منوچهر برومند
هخامنشیان دودمانى پارسى بودند. که تبار خود را به هخامنش مى رساندند. وى سرکردهء طائفه اى به نام پاسارگاد بود. که از طائفه هاى دهگانه پارسیان به شمار مى رفت. به گفته هرودوتHerodot ، سه طائفه از این طوائف دهگانهء پارسى به نامهاى ، پاسارگادى ها Pasargada ، مرافیان ها Maraphien، مَسپیان ها Maspien، جنبهء نجیب زادگى و اشرافى داشتند.سه قبیلهء پانتالیان pantalien گِرمانیان Germanien و دروزیان Drousien کشاورزى و یکجا نشینى مى کردند. و چهار قبیله دیگر به نامهاىدروپیک ها Dropique ، مَردها Marde، ساگارتى ها Sagartien، دائیان ها Daen کوچ رو بودند.(١هرودوت) بر حسب برخى از گفته ها، دربین سه طائفهء نجیب زاده، پاسارگادى ها، مرافیان ها، مَسپیان ها، که نجیب زاده و اشرافى بودند،پاسارگادى هااهمیّت بیشترى داشتند.(٢نجف زاده)
پارسیان گرچه همزمان با مادها به نواحى باخترى ایران آمدند، در حوالى دریاچهءارومیه جا گرفتند، در اسناد تاریخى از آنها پیش از مادها سخن به میان مى آید. چنانکه سالنامهء آشورى شلمانسر سوم پیش از شرح وقایع سال ٨٣۶ ق . م و نام بردن از ماداى Madai ضمن وقایع سال ٨۴۴ ق . م به پارسوا parsua اشاره مى کند. که نام قلمرویى است که بر حسب قول منشیان آشورى در باختر و جنوب باخترى دریاچهء ارومیه واقع بود. (٣گیرشمن)
همان جایى که اقوام پارسى در بدو ورود در آن سامان مى زیستند. تا آنکه از حدود سال ٧٠٠ قبل از میلاد پس از گذشتن از رشته کوههاى زاگرس ، یا راههاى مرکزى فلات ایران به ناحیه پارسواش parsuash یا پارسوماش parsumash. واقع در دامنهء کوههاى بختیارى و جنوب خاورى شوش و خاور شوشتر، آمدند. که قسمتى از قلمرو ایلام بود. (۴ گیرشمن)
بعد ها به مرور زمان با سست شدن توان دولت ایلام، قلمرو حکمرانى خود را تاخوزستان و نواحى مرکزى فلات ایران گسترش دادند. در پى انقراض دولت ایلام به دست آشور بنى پال فرصت یافتند، با بهره گیرى از اختلاف آشورى ها و ماد ها بر آنزان یا آنشان نیز دست یابند. ناحیهء بلند آنشان Ansan تل ملیان واقع در هشتاد کیلو مترى باختر تخت جمشید ، پیش از آن بخشى از پادشاهى ایلام بود. چنانکه شاه بزرگ ایلام کوتیر ناهونته Kutir-Nahunte خود را شاه شوش و انشان نیز مى نامید). ۵ نجف زاده ) دست یافتن پارسیان بر انشان در زمان فرمانروایى چیش پیش Teispès (۶٧۵-۶۴٠ ق . م) روى داد. او همان کسى است، که کوروش بزرگ در بیانیهء بابل نسبت خود را به او مى رساند. و او را شاه آنزان مى خواند. دست یافتن چیش پیش بر آنزان از آن رو که سرزمینى دور از کش مکش هاى سیاسى زمان بود، در آغاز امر از سوى همسایگان آشورى و بابلى چندان به حساب نیامد. پس از مرگ چیش پیش قلمرو حکمرانى او میان دو پسرش آریا رومنه (۶۴٠-۵٩٠ ق. م ) و کوروش یکم (۶۴٠-۶٠٠ ق. م ) تقسیم شد. در آن زمان که نواحى تحت تصرّف مادها، رو به گسترش بود، هووخ شتره فاتح نینوا در اوج اقتدار فرمانروایى به سر مى برد. به این سبب بانیان حکومت نو بنیاد پارس که به قبول سیطره مادها مجبور بودند، از در اطاعت درآمدند. به فرمان برى هو وخ شتره گردن نهادند. تا آنکه نخست کمبوجیه فرزند کوروش یکم، در نواحى تحت تصرّف پارسیان حکومتى یگانه ایجاد کرد. سپس فرزند او کوروش دوم معروف به کوروش بزرگ به سلطه ماد ها پایان داد.
کوروش بزرگ ( ۵٩٠- ۵٣٠ ق . م ) فرزند کمبوجیه یکم حکمران انشان و از نوادگان دخترى ایشتوویگو ( آژى دهاک)
( آستیاگ تلفظ یوانى) بود. مادرش ماندانا که در لغت به معنى شاه بوى عنبر سیاه است، در تربیت و انتقال قدرت به کوروش سهم شایسته اى داشت. زیرا بر حسب برخى اقوال افزون بر پرورش وى در دوران کودکى، بانى مدرسه اى شد، که جوانان انشانى در آنجا آموزش سوارى مى دیدند. فنون جنگاورى و تیر اندازى مى آموختند. ماندانا در آن مدرسه، جوانان را به ظلم ستیزى و عدالت پرورى تشویق مى کرد. آموزش مردم دوستى مى داد. از حقوق فردى و نظم و نسق و قانون جمعى سخن مى گفت. روشن است، آموزش و القاى آرمانهاى فکرى او در بار آورى شخصیّت کوروش و عمل کرد مردمى و شیوه کشور دارى و تعامل آتى اش مؤثر بود.
کوروش اندکى پس از آنکه فرمانرواى انشان شد. از اطاعت پادشاه ماد سر پیچید. پیامد نافرمانى او چند پیکار پى در پى
بود، که پادشاه ماد به قصد سلب استقلال پارسیان آغاز کرد. کوروش به ضرورت دفاع به چند جنگ پیاپى تن در داد. تا سر انجام سازش سپاهیان ماد با او به پیروزى اش انجامید. در آخرین نبرد پیروز شد. برپادشاه ماد و سر زمین تحت سیطره اش
غلبه یافت. ولى با برخودارى از روحیه جوان مردى، پادشاه شکست خوردهء ماد را محترم داشت. و با وى به مهربانى رفتار کرد.
پیروزى کوروش و به هم پیوستن مادها و پارسیان موجب هراس کشور هاى همسایه شد. دولتهاى ِ لیدى- بابل- مصر در صدد
برآمدند، مانع توسعه قدرت کوروش شوند. ولى او پیش از آنکه آنها کارى صورت دهند، دست اندر کار یورشى پیشگیرانه شد!
ابتدا با کرزوس crésus شاه لیدى جنگید. شهر سارد پایتخت لیدى را گشود. بر ثروت سرشار لیدى در سال ۵۴۶ ق م
دست یافت. پس از آن براى جلوگیرى از تهاجم سکاها مدتى همّت خود را مصروف اعمال قدرت در نواحى خاورى فلات ایران
کرد. با آسودگى خیالى که از آن بابت یافت، در سال ۵٣٨ ق م به قصد تسخیر سر زمین هاى مجاور باخترى به میان رودان
تاخت. دروازه هاى بابل را در سال ۵٣٩ ق م پیروزمندانه گشود. با فتح بابل، عراق، سوریه، لبنان، فلسطین کنونى نیز که
در آن زمان تحت سیطره بابل بود، در محدودهء قلمرو فرمانروایى کوروش قرار گرفت. تا سر انجام در سال ۵٢٩ ق م درگذشت.
مرگ کوروش بزرگ
در باره مرگ کوروش روایت هاى تاریخى ضد و نقیض است. گر چه گزنفون Xeznophon مى نویسد، کوروش در پاسارگاد
و در میان بزرگان ایران درگذشت. و گزارش تاریخى گزنفون با گفته هاى سرداران همراه اسکندر که از آرامگاه کوروش دیدن
کرده اند،همآهنگى دارد.( ۶گزنفون ) بر خلاف گزنفون، هرودوت مى نویسد، کوروش در سال ۵٢٩ پیش از میلاد در جنگى که در سرزمین ماساژت ها Massaget رخ داد، کشته شد. ارتش پارس در جنگ پیروز شد. ولى کوروش بزرگ به فرمان تومى ریس Tomyris شهبانوى سکاها تکه تکه شد! ( ٧ هرودوت ) اشاره هرودوت به جنگى است، که در خاور فلات ایران، بین دریاى مازندران و دریاى آرال روى داد. سپاهیان کوروش بزرگ را با ماساژت ها درگیر کرد. ماساژت ها، نیرومند ترین قوم وابسته به سکاها بودند. که در آسیاى مرکزى مى زیستند. نواحى شمالى خوارزم را در فاصلهء میانى آمودریا و سیر دریا در تصرّف داشتند. نامشان مشتق از واژه فارسى ماهى است. که به گفتهء هرودوت و استرابون غذاى اصلى آنها بود. ماساژت ها در جنگ هاى پیاده و سواره مهارت داشتند. در زمان کوروش که متصرّفات دولت هخامنشى تا نواحى شمال خاورى فلات ایران
امتداد داشت، همواره تاخت وتاز سکاها و تعدى و تجاوز ماساژت ها موجب نابسامانى اوضاع بود. باعث خلل در ارکان مملکت دارى ِهخامنشیان مى شد. به این سبب کوروش در صدد تنبیه آنان برآمد. نبردى روى داد، که به پیروزى سپاه کوروش انجامید. سخن هرودوت که مى گوید، پس از آنکه کوروش در این جنگ به دستور تومى ریس ملکه سکاها مثله شد، سرداران سپاه او بر ماساژت ها پیروز شدند، اجزاء کالبد او را به پاسارگاد بردند، به باور راست نمى آید. زیرا افزون بر آنکه سپاهى که در عرصه کارزار فرمانده خود را از دست مى دهد، به پیروزى دست نمى یابد، دستخوش پراکندگى نیز مى شود.کمتر دیده شده پادشاهى با شرکت در میدان جنگ جان خود رابه مخاطره اندازد. به نظر نمى رسد، کوروش بزرگ درجایگاه پادشاهى جنگ آزموده و صاحب نظر در امور نظامى، دور اندیشى کافى نداشته باشد . نداند، نباید با رویارویى با دشمن، جان خود و نظم سپاه زیر فرمانش را در معرض خطر بى مورد قرار دهد. از این رو نوشته گزنفون از اعتبار بیشترى برخوردار است، به ویژه آنکه آریان به نقل از اریستوبول Aristobulمى گوید: جسد سالم کوروش در تابوتى از طلا بود، دزدان آرامگاه به پیکر او آسیب هایى رسانده بودند.(٨ نجف زاده)
شم سیاسى نظامى کوروش :
کوروش سیاستمدارى کاردان بود، با گفتگو ها و پیام هاى پنهانى ،هارپاگ Harppag فرمانده سپاه ماد و دیگر سران
سپاهى ماد را با خود همراه و هماهنگ کرد. زمینه شکست لشکریان ماد را در سال ۵٣٣ق . م فراهم ساخت . شکستى که بر حسب مندرجات سالنامهء بابلى مشهو به رویاى نبونید ، پادشاه بابل نیز به آن بى میل نبود، در تقابل با لیدیه و بابل نیز همین توان مذاکره ومصالحه پنهانى کوروش بود که کارساز شد. چنانکه پس از شکست سپاه ماد و تصرّف هگمتانه کوروش فرمانروایى خود را به سمت نواحى خاورى ایران گسترش داد. سپس در حالیکه فرمانرواى بخش گسترده اى از فلات ایران بود،و فرماندهى سپاهى فراهم آمده از خاندان هاى پارسى و مادى و انشانى را بر عهده داشت، در صدد برآمد بر نواحى باخترى متصرفات خود نیز دست یابد. به ویژه آنکه کرزوس crésus پادشاه ثروتمند لیدیه واقع در باختر آناتولى مطابق با استانهاى امروزى ازمیر – مانیسا در ترکیه کنونى، هنگامى که کوروش درجبهه خاورى در گیر لشکر کشى توسعه طلبانه بود، ارتش لیدى را به کاپادوکیه = قبدوقیه واقع در آناتولى مرکزى فرستاده بود. تا نواحى فرا رود هالیس = قزل ایماق را که پیش از آن بر طبق پیمانى دراختیار مادهابود، تصرّف کند. و به این منظور به جلب حمایت و اتحاد سیاسى با دولتهاى مصر، بابل و دولت شهرهاى یونانى نیز اقدام کرد. ولى کوروش که اهداف نظامى کرزوس را زیر نظر داشت، با دور اندیشى سیاسى نخست یونانیان آسیاى کوچک را به جنگ پشت جبهه بر علیه کرزوس برانگیخت. سپس به تبع نبوغ نظامى اش با سپاهى فراهم آمده از سراسر فلات ایران، در فصل سرما، درست بر خلاف انتظار و پندار کرزوس به لیدیه تاخت . با تصرّف شهر سارد پایتخت لیدیه درسال ۵۴٧ ق م بر بخش باخترى متصرّفات خود نیز افزود.
کوروش بنا به نوشته نویسندگان یونانى ، کرزوس را با بزرگوارى بخشید. و یکى از اشراف زادگان لیدیه را که تب لوس Tabalus نام داشت، به عنوان ساتراپ جدید سارد به کار بر گماشت. امّا به مجرّد بازگشت پارسیان ، به سمت خاور
تب لوس با همدستى ساکنان شهر هاى یونانى آسیاى کوچک نافرمانى کرد. شورش بر علیه پادگان پارسى مستقر در سارد،
کوروش را بر آن داشت ،با به کار بر گماشتن هارپاگ، ساتراپ شورشى و تمام دولت شهرهاى یونانى راسر کوب کند. پس از آن
تمام کرانه هاى آسیاى کوچک ، بنادر خاورى دریاى مدیترانه و دولت شهرهاى یونانى آسیاى کوچک، ضمیمه متصرّفات کوروش
شد. با تصرّف دو باره سارد کوروش، هارپاگ را به تصرّف آسیاى کوچک، مامور کرد. و خود عازم نواحى آسیاى مرکزى شد
به این ترتیب در حالى که هارپاگ ، دولت شهر هاى یونانى را به اطاعت از پارسیان مجبور مى کرد، کوروش نواحى خاورى
ایران را که سر به شورش برداشته بودند، به فرمان بردارى فراخواند. به سلطه خود بر خاور و باختر جنبه عملى دیر پا داد.( ٩هرودوت )چه در فاصلهء سالهاى ۵۴٠ق.م تا ۵۴۶ ق م با لشکر کشى در نواحى خاورى ، مرزهاى فلات ایران را که در نواحى خاورى فاقد موانع بازدارنده از هجوم اقوام بیابانگرد بودند، تثبیت کرد.تا شمال کابل کنونى پیش رفت، استحکاماتى پهناور در کنار رود سیحون بنا کرد، که به سیروپولیس Cyropolis = کورشاته معروف شد.( ١٠نجف زاده) پس از آن کوروش در صدد بر آمد، بابل را نیز تسخیر کند. به این منظور در سال ۵٣٨ ق. م با سپاهى که از اقوام گوناگون گرد آورده بود، به بابل تاخت . از آنجا که نبونید پادشاه بابل براى جلو گیرى از پیشروى مهاجمان، دیوارى سى وهشت کیلومترى ساخته بود، که از سیپار sipparبرکنار فرات تا اوپیس در ساحل دجله امتداد داشت. سپاه کوروش با گذر از سر زمین گوتى ها که از متحدان او بودند، راه دیاله را در پیش گرفت، با شتاب از دجله گذر کرد. در کنار شهر اپیس که در هشتاد کیلومترى بغداد کنونى واقع بود، سپاه بابل راشکست داد. بر حسپ وقایع نامه بابلى پس از آن کوروش سیپار را محاصره کرد. تا عاقبت محاصره سیپار به گشودن شهر انجامید. درپى دست یافتن کوروش بر سیپار، نبونید راه فرار پیش گرفت. پسرش بِلْشَزِرْ Belshazzer در بابل باقى ماند. کوروش که مى خواست ، کار نبونید را یکسره کند، او را تعقیب کرد. و اوگبار( گئوبرو) حاکم قوتو ( گوتیم) در صدد تسخیر بابل برآمد. (Grayson11 ) به این ترتیب بابل به دست اوگبار حاکم قوتو گشوده شد. سپاهیان او از نیایشگاه بزرگ مردوک نگهدارى کردند. تا آنکه کوروش در سال ۵٣٩ ق. م. با شکوه شاهانه وارد بابل شد. در مراسم جشن و شادى مردوکیان که ورود پیروزمندانه اش را گرامى داشتند، شرکت کرد. پس از آن کوروش به فتح سرزمین هاى ماوراء فرات کمر بست ! در بنادر صورى صیدا وصیدون، فلسطین ، و در سرزمین هاى آرامى واعراب امورى ساتراپ نشین هایى برقرار کرد، که زیر نظر حاکم بابل به اداره امور مى پرداختند. پیروزى نظامى کوروش در بابل افزون بر کارآیى سپاهیگرى و ظفر مندى رزمى ناشى از حسن سیاست او بود،که با مصادر قدرت اقوام دیگر متحد مى شد. از آن اتحاد در جنگهاى خود سود مى جست .
منش و روش کوروش بزرگ
کوروش فرمانروایى نیک کردار و نیکو منش بود. به همین سبب مورد توجّه و ستایش معاصران و تاریخ نگاران که اعمال وى را در
مقایسه با کارهاى فاتحان دیگر ستوده اند. از روش مطلوب و انسان منشانه اش که در تقابل با ملل مغلوب. پیش مى گرفت به نیکى یاد کرده اند. پادشاهى که بر خلاف روش معمول و متداول فاتحان کهن به جاى ویرانى شهر ها، یا بیگارى گرفتن مردم و چپاول و غارت ملت ها، ارمغان آور صلح و صفا و دوستى، بزرگداشت ادیان و رهایى پیروان مذاهب از قید و بند اسارت
هاى پیشین بود. چنانکه هرودوت در باره او مى گوید: ” کوروش پادشاهى بود، ساده، بردبار، با طبع بلند، شجاع و در فنون
جنگ با مهارت که سرزمین کوچک پارس را به یک مملکت وسیع گسترش داد. او مهربان بود و با رعایا رفتارى ملایم و پدرانه
داشت. بسیار خوش مزاج و مؤدب بود. و از حال رعیّت خود به خوبى آگاهى داشت.( ١٢هرودوت ) والایى منش شهریارى کوروش، هنگامى بیش از پیش جلوه گر مى شود، که با بررسى برخى از کتیبه هاى باز مانده از اعصارکهن، چگونگى رفتار او را در بابل با رفتار آشوربنى پال در ایلام بسنجیم. که یک سده پیش از کوروش بزرگ به ایلام تاخت.
و به منظور ثبت در تاریخ از کشور گشائى خرابکارانه خود درکتیبه اى به شرح زیر یاد کرد.
” ……معابد ایلام را با خاک یکسان کردم. و خدایان و الهه هاى آنها را به باد یغما دادم……من قبور شاهان قدیم و جدید آن را…….. ویران و متروک کردم…..سرزمین ایلام را به بیابانى بى کشت و زرع تبدیل کردم. در روستاهاى آن نمک پاشیدم……..
سراسر ایلام را به تباهى کشیدم. صداى مردم و صداى پاى چارپایان کوچک و بزرگ و هر نوع زمزمه شادى و پایکوبى را در
کشتزار و دشت هاى آن خاموش کردم. و آن را به شکلى در آوردم که الاغ هاى وحشى و غزال ها و حیوانات وحشى در خرابه
هاى آن با آرامش بیارایند….(١٣ مجید زاده ) ولى یاد کرد تاریخى کوروش بزرک از پیروزى اش در بابل که بر استوانه معروف او نقر است . جلوه اى انسان منشانه و مردم گرا به شرح زیر دارد.
“…… سربازان بى شمار من کوروش به آرامى وارد بابل شدند. من اجازه ندادم که هیچ کس کشور سومر و اکد را در وحشت فرو ببرد. من براى صلح کوشیدم. …… من بیگارى را بر انداختم. من کمک کردم براى آباد کردن خرابى خانه ها، و این چنین
به شکایات آنها پایان دادم……… من به شهر هاى مقدس آن سوى دجله که پرستش گاه ها شان دیر زمانى به ویرانى افتاده
بود، خدایان را برگردانیدم، که پیشتر در آنجا بودند…..”(١۴ Oppenheim ) افزون بر کتیبه هاى تاریخى یاد شده، افلاطون در کتاب قوانین در باره منش کوروش و شیوهء کشور دارى اش چنین مى گوید:
” در زمان سلطنت کوروش، پارسیان آزادى داشتند. وهمه مردان آزاد بودند. و مالک و فرمانرواى بسیارى از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایان رعایاى خود را در آزادى سهیم کرده بودند. زیرا که سربازان و افسران همه را به یک چشم مى دیدند. با همه
به برابرى رفتار مى کردند. سربازان در مواقع خطر جان فدا بودند. و در جنگها تا پاى جان مى کوشیدند…….شاه به کسى
حسادت نمى ورزید، او به همه آزادى مى داد تا آنچه مى خواهند، بگویند. و آنکه اندرز بهتر مى داد، و راى ثواب تر مى نهاد،
گرامى تر مى داشت. به همین خاطر بود، که کشور در هر زمینه اى پیشرفت کرد و بزرگ شد”(١۵ شهبازى)
سعهء صدر کوروش بزرگ دربابل که با تساهل مذهبى اجازه داد،هرکس در پرستش خداى خود آزاد باشد، و خدایانى که نبونید
به بابل آورده بود، را به جایگاهشان باز گرداند، موجب شد از سوى کاهنان بابلى برگزیده مردوک شناخته شود. (Oppenheim ١۶) به نظر یهویان از اسارت بخت النصر رسته نیز کوروش، برگزیده یهوه و نجات بخشى بود، که آمده بود، یوغ بندگى را از گردن آنها بردارد. و ارمغان آور آزادى و کرامت انسانى باشد. از این رو، بسیارى از بزرگان و پیامبران یهودى او را رهایى بخش و شبانى مى دانستند که از سوى یهوه آمده بود. تا دو باره دراورشلیم خانه خدا باز سازى کند. ( ١٧کتاب عزرا)
روش مطلوب و انسان منشانه کوروش در تقابل و تعامل با مردم ملل مغلوب به او آن چنان نیک نامى جهانگیرى بخشیده بود، که نسل هاى بعدى نیز از او با عنوان عادل ترین پادشاه شرق یاد مى کردند. اسکندر مقدونى نیز نسبت به بنیان گذار امپراتورى پارس احترام ژرف داشت .( ١٨ نجف زاده )کوروش به همان شیوه که با آژى دهاک پادشاه تاج و تخت باخته ماد به جوان مردى رفتار کرد. و در لیدیه کرزوس را با رفتارى بزرگوارانه بخشید . در بابل نیز با مهربانى و سخا و بزرگى رفتار کرد. به آرا و عقائد و آیین بابلیان احترام گذاشت. یهودیان و دیگر اقوام اسیر را آزاد کرد. ظروف مقدس معبد اورشلیم را به شاهزادگان یهودى پس داد، معبد آنها را باز سازى کرد. خدایان سرزمین هاى کهن را که نبونید به بابل آورده بود ،به جاهاى نخستین باز گرداند. به گونه اى که رفتار کوروش حاکى از توجه فرمانروائى نیک خو به حقوق حقه انسانها تلقى شد. همان که امروز حقوق بشر نام دارد. دریغ است، که بر خلاف شواهد مسلَّم تاریخى، واتفاق نظر مثبت بیگانگان نسبت به کوروش، برخى از هموطنان که بى هیچ موجب قابل درکى در پى امحاء پیشینه فرهنگى و افتخارات تاریخى ایرانیان برآمده اند، به بهانه آنکه اعلامیه جهانى حقوق بشر در دسامبر ١٩۴٨ نتیجه مستقیم جنگ جهانى دوم بود، و سوابقش در دهه هاى هفتاد و هشتاد سده هیجدهم میلادى درآمریکا و فرانسه ناشى از انقلاب صنعتى است. کوروش را مبرا از اندیشه و آرمان حقوق بشرى بدانند! و ناخود آگاه بروز و ظهور خصلت هاى انسانى رامنحصر به دو سده اخیر کنند!
مذهب کوروش بزرگ
باور مذهبى و عقیده و الفت آیینى کوروش چندان مشخص نیست . شواهد و مدارک تاریخى دقیق نشان نمى دهد، کوروش بر چه باور مذهبى بوده است. آیا به دین خدایان ایلامى مانند هومبان Humban گرویده یا باور هاى کهن ایرانى داشته است. الواح تخت جمشید نشان مى دهد. در سرزمین پارس خدایان بى شمارى را مى پرستیده اند. افزون بر آن گرد آمدن اقوام ایلامى
، پارسى، مادى و اقوام دیگر، درسپاه زیر فرمان کوروش بزرگ و تساهل و تسامح توام با احترام وى نسبت به آداب و رسوم و مذاهب مرسوم ومتداول در فلات ایران و سرزمین هاى دست یافته ، مانع از آنست که وى را به ضرس قاطع معتقد به آیین ویژه اى بدانیم ! جز اینکه برخى از روایت هاى تاریخى یونانى و رومى را که حاکى از تعلّق خاطر او به آیین میترائیسم است، بپذیریم و به
قید احتمال او را باورمند به الهه میترا قلمداد کنیم. زیرا گزنفون ضمن شرح جشن هاى سالانه سلطنت کوروش در پارس ، از قربانى کردن اسب در پیشگاه خورشید( میترا) یاد مى کند. و ارّابه اى که با ساز و برگ سفید رنگ و تاج دار چون ارّابه
زئوس Zeus به پیشگاه میترا هدیه مى کردند.( ١٩ گزنفون )استرابو strabo نیز گزارش مى دهد، هر سال به مناسبت جشن هایى که به افتخار خداى میترا در دربار پارس مى گرفتند،ساتراپ ارمنستان بیست هزار کره اسب، به دربار پارس نزد کوروش مى فرستاد.( ٢٠ استرابو ) آریان Arrian نیز خبر مى دهد. در زمان سلطنت کمبوجیه به مغانى که نگهبان آرامگاه کوروش بودند، هر روز یک گوسفند، مقدارى آرد، و شراب ، و هر ماه یک اسب براى قربانى مى دادند.( ٢١ استرابو )از آنجا که قربانى کردن اسب ویژه آیین مهر است، وعدالت و جنگاورى و نور و خیر خواهى و برکت و ثمر بخشى از مظاهر خداى میترا و مطابق با فروزه هاى مورد توجه و عمل کوروش بزرگ، به نظر مى رسد، کیش کوروش بزرک و دیگر شاهان صدر هخامنشى آیین مهر باشد
اقدامات عمرانى کوروش بزرگ
از اقدامات عمرانى رفاهى کوروش، ساخت بناها و ایجاد پردیس هاى گسترده ایست، که در دشت پاسارگاد، واقع شد . دشتى به مساحت بیست کیلومتر درازا و پانزده کیلو متر پهنا،که در منطقه جنوبى زاگرس،ارتفاع ١٩٠٠ مترى ِسطح دریا و حد فاصل چهل کیلو مترى شمال تخت جمشید، قرار دارد. با جریان ِآب رودخانه هاى پُلوار و دشت مُرْغاب که از سمت شمال به جنوب، جارى است، از دیر باز،خرّمى و سرسبزى ویژه اى را حائز بوده است، که موجب شده، به نشانه برکه هاى پر شمار ومرغ هاى شناور در برکه هایش دشت مُرغاب نامیده شود. دشتى که کوروش به ساختن کاخ ها و پردیس هاى مصفّا در آن اقدام کرد.
تا نیاز تشریفات امپراتورى نو بنیاد پارس را برآورد. براى احداث و تکامل و تزیین أبنیهء در دست ساختش، هنرمندان صنعتگر و سنگ تراش ِلیدیایى، ایونى، صورى و فنیقى، را به کار گرفت. به نحوى که مجموعهء عمارات و ابنیه اش از هنر آسیاى کوچک تاثیر یافت .به نظر مى رسد، انتخاب پاسارگاد براى پایتخت ازسوى کوروش بزرگ، افزون برآنکه زادگاه پارسیان بود. به لحاظ موقعیت جغرافیائى و جایگاه ارتشیش بود . که درشمالى ترین نقطه پارس قرار داشت. بلند ترین دره زادگاهىش به شمار مى آمد.که بر مرز هاى دولت ماد مسلط بود . مى شد از آن مکان ارتباط مؤثرى با نواحى دیگر بر قرار کرد.( ٢٢ استروناخ ) پس از کوروش اهمیت پاسارگاد که آمیخته به تقدس و یادگار پیروزى سرنوشت ساز هخامنشیان بر دولت ماد بود، آن چنان جایگاه شایانى یافت، که شاهان هخامنشى، مراسم تاج گذارى هاى خود را در آن ناحیه و بر سکوهایی که به این منظور ساخته شده بود، برگذار مى کردند!
چگونگى ِواژه پاسارگاد
گرچه از واژه پاسارگاد پیش از آنکه به عنوان پایتخت شاهنشاهى کوروش یاد شود، در نوشته برخى از نویسندگان یونانى مانند هرودوت ،به صورت نام قبیله اى یاد شده است. تنى چند، آنرا به معنى سر زمین پارس دانسته اند. به هنگام نوشتن و خواندن حرف (راء) را بر حرف (سین ) مقدم داشته اند. به صورت فرَسار گیده phrasargida به کار برده اند. گروهى پسر گده و پسّر گادى Passaragadai و در معنى جایگاه لشکریان دانسته اند. (٢٣ ptolemy )
از آنجا که آناکسیمن ، یکى از معلمان اسکندر که با او در ایران بود، نیز گفته است: معنى اسم این شهر دژ پارس است. به
ا ستناد گفته او ،مشیرالدوله پیرنیا در تاریخ ایران باستان اسم این شهر را پارس گرد، دانسته است. و نامهاى با گرد درست شده : برو گرد، درابگرد، رامگرد، دستگرد را گواه آورده است ، که چون پسوند گرد به معنى شهر است. پاسار گاد
در اصل پارسه گرد بوده است. که برگرفته از دو واژهء پارس + گرد است.(٢۴ پیرنیا )
فلاندن Flandin جهانگرد و تاریخ نگار فرانسوى نیز نظرى مشابه با مشیرالدوله پیرنیا دارد. پاسارگاد را مرکب از دو واژه
پسا+ گرد: پساگرد و مترادف با شهر فسا مى داند(٢۵ فلاندن )
على سامى پسوند گده یا کده به معنى جایگاه را که در واژه هاى میکده، دانشکده، آتشکده، زیبا کده، دهکده به کار رفته است، مستند قرار داده ، واژه پاسارگاد را مرکب از دو واژه پارس+ گده دانسته، جایگاه پارس معنى کرده است.(٢۶ سامى) برخى از پژوهشگران نیز به ملازمه آنکه، هریک واژه هاى گاده، گاه، گاثو، گاتو در پارسى باستان و زبان اوستایى معنى تخت و تختگاه مى دهد، پاسارگاد را به معنى تختگاه پارسیان نیز دانسته اند.
از مجموع گفته هاى پیشین در مى یابیم، پاسارگاد افزون بر آنکه نام یکى از ده قبیله فارسى است ، نام سرزمینى است که خاستگاه خاندان پارسى هخامنشى است. خاندانى که عملکردشان موجب دگرگونى در شیوه جهان گشایى و کشور دارى
دنیاى کهن شد.
پاسارگاد در دوره هاى بعد
پس از غروب آفتاب دولت هخامنشى که پاسارگاد به دست گوبارس سردار اسکندر افتاد.نویسندگان و تاریخ نویسان از پاسارگاد با عنوان شهر کوروش و محل کاخها و آرامگاه او یاد کردند. جائى که اسکندر در سال ٣٢۴ پیش از میلاد به آن پا نهاد. و از دیدن بى حرمتى به آرامگاه کوروش و مرقد شکافته و درهم ریخته اش غمگین شد.(٢٧ Arrien.Anabasis )
اسکندر آرامگاه فرازمندى دید، که در میان شاخه هاى درختان پردیسى قرارگرفته بود. پله هاى پهن و بلندى در پائین وحجره و بامى با ورودى تنگ در بالا داشت. ) ٢٨ همان )
استرابو ، به نقل از اونسیکریتوس یکى از سرداران اسکندر در شرح چگونگى اش مى گوید: آرامگاه ده پله داشت، قبر کوروش در قسمت بالا بود. کتیبه اى به خط و زبان یونانى و پارسى داشت، که بر آن نوشته شده بود، (این آرامگاه من است، کوروش شاهنشاه) (٢٩ استرابو )
پس از هخامنشیان ، در دوره سلوکیان و برخى شاهان مستقل پارس همچنان برخى از کاخ هاى پاسارگاد مورد استفاده بود. حتى کشف برخى از آثار حاکى از آنست که در دوره ساسانى نیز پاسارگاد از سکنه خالى نبود. ولى بامرور زمان اندک اندک گذشته پاسارگاد و نام کوروش فراموش شد. چنانکه در پایان دوره ساسانى ،خاطره مجد و عظمت پیشین در ذهن وضمیر عامه مردم چندان به بى رنگى گرائیده بود، که کمتر کسى سوابق تاریخى پاسارگاد را به یاد داشت. با این وصف همان اندک آگاهانى که به اهمیت تاریخى پاسارگاد واقف بودند، مقارن حمله اعراب آرامگاه کوروش را مرقد مادرسلیمان بن داوود معرفى کردند.
تا به این ترفند انهدام آرامگاه کوروش را مانع شوند. زیرا سلیمان بن داوود، پادشاهى یهودى بود که رسالت پیامبرى داشت. در تورات و متون مذهبى اسلامى از جایگاه بلند وى و کرامت فرمانروئى اش بر موجودات عالم به اراده الهى یاد شده بود. بنا بر روایات اسلامى مى گفتند: ” هرگاه حضرت سلیمان بر بساط مى نشست و در اطراف و اکناف عالم گردش مى کرد، به هنگام نماز به هر جا مى رسید، دیو هایى که در فرمان او بودند، از سنگ هائى که حمل آن به دست بشر امکان پذیر نبود، فوراًمسجدى یا تختى براى او مى ساختند تا آن حضرت در آن مسجد نماز گزارد”(٣٠ سامى)
به این ترتیب دشت مُرْغاب در دوره اسلامى جایگاه سلیمان نبى شناخته شد. چنانکه در فارسنامه ابن بلخى آمده :” گور مادر سلیمان رااز سنگ کرده اند. خانه اى چهار سو، هیچ کس در آن خانه نتواند نگریدن که گویند طلسمى ساخته اند، که هر که در آن خانه بنگرد، کور شود. امّا کس را ندیدم، که این آزمایش کند.( ٣١ ابن بلخى )
یا آنکه حمدالله مستوفى نیز در نزه القلوب در وصف مرغزار مشهد سلیمان نوشته: ” مرغزار کالان به جوار گور مادر سلیمان، طولش چهار فرسنگ اماعرض کمتر دارد. گور مادر سلیمان را از سنگ کرده اند، خانه چهار سو است……….”
با این وصف از حیث تاریخى معلوم نیست، آرامگاه کوروش از چه زمانى به مشهد مادر سلیمان یا مشهد النبى تغییر نام یافت. شاید مقارن با تهاجم اعراب و تحولات اجتماعى پیامدش، لزوم نوعى تطابق بین اعتقادات وارداتى عربى و اسطوره هاى کهن ایرانى موجب این نامگذارى شد. که در توضیح و تبیینش میرزا حسن فسایى در فارس نامه ناصرى مى گوید :”مشهد محل شهادت و قبر انبیاء و اولیاء و بزرگ زادگان دین را گویند. “…این بلوک را مشهدالنبى گفته، چون عجم حضرت سلیمان و جمشید را یکى دانسته اند، آنرا مشهد مادر سلیمان گفته اند”( ٣٢ فسایى)
در پى تغییر نام آرامگاه کوروش به مشهد مادر سلیمان بن داوود، کاخهاى کوروش به نام سلیمان نبى و سراسر دشت مُرْغاب به نام مادر سلیمان آنچنان معروفیتى یافت، که در تلو زمان استمرار داشت، موجب شد، هنگامى که در سالهاى پایانى دوره سلجوقى همزمان با سالهاى میانى سده ششم هجرى اتابکان فارس برخطه پارس دست یافتند، به انگیزهء به دست آوردن وجههء مذهبى ِمردمى، خود را قائم مقام سلیمان یا وارث ملک سلیمان بخوانند. چنانکه ازاتابک سعد زنگى با عنوان وارث ملک سلیمان، سلغر سلطان مظفرالدنیا والدین سعد بن اتابک زنگى ناصر عباد الله المؤمنین ” یاد مى شد.(٣٣ نجف زاده ) به همین سبب بود، که سعدى نیز به هنگام مدح وستایش اتابک سعد زنگى و پسرش ابوبکر ، از آنها با عنوان قائم مقام سلیمان یا وارث ملک سلیمان یاد مى کرد.(٣۴ سعدى ) بر اساس همین باور بود، که اتابکان فارس که خود را وارثان ملک سلیمان مى دانستند، گرداگرد آرامگاه کوروش در سال ۶١٢ ه ق دیوارى کشیدند، با ساختن ایوانهاى پیرامونى اش آنرا به صورت مسجد جامعى در آوردند، که آرامگاه کوروش راعملا به صورت زیارتگاه مقدس مورد احترام عامه مردمى قرار داد، که رسوخ اعتقاد مذهبى اشان به لزوم رعایت احترام مدفن مادر سلیمان موجب مى شد، از ورود جهانگردان کشور هاى باخترى به آن مانع شوند!
همین داعیه وراثت مُلْکِ سلیمان و جانشینى سلیمان نبى بود، که در دوره آل مُظَفّر (٧۴٣ تا ٧٩۵ ه ق) شاه شجاع مظفرى که از خود با لقب ابوالفوارس یاد مى کرد و لقب سلیمان نبى مالک هفت اقلیم را در مورد خود به کار مى برد، فرمان داد، در کنار آرامگاه کوروش کاروانسرایى ساختند. و در کتیبه یادگارى اش او را مالک هفت اقلیم خواندند .
ساخت و سازهاى اتابکان فارس و شاه شجاع مظفرى در جوار آرامگاه کوروش گرچه آرامگاه را از تصاریف زمانه و دستبرد به
سنگهایش مصون داشت، ابنیه شاهى ِ کاخِ بار ِ عام را که سنگها و ستون هایش مورد استفاده سازندگان مسجد و کاروانسرا قرار گرفت ، دستخوش آسیب و ویرانى ساخت. همچنین حین جنگ هاى شاه منصور مظفرى و امیر تیمور کورکانى که
دشت پاسارگاد صحنه جنگاورى شاه منصور بود، بناهاى باستانى پاسارگاد از حمله و هجوم ویرانگرانه جنگاوران بر کنار نماند
صدمات گسترده سپاهیان ویرانى هاى پیشینش را وسعت داد.
پس از تأسیس دولت صفوى و ثبات سیاسى و آرامش اجتماعى ناشى از آن که موجب تسهیل سیر و سفر جهانگردان باخترى به ایران شد. پاسارگاد از نواحى مورد بازدیدى بود ، که توجه آمیخته به اعجاب گردشگران بیگانه را جلب مى کرد،به جست و جو در باره سوابق تاریخى و وجه تسمیه مشهد مادر سلیمان وا مى داشت. از روست که در سفر نامه هاى آنها مواردى از ویژگیهاى بناهاى باستانى پاسارگاد و آرامگاه کوروش و چگونگى رفتار و اعتقادات عامه مردم نسبت به آن منعکس است.
چنانکه آلبریخت فن ماندلسو Mandelso که در سال ١۶٣٨ میلادى آرامگاه کوروش را دیده، از نیایشگاه کوچکى یاد مى کند، که با سنگ مرمر سپید بر بالاى سکوى بلندى بر آمده از پله هاى سنگى بدون ملاط ساخته شده است. اشتهار انتساب آن به سلیمان نبى که مغایر با شرح احوال حضرت سلیمان و خارج نشدنش از ارض اقدس است ، او را به پرس و جو وامى دارد.
با پرسش از کشیش فرقه کارمیلت carmélites مقیم شیراز و دکتر فرایر در مى یابد، سلیمان مورد نظر از خلفاى عبّاسى است. و نه حضرت سلیمان پیامبر و پادشاه قوم یهود، نکته اى که فرصت الدوله شیرازى نیز در کتاب آثار عجم به آن مى پردازد،
نقل قول مى کند، چون برخى جمشید را با سلیمان یکى مى دانند، شاید مادرش در اینجا مدفون باشد، و اما در یکى از تواریخ اروپا مرقوم است، که مادر سلیمان بن جعفر، برادر هارون الرشید است، که پسار کیدى را تیول داشت، وقتى از جانب خلیفه به حکومت آنجا رفت، و مادرش که همراه او بود، در آن سرزمین درگذشت، از آن وقت معروف به مشهد مادر سلیمان شد.
به مرور زمان گمان کردند، سلیمان پیامبر است، پس مشهد النبى نیز گفتند.(٣۵ فرصت الدوله شیرازى)
پس از ماندلسو، جان استرویس struys در سال ١۶٧٢ میلادى و دوبروین در سال ١٧٠۶ میلادى و جیمز موریه
Morier در سال ١٨٠٩ از دشت مُرْغاب دیدن کردند، و از نیایشگاهى نام بردند، که زنان پیشانى هایشان را بر سنگهایش
مى ساییدند، و مى بوسیدند، وبعد از نیایش کوتاهى از آنجا بیرون مى رفتند، به بهانه آنکه نیایشگاه زنان است، از ورود
مردان به آن جلوگیرى مى شد. شاید همین امر بود، که سبب شد، موریه بپندارد، آرامگاه کوروش، در جاى دیگرى در حوالى
جنوب و اطراف شهر فعلى فسا است. پس از موریه، ویلیام اوزلى ouseley نیز در سال ١٨١١ میلادى آرامگاه کوروش
را، در نواحى جنوبى تر دانست، نظریه اى شبیه به موریه ابراز کرد. تا اینکه روبرت کر پورتر Robert ker Porter
دیپلمات نقاش و خاورشناس جهانگرد انگلیسى در سال ١٨١١ میلادى با توجّه به نوشته هاى نویسندگان باستانى یونان
به شناخت آرامگاه کوروش نائل آمد. مشهد مادر سلیمان را آرامگاه کوروش کبیر دانست. طرح هاى زیباى گویایى از دشت
پاسارگاد کشید. که حائز اهمیّت هنرى و تاریخى است. پس از او کلودى یوس جمیز ریچ Claudius James Rich
جهانگرد باستانشناس و مردم شناس انگلیسى اوائل قرن نوزدهم در پى کاوشهاى باستان شناسى در بابل و پژوهشهاى مردم
شناسى در مورد پیروان آیین یزیدى در نواحى کردستان عراق و بررسى موقعیت جغرافیایى آسیاى صغیر از طریق بصره و
سواحل خلیج فارس به ایران آمد. و از شیراز و دشت مُرْغاب دیدن کرد. اگر چه بیمارى وبا او را امان نداد، و در پنجم اکتبر
سال ١٨٢١ درگذشت ، با این حال توانست قبل از ابتلاء به بیمارى طرح هاى دقیق و روشنگرى از دشت مُرْغاب باقى گذارد.
با احساسى ژرف از آرامگاه کوروش برزگ چنین گوید:
” شکوه این آرامگاه مرا دچار شگفتى کرده است. به حدى که مى بینم درک درستى از آن ندارم . حدود یک ساعت روى پله هاى
آرامگاه نشستم، تا آنکه ماه بر فراز آسمان آشکار شد. پیاپى با خود مى اندیشیدم ، که این آرامگاه بى شک مى باید از آن بزرگترین و پاک نهاد ترین پادشاه خاور زمین باشد.”( ٣۶ Rich )
پژوهش هاى پیامد، از خرابه هاى دشت پاسارگاد سالها بعد به کوشش خاور شناسانى چون تکسیه Texie ، فلاندن ، کُستْ coste پى گیرى شد. تکسیه از آرامگاه کوروش و کاخ هاى پاسارگاد گرده بردارى کرد، و طرح ها و برش هاى طولى ارزنده اى کشید که گویاى چگونگى وضع ابنیه پاسارگاد در عهد باستان بود.(٣٧ Texier)
تا اینکه در سال ١٨٧۶ فردریک کارل اندراس Friedrich Carl Andreas و فرانز اشتولز Franz Stolze گمانه زنى ها و حفارى هاى دیگر کردند و در پى کشفیّات بیشتر بر آمدند. در سال ١٨٧٨ میلادى نخستین مجموعه فرتور تاریخى از ویرانه هاى کاخ هاى پاسارگاد و باقى ماندهء ابنیهء تخت جمشید و نقش رستم به کوشش اشتولز Stolze فراهم آمد.
پس از اشتولز مارسل دیولا فوا Dieulafoy در سال ١٨٨١ طرح ها و فرتور هاى دیگرى را بانى شد. و در سال ١٨٨٩
میلادى پژوهش هاى تکمیلى لرد کرزن lord curzon به سان فصل الخطابى قاطع به شک و شبهه ها و ابهامات تاریخى پایان
داد. ابنیه باقى مانده در دشت پاسارگاد رامتعلّق به نخستین پادشاهان پارس، و زیارتگاه مرقد مادر سلیمان را، آرامگاه کوروش
کبیر دانست .
گزارش تاریخى لرد کرزن ، در کتاب ایران و قضیهء ایران ، نشان مى دهد، تا زمان او، آرامگاه کوروش زیارتگاهى، به شمار
مى آمده، که داخل آن خطوط نسخ تزیینى و جامهاو اشیاء برنجى اهدائى زیارت کنندگان بر جدارهء دیوار ها، دیده مى شده است. هاله تقدّس و باور مردم به جنبه معنوى مذهبى اش، به حدى بوده، که مصدومین سگهاى هار را، پس از شست و شو
در رود پُلوار به آرامگاه کوروش مى برده و مدّت هفت شبانه روز اقامت مى داده اند، تا درمان پذیرند ! (٣٨ کرزن )
همچنین معروف است، شخصى به نام شیخ حسین از سادات بختیارى در کنار مقبره کوروش به درمان بیماران با دارو هاى گیاهى مى پرداخته است .( ٣٩ صفایى زاده)
و ایلات و عشایر فارس به هنگام کوچ سالانه در مسیر سرد سیر و گرم سیر، گوسفندان رمه هاى خویش را به گرد آرامگاه کوروش
مى گردانده اند. و مبالغى از وجه نقد و یا چند راس گوسفند، به نگهبانان و دست اندر کارانش، مى بخشیده اند. زنى به نام زینب خاتون نگهبانش بوده است. زنانى که به آرامگاه مى رفته اند، افزون بر زیارت و نیایش و نذر و نیاز ، دیگ جوشهایى بار
مى گذاشته اند، و مراسم مهمانى و همنشینى گروهى نیز در هواى آزاد اطراف آرامگاه داشته اند !
به موازات این هاله تقدّس ، و باور مراد بخشى بومیان و عشایر و اهالى روستا هاى اطراف ، خاورشناسان بیگانه ، از دریچه دیدى دیگر که جهانگشاى هخامنشى را بر صدر جایگاه اعزاز تاریخى مى نشانده است، به این مکان مى نگریسته اند! چنانکه
سر پرسى سایکس Sykes افسر تاریخ نگار و خاورشناس سیاست پیشه انگلیسى در این باره چنین مى گوید: ….. دیدن
آرامگاه کوروش پادشاه بزرگ و شاهنشاه عالم مزیّت کوچکى نیست . من چقدر خوشبخت بودم که به چنین افتخارى نائل آمدم
شک دارم که آیا براى ما قوم آریایى هیچ بناى دیگرى هست، که بیشتر از آرامگاه بنیان گذار شاهنشاهى پارس و ایران اهمیّت
تاریخى داشته باشد.( ۴٠ سایکس )
از دیگر خاورشناسانى که در پاسارگاد به کاوشهاى باستان شناسانه پرداخته اند، ارنست هرتسفلد Herzfeld است، که در سال ١٩٠۵میلادى از کاخهاى پاسارگاد دیدن کرد، و مقاله اى پیرامون نقش ملک بالدار، زندان سلیمان و آرامگاه کوروش نوشت.
و در سال ١٩٣٨ کاوشهاى و گمانه زنى هاى برخى از کاخها را، به همراه فردریش کرفترKerfter همکارآرشیتکتت خود ادامه
داد. نخستین کاوش وى به پیدایش ِبقایاى ِتندیس هاى بزرگ شکسته اى شد،که شبیه گاوها ولاماسوهاى دروازه ملل تخت جمشید
بود. و در کاخ بار عام سر ستون هاى دیگرگونى یافت، از حیوانات پشت بهم کرده،که از آن میان، سر ستون اسب تجریدى قابل
ذکر است.( ۴١ هرتسفلد)
هرتسفلد،افزون بر بررسى ها و کاوشهاى پیش گفته، در کاخ نشیمنگاه، تل تخت، و ناحیهء مقدّس نیز کاوشهائى کرد،که کم و کیف و چگونگى اش، به علّت عدم انتشار گزارشى دقیق از آن کاوشها بر ما پوشیده است. پس از هرتسفلد،اورل اشتاین
Stein با همکارى نقشه بردارش،ایوب خان نقشه هاى ارزنده و روشنگرى از، پاسارگاد تهیّه کرد. و گمانه زنى، در تپه هاى
پیش از تاریخى دوتلون و سه آسیاب را بر عهده گرفت. ( ۴٢ stein)
اریک اشمیت Schmidt باستان شناس دیگرى بود، که هنگامى که سر پرستى حفاریهاى تخت جمشید را بر عهده داشت ، به موازات بررسى هاى اندکش در پاسارگاد، عکس بردارى هوائى ِ پاسارگاد را انجام داد.( ۴٣ اشمیت )
پس از جنگ جهانى دوم زنده یاد على سامى، مامور سر پرستى حفارى هاى تخت جمشید و پاسارگاد شد. و از سال ١٣٢٨
خورشیدى به بعد، به کند و کاو و گمانه زنى ، در کاخ نشیمن و بار عام ، کارونسراى مظفرى و نیز محدوده اى از محوطه هاى دیگر مانندِ تل تخت اقدام کرد.
منوچهر برومند م ب سها پاریس ۶ / ۶ / ٢٠١٨
١: هرودوت١٣۴١. تواریخ، ترجمه هادى هدایتى، تهران: دانشگاه تهران، کتاب یکم بند ١٢۵).
٢: نجف زاده اتابکى، ابوالحسن، ١٣٩٢.پاسارگاد شهر کوروش، چ یک، تهران: پازینه ، ص ١١، س س ۴ و ۵).
٣: گیرشمن، ر، ١٣٧۵.ایران از آغاز تا اسلام ،ترجمه محمد معین،تهران:شرکت انتشارات علمى و فرهنگى،ص ٨٧ س س ١۴ تا ١۶).
۴:گیرشمن، ر، همان، ص ١٢۴ س س ٢ تا ٩ ).
۵: نجف زاده ، همان، ص ٩ س س ٣، ۴، ۶ ).
۶: گزنفون ١٣۴٢. کوروش نامه، ترجمه رضا مشایخى تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، کتاب هشتم ٢٨).
٧: هرودوت. تواریخ، کتاب یکم، همان، بند ٢١۴).
٨: نجف زاده، همان، ص ٢١، س س ١ تا ٩ ).
٩: هرودوت. تواریخ، همان، کتاب یکم، بند١۵۶).
١٠: نجف زاده، همان ، ص ١۶، س س ١١ تا ٢١).
١١:Grayson.A.x.1975.Assyrian and Bobly onian chronicles ,Locust Vally.N.Y.log-10
١٢:هرودوت، همان، بند ١۴٠).
١٣: مجید زاده، یوسف١٣٧٩. تاریخ و تمدن بین النهرین، تهران: مرکز نشر دانشگاهى، ج اول،
ص ٣٣۶).
١۴: .(Oppenheim.A.L.,1956, “the interpration of Dreams in the Ancient near East, p.250-1
١۵: شاپور شهبازى، علیرضا ١٣٧٩. راهنماى جامع پاسارگ، شیراز: بنیاد فارس شناسى، ص٣٣).
١۶:.(Oppenheim ,1956,p.250
١٧: باب یکم، ٣-١ ).
١٨:نجف زاده، ابوالحسن، همان، ص ٢٢،س س ٢٣ تا ٢۶ ).
١٩:گزنفون. کوروش نامه ، کتاب هشتم ، همان، ٣، ١٢، ٢۴ ).
٢٠: استرابو ١٣٨٢. جغرافیا، ترجمه همایون صنعتى زاده، تهران: بنیاد موقوفات افشار،کتاب یازدهم، ١۴ ٩,).
٢١:استرابو. جغرافیا، کتاب پانزدهم، ٣ ٢٠, ).
٢٢:استروناخ.دیوید ١٣٧٨.پاسارگاد، ترجمه خطیب شهیدى، تهران: سازمان میراث فرهنگى، ص ٢۵).
٢٣: (ptolemy,1989 به نقل از نجف زاده، ابوالحسن، همان،ص: ٣٣، س س: ١ تا ١٠).
٢۴: (پیرنیا.مشیرالدوله١٣۶٢. تاریخ ایران باستان.تهران: دنیاى کتاب،ص ١۵۶٢ ).
٢۵: (فلاندن، اوژن ١۵٣۶. سفرنامه اوژن فلاندن به ایران، ترجمه حسین نور صادقى، تهران: اشراقى)
٢۶: ( سامى. على١٣۵٧ .پاسارگاد، پایتخت و آرامگاه کوروش هخامنشى( ذوالقرنین )، شیراز: دانشگاه شیراز، ص ٢٢ ).
٢٧:Arrien.Anabasis 6, 29 .6-4) به نقل نجف زاده، ابوالحسن ، همان )
٢٨: Ibid.,6, 29.6-4) همان )
٢٩:) استرابو . جغرافیا، کتاب . ٧ ، ٣ ، ١۵ (
٣٠:(سامى. پاسارگاد، پایتخت و آرامگاه کوروش هخامنشى، ص٢٨ ).
٣١:(ابن بلخى. فارسنامه، ص٢١٨ ).
٣٢:( فسایى. میرزاحسن ١٣۶٧. فارسنامه ناصرى. تصحیح و تحشیه منصور رستگار فسایى. تهران: امیر کبیر، جلد اول، ص ١١۶).
٣٣:( نجف زاده. ابوالحسن. همان. ص۴۴ س س : ١ تا ۶).
٣۴:( سعدى. مصلح الدین ١٣٨٣.کلیات. مصحح بهاالدین خرمشاهى، تهران: دوستان. صص٩١-١٨٩ ).
٣۵: شیرازى، فرصت الدوله١٣٣٧. آثار عجم ، تصحیح منصور رستگار فسایى، تهران : امیر کبیر، ج یکم ص ٣٧٩).
٣۶: .Rich.C.F.,Narrative of a journey to the Site of Babylon in 1811,illustration ,p.240)
٣٧: .(Texier c.F.M,. 1852. L’Armenia, la perse et la Mésopotamie 2, Paris , pls. 5- 81
٣٨: کرزن، جرج ناتیل١٣۶٧. ایران و قضیهء ایران، ترجمه غلام على وحید مازندرانى، تهران: علمى و فر هنگى ، ج دوم، ص ١١٠).
٣٩:صفایى زاده پاسارگادى. یادى از گذشته، صص٣۴-٣۵ به نقل از ابوالحسن نجف زاده اتابکى، همان).
۴٠: سایکس. سرپرسى١٣٣۵. تاریخ ایران. ترجمه محمد تقى فخر داعى گیلانى. تهران: دنیاى کتاب، ج اول ، ص ٣٣١).
۴١: هرتسفلد، ارنست ١٣٨۴. ایران در شرق باستان، ترجمه همایون صنعتى زاده، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى، کرمان: دانشگاه شهید با هنر، صص۴۶-٢۴۵).
Stein.s,1936, “An Archaeological Tour in the Ancient persis” Iraq 3,pp 20-217۴٢:(.
۴٣: اشمیت. اریک١٣١٧.پرواز بر فراز شهر هاى باستانى. ترجمه آرمان شیشه گر، تهران: سازمان میراث فرهنگى، ص ٢٣).