دونگاه متضاد در کشورداری

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

 

سرسختی در اصول برای نگهداری قانون و مملکت یکی از صفات برجسته انسانهای میهن دوست و حق خواه است. سرسختی در زیر پا گذاردن قانون و منافع خود را به منافع مملکت برتر دانستن یکی از صفات افراد دزد و وطن فروش است.

اولی به خوشنامی در تاریخ می ماند اما دومی دوصفت آخر را در تاریخ از خود باقی میگذارد.

از نحله اولی در این کشور کم داریم اما از نحله دومی فراوان به ویژه در این دهه های اخیر در رژیم جمهوری اسلامی ایران به وفور یافت می شود

اولی نگرانی‌ قدرت را دوست دارد و از فراگیر شدن اعتراضات مردمی هراس دارد زیرا اگر ساختمان قدرتش فرو بریزد با فروریختنش صدمه میبیند.

دومی به خواست ها و اعتراضات مردم گوش فرا می‌دهد و در ره چاره است به دنبال همسازی و همگرایی ملی گام بر می‌دارد اگر قادر به خدمت نبود قبول مسئولیت نمی کند.

نقل مذاکره شاه و صدیقی حکایت زیبائی است در این باب:

در آذر ماه ۱۳۵۷، دکترامینی از شاه خواست

برای آرام کردن اوضاع از دکتر غلامحسین صدیقی

(این حقوقدان برجسته و وزیر کشور دکترمصدق) استفاده کند

شاه با عصبانیت گفت:

حالا کار من به جایی رسیده که از این میرزای جامعه شناس کمک بخواهم

امینی: مملکت نیاز به او دارد. مساله شما نیستید.

شاه یک شب در این باره فکر کرد و اطلاع داد حاضر است.

نچه بین شان گذشت، با حضور دکترامینی و عبدالله انتظام:

شاه: در این مدت آقای دکتر ظاهراً در دانشگاه مشغول بودید؟

صدیقی: به لطف اعلیحضرت، گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم، گاه زیر نظر ساواک شما.

بله روزگاری گذراندیم که نتیجه اش امروز عاید حضرتعالی شد

شاه: گلایه ها را کنار بگذاریم، باید وطن را نجات داد

صدیقی: برای نجات وطن نمی شود گذشته را کنار گذاشت

شما کاری کردید که دولتی ها تبدیل به کارگزاران شاه شدند

نه خدمتگزاران ملّت.

با این روش مردم شما را مسئول خرابی ها می‌دانند

شاه: مگر به شما و مصدق اختیارات ندادیم؟

مصدق خواب و خیال هایی دید.

این رجال خائن بودند که وضع را به اینجا کشاندند

صدیقی: مصدق، مَردِ وارسته ای بود.

شما زاهدی ها و هویدا ها را ترجیح دادید.

شما هر چه رجل آزاده و وطن پرست بود به زندان انداختید

شما و دستگاه شما ایران را از هر چه مَرد بود خالی کرد

شاه: توطئه ای بین المللی توسط بعضی از مخالفان به اجرا درآمده

صدیقی: امروز باید دید چه چیز در خطر است

مملکت یا مصالح گروهی که در طول این ۲۵ سال

یعنی بعد از کودتای ۲۸مرداد علیه حکومت قانونی و ملّی مصدق

زمام ملک و ملت را به دست گرفتند

اگر می خواهید مملکت به آرامش برسد نخست باید خود گذشت کنید

گذشت از همه آن چیزهایی که به ناحق

در ۲۵سال اخیر در ید قدرت شاه قرار گرفته

گذشت از ثروتی که بی سبب در خزانه شخصی شاه گرد آمده

گذشت از حمایت مردان و زنانی که جز فساد و خیانت در این سال ها نکردند

گذشت از اهل بیتی که باعث بد نام شدن خاندان سلطنت هستند

اولین شرط برای آرام شدن کشور

تشکیل شورای سلطنت و استراحت حضرتعالی است

شاه: شورای سلطنت در زمان حیات؟!

مگر آدم زنده وکیل وصّی می خواهد؟!

صدیقی: بعضی از مفسدین شما را دچار خیالات ناصواب کردندد

کترصدیقی، حقوق دان پیر و پاک، سخن می گفت

و شاه از سر ناچار می‌شنید

شاه هرگز حاضر نبود سخنانی را گوش کند که

در کلمه کلمه آن، محکومیت بساط استبدادی او حضور دارد

فردای روزی که شاه با دکتر صدیقی ملاقات کرد

ویلیام سولیوان، سفیر امریکا، به دیدن شاه آمد

شاه به سولیوان گفت:

صدیقی مرد یک دنده و سرسختی است

تنها حُسنِ او ایمانش به “قانون” است

همه هستی ام نثار ایران، یادنامه غلامحسین صدیقی/ به کوشش:پرویز ورجاوند.ص۱۹۶

تداوم فساد و دزدی و بی‌عدالتی تا ابد تداوم پذیر نیست پس نباید کوشید بر تداوم  آنچه که تداوم پذیر نیست پا فشاری کرد. وقتی نمی شود رها ساختن و رفتن می تواند صفت برجسته‌ای باشد اما ماندن و پوسیدن به نفع هیچکس نیست. برای همین در جمهوری اصل رها ساختن قدرت برترین اصول است.  

فرهنگ قاسمی

مطالب مرتبط با این موضوع :

یک پاسخ

  1. ببا سلام به آقای فرهنگ قاسمی و دوستان دیگر چنانکه میدانید شاعر این شعر طنز گونه دو سه سال پیش در گذشته. در مدح رهبری ست لطفا آنرا بازمنتشر کنید.
    سلام آقای فرهنگ٬ من به شما قول داده بودم تا این قصیده را براتان بفرستم و اینک می فرستم. آمید من این است که این قصیده را در صفحه نخستتان و به صورت مستقل منتشر کنید. من از آن روز که به شما قول دادم تا کنون در سفر بوده ام و نتوانستم این را براتان بفرستم. چرا که ارسال از کامپیوتر شخصیم خطرناک بود. من از یک اداره ی دولتی در جایی از ایران این قصیده را می فرستم امیدوارم آنرا منتشرش کنید. وقتی فاحشگی و لواط و اعتیاد در ایران فرماندهیش در دست شخص رهبری ست شما نمی توانید این قصیده را خارج از ادب بدانید. رهبری با حکم حکومتی فرمان پوشش لواط را در بیتش داده است. برای او تجاوز به دهها نوجوان اشکالی ندارد و آنها عروسکهای ارضای شهوات شخص رهبری و قاری قرآنی بودند که آن قاری خودش از چهارده سالگی قربانی شهوات رهبری بوده است. جالب است که کلیت روحانیون در این مورد سکوت تایید آمیز کرده اند. بنده شخصا یکی از این قربانیان را که اینک زن و دو فرزند دارد را می شناسم. او چندین بار برای من که استاد… هستم با گریه و زاری گفت که رواج لواط نزد شخص رهبری و تا همین امروز به صورت «مشت و مال» و آمدن ماساژور ادامه دارد. و او خودش بارها مورد تجاوز قرار گرفته است. او پیشبینی می کرد که سرانجام سعید طوسی به هر وسیله کشته شود تا نتواند رازهای بیت رهبری را برملا کند. رازهایی که البته دیگر راز نیستند. از قرار باید سر سعید طوسی پیش از مرگ رهبری برود زیر آب. او یا در تصادف کشته خواهد شد یا ایست قلبیش خواهند داد و یا به سرطانی فوری دچار خواهد گردید. من امیدوارم این قصیده را به طور جداگانه و با عکسی از فریاد اوارد مونچ و یا عکسی که خودتان انتخاب می کنید در صفحه ی نخستتان بگنجانید و برای بالاترین هم بفرستید. امیداست که جوانان ایرانزمین این قصیده را در تلگرام بگذارند. نیچه گفته است که ظنز دیکتاتورها را بیش از یک اسلحه ی مرگبار می آزارد. خواهش می کنم به ترتیب و ترکیب صفحه بندی توجه کنید. خصوصا تیتر با خطی غلیظ نوشته شود و…با سپاس…
    الف شین
    القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود ریده
    القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود ریده

    این رهبر آزاده ی ایران به خودش رید٬
    تو بشمار٬
    تنها نه خودش رید به خود رهبر ایران٬
    یکپارچه ایران به سر رهبر خود رید و٬
    تو بشمار٬
    رهبر چو نگه کرد در آیینه ی تقلید٬
    با مزمزه کردن٬ گه خود را٬
    اینبار با غضب بر سخن و عرش خدا رید!٬ و
    تو بشمار
    با حفظ هویت به سر شخص خدا رید و ٬
    تو بشمار
    الله و الله کرد، اکبر رو صدا کرد!
    بر تربت پاک انبیا رید و٬
    تو بشمار
    آن رهبر سابق در قبر بخندید ٬
    با آن کفن پاک مطهر٬
    که مزین به آیات خدا بود٬
    با گفتن صد بار ولاکن٬
    از خنده به خود رید و
    ٬
    آیات خدا بود به عمامه رهبر٬
    وقتی که میخندید٬
    وقتی که می خندید و به خود رید٬
    عمامه اش افتاد درون گه و غلطید٬ و
    بغلطید دو صد بار و
    عمامه رو لیسید،
    عمامه تبرک با بوی خوش گه٬ مالید به پیشانی٬
    چون چادری از گه٬
    عمامه به سر کرد٬
    عبای گه اندود٬
    با عطر طهارت٬
    تیمم غایط
    با مسح و تلمس!
    با ذکر و تلمذ
    او عزم سفر کرد٬
    ریشش به ملات گه صد روزه حنا کرد!٬
    بهر سفر انگلیکن رخت به بر کرد٬
    ***
    در٬ آستانه ی در بود!٬
    عزاییل ٬
    کتائب آقا،
    با نره خری لخت٬
    با آلت کلفت٬
    آهیخته و زمحت!٬
    سید سعید طوسی ۱۳ سالش بود،
    ناگاه به اعجاز ناگان بزرگشد،
    بزرگ بزرگ شد، قد کشید و هنگفت با نره خرک جفت٬
    شمشیر بدست و ٬
    و هم زره به تن داشت٬
    زان میر غضب خان٬
    آن سارق خیبر
    چیزی نه که کم داشت!
    شمشیر لای دندان٬
    در کنده نو دستش٬
    ساطور دو سر داشت!
    چند سر بریده، هم پشت سرش بود
    پیشبندش پر خون بود…

    سطلی ز گه ناب٬ با آب قاطی کرد!
    همچون آب زم زم غلپ و تلپ کرد
    هی قرررو قره کرد!
    ***
    پنهان نتوان کرد٬
    ارضای رضا بود٬
    این کار خدا بود!٬
    رهبر پا رو وا کرد٬
    حاج سعید طوسی با عورت نازش٬
    در اونجای رهبر تا دسته به جا کرد٬
    هی او جابجا کرد٬ اینجا و اونجا کرد!٬
    تا دسته درون شد٬ گاهی به برون شد٬
    از خنده ی آقا، روده شون برون شد٬

    هر لحظه درون و گاهی به برون شد٬
    قاه قاه می خندید
    دو تا آویزون بود٬ یکی در میون بود٬
    شلپ و شلوپ بود٬
    آقا در میون بود٬
    دستاش رو زمین بود!
    اینها یه نشونی٬
    از عالم غیبه!
    ***
    این رهبر آزاده ی ما نشئه ی عشق است٬
    الواط و لواط است٬ مثل آب نبات است٬
    مکنده ی آب و مکنده ی ذات است٬
    او اصل لواط و٬
    معنی فساد است٬
    این رفت و شدن ها٬ تلمبه زدن ها٬ با قاری قرآن ٬
    صدها نوجوانان٬ با صد کش و قوس است٬
    فرمان الهی وحیی ز نزال است٬
    انزال و نزول است٬
    ***
    گاهی فاعل گاهی مفعول٬
    گاهی عاشق و گاهی معشوق٬
    گاهی این دست رو زمین و٬ گاهی اون دست رو کمر بود!
    اصلش اینه که دمر بود
    کپلش مثل قمر بود٬
    کمرش مثل فنر بود٬
    اما اینبار رهبر ما٬ از خوش هم بی خبر بود٬
    اینبار حاج سعید طوسی٬دست و زانوش رو زمین زد٬
    هی اون بالا و پایین کرد٬
    رهبر ماه رو سوار کرد٬
    ماه – تو آسمون نگاه کرد!
    ***
    گاهی که این روی اون بود٬
    گاهیم این توی اون بود٬
    گاهیم این زیر اون بود!٬
    گاه لب و لوچه ی رهبر برا ارضا اویزون بود٬
    ***
    این رهبر آزاده ی ما زیر الاغ بود٬
    بیچاره علاغه٬
    کارش کار زار بود٬
    تا که میدید که کسی نیست!٬
    گاهی وقتام که کسی بود
    گاهیم رو الاغ بود٬
    خیالش رحت از این بود!
    که توی راه خدا بود
    با اینیم که چلاق بود٬
    چون رهبر خود٬ رهبر ما روی براق بود٬

    ***
    رهبر توی درد سر بود.
    تو -چهار – راه محشر بود٬
    شلوارش کشیده پایین٬
    قمبلش زیر تشر بود
    ناگاه بشد رعدی و برقی٬
    تو یکی از راه ها
    توی رعد و برق تاپاله زدی٬
    تا – پاله ی زدی
    این نور خدا بود٬
    حاج محمود ما بود٬
    احمدی نژاد بود٬
    با بمب و مسلسل٬ نارنجک دستی٬
    پشتشم سپاه بود٬ با لباس داعش٬
    پرچم لا لا لا
    مردم رو نوازش٬ کردند نمد مال!
    آقا کرد قار قار!
    « اینها نه مسلسل٬ ما میگیم ترقه ست٬
    این ترقه – بازی٬ کار حقه بازی٬
    این کار ما نیستش!
    کار اجنبی هاست٬ …
    ناگاه آقا گوزید٬
    چرت اما عج از اون صدا پوسید
    تو چهارراه اسلام چند سر و صدا شد

    ناگاه عیان شد٬ سیلی ز تبه کاران از راه رسیدند٬
    آقا رو که دیدند٬ پشت سر آقا فوری صف کشیدند٬
    از عقب فرو کردند٬
    از جلو مالیدند٬
    با هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه
    عربده کشیدند!
    هر کدام از یک سو آقا رو گاییدند!
    ملائکه از عرش به پایین پریدند٬

    او نا هم برا آقا یک پرس بریدند!
    ازفدائیای رهبر،
    از راه دگر نیز چاقوکشای رهبر،

    ارازل و اوباش چون کرم خزیدند٬

    سر دسته ی آنها ذلفقار بدست بود٬
    با فرق شکافته هارت و هورت می کرد!
    زرت و زورت می کرد!
    ناگاه یه اف ۱۴ تو آسمون پیدا شد
    با این هواپیما٬
    سکوت محض بر پا شد٬
    وقتی که طیاره رفت دو باره غوغا شد.

    سرباز آقا بود
    ***
    آحمدی نژاد امد با نور الهی!
    دور سر او گه بود چون طوق طلایی٬
    خمپاره بدست و -هم بمب به کف بود٬
    هم امام حسین و از شمر بدترتر٬
    از کرب و بلا بود و
    در راه نجف بود
    یک بمب گهی انداخت اندر ره رهبر٬
    قهرمان نرمش ٬ با آن کمر ناز!
    آن فنر اعجاز٬
    رهبر جا خالی داد!٬
    چپیهیش رو علم کرد!
    انگشت بزرگش رو اون مثل علم کرد٬
    برا ترسوندن مردم٬ هی اون تو دهن کرد٬
    هی لیس و والیس زد٬
    هی عره و تیز کرد!
    چون رهبر آزاده ی ما روی براق بود٬
    هر چند که الاغ بود٬
    چون رهبر خود٬ رهبر ما روی الاغ بود!٬
    یک خر رو الاغ بود!٬
    می گفت که براقه! آما که الاغ بود٬
    آما چه الاغی!٬
    یه الاغ لخت و
    نره خر داغ بود!٬
    با عشوه و ناز بود…٬
    گاهی خر روی امام بود٬ گاهیم زیر الاغ بود٬
    ***
    آن بمب بیفتاد به محراب تجلی٬
    آنگاه بترکید٬
    آیات خدا ریخت درون ره رهبر
    رهبر چو بلیزید٬
    یا اینکه بلغزید ٬
    تا دسته بلیسید!٬
    نا گاه بگوزید٬
    گفت اینکه ترقه ست
    پس بمب کجا بود؟؟؟

    آن رهبر سابق از حماقت این رهبری گریان در قبر بخندید
    قاه قاه به خودرید
    دریا؟ چه بگویم٬
    گهستان الا بود٬ از صفا تا مروه
    چون سنگ سیا بود
    بحری زه گه ناب٬
    عرفات آقا بود٬
    ***
    از عشق خدایی٬
    رهبر ولایی
    خناس مخنث٬
    این رهبر یکدست٬
    وارونه و سر مست٬

    رهبر شده بی تاب٬
    قواص خدا بود!٬
    رقاصه ی شیطان
    در حال ریا بود!
    این ترقه بازی کار انبیا بود!
    ***

    بهر سفر حج در راه خدا بود٬
    تنگی بگرفتش٬
    هرچند گشاد بود!
    رهبر سر پا شد٬
    با یاد خدا شد٬
    رهبر چو بریدند٬
    آن سیل کفن پوشان از پانزده خرداد٬
    از راه رسیدند٬
    اول بو کشیدند٬
    آنگاه چشیدند٬
    با انگشت دشنام در گه به خزیدند٬
    یا اینکه خلیدند٬
    آنگاه لیسیدند٬
    اسپرم هزار جاسوس را٬ کشف نمودند٬
    این فیض عظیما را٬
    این فاز به فوزآ را با یطعه ی الله بر چشم کشیدند!
    اکمل شده این دین٬ با ذٍکر و ذٌکرٍ کین٬
    با دشمن ملعون٬
    امت شده واحد با کل مریدن٬ ریدند به دفتر٬
    آن صاحب این عصر ناگه شده بیدار!٬
    با چرت پریده٬
    پیغمبر تکفیری گردیده پدیدار٬
    همچون اونجای رهبر٬
    چرتش شده پاره!
    ***
    آن رهبر غائب گردید مهیا!٬
    بهر سفر خاک٬ اماده ز افلاک
    لاهوتی بی غش ٬ با عشوه ی مهوش٬
    او آمده با کٌش٬
    با شلوارک داغ!
    شمشیر برنده در دست درنده٬
    گرگان خونآشام٬ دندونای خونی٬
    با نره خری داغ٬
    با آن ذکر شق
    با فتنه ی اکبر
    با سید مظلوم٬
    با دریایی از خون
    با عامی مغبون
    با سپاه غارت
    با بسیج قاتل٬ با داعش بی رحم٬
    با طالب حوزه٬
    مداح حرم بود
    با طالب فیضه٬
    خون تا زیر بیضه!
    الامان به پا شد!
    بیداری اسلام!
    خونها که به پا شد٬
    خونها به زمین ریخت٬
    تا اسلام احیا شد!
    اسلام آدمکش، سیراب ز خون بود٬
    سیرابتر خون شد!

    ای دنیای آزاد،
    ای دنیای آزادی بر خیز و بپا شو!
    این میر غضبها را تو خلع سلا کن!
    این دنیای بیداد٬
    را از ظلم رها کن!

    دنیا پر بغض است٬
    و اینک شده فریاد از ظلم تو: اسلام
    از ظلم تو: اسلام!!٬
    فریاد و دو صد داد
    فریاد! و فریاد!!٬

    ***

    آی خدای واحد!٬
    نحسی شریعت٬
    نحسی شرایع٬
    اینک تو نگا کن
    این مردم ایران٬ گردیده مهیا
    بر زیسیتنی نو!٬
    الگوی نوینی انداخته در راه
    هم بی توی ظالم٬ هم بی اوی خناس٬
    بی رهبر لووواط!
    بدون ولایت٬
    بدون فقاهت
    بدون شریعت٬
    هم با من و با او
    با این من دیگر با آن اوی دیگر!٬
    هم٬ هم زن و هم مرد٬
    هم پیر و جوانان٬
    در راه بهاران٬
    در راه نوینی٬
    چون سیل خروشان
    ماییم در ایران!٬
    ماییم در ایران!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.