اثر: میشل اُنفرِه
برگردان از لوسیفر
در آمد
خیر اندیشی در اطرافم نبود که بگوید “بچه جان دست بسوی این کتاب مبر که انگشت سوز است و خانمان برانداز !” مگر بچه را سرِ شنوائی هست که به خزعبل گوئیِ بزرگتر ها گوش فرا دهد؟ دست دراز کردم ، مصحف را برداشتم ، بازش کردم و خواندم . شکرِ خدا فحوای کلام آسمانی نبود ، زمینی بود شاید هم اهل مزاح با لحنی جدی بگویند زیرزمینی یا به عبارتی جهنمی . بر انیگخته شدم تا آن را با دقت مرور کنم . مرور کردم و به مرور هیجانِ برگردانِ متن در دلم نشست و پس ازتاملی کوتاه مصممانه از دلِ اراده ام بی اختیار برخاست تا بعد از ماه ها تلاشِ پر نوسان ولی مستمر بر دل های تشنه لب -امیدوارم – بنشیند ، دل های تشنه لبِ پارسی دان !
فارسی شکر است، بر منکرش لعنت ! ولی وقتی باب ترجمه باز میگردد و متنی باید از پهنۀ بی کران زبانِ فرانسه پر کشد ودر غریب سرزمینی فرود آید ، هیهات که مترجم حتی اگر زبردست ترین باشد، در یافتنِ لغات مناسب و تنظیم و ترکیب جمله های نغز غالباً دست و بالش بسته است. باید بسازد و بسوزد تا بلکه افتان و خیزان مفهوم را به سر منزلِ مقصود برساند .
در ابتدا سرگردان بودم . نمیدانستم از بین الفاظ موجود در فارسی کدامین را انتخاب کنم تا در مضمونِ عنوانِ کتاب دخل و تصرفی نشده باشد . الهیات ، حکمتِ الهی علم اللاهوت ، خدا شناسی و حتی تئولوژی شنیده بودم و از بکار بردنِ تک تک آن ها دغدغه ای نداشتم . دل نگرانیم زمانی شروع شد که ضِدِ مضمونی که در تضاد با این اصطلاحات باشد می بایستم پیدا کرد . گبر و زندیق و کافر و ملحد و بی دین و خدا نشناس و خداناباور در چنتۀ دانشِ ناقصم یافت میشد ولی آیا واژه ای که از شخصِ مشخص در این زمینه فراتر رود وحکایت از فلسفه و حکمت او کند نیز وجود داشت ؟.یافتنش مشکل مینمود . هم ردیفِ آتئولوژی – تیتر اثر- چه میتوانستم به زبان مادری عرضه کنم. بناچار دل به دریا زدم و از بین آنچه در دسترس بود ، الحاد شناسی را بر گزیدم .اهل فن – لغت بازان حرفه ای – از سر گناهانم بگذرند ولی نه از خلل وفرج دانش ناچیزم . و اما موضوع کتاب ! تحقیق نسبتاً فشرده و جامع ایست پیرامون روند خداناباوری در بستر تاریخ و نقش مخرب ادیان ابراهیمی- یهودیت ، مسیحیت و اسلام – در پیدایش و تحول آنچه تمدن شرق و غرب میخوانیم میشل اُنفرِه ، از فیسوفان بنام معاصر فرانسه و نویسندۀ اثر ضمن استناد به منابع معتبر و با منطق و استدلالی ظریف و استوار خواننده را سخت تحت تاثیر قرار میدهد . ممکن است گه گاه در تجزیه و تحلیلِ مواردِ مختلف اندک هیجانی در قلمش حس شود ولی تلاطم احساسات هیچگاه جستجوی حقیقت را فدای باور عمیق نویسنده که همانا خدا ناباوریست نمیکند . و اما منِ نا اهل چگونه به این کتاب رسیدم و پس از خواندنِ آن تصمیم به برگردان متن گرفتم ؟ این رشته سر دراز دارد و در حوصلۀ این در آمد نیست . با این حال چون نمیخواهم خواننده در این مورد با علامت سوالی روبرو گردد یاد آورِ نکته ای میشوم .
