ساکت،
ساده،
سبکبال بود،
قاصدک میرفت.
فرشتهای به او رسید،
چیزی گفت،
قاصدک بیتاب شد،
هزار بار چرخید،
چرخید و چرخید.
قاصدک به فرشته گفت:
شانههای من ظریف است
زیر بار این فشار میشکند.
نازکتر از آنم که
پیامی این چنین بزرگ را
با خود ببرم.
فرشته گفت:
درست،
آن چه تو باید بر دوش بکشی،
نه،
ناممکن!
نه،
نه سنگین است!
تو کوهی،
کوهی از انبوه،
از پرواز،
از جنبش،
میتوانی،
قرار است,
بر قرار باشی.
فراموش نکن،
تو قاصدکی،
حاوی پیام .
فرشته رفت،
و قاصدک ماند،
با پیامی چون کوه،
ازلی و ابدی.
آری،
هزار سال است که قاصدک میرود،
میچرخد و میرود،
میرقصد و میرود،
همه میدانند که او با خود پیامی دارد.
اگر قاصدک به در پنجرهات آمد،
باز کن پنجره را،
خبری دارد،
انسانیت،
او پیام آور انسانیت ِ گمشده در انسان است.
پنجره بسته را باز کن،
بازکن،
نگذار قاصدک،
بیخبر از خانه تو بگذارد.
پیامش تکثیر،
تکثیر انسانیت،
در فصلی تازه و زیباست.
فریبا قاسمی
یک پاسخ
فریبای مهربان
چه زیبا ، نیت پاکت رو به نمایش گذاشته ای.
از دوران کودکیم ، قاصدک ، پیام آور شادی و آرام کننده روحم بوده!
آرامشی که انسانیت ،مسبب اونه و خود شخصا عاشقانه ، مرید این مکتبم.
پس ای قاصدک قصه شیرین ما،خسته و رنجور مباش!
چرا که شما خود ، آن فرشته ای ، که میتونی ، مسبب به بار نشستن این مکتب ، در هر خانه ای باشی!