سوار بر بال های گسترده
چنان چون پروانه
سبکبال و بی خیال
فارغ از دغدغه ی زمان
تا آنسوی آسمان رفتم
با نگاهی زیر پا
سفید ابریشمی دیدم
همچو فرشی پنبه وار
گسترده تا پهنه ی خیال
و آرامشی سحرانگیز
چشمانم دامن کشان
به تماشای افق می نشیند
تصویر نیلگون آسمان
و پرتو طلایی خورشید
بر مردم دیده نقش می بندد
من بر فراز آسمان
در آنسوی ابرها
می بینم چشمه ی خورشید را
ابر سفید را
و گسترده صلح و صفا را
لحظه ای دیگر
پرده ی حریر خیال فرو می افتد
و مرغ خاطر
پریشان و آشفته
به سوی زمین پرواز می کند
میهنم مأمن انیران است
غرق در آتش سوزان
و مردمان بسته در زنجیر
افسرده و غمگین با خود زمزمه می کنم
«عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی»
زهرا شمس یدالهی – نوامبر ۲۰۱۹