زندگی، مبارزه، و شهادت دکتر کاظم سامی
زنده یاد کاظم سامی کرمانی از پدر و مادری مهاجر که جاذبه مذهبی، آنها و خانواده شان را از کویر سوزان کرمان به مشهد کشانده بود، در سال ۱۳۱۳ متولد شد.
او دوران اولیه کودکی اش را در رژیم استبدادی رضاخانی گذراند، اما در اوایل مدرسه با هجوم نیروهای متفقین به ایران به خصوص اشغال شهر مشهد توسط روس ها روبه رو بود.
فضای قدسی شهر کانون خانوادگی که اشتیاق و اعتقاد مذهبی آنان را به خراسان کشانده بود، هسته های اولیه اعتقادات مذهبی او را پرورش و رشد داد و این اعتقادات در سال های بعد، از طریق استاد و معلم، شالوده ای و بنیانی محکم یافت.
اما درست در همین زمان، رویدادهای تاریخی چون ورود روس ها به شمال کشور، وجود نیروهای متفقین در گوشه و کنار ایران، شنیدن داستان سقوط مفتضحانه رژیم رضاخانی در شهریور ۱۳۲۰ و از هم پاشیدن سازمان کشور، احساس مالی و ملیت خواهی را توأم با فکر و اندیشه مذهبی در او برانگیخت.
بدین سبب بود که وقتی در دبیرستان با نهضت ملی شدن نفت مواجه شد، با شور و شوق آن را پذیرفت و در جهت ملی شدن صنعت نفت به فعالیت پرداخت.
محیط زندگی و تلاش خانواده و اطرافیانش برای زیستن و رفع مشکلات گذران زندگی، او را با بعد دیگری از دردهای اجتماعی آشنا ساخت.
او که هنوز دبیرستان را به پایان نرسانده بود، مجبور شد به کار بپردازد و حتی به علت صغر سن ناگزیر بود که شناسنامه اش را تغییر دهد و سن خود را یک سال افزایش دهد. بدین ترتیب، تاریخ تولّد او ،که در سال ۱۳۱۴ متولد شده بود، در شناسنامه اش ۱۳۱۳ درج شد.
محیط خانوادگی
پدر کاظم سامی مرحوم غلامرضا سامی مردی مهربان، صمیمی، بلندنظر، مصمم و فداکار بود.
مادر وی بانو عصمت سامی محور اصلی این کانون ایمان و عطوفت و اوج صمیمیت ها بود که یک سال بعد از قتل فرزندش در حال اغما و تصادفاً در همان بیمارستان و در همان اتاق مراقبت های ویژه و در میان اضطراب و رنج منسوبانش که او را بسیار دوست داشتند، درگذشت. مادر وی بی نهایت وارسته، خداشناس، فروتن، نکته سنج و غمخوار بود.
مهدی عضو دیگر این خاندان که سری پرشور، مبارز و فعال داشت، ۲۰ سال قبل از قتل سامی طی حادثه ای در دریا غرق شد.
سامی که از همان دوران کودکی فشار زندگی را روی شانه های خویش حس می کرد وقتی به مدرسه می رفت و وقتی به دانشگاه راه یافت مجبور بود برای ادامه تحصیل خود کار کند. سامی حتی در دوران مبارزه همیشه ناچار بود مشاغل و وظایف گوناگونی را مانند تدریس، کشیک های متمادی شبانه تقبل کند تا بتواند از عهده مخارج زندگی برآید.
در واقع زمینه فکری ـ مذهبی او اولاً از خانواده اش ناشی می شود؛ و ثانیاً در فضای تحصیلی و در سایه زمزمه محبت استاد محمدتقی شریعتی مزینانی رشد می یابد. و وجه ملی اعتقادی اش از واقعه شکست شهریور ۲۰ و اوج گیری احساس ملیت حاصل از نهضت ملی شدن نفت ریشه می گیرد. اما روح عدالتخواهی، انسان دوستی و عشق به انسانیت در وجودش ناشی از درک اجتماعی او بود.
او که خود دردمندی زجردیده و رنج کشیده بود و در این گردونه علاوه بر تحصیل ناچار بود برای گذران زندگی از بام تا شام بچرخد، به خوبی دردهای ناشی از فقدان عدالت اجتماعی را درمی یافت. در همان نوشته های دوران تحصیل و در سخنان و گفتارش نکته های عدالتخواهی مذهبی را به صورتی برجسته و درخشان ارائه می داد و جاذبه به وجود می آورد. با وجودی که استعداد درخشانی در رشته های مختلف تحصیلی داشت به عشق درمان دردهای انسان ها به پزشکی روی آورد.
دوران تحصیل و دبیرستان
سامی در سال دوم دبیرستان و با اوج گیری نهضت ملی شدن نفت، احساس مبارزه با استعمار و استثمار به دلیل درس های انسانی و مذهبی کانون نشر حقایق اسلامی و ارتباط گرفتن با عده ای که چون او روح ملی و مذهبی را با حق طلبی و عدالتخواهی توام ساخته بودند به مسیری دیگر کشانده شد و روحیه ظلم ستیزی، آزادیخواهی و پویایی فکری و ذهنی او را برانگیخت.
دانشگاه
سال اول پزشکی را بعد از کودتای ۲۸ مرداد، در مشهد گذراند، در حالی که ناچار بود به شغل معلمی هم بپردازد.
او همچنین به سروسامان دادن به فعالیت های زیرزمینی خود ادامه داد، اما از آن سال به بعد به دانشگاه تهران انتقال یافت و تحصیلات خود را در رشته روانپزشکی و دوره تخصصی در تهران گذراند و فعالیت های خود را نیز در فضای بزرگ تر و با مسئولیت های سنگین تر آغاز کرد.
سامی در سال ۱۳۴۹ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند دختر است. همسر سامی می گوید: دکتر از سال ۱۳۴۹ تا سال ۱۳۵۷ دستگیر نشد و اصولاً زندان های دکتر سامی همه مربوط به قبل از ازدواج ما بودند.
فعالیت های سیاسی و اجتماعی
فعالیت های بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ او را فردی بار آورد که همیشه در جهت گردآوری گروه ها، احزاب و سازمان ها باشد، همیشه منافع ملی را بر منافع گروهی مقدم می شمرد و در این راه بزرگ ترین حربه او صداقت او بود.
او در نهضت مقاومت ملی به فعالیت های پیگیری پرداخت و تحصیل در دانشکده پزشکی را ادامه داد و در کنار آن به فعالیت و کار همت گماشت. منشی شد، معلم شد، درس خصوصی داد از ادبیات تا ریاضیات. و با وجود آن، به دوستان می پرداخت. مشکل آنها را چون مشکلات شخصی خود به حساب می آورد و در رفع آن نهایت کوشش خود را به کار می برد هر کدام از دوستانش شاهد مثالی از این نمونه های فراوان به یاد دارند.
زمانی که به خاطر طولانی شدن فعالیت های زیرزمینی، بسیاری از فعالان از میدان خارج شدند و نهضت مقاومت ملی به مرور از میان رفت، او از پا ننشست. هسته ای از جوانان و دانشجویان را برای روز مبادا حفظ کرد، به مطالعه وا داشت و به جلسات مختلف کشاند و روح ستیزه گری و مبارزاتی را همچنان داغ نگه داشت.
زمانی که کاظم تازه فارغ التحصیل شده بود، اندک اندک فرصت هایی به وجود آمد. دکترین آیزنهاور مطرح شد و متاسفانه عده ای از «سیاسیون» آن را تائید کردند و خواستند از این راه، گشایش در کارشان ایجاد شود و درست در همین حال، همین دوستان قلیل کاظم که خود را فارغ از تمام گروه بندی ها و روحیه های فرصت طلبی نگه داشته بودند به اعتراض پرداختند و اولین اعلامیه خود را انتشار دادند، سکوت را شکستند، توقیف و زندانی شدن را به جان خریدند و این اولین ناقوسی بود که بعد از قطع فعالیت های نهضت مقاومت ملی، علیه رژیم شاهنشاهی به صدا درمی آمد و همین ندا بود که کم کم دانشگاه تهران را به حرکت درآورد و از سال ۱۳۳۹ رویارویی با رژیم اوج گرفت.
سامی همه جا بود و همه جا بدون تظاهر، مسئولیت های بزرگی به عهده می گرفت. در فعالیت های سیاسی که در این سال ها نضج می گرفت، همه به نوعی و در جایی نقش خود را بازی می کردند، ولی سامی همه جا بود و همه جا می غرید و همه جا استدلال می کرد، نقایصی را تحمل می کرد و در جهت اصلاح برمی آمد و نکات مثبت را به صورتی درخشان تر و برجسته تر عیان می ساخت. و در این جریان ابتدا مشکل ترین و بی سروصداترین کارها را بر عهده گرفت که ارتباط و سازماندهی دانشجویان مقیم خارج از کشور بود.
کسانی که از آن سال ها باقی مانده اند و در سازماندهی دانشجویان خارج از کشور در آن سال های پرشور موثر بودند از فعالیت های او آگاهند که از هزاران کیلومتر دورتر، چگونه اختلافات را از میان برد و از دانشجویان مخالف، مشتی گره کرده به وجود آورد و اختلافات عقیده و سلیقه را به اتحادی محکم در برابر رژیم بدل ساخت.
درست در کنار این فعالیت ها که دنیایی کار و زحمت به همراه داشت، در جبهه داخلی باز هم فعال و کوشا و در همه جا حاضر و ناظر بود.
وقتی که در اواخر سال ۱۳۳۹ در اثر سختگیری و ضرب وشتم و زندان، بسیاری از فعالان داخلی از صحنه خارج شده بودند، سامی بود که باز هم در دانشگاه تهران و خارج از آن فعال بود و این نقش را به طور چشمگیر و موثر ایفا کرد و تا آزاد شدن دیگران، تمام وظایف افراد مختلف را در سطوح متفاوت به کمک دوستانی نزدیک به عهده داشت. یقیناً اگر این کوشش ها نبود رژیم به سادگی درصدد آزاد کردن زندانیان برنمی آمد.
سامی هرگز در مبارزات خود تنها هدفش استبداد نبود، بلکه استعمار خارجی و استثمار را نیز مدنظر داشت.
سامی به بعد فرهنگی و بالا رفتن شعور سیاسی مردم بیش از شعارهای توخالی اهمیت می داد و در این جهت بدون تظاهر در تمام جبهه های ممکن به فعالیت پرداخت. می نوشت و سخن می راند، اما غالب نوشته هایش بدون نام بود و هرگز کسی در نمی یافت که کلمات به تحریر درآمده و در کنار هم آنچنان شاعرانه چیده شده از کیست؟
سعی کرد مجله ای به نام «پیکار اندیشه» انتشار دهد و شماره ای از آن نیز در اختیار مردم قرار گرفت، اما شماره دوم آن در چاپخانه به همراه خود سامی توقیف و به محاق کشیده شد.
اما در کنار این فعالیت ها، سامی در کانون نشر حقایق اسلامی به مدد کوشش های استاد محمدتقی شریعتی راهی تقریباً مشابه کوشش های دینی بازرگان و طالقانی و همفکرانشان را در تهران پی گرفت.
تلاش برای به روز کردن اصول عقاید، پیراستن اسلام از خرافات و معرفی اسلام اصیل و متکی بر آزادی و عدالت و برادری، در جلسات منظم و هفتگی، تعقیب می شد. جلساتی که با پیشنهاد طاهر احمدزاده از زمستان سال ۱۳۲۳ سامانی تازه یافت.
کانون نشر حقایق اسلامی اما در تفاوتی معنادار با انجمن اسلامی دانشجویان آن زود، رویکردی نقادانه به مسائل اقتصادی- اجتماعی کشور داشت. تفسیرهای قرآن و نهج البلاغه استاد محمدتقی شریعتی و نیز طاهر احمدزاده در حقیقت سخنرانی هایی بودند که به ویژه جوانان مسلمان را تشویق به شرکت در مسئولیت های اجتماعی و مبارزات سیاسی می کردند.
از همین منظر بود که کاظم سامی، علی شریعتی، دل آسایی، نظام الدین قهاری، تاج الدینی، سرجمعی، برادران حکیمی، ممکن، خطیب، نیک نژاد، عرب زاده، فضلی نژاد، صفویه، هراتی، سرایدارپور، شاکری نژاد و بسیاری دیگر از دل کلاس ها و جلسات کانون به نهضت خداپرستان سوسیالیست و سپس جمعیت آزادی مردم ایران (جاما) پیوستند.
زنده یاد کاظم سامی کرمانی از اعضای ثابت کانون نشر حقایق اسلامی از جمله افرادی محسوب می شد که در سخنرانی های مرحوم محمد نخشب در مشهد، پیوسته حضور می یافت. او ضمن پیوستن به حزب ایران، مقدمات ملاقات نخشب و استاد محمدتقی شریعتی را فراهم می آورد.
بعد از شکست فعالیت های جبهه ملی دوم و افول مبارزات ضمن سال های ۴۰ و ۴۱ و به خون کشیدن قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ و شکست تجربه انتشار نشریه نوین، بازهم او به اندیشه و تعقل پرداخت.
در انتهای دهه ۱۳۳۰ جناح رادیکال جبهه ملی معتقد بود که با آغاز مجدد سرکوب و محو همان اندک آزادی های سیاسی، باید حزب، هم مشی مبارزاتی خود را عوض کند و راه و روش قهرآمیز و تدارک انقلاب را به عنوان وظیفه اصلی خود بپذیرد. قیام ۱۵ خرداد و سرکوب خونین آن توسط رژیم شاه ضرورت عملی کردن این طرح را فوریت بخشید.
در این شرایط، جناح رادیکال حزب مردم ایران در نخستین کنگره این حزب در خرداد ماه ۱۳۴۲ طرح مبارزه قهرآمیز با رژیم و تغییر مشی جبهه ملی را به وسیله دکتر کاظم سامی و دکتر حبیب الله پیمان مطرح می کنند که با مخالفت اکثریت روبه رو می شود و در نخستین کنگره جبهه ملی مورد قبول قرار نمی گیرد و لذا کار مخفی این گروه برای پایه گذاری جنبش آزادی بخش مردم ایران (جاما) آغاز می شود.
سامی در کنار فعالیت های سیاسی و اجتماعی، فردی حساس و عاطفی بود. البته همسر دکتر سامی معتقد است: «حساس بودن دکتر سامی به خاطر منضبط بودن سامی بوده است. آدم بسیار دقیق و با دیسیپلینی بود. بسیار وقت شناس بود و کارش روال خاصی داشت و برای هر کاری وقت می گذاشت، برنامه ریزی می کرد و حساس بود. بسیاری از دوستان سیاسی وی نقل می کنند که در بسیاری از مشکلات مالی که پیش می آمد، ایشان بدون ریا کمک می کرد. بیشتر بیمارانش را برای رضای خدا معاینه می کرد.»
تأسیس حزب
جاما در سال ۱۳۴۲ تاسیس و به جذب نیرو و گسترش فعالیت ها می پردازد و به زودی اکثر جوانان حزب مردم ایران و بعضی دیگر از فعالان وابسته به جبهه ملی در تهران و چند شهرستان جذب آن شده و با هدف براندازی نظام سلطنتی فعالیت می کنند.
در این مدت، همکاری جوانان جاما با حزب مردم ایران ادامه می یابد. در سال ۱۳۴۴ ساواک تعدادی از فعالان جاما و چند نفر از اعضای کمیته حزب مردم ایران را که مورد سوءظن قرار گرفته بودند، بازداشت می کند. اعضای حزب پس از اثبات بی اطلاعی آنها از تاسیس و فعالیت جاما آزاد می شوند اما دکتر سامی، دکتر پیمان و برخی دیگر از فعالان همراه شان محکوم شده و به زندان می روند.
زنده یاد دکتر کاظم سامی در بهمن ماه ۱۳۵۷ با ادامه فعالیت جاما دیدگاه های خداپرستان سوسیالیست را از منظر خود و یارانش پی گرفت. این در حالی بود که دکتر حبیب الله پیمان در سال های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ همراه با مهندس عبدالعلی بازرگان، مهندس محمد توسلی، دکتر غلامعباس توسلی، مهندس میرحسین موسوی و جمعی دیگر، نشریاتی را به نام «جنبش مسلمان ایران» منتشر کرد. از اواخر سال ۱۳۵۶ و با تاسیس «جنبش مسلمانان مبارز» از منظر خود و همراهانش و این بار بدون دکتر سامی، تحقق اندیشه های خداپرستان سوسیالیست را مدنظر قرارداد.
اهداف جاما در انتهای دهه ۱۳۳۰ به ترتیب زیر بود:
۱- کسب آزادی و استقلال
۲- تاکتیک در جهت روش فوق
۳- اتحاد همه نیروهای ملی، کسب خبر از موقعیت جغرافیایی و سوق الجیشی و میزان قدرت دفاعی و انتظامی در پاره ای مناطق به منظور شروع تحریکات تحت عنوان «جنگ های پارتیزانی».
به علاوه «جاما» با پخش سه فقره اطلاعیه ماهیت خویش را آشکار و صریحاً تحریک مردم به مقاومت در مقابل دستگاه حکومت و محو و نابودی کامل رژیم را در یک مبارزه قاطع خواستار شد.
با پیروزی انقلاب، سامی به عنوان وزیر بهداری در کابینه مرحوم مهندس بازرگان منصوب شد. همسر سامی می گوید:
دکتر سامی در انقلاب شکوهمند اسلامی ۲۲ بهمن با اعتقاد عمیق و خلوص نیت کوشا بود و در دوران انقلاب و پس از انقلاب به صورت یک روشنفکر حراف و عیب جو کنار ننشست بلکه ضمن قبول مسئولیت در یکی از پست های خدماتی یعنی وزارت بهداری که از طرف مهندس بازرگان به ایشان پیشنهاد شد، مشغول به خدمت شد. دکتر سامی اولین وزیر بهداری بعد از انقلاب بود که ضمن قبول این پست، مسئولیت حدود ۳۰ واحد درمانی دیگر را به عهده گرفت و ضمن ادغام واحدهای مشابه و کاهش بوروکراسی و حذف مخارج زائد، منشاء خدمات ارزنده ای گردید.
همسر سامی می افزاید:
«در طول وزارت کاظم سامی هیچگاه احساس همسر یک وزیر را نداشته ام و زندگی ما مثل قبل از وزارت بود و اگر قبل از وزارت من در خارج از منزل کار می کردم، در بعد از وزارت نیز این طور بود. حتی یادم می آید یکبار ایشان در دوران وزارت با قطار سراسری می خواست به مشهد برود و یک محافظ داشت که آدم تنبلی بود و این کاره نبود، تمام شب دکتر در قطار بیدار و محافظش خواب بود. ایشان از اتومبیل های وزارتخانه نیز استفاده نمی کرد. یک اتومبیل قراضه ۲۸۰۰ شورلت قدیمی داشت که تازه آن زمان هم برای شورلت قراضه ایشان حرف درآورده بودند. سامی قبل از استعفای دولت موقت در چهاردهم آبان ۱۳۵۸ چندین بار استعفای خود را به خاطر نارسایی ها و کمبودها و دخالت های بی مورد، تقدیم مهندس بازرگان کرده بود، ولی مهندس قبول نکرده بود و دکتر سامی هم چون احترام خاصی برای مهندس بازرگان قائل بود به کار خود ادامه داد. اما نهایتاً چند روز زودتر از ۱۴ آبان استعفا داد. زیرا فقط وزارت بهداری تنها زیرمجموعه دکتر سامی نبود، بلکه بهزیستی، هلال احمر و تامین اجتماعی امروز نیز زیرنظر ایشان بود و دکتر سامی از دخالت های نابه جا رنج می برد.»
دکتر سامی در طول وزارت در اندیشه پیاده کردن طب ملی بود یعنی می خواست رابطه پولی میان طبیب و بیمار را قطع کند و همین خود باعث دشمنی ها و خصومت های شدیدی با او شد. صحنه سازی ها در وسایل ارتباط جمعی علیه او به وجود آوردند که با روح عدالتخواهی و صداقت او هماهنگی نداشت. بدین جهت عطای وزارت را به لقایش بخشید و خود را باز هم متعهدی تلاشگر یافت که در جهت دیدن نابسامانی ها و کج روی ها و ارائه آن به مردم کوشا بود.
نامزدی برای ریاست جمهوری و مجلس اول
دکتر سامی در انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری نامزد می شود. او اعتقاد داشت رئیس جمهوری باید عنصری انقلابی با بینش و طرز تفکر مکتبی و آگاه با تقوی و پیشرو در مبارزه و مقاومت و آگاهی و مسئولیت اجتماعی باشد.
ایشان با اینکه می دانست در شرایط انتخابات دوره اول ریاست جمهوری، پیروز انتخابات نیست، اما به خاطر طرح دیدگاه ها و نظرات و آرای خود و انتخابات حزب (جاما) و برای اینکه مردم بیشتر با افکار و اندیشه هایشان و حزبشان آشنا شوند نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد.
در عین حال مردم تهران دکتر سامی را به مجلس اول بعد از انقلاب فرستادند و او در مجلس از حقوق مردم برای حفظ اصول و اجرای قانون اساسی با کلام منطقی و نیز با سکوت خود دفاع کرد.
همسر سامی می گوید: «مجلس اول تا قبل از حادثه هفتم تیر آرام بود اما بعد از حادثه هفتم تیر به سامی و دوستانش بسیار فشار وارد شد. با اینکه می دانستند حادثه ربطی به اینها نداشت ولی بعضی ها خیلی توهین می کردند، خیلی اذیت می کردند اما سامی و دوستانش در حد توان کار کردند و دیگر بعد از آن وی نخواست که وارد عرصه قدرت شود.»
سامی پس از پایان دوره نخست مجلس شورای اسلامی هیچگونه پستی به عهده نداشت و تنها به درمان دردمندانی که از اختلالات روانی و فشارهای اجتماعی رنج می بردند پرداخت و دائماً بر تجارب علمی و نظری خود می افزود.
قتل سامی
ساعت ۱۱/۳۰ چهارشنبه دوم آذر ماه ۱۳۶۷ شخصی که خود را غلام همتی معرفی می کرد، در واپسین ساعات کار طبابت دکتر کاظم سامی وارد مطب وی شده و از همسر ایشان که در روزهای زوج مطابق معمول، به تنظیم اوقات امور مطب مشغول بود، براساس وقت قبلی تقاضای ملاقات با دکتر را کرد.
در فاصله کوتاهی پس از راهنمایی وی به داخل مطب، با شنیدن فریادهای دکتر سامی، همسرش سراسیمه از طبقه بالا (منزل) به طبقه پایین (مطب) مراجعه کرده و آن مرد را دشنه به دست و خون آلود در کنار فرق شکافته و پیکر غرق به خون دکتر مشاهده می کند. همسر سامی می گوید: «من نمی دانستم که این آقا با چه انگیزه ای آمده بود، وقتی او آمد همه رفته بودند و او یک کیسه نایلونی مشکی هم دستش بود بعد از مدتی گفت دستشویی کجاست و من نشانش دادم و آن کیسه سیاه رنگ را کنار مبل گذاشت و من چه می دانستم داخل آن کیسه چیست؟ آن آقا که داخل مطب رفت دکتر به من گفت شما بروید بیرون. من بالا آمدم. در آشپزخانه مشغول کار شدم. مریضی که قبل از رفتن همتی به داخل مطب، پیش دکتر سامی بود، بعدها به ما گفت: دکتر سامی در اتاق را باز کرده و از همتی به خاطر معطلی زیاد عذرخواهی کرد: به هر حال، من در طبقه بالا همانطور که گفتم مشغول کار بودم که یکدفعه صدای جیغی بسیار بلند که هیچ وقت سابقه نداشت، بلند شد و من سراسیمه به طبقه پایین رفتم و در راهرو را باز کرده و صدا کردم چه خبره که قاتل مرا دید و در حالی که یک چاقو دستش بود به من گفت تو کیستی؟ و من مثل اینکه خداوند این کلام را در زبانم گذاشته باشد، گفتم: منشی دکترم چون من را قبل از انجام قتل در سمت منشی دکتر دیده بود. باورش شد و اگر می دانست من همسر دکترم شاید مرا هم بی نصیب نمی گذاشت. او این فرصت را به من نداد که تلفن کنم، در حالی که در یک دستش کلت و دست دیگرش چاقو بود مرا در دستشویی زندانی کرد و من در را از داخل بستم و بعد دیگر نفهمیدم بیرون چه خبر است.
صدای شرشر آب می آمد مثل اینکه داشت دست و پای خود را می شست و بعد از مدتی به من گفت: در را بازکن، من امتناع کردم و او به من گفت: به ولای علی با تو کاری ندارم اما اگر در را بازنکنی من با نارنجک اینجا را منفجر می کنم. به ناچار در را باز کرده و چون می خواست برود بررسی کرد که مرا کجا مخفی نماید که من دنبالش نروم.
یک انباری در پشت اتاق مطب دکتر بود. آنجا را باز کرده و مرا آنجا زندانی کرد و من تنها بودم و دائم حرف می زدم که بفهمم که این تا کی اینجا در مطب است. به من گفت: زیاد صحبت می کنی و بعد رفت. در انباری که زندانی بودم، بالای آن یک پنجره کوچک بود و من با یک میله، شیشه پنجره را شکستم و به هر نحوی بود خودم را از آنجا سر دادم و به پایین افتادم. و بلافاصله سراغ دکتر رفتم، آن موقع تصور کردم که دکتر تمام کرده است، رنگ صورتش زرد شده بود. بلافاصله با خواهر و برادر دکتر تماس گرفته و به اورژانس خبر دادیم و تا اورژانس برسد شروع به جیغ زدن و داد و فریاد کردم و همسایه ها بیرون ریختند. اورژانس نرسید و ما با همسایه ها یک وانت گرفتیم و دکتر را به بیمارستان ساسان منتقل کردیم و آنجا هم دکتر دو روز در آی سی یو بود او را اتاق عمل هم بردند، دکتر رحیم زاده که دکتر را عمل جراحی کرد، گفت: اگر کس دیگری جای دکتر سامی بود، من با این اسکنی که از مغز او گرفتم به اتاق عمل نمی رفتم اما برای دکتر سامی رفتم اما هیچ کاری نمی شد کرد و سامی دو روز بعد با وجود تلاش تمامی تیم جراحی و پزشکان در ساعت ۲۱/۳۰ روز جمعه چهارم آذر ماه ۱۳۶۷ به شهادت رسید.
همسر سامی در مورد اینکه بعد از انجام قتل دکتر سامی خواستار پیگیری این موضوع شده است که معلوم شود انگیزه چه بوده است، می گوید: مرا چندین بار به دادگستری خواسته و به من گفته اند که پرونده هنوز مفتوح است و پیگیری خواهد شد. ما خواستار این هستیم که واقعیت این امر معلوم شود که به چه علت چنین شخصیت علمی، سیاسی، اجتماعی و مورد قبول مردم باید به قتل برسد آن هم به این طرز فجیع؟
۶ آذر ۱۳۸۴
على شاملو