جهانشاه رشیدیان
مدتی است که فعالانِ ظاهراً متعلق به اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج کشور این ادعا را طرح کرده اند که، بدون «آماده ساختن ملت ایران برای دموکراسی و سکولاریسم»، براندازی حکومت اسلامی جز به فاجعه نخواهد انجامید و به عبارت دیگر تمرکز بر دموکراسی و سکولاریسم راه مبارزه با حکومت اسلامی نیست. آنها نام این آماده سازی را «مبارزهء فرهنگی» نهاده و بر اولویت توجه به آن نسبت به تمرکز بر امر براندازی رژیم تأکید می کنند. محتوای این «مبارزه فرهنگی» نیز گوناگون است و از ایجاد «رنسانس ایرانی» گرفته تا توجه به «فرهنگ ایرانشهری» را در بر می گیرد. اخیراً هم آقای ماشا الله آجودانی، نویسندهء کتاب «مشروطهء ایرانی»، در رسانه های فارسی زبان مدعی شده اند که مشکلات ایران با تغییر رژیم حل نمی شوند. متقابلاً ایشان هم الویت اپوزیسیون را به «مبارزهء فرهنگی» محدود می کنند.
اما این نوع حمایت تلویحی از بقای حکومت اسلامی چیز تازه ای نیست، قبلاً اولویت هائی مانند «اولویت مبارزه با امپریالیسم»، «اولویت مبازه علیه جنگ و خطر دخالت خارجی» و الویت های دیگری برجسته شده و اینک «مبارزه فرهنگی» هم به خیل این الویت ها اضافه می شود و شکی نیست که الویت های دیگری هم در راه هستند تا شاید مردم در بند ایران مانند حامیان بقای رژیم به «اولویت سرنگونی یا گذار از حکومت اسلامی» فکر نکنند.
هر فردی برای اپوزیسیون ایران اولویتی مانند فرهنگ سازی، مبارزه گام به گام، و مبارزه با امپریالیسم، را بجای گذار از حکومت اسلامی پیشهاد کند در عمل می تواند تلاشی برای حفظ بقای رژیم کرده باشد. مبلغ این پیشهاد حتی اگر بظاهر منتقد رژیم باشد مورد اعتماد نیست، زیرا چون خصلت جنایت کارانهء رژیم خیلی مسجل است بناگزیر باید با چهرهء اپوزیسیون در آن راستا تلاش کرد.
«پیشهاد فرهنگ سازی» درست زمانی ترفند فرار به جلو شده که اتفاقاً اوپوزیسیون مترقی و خواستار دمکراسی، استقلال، برابری جنسی، عدالت اجتماعی و شایسته سالاری در ایران آزاد هیچ ابائی از مبارزه فرهنگی، در کنار مبارزه برای سرنگونی، گذار یا انحلال حکومت اسلامی، ندارد. اغلب جریانات مترقی اپوزیسیون دارای برنامه های مشخصی برای د.ران پس ار حکومت اسلامی هستند و، با کمک مدرن ترین تکنولوژی ها، ارتباط خود را با مردم حفظ می کنند. در واقع، این «فرهنگ سازی»ی پیشهادی وقتی جاذبه دارد که هدف آن عبور از سد حکومت اسلامی باشد، و زمانی شتاب تصاعدی می گیرد که حکومت سیاه اندیش و سانسور اسلامی از سر راه برداشته شده باشد.
آقای ماشاآلله آجودانی در برخورد با حکومت اسلامی اولویت اپوزیسیون را فعلاً فرهنگ سازی، و نه گذار و مبارزه سیاسی ـ فرهنگی علیه حکومت می دانند. بحث ایشان، به نحوی تلفیقی، واجد پذیرش بقای حکومت است. ایشان با انصراف از ارائهء یک تعریف علمی از فرهنگ و نیز نقش حکومت، بویژه نوع مذهبی یا ایدئولوژیک آن، در اشاعه فرهنگ غالب، در عمل، وضعیت موجود را در ایران توجیه نموده و هر تغییر سیاسی را به آینده ای مبهم موکول می کنند. سخن ایشان، در بنیاد، شعار حکومت پذیر “خلایق هر چه لایق” را تداعی می کند؛ شعاری که دمکراسی، برابری و شایسته سالاری را شایسته مردم ایران نمی داند.
اما هر فردی که تعریف علمی فرهنگ را بداند، می پذیرد که در طول تاریخ عامل اصلی تولید و اشاعهء فرهنگ «حاکمیت» است نه «مردم»؛ بویژه اگر مردم در بند استبداد حاکمیت باشند. در آن صورت، چنین فرهنگی تنها با به زیر کشیدن حاکمیت تغییر می کند و نه با حفظ آن.
مردم، در حکومتی توتالیتر که نتیجهء 14 قرن فرهنگ سازی اسلامی و 5 قرن ادغام شیعه گری در حاکمیت است، دانسته یا ندانسته، قربانی این فرهنگ هستند و تنها از طریق مبارزهء هر روزه با حاکمیت می توانند فرهنگ ارتجاعی آن را مضمحل کنند و همراه با خود حاکمیت به زباله دانی تاریخ بسپارند.
«فرهنگ» (culture / Kultur)، در مفهوم جامع و علمی اش، به مجموعه ای از دانش، فن آوری، سنت، نُرم جمع آمده در یک انسان یا یک گروه انسانی و در یک «تمدن» مشخص اطلاق می شود. چنین پدیده ای طبیعتاً قابلیت انتقال خودبخودی از نسلی به نسل دیگر را دارد، مگر اینکه عواملی این روند طبیعی انتقال را مانع شده و یا مختل کنند.
در زبان های علمی غرب فرهنگ عبارت است از مجموعه ای از اخلاقیات، معیارها و ارزش های اخلاقی، اعتقادات، روش های سازمان دهی گروه و خانواده، و حتی استعداد های خلاقه در امر فن آوری از یکسو، و کشت در کشاورزی ار سوی دیگر.
فرهنگ، بر خلاف برخی عادات غریزی، یا تا حدودی برخی خصوصیات رفتاری، موروثی نیست. یعنی در DNA یک مدعی سیّد بودن یا آریائی بودن هیچ اثری از اجدادی آنچنانی وجود ندارد. نژاد و قومیت و خون در پی ریزی میراث فرهنگی کمترین نقشی ندارند؛ بلکه رفتار فرهنگی صرفاً اکتسابی است و از محیط خانواده، تحصیل، فرهنگ غالب جامعه و یا از ایدئولوژی حکومتی استبدادی یا مذهبی حاصل می شود. سازندگان و مبلغان فرهنگ مطلوب حکومت های استبدادی جامعه را با معیارهای مورد قبول خود مغز شوئی می کنند. حال آنکه در جوامع دموکراتیک، فرهنگ با معیارهای غالب جامعه الگو سازی می شود.
فرهنگ، بر خلاف تمدن، حتی ماهیت پایدار تاریخی نیز ندارد و پدیده ای قابل تغییر است که البته با تغییر حاکمیت دگرگونی آن بیشتر مقدور است؛ چرا که فرهنگ را طبقهء حاکم، بنا بر منافع یا اعتقادات خود، و معمولاً در ترکیب هر دوی آنها، به جامعه ترزیق می کند. مثلاً، بدون پیدایش حاکمیت سلسلهء صفویه تحمیل شیعه گری و فرهنگ بیگانه پرستی آن بر ایرانیان مقدور نبود، حتی اگر حکومت اسلامی کنونی نتیجهء این فرهنگ باشد. لذا نفی چنین فرهنگی تنها با تغییر ساختار سیاسی ممکن است. چنین ساختاری با کمک چنان قالبی ساخته شده و در روندی تدریجی و طولانی در روان مردم به عادت مبدل شده است. در این وضعیت، حتی اگر نسل جدید نافی آن عادت باشد، تا زمانی که حکومت بعنوان مجری و تحمیل کنندهء آن وجود داد و تلاش می کند تا با خشونت یا مغز شوئی چنان فرهنگی را بر همه تحمیل کند، تغییر فرهنگی نه آغاز می شود و نه اگر شد شتاب می گیرد.
البته می توان پذیرفت که فرهنگ، نسبت به آنچه در جامعه «پارادایم» خوانده می شود و مانند مد لباس یا دکوراسیون خانه پیوسته متحول است، فرق می کند و در جامعه ثبات بیشتری دارد ولی این پدیده نیز دائمی نیست. برای مثال، تحت تأثیر دگرگونی های مختلف هنر، زبان، تکنولوژی و… که خود حاصل صنعتی شدن و لائیک شدن ساختار های سیاسی اجتماعی اند، فرهنگ غربی امروز هیچ تشابهی به گذشتهء تمدنی اش ندارد، حال آنکه در ایران، به دلیل نقش بازدارندهء اسلام، فرهنگ اصیل ایران نمی تواند از ارزش های اسلامی فاصله زیادی بگیرد و این وضعیت کار را بجائی می رساند که حتی چپ سنتی و مدعیان سکولاریسم هم آثار فرهنگی ناشی از اسلام زدگی را در توهمات افراطی خود عیان می کنند.
«فرهنگ اسلامی» از زمان صفویه توسط کاست روحانیت، و با کمک حاکمیت، همواره حمایت شده و امروز کاملاً تحمیل می شود. در نتیجه «فرهنگ سازی» بدون تغییر چنین ساختار سیاسی در ایران مقدور نیست؛ همانطور که بدون وجود و دخالت دولت های دمکراتیک و سکولار در غرب پنین امری مقدور نبوده است. جدا از اینکه خصلت وحشی رژیم اسلامی به گذار از آن اولویت می بخشد، از نظر فرهنگ سازی مدرن هم براندازی این حاکمیت یک ضرورت است. بخصوص که مبارزهء قاطع با چنین رژیم سیاه اندیشی به روند فرهنگ سازی نوین شتاب می دهد.
فرهنگ اگرچه از تاریخ و تمدن گذشته سرچشمه می گیرد ولی پدیده ای دینامیک بوده و پیوسته در حال تحول است: فرهنگ صلح طلبانهء کشورهای اسکاندیناوی هیچ شباهتی به جنگجویان وایکینگ ندارد.
اصولاً فرهنگ در هر عصری از عناصر متعدد و روزآمدی مانند سنت، مذهب، هنر، ادبیات، وقایع و سوانح مهم تاریخی، مناسبات تولیدی و سیاسی حاکم متأثر می شود و در روند تکامل جامعه پیوسته با پیدایش عناصر جدیدتر تغییر می کند.
اشاعهء اجتماعی هر فرهنگ از طریق کانال هائی تأثیر گذار ممکن می شود و «حاکمیت توتالیتر» یکی از این کانال ها ست که کار خود را با تبلیغ و خشونت انجام میدهد. از این بالاتر آنکه حکومت اسلامی، در کنار خشونت و مغز شوئی فرهنگی، به شیوه های نرم هم روی آورده و توسط عوامل تبلیغاتی، یا به اصطلاح فرهنگیِ، خود مردم عاصی را مهار و دعوت به پذیرش بقای رژیم می کند.
در «کشورهای اسلام زده» عنصر برجسته و غالب فرهنگی نهاد مذهب است که ارزش های ساخته و پرداختهء آن توسط حاکمیت و روحانیت بصورتی گسترده به جامعه ترزیق می شود. چنین فرهنگی در ایران اسلام زده طوری تحمیل شده که اکنون به نهادی تابو ساز تبدیل گشته است، تا حدی که، مثلاً، از آذربایجان گرفته تا کردستان و بلوچستان، فرهنگ سینه زنی فراتر از از هر فرهنگ بومی و ملی از زمان قاجار تا امروز بصورت بخشی از فرهنگ غالب در آمده و کسی بفکر شکستن منطقی و عقلانی این تابو ها نبوده است. اما همین تابو ها امروز، از طریق مبارزهء مردم با حکومت اسلامی شکسته می شوند. این واقعیت نشانگر آن است که برای «فرهنگ سازی جدید» ابتدا باید از خلع ید روحانیت و مذهب از حکومت آغاز کرد.
مبلغان «اولویت فرهنگ سازی»، بعنوان جانشینی برای «اولویت گذار از کلیت رژیم»، در مورد محتوای «فرهنگ سازیِ» مطلوب خود و چگونگی عمل کردن آن هیچ توضیحی نمی دهند. دلیل آشکار است: چنین اقدامی نه مقدور بوده و نه برخاسته از خواست واقعی آنان است. این مبلغان فقط با سفسطهء روشنفکرمآبانه مردم را با فکر ناکجا آبادی موسوم به “فرهنگ سازی” مشغول می کنند و نتیجه آن می شود که در عمل حکومت اسلامی می تواند به عمر انگلی خود ادامه دهد.
در تاریخ ثابت شده که وقتی کشوری در اشغال است، اولویت مبارزه ملت در جهت آزادی کشور است نه – مثلاً – مبارزهء فرهنگی یا مبارزه علیه هر مقولهء دیگر؛ مگر اینکه قصد از «مبارزهء فرهنگی» حفظ سلطهء اشغالگران باشد.
به گمان نویسنده، اینگونه صغری – کبری گفتن های حامیان بقای رژیم اشغالگر اسلامی، که هر بار با ترفند جدیدی وارد رسانه های ایرانی خارج از کشور می شود، چیزی بجز مقدمه چینی نخ نما در راستای خرید زمان برای عمر انگلی رژیم نیست. بعید است این افراد، که برخی در کشورهای دمکراتیک و سکولار سکونت اختیار کرده اند، تعریفی استاندارد از مفهوم جهان شمول فرهنگ سازی داشته باشند تا آن را مستمسکی برای اثبات صحت قیاس خود کنند.
این قبیل مغلطه های روشنفکری نیز نوعی تقیّه و توریهء شبه آخوندی بنظر می رسد که با آک بندهای جدیدی همچون “مبارزه فرهنگی” در راستای طولانی کردن عمر انگلی حکومت جنایتکار، غنیمت خوار و تجاوز گر اسلامی در ایران تلاش می کنند؛ حکومتی که هر روز از عمر آن مترادف با صدماتی فاحش است در تمام حوزه های مختلف، همچون ورشکستی اقتصادی، تخریب محیط زیست، کشتار، زندان و تجاوز به مردم ما و ایجاد خطر جنگ و تجزیه برای کشور است.
ترفند هائی مانند اصلاح طلبی رژیم، اولویت مبارزه با توطئه های امپریالیسم و سرمایه داری جهانی، خطر خارجی، مبارزه گام به گام، خطر تجزیه یا سوریه ای شدن کشور و ادعاهای دیگری مانند همین مبارزه فرهنگی همگی می توانند از اتاق های فکری رژیم خارج شده و مسلماً انواع دیگری در راه هستند و اوپوزیسیون باید آنان را بی محابا افشا کند.
جهانشاه رشیدیان
فرهنگ سازی زیر سایه ملا