودند٬
این فیض عظیما را٬
این فاز به فوزآ را با یطعه ی الله بر چشم کشیدند!
اکمل شده این دین٬ با ملیون ذکر کین٬
با دشمن ملعون٬
امت شده واحد با کل مریدن٬ ریدند به دفتر٬
آن صاحب این عصر ناگه شده بیدار!٬
با چرت پریده٬
پیغمبر تکفیری گردیده پدیدار٬
همچون اونجای رهبر٬
چرتش شده پاره!
***
آن رهبر غائب گردید مهیا!٬
بهر سفر خاک٬ اماده ز افلاک
لاهوتی بی غش ٬ با عشوه ی مهوش٬
او آمده با کش٬
با شلوارک داغ!
شمشیر برنده در دست درنده٬
گرگان خونآشام٬ دندونای خونی٬
با نره خری داغ٬
با آن ذکر شق
با فتنه ی اکبر
با سید مظلوم٬
با دریایی از خون
با عامی مغبون
با سپاه غارت
با بسیج قاتل٬ با داعش بی رحم٬
با طالب حوزه٬
با طالب فیضه٬
خون تا زیر بیضه!
الامان به پا شد!
بیداری اسلام!
خونها که به پا شد٬
خونها به زمین ریخت٬
تا اسلام احیا شد!
اسلام آدمکش سیراب ز خون بود٬
سیرابتر خون شد!
ای دنیای آزاد بر خیز و بپا شو!
این میر غضبها را تو خلع سلا کن!
این دنیای بیداد٬
را از ظلم رها کن!
دنیا پر بغض است٬
و اینک شده فریاد از ظلم تو: اسلام
از ظلم تو: اسلام!!٬
فریاد و دو صد داد
فریاد! و فریاد!!٬
***
آی خدای واحد!٬
نحسی شریعت٬
نحسی شرایع٬
اینک تو نگا کن
این مردم ایران٬ گردیده مهیا
بر زیسیتنی نو!٬
الگوی نوینی انداخته در راه
هم بی توی ظالم٬ هم بی اوی خناس٬
بی رهبر لووواط!
بدون ولایت٬
بدون فقاهت٬
هم با من و با او
با این من دیگر با آن اوی دیگر!٬
هم٬ هم زن و هم مرد٬
هم پیر و جوانان٬
در راه بهاران٬
در راه نوینی٬
چون سیل خروشان
ماییم در ایران!٬
ماییم در ایران!
والسلام.
دوستان ناشناس و سه چهار نفری شناس. من هم چون آن دیگری و دیگران چون نویسنده اجازه داده بود دست در نوشته ی اوو انها بردم٬ چنانکه کس دیگری و کسان دیگری نیز به قول خودشان نکملیه ای بر ان نوشته بود. من هم نوشتم و امیدوارم که نویسنده گان دیگر نیز همت کنند و این قصیده را که معلوم است خیلی صریح و اضطراری نوشته شده را پالایش کنند. من فکر می کنم خوب است که هر کسی این القصیده را برای دیگران بفرستد. دیگر اینکه هر کس وسعش میرسد آنرا چاپ کند و به صورت روزنامه بر دیواری شهرها و حتا دهات بچسباند. و از ترقه بازی رهبری هم نترسد. اینان حتا تجاوزات و ازاله بکارتها را نیز فقط یه دستمالی به حساب می آورند. آقا فرمودند ترقه بازی چون سرفرزندان حرامزاده و سر نوه های پر پدر یک مادرشان سلامت است. بیدار شویم با هم. روحانی هیچ غلطی نمی تواند بکند. من بسیار متاسفم که گول پدر خانمم را خوردم ( من هم رای دادم و گ.ل زنم را خوردم که از دیواری در خیابان مولوی ترسیده بود. مباد که زنان اینطرف خیابان و مردان آن طرف خیابان باشند) و به این بیشرفی رای دادم.
من امیدوارم چنانکه آن دوست پارسی گوی غیر ایرانی ما پریشب و هم دیشب در بیت رهبری قول داد ادامه دهنده ی آینده ی این القصید باشد.
در ضمن کسانیکه دستشان به دهانشان میرسد این مریم خانم قرچکی را در بیدادگاه زندان ولایت دریابند.