کشورهای استعمارگر وقتی کسی را به خدمت میگمارند و مسئولیت اداره کشوری را به او میدهند تمام اطرافیانش را هم جداگانه به خدمت میگیرند تا مطمئن شوند که همیشه می توانند او را تحت کنترل داشته باشند.
در ابتدا بیشتر کوشش این اطرافیان این بود که از او یک شاه عیاش و خوش گذران بسازند.
زمانیکه شاه توهم بزرگی به سرش زد و میخواست بقول خودش شاه یک کشور فقیر نباشد و یکی از پنج قدرت دنیا شود تمام اطرافیانش از وزیر ووکیل گرفته تا حتی مسئولین سازمان برنامه ماموریت داشتند که در تمام مراحل چوب لای چرخ آمال او بگذارند.
بهانه های ضد ونقیضی را که مسئولین برای انجام ندادن پروژه های عمرانی می آوردند همگی برای این بود که استعمار نمی خواست این پروژه ها موفق شوند.
بهانه هایی چون سیمان لازم برای این پروژه را باید از خارج وارد کنیم و بنادر ما ظرفیت کافی برای این کار ندارند ، وقتی به آنها گفته میشد که بنادر را توسعه دهید می گفتند که فقط مطالعه برای توسعه بنادر هفت سال طول می کشد.
اگر این مشکل حل میشد، می گفتند جاده های ما کشش کافی برای حمل سیمان را ندارند.
اگر صحبت از توسعه جاده ها میشد می گفتند ایجاد این جاده ها تورم زا است.
عالیخانی وزیر اقتصاد آن زمان با افتخار می گفت که من شاه را از ساختن یک اتوبان از تهران به خرمشهر منصرف کردم چون باعث ایجاد تورم میشد.
از دیگر بهانه های این افراد این بود که مردم ایران آمادگی لازم را برای توسعه کشور ندارند و …
این اطرافیان همه بوسیله قدرتهای استعماری دستچین شده بودند و وظیفه شان کاملا مشخص بود.
از یکسو مرتب مجیز شاه را می گفتند تا او را نسبت به دانش و توان خود متوهم سازند و از سوی دیگر مرتب امکانات تفریح او را از جمله با دختران مو طلایی فراهم می کردند تا او را به یک شاه کامران و خوش گذران تبدیل کنند و نگذارند که از درد دل مردم عادی با خبر شود.
به او تفهیم شده بود که مردم آمادگی لازم را برای دمکراسی ندارند و در صورت آزاد بودن انتخابات کمونیستها برنده میشوند و کشور به دام اتخاد شوروی آن زمان می افتد.
نتیجه کار این بود که او در یک کاخ عاج زندگی میکرد و از نیاز مردم و نظر مردم نسبت به خود و رژیمش هیچ اطلاعی نداشت.
دکتر فرزاد وحید