سیرى در کتاب تلاش براى استقلال: منوچهر برومند

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

anvari_book
تلاش براى استقلال: خاطرات سیاسى دکتر عبدالکریم انوارى
انتشارات :ساتراپ لندن ژانویه ٢٠١۵ / بهمن ماه ١٢٩٣
قطع :٢٣.۵در ١۵.۵ سانتى متر
تعداد اوراق : ۴.٩ رویه
شمارگان:۵٠٠مجلد

تلاش براى استقلال ایران ،عنوان کتابى است مشتمل بر خاطرات سیاسى دکتر عبدالکریم انوارى ،نایب رئیس پیشین کانون وکلاى دادگسترى و عضو ودبیر شوراى مرکزى جبهه ملى چهارم که یاد مانده هاى سیاسى وشرح مختصرى از زندگى خود را به همت شرکت انتشاراتى ساتراپ در لندن منتشر ساخته است . شهرى که مسکن مألوف انزواى سیاسى اودرسالهاى پس از انقلاب است .

رویه جلد کتاب مزین به فرتور دکتر مصدق وفرشته عدالتى است که ترازو در دست ،در دل ابر هاى متراکمى که وى را در بر گرفته بر بالا ى سر دکتر مصدق ایستاده است. شعار تلاش براى استقلال را بر سینه دارد

پشت جلد حاوى فرتور نویسنده وشرح مدارج علمى ومشاغل حقوقى و آموزشى اوست . به آگاهى خواننده مى رساند ،وى ، فارغ التحصیل رتبه اول دانشکده حقوق تهران در مقطع لیسانس و داراى درجه دکترى حقوق از دانشگاه Ann Arbor میشیگان است . به موازات مشاغل آموزشى و تدریس در مؤسسات آموزش عالى ،به حرفه وکالت دادگسترى ومشاوره حقوقى پرداخته به تبع آن چند دوره از طرف وکلاى دادگسترى ایران به عضویت هیات مدیره کانون وکلاى دادگسترى انتخاب شده ، سه دوره نیابت ریاست کانون وکلاى دعاوى را بر عهده داشته است. از رهگذر نمایندگى آنها ،به عضویت سازمان هاى حقوقى وحقوق بشرى بین المللى در آمده ، نیابت ریاست اتحادیه حقوقى آسیا و آسیاى باخترى بر عهده گرفته است .

کتاب تلاش براى استقلال متشکل از ١٧ فصل است .

فصل نخستین: شرح ایام کودکى وخانوادگى نویسنده است . دایر بر آنکه در کانونى چشم به جهان گشوده که مادرى بإ ایمان واعتقادات راسخ مذهبى وتقید عابدانه به فرایض ومناسک دینى وى راپروده است .پدرى داشته که علاوه بر آنکه پزشک ساده دلى خدمتگزار ومردم دوست وعلاقه مند به ترویج وتوسعه علم وبسط دانش به شمار مى آمده ، فردى معترض به روابط طبقاتى وعمل کرد ارباب ورعیتى مرسوم بوده است .چون از ناداران پولى نمى گرفته ، در ده نفوذ ومحبوبیت داشته است. به پشتوانه اقبال عموم در تقابل با زور گویى اربابان از رعایا وضعفا حمایت مى کرده است. به نحو علنى وغیر علنى بین او واربابان ده مخالفت ومبارزه اى پیگیر ومستمر ادامه داشته است

روحیه ى تعارضى ستم ستیزانه پدرش در تقابل با استبداد رضا شاهى ، به اتهام اخلال درقانون نظام اجبارى وتبعیت از حاج آقا نورالله نجفى ومجازات حبس در سال ١٣١٣انجامیده است. چنانکه عمویش باقر انوارى نیز که از بنیان گذاران اتحادیه دهقانان وکارگران بوده در دهه ى بیست، به چند سال زندان محکومیت یافته است . داشتن ژن نا سازگارى وابتلاء به عارضه ى اعتراض موروثى،و تاوان هاى پیامدش ،کم وبیش دامن گیر او و دیگر برادرانش شده است .( ص٢١)

ژن اعتراض حق طلبانه نویسنده موجب مى شود مقارن جنبش ملى شدن صنعت نفت در دبیرستان سعدى اصفهان انشاء تندوتیزى بنویسد. وشاه واشرف ودربار را آماج حملاتى سازد. که بعد از تشویق جمع کثیرى از محصلان تبعات کتک خوردن ازدانش آموزان مدرسه نظام واتهام اهانت به مقدسات ملى ،ومحرومیت از تحصیل را به همراه داشته است. واگر توجه دور اندیشانه دو فرهنگى نیک سرشت (رضوان )مدیر دبیرستان (سعدى) و(دکتر کریم فاطمى) رئیس وقت فرهنگ ،گره گشایى نمى کرد،عواقب ترى سختى در پى داشت. (ص ٢۵ تا٣١)

فصل دوم: شرح وقایع کودتاى بیست وهشت امرداد ١٣٣٢ است.

تیمسار آدم خفه کن :
” دو سه شب از موفقیت کودتا مى گذشت. شبى در حدود ساعت ١١ زنگ در خانه به صدا در آمد. در را که باز کردیم دیدیم یک کامیون ویک جیپ نظامى در برابر خانه متوقف است.یک سرهنگ ویک سرگرد ارتشى به همراه یک گروهبان وپنج سرباز به داخل خانه ریختند .انگار براى فتح جبهه استالینگراد آمده بودند. جناب سرگرد به سربازى دستور داد که مراقب من باشد واین سرباز در مدّت یک ساعتى که آقایان در خانه ما بودند با تفنگ آماده اى مراقب من بود . همه اطاق ها را یک به یک گشتند وهرچه کتاب وروزنامه ومجلّه در اطاقم بود واکثر آنهارا قلم زنى هاى من در روزنامه هاى طرفدار نهضت ملّى تشکیل مى داد، در پنج گونى ریختند . گونى ها ومرا پشت کامیون انداختند وبه مقرّ فرماندارى نظامى در شهربانى کل کشور بردند. نمى دانم از من چه هیولایى براى سرتیپ فرهاد دادستان فرماندار نظامى کودتا ساخته بودند، که به محض آن که مرا وارد اطاقش کردند ،در دل نیمه شب از پشت میزش بلند شد.وبه طرف من آمد . قیافه اى بس نامطبوع وقدى کوتاه وخپله داشت.دودست چاقش را به دور گلویم حلقه زد و همراه با مقدارى فحش چاروادارى ،شروع به فشار دادن گلویم کرد.با زبانش مسلسل وار فحش مى داد.وبا دستانش گلویم رامى فشرد.چشم هاى از حدقه در آمده اش از زیر عینک ذرّه بینى حالت رُعْب آورى پیدا کرده بودند. عکس العمل من فقط این بود،که سعى داشتم با دست هایم از فشار او به گلویم بکاهم .جرأت عکس العمل بیشترى را نداشتم . در دل ِشب ، در فرماندارى نظامى مخوف کودتا ،همه چیز در اختیار او بود. ومن نیرویى نداشتم . بعد از چند دقیقه اى که از فشاردادن گلویم فارغ شد ،به افسر نگهبان گفت: بندازش تو هُلُفْدونى ،تا فردا بفرستمش به درک اسفل السافلین . مرا به یک اطاق تیره و تاریک انداختند . خوشبختانه مدّت این باز داشت دو ،سه شبى بیشتر نبود. اقوامم به دکتر حسام الدّین احتشام از خویشاوندان سَبَبى ویک بازیگر دست سوم کودتاى ٢٨ مرداد متوسّل شده بودند . او نیز شخصاً به فرماندارى نظامى آمد. ودست مرا گرفت وبا خود از زندان بیرون کشید.امّید وارم این کار خیرِ او ،از سنگینى گناه کبیره اى که در حق ملّت کرده بکاهد. چون فرض من براین است که این خاطرات بیشتر براى جوانان نوشته مى شود ،در اینجا اشاره اى به اهمیت ِ روابط خصوصى در زندگى وموفقیت ،یا شکست هاى آن مى کنم. اگر روابط فامیلى وکمک دکتر احتشام براى استخلاصم نبود ،معلوم نبود که در آن روزهاى سیاه ورُعب آور پس از کودتا، چه سرنوشت شومى،انتظارم را مى کشید.و دادستان ودادستان هاى چه بر سرم که نمى آوردند. در فرهنگ انگلیسى اصطلاحى وجود دارد به نام پسر هاى مدرسه school boys بدین معنى که ،همشاگردى ها در مدارس ودانشکده خودشان ،حلقه هاى دوستى بین خودشان ایجاد مى کنند ودر طول زندگى یار ویاور هم هستند ،به عبارت دیگر مسأله ارتباطات شخصى و خانوادگى امر شناخته شده ومقبولى دربیشتر جوامع است. و جوانان عاقل ،آنهایى هستند که هرچه بیشتر در ایجاد و رونق دادن به این روابط دوستى بکوشند ،.امرى که متاسفانه من از آن غافل بودم . ونه در دوران دبیرستان ونه در دوران دانشکده به اهمیت آن پى نبرده بودم. آدم بسیار خشکى بودم وبا همکلاسى هاى خودم مطلقًانمى جوشیدم . البته خلق وخو وفطرت هرانسانى ،کیفیّات وعوارض خودش را دارد. ولى دوستان جوان ِ نادیده اى که ، مخاطبین این یاد داشت ها هستند،نبایستى از اهمیّت ارتباطات شخصى غافل شوند . ارتباطات شخصى به ویژه در جوامعى که حکومت قانون در آنها وجود ندارد اهمیّت خاصى دارند.”(صص۴٨-۴٩-۵٠)
حظیره القدس محفل بهائیان تهران نیز که بعد از کودتاى ٢٨ امرداد براى جلب نظر روحانیت موافق کودتا به مقرِّ
فرماندارى نظامى کودتاچیان تبدیل شده بود ،وسرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش شخصاً گلنگ در دست در
تخریبش کوشید، مدتى محبس دکتر انوارى بوده ،به این سبب در شرح علّت گرفتارى و وقایع ایّام زندانى شدنش
در آن مکان چنین مى نویسد:

” با وقوع فاجعه ٢٨ مرداد ١٣٣٢ نهضت مقاومت ملّى به امید احیاء مجدد نهضت وجمع آورى نیروهاى ضدّ دیکتاتورى و ضد استعمارى به وجود آمد.ولى متاسفانه نتوانست مدّت زیادى دوام بیاورد . فعالیّت ما سوته دلان در چار چوب موجودیت این نهضت منحصر به تلاش هاى بسیار مخفى در پخش اعلامیّه وروز نامه هاى (راه مصدق )و( صَرْ صَرْ )بود.روزى از روزهاى زمستان ١٣٣۴ مردى با لباس شخصى ،به دایره حقوقى برق تهران محل کارم آمد .اسمم را صدا زد . به دنبال او به راهرو رفتم . دیدم دو نفر دیگر نیزآنجا هستند . کوتاه سخن آن که مرا بیرون بردند ،وبه جیپى انداختند وبه حظیره القدس کشاندند . در انتهاى باغ مرا به سالنى بردند که در کنار آن چند طویله کوچک هم وجود داشت . واز این طویله ها به عنوان سلول هاى انفرادى استفاده مى شد. در سالن بزرگ ،۵٠ – ۶٠ نفرى زندانى بودند. حسب معمول زندانى ها به من خوش آمد گفتند. چشمم به حاج ابو السباع افتاد که آشناى بسیار قدیمى من وبرادرم بود. تا او را دیدم ،شستم خبر دار شد که ماجرا از چه قرار است.

ابوالسباع شخص متمکن ومالک گاراژ ترانسپورت شمس العماره بود . با استفاده از آزادى کوتاه مدّت دوران دکتر مصدّق روزنامه اى را پایه نهاده بود ،به نام (حمله )که از مدافعان حکومت ملّى بود…… ایرج نبوى ،نصرت الله معینیان ،نگارنده وبرادرم ،عمده قلم زنهاى روزنامه ( حمله ) بودیم! نصرت الله معینیان …… در زمانى که مبارزات دکتر مصدّق با شاه ودربار به أوج خود رسیده بود ، از یک طرف ،سردبیر روزنامه ( آتش) میر اشرافى بود….. واز طرف دیگر در روزنامه هاى ( پرخاش و( حمله) با نام ( ن . م شهر آزاد ) به طرفدارى مصدّق و نهضت ملّى قلم مى زد …. با استفاده از روزنامه ها ومجلات انگلیسى زبان حقانیّت مبارزات ملى ودکتر مصدق را مورد پشتیبانى قرار مى داد”.(صص۵١-۵٢- ۵٣)

سرگردى که به احزاب سیاسى تغوط کرد:

“به سالن حظیره القدس که وارد شدم به حکم آشنایى ودوستى ،یکسره به طرف ابو السباع رفتم ودرکنارش جاى گرفتم . صحبت ما به احوال پرسى از یکدیگر محدود شد وراجع به مطلب دیگرى حرف نزدیم .او به روى خودش نیاورد. که حضور من در آنجا مربوط به روزنامه ” حمله” است. ومن هم که از قضایا مطمئن نبودم مطلبى بر زبان نیاوردم . در حدود نیمه شب گروهبانى آمد واسم مرا صدا کرد . بلند شدم . مرا همراه خود به اطاقش در داخل ساختمان اصلى برد. اطاقى بود ،نیمه تاریک به مساحت تقریبى ۴در ٣ که یک تخت سیمى در وسط آن قرار داشت. ویک میز کوچک ویک صندلى آهنى ،نیز در کنار اطاق خود نمایى مى کرد . یک افسر ارتش که درجه اش نشان مى داد سرگرد است ویک گروهبان ویک سرباز ویک مرد غول پیکر به ارتفاع تقریباً دو متر وبسیار فربه با صورتى نسبتاً سرخ در اطاق بودند . یک نسخه از (روزنامه حمله )را که اسم آن در بالایش به خط قرمز چاپ شده بود . روى میز دیدم . اطمینان پیدا کردم که حدسم در باره علّت دستگیریم درست بوده است. به محض ورود به اطاق ،جناب سرگرد با فحش هاى ناموسى چاروادارى ،از من استقبال کرد. بدون این که کوچکترین سؤالى از من بکند ،به سربازى که در اطاق بود،دستور داد که مرا به روى تخت بخواباند.خودم از ترس خوابیدم . احتیاجى نبود که سرباز زحمت بکشد . جناب سرگرد دستور داد .بزن ! او طبق دستور عمل کرد.ضربات شلاق سیمى بود که با شدّت هرچه تمامتر از طرف گروهبان به پشتم نواخته مى شد.فحش هاى رکیک جناب سرگرد نیز همراه با این ضربات چاشنى قضیه بود. تعداد شلاق ها به ٣٠ رسیده بود که دستور داد مرا از تخت پایین آوردند. همین که پاهایم به زمین رسید.مرد غول پیکر ،بادست بزرگ وپهنش چنان کشیده اى به گوشم نواخت ،که دو دور ،دور خود چرخیدم وبه زمین افتادم. به گمانم این شخص متخصص سیلى زدن در دستگاه فرماندارى (تیمور بختیار) بود.مرد عظیم الجثّه یقه ام را گرفت واز زمین بلندم کرد ودومین کشیده رانواخت. با این سیلى خون از بینى ام فوّاره زد.مرا هُل داد ومجدّداًروى تخت انداخت .سآنس دوم شلاق زدن در حالى که خون از بینى ام مى ریخت شروع شد.سرگرد وظیفه شناس ،دستور شلاق زدن را صادر کرد.(روزنامه حمله) را جلوى چشمانم گرفت وپرسید این مقاله را کى نوشته است؟عنوان مقاله این بود که،:(با فرارشاه،ایران باید جمهورى شود)یاچیزى شبیه آن، با توجّه به وخامت کیفرى که این مقاله مى توانست نصیبم کند در جواب سرگرد مى گفتم نمى دانم. در سآنس سوم شلاق زدن ، گروهبان جوراب هایم را در آورد ومرا به سینه خواباند و پاهایم را با طنابى به تخت محکم کرد .وشروع به زدن ،به کف پاهایم کرد. شلاق مرتباًبالا وپائین مى رفت . مجدداً مرا از تخت پائین آوردند .کف پاهاى مجروح ودردناکم ،یاراى ایستادن را به من نمى دادند. کف اطاق پهن شده بودم والتماس مى کردم . به حکم ( الغریق یتشبث به کل حشیش) شروع به دروغ پردازى کردم وپایان نامه دوره( لیسانسم )را که موضوعش (احزاب سیاسى) بود دست مایه قرار دادم .وشروع کردم به چاخان کردن که من به نظام مشروطه وپادشاهى مشروطه اعتقاد دارم وحتى در تزاحزاب سیاسى ام این اعتقاد را قلمى کرده ام. جناب سرگرد بلافاصله گفت ” من …. به تِزِتْ و…… به هرچه حزب سیاسى است. التماس هایم به جایى نرسید.جناب سرگرد دستور داد براى بار چهارم مرا روى تخت انداختند . گفت (زیر شلاق مى کشمت) دور چهارم ،شلاق زدن شروع شد . که در این دفعه گاهى به سر وصورتم نیز مى زدند ، گمان مى کنم ،این بارحدود ۵٠ ضربه شلاق خورده بودم ،که دیگر طاقتم طاق شد.تصمیم گرفتم مرگ یک بار ،شیون یک بار،زیر شلاق داد زدم : ( میگم ،میگم ) من آن مقاله را نوشته ام. سرگرد دستور داد مرا از تخت پایین آوردند وروى یک صندلى که در کنار اطاق بود ،انداختند . کاغذ باریکه اى روى میز جلو صندلى انداخت وسین جیم را شروع کرد. با نهایت صراحت اقرار کردم من نویسنده آن مقاله بودم .پرسید: ( ن- م شهر آزاد کیست؟) گفتم نمى دانم .گفت: (أگر نگویى باز مى روى روى تخت ) فشار آور، دیگر به حال عصیان رسیده بودم ،وصدایم ،بلند شده بود .داد مى زدم که : ( من اقرار کردم ،دیگر چه مى خواهى ؟) مى خواست از زبان من بشنود که ( ن- م شهر أزاد نصرت الله معینیان است )باحالت اعتراض و عصبیت گفتم : چرا از ابوالسباع مدیر( روزنامه حمله) که در آن اطاق است نمى پرسید؟! نمى دانم( تیمور بختیار) بامعینیان چه خرده حسابى داشت . ولى سرگرد مُصِرّ بود، که مطلب را از زبان وقلم من ثبت کند. سرگرد دستور داد مرا به اطاق زندانیان بر گردانند ،چون نمى توانستم راه بروم ، گروهبان مرا که حال نزارى داشتم به دوش کشید وحدود ساعت ٢ بعد از نیمه شب در سالن زندان عمومى به کف زمین انداخت”(صص ۵۵ ،۵۶ ۵٧- ۵٨)

فصل سوم وچهارم :حاوى شرح احوال وى در کشاکش کوشش براى استفاده از مزایاى قانونى است که دولت را مکلف به اعزام دانشجویان رتبه اول به خارج از کشور مى کند . واقعه غم انگیز مرگ پدر واعزاز واحترام قاطبه اهالى اصفهان به آن طبیب خدمتگزار حق طلب را نیز شرح مى دهد.

فصل پنجم :حکایت دیپلماسى اشراف وسیاست اشراف زاده پرورى وتبعیض در وزارت خارجه است.از اعتراض
به تَقَلُّب در امتحان ورودى وزارت خارجه وپیامد هاى باز دارنده اش سخن مى گوید که مانع استخدام در وزارت
خارجه مى شود و وى را از نیل به آرزوى دیرینه باز مى دارد.

فصل ششم: از اعمال نفوذ ساواک در دوران ریاست تیمور بختیار به نفع نعمان کلیمى شریک شاپور غلامرضا در یک پرونده ملکى وقضیه ى وصول مطالبات بانک کردیت لیونز از آقا عبدالله خویشاوند ایپکچیان بدهکار و قضیه زور گیرى بختیار از روسپى گردنبد باخته اى پرده بر مى گیرد. که مبین اوج ناامنى قضایى در سالهاى پس از کودتاى ٢٨ امرداد است . نشان مى دهدچگونه وقاحت خانى که مصدر امور امنیتى کشور شده حد ومرزى
نمى شناسد.

فصل هفتم وهشتم : شرح مقدمات سفر به فرنگ وخاطرات ایام تحصیل نویسنده در ایالات متحده آمریکا ست.

فصل نهم : در باره ى فساد ادارى رژیم پیشین و جلو گیرى از ورود نویسنده به کادر رسمى آموزشى دانشگاه و استخدام در وزارت امور خارجه است . که به دستاویز مبارزات سیاسى گذشته وى ،که به زعم مجریان امور سوابق نامطلوب سیاسى تلّقى مى شده اعمال مى گردد. در این فصل از نمایش مبارزه با فسادى نیز پرده بر مى گیرد ،که در شرکت واحد اتوبوسرانى تهران اجراء مى شود ، خاصه خرجى هاى ، مقامات پیشین را نشان مى دهد که با فساد ادارى مبارزه ظاهرى نمایشى مى کرده اند.

فصل دهم: از رنجورى قوه قضائیه سخن مى گوید. با بازگو کردن قصه پر غصه ى عارضه ى فراماسونرى
ضابطه ى اصلى ارتقاء قضات به مقامات بالاتر قضایى راتشرّف به حلقه برادران وداشتن علقه ى همبستگى با فراماسونران معرفى مى کند.

فصل یازدهم : عنوان خراجات شام دارد.راجع به چگونگى تأسیس مدرسه عالى کورش کبیر و مخالفت نویسنده با اعمال نفوذ تیمسار تقوى رئیس وقت ساواک اصفهان است. که عاقبت به ادغام آن مدرسه در دانشگاه مى انجامد.

فصل دوازدهم تا هفدهم : وقایع کانون وکلا ونقشى است که این کانون صنفى مؤثر مقارن وقوع انقلاب بر عهده گرفته وچگونه در چنبره ى چرخنده انقلاب ،دستخوش دگرگونى هاى باز دارنده گشته است .

فصل هفدهم: شرح جانسوز بر باد رفتن آمال ملى در مذبح اغراض شخصى رهبران جبهه ملى ونهضت آزادى در جریان وقایع انقلاب ١٣۵٧ است. از شالده سازمانى وتشکیلاتى جبهه ملى چهارم پرده بر مى گیرد ،که بر چرخه رقابت فردى ،در سیر حوادث انقلابى ،به نحوى بطى وباز دارنده در مسیرى گام نهاده که جز فرسایش تدریجى وامحاء از صحنه قدرت سیاسى نتیجه اى در بر نداشته ،براهداف استقرار حاکمیت ملى وتأمین آزادى هاى فردى واجتماعى دست نیافته است .

رقابت وداد وبیدادو مشاجره وفحاشى ودست به یقه شدن اعضاء شوراى مرکزى جبهه ملّى:
غمگین نامه ى رقابت سنجابى با بختیار وصدیقى ، (صص ٢۴٣-٢۴۴) ،هیا هوى فروهر وحجازى ، راى نیاوردن حجازى وداد وبیداد کردن سنجابى (صص٢٢٩-٢٣٠)،مشاجرات لفظى و فحاشى ودست به یقه شدن کریم آبادى با ادیب برومند وجزع وفزع وى وارجاع قضیه هدیه ى که ادیب برومند به فرح پهلوى داده به کمسیون تحقیق (صص٢۶٩- ٢٧٠)

در بدنه سازمان:
“وضعى که در رده رهبرى حکم فرما بود،به بدنه سازمان واعضاء آن نیز کشیده شده بود ،باشگاه جبهه ملّى صحنه برخوردها وبعضاً زدو خورد هاى فیزیکى شده بود.به جاى مباحثه وگفتگو زور بازو حاکم شده وکراراً اتفاق مى افتاد ،عده اى که پاتوقشان در باشگاه بود، بدون رعایت نظاماتى که مسئولین تعیین مى کردند به دلخواه خود عمل مى نمودند.وقضیه هرکى هرکى شده بود.از سخنرانى شخصى که مورد قبولشان نبود ،جلوگیرى کرده واو را به باشگاه راه نمى دادند. گروه وباند تشکیل داده بودند . در یک مورد از سخنرانى دکتر على راسخ افشار جلو گیرى کرده واو را از باشگاه بیرون کردند.دکتر پرویز ورجاوند مسئول تشکیلات ،در نهایت صمیمیت همّ خود را مصروف کار سازمانى جبهه کرده بود ولى خانه از پاى بست ویران بود.”( ص٢٧٠)

یک وزن ودو میزان:
“دکتر سنجابى در نامه اش به دکتر صدیقى استدلال کرده بود ، که خرابى اوضاع بیش از آنست که بتوان درستش کرد . وزمان براى اقدامات نجات دهنده ،خیلى دیر است.اعضاى شوراى مرکزى جبهه ملى این استدلال را قبول داشتند .ولى دکتر سنجابى هیچگاه توضیح نداد ،که چرا براى دکتر صدیقى روز ٢٨ آذر ماه خیلى دیر بود.ولى براى خودش که ۵ روز قبل از آن تاریخ شرایطش را براى قبول نخست وزیرى به شاه ارائه کرده بود دیر نبود؟!”(ص٢۴۴)

حسادت ویرانگر:
” انوارى مى گوید دکتر سنجابى مردى میهن دوست،پاک ،ساده دل وبدون آلایش ، ولى از نظر روانى دچار حسادت بود. مصادیق حسادت هاى دکتر سنجابى را در موارد زیادى شخصاً مى بیند . از موارد بارز آن نخست وزیرى بازارگان ،پیشنهاد تشکیل دولت به دکتر صدیقى وقبول نخست وزیرى به وسیله شاپور بختیارمى داند. نتیجه
مى گیرد، رقابت سالم همیشه زیباو سازنده و موجب تعالى وپیشرفت افراد مى شود . ولى هنگامى که حسادت جاى رقابت نشست ،ویرانگر وزیان بخش مى گردد”(ص٢۴۴)

بى تصمیمى جبهه ملّى در رفراندم :
” روز ١٢ فروردین رفراندمى به منظور تغییر قانونى رژیم انجام گرفت . رهبر انقلاب امر کرد که موضوع رفراندم بایستى جمهورى اسلامى نه یک کلمه بیشتر ونه یک کلمه کمترباشد ،وطبیعى است ،این امر مورد رضایت گروهاى مخالف نبود.خواست آنها ،این بود که مردم بایستى در انتخاب نوع جمهورى خود آزاد باشند .
در داخل شوراى جبهه ملى مناقشات زیادى در باره موضع گیرى نسبت به این مسأله به وجود آمد. از یک طرف دکتر سنجابى رهبرى دو فاکتو جبهه عضو دولت بود ونمى توانست رویاروى دستور آیت الله خمینى بایستد.از طرف دیگر اکثریت شورا معتقد بودند که مردم باید در انتخاب نوع جمهورى آزاد باشند. جر وبحث به نتیجه نرسید. و عملاً تصمیم گرفته شد که جبهه ملى در این موضوع ،موضع گیرى رسمى نکند .واعضاء مختارباشند ،به هرنحوى صلاح مى دانند تصمیم بگیرند.( ص٢۶٠)

حسیبى وصالح وصندوق رأى:
مهندس حسیبى رئیس شورا که تمایلات شدید مذهبى داشت ،به رفراندم رأى داد و داریوش فروهر ، الهیار صالح را که گرچه رسماً عضو شورا نبود ولى از شیوخ ملّى بود،به پاى صندوق راى بردو راى خود را در صندوق آرى جمهورى اسلامى انداختند، روزنامه ها ،عکس وتفصیلات مربوط به رأى صالح را به طور وسیع منتشر کردند”(صص٢۶٠ -٢۶١)
کتاب خاطرات سیاسى دکتر عبد الکریم انوارى که نکات ارزنده اى از چگونگى وقایع سیاسى اجتماعى گذشته اى نه چندان دور را در معرض آگاهى خوانندگان قرار مى دهد ،علاوه بر جنبه سرگرم کننده وروشنگرانه اى که دارد ،به لحاظ آنکه در شرح وقایع واتفاقات خاصه خرجى هاى معمول ومتداول را به کار نبرده ودر صدد بر نیامده رخسار واقعیت رادر زیر حجاب مصلحت هاى بازدارنده ى بازارى پنهان سازد،در خور توجه وستایش است.
به ویژه براى اینجانب ، که از نزدیک شاهد داستان سرایى هاى بى محتوى وخلاف واقع برخى از مدعیان روشن ضمیرى ومبارزان مادّى متظاهر ومردم فریب بوده ام . دیده ام چگونه افرادى که نه خارى در مسیر رهایى از قید وبند استبداد داخلى واستعمار خارجى در پایشان خلیده ونه کوچکترین ضرر مادى وتحمل خسرانى در مسیر مبارزات نمایشى خود دیده اند ، آیینه دار محلت کوران گشته اند . ودر شرح محامد خود داستان سرایى هاى مٌبَلِّغانه اى کرده اند.که جز فریب زود گذر جمعى زود باور وتقلیل گزینه ى اعمال حاکمیت ملى به شیرى بى یال ودم واشکم نتیجه اى نداشته است . از این رو بى هیچ شائبه اى ،مجاهدت قدمى وقلمى دکتر انوارى را گرامى مى دارم . به او درود مى فرستم ،که به پیروى از ابوالفضل بیهقى گرد زوایا وخبایا گشته وبا نکته پردازى هاى واقع نگرانه اش،کتابى پند آموز باقى نهاده است.که جا دارد نسل جوان کشور بخواند تا دریابد چه شد که از حلواى قم وشورباى کاشان باز ماندیم .
پاریس چهارم اردیبشت ماه ١٣٩۵ منوچهربرومند م – ب سها

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.