از چشم خود بپرس که ما را که می کشد
جانا ، گناهِ طالع و جرم ِ ستاره نیست !
نزد ما ایرانیان و کسانی که زبان فارسی را می دانند یکی از سرگرمی های بسیار دلپذیر فال گرفتن با دیوان حافظ است. فال گرفتن برای سرگرمی کار بیهوده ای نمی تواند باشد، به ویژه اگر مانند فال حافظ ارزش فرهنگی و آموختنی نیز داشته باشد. زیرا حافظ اندیشمند بزرگی است که گنجینه ای از ادب فارسی را در دیوان خود فراهم آورده است و خواندن آن در هرهنگام و هرکجا سودمند است.
این روشن است که فال گیری برای پیشگویی ، پندارگرایی و موهوم پرستی همیشه پابپای نادانی، در سراسر جهان با مردم دست به گریبان بوده است، فال با دیدن یا شنیدن پرندگان و جانوران ، فال قهوه و فال ورق از همین دست است. رمالان ، جادوگران ، شیادان و پیشوایان دینی به ویژه مسلمان نماها در راه گسترش پندارگرایی و موهوم پرستی همیشه دست پُری داشته اند چرا که قدرت و بزرگی آنان در گرو نادانی و بد بختی مردم بوده است. لغت نامه ی دهخدا در زیرواژه ی فال در راستای موهوم پرستی می نویسد : « . . . علم فال ( ! ؟ ) علمی است که بوسیلۀ آن برخی حوادث آینده دانسته شود و این کار بوسیلۀ تعبیر کلام مسموع یا گشودن قران یا کتب بزرگان مانند حافظ ، مثنوی و نظائر آن به فال شهرت دارد ، انجام می پذیرد . برخی از علمای دین تفأل با قران را مجاز شمرده ، به گفتۀ بعضی از صحابه استناد جسته اند که محمد (ص)تفأل را دوست می داشت و از تطیر منع می فرمود (کشف الظنون). . . »
اما همه ی مردم در همه ی دوران ها پندارگرا و موهوم پرست نبوده اند و پیشرفت های دانش نیز ره آورد تلاش های این گونه دانایان بوده که پرده ی پندار را دریده اند و کوشیده اند تا به مردم و همالان خود شیوه ی درست اندیشیدن را بیاموزند.
ما در این گفتار می کوشیم تا نشان دهیم که فال چیست ؟ در دیوان حافظ و نزد این اندیشمند بزرگ فال به چه معنا است و چرا با دیوان حافظ فال می گیرند ؟ آیا این کار هم در راستای خرافه پرستی است یا نه ؟
در لغت نامه ی دهخدا ، در زیر واژه ی فال می خوانیم : « . . . فال یعنی شگون ، به معنی نیک و بد هردو استعمال می شود، آغور ، آغال . . . و به معنای طالع ، بخت ، اختر ، پیش بینی ، عاقبت گویی ، غیب گویی ، فال افکندن و فال گرفتن نیز آمده است. . .» فال یا شگون و یا بخت همیشه به معنای پیشگویی یا غیب گویی نیست ، چه بسا به معنای اختر ، بخت ( نیک یا بد ) رویداد نیکو یا بد و خوشوقتی و یا پریشان روزگاری است. امید داشتن و شادکامی ، فال نیک است و واژگونه ی آن یعنی نومیدی و ناکامی؛ فال بد.
***
واژه ی فال در دیوان حافظ ۱۴ بار و برابرهای آن مانند طالع ۱۸ بار ، بخت ۶۳ بار ، اختر ۹ بار ، کوکب ۶ بار و اقبال ۱۶بار به کار رفته است. اگر ما به این ۱۲۶ بار واژه های فال ، طالع ، بخت و . . . با موشکافی نگاه کنیم می توانیم دریابیم فال در دیوان خواجه به چه معنا است و چرا ایرانیان با دیوان خواجه حافظ فال می گیرند. ما این کار را با بررسی واژه ی فال آغاز می نماییم. اگر به ترتیب الفبا ، به دیوان خواجه ی شیراز نگاه کنیم. نخستین بار واژه فال در غزل ۵۷ آمده که چنین آغاز می شود:
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه برسرما می رود ارادت اوست ۱ / ۵۷
این غزل با عشق گسترده و ژرف خواجه به دوست ، آغاز می شود. دوست ، یار ، دلدار ، لیلی ، سلمی ، جان ، جانان و . . . هر نام و نشانی از این دست که در دیوان خواجه ی شیراز هست، نشان کسی جز( تو ، من ، او ، ما ، شما انسان ها یا ) یعنی مردم ، معشوق ازلی و ابدی وی نیست.
در بیت هفت غزل پنجاه و هفت واژه ی فال چنین آمده است:
رخ تو در دلم افتاد ، مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست ۷ / ۵۷
رخ معشوق که در دل حافظ می افتد به او امید و شادی می بخشد و او چنین رخداد نیکویی را با شگون و شادی بخش می داند و به خود نوید می دهد که به آرزوی خود که دیدار یا کامیابی از معشوق است ، دست خواهد یافت. « رخ تو در دلم آمد » ، در پی این پیشینه که به یک گزاره می ماند؛ می گوید: « چرا که حال نکو در قفای فال نکوست۷ / ۵۷ » یعنی روشن است که همیشه در پی یک نشانه یا یک رخداد نکو، شادی و خوشحالی پدید می آید. پس در این جا « فال نکو »، نشانه و یا رویدادی خوب است و معنای پیش بینی و غیب گویی ندارد.
پس از غزل ۵۷ در دیوان خواجه ی شیراز، واژه ی فال در غزل ۶۹ آمده است که این گونه آغاز می شود:
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالی است ۶ / ۶۹
در این غزل به حافظ ، آمدن یار را ، مژده داده اند. او این اندیشه یا نیت یار را نیکو می داند و می گوید : « مبارک فالی است » یعنی این فکر و نیت بسیار خوبی است که پیش ما می آیی ، از این کار روی گردان مشو. در این جا این اندیشه ی یار را شادی آور و با شگون می داند. در این نمونه نیز نشانی از پیشگویی و یا غیب دیده نمی شود.
در غزل زیبا و استواری که در سال های نزدیک به پایان زندگی خود سروده واژه ی فال را همراه با بختیار می آورد و می گوید:
نظر بر قرعه ی توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال ِ بختیاران زد ۹ / ۱۴۹
در این بیت نیز نظر و خواست دل حافظ پیروزی و خوشبختی شاه شیراز، در برابر امیر تیمور است و آرزو می کند که کام دلش برآورده شود چرا که اندیشه و نیت پیروزی داشته و این اندیشه نیز با شگون و شادی آور است. در این جا هم غیب گویی در کار نیست بلکه « نظر » و آرزوی خواجه حافظ گفته شده است.
در بیت زیر روی یار را ؛ نوبهار ، شادی بخش و نشان خوشبختی می داند و می گوید:
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو ۶ /۴۰۰
روی یار نیز با پیش بینی و غیب گویی کاری ندارد بلکه « فرخنده فال » است و خوشبختی آور. البته « نوبهار ما » با ” فروردین” و “ارتافرورد” کار دارد ، که با « رخ » و « فرخنده » و « فال » به اندیشه های مهری و خرمی حافظ باز می گردد که در این گفتار نمی گنجد.
اگر با موشکافی به سروده هایی که دارای واژه هایی با معنایی هم سنگ یا برابر با فال است مانند بخت، اقبال و مانند این ها ، نگاه کنیم ، در خواهیم یافت که خواجه حافظ، نه ” لسان الغیب ” است و نه پیش گو و با پندارگرایی و فریب مردم نیز سر ستیز دارد.
***
یکی از برابرهای واژه ی فال ، واژه ی بخت است. فرهنگ فارسی معین در برابر واژه ی بخت می نویسد: « طالع ، اقبال ». این فرهنگ لغت ، معنای راستین واژه ی بخت را به دست نداده است ، تنها به نوشتن طالع و اقبال بسنده کرده که سمت و سوی خرافی دارد. لغت نامه ی دهخدا در زیر واژه ی بخت می نویسد: « بخش ، قسمت ، بهره ، حصه ، مقدر و نصیب . . . دولت ، اقبال ، یسار ، سعادت ، عزت و . . . » . دکتر محمد مقدم در کتاب راهنمای ریشه ی فعل های ایرانی می نویسد؛ بخت از ریشه ی واژه ی بَگ ، در فارسی باستان و به معنای بخشی از زمان یعنی وقت است ، واژه های بخش ، قسمت ، بهره و حصه نیز که در لغت نامه ی دهخدا آمده ، در راستای همین معنا است. برابرهای مقدر و نصیب ، اقبال ، سعادت و چیزهای دیگر را خرافه پرستان ، برای واژه ی بخت پیدا کرده اند. واژه های برخ ، بغ ، باغ ، انباز نیز از ریشه ی بَگ است.
بهترین برابر برای واژه ی بَخت ، شاید واژه فرانسه ی شانس باشد که می توان آن را برابر با وقت یا فرصت بد و یا خوب دانست. واژه ی بخت در غزل های دیوان ۵۶ بار و در قطعه ها و قصیده ها ۷ بار ، بر رویهم ۶۳ بار در سراسر دیوان آمده است. ما در این جا می کوشیم تا نگاه خواجه را بر واژه ی بخت در سروده های اش دریابیم تا شاید به شناخت ما از واژه فال در دیوان کمک کند:
اگر به زلف دراز تو ، دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست ۴ / ۲۹
در این جا ، بخت پریشان با زلف یار، کار دارد که هم سیاه است و هم پریشان. در این بیت واژه های زلف ، دراز ، دست ، کوتاه، پریشان و بخت ، با یکدیگر پیوندهای تصویری شاعرانه ی فراوانی دارند و بخت در این تصویرها به معنای بخشی از زمان یعنی وقت یا روزگار می تواند باشد. « بخت پریشان » یا روزگار پریشان همچون زلف پریشان یار است و معنای خرافی هم ندارد.
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد ۱ / ۲۲۳
. . .
شَکرَ به صبر دست دهد عاقبت ولی
بَد عهدی زمانه ، زمانم نمی دهد ۶ / ۲۲۳
« بخت »؛ به معنای روزگار و زمان مساعد ، نشانی از دهان دوست به من نمی دهد ، یعنی فرصت شنیدن یا دیدن یار را نمی یابم . « دولت » هم در این جا، یکی از معناهای برابر با بخت را دارد؛ ( که می شود، روزگار مساعد ، فراوانی خوبی ها و نعمت ها). یعنی « دولت » هم مانند « بخت » برایم مساعد نیست و از رازهای نهانی که چون گنجی در دهان یار است ، خبری برایم نمی آورد. به سخنی دیگر می گوید بخت و دولت مساعد برای دیدن ( دهان ) یار و شنیدن رازهای او را ندارم.
با « صبر » ؛ یعنی با گذشت زمان ( زمانِ دَرخور )، در نیشکر و یا انگور (غوره ) و دیگر گیاهان ، شکر درست می شود. « بد عهدی زمانه »؛ روزگار بد و نامساعد ، « زمانم نمی دهد» یعنی فرجه یا هنگام درخور را برایم فراهم نمی کند تا با « صبر » ، شکر به دست بیاورم. « صبر » و « زمانه » و « زمانم » ، نشان می دهد که « بخت » هم همان وقت یا زمان درخور ومساعد است. در این جا ، « شَکر» , به معنای لب یار نیز هست. در این تصویرهای عاشقانه ، انسان دوستانه و شاعرانه ، نشانی از خرافات و غیب گویی نیست.
برای ژرف نگری بیشتر نگاه کنید به :
۳ / ۸۰ ، ۸ / ۸۶ ، ۱۲ / ۱۱۶ ، ۱ / ۱۲۴ ، ۴ / ۲۰۸ ، ۵ / ۲۲۶ ، ۲ / ۲۴۲ ، ۷ /۲۵۲ ،۱ / ۲۶۲ و . . . )
***
طالع ، یکی دیگر از واژه های برابر با واژه ی بخت و در پیوند نزدیک با فال است. فرهنگ فارسی در زیر واژه ی طالع می نویسد : « برآینده ، طلوع کننده . . . جزوی از منطقه البروج ( برج ) که بر افق شرقی است ، حین ولادت مولود یا سؤال سائل . . . پیش گویی سرنوشت کسان ، فال ، بخت ، اقبال . . . ». در روزگاران گذشته مردم هنگام خوشی و شادمانی از ستاره ی بخت یا طالع بخت خوشنود گشته و آن را آفرین می گفته اند و هنگام سختی و بد بختی آن را بد می شمرده و نفرین می کرده اند. اما این که اندیشمند بزرگی چون خواجه حافظ نیز مانند مردم کوچه و بازار خرافی می اندیشیده ، باور کردنش سخت و دور از خرد است. برای داوری در این باره ، بهتر است با ژرف نگری به دیوان خواجه نگاه کنیم. همان گونه که پیش تر یادآور شدیم، واژه ی طالع ۱۶ بار در دیوان خواجه ی شیراز آمده است:
ز مشرق سر کوی ،آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است ۳ / ۵۵
در اینجا واژه های « آفتاب طلعت » ، « طلوع » به خوبی درون مایه ی واژه ی طالع را از نگاه حافظ نشان می دهد. روی یار را ، همال خدای آفتاب ( ایزد مهر ) می داند و کوی وی را « مشرق » می خواند. واژگان « طالعم همایون است » چند پهلو است یکی معنای آن این است که ؛ طلوع کننده بر من همایون و خجسته است و این طلوع کننده ، روی یار است که « ز مشرق سر کوی » همچون خورشید طلوع می کند. چَم دیگر آن ، این است که بخت با من است و یا روزگار به کام من است. روشن است که آمدن یار برای خواجه حافظ ؛ شادی آور ، خجسته و همایون است. این آرزو و خواست همیشگی وی است که هیچ کاری با طالع بینی و غیب گویی ندارد.
از چشم خود بپرس که ما را که می کشد
جانا گناه طالع و جرم ِ ستاره نیست ۶ / ۷۳
این بیت به روشنی نشان می دهد که خواجه حافظ به طالع و ستاره یا بخت و اقبال خرافه گونه ، باور ندارد. به یار خود می گوید؛ ای نازنین ، ای که برای من چون جان هستی ، تو می توانی از چشم خود بپرسی که چه کسی ما را می کشد، زیرا این چشم تو است که ما را می کشد، گناه این کار را بر گردن طالع ، ستاره و یا اقبال نباید انداخت. او می گوید؛ آنچه بین ما می گذرد با ما کار دارد و به هیچ چیزی بیرون از ما کاری ندارد.« چشم » و « ستاره » با یک دیگر پیوند سخنوری و زیبایی شناسی دارد.
چون فلک سیرمکن تا نکشی حافظ را
رام شو ! تا بدهد ، طالع ِ فرخ دادم ۶ / ۳۰۹
سیر فلک ؛ گردش روزگار است. هم گذشت روزگار حافظ را پیر می کند و می کشد و هم ناسازگاری روزگار برای حافظ کشنده است . به یار خود می گوید ؛ مانند گردش روزگار نباش که حافظ را پیر می کند و می کشد. « رام شو!» رام می تواند دو معنا داشته باشد ؛ یکی به معنای دست آموز ، آرام و سربراه و دیگری به معنای رام خدای رامش و موسیقی در باور باستانی ایرانیان. در زیر واژه ی رام در لغت نامه آمده است : « . . . نام ایزدی است که نگهبانی روز بیست و یکم ماه بدو سپرده شده است . . . نام کسی است که واضع ساز چنگ بوده . . . رام و رامش ، به معنی طرب است . . .
چون خواجه حافظ موسیقی دان ( رامش کار) ، بزرگی بوده می تواند « رام شو » را در این جا دو پهلو گفته باشد. پس یار اگر رام باشد ، « طالع فرخ » یعنی روزگار یا بخت خجسته و یا طلوع کننده ی خجسته که خورشید باشد ، داد ِ خواجه را خواهد داد و او به خواست خود دست خواهد یافت. ( خدای مهر یا خورشید خدای باستانی ایرانیان و هندیان بوده است ). در بیت ۳ / ۵۵ که در بالا آمده بود ، « طالعم همایون است »؛ درست به همین معنا بود. در این جا طالع اگر طلوع کننده دانسته شود و یا اگر روزگار، بخت ، وقت و زمان خجسته باشد باز هم با خرافه و غیب کاری ندارد.
برای ژرف نگری بیشتر نگاه کنید به : ۷ / ۴۸ ، ۶ / ۷۴ ، ۳ / ۱۳۴ ، ۱ / ۲۹۰ ، ۶ / ۳۱۰ ، ۴ / ۳۵۰ و . . .
***
یکی دیگر از برابرهای واژه ی فال؛ واژه ی اقبال است. بررسی این واژه در دیوان خواجه حافظ نیز می تواند به ما کمک کند تا ما ، نظر خواجه را درباره ی فال ، بخت، کوکب و مانند این ها دریابیم. لغت نامه درباره ی واژه ی اقبال می نویسد: « در تداول فارسی زبانان؛ دولت و قوت طالع[است] و این گویا از معنی سعادتمند شدن و خوشنود اخذ شده باشد . . . در تداول فارسی ، بهره مندی و نیک بختی و برومندی و. . . نیک نامی و برکت و سعادت و مانند این ها است. . . پیش آمدن و روی آوردن به هرچیزی ، اقبال کردن روی آوردن ، متوجه شدن ، آغاز کردن کاری . . . ». نیز معنی اقبال است.
واژه ی اقبال در سراسر دیوان شش بار به کار رفته است و ما در این جا می کوشیم تا معنای نمونه هایی از آن را دریابیم:
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه ی باد
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد ۳ / ۱۶۲
« به اقبال کله گوشه ی باد » یعنی روی آوردن یا( اقبال ) کله گوشه ی باد و یا آغاز کردن باد بهاری است. یعنی تا گوشه ی کلاه ِپرشکوهِ باد که به معنای گلبرگ گل است ، پیدا شد ، خود بزرگ بینی باد زمستانی و جلال و بزرگی خار پایان گرفت.« اقبال » در این بیت به معنای روی آوردن و نیز پیروزمند بودن گوشه ی کلاه پرشکوه باد یعنی گل است و کاری با هیچ خرافه ای ندارد.
جلوه گاه طایر اقبال گردد هرکجا
سایه اندازدهمای چتر گردون سای تو ۴ / ۴۰۲
« طایر اقبال » همان پرنده ی خوشبختی است که همای نامیده می شود . خواجه ی شیراز « سایه انداز چتر » یار را مانند سایه ی هما ، جای خوشبختی و کامرانی می داند. باید به یاد بیاوریم که یار ، معبود و معشوق حافظ ، مردم یا انسان است. این اقبال و « طایر اقبال » ، سایه انداز یار یا همای است که مولانا هم بارها از آن سخن گفته است : « مرا سایه ی هما چندان نوازد ـ که گویی سایه او شد من همایم ». این باور ایرانی با خرافه و غیب گویی کار ندارد.
***
واژه های اختر ، ستاره و کوکب در زبان فارسی معنای همسنگ و برابری دارند. این واژه ها شوربختانه در فال بینی و جن گیری ، نزد شیادان کاربرد مردم فریبانه ی فراوان یافته اند. در بالا در کنار واژه هایی که بررسی کردیم تا اندازه ای روشن شد که خواجه ی شیراز در باره ی این واژه ها نیز نگاه و باور خرافی ندارد. ما در این جا چند نمونه ی روشنگر از این سه واژه را می آوریم تا نشان دهیم که خواجه تا چه اندازه با هر گونه خرافه سر ستیز دارد . درباره ی واژه ی اختر، افزون بر آن که در بالا آورده شد ، چنین می گوید:
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تخت ِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو ۴ / ۳۹۹
. . .
آسمان گو مفروش این عظمت ، کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه ی پروین به دو جو ۷ / ۳۹۹
« شب گرد » کسی است که در شب گردش می کند. به دزد هم شب گرد گفته می شود. می گوید این دزد یا « عیار » کاووس را با تخت اش و کیخسرو را با کمرش دزدیده است. یعنی بر اختر و طالع به معنای خرافی آن ، تکیه نکن! زیرا که اگر بر اختر میمون و طالع مسعود ، می شد تکیه کرد، این دزد نمی بایست به جان و مال آن خوشبخت ترین آدم ها ( کاووس و کیخسرو ) می زد. در نمونه های بالا اختر، یک بار در بیت ۱ / ۱۶۲ به معنای زمان و روزگاربد، یک بار هم در بیت ۴ / ۱۹۸ به معنای زمان خجسته و مبارک ، یعنی بهار آمده است.
« آسمان گو مفروش این عظمت ، کاندر عشق » یعنی به آسمان بگو که این همه فخر فروشی و خود ستایی نکند و به آفرینش خورشید ، ماه ، ستاره ها و . . . ننازد. زیرا در برابر فلسفه ی عشق و جهان بینی مهر، زیبایی انبوه نورانی ماه، ارزش یک جو را دارد و گردن بند فروزنده ی پروین فقط به دو جو می ارزد.
گردش آسمان ، فلک و چرخ را خرافه پرستان نیرویی برتر و سرنوشت ساز می دانند اما خواجه حافظ این باور را واهی می داند و در سراسر دیوان خود به این نیروی موهوم می تازد. زیرا او باور ندارد که سرنوشت انسان به دست آسمان است . او آسمان را دشمنِ « ارباب هنر ۴ / ۳۷۱ » و مردم آزاده و اندیشمند می داند و تکیه « بر این بحرمعلق ۴ / ۳۷۱ » و « تکیه بر اختر شب گرد ۷ / ۳۹۹ » یعنی طالع بینی را، نا درست می داند.
همانگونه که از اشعار حافظ بر می آید ، حافظ شیرازی از آن روی حافظ نامیده می شده که کتاب های ستاره شناسی را مانند کتاب های فلسفه ، طب ، موسیقی ، شعر ، ادبیات ، قران ، احادیث و دانش های دیگر از بر می دانسته و حافظ آن ها بوده است. او « مکر آسمان »( ۲ / ۲۷۳ ) و مکر ِهیچ مکاری را برنمی تابد و بر این باور است که چون« آسمان بار امانت »( ۳ / ۱۷۹ ) و مسئولیت را نمی توانست بکشد ، « من دیوانه » ( ۳ / ۱۷۹ ) یعنی انسان آن را پذیرفته است. « عظمت ۷ / ۳۹۹ » آسمان را به هیچ می شمرد و آن را « خون افشان ۵ / ۴۲ » می نامد.
فلک را نیز همچون آسمان به باد ناسزا می گیرد و او را مانند صوفی « حقه باز ۱ / ۱۲۹» می نامد. فلک را بدور از « داد ۳ / ۱۳۸ » و در پی « کین دل دانا ۳ / ۱۹۹ » می داند. با چرخ ؛ به معنای فلک و آسمان در راستای خرافه پرستی نیز سر سازگاری ندارد: « چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد ـ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک ۶ / ۲۹۵ » ، چرخ را : « شعبده باز ۶ / ۱۵۱ » ، « سفله ۴ / ۲۲۳» و « سفله پرور ۳ / ۶۵ » می خواند.
***
درباره ی ستاره که معنایی هم سنگ اختر دارد می گوید:
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم ۶ / ۳۴۲
خود را « گدای میکده » می داند یعنی کسی که نیاز خود را از میکده می گیرد. چون خاستگاه می و میکده فرهنگ باستانی ایران است. خواجه شیراز و برخی از شاعران فرهنگ دوست ایرانی ، مانند فردوسی، مولانا ، عطار ، نظامی و دیگران. . . ، به شیوه ای داهیانه ، این واژه ها را در پیوند با خاستگاه می و میخانه یعنی فرهنگ باستانی ایران به کار برده اند. در لغت نامه آمده است: « میکده به معنی جایی است که درآن شراب نگهداری می کنند، شرابخانه ، خمدان ، خمخانه ، جایی که در آنجا شراب می فروشند و یا می نوشند، میکده ، خرابات ، دستگرد ، دسکره ، معبد زردشتیان ، ترسایان و مردم بیرون از آیین مسلمانی . . . » در جای جای دیوان حافظ بیشتر این معنی ها بکاررفته است اما بیشتر به معنای جایگاه مردم بیرون از مسلمانی یعنی مغان و ایرانیان باستان است. جایگاه مغان ، دردیوان حافظ معنای ویژه ای دارد که با واژه های « پیر مغان» ، « پیرخرابات » ،« پیرخرد » ،« پیرمی فروش » ، « پیر میکده » و. . . شناسانده می شود. دردیوان حافظ ، واژه های خرابات ، میخانه و میکده دربرابر و مخالف با واژه های ایمان ، زهد ، ریا ، بهشت ، مسجد، خانقاه ، صومعه و مانند آن ها، بسیار آمده است ؛ به طنز می گوید:« من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم – اینم ازعهد ازل حاصل فرجام افتاد۵ / ۱۰۷»، نگاه کنید به : ( ۵/ ۹، ۶/ ۱۸، ۸ / ۷۸ ،۵ / ۱۰۷، ۴ /۱۶۰ ، ۲ / ۳۶۸ برای موشکافی و کنجکاوی بیشتر نگاه کنید به: ( ۱ /۱۰، ۳ / ۳۷ ،۱ / ۴۱ ، ۱ / ۴۸ ، ۱ / ۵۴ ،۳ /۷۶ ،۶ / ۸۱ ، ۷ / ۸۷ ، ۱ / ۱۳۷، ۱ / ۱۷۹ ،۴ / ۱۹۴، ۱ / ۲۰۱ ،۱ / ۲۰۸ ،۱ / ۲۴۷ ، ۱ / ۲۷۹، ۴ / ۳۰۷ ، ۲ / ۳۴۴ ، ۱/ ۳۴۷، ۶ / ۳۵۳ ، ۲ / ۳۶۳،۱ / ۳۶۶ ، ۶ / ۳۸۳، ۴ / ۴۸۳ و نیز نگاه کنید به: ( ۱ / ۵۴ ، ۵ / ۶۵ ، ۸ / ۱۷۱ ، ۸ / ۱۹۴ ، ۲ / ۳۶۳ ، ۵ / ۳۷۲ ، ۱/۴۰۷ ، ۴ / ۴۵۸ ، ۱۲ / ۴۸۰ و . . .)
در بیت بالا می گوید : « گدای میکده ام لیک وقت مستی بین » یعنی هنگام مستی بیا و تماشا کن. مستی کیفیتی است از سرخوشی و خرمی در آیین مهر آریایی های پیش از زرتشت ، با مذهب مهر یا میترائیسم اشکانی اشتباه نشود. در لغت نامه زیر واژه ی مست آمده است : « کسی که شراب در وی کارگر شده است، سخت بی خود از شراب، بیهوش، مدهوش، وارونه ی آن هوشیار است. همچنین آمده است ، کسی که از مال یا قدرت مغرور شده باشد[ یا از عشق یا چیزی مانند آن، سرمست شده باشد ]*. پرشهوت و جفت خواه. خمار آلود، مخمور و . . . » از معنی های واژه ی مست است.
مست مانند چشم یار نیز می تواند باشد مانند : « شرمش از چشم می پرستان باد ـ نرگس مست اگر بروید باز ۲/ ۲۵۶». مست به معنی غرق شادی و خوشی نیز هست:« شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست ـ صلای سرخوشی ای صوفیان وقت پرست ۱/ ۲۰ ». در بهار شیره ی گیاهان پرزور تر و زندگی بخش تر است و از این رو گل ها و گیاهان هم مانند انسان و جانوران مست و فحل می شوند. پس می بینیم که خواجه حافظ نه تنها به طالع و ستاره باور ندارد و از این خرافه ها پیروی نمی کند ، چه بسا که ستاره را زیر فرمان خود می داند و می گوید:« که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم» یعنی ؛ هنگامی که مست و سرشار از غرور انسانی و فرهنگی هستم در برابر فلک و کائنات به پایه ی بلند انسانی خود و همالان خود می بالم همچنان که می گوید: « ملک در سجده ی آدم زمین بوس تو نیت کرد ۵ / ۴۶۵ » او می گوید : ستاره را در زیر حکم خود می دانم ، نه آن که خود را بنده و پیرو مَلک ، فلک و ستاره بدانم . یک بار نیز در بالا در بیت ۶ / ۷۳ ستاره را به معنای خرافی و طالع بینی آن به ریشخند گرفته است.
***
کوکب به معنای خرافی آن مانند ستاره ، اخترو طالع بینی از نگاه حافظ نا پذیرفتنی است. او در غزل ۳۱۰ درباره عشق و آئین مهرو خرمی؛ یعنی جهان بینی خود آشکارا سخن می گوید و کوکب و طالع را به ریشخند می گیرد :
فاش می گویم وازگفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هردو جهان آزادم ۱ / ۳۱۰
. . .
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم ۵ / ۳۱۰
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم ۶ / ۳۱۰
خواجه حافظ در این غزل آشکارا می گوید که هیچ چیز « جز الف قامت » انسان بر لوح دلش نیست و هیچ حرف دیگری جز آن نیاموخته است. شوخی و طنز یکی از ابزار های کلان در دیوان حافظ است. تا کسی با شیوه ی اندیشه ی خواجه آشنا نباشد رمز طنز او را نمی تواند بشناسد:« تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ـ گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش ۶ / ۲۸۱ ». او گاهی به رمز و گاهی به طنز از عشق ازلی و ابدی خود به انسان و سراندیشه ی ایرانی خود سخن می گوید. در بیت ۵ / ۳۱۰ یعنی همین غزل ، به طنز، همه ی آموخته های خود ( حتا آموخته های دینی خود) را در برابر عشق به انسان ، به هیچ می گیرد. در بیت ششم با ریشخند از « کوکب بخت » و « طالع » خود سخن می گوید. حافظ اگر طالع بینی را درست می دانست نمی گفت کوکب و طالع خود را نمی شناسد. او می گوید چون چنین دانشی در جهان نیست، پس کسی هم نیست که بگوید من « از مادر گیتی به چه طالع زادم ». او بر پایه ی باور جهان خدایی و مهری؛ گیتی را مادر و آفریننده ی مردم جهان می داند. چون پیدا کردن کوکب بخت انجام پذیر نیست، بنابراین می گوید من طالع خود را نمی دانم. او در این غزل « سایه ی طوبی » و « حور » ( ۴ / ۳۱۰ ) را از نگاه خود، فراموش شده می داند و « مردم » را « جگر گوشه ی » ( ۸ / ۳۱۰ ) خود می خواند.
تا این جا به کمک برخی از سروده های خواجه شیراز دریافتیم که وی به فال ، کوکب ، ستاره ، طالع بینی ، غیب گویی و خرافات باور ندارد. « سایه ی طوبی » و « حور » را نیز از یاد برده است. او به « مادر گیتی » و « به الف قامت دوست » یعنی « جگر گوشه ی مردم » باور دارد. با این که خواجه ی شیراز در سراسر دیوان خود، خرافات و فال را نکوهیده دانسته است، پس راستی چرا مردم با دیوان خواجه ی شیراز فال می گیرند و مراد خود را از او می خواهند ؟
این برمی گردد به غنا و ژرفای فرهنگ باستانی ایران . می دانیم که هیچ نوشته ای از خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی برجای نمانده است، جز همین دیوانی که سال ها پس از مرگ وی، گردآوری گردیده و برای نخستین بار در سال ۱۳۲۰ محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی آن را تصحیح و چاپ نمودند . در مقدمه ی این چاپ از قول محمد گلندام آمده است که حافظ از بیم کوربینان شریعتمدار و مردم نادان زمانه ، نوشته های خود را در یک جا گِرد نیاورده است. شاید هم کوربینان دین پرست ، خاکسترنوشته های او را از نظم و نثر، نیز مانند زندگی خودش برباد داده باشند. زیرا در نابسامانی های دهه پایانی سده ی هشتم هجری، از چگونگی زندگی یا مرگ او هیچ کسی آگاهی ندارد. آنچه امروز دیوان حافظ نامیده می شود دربرگیرنده ی همه ی سروده ها و کارهای او نیست و آنچه ما در دسترس داریم، شاید مشتی باشد از خروار.
این که چرا خواجه حافظ و دیگر بزرگان میهن ما ، اندیشه های خود را در گنجینه های تو در توی شعر پیچیده اند ، این است که هستی آنان در دست مشتی زورمندان دین مدار، فرمانروایان نادان ، بیگانه و دور از فرهنگ ایرانی بوده است. اندیشمندان ایرانی ناچار بوده اند اندیشه های خود و مرده ریگ فرهنگ مغان و مجوسان ایرانی را به دور از چشم و فهم مردم کوربین و فرمانروایان مسلمان نمای بیگانه و خرافه پرست ، با رمز و طنز و کنایه در لابلای گلبرگ های شعر و سرود پنهان کنند. باید گفت بیش از هزارسال، زبان رازگونه ی شعر، زبان فلسفی اندیشمندان ایرانی بوده است : « من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست ـ تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی ۴ / ۴۶۷ ».
دین فروشان مردم فریب از دیر باز همیشه با دعا ، سرکتاب ، فال قران ، رمالی و جن گیری ، هرچه بیشتر مردم را در نادانی و گمراهی نگاه می داشته اند و استعمارگران نیز در گسترش این گونه خرافات و تحکیم و تقویت آخوند ها از هیچ کوششی فروگذار نکرده اند و نمی کنند. آن ها بیهوده درتلاش اند که دامن آزاده ی بزرگی چون حافظ را نیز به خرافه آلوده کنند. هرساله با برگذاری بزرگ داشت حافظ ، سخنرانی ها و انتشار تفسیرهای گمراه کننده می کوشند حافظ را آخوند و شیخ و قران خوان معرفی کنند.
فرهیختگان و ایرانیان داهی سال ها پیش از این، برای آشنا شدن مردم ما به فرهنگ و ادب فارسی، فال حافظ را در برابر فال قران به میدان باور مردم کشاندند. با فال حافظ مردم با یک اندیشمند ایرانی آزاده و خرافه ستیز، خو می گیرند و آشنا می شوند. روان خویش را با پاکی و صفای درون ، به سخن حافظ گره می زنند و با سروش جان به سخن او گوش می دهند. از راه این پیوند روانی مردم ما ، ناخودآگاه به یکی از غنی ترین سرچشمه های فرهنگ گرانبهای ایرانی دست می یابند و کم کم به رازهای او پی می برند. البته خواجه ی شیراز خود در گسترش این فرهنگ نقش بزرگی داشته و دارد. عشق راستین او به مردم در لابلای واژه های دیوان حافظ چنان موج می زند که این عشق را هر خواننده ای تا ژرفای وجود خود حس می کند و پژواک عشق گسترده و جاودانه ی او را تا نهفته ترین پرده های روان خود به گوش جان می شنود: « از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ـ یادگاری که درین گنبد دوار بماند ۸ / ۱۷۵ ».
پرسش این نیست که آرزومندان فال حافظ در چه پایه ای از دانش هستند ، خواندن و نوشتن می دانند یا نه ؟ چون « هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد ۷ / ۱۲۱» پس هرکس به اندازه ای که می تواند و درخور است از دانش و فرهنگ این اندیشمند آزاده بهره می گیرد و چه بسا که روزها و هفته ها به یک واژه و یا یک پیام خواجه ی شیراز میاندیشد و مراد خویش را در لابلای سخن او می یابد. من خود با آن که فال و خرافه را نادرست و ناروا می دانم ، اما همیشه فال حافظ را همراه با همین گونه گفتارها و توجه دادن ها، به ژرفای سخن خواجه ی شیراز خوش داشته ام و مستی آن را با دوستداران حافظ و با دوستان و یاران خود به پیمانه زده ام . امید آن که دوستداران حافظ به کنه اندیشه های گرانبهای وی دست یابند. دوستی و راز و نیاز با حافظ و در خلوت حافظ ، خوشه چینی از خرمن دانش و برخوداری از آزادگی است. شعر و فال حافظ همیشه فرح انگیز است و حتا نوای موسیقی وی از ورای سخنانش شنیده می شود. کدام ایرانی ؟ چه کسی می تواند دست رد به سینه ی عشق ناب او بزند ؟ حافظ کسی است که همیشه برای نام و سعادت احباب و دوستان خود اندیشه ی نیک و نیت خیر دارد و خود می گوید : « خوش بوُد حال حافظ و فالی به بخت نیک ـ بر نام عمر و دولت احباب می زدم ۸ / ۳۱۳ ».
منوچهر تقوی بیات
استکهلم