سرآغاز ـ تاکنون پنج غزل حافظ (۴۷۹،۲۷۱،۲۸۹، ۳۳۸،۷۲) را به شیوه ی رندان بازخوانی کرده ایم و در روی برخی تارنماها، به خوانندگان فارسی زبان پیشکش کرده ایم. در آنجا به یاری زبان و واژه های حافظ باشیوه ی آزاداندیشی او آشنا شدیم وبه درستی دریافتیم که خواجه تنها شاعر نیست بلکه اندیشمندی بزرگ است که اندیشه ی او برتر و ورای همه ی دین ها و آیین های سده های میانی و کهنه است، تا جایی که اندیشمندان بزرگ دنیا مانند نیچه، گوته، ویکتور هوگو و دیگران، که با خواجه ی شیراز از راه برگردان های دست و پا شکسته آشنا شده اند او را تکریم و تعظیم کرده اند.
در دیوان خواجه بیش از نود بار با واژه ی « رند » روبرو می شویم. اما تنها این نود و اندی غزل نیست که رندانه است، او بیشتر غزل هایش را رندانه نوشته است: « همچو حافظ به رغم مدعیان ـ شعر رندانه گفتنم هوس است ۷ / ۴۳ ». ما همچنان بر آنیم که همه ی غزل هایی که واژه ی « رند » در آن ها هست باز خوانی کنیم، سپس به سراغ واژه های کلیدی دیگر مانند مغان، پیر مغان، می، میخانه، زاهد، صوفی، فلک، آسمان و مانند این ها برویم.
آقای دکتر منوچهر مرتضوی استاد ادبیات فارسی در جستجوهای خود برای دریافت درست و راستین اندیشه های حافظ در کتابی بنام « مکتب حافظ » چنین می نویسد: « درباره ی مکتب حافظ باید تحقیق مستقلی بعمل آید و مشخصات مشرب حافظ و ممیزات مکتب رندی روشن بشود، … » و سپس در دنباله ی همان بخش در رویه ی ۹۸ کتاب خود می نویسد: « حافظ در سیر فکری و تشخیص و ارزیابی فلسفی، خود را مکلف و موظف نمی بیند پایه های از پیش طرح شده ای را به عنوان الفبای ” کتاب تشخیص خود” بپذیرد بلکه خود واضع این الفباست.» پس بهتراست که دانشمندان ( شارحان دانشمند ) نکوشند تا کشتی اندیشه ی حافظ را به مرداب مذهب یا آیین این یا آن شیخ و یا پیر و پیشوا بیندازند: « بیا و کشتی ما در شط شراب انداز ـ غریو و ولوله در جان شیخ و شاب انداز ۱/ ۲۵۷ ».
فراگرفتن و بازخوانی همین « الفبا »، ما را با شیوه ی اندیشه ی حافظ آشنا می کند و راه را بر بازخوانی های نادرست آئین گرایانه و دین باورانه می بندد. ما از بازخوانی غزل ۴۷۹: « سحرم هاتف میخانه به دولت خواهی ـ گفت بازآی که دیرینه ی این درگاهی » ( بیت های ۱ تا ۵ ) آموختیم که رند به فرهنگ ایران باستان عشق می ورزد، می را گرامی می دارد. از ( بیت ۲ )آموختیم که قلندر است، یعنی به دین بی اعتنا است ( بیت ۳ ). هوشیار است و به اخترشناسی و دانش بها می دهد ( بیت ۴ ). به سهمناک بودن کار خود و راه خود آگاهی دارد ( بیت ۶ ). با طامات و خرافات و صوفی گری ناسازگار است ( بیت ۶، ۷ ). خود نمایی، مردم فریبی، جاه و شکوه این جهان و نویدهای دروغین درباره ی آن جهان را روا نمی داند ( بیت ۸، ۹ ).
باز خوانی غزل ۲۷۱ « باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش ـ برجفای خار هجران، صبر بلبل بایدش » به ما می آموزد که رند چون باغبان تیماردار انسان ( یار ) است ( بیت ۱ ). دربرابر سختی هایی که در راه عشق به انسان هست، شکیبا است ( بیت ۱ ). درگرفتاری ها بردبار و دوراندیش است ( بیت ۲ ). انسان را زیباترین موجود می داند و به او عشق می ورزد ( بیت ۳ ). رند به جهان دل بستگی ندارد و بی پروا است ( بیت ۴ ). اهل طریقت ( صوفیان ) را بی دانش و بی تقوا می داند (بیت ۵ ). در تیمارداری و عشق ورزی به یار، توکل را بی جا می داند ( بیت ۵ ). برای خدمت به معشوق ( انسان ) باید مهربان و ناز کش باشد ( بیت ۶ ). رندان، می را که یادگار فرهنگ ایرانی است ستایش می کنند و عاشقان نوع انسان هستند، این شیوه را پیوسته و زنجیروار پیگیری می کنند ( بیت ۷ ). از تجمل و خودآرایی دوری می کنند و آنچنان بی پیرایه اند که حتا بی آواز رود و موسیقی نیز باده می نوشند ( بیت ۸ ).
غزل ۲۸۹« در وفای عشق تو مشهور دورانم چوشمع ـ شب نشین کوی سربازان و رندانـم چو شمع » نیز برما آشکار می سازد که حافظِ رند خود را شب نشین و هم نشین با رندان و جانبازان می داند ( بیت ۱ ).عاشق است ( عاشق انسان)، پای بند و وفادار ( بیت ۱ )، بردبار است و فداکار ( بیت ۲)، پُر تحمل است و خندان ( بیت ۳ ). راز دار است و دَم برنمی آورد( بیت ۴ ). بی باک است و فداکار ( بیت ۵ ). حافظِ رند، در راه عشق از جان مایه می گذارد ( بیت ۶ ). با طامات، خرافات وصوفی گری ناسازگاراست( بیت۶،۷). آماده است که جان خود را فدای دوست کند ( بیت ۸ ). عشق آتشین خود را یک دم هم از سر بدر نمی کند ( بیت ۹ ).
غزل ۳۳۸ « من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم ـ محتسب داند که من این کارها کمتر کنم » ویژگی های رند را چنین بر می شمرد: رند آزاد اندیش و عاشق مردم ( انسان ) است و از دین و محتسب پیروی نمی کند(بیت ۱ ). توبه را روا نمی دارد و کار توبه کاران را نمی پسندد. دست کشیدن از می را در بهار دور از خرد می داند ( بیت ۲ ). باد بهاری، شبنم، باران و گلستان را ستایش می کند. رند نگاه کردن به دفتر و قران را، هنگام شکوفایی گیتی در بهار، بی خردی و بدسلیقگی می داند ( بیت ۳ ). رند مستی لاله و نرگس و به ویژه انسان را در گیتی گناه نمی داند و ستایش می کند. داد خواه و دادپرور است و در جهان دادگر و داوری را نمی شناسد ( بیت ۴ ). رند بر پایه ی باور باستانی پیشینیان خود گیتی و این جهان را بهشت دانسته و وعده ی دروغ دین فروشان را در باره ی بهشت آن جهان، باور ندارد ( بیت ۵ ). عشق را، می و میخانه را که یادگارهای فرهنگ ایرانی است گرامی داشته و غور و غوطه خوردن در آن ها را مایه ی سرافرازی انسان می داند ( بیت ۶ ). در تهیدستی و بی چیزی غرور خود را در برابر خورشید هم نمی شکند ( بیت ۷ ). رند آنچه دارد یعنی خرد و آموخته های خود، حتا تهیدستی خود را گنجی شاهانه می داند ( بیت ۸ ). رند، گردون و روزگار را دون پرور، شاه و صاحبان قدرت را پست دانسته، از زندگی خود خشنود است و از هیچ نیرویی توقع ندارد تا سرنوشت و یا مقام او را تغییر دهد ( بیت ۸ ). شاه را « ترک شهر آشوب »، برهم زننده ی آرامش شهر و ستمگر می خواند که ستم او روی مردم را زرد و اشک آنان را خونین ساخته است و به او هشدار می دهد تا لگام ستم را بکشد و کمتر بر مردم ستم روا دارد ( بیت ۹ ). فریب و سخنان افسانه آمیز را که از لب « ترک شهر آشوب » و « محتسب »، بیرون می آید، باور ندارد ( بیت ۱۰ ).
غزل ۷۲ ( زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست ـ درحق ماهر چه گوید جاى هیچ اکراه نیست ) نشان می دهد که رند ، زاهد و ظاهر پرستی را نمی پسندد ( بیت ۱ ).
رند، دنبال کردن راه راست را به دستور شیخ و فقیه، در خور خرد بالنده ی انسان نمی داند ( بیت ۲ ) زیرا زندگی را « عرصه ی شطرنج » می داند، نه یک راه راست( بیت ۳ ).
رندان جهان را بی انتها می دانند و بر این باورند که هیچ دانایی نیز از آغاز و انجام آن آگاه نیست. نه « دربان » دارد، نه « صاحب دیوان »، نه « حاجب » و هیچ کس نیز حق فخر فروشی و افاده بر کسی را ندارد ( بیت ۴ و ۵ ).
رند، بر این باور است که شیخ و زاهد فرمانی از سوی خدا ندارند تا بتوانند برای مردم حساب و کتاب باز کنند( بیت ۶ ).
رند، می اندیشد که اگر « قادرحکمتی » بر جهان فرمان می راند، این همه درد و زخم بی درمان نمی باید می بود ( بیت ۷ ).
رند، اهل میخانه را بی ریا و یک رنگ می داند ( بیت ۹ ).
رند، براین باور است که پیر خرابات یعنی فرهنگ ایران، انسان را گرامی می دارد و به او مهر همیشگی دارد، در حالی که شیخ و زاهد بر پایه ی تقرب، به انسان لطف می کنند و اگر کسی سر در پای آنان نساید از لطف بی بهره می شود ( بیت ۱۰ ).
رند، عاشق انسان است و برپایه ی باورهای ایرانی شراب و دُرد آن را گرامی می دارد و می نوشد و به دنبال جاه و مقام نیست ( بیت ۱۱ ).
دین ستیزی و مبارزه ی با زهد و ریا و بیهوده دانستن توکل و نیز خرافات ستیزی، شیوه ی رندی است و در سراسر دیوان حافظ آشکارا به چشم می خورد. از آنجایی که دین باوران، زهد فروشان و فقیهان، در درازای بیش از هفت سد سال نتوانسته اند از راه رودررویی و بدگویی، بر حافظ و اندیشه های تابناک او چیره شوند، در کار حافظ « تزویر می کنند ». در روزگار ما حکومت ولایت فقیه افزون بر دیوان ها ی نادرست و تفسیرهای مردم فریب و دین پسندانه، هر ساله در شیراز و شهرها و دانشگاه های دیگر، انجمن ها و نشست های حافظ شناسی بر پا می کند. در این نشست ها، واعظان و قلم به مزدان زهد فروش و زربنده مانند « حجت الاسلام » محمد خاتمی را بر منبرمی دارد تا در دین باوری حافظ داد سخن دهد. اینان با هزاران دروغ و دغل می کوشند حافظ را نیز تا به دخمه ی پَست خود به زیر بکشانند« واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ـ چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند ۱ / ۱۹۴».
از میان فقیهان دوران ما که پس از برپایی حکومت اسلامی زندانی و خانه نشین شد، آیت الله سید ابوالفضل علامه برقعی، کتاب های فراوانی درباره ی « اسلام ناب محمدی » نوشته است، اما چون باورها و نوشته هایش با مذهب رایج حاکمان همسو نبوده کتاب های او را خمیرکرده و با آب شسته اند. ایشان کتابی در رد باورهای حافظ نوشته است با نام گفتگویی با حافظ یا حافظ شکن. این کتاب که یک نمونه ی آن نزد من است و در پژوهش ها و باز خوانی حافظ ، به آن هم نگاه می کنم، به شکل پلی کپی پخش شده و هرگز به زیور چاپ آراسته نگردیده است. او به تاریخ شعبان ۱۳۷۱ قمری ( ماه می ۱۹۵۲ میلادی) در مقدمه ی کتاب خود، حافظ را مفسد فی الارض دانسته است.
آقای برقعی چون به دین ستیزی حافظ پی برده است در کتاب خود؛ گفتگویی با حافظ یا حافظ شکن، بر بیشتر غزل های دیوان خواجه، ردی به شیوه ی غزل نوشته است که ما از نظر محتوا و فن شاعری به آن ها نمی پردازیم و تنها برای راستی گفتار خود، در دین ستیزی حافظ و نیز برای درک کوتاه بینی و نادانی بزرگان دین، آن ها را گواه می آوریم. ما در اینجا در بازخوانی غزل شماره ۱۸۶ دیوان حافظ ( به کوشش خانلری )، چند بیت از غزل واره ای را که آقای علامه برقعی با وزن و قافیه همین غزل و در رد آن نوشته می آوریم:
۱ ـ آن کیست کز روی کرم با بنده غم خواری کند؟
بر دفع شاعر مسلکان با بنده همکاری کند
۲ ـ اول بتأیید خرد فکر مرا با جان خرد
از شعر دیوان آورد با من وفاداری کند ( ! ؟ *)
۳ ـ پشمینه پوشانرا بگو ایجاهلان تند خو
تا کی زعشق و درد او هرگونه طراری کند ( پشمینه پوشان، در این بیت، جمع است، اما ” طراری کند” سوم شخص مفرد *)
…
۷ ـ حافظ که گردیده است پیر از حرص و آز خود اسیر ( این شعر را حافظ در جوانی سروده است* )
کز هر وزیر و هر امیر خواهد که دیداری کند
…
۹ ـ بین برقعی نیرنگ او دیگر مخوان از هنگ او
ننگین بود شبرنگ او بسیار عیاری کند
[* آنچه در داخل دو کمان ( ) هست از ماست ]
غزل ۱۸۶
بحر رجز مثمن سالم
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
۱ ـ آن کیست کز روى کرم با من وفا دارى کند؟
برجاى بدکارى چو من یک دم نکو کارى کند
۲ ـ اول به بانگ ناى و نى آرد به دل پیغام وى
وانگه به یک پیمانه مى، با من وفا دارى کند
۳ ـ دلبر که جان فرسود ازاوکار دلم نگشودازاو
نومید نتوان بود از او باشد که دلدارى کند
۴ ـ گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طرارى کند
۵ ـ زان طرهى پرپیچ و خم سهلست اگربینم ستم
ازبند وزنجیرش چه غم آن کسکه عیارى کند
۶ ـ چون من گدایی بىنشان مشکل بودیارىچنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازارى کند؟
۷ ـ پشمینه پوش تند خو ازعشق نشنیده است بو
ازمستى اش رمزى بگوتا ترک هوشیارى کند
۸ ـ شد لشگرغم بىعدد از بُخت مىخواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخوارى کند
۹ ـ با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان چشم مست شنگ او بسیار مکارى کند
* * *
درباره ی غزل ۱۸۶ ـ این غزل بر اساس دیوان حافظ به تصحیح و کوشش پرویز ناتل خانلری بازنویسی شده است. هرکجا بیتی یا غزلی را گواه می آوریم شماره ی سمت راست، شماره ی بیت و شماره ی سمت چپ خط ممیز، شماره ی غزل است. برای نمونه بیت پنجم همین غزل ۱۸۶ را چنین می نویسیم: ۵ / ۱۸۶. این غزل در بیشتر نسخه های چاپ شده همین نه بیت را دارد. برخی دیوان ها بیت هفت را ندارد. ترتیب بیت ها در چاپ های گوناگون بر پایه ی نسخه های مورد استفاده مختلف است. در نسخه ای که مسعود فرزاد از روی یازده نسخه خطی بر پایه ی یک جدول بسامدی درست کرده است، بیت هشت در جای ششم آمده است و بیت هفت پس از بیت تخلص، یعنی در جای نهم آورده شده است. از نگاه ما بیت سه که درباره ی « دلبر » است و بیت های چهار، پنج که سخن از « طره ی پر پیچ و خم ِ» دلبر می راند و بیت شش که درباره ی « یاری چنان » سروده شده است ناچار می باید درپی یکدیگربیایند. بیت هشت نیز که « لشکر غم » یعنی طره ی دلبر و چیستان یا « رمز » این دلدادگی را همراه دارد، به دنبال بیت هفت آمده که می گوید:« از مستی اش رمزی بگو». این رمز را « تا سر زلف سخن را به قلم شانه زده اند ۷ / ۱۷۹» هیچ « پشمینه پوش تند خویی » نتوانسته است بگشاید. ما در زیر تلاش خواهیم کرد که این « رمزی » را که بر « آن طره ی پر پیچ و خم » « گره » خورده است، تا آنجا که می توانیم با شانه قلم بگشاییم. از نگاه ما، نزد حافظ، هم آن « پشمینه پوش تندخو»، هم این قلم زن، یا آن قلندر و یا این « دلبر » و یا « آن » کسی که در آغاز غزل با واژگان « آن کیست » مخاطب قرار گرفته است همه انسان هستند و جانان حافظ به شمار می آیند. حافظ بارها در دیوان خود با هزار و یک شگرد و شیوه کوشیده است تا به من، به تو، به آن سالک، به آن مفتی، و به « هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز ۴ / ۱۵۷ » بفهماند که: « ملک در سجده ی آدم زمین بوس ” تو” نیت کرد ـ که در حسن ” تو” چیزی دید بیش از طور انسانی ۵ / ۴۶۵ » چرا که حافظ خود گفته است: « … ندانستم ـ که آدمی بچه ای شیوه ی پری دانست ۵ / ۱۷۴ » این تو هستی که معشوق ازلی و ابدی حافظ هستی، فتأمل!
***
بیت نخست غزل ۱۸۶ :
۱ ـ آن کیست کز روى کرم با من وفا دارى کند؟
برجاى بدکارى چو من یک دم نکو کارى کند
کرم ـ به معنای جوانمردی، مردمی، سخاوت، بزرگواری و … است. وفاداری یعنی درستی پیمان، راستی، پیمان را نیکو داشتن، مهروزی و … واژه ی کرم یعنی جوانمردی ۳۶ بار و مشتقات دیگر کرم مانند کریم و مکارم ۲۷ بار در دیوان حافظ آمده است.
نکوکاری؛ نیکوکاری یعنی حسن عمل، خیر، کار نیک کردن، کرم، خوبی، دستگیری و …
در این جا « بدکاری » نسبتی است که حافظ به خود می دهد، چون از نظر شریعت اسلامی، شنیدن موسیقی، عشق ورزیدن به انسان و نوشیدن شراب بد و ناپسند می باشد: « دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند ـ پنهان خورید باده که تکفیر می کنند ۱/ ۱۹۵ ». این پرسش از مردمی است که با آلوده شدن به مسلمانی، بُن و ریشه ی فرهنگی و مردمی خود را فراموش کرده اند؛ نکوکاری و پیمان را از یاد برده اند. پرسش این است که آیا کسی کرم، وفاداری و نکوکاری می کند؟
چکیده ی بیت نخست غزل ۱۸۶ :
آیا هست کسی که از روی بزرگواری با من مهر بورزد و در برابر آدم بدکاری (از نظر شریعت اسلامی ) چون من، یک دم و یا یک آن خوبی کند؟
بیت دو غزل ۱۸۶
۲ ـ اول به بانگ ناى و نى آرد به دل پیغام وى
وانگه به یک پیمانه مى، با من وفا دارى کند
« بانگ نای » در این بیت به معنای صدای گلو است که همان آواز خواندن باشد. در ایران باستان و برابر باور خرمی ها، نای یا نی خدای موسیقی بوده است مولانا می گوید: « گرنبودی ناله ی نی را اثر ـ نی جهان را پر نکردی از شکر ( مولوی ) و یا می گوید: « از نیستان تا مرا ببریده اند ـ از نفیرم مرد و زن نالیده اند ( مولوی ).
حافظ در این بیت می گوید « وی » با آواز نای خود و می وفاداری خود را با دل من پایدار سازد و در همان « بدکاری » های غیر اسلامی با من وفاداری کند.
چکیده ی بیت دو غزل ۱۸۶ :
نخست با آواز گلوی خود و نوای نی، پیام او(معشوق من) را به درون جان من( یعنی به دل ) برساند و سپس با یک پیمانه ی می، پیمان خود را با من ( که همان بُن مردمی انسان است ) که یک انسان هستم، پایدار سازد. یعنی او نیز با من از این بدکاری ها بکند.
بیت سه غزل ۱۸۶:
۳ ـ دلبر که جان فرسود ازاوکار دلم نگشودازاو
نومید نتوان بود از او باشد که دلدارى کند
دلبر ـ یعنی دل برنده، آن که دل می رباید، دل نشین، زیبا، زن نازنین، یار، معشوق و …
حافظ عاشق انسان است و در سراسر دیوان خود او را می ستاید. قد او را به سرو، چشم او را به نرگس، لب او را به گل مانند می کند و او را از همه ی موجودات جهان بر تر و گرامی تر می دارد. او برای معشوق ازلی ـ ابدی خود؛ مردم، انسان یا آدمی بچه ( ۵ / ۱۷۴ ) نام های گوناگون بسیاری مانند دلبر، یار، دوست، دلدار، جان، جانان و از این دست برگزیده است و حتا پادشاهان، وزیران و دوستان خود را در پوشش همین نام ها توصیف کرده است. دکتر غنی که از حافظ دوستان و حافظ شناسان بی همتا در تاریخ ادبیات فارسی است می نویسد: « … و بکنایه مطلب خود را بگوید و بگذرد و همین سبب شده است که خواجه حافظ غالبا ممدوح خود [ شاه یا وزیر ] را قائم مقام معشوق قرار داده بزبان عاشق و اصطلاح تغزل او را می ستاید و این خود یکی از خصوصیات سبک غزل سرائی حافظ است.»
فرسود یعنی به تدریج از بین رفت، خسته شد، پیر شد، کاسته شد و … جان حافظ در راه عشق به انسان یا دلبر رنجور و خسته شد.
گشادن دل یعنی خوشحال و شاد شدن. دل نگشود یعنی دل شاد نشد. « کاردلم نگشود از او » یعنی دلم از او شاد نشد، یا او بر وفق مراد دل من رفتار نکرد: « دل گشاده دار چون جام شراب ـ سرگرفته چند چون خُم دَنی ۲ /۴۶۹ »
دلداری یعنی حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، دلنوازی، دلبری، دلجویی. « باشد که دلداری کند » یعنی امیدوارم به گوهر انسان بودن خود پی ببرد، شاید نقش معشوقگی و دلداری را انجام دهد و سربراه گردد.
چکیده ی بیت سه غزل ۱۸۶ :
جان من در راه عشق به یار رنجور و خسته شد اما دلم از او شاد نشد با این همه نمی توان از او ناامید شد شاید که دلداری کند و دل را دریابد.
بیت چهار غزل ۱۸۶ :
۴ ـ گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طرارى کند
طره یعنی کناره و کرانه ی هر چیز، موی بالای پیشانی، پارچه یا موی بهم پیچیده. « گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام » به معشوق خود انسان، نوع بشرمی گوید در زندگی ام از آغاز تاکنون، دست من به زلف تو نرسیده، درباره ی تو ناکام بوده ام.
طراری به معنای عیاری، تردستی، حیله بازی و مانند این ها است. عیاران نیز مانند طراران تر دست و چابک بوده اند، از این رو به عیار، طرار نیز گفته شده است، برای همین است که در این بیت و بیت پنج، حافظ این دو واژه را مترادف به کار برده است. زلف یار در گذار باد هرلحظه در جایی است و درست مانند عیاران با چابکی جا خالی می کند. « گفتا منش فرموده ام » یعنی گفت من که خود، انسان و هم نوع توهستم، دستیابی به تارک و زلف خود یعنی تعالی و معراج خود را مشکل کرده ام. (دینداری، شکم پرستی و مال دوستی نمونه های بارز سقوط وهبوط انسان هستند). تارک انسان یعنی سر انسان، جایگاه سرفرازی است.
چکیده بیت چهار غزل ۱۸۶ :
گفتم در زندگی، از روز نخست تاکنون نتوانسته ام گره ای از زلف تو بازکنم ( یعنی دستم به زلف تو نرسیده است ) گفت من به زلفم فرمان داده ام تا با تو عیاری و تردستی کند. یعنی این از ویژگی انسان است.
بیت پنج غزل ۱۸۶ :
۵ ـ زان طرهى پرپیچ و خم سهلست اگربینم ستم
ازبند وزنجیرش چه غم آن کس که عیارى کند
سهل است یعنی آسان و ساده است و یا بسیار نیکو است. « پر پیچ و خم » بودن زلف انسان و سخت بودن دستیابی به آن از پیچیدگی انسان سرچشمه می گیرد و حافظ این ستم را به جان می خرد. خواجه می گوید، همانگونه که عیاران برای کمک به انسان های دیگر آگاهانه خود را به خطر می اندازند، من نیز از سختی ها برای رسیدن به تارک زلف تو باکی ندارم.
چکیده ی بیت پنج غزل ۱۸۶ :
از آن زلف پر پیچ و خم تو اگر ستمی به من برسد بسیار نیکو است. کسی که عیاری پیشه می کند از بند و زنجیر باکی ندارد و آن را می پذیرد.
بیت شش غزل ۱۸۶:
۶ ـ چون من گدایی بىنشان مشکل بودیارىچنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازارى کند؟
بی نشان ـ به معنای گمنام ، ناشناس ، بازاری و … است.
عیش ـ یعنی زندگانی، زیست، خوردنی، خوشی، خوش گذرانی و … « عیش نهان » به معنای خوشگذرانی و یا زندگانی پنهانی است.
رند ـ یعنی آزاده، لاابالی، کسی که در بند دین وباورهای آن نباشد لغت نامه می نویسد:« لااُبالی، صیغه متکلم وحده مضارع است به معنی باک ندارم، نمی ترسم، نترسم. در فارسی بیشتر به صورت جامد استعمال می شود به معنی بی باک، بی مبالات، بی قید، بی بند وبار … »( لا، به معنی نه و نا. واژه ی بی ـ چون برسرکلمه ای آید آن رانفی نماید، مانندلامکان یعنی بی مکان. اُبالی صیغه ی مضارع است به معنی اعتنا می کنم یا رعایت می کنم. لااُبالی کسی است که می گوید: ” امور دین را ” اعتنا یا رعایت نمی کنم). لغت نامه در باره ی رند می نویسد: « مردم محیل و زیرک … غدار … و نیز منکر، لاابالی، بی قید … منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل، هوشمند، هوشیار و … ». ” رندان“، پای بند آداب ورسوم عمومی ودینی نمی باشند. یعنی کسانی چون حافظ که دربند فقیه و شیخ یا نماز و روزه و نیز بهشت و جهنم نیستند. فرهنگ فارسی در زیر واژه ی رند می نویسد:” زیرک، حیله گر، محیل، آنکه پای بند آداب و رسوم عمومی واجتماعی نباشد…“ رند بازاری یعنی آزاده ی هوشمندی که بی نشان و بازاری است.
معنی بیت شش غزل ۱۸۶:
برای همچو منی که گدایی بی نام و نشان هستم، آسان نیست که یاری چنان گرامی داشته باشم، کی پادشاه با کسی که گم نام است و پای بند هیچ آداب دینی و اجتماعی نیست، زندگی یا خوشگذرانی پنهانی می کند؟
بیت هفت غزل ۱۸۶:
۷ ـ پشمینه پوش تند خو ازعشق نشنیده است بو
ازمستى اش رمزى بگوتا ترک هوشیارى کند
پشمینه پوش ـ لغت نامه می نویسد: « آن که جامه ی پشمین بر تن کند … و مجازا صوفی و زاهد.»
تند خو ـ آن که به کوچک ترین چیز ناخوش و بی دماغ گردد. تیز مزاج و سرکش.
عشق این واژه گویا از واژه ی اوستایی “ایش” iš به معنای خواستن و میل داشتن به دست آمده است و با پسوند کَ یا ا َکَ، از آن اسم ساخته اند. اِشکَ یعنی مهر و دوستی فراوان، شیفتگی، مهربانی، دل دوستی، کام، شیدایی، دلبستگی، خاطرخواهی و … است. لغت نامه ی دهخدا می نویسد: « … اخوان الصفا و صدرالدین شیرازی گویند: عشق به معنی عام خود، ساری در تمام موجودات و ذرات عالم بوده و هیچ موجودی در عالم وجود نیست مگر آنکه به حکم عشق فطری ساری در موجودات که در جریان و ساری است … » اشه یا اشیر، افشره ای است که شیره ی جهان هستی است.
در این غزل تا بیت هفت، سخن از دلبر و عشق به او رفته است. دراین بیت از پشمینه پوش تند سخن می گوید که نه تنها عشق و مستی را نمی شناسد که هیچ، حتا بویی هم از آن نبرده است. با واژگان « رمزی بگو » چیستان عشق و مستی را پیش می کشد که در بیت هشت رازگونه از آن سخن می گوید.
رمز ـ فرهنگ فارسی معین در زیر این واژه می نویسد: « ۱ ـ پوشیده گفتن … بوسیله ی لب، چشم، ابرو، دهن، دست یازبان موضوعی را فهماندن … ، ۳ ـ راز نهفته ، سِر ۴ ـ نشانه ی مخصوصی که از آن مطلبی درک شود. ۵ ـ ( تصـ. ) معنی ای باطنی که مخزون در تحت کلام ظاهری است که غیر اهل را بدان دسترس نیست. در این جا خواجه سخن از راز نهفته ای می راند که خواننده باید آن را بگشاید تا بتواند آن را بفهمد.
چکیده ی بیت هفت غزل ۱۸۶:
آن زاهدی که جامه ی پشمین دارد و تند مزاج و بدخلق است از مهرورزی و عشق بی بهره است برای او از مستی و عشق، راز گشایی کن و سخنی بگو تا هوشیاری و تندخویی خود را رها کند.
بیت هشت غزل ۱۸۶:
۸ ـ شد لشکرغم بىعدد از بُخت مىخواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخوارى کند
پژوهندگانی مانند دکتر قاسم غنی، دکتر معین و پژوهندگان امروزی، کسی را در شیراز به نام «عبدالصمد» درمیان دوستان و هم دوره های حافظ، تا کنون نیافته اند که فخر دین باشد! با توجه به واژگان «رمزی بگو» و نیز رمز و رازهایی که در شعر حافظ نهفته است، گمان می رود که رمزی در این بیت نهفته باشد، پس ما به چشم رمز به آن می نگریم و یک یک واژه ها را، ژرف تر و به شیوه ای رازگونه و رمزآمیز، رازگشایی می کنیم.
« لشکر غم »؛ می تواند انبوه طره ی دلبر باشد که حافظ در بیت چهارم می گوید: « گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام » و در بیت پنجم و ششم این « بند و زنجیر » همچنان دل حافظ را در بند خود دارد. « لشکر غم » هم می تواند نشانی باشد برای لشکر ابر سیاه، که رمزی است از آیین و باور خرمی یا سیمرغی .
غم ـ در زبان عربی به صورت مصدر و اسم هر دو به کار می رود. در فارسی بیشتر به صورت اسم استفاده می شود و به معنای اندوه، تیمار، آذرنگ ، دلتنگی، مه آلود و ابرناکی، ناهویداشدن راه و. . . است. در زبان فارسی از آن مصدرمرکب می سازند مانند: غم خوردن، غم داشتن ، ابرناک شدن هوا و مانند آن.
واژه ی « بُخت » از ریشه ی بوختن در زبان پهلوی به معنای نجات دادن و رهایی دادن و رستگار کردن است که گویا در درازای زمان بَخت خوانده شده است. بُخت به معنی پسر، بنده، نجات داده، نجات یافته هم آمده است. دهخدا می نویسد: « نام پادشاهی جبار است که پدر او نصر بود و بیت المقدس را ویران کرد … نام پادشاه بابل خراب کننده ی بیت المقدس … بُخت النصر، به صاد معرب و مغلوب، نرسی است، بُخت النرسی هم گفته می شود … عطارد (دبیر فلک که علم و عقل با اوست)، سیماب، تیر، که معنای آن نافذ در امور است، دبیر فلک، خدای روز چهارشنبه و … » نام های بسیاری در زبان فارسی از واژه ی بُخت ساخته شده است مانند: بُخت نرسه، بُخت نرسی، بُخت آذر، بُخت آفرید، آذر بُخت، فیروز بُخت دُخت، یزدان بُخت … آنچه در بالا گفته شد نشان می دهد که بُخت نام یکی از خدایان ایران باستان(عطارد یا تیر) و آیین خرمی است که مسلمانان و نیز زرتشتی ها آن را کفر می دانسته اند!!
درباره ی واژه ی « بَخت » دهخدا می نویسد: « در اصل بخش بوده، شین معجمه را بدل به تا کرده اند. یعنی بخش، قسمت، بهره، مقدر و نصیب، دولت، سعادت، اختر طالع، پیشانی، فره ایزدی شاهان، فره و … بخت سپهری و … »
فخر یعنی چیره شدن بر کسی، مباهات، سرافرازی، بالیدن، نازیدن به خوی نیکو.
دین ـ دهخدا درباره ی این واژه می نویسد: « یعنی کیش، طریقت، شریعت. در سانسکریت و گات ها و دیگر بخش های اوستا مکرر کلمه ی ” دئنا “آمده است. دین در گات ها بمعانی مختلف کیش، خصائص روحی، تشخص معنوی و وجدان بکار رفته است و به معنای اخیر دین یکی از قوای پنجگانه ی باطن انسان است …» بنا برباور آریایی های باستانی، نیروهای درونی انسان{سروش ( ایزد شنیدن )، رشن، بهمن ( ایزد خرد و باور)، بهرام و رام } ایزد هایی بودند که مانند حواس پنجگانه در خود انسان رشد می کردند و تن آدمی را یاری می داند این نیروها ماوراء طبیعی نبودند.
فخر دین یعنی مباهات یا سرافرازی یک دین یا باوراست که می تواند همان سیمرغ باشد. این گوشه از رمز را نظامی با اشاره به آیین سیمرغی چنین می گشاید: « سریر سرافراز شد نام او ـ درو تخت کیخسرو و جام او » و نیز « سریر افروز اقلیم معانی ـ ولایت گیر ملک زندگانی ».
« عبدالصمد » را(که نام کسی نیست) اگر رمزگونه نگاه کنیم، می شود « ابدالصمد » نوشت. اِبدال به معنی قرار دادن حرفی به جای حرف دیگر است، ابدال “صمد” یعنی تغییر حرف های صمد می شود « س، مُذ ». سه مُذ یا سه مُد به معنای سئنا sēna یعنی سیمرغ است که در شاهنامه زال پدر رستم را پرورش می دهد. از نگاه رمز این نشان ها در این بیت هست؛ « لشکر غم » یعنی ابر سیاه (سیمرغ)، « بُخت » که خدایی ایرانی و نشان کفر است، « فخر دین » که سرافرازی باور یا کیش است، می تواند؛ سریر سرافراز، باشد و سرانجام « عبدال صمد = ابدال صمد » که می شود سه مُذ، که همه نشانه های باور خرمی یا سیمرغی ( جهان خدایی ) است. درباره ی سیمرغ یا عنقا حافظ می گوید: « من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه ـ قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم ۲ / ۳۱۲ »؛ مرغ سلیمان هد هد است و پیشه اش قاصدی و پیام رسانیدن است. مولوی بلخی می گوید: « نوبت هدهد رسید و پیشه اش ـ وآن بیان صنعت و اندیشه اش ».
فرهنگ فارسی معین درباره ی سیمرغ می نویسد: [ پهلوی sēna- murv ,sēnē – muruk ] در فروردین یشت بند ۹۷ آمده، فروهر پاکدین سئنه saēna پسر اهوم ستوت را می ستاییم … در مینوگ خرت ( پازند ) آمده … آشیان سین مورو ( سیمرغ ) بر درخت ” هرویسپ تخمک ” است که آن را ” جد بیش ” ضد گزند می خوانند و هرگاه سین مورو از آن درخت برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید و چون بر آن نشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم هایش پراکنده گردد.» مهرگان و جشن خرمن و گردآوری تخمه ها، جشن خدای مهر یا سیمرغ و همای بوده است . لغت نامه ی دهخدا از قول فرخی سیستانی می نویسد: « مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید زجای ـ تا کجا پر زند امسال و کجا دارد رای ». مهرگان، مهر و سیمرغ افسانه نبودند بل که باورهایی بودند که مردم با آن ها زندگی می کرده اند. لغت نامه ی دهخدا زیر واژه ی مهر یا خدای مهر می نویسد: « یکی ازبغان یا خداوندگاران آریایی یا هند و اروپایی پیش از روزگار زرتشت است… نام گیاهی باشد که آن را به فارسی مردم گیا و به عربی یبروح الصنم خوانند … آریاییان هنگام ورود به ایران قوای طبیعت مثل خورشید و ماه و ستارگان و آتش و خاک و باد و آب را می پرستیدند. خدایانی را هم که مظهر قوای طبیعت بودند « دئوه » می خوانده اند… » واژه ی دئوه در فارسی بد نام شده و امروز ” دیو ” نامیده می شود و عاشق را هم که مذهب او عشق است؛ دیوانه می نامند. یادآور می شویم که حافظ نیز مانند پدران آریایی خود پرستنده و ستایش کننده ی قوای طبیعت بوده است: « مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ـ یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو ۱ / ۳۹۹ ». این بیت خواجه ، همانند شعر فرخی درباره ی سیمرغ و مهرگان است که در بالا از آن یاد کردیم.
غم خواری ـ دهخدا در زیر این واژه می نویسد: « دوستی حقیقی و شفقت و شرکت در غم و اندوه، تیمار داری ، دلسوزی ، غمگساری ، مهربُنی و … »
معنای بیت بالا، به گونه ای معمولی و متعارف می شود: شمار لشکر غم ( کدام لشکر و چرا ؟ ) فراوان شد، از اقبال ( بَخت ) یاری می خواهم تا افتخار دین، عبدالصمد؟ یعنی بنده ی پناه نیازمندان (کدام بنده ی نیازمندان؟ و این چه رابطه ای با دلبر و گیسوی وی دارد؟ ) باشد که غمگساری کند. اما به چشم ما، این بیت دارای رمزی بوده و ما کوشیدیم آن را بگشاییم. کار به درازا کشید و پیچیدگی های فراوانی داشت.
چکیده بیت هشت غزل ۱۸۶:
۸ ـ سیاهی زلف دلبر( غم دلبر ) بی شمار شد، از ایزد رهایی بخش ( دبیر فلک یا عطارد یا تیر) یاری می خواهم، امیدوارم سرافراز کیش ( یا کیش سرافراز )؛ سه مُذ ( sēna سئنا = سیمرغ ) خدای مهر، دلسوزی و مهربُنی کند.
بیت نه غزل ۱۸۶:
۹ ـ با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان چشم مست شنگ او بسیار مکارى کند
نیرنگ یعنی سحر، افسون، نیرنج، جادویی، افسونگری، شعبده، چشم بندی، فریب، تدبیر و …
نیرنگ به طرح و هیولای نقاشی نیز گفته می شود.
آهنگ ـ یعنی قصد، عزم، عمد، اندیشه، اراده، آواز، نوا، راه، پرده و …
شنگ ـ ( ص. برای شاهد شوخ شیرین حرکات )؛ شوخ، بی حیا، قشنگ، زیبا، شوخ چشم، نابکار، بی شرم و … چشم شنگ یعنی چشم بی حیا
مست ـ کسی که شراب در وی کارگر شده است، سخت بی خود از شراب، بیهوش، مدهوش، وارونه ی آن هوشیار است… پرشهوت و جفت خواه… خمار آلود، مخمور مانند چشم یار: « شرمش از چشم می پرستان باد ـ نرگس مست اگر بروید باز۲/ ۲۵۶». مست به معنی غرق شادی و خوشی نیز هست …
مکاری یعنی فریبندگی، افسونکاری.
در این بیت روی سخن با « دلبر» یا نوع آدمی دارد که از ویژگی های او؛ نیرنگ بازی و طراری است. حافظ جایی دیگر درباره ی انسان می گوید: « دلم ربوده ی لولی وشی است شور انگیز ـ دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز ۱ / ۲۶۰ » از نگاه حافظ انسان؛ با همه ی برتری ها و کمی ها و کاستی هایی که دارد؛ زمینی، زیبا و دوست داشتنی است.
چکیده ی بیت نه غزل ۱۸۶:
چشم او جادویی و فریبکار است حافظ به سوی او مرو که ( اگر بروی ) آن چشم زیبا و مخمور، فریبدگی ها و افسونگری های فراوانی خواهد کرد ( و ترا به دردسر و گرفتاری دچار خواهد کرد).
چکیده ی غزل:
در غزل ۱۸۶ خواجه ی شیراز درباره ی درون مایه ی فرهنگ ایرانی که وفاداری به انسان ، موسیقی، می، پیمانه و پیمان است؛ سخن می گوید. رمز عشق خود را به خدای مهر به شیوه ای رندانه بازگو می کند و سراندیشه های رندی را به گونه ی زیر بر می شمرد:
رند وفاداری به انسان را نکوکاری می داند( بیت ۱ )
برای رند بانگ نای و موسیقی پیام درونی انسان است و « می » نشان وفاداری به
فرهنگ مردم پرست ایران است. ( بیت ۲ )
در راه عشق به انسان وفادار است و از بی مهری یار( مردم ) ناامید نمی شود( بیت ۳ )
رند می داند که دستیابی به زلف یار و مهرورزی با وی دشوار است و این دشواری را از ویژگی های خصلت انسان می داند. ( بیت ۴ )
رندان نیز مانند عیاران در راه عشق به مردم از بند و زنجیر باکی ندارند ( بیت ۵ )
رند که پای بند هیچ آداب دینی و اجتماعی نیست خود را در برابر نوع انسان کوچک و کم بها می داند. ( بیت ۶ )
زاهد پشمینه پوش را از عشق و رمز و راز مستی، بی بهره می داند.( بیت ۷ )
رند در راه عشق از خدای مهر( س مذ = sēna سئنا = سیمرغ ) دلسوزی و مهر بُنی می خواهد. (بیت ۸ )
چشم یار را زیبا و شیوه ی چشمش را افسونکار و درد سرآفرین می داند. ( بیت ۹ )
۱ ـ ناتل خانلری ، پرویز. دیوان حافظ ، خواجه شمس الدین محمد. چاپ دوم.تهران ۱۳۶۲. صص ۹۷۴ ، ۵۵۸ ، ۵۹۴ و ۶۹۲.
۲- ـ شمس یدالهی ، زهرا ، آوازه ی شعر حافظ در فرانسه. دانشگاه اپسالا ، سال ۲۰۰۲ میلادی .صص ۴۲ ، ۴۸ و . . .
Shams-Yadolahi, Zahra. Le retentissement de la poésie de Hafez en France, UU, 2002 .pp .42, 48. . .
۳- ـ مرتضوی منوچهر، مکتب حافظ یا مقدمه بر حافظ شناسی، تهران ۱۳۴۴ ص ۹۶.
۴ـ شماره ی دست راست شماره ی بیت وشماره ی دست چپ شماره غزل از” دیوان حافظ “، دکترپرویزناتل خانلری ، ۱۳۶۲، تهران ، است.
۵ـ غنی ، دکترقاسم .بحث در آثار و افکار و احوال حافظ. ۱۳۲۱ تهران. ص ۴۷
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیست و هفتم مهرماه ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی