جنبش چپ، در اوضاع کنونی جهان، با مسائل گوناگون و پیچیده ای رو به رو است. به رغم ستم و سلطه ی شدید سرمایه داری و سیستم های موجود، روندهای راست، لیبرالی، فاشیستی، پوپولیستی و دینی در همه جا رشد و توسعه پیدا کرده و می کنند. در طیف چپ نیز، گرایشی که ما «چپ سیستمی» می نامیم، در همه ی کشورها از جمله در اپوزیسیون ایران، سیاست گذار حفظ نظام های سرمایه داری، استبدادی، دینی و غیره شده است.
در چنین شرایطی، چپ رادیکال، امروز، دو وظیفه ی اصلی پیشاروی خود دارد. یکی، با جدا کردن کامل خود از چپ سیستمی، دفاع از ارزش ها و آرمان های رهایی خواهانه است. دومی، که تعیین کننده ی ادامه ی حیات اوست، «کار سیاسی» به گونه ای دیگر است : مشارکت در دخالت گری مستقیم مردمِ تحت ستم و سلطه، از جمله زحمتکشان، در امور کشور و جهان، مردمانی که از راه جنبش های مستقل و متشکل خود، بانی تغییرات بزرگ و اساسی، اجتماعی و سیاسی، می شوند و به این سان سرنوشت خود را به دست خود و برای خود تعیین می کنند.
این دو وظیفه اما نیاز به تبیین مجدد مسائل نظری، عملی و بازبینی مفاهیم سیاسی دارد. ملاحظات من در زیر، تلاشی مقدماتی در این جهت است.
دو چپ تاریخی
در سده ی بیستم، جنبش های اجتماعی، کارگری و سوسیالیستی به طور عمده زیر نفوذ دو روند اصلی قرار می گیرند. یکی، پس از انقلاب اکتبر، در هر جا که به قدرت می رسد، زیر نام کمونیسم، سیستمی را بر پایه سه رکن اصلی آن یعنی سرمایه داری دولتی، سلطه ی حزب – دولت و ایدئولوژی توتالیتر برقرار می سازد. دومی، به نام سوسیال دموکراسی یا سوسیالیسم، اداره ی امور سرمایه داری ملی و جهانی را در هر جا که از طریق دموکراسیِ نمایندگی به روی کار می آید، در دست می گیرد.
چپ های ضدسیستمی و رهایی خواه باید امروزه و بیش از گذشته صفوف خود را از این دو جریان تاریخی سنتی، در دو شکل لیبرال و توتالیتر، به طور کامل و قطعی جدا سازند و این مهم را در هر جا به سرانجام رسانند.
چندگانگیِ جوهرین چپ نشانه ی واقعیتی است که امروزه «چپ» به معنای وجود ندارد. در حقیقت هیچ گاه نیز در تاریخ مدرنِ عصر ما چپی وجود نداشته است. ما همواره «چپ ها» داشته و داریم. چپ هایی گوناگون و متضاد، با این وضعیت جدید که بخشی از آن ها امروزه در نظریه و عمل راست شده اند.
در نتیجه، شرایط تاریخیِ عینی و ذهنی امروزه به گونه ای است که شکل گیری “وحدت چپ”، در کلیت آن و یا حتا در بخشی بزرگ از آن (تأکید کنیم روی بخشی بزرگ)، امکان پذیر نیست. توجه داشته باشیم که دوران تاریخی پیدایش احزاب بزرگ چپ، جبهه های خلقی، اتحادهای فراگیر، که در قرن بیستم، از جمله به دلیل وجود استعمار کهن، وجود “اردوگاه سوسیالیستی” و وجود یگانگی (جزمیِ) ایدئولوژیکی میسر بود، امروزه به سر آمده است. ریشه های سازش ناپذیریِ امروزیِ سازمان های چپ را باید در وجود تضادهای اجتماعی گوناگون و گاه آنتگونیستی، در وجود ذهنیت های گوناگون و گاه آنتاگونیستی نسبت به حل این تضادها و سرانجام در وجود راه ها و شکل های بازهم گوناگون و گاه آنتاگونیستی برای برون رفت از وضع موجود یافت.
امروزه ما در جهان کنونی با نمونه ای از وحدت فراگیر و بزرگ چپ در شکل حزبی واحد که پا گرفته و استمرار یافته باشد، رو به رو نیستیم. اگر سه نمونه ی آلمان، فرانسه و برزیل را در نظر بگیریم، که بیشتر مورد استناد قرار می گیرند، مشاهده می کنیم که حزب چپ آلمان تنها از وحدت بخشی از سوسیال دموکرات های این کشور با حزب حاکم آلمان شرقی سابق تشکیل شد و چپ رادیکال و ضد سیستمیِ آلمان وارد بازیِ قدرتِ آن ها نشد. در فرانسه و برزیل نیز، در حقیقت جبهه ای از سازمان های چپ شکل می گیرد که هر دو آن ها نیز اکنون با بحرانی ژرف رو به رو شده و در حال فروپاشی اند.
چپ سنتی در ایران
در ایران اما، جنبش چپ، پس از انقلاب مشروطه، در متن سِکانس تاریخی سوسیالیسم روسی، شکل میگیرد. در پی شهریور بیست، گروه ها و سازمان های چپِ این کشور، در کلیت خود، جز پاره ای محافل مستقل روشنفکریِ مستقل از شوروی، در مکتب لنینی- استالینی رشد می کنند.
در دهه چهل و پنجاه، پس از کودتا و جدایی از حزب توده در بخشی از چپ ایران، با شکل گیری گروه های جدید در اشکال فدائیسم، مائوئیسم و آن چه که در آن زمان به طور کلی “جنبش نوین کمونیستی” می نامیدیم، که نگارنده خود نیز با سازمانی که در آن، در خارج از کشور، فعالیت می کرد جزئی از آن بود، هیچ گسستی واقعی و جدی از نظریه و عمل سوسیالیسم واقعاً موجود در سه پایه اصلی آن یعنی، تکرار کنیم، سرمایه داری دولتی، سلطه ی حزب – دولت و ایدئولوژی توتالیتر، انجام نمی پذیرد.
در دهه پایانی رژیم سلطنتی پهلوی، بخش هایی از چپ ایران، در داخل و کشور، به استثنای حزب توده که عامل سرسپرده همسایه شمالی بود، دست به مبارزه ای ضد امپریالیستی و ضد رژیم شاه با مواضعی رادیکال می زنند.
اما در پی انقلاب ایران و استقرار جمهوری اسلامی، وضعیت جدیدی در طیف چپ های ایران به وجود می آید. به این معنا که بخشی از آن ها راه پشتیبانی از رژیم جمهوری اسلامی و همکاری با آن را در پیش می گیرند. در ادامه ی این گونه سیاست های سازشکارانه با ارتجاع حاکم به نام چپ، امروزه نیز چپ سیستمی ایران، سیاست تحول و اصلاح نظام از درون، از راه پشتیبانی از جناح هایی از سیستم، را تبلیغ و ترویج می کند.
وحدت ناپیدای چپ
در اپوزیسیون چپ ایران، همواره «وحدت چپ»، «تشکل بزرگ چپ» و فرمول هایی از این دست مطرح شده و همواره نیز به دلیل وجود اختلاف ها و تضادهای ذهنیِ واقعی، و نه اختیاری یا ساختگی، در زمینه های مختلف نظری، سیاسی، عملی و غیره، چنین آرزویی امکان پذیر نشده است. به ویژه در چند دهه گذشته در تبعید، همه ی کوشش ها برای ایجاد وحدت یا اتحادی پایدار بین نیروهای چپ به نتیجه نرسیده اند. علل عینی و ذهنی آن را باید در ناسازگاری بنیادینِ نظریه ها، برنامه ها، روش ها و سیاست ها پیدا کرد.
یکی از تلاش های نافرجام در این راه، در چند سال اخیر، در میان بخشی از چپ های ایران، پروژه وحدت سازمان اتحاد فدائیان، شورای موقت سوسیالیست های چپ و سازمان اکثریت بود که با فراخوانی در آبان 91 آغاز به کار کرد و در سال گذشته بدون نتیجه خاتمه یافت. این حرکت که هدفش را ایجاد سازمانی واحد قرار دارده بود، ادعا داشت که خطوط نظری و سیاسی مشترکی را پذیرفته است: گسست از سوسیالیسم واقعاً موجود، باورمندی به دموکراسی و سوسیالیسم و تبیین جمهوری اسلامی چون مانع اصلیِ دموکراسی در ایران. اما در خلال پیش رویِ بحث ها، کمابیش سریع، آشکار شد که درک های روند های تشکیل دهنده پروژه از مبانی نام برده نه تنها سازگار نیستند بلکه در بسی موضوعات نظری، سیاسی، سازماندهی، راه کاری، استراتزیکی، تشکیلاتی و غیره متضاد و حتا آنتاگونیستی اند. چنین واقعیتِ ناهماهنگ و ناسازگاری در نهایت خود را در منشورهای مختلف و اساس نامه های مختلف نمایان ساخت. در روند گفتگوها، به تدریج و هر چه بیشتر، ثابت شد که امکان ایجاد سازمانی واحد، پایدار و اثرگذار بر اساس مبانی نظری، سیاسی و تشکیلاتیِ چپی به واقع سوسیالیستی و تشکلی به واقع اپوزیسیونی علیه تمامیت نظام جمهوری اسلامی، با روند هایی از این پروژه و به ویژه و به طور مشخص با سازمانِ اکثریت و عناصری از این سنخ وجود ندارد. افزون بر اختلافات گوناگون در زمینه ی سوسیالیسم، دموکراسی، راه و روش مبارزه، شکل سازمانی و غیره، موضع مشخص نسبت به سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران، گره گاه اصلی و گذر ناپذیر تضاد اصلی به ویژه با سازمان نامبرده شد که مخالف امر سرنگونی بوده، خود را با صراحت “تحول طلب” معرفی می کند. (به نقل از اطلاعیه شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران در مورد پایان پروژه شکل دهی تشکل بزرگ جپ، 21 آبان 1394).
با این حال و به رغم نبود شرایط عینی و ذهنی برای ایجاد تشکل فراگیر چپ، امر وحدت و یا اتحاد، که با اولی یکی نیست، میان روندهایی که خود را چپ سوسیالیست و ضد سیستمی می خوانند ناممکن و به دور از واقعیت نیست، اگر چه هموار نیز نیست.
به طور کلی، وحدت یا اتحاد میان روندهای نزدیک به هم، امروزه، از راه پاسخ گویی به پنج پرسش اصلی می گذرد که سرنویس های آن ها را بر می شماریم. یکم، سوسیالیسم مورد نظر ما در گسست از «سوسیالیسم واقعاٌ موجود» (سوسیالیسم توتالیتر) و سوسیال دموکراسیِ پشتیبان سرمایه داری ملی و جهانی چیست؟ دوم، جایگاه مبارزه ی ضد سرمایه داری در ایران امروز و مناسباتش با مبارزه برای دموکراسی چیست؟ سوم، چه معنا و تبیینی از دموکراسی و جمهوری امروز به دست می دهیم؟ چهارم، چه درکی از ماهییت نظام جمهوری اسلامی ایران و سرنگونی آن داریم؟ پنجم، تشکل چپ مورد نظر ما چگونه تشکلی است؟
سوسیالیسم، فرایند رهایی
امروزه در جهان، پدیداری اجتماعی به نام «سوسیالیسم» یافت نمی شود. جامعه ای نمی شناسیم که بتوان آن را «سوسیالیست» نامید. مُدلهایی که در سدهی پیش در شوروی، چین، اروپای شرقی، کوبا… «سوسیالیسم» نامیدند، نمونه ای که این روزها «سوسیال دموکراسی» مینامند و یا آن چه که در سال های اخیر، در آمریکای لاتین، با توهمی آغشته به آرزو، “سوسیالیستی” می خوانند، به هیچ رو سرمشقی برای ما به شمار نمیآیند. این گونه “سوسیالیسم ها” در نظریه و عمل نشان دادهاند و هم چنان نیز نشان میدهند که مناسبات استثماری، نابرابری و سلطه را نه تنها از میان بر نمی دارند بلکه در هر جا که حاکم شده و یا می شوند، اداره و بازتولید سیستم موجود را در شکلهایی گاه شدیدتر و خشنتر از گذشته در پیش میگیرند.
سوسیالیسمِ امروز، به این سان، در نظریه و عمل، ناگزیر باید از نو و دوباره یعنی از بُن و اساس، در گسترهی ملی و جهانی، ابداع و تاسیس شود. سرآغاز سوسیالیسم در گذشتهی آن نیارمیده بلکه در پیشاپیش آن قرار دارد.
سوسیالیسم برای ما سیستم نیست. نظام نیست. دولت نیست. حاکمیت نیست. سوسیالیسم، فرایند مبارزه برای رهایی است. روندی اجتماعی، جنبشی، دگرسازانه و انقلابی است. جنبشی اجتماعی، پر تضاد و تعارض، نا مسلم و نا محتوم، به سوی آنی است که رهایش(1) یا کمونیسم مینامیم. مبارزات مردمان آزاد و بسیارگونه در مشارکت، تجمع و تشکل با هم برای رهایی از استثمار، نابرابریها و سلطههای گوناگون، به ویژه رهایی از سه سلطهی اصلی دوران کنونی است: سلطه ی مالکیت (به طور مشخص مالکیت خصوصی و دولتی بر وسایل تولید)، سلطه ی سرمایه (در شکل های مختلف خصوصی و دولتی آن) و سلطه ی دولت چون دستگاه حاکمیتِ جدا از مردم.
سوسیالیسم یعنی فرایندِ زوال مالکیت. آزادی، این بُتواره دموکراسیِ سرمایه داریِ امروزی، به واقع زیر سلطه ی مالکیت قرار دارد. آزادیِ واقعی در بندِ تملک است و هر آن کس که فاقد این باشد در نهایت بی بهره از آن است. پس سوسیالیسم یعنی مبارزه برای الغای مالکیت خصوصی، یعنی فرایندی که آزادی را از تبعیت نابرابرانه از مالکیت آزاد می سازد.
مبارزه برای سوسیالیسم/کمونیسم از این فرضیه حرکت می کند که جامعه بشری نیاز به هدایت و رهبری اولیگارشی منسجم و متشکلی از صاحبان کار و سرمایه و خادمان سیاسی، پلیسی، نظامی و رسانه ای آن ها ندارد. جامعه ی بشریِ نوع دیگری قابل تصور و امکان پذیر است که «مشارکت آزاد» انسان ها در آن تحقق یابد تا به گفته ی مارکس در مانیفست: به جای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتی اش، مشارکتی برون آید که در آن تکامل آزادانه هر کس شرط تکامل آزادانه ی همگان باشد.
سوسیالیسم، سرانجام، یعنی برابری در جامعه یِ مشارکتیِ آزاد. سوسیالیست های رهایی خواه مبارزه برای تحقق برابری در جامعه را اصل بنیادین در اندیشه و عمل خود قرار می دهند. برابری، چنان مناسباتی است که در آن کار مولد اشتراکی می شود و تضاد های اصلیِ اجتماعیِ برخاسته از نابرابری های بزرگ اجتماعی رو به زوال می روند: از جمله نابرابری میان کار فکری و کار یدی، شهر و روستا، زنان و مردان، مدیران و مجریان.
سوسیالیسم، اما در ابتدا، مبارزه بر ضد سرمایه داری و مناسبات آن در گستره ملی و جهانی است.
مبارزه ی ضد سرمایه داری
در دوران کنونی، تغییر بنیادی وضع موجود در هر کشور وابسته به گسست از مناسبات سرمایهداری حاکمی است که امروزه جهانی شده و سلطهی خود را در سراسر گیتی برقرار کرده است. سیستم جهانی سرمایهداری استثمار نیروی کار، نابرابری، بیعدالتی، سلطه و نابودی انسان و محیط زیست او را به شکلهای گوناگون و گاه خشنتر از سامانههای پیشین، ادامه میدهد.
تغییر نظام موجود امروزه بیش از پیش در همهی کشورهای جهان و از جمله در ایران وابسته به نفی مناسبات سرمایه داری با ویژگیهای آن در هر مکان شده است. این نفی از آن جا دارای اهمیت است که راهحلهای تاکنونی و به اصطلاح سوسیالیستی از نوع تمرکز مالکیت و اقتصاد در دست دولت و در چهارچوب اقتدارگرایی حزب- دولت ( راه سوسیالیسم دولتی) و یا از نوع اصلاحات رفرمیستی در چهارچوب مناسبات بازار و سرمایه و دموکراسیِ نمایندگی (راه سوسیالدموکراسی)، در هر جا که در سدهی گذشته آزموده شدهاند، نشان دادهاند که برای اکثریتی بزرگ از مردمان، همان نود در صدی ها، به راستی، نه عدالت، برابری و بهزیستی به هم راه می آورند و نه رهایی از ستم، سلطه و استثمار.
مبارزه ی ضد سرمایه داری به معنای مبارزه برای مالکیت و اقتصاد دولتی نیست، بلکه به معنای پیشروی به سوی الغای مالکیت در هر شکل آن، خصوصی یا دولتی، بر وسایل تولید است. به معنای در اختیار گرفتن جمعی نیروهای مولده، کنترل و اداره ی جمعی و مشارکتی آن ها توسط خودِ تولیدکنندگان و کارکنان به صورت مستقیم و بی واسطه است، در اشکالی که نه دولتی باشد و نه خصوصی. مساله ی مالکیت اشتراکی (غیر دولتی) اما همواره چون بغرنجی پیچیده و حل ناشدنی از ابتدای تکوین افکار سوسیالیستی/کمونیستی مطرح بوده است. تنها در فرایند عمل اجتماعی، انقلابی، تجربی و دگرسازانه برای رهایی است که این مشکل میتواند به وسیله ی خودِ عاملان و کنشگران اجتماعی، کارگران و زحمتکشان و دیگر مردمان تحت سلطه سرمایه، راه های پاسخ خود را پیدا نماید.
اما آن چه که برای ما معنای واقعی مبارزه ی ضد سرمایه داری برای سوسیالیسم را میسازد، در درجهی اول، همانا مبارزه ی کارگران، زحمتکشان و مردمان تحت سلطه جامعه در جهت کنترل و خودمدیریت جمعی و مشارکتی بر امور تولید و توزیع و هر آن چیزی است که با شرایط مادی زندگی و زیست آن ها پیوند دارد.
سوژه ی انقلابی
امروزه تضاد میان کارگران صنعتی و سرمایهداران در فرایند تولید، اگر چه همواره رکنی مهم در مبارزات طبقاتی و ضد سرمایهداری باقی مانده، اما مقام انحصاری سابق خود را از دست داده است. امروزه، نه تنها در مراکز بزرگ سرمایهداری جهانی بلکه در همه جا، از جمله در ایران، تضاد فوق دیگر تنها عامل کسب خودآگاهی ضدسرمایهداری و تنها محرک تغییر و تحول اجتماعی و برآمدن جنبشهای ضدسستمی نیست، اگر چه این عامل، از جمله و به ویژه به دلیل جایگاه تعیین کننده کارگران در اقتصاد کشور، اهمیت خود را همواره به منزلهی بخشی مهم و بزرگ از این جنبشها حفظ می نماید.
امروزه سلطهی همه جانبهی سرمایه – در تنوع آن که به سرمایه اقتصادی محدود نمی شود، بلکه سرمایهی سیاسی، دانشی، فنآوری، رسانهای و غیره را نیز در بر می گیرد – بر تمامیت جامعه در همهی ابعاد زندگی فردی، خصوصی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی… چنگ انداخته و حکومت می کند. این سلطه نه تنها بر کارگران و در مکان تولید بلکه بر تودهی بسیارگونه و در مکانهای مختلف اجتماعی به کار برده میشود. این سلطه اما در عین حال میتواند شرایط خودآگاهی، خودسازماندهی جمعی و مبارزه برای رهایی در میان قشرهای وسیع اجتماعی را فراهم سازد. خودآگاهی ضدسرمایهداری و رهاییخواهانه و خودسازماندهی اجتماعی میتوانند حاصل مبارزاتی باشند که در بستر آنها راهکارها و طرح های نفی ارزشهای حاکم مطرح شوند. در این مبارزات، مرمانی مختلف (و نه تنها کارگران) در میدانهای گوناگون (و نه تنها در محیط تولید صنعتی) با سیستم حاکم و هنجارهایش، درافتاده و درگیر میشوند.
مردمانی که تحت اسارت، انقیاد، تبعیض و ازخودبیگانگی مناسبات سرمایهداری قرار دارند، با وارد شدن در میدان دخالتگری مدنی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و غیره قابلیتها و تواناییهای خود را در چاره جویی برای ارایهی راه کارها جهت رهایی خود از سلطه های گوناگون به کار میاندازند. اینان همان عاملان مستقیم مبارزه ی ضد سرمایه داری، همان نیروهای اجتماعی یا سوژه های تغییرات انقلابی دوران کنونی ما می باشند که در فرایند رخدادهای اجتماعی در شکل قدرتی منسجم به وجود می آیند، ساخته می شوند، فعال می گردند، بر رقابت ها و پراکندگی های خود غلبه می کنند و در نتیجه به صورت «طبقه»، که تنها در مبارزه و جنبش شکل واقعی و فعال به خود می گیرد، ظاهر می شوند.
سیاست، ضد دولت گرایی
سیاست و دولت(2)، در تاریخ، همواره آمیخته بوده اند. سیاستِ واقعاً موجود، در حقیقت دولت گرایی(3) است و به ناروا «سیاست» نامیده می شود. ابداع سیاست به گونه ای دیگر از آن چه که هست، که «سیاست رهایی» می نامیم، آن سیاستی است که دولت گرا نیست. دولت مدار نیست، شیفته ی قدرت نیست. این همانی است که سیاست با فاصله گرفتن از دولت و قدرت می نامیم. میان سیاست، چون اندیشه و عمل خودمختار و مستقل، و اداره ی امور دولت تمایزی ژرف وجود دارد که امروزه ناپدید شده است. سیاستِ رهایی ناسازگاری بنیادین با دولتی دارد که همواره چون قدرتی مافوق، بَرین، جدا و مسلط بر جامعه در درازای تاریخ مدرن، تاریخ دولت – ملت ها، عمل کرده و می کند.
دولت امروزه تشکیل می شود از اقتصاد سرمایه داری، قانون اساسی و حکومت، قوانین در مورد مالکیت، ارتش، پلیس و به طور کلی دستگاه های ایدئولوزیکی. این ها همه، از جمله با توسل به زور، وظیفه دارند که امر تشخیص آن چه که امکان پذیر است و نیست را سازمان داده و استمرار بخشند. سوسیالیسم مورد نظر ما، «سوسیالیسم دولتی» نیست. رشد و تقویت دستگاه دولت، «حزب- دولت» و بوروکراسی آنها نیست. سیاست رهایی خواهانه به معنای ایجاد هر چه بیشتر شرایط و زمینههای کاهش نقش دولت و گذار به زوال آن از یکسو و خودگردانی جمعی و مشارکتی مردمان در ادارهی امور خود در برابری و آزادی از سوی دیگر است.
جهان روایی، جهانی شدن
سوسیالیسمِ امروز ملی نیست، جهانی است. «ساختمان سوسیالیسم» در یک کشور، امروز، به مراتب بیشتر از گذشته، ناممکن شده است. سوسیالیسمِ امروز ناگزیر فراملی، جهانی و جهانروا ست.
امروزه، با فرایند اجتنابناپذیر جهانی شدن، خروج از مناسبات اقتصادی حاکم در یک کشور نمیتواند مستقل و منفک از دیگر کشورهای منطقه و جهان انجام پذیرد. نه تنها برآمدن مناسبات اجتماعی نوین سوسیالیستی در چهارچوب محدود و بستهی یک کشور یا سرزمین ناممکن میشود – این را مارکس در زمان خود مشاهده کرده بود – بلکه همهی شواهد نشان میدهند که حتا اصلاحات اقتصادی و سیاسیِ دموکراتیک در یک کشور نیز، چون ایران به عنوان نمونه، بیش از پیش نیاز به همراهی و همسویی دیگر اقتصادها و سیاست ها در کشورهای دنیا و منطقه دارند. امروزه، جهانیشدن مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امر یافتن راهکارهای مشخص برای تغییر وضع موجود در یک کشور به گونه ای مستقل از تغییر و تحولات در دنیای خارج و پیرامون را هر چه بیشتر پیچیده و دشوار کرده است.
سوسیالیستهای رهاییخواه امروزه دیگر نمیتوانند تنها در محدوده ی ملی بی اندیشند، مبارزه کنند و احکامی را در این چهارچوب صادر کنند بلکه، بیش از پیش، در همسویی و همکوشی با جنبش های چپ رهاییخواه جهان، می بایست به صورتی منطقه ای و جهانی فکر کرده و چاره جویی کنند. جنبش سوسیالیستی امروز در یک کشور، بدون همراهی و مشارکتِ دیگر جنبشهای سوسیالیستی در جهان، در گسترهی یک جنبش جهانی ضد سرمایهداری، به تنهایی نمیتواند ساختارها و مناسبات در یک کشور را به طور اساسی (تأکید کنیم روی اساسی) تغییر دهد. سوسیالیسم یا جهانی است و یا جهانی نیست، پس دیگر سوسیالیسم نیست.
خلاصه کنیم. ایده ی سوسیالیسم رهایی خواهانه، با این که در هر محل و مکان شکل می گیرد، اما تنها می تواند امروزه خصلتی جهان روا (اونیورسال) داشته باشد. امر انترناسیونالیستی، امروزه، تبدیل به ضرورت و شرط اصلیِ هر اندیشه و عمل برای رهایی می شود. در برابر جهانی شدن سرمایه، تنها پاسخ می تواند انترناسیونالیسم رادیکال باشد. از هم اکنون بر ما روشن نیست که این جنبش جهانی چه شکلی از سازماندهی جهانی برخواهد گزید، اما به یقین، بین الملل سیاسی، دیگر، مرکب از نمایندگی های ملی نخواهد بود و تحت قانون منافع ملی قرار نخواهد گرفت. امروزه، زمانِ کنشگری در مقیاس جهانی فرا رسیده است. بدین معنا که، در هر لحظه، فعالان رهایی خواه باید اراده ی جهانی را با اندیشه ی خود پیوند دهند، همان طور که آن را با عمل خود در مکان معین پیوند می دهند.
تحزب سنتی، حزب- دولت
تحزب سنتی به طور کلی، چه چپ و چه راست، بنا بر مُدل «دولت» تبیین شده است. هم چنان که دولت مدرن در غرب نیز بنا بر نمونه ی موجودِ ساختار عمودی و اقتدارگرایانهِ کلیسا شکل گرفت. حزب کلاسیک امروزی، دستگاهی است با الزامات خود برای تسخیر قدرت سیاسی، برای در دست گرفتن ماشین دولتی و حفظ آن به منظور حاکمیت بر مردم. از این رو، ما این گونه تشکیلات سیاسی را «حزب – دولت» می نامیم. ساختار عمودی بودن، تمرکز گرایی، بوروکراسی، اقتدارگرایی، قیمومیت بر مردم، تسلط بر جنبش، رهبری جامعه در قالب تامین منافع حزب و دستگاه آن… شاخص های اصلی هر تحزب کلاسیک و مدرن امروزی را تشکیل می دهند.
چنین معنا و مفهومی از تحزب، هیچ گاه ایده ی مارکس نبوده بلکه پس از اوست که توسط مارکسیسم روسی در باره ی آن نظریه پردازی می شود. تحزب کلاسیک به گونه ای که تعریف شد مقوله ی «نمایندگی» را در مرکز فعالیت سیاسی قرار می دهد. اما این مقوله از بسی جهات با سوسیالیسم/کمونیسمی که بر عامل دخالت گری مستقیم و دموکراتیک مردمان در جنبش های خود تاکید دارد، در تضاد قرار می گیرد. دخالت گری جمعی، مشارکتی و مستقیم، در حقیقتِ خود، «نمایندگی» نمی شود و نمی تواند شود.
در وفاداری به این نظریه مارکسی در مانیفست، تأکید کنیم که کمونیست ها حزبی جداگانه از جنبش کارگری عمومی را تشکیل نمی دهند. مارکس، در باره ی تشکل کمونیست ها، در حقیقت سه چیز بیش نمی گوید: یکی این که آن ها به مجموعه ی مراحل جنبش کارگری توجه دارند و نه فقط به مرحله ای خاص از آن. این به این معناست که آن ها از هم اکنون به سوی اونیورسال که کمونیسم است برنامه ریزی می کنند. نکته ی دوم، همان طور که گفتیم، این است که کمونیست ها حزب جداگانه ای نمی سازند. از این رو مارکس، خود، تنها در انجمن بین المللی کارگران که اتحادی از تشکل های کارگری بود و نه حزب، فعالیت کرد. سومی این است که نزد مارکس، کمونیست ها در درجه اول انترناسیونالیست هستند.
جنبش گرایی، دموکراسی رادیکال
اشکال تاریخی و سنتی سازماندهی شناخته شده ای که در سدهی بیستم در نمونهی حزب، جبهه… برای رهبری و متحد کردن مردم تشکیل شده و عمل می کردند، اکنون در بحرانی ژرف فرو رفتهاند و نمیتوانند نیروی اجتماعی قابل توجهی را متشکل ساخته و فعال نمایند.
چپِ رهایی خواه جنبشگرا(4) است به این معنا که بر نقش اصلی و تعیین کنندهی جنبشهای اجتماعی در مبارزه برای تغییرات اجتماعی و سیاسی باور دارد. جنبش گرایی به این معناست که جنبش های اجتماعی قابلیت کسب شناخت و دستیابی به ایدهها، نطریهها و طرحهایی به طور نسبی صحیحتر و نزدیکتر به «واقعیت» را دارند و به همین سان نیز توانایی سازماندهی خود را در اشکالی دموکراتیک و افقی. به این معناست که جنبشهای اجتماعی میتوانند تبدیل به نمونههای عالی فضای آزادِ مداخلهگری سیاسی و میدان پر چالش تبادل و تقابل نظری شوند که در فرایند آنها عمل دگردیسی اجتماعی و مراودهی نظری – برنامهای در هم آمیخته می شوند و خودِ شهروندان در چنین روندی، نقش فاعلان، مبتکران و بازیکنان اصلی و مستقیم را ایفا می کنند. در یک کلام، مداخلهگری مستقیم و بدون واسطه، بدون واگذاری و نمایندگی. این همانی است که ما «دموکراسی رادیکال» می نامیم.
مسأله ی تسخیر قدرت
چپ را باید از دلبستگی به قدرت و تصرف آن، به منظور جایگزینی قدرت موجود توسط قدرتی دیگر از همان سنخ رها ساخت. بینشی در درازای تاریخ مدرن همواره در چپ غالب بوده و هست که امر قدرت و تسخیر آن را در مرکز هستی شناسانه مبارزه ی سیاسی قرار می دهد. ایده ی انقلاب و ایده ی تسخیر قدرت را در هم می آمیزد.
تعریف کلاسیک از سیاست، از مارکس (نه در همهی نظرات او) تا لنین و مائو، همواره این بوده است که امر تصرف دستگاه دولتی جوهر مبارزه طبقاتی را تشکیل میدهد. از این دید و در یک کلام، معنای سیاست ورزی یعنی مبارزه برای تصرف قدرت و قدرت نیز چیزی نیست جز دولت. یکی از چالشهای مهم امروزی در برابر چپ رهایی خواه این است که ایدهی فعالیت سیاسی و جنبشی بدون تسخیر قدرت را مطرح سازد. به یکی از بنیادهای نخستین سوسیالیستی/ کمونیستی باز گردد که مارکسیسم مبتذل روسی و سوسیال دموکراسی زیر پا نهادند و آن این است که کار سیاسی به معنای تسخیر دولت و قدرت نیست.
چپ رهایی خواه در گسست از بینش قدرت طلبانه از سیاست تبیین می شود و عمل می کند. در گسست از آن نوع تفکری که تسخیر قدرت را در مرکز دلمشغولی خود قرار می دهد، که هدفش باز تولید ساختار قدرتی است که ناگزیر در شرایط تاریخی کنونی تمرکزگرا و اقتدارگرا از آب در می آید. رهایی خواهی، به واقع، ضد قدرت است به این معنا که قدرت و دولت را نه از برای حفظ و اصلاح آن ها بلکه تنها به منظور زوال آن ها، موضوع اندیشندگی خود قرار می دهد.
چپ اپوزیسیونی
چپِ سوسیالیستیِ امروز اپوزیسیونی است به این معنا که در خارج از سیستم چون نیرویی معترض و مخالف عمل می کند. چپِ سنتی، همان طور که گفتیم، همواره برای تسخیر قدرت و حکومت کردن مبارزه کرده و میکند. این چپ با وجود نقشی که در درازای تاریخ مدرن در هدایت و سازماندهی مبارزات و تحولات سیاسی و اجتماعی ایفا کرده است، در عین حال همواره نشان داده است که در زمانی که به قدرت میرسد، در برابر الزامات پاسداری از آن، ناگزیر دست به سرکوب و سلطه میزند. چپ رهاییخواه اما، از نظر ما، میبایست بر فاصله گرفتن از قدرت، دولت و تصرف آن تأکید ورزد.
تجارب تاریخی بارها و بارها به ما میآموزند: در شرایطی که جنبشهای گستردهی اجتماعی و همگانی در جهت تغییرات ساختاری و بنیادین شکل نیافتهاند و مستمر نیستند، در شرایطی که آمادگی ذهنی و عملی اکثریت بزرگی از مردم برای همراهی و مشارکت فعال و مستقیم در ایجاد چنین تغییراتی وجود ندارد، شرکت چپ در قدرت و دولت ناگزیر او را در برابر یک دو راهی تراژیک قرار میدهد:
– یا او باید تنها با تکیه بر نیروی خود و اقلیتی کوچک، برای اجرای برنامه اش، از راه زور دست به عمل انقلابی زند، که در نتیجه دیکتاتوری و ستم را بر جامعه اعمال خواهد کرد. در این صورت، روح آزادگی خود را از دست می دهد.
– یا به پیروی از ذهنیت اکثریت مردمی که خواهان تغییرات بنیادی نیستند و زیر فشار آن ها، ناگزیر باید از اجرای برنامه های خود صرف نظر کند و به مجریان و مدبران سیستم موجود در جهت حفظ و ترمیم آن درآید. در این صورت، روح انقلابی خود است که از دست می دهد.
————————————-
در شرایط عینی و ذهنیِ اوضاع امروزیِ جهان (و هم چنین ایران)، در شرایط سلطه ی تام و تمام قدرت های حاکم سرمایه داری، استبدادی و دینی بر کشورهای جهان با تمامی وسایل و امکانات دولتی، رسانه ای و غیره که برای تبلیغ سیستم موجود، ابدی خواندن آن و غیر ممکن دانستن هر دگرسازی ریشه ای، در اختیار دارند – ذهنیتی که امروزه در همه جا و از جمله در ایران حاکم است – چپی که خواهان تغییرات رادیکال می باشد در اقلیت است. ایده های ضد سرمایه داری، آرمان های رهایی خواهانه و فعاالیت های ضد سیستمی امروزه در اقلیت اند. جنبش های اجتماعی برای تغییرات ساختاری نیز، به دلیل محدودیت های ذهنی و عینی آن ها و به علت شرایطی که در این نوشته نام بردیم، هم چنان تا کنون توانایی فراگیر شدن در سطح کشوری و جهانی را به دست نیاورده اند.
امروزه، به این ترتیب، برای چپ ضد سیستمی، بحث، نه بر سر پیروزی بلکه مقاومت است. آن چه که او در وضعیت کنونی می تواند و باید انجام دهد سه چیز است: گسست از چپ سیستمی، کمک به برآمدن و رشد جنبش های اجتماعی ضد سیستمی و سرانجام ابداع مفهوم ها، شکل ها و شیوهای نوین فعالیت سیاسی برای سازماندهی جنبش مقاومت و مبارزه در جهت رهایش. این است، به دیده ی ما، وظیفه ی امروزی چپ رادیکال. چراغ راهنمای ما در این دوران تیره و تار. در شبانگاهِ سرمایه، استبداد و دین.
————————————-
یادداشت ها
(1) رهایش : Emancipation
(2) دولت، در هر جای این نوشتار، معادل État (فرانسوی)، State (انگلیسی) و Staat (آلمانی) است، که به معنای شیوه و شکل
سازماندهی قدرت سیاسی بر اساس جدایی از جامعه، تخصصی و نهادینه بودن آن است و شامل سه حوزه ی اجرایی، قضایی
و مقننه می شود. با حکومت اشتباه نشود که معادل خارجی آن نزد ما Gouvernement است.
(3) دولت گرایی : Étatisme
(4) جنبش گرایی، جنبش گرا: Mouvementisme. Mouvementiste
ژوئن 2016 – خرداد 1395