خاموش
در نمناکیِ گوری دور دست
آنجا
که
آغاز می شود
پایانِ
تمامیِ لبخندها
و
آوازها
مانده ای
در انتظار رهگذری
که
شاید
بیابد
نشانی از نبودنت
آه
ای غرور بر باد رفته
من
کنار حسرت رودهای
خشک و غمگین
من
بر تپه ی قلبهای دربدر
و
بر آستانه ای ایستاده ام
که فرصت دیدن را
آهنی گداخته
بر چشم می کشند
من طعم گس زنگار رویا هایتان را
در هجوم تلخ بادهای شنی
هزاران بار چشیده ام
و
ستبری گردن تان را
حتی
در پیچ و خم طنابها دیده ام
باور کنید
نه بر قالیچه ی حضرت سلیمان
بر سمند عشقتان
جهانی را گشته ام
و
بر اندام کریه زشتی
بوسه های آزادی تان را
نقشی بر جهان
کشیده ام.
22/06/2020
رسول کمال