هر کدام از ما آدمیان برآمده از شرایط و مقتضیاتی هستیم که موجب شکل گیری شخصیت و فکر و بینشمان میشود . کیست از این قانون مبرا ؟ مادرم زنی مومن و متدین بود. روحِ ما – فرزندانش – را زیرِ سایۀ اخلاق مسیحائی تر و خشک نمود. می اندشید راهی که می پیماید درست است اما به کژراه میرفت و نمیدانست ! نتیجه این شد که در بحبوحۀ جوانی هنگام اولین رودرروئی با واقعیت های پر فراز و نشیب اجتماعی بالاخص در بستر ناهموار روابط جنسی ، اختلالی در روانم شکل گرفت که نه تنها خنده بلکه سالیانی چند زندگی را بر من حرام ساخت . آیا جامعه ، دستمایۀ اخلاق مسیحائی را به چالش کشیده و در ضمیر حساسم بحران آفریده بود؟ بحرانی که خمیر مایۀ آن نامی نداشت جز احساس گناه ؟ افسردگی بسراغم آمد و بی آنکه خود بدانم چگونه ، در بیست سالگی ایمان الهی را بوسیدم و گوشه ای نهادم. شدم دین- گریز، ابتدا در درون و سپس علناً اما نه با قیل و قال. روزگاری گذشت ، خوش و شیرین ، تلخ و ناگوار . گهی دوان گهی لنگ زنان به پیش میرفتم. تجربه می اندوختم و زندگی می آموختم . در میانِ کتاب هائی که ورق میزدم و میخواندم جمال زاده در دلم نشست . در اواخرِ دهۀ 70 میلادی وقتی آخوندِ آزادی کش و خرد ستیزِ در سرزمین ام به مقام اربابی رسید و جنایت اغاز کرد، بطبع عقلانیت شد خداوندگارم . چندی نگذشت که چرخشی در بینشم رخ داد و اینبار شدم دین ستیز ولی از آن دست که با حربۀ عقل به مصافِ تعصب و خرافات میرود . برانگیخته شدم تا ماجرای تاریخی ادیان را در حد توان مطالعه کنم و مطالعه کردم تا اینکه رسیدم به اثر میشل انفره و تمایل به شناساندنِ نوشتۀ او به هموطنان عزیزم . امید اینکه از عهدۀ کار چندان که در خور خواندن بُوَد برآمده باشم . و اما قبل از بستِ این روده درازیِ خوشبختانه کوتاه و تحویل کلام به نویسندۀ کتاب بجاست بر گرفته از” مدایحِ بی صلۀ” شاملوی بزرگ ، نالۀ زمینِ زمین خورده را دیگر بار بشنویم تا بدینوسیله از دروازۀ پر طراوت نثری لطیف و هشداری ظریف وارد مبحث اصلی شویم :
صدای شاملو
پس آنگاه زمین به سخن در آمد
و آدمی ، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کرد و کار خویش
و زمین به سخن در آمده با او چنین میگفت
به تو نان دادم من ، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو ، و برگ های نازک تره که قاتق نان کنی .
انسان گفت : – میدانم.
پس زمین گفت : – به هر گونه صدا من با تو به سخن در آمدم . با نسیم و باد ، و با جوشیدنِ چشمه ها از سنگ ، و با ریزش آبشاران ؛ و با فرو غلطیدنِ بهمنان از کوه آنگاه که سخت بی خبرت یافتم ، و به کوس تندر و ترقۀ توفان.
انسان گفت : – می دانم ، می دانم ، اما چگونه میتوانستم راز پیامِ تورا دریابم ؟
پس زمین با او، با انسان ، چنین گفت :
نه خود این سهل بود که ، که پیام گزاران نیز اندک نبودند .
تو میدانستی که من ات به پرستندگی عاشقم . نیز نه بگونۀ عاشقی بخت یار ، که زر خریده وار کنیزککی برای تو بودم به رای خویش . که تو را چندان دوست میداشتم که چون دست بر من میگشودی تن و جان ام به هزار نغمۀ خوش جواب گوی تو میشد . همچون نو عروسی در رختِ زفاف ، که ناله های تن آزردگی اش به ترانۀ کشف و کامِ یاری بدل شود یا چنگی که هر زخمه را به زیر و بمی دلپذیر دیگرگونه جوابی گوید . – آی ، چه عروسی ، که هر بارسر به مهر با بستر تو در آمد ! ( چنین میگفت زمین ) . در کدامین بادیه چاهی کردی که به ابی گوارا کامیاب ات نکردم ؟ کجا به دستانِ خشونت باری که انتظار سوزانِ نوازشِ حاصل خیزش با من است گاو آهن در من نهادی که خرمنی پر بار پاداش ات ندادم ؟
انسان دیگر باره گفت : – رازِ پیام ات را اما چگونه میتوانستم دریابم ؟
می دانستی که من ات عاشقانه دوست میدارم ( زمین به پاسخِ او گفت ) . میدانستی . و تورا من پیغام کردم از پسِ پیغام به هزار آوا ، که دل از اسمان بر دار که وحی از خاک میرسد . پیغام ات کردم از پسِ پیغام که مقامِ تو جایگاهِ بنده گان نیست ، که در این گسترۀ شهریاریِ تو ؛ و انچه تورا به شهریاری برداشت نه عنایتِ اسمان که مهر زمین است . – آه که مرا در مرتبتِ خاکساریِ عاشقانه ، بر گسترۀ نامتناهیِ کیهان خوش سلطنتی بود ، که سر سبز و آباد از قدرت های جادوئیِ تو بودم از آن پیش تر که تو پادشاهِ جانِ من به خر بندگی آسمان دست ها بر سینه و پیشانی به خاک بر نهی و مرا چنین به خواری در افکنی .
انسان ، اندیشناک و خسته و شرمسار از ژرفاهای درد ناله یی کرد . و زمین هم از آن گونه در سخن بود :
به تمامی از آنِ تو بودم و تسلیمِ تو ، چون چار دیواری خانۀ کوچکی .
تورا عشقِ من آن مایه توانائی داد که بر همه سر شوی . دریغا ، پنداری گناهِ من همه آن بود که زیرِ پای تو بودم !
تا از خونِ من پرورده شوی به دردمندی دندان بر جگر فشردم
همچون مادری که دردِ مکیده شدن را تا نوزادۀ دامنِ خودرا از عصارۀ جانِ خویش نوشاکی دهد .
تورا آموختم من که به جست و جوی سنگِ آهن و روی ، سینۀ عاشقم را بر دری . و این همه از برای آن بود تا تورا در نوازشِ پر خشونتی که از دستان ات چشک داشتم ، افزاری به دست داده باشم . اما تو روی از من بر تافتی ، که اهن و مس را از سنگ پاره کشنده تر یافتی که هابیل را در خون کشیده بود . و خاک را از بد کنشی های خویش بارور کردی.
آه، زمینِ تنها مانده ! زمینِ رها شده با تنهائیِ خویش !
انسان زیرِ لب گفت : – تقدیر چنین بود . مگر آسمان قربانی یی میخواست .
نه که مرا گورستانی میخواهد ! ( چنین گفت زمین )
و تو بی احساسِ عمیق سرشکستگی چگونه از “تقدیر” سخن میگوئی که جز بهانۀ تسلیم بی همتان نیست ؟
آن افسون کار بتو میآموزد که عدالت از عشق والا تر است .- دریغا که اگر عشق به کار می بود هر گز ستمی در وجود نمیآمد تا به عدالتی نابکارانه از آن دست نیازی پدید افتد . – آنگاه چشمانِ تورا بربسته شمشیری در کفات میگذارد ، هم از اهنی که من بتو دادم تا تیغۀ گاو آهن کنی !
اینک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است !
دریغا ویرانِ بی حاصلی که منم !
————-
شب و باران در ویرانه ها به گفتگو بودند که باد در رسید ،
میانه به هم زن و پر هیاهو .
دیری نگذشت که خلاف در ایشان افتاد و غوغا بالا گرفت بر سراسرِ خاک، و به خاموش باش های پر غریوِ تندر حرمت نگذاشتند .
————-
زمین گفت : – اکنون به دوراهۀ تفریق رسیده ایم .
تورا جز زرد روئی کشیدن از بی حاصلی خویش گزیر نیست ؛ پس اکنون که به تقدیر فریب کار گردن نهاده ای مردانه باش !
اما مرا که ویرانِ توام هنوز در این مدار سرد کار به پایان نرسیده است : همچون زنی عاشق که به بستر معشوقِ از دست رفتۀ خویش می خزد تا بوی اورا در یابد ، سال همه سال به مُقام نخستