مجبوریم مقداری به سمت اعداد و ارقام برویم و اینکه چگونه جامعه امروزی که ما در آن زندگی میکنیم شکل گرفته است. در سال ۱۹۰۰میلادی، طبق آماری که وجود دارد و تقریباً دقیق هم هست (برای اینکه براساس نوشتهها و مستندات افرادی که در کنسولگریها کار میکردند جمعآوری شده است)، در ایران حدود نه میلیون و ششصد هزار نفر جمعیت داشتیم که از این تعداد بیست و پنج درصد در شهرهای کوچک، پنجاه درصد در روستاها و بیست و پنج درصد از عشایر بودند. توجه کنید که بین ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۲ میلادی، همان ۱۳۴۱ خورشیدی، در عمل هیچگونه خدماتی به مردم روستا و عشایر داده نمیشد. یعنی اگر هم خدماتی داده شد بعد از ۱۹۰۶ میلادی [١٢٨۵]، بعد از انقلاب مشروطیت بود. در آن زمان خدماتی خیلی مختصر فقط برای شهرها
بود.
امروزه هم میتوان گفت که مثلاً از دوازده میلیون مردم تهران، از هر چهار نفر، سه نفر پدربزرگ و مادربزرگهایی روستایی دارند. از نظر ساختاری یک فرهنگ شفاهی بعد از سه چهار نسل تبدیل میشود به فرهنگ کتبی. در چنین شرایطی، انتظاری که ما از خودمان داریم کمی زیاد است. یعنی اینکه از ۱۹۰۰ میلادی در واقع ما محصول هفتاد و پنج درصد فرهنگ شفاهی و عشایری و روستایی هستیم. سه نسل گذشته و درست است که حالا بیش از هشتاد درصد افراد کمسواد و باسواد داریم و بیسوادی به زیر بیست درصد رسیده است، ولی این، جامعه را به جامعه کتبی تبدیل نمیکند. جامعه را به جامعه سندخواه و سندپذیر، به رابطه علت و معلولی تبدیل نمیکند.
در فرهنگ شفاهی اساساً باورها بر آن چیزی است که شنیده میشود نه بر آن چیزی که نوشته میشود. این اختلاف اساسی است. فرق بین دوران اسناد و نوشتهها با دوران اعتماد به شنیدهها, چند نسل است. در فرهنگ کتبی، ما علت و معلول میخواهیم برای اینکه از همان اول به ما یاد میدهند، در مسائل علمی، که هر علتی را معلولی است. در فرهنگ شفاهی اما همانطور که قبلاً مطرح کردم، عمدتاً در سال۱۹۰۰، از هر چهار نفر، سه نفر بهطور کامل در فرهنگ شفاهی زندگی میکردند.یکی از دلایل عمده اینکه امروز هنوز چتر فرهنگ شفاهی بر مملکت ماست همین است و لازم است به مشکل حضور فرهنگ شفاهی در جامعه اشراف داشته باشیم و تلاش کنیم تا این فرهنگ را به سمت فرهنگ کتبی هدایت کنیم. رابطه ایرانیان با زمان یک رابطه ویژه است. یعنی وقتشناس نیستیم و این در نظام اقتصاد ما خیلی تاثیر گذشته است. مثلاً رابطه کسی که در نظام عشایری و روستایی زندگی میکند، بسیار به تغییرات آب و هوایی وابسته است.
تولید ما به نظام کشت دیم بسیار وابسته است؛ به بارانی که میآید و زندگی ما را میسازد و میتواند به ما گندم بدهد. ما به این تغییرات آب و هوایی تسلط نداریم. روی آن کنترل نداریم و نمیتوانیم آن را تنظیم کنیم. پس در اینجا زمان، یک مقدار از خواست، قدرت، کنترل و شناسایی ما خارج میشود و به تدریج باعث میشود که حساسیت ما نسبت به آن از بین برود. بهعنوان مثال، وقتی امروز در نظام شهری، با نظام کتبی با هم قرار میگذاریم، اختلاف بین رسیدن مان به محل موعود تا وقتی که گفتهایم بین پنج تا ده دقیقه است، ولی در روستاهایی که با هم فاصله بسیار زیادی دارند قرار دیدار گذاشتن و تعیین زمان، کمی پیچیده است. اگر نوبت آبیاری زمین من باشد، من باید آنجا باشم و زمان را نمیتوانم کنترل کنم. خیلی چیزها از کنترل من خارج است. این است که زمان را به نوع دیگری نگاه میکنم. یک مثال روشنتر میزنم: وقتی من و شما در فرهنگ خدمات هستیم، یعنی در فرهنگی هستیم که با انواع مختلف کامیپوتر، سیستمهای دادهپردازی و تلفنهای دستی و… سر و کار داریم، میبینیم که باز هم رابطهمان با زمان فرق میکند با افرادی که فقط با نظام صنعتی سر و کار دارند. ما به دقیقه توجه میکنیم و نسبت به گذشت زمان خیلی حساستر میشویم.
هدف از طرح این نکات این است که لازم است در نگاه کردن به خودمان، دقیق باشیم. اگر وقتشناس نیستیم باید بدانیم که از راه دوری آمدهایم و با توجه به این راه دور، خیلی هم پیشرفت کردهایم. مردم را میگویم. از نظر سیاسی بحث نمیکنم، همه مردم ایران را میگویم.واقعا این پیشرفت فوقالعاده است. اگر به این شکل به خودمان نگاه کنیم و ببینیم که چه راه بزرگی را طی کردهایم، تشویق میشویم تا ادامه بدهیم، ولی اگر بخواهیم همه مطالبی را که در مورد ایرانیان گفتهاند (که زیاد هم هستند و با آنها زندگی کردهایم)، آویزه گوشمان بکنیم و یادمان برود از کجا شروع کردهایم، خوب طبیعتا به نتایجی میرسیم مثل صادق هدایت و غیره، و اینکه این قافله تا ابد لنگ است.
به نقل از روزنامه همدلی شماره: 440 | تاریخ: یکشنبه 25 مهر