نوشته ای که در زیر لینک پی.دی.اف آن خواهد آمد به قلم رفیق موری بوکچین نویسنده و سوسیالیست فقید امریکایی تحت عنوان “بوم شناسی و جامعه” است.
سایت منتشر کننده این متن یعنی “پروبلماتیکا” از نویسنده تحت عنوان آنارشیست امریکایی و سوسیالیست لیبرتارین یاد کرده اما در ادامه به درستی می افزاید که: بوکچین “در دههی ۹۰ مرزبندیِ مشخصی با سویههای سبکزندگیگرایانهی غیرسیاسیِ جنبشِ آنارشیستی پیدا کرد و تفکرِ سوسیالیستیلیبرتارینی خود را کمونالیسم (communalism) خواند.” و او “مبارزی سرمایهداریستیز و صدایی برای مرکززدایی از جامعه در راستای خطوطِ دموکراتیک و اکولوژیک بود”.
هرچند که باید دست رفقای منتشر و ترجمه کننده ی آرایی این چنین در فضای روشنفکری ایران را به گرمی فشرد، اما ایشان در ادامه مقدمه می افزایند که:
“برپاییِ نمونههایی از خودگردانی دموکراتیک و تحققِ آزادی فرد در دلِ اجتماع و زیست جمعی در کانتونهای سهگانهی شمال سوریه که کوشیدهاند خود را بر پایهی رهنمودهای اوجالان، مبارز کُرد، بازسازی کنند، باعث شد توجهمان به ریشههای بوکچینیِ این سازماندهیِ دموکراتیک جلب شود. بوکچین نیز برای اوجالان در آنجایی اهمیت یافت که کوشید بر پایهی آرای او با مسائلی روبهرو شود که راهِ حلی در نگرشهای سنتیِ چپ نداشتند. برای درکِ دقیقترِ فرایندِ گذارِ نظریعملی از بوکچین به اوجالان و سپس به کانتونهای کوبانی، جزیر و عفرین بهویژه میتوان به دو مقالهی «از اوجالان تا بوکچین یا قصۀ کوبانی از کجا آغاز شد؟» و «حیات فکری اوجالان» نوشتهی بهرنگ صدیقی رجوع کرد”.
فارق از اینکه بوکچین کیست و چه خدماتی را در راستای تأمین سنتز رهبر آپو از وضعیت کنونی جهانی ارائه داده، اما باید از مترجمین و منتشرکنندگان این بحث همچنان پرسید که این کدام نظریه است که بر دیگری تقدم دارد؟ آیا اوجالان در ارائه سنتز انقلابی خویش باز میماند اگر بوکچینی نمیبود؟ بهتر نیست در مقدمه اینگونه تعبیر میگشت که آرای بوکچین چنانچه مورد توجه رهبری تیزبین جنبش انقلابی خلق ها، یعنی رهبر آپو قرار نمیگرفت، این نیز در کنار بسیاری نظرات دیگر در بهترین حالت در گوشه کتابخانه ها خاک میخورد؟ اینجانب و با نقل به مضمون از نظریات رهبر آپو میپندارم که یافتن بدیل انقلابی برای وضعیت مصیبت بار تمدن کاپیتالیستی لزوماً در حوزه اندیشه ورزی غربی از ذهنیت اورینتالیستی انسان خاورمیانه ای نشأت میگیرد که نه تنها جامعه اش، که حتی روشنفکران سرمایه ستیزش نیز در هر مجالی خود را در برابر هژمونی چپ و راست غرب حقیر پنداشته و براساس ذهنیت هژمون یافته غرب محور، حتی آنزمان که پرچم مبارزه را می افرازد، دوباره به سمت غرب یعنی آنجا که تمدن کاپیتالیستی تا مغز استخوان جامعه را در خویش مستحیل نموده گردش نموده و نمیتواند بپندارد که رهبری در سطح پراتیک و تئوری از خاورمیانه برخواسته است.
آنچنان که نیروهای راست و لیبرال جوامع غیر غربی وابسته به مهد تمدن کاپیتالیستی خویش اند، توگویی چپ نیز به عنوان نیروی مخالف دست کم دچار بیماری حاد وابستگی نظری به نیروهای چپ غربی است که علارغم تمام دستاوردهایشان خصوصاً در صد سال گذشته هیچگانه نتوانسته اند تأثیری آنچنان بر وضعیت واقعاً موجود بگذارند، و دلیل این امر هم در نقصان و کمبودهای نظری ایشان است که بر اساس شخصیت انسان رشد یافته در جوامع صنعتی و تماماً کایپتالیستی، هیچگاه نمیتوانسته اند تحت سیطره نظام نظری متودولوژیک به بیان همه جانبه حقیقت اقدام ورزیده و هرچند که در مسیر حقیقت جویی دستاورهایی نظری داشته اند، اما این امر به هیچ روی کافی نبوده و نیست و بر همین اساس که نظریات ایشان در بهترین حالت حتی نتوانسته اند حوزه ی تاثیر گذاری خویش بر عالم سیاست را از چند آکسیون خیابانی فراتر ببرند.
بهتر است هیچگاه فراموش نشود که آدورنو در واپسین سالهای زندگیاش همچون هورکهایمر علیه جنبش دانشجویی انقلاب موضع گرفته، حتی یک بار در ۳۱ ژانویه ۱۹۶۹ از پلیس برای حفظ دانشگاه یاری خواست که در نتیجه پلیس ۷۶ دانشجو را دستگیر کرد. پس از آن بیشتر دانشجویان کلاس درس او را تحریم کردند. و در جایی میگوید “وقتی من الگوی انتقادی را ساختم، هیچ فکر نمیکردم که روزی بخواهند آن را با کوکتل مولوتف تحقق دهند.” و البته که انقلاب در سمت آن دانشجویی می ایستد که در آخرین جلسه درس او فریاد کشید :«آدورنو! تو و نظریه انتقادیی ات با هم مردهاید».
به هر روی میپندارم اینگونه محدود کردن نظریات آپو در آنچه که موری بوکچین یا هر نظریه پرداز پیش این موجود بدان پرداخته نه تنها صحیح نبوده که عمیقاً هم اشتباه است. شاید بهتر بود منتشر کنندگان و مترجمین، این اثر را بدون انگاشتن چنین مقدمه ای نشر داده و این چنین ایده ی کنفردالیسم دموکراتیک رهبر آپو را که نتیجه ی دهه ها مبارزات بی امان نظری-سیاسی-نظامی و هزاران شهید است را بر اساس ذهنیت اورینتالیستی خود به زنجیر نمیکشیدند. این جنبش با شهدایش همه چیز است، بدون آنها و حتی با صدها هزار بوکچین نیز هیچ است، پس بهتر آنکه ریشه ی خودگردانی دموکراتیک روژوای کوردستان را در میان رزمندگان، خلق های انقلابی آن و رهبری پویای آن یافت.
درجهت به درازا نکیشدن این بحث، همچنان که دست این رفقا را به گرمی فشرده، اما مجدداً اذعان میدارم که محدود نمودن ریشه ی آنچه در کوردستان روژوا در حال رخ دادن است به موری بوکچین از آن روی عمیقاً اشتباه است که حتی خود اوجالان نیز به درستی درباب جمع بندی نظری خود میگوید:
“مبارزهی ما مبارزهای است متکی بر بنیانی تاریخی-اجتماعی و دارای معنایی بسیار عظیم.
حامل ردپاها و آثار عمیقی از مبارزات ابراهیم در الخلیل، موسی در طور سینا، عیسی در قدس و محمد در مدینه است. به این بسنده نکرده؛ از آثار و اندیشههای مارکس، لنین، مائو، باکونین، برونو، اراسموس، بابوف تأثیر پذیرفته و ردپای زرتشت، بودا، کنفسیوس و سقراط نیز در آن پیدا است.
از دانش ایزد بانوی استار گرفته تا اینانا، کیبله، مریم، فاطمه و رزا نیز نصیب میبرد، تا حد امکان از شربت گوارای تمامی این حقایق مینوشد و بهرهمند میشود.
همگام با انقلاب فلسفی، در سدهی ۱۸، انقلاب علمی نیز صورت پذیرفت.
در سدهی ۱۸ که در عین حال «سدهی روشنگری» میباشد، اندیشهی لائیک مستقل از دین، پیشرفت بزرگی به خویش دید. انقلاب سیاسی فرانسه و انقلاب صنعتی انگلیس که در اواخر سدهی مذکور روی دادند، وقوع انقلاب در علوم اجتماعی را نیز اجباری گرداندند، از این نظر میتوان سدهی ۱۹ را بهعنوان سدهی انقلاب در علوم اجتماعی نیز تبیین نمود.
هرچند جامعهشناسی عنوان جدید علوم اجتماعیای میباشد که آگوست کنت سعی در مفهوم بندی و مصطلح سازی آن داشت، جامعهشناسی واقعی را کارل مارکس و فردریک انگلس بهعنوان «سوسیالیسم علمی» برساختند و آن را اعلام نمودند.
سوسیالیسم علمی که دارای شالودهای تاریخی و مادهگرایانه [ماتریالیستی] است، روش دیالکتیکی را در اندیشه مبنا میگیرد و به کار میبرد. همچنین بر پایهی طبقات استوار است و پرولتاریا را سوژه میشمرد.
هگل بهمثابه پیامبر نوین هم فلسفهی تاریخ و هم اندیشهی دیالکتیکی، بهطور عمیقی بر کلیهی علوم اجتماعی و ازجمله جامعهشناسی آگوست کنت و سوسیالیسم علمی کارل مارکس و فردریک انگلس، تأثیر بر جای نهاد.
هگل، دولت-ملت را بهعنوان آخرین و پیشرفتهترین ردهبندی یا مقولهی اجتماعی اعلام نموده بود. تصور مینمود که فرد از طریق دولت-ملت به حداکثر آزادی دست خواهد یافت. این ایدهای بود دال بر اینکه، پیشرفتهترین ساختار اجتماعی یعنی همان دولت-ملت، امکان آزاد شدن حداکثری را برای فرد فراهم میآورد. چون خود کارل مارکس و فردریک انگلس نیز آلمانی بودند، بیدرنگ نظرات هگل در راستای لزوم مرکزی شدن دولت آلمان و شاکله بندیاش بهصورت دولت-ملت را همچون رویدادی پیشرویانگارانه و ترقیخواهانه مورد قضاوت قراردادند. آنارشیستها بهویژه باکونین به مخالفت با این قضاوت برخاستند. چنین ایده و داعیهای را مطرح کردند:
دولت-ملت، تجلی پیشرفتهترین آزادی فرد نیست، بلکه بیانگر بردگی مدرن است؛ همچنین این حیات در حالت «کمونیته»ها است که فایدهی بیشتری جهت آزادی فردی خواهد داشت.”
برای دریافت فایل پی.دی.اف مقاله ی “بوم شناسی و جامعه” به قلم رفیق موری بوکچین روی لینک زیر کلیک کنید
https://drive.google.com/file/d/0B5VRVgeRp7ntMnRrWWVJU0RXdFU/view
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو