این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

دکتر هوشنگ طالع

بی شمار مـردمان به خـون خفـتند
در کنار «جوادخان» ، در گنجه
در کنار «حسین‌قلی‌خان » ، در باکو
درکـنار هـزاران نـام آور،
در کـنار صدهـا هـزار « گـمنـام » ،
از ایـن سو و آن سوی ارس :
در محـال شوره گـل ،
در آچـوق باشی، در آبـخازستـان
در محـراب کـلیـسای ایـچمیـادزیـن
در قبه ، در گرزویه ،
در پای دیوار قلعه‌ی شیشه
در باغستان‌های قره باغ
در نـخجـوان ،
در کوهستان‌های بلند داغستان
دربـند ، شـکی و شیـروان ،
در تفـلیـس ، در ایـروان .

سرتـاسر زمیـن قـفـقـاز
غـرقـه به خـون مـردم ما بـود :
از خون ارانی‌ها ، ارمنی‌ها ،
گرجی‌ها ، داغستانی‌ها ، لزگی‌ها .

سرتاسر زمین قفقاز ،
از خون مردم ما رنگین بود :
تبریزی‌ها ، ارومی‌ها ، خویی‌ها ، سرابی‌ها ،
ماکویی‌ها ، اردبیلی‌ها ، شاهسون‌ها .

سرتاسر زمین قفقاز ،
از خون مردم ما رنگین بود :
تالش‌ها ، گالش‌ها و گیله‌مردان ،
از خون اسپهبدان مازندران .

سرتاسر زمین قفقاز ،
از خون خراسانیان رنگین بود :
از خون خوارزمیان و فرارودیان ،
از خون کابلیان ، بلخیان و خجندیان ،
سمرقندیان و نیشابوریان ،
با خون توسیان .

سرتاسر زمین قفقاز ،
با خون پارسیان، خوریان، بلوچان ،
کردان و لران ،
در هم آمیخته بود .

در آن هنـگامه‌ی سخت تاریخ
خون هـمه‌ی مـردم فلات ،
با خاک سرزمین قـفـقـاز ،
در هم آمیـختـه بود .
چونان ، دگر هنگامه‌های سخت تاریخ ،
خاکی دگر، با خـون‌هـایی دگر .

هنـگامی که شمشیرهـایـمان ،
در کـنار رود کـورش ، شکـست .
هنگـامی‌که تـوپ‌ هایـمان در « اسـلاندوز»
خـاموش شدنـد ،
هنـگـامی‌که« شمخال» هایمان در کـنار ارس ،
از آتـش افـتـادنـد ،
قلب ما شکست :
از اسب سروری تاریخ،
فرو افتادیم.
پشت ما نیز شکست ،
پـاره پـاره شدیـم

تا پای « هیولا » به قفقاز رسید :
شکوفه‌های بادام و زردآلو ،
بوته‌های گل سرخ و شب‌بو ،
عـطر از کـف دادند .

تا نـفس بدبـوی « یـخ زار » ،
به قـفـقـاز رسیـد :
سبـزه‌زارها ،
بـاغ‌های آلبـالو ،
و تاکـستـان‌ها ،
ستـرون شدنـد .

تـا چشم ‌هـای هـرزه‌‌ی روسیـان ،
بـه قـفـقـاز افـتـاد :
دوشیـزه‌ها و بانوان، گیسوان بریدند ،
و رخسارهای زیبا، به گل اندودند .

تا آوای خشن روسیان،
به قفقاز رسید :
تـار « عاشقـان» ، پـوست دریـد ،
و عاشقـانه‌های شاد و مهرآفـرین ،
جای به سوگ و مویه و هجران سپرد.

امـروز نـیـز،
پـس از گـذشـت نزدیـک به دو سده ،
دل‌های ما از جـدایی، خون است
و چـشم‌های مـا در انـتظار دیـدار دوست.
و دست‌های ما ،
در اشـتیاق فشردن دسـت‌های یـار

 

 

 

 

 

 

 

 

پاینده ایران
یادداشت ۱۷۰۶

تفرعن حاکم بر دستگاه قضایی

کتک زدن یک سرباز وظیفه که معلوم نیست چرا برای بیگاری به کلانتری‌ها و دادسراها فرستاده می‌شوند ، از سوی یک بازپرس ، آن‌هم به دلیل انجام وظیفه‌ی سرباز ، تفرعن حاکم بر دستگاه قضایی را نشان می‌دهد . بسیاری از هم میهنان شاهداند که قاضی یا بازپرس در برابر حق‌خواهی برخی مراجعین ، بر سرشان فریاد زده است و آنان را به بازداشت تهدید کرده است ؟!
فرزندان میهن برای خدمت به میهن رفته‌اند ، نه بیگاری ، تحقیر و توهین و کتک‌خوردن . در رژیم پیشین آنان را به نوکری در خانه‌های افسران می‌فرستادند و در جمهوری اسلامی ، زمانی ” پارکابی ” در اتوبوس‌ها بودند و اکنون سرگرم بیگاری در کلانتری‌ها و قوه‌ی قضائیه . این رسم زشت برده‌داری باید برافکنده شود وچرا ارتش هنوز این سازوکار ننگ‌آور را تحمل می‌کند ، جای پرسش بسیار است ؟!
در این میان ، سکوت رییس دستگاه قضایی و با وجود ادعای مبارزه با فساد و تباهی در دستگاه قضایی ، بسیار شگفت‌آور است و روشن‌گر .
چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ – هوشنگ طالع

 

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.