برای بازارگرمیِ «انتخاباتِ» پیشِ روی رژیمِ جمهوری اسلامی، عدهای مغلطه میکنند که «۸۴ رای ندادیم، احمدینژاد شد؛ ۸۸ رای دادیم، داشت انقلاب میشد»! با دروغِ این مدعا زیاد کاری ندارم، که ۸۴ پیشاپیش قرار بود در راستای پیشبردِ منویاتِ مقامِ معظمِ رهبری – همچون پیشبردِ «پروژهی اتمیِ» تهاجمیِ رژیم – احمدینژاد از توی صندوقِ رایِ رژیم دربیاید. این را خودِ هاشمیِ رفسنجانیِ زخمخورده هم در یکی از نمازجمعههای بعد از آن «انتخاباتِ» کذایی با بغضِ در گلو و با چشمانِ تقریبا گریان بیان کرد.
آن موقع آمریکا تازه به عراق و افغانستان حمله کرده بود و چنتهاش تقریبا خالی بود؛ و رژیم هم در کوبیدنِ صدام و طالبان به «شیطانِ بزرگ» «مشاورهی استراتژیک» داده بود و به اصطلاح از آمریکا «طلب» داشت. پس ترسی از «حملهی آمریکا» نداشت. از آن طرف هم رژیمْ داخل را حسابی بسته بود و همه را قلع و قمع کرده بود؛ بنابراین هراسی از احتمالِ «انقلاب» هم نداشت. به عبارتی، رژیم گردنش کلفت بود و میتوانست برنامههای آخرالزمانیِ خود را با «انتخابِ» احمدینژادِ آپوکالیپتیک پیش ببرد. پس این از دروغی که «عاملِ» تغییرِ «ممکن» – و نه «صورتگرفته» – در ۸۸ را به «رای دادنِ» مردم در چارچوبِ رژیم فرومیکاهد.
اما ایرادِ اصلیِ من به دروغِ این مدعا نیست، که به «منطق»ش است. ۸۸ اگر داشت انقلاب میشد، نه به این خاطر بود که رفتیم رای دادیم؛ اتفاقا به این خاطر بود که ۸۴ رای نداده بودیم. پتانسیلی که در ۸۸ در مردم وجود داشت برای تغییر، در حقیقت طیِ یک فرایندِ نفیِ خاموشِ حاکمیتِ رژیمِ جمهوری اسلامی از سالِ ۸۴ به بعد، و در واکنش به خفه کردنِ «اصلاحاتِ قلابی» توسطِ کلیتِ رژیم شکل گرفته بود. این اشتباهِ استراتژیکِ رژیم در برآوردِ حدِ توانِ خود و میزانِ نارضایتیِ مردم بود که موقعیتی فراهم آورد تا آن واکنشِ خاموشِ انباشتشده بالاخره در سالِ ۸۸ به عملِ انقلابی تبدیل شود.
اما الان که اصلاحطلبانِ حکومتی و ملی-مذهبیها و تودهایها – که دُمشان به دُمِ رژیم وصل است – با استفاده از رسانههای فراگیرِ کشورهای خارجی سطحِ توقعِ مردمِ ایران از زندگی و از حکومت را به «زیرِ صفر» رساندهاند، به هیچ وجه امکانی برای «شوراندنِ» مردم از طریقِ هل دادنشان به سوی مشارکت در «انتخابات» وجود ندارد. وقتی مردم را راضی کردهاند به «بد و بدتر»، و شعارشان هم این است که «شد شد، نشد هم نشد»، دیگر چه انتظاری دارند که توقعِ نداشتهی برآوردهنشدهی مردم باعثِ به جوش آمدنِ خونشان بشود و قیام کنند؟
پس برای «گذار» از نظام، ابتدا یک دورهی قطعِ رابطهی عاطفی و ذهنی و عملی با قدرتِ حاکم لازم است. اینهایی که مدام مردم را به شرکت در «انتخابات» تحریک میکنند، نمیخواهند این «طلاقِ عاطفی» بینِ مردم و رژیم اتفاق بیفتد. پروسهی مقبولِ اینها هم مثلِ جریانِ دعوای زن و شوهر است به سبکِ سنتی. اینها میگویند زن توی خانه با شوهرش دعوا کند، منتهی از درِ خانه بیرون نرود، که دیگر خونش مباح است. اتفاقا برعکس! زنِ عاقل آنی است که به حرفِ شوهرِ بیمنطق و خلافکار و دستِبزندارش نمیرود؛ و عمرِ خود را در دعواهای بیپایانِ بیهوده تلف نمیکند. قالِ قضیه را میکند و تمام: مهرش حلال، جانش آزاد!
این وسط یک عدهای هم مدام میپرسند «اگر شرکت نکنیم چه کنیم؟ هیچ کاری نکنیم؟» بله، این دقیقا همان کاری است که باید بکنیم. آخرش چه میخواهیم؟ تغییر! تغییر چگونه حاصل میشود؟ با عبور از رژیم! و برای عبور از رژیم باید اول همهگونه «همکاری»مان را با آن قطع کنیم. «هیچ کاری نکردن» اینجا همان «همکاری نکردن» نکردن است. رژیمِ استبدادیِ بحرانساز، در اثرِ تبهکاریِ خودش، خودش اتوماتیک در حالِ سقوط است. حالا اینکه ما هر دفعه به اسمِ «مبارزه» برویم چرخِ پوسیده و زنگزدهاش را روغنکاری کنیم که نشد کار. باید بگذاریم این چرخِ پوسیده خودش دورهای آخرش را بزند تا بالاخره بِبُرَد و بیفتد.
مبارزهی کمهزینهی پُرنتیجه میخواهید؟ این همان است. اینطوری دیگر ایادیِ رژیم هم نمیتوانند «داخل» و «خارج» کنند و بینِ مردم تفرقه بیندازند. «مبارزهی منفی» داخل و خارج ندارد. هرکجا که باشی «فعل»ش یکی است: عدمِ همکاری! کسی هم به خاطرش هیچ جا نه کتک میخورد نه زندان میرود و نه خون میدهد. مبارزهی منفی این است، نه آنکه اصلاحطلبانِ حکومتی یک عمر است تلاش میکنند به خوردِ ملت بدهند. مبارزهی منفی هدفش خوش و بش کردن با قدرت نیست؛ مبارزه کردن با قدرت است برای سرنگون کردنِ روابطِ قدرتِ موجود.
باز، یک عدهای هم ادعا خواهند کرد «چه مردم بروند رای بدهند و چه نروند، جمهوری اسلامی آدمهای خودش را به صحنه میریزد و از آنها فیلمبرداری و عکسبرداری میکند و انتخاباتش را برای جهانیان پُرشور جلوه میدهد». پاسخی که باید به آنها داد این است که اگر به این سادگی بود، و اگر جمهوری اسلامی به «حضورِ واقعیِ» مردم احتیاج نداشت، دیگر نیازی نبود که انواع و اقسامِ اعوان و انصارِ رژیم در سرتاسرِ جهان این همه خودکشی کنند تا مردم را به پای صندوق و در نتیجه جلوی دوربین بکشانند؛ و دیگر لازم نبود «آقا» بیاید از «مخالفانِ نظام» هم بخواهد که رای بدهند.
اما از همهی اینها گذشته، «نتیجه» هرچه بشود، وظیفهی آدمِ بااصول این است که حقیقت را بگوید و با ناراستی و نادرستی مبارزه بکند. اتفاقا این منطقِ معیوبِ فروکاستنِ همه چیز به «نتیجه» به نظرم خودش یکی از بزرگترین عواملِ شکستِ از پیشِ حرکتهای صرفا «نتیجهمحور» و از موانعِ اصلی بر سرِ راهِ «تغییر» در ایرانِ معاصر بوده است. هموطنم، «نتیجه» از دلِ «شیوه» درمیآید. وقتی که شیوهای نادرست به کار میگیریم، طبیعی و منطقی است که هرگز به نتیجهی درست هم دست پیدا نکنیم. برای رسیدن به «مقصد»، ابتدا باید «مسیر» را درست برگزینیم. بیایید این بار «راه» را درست «انتخاب» کنیم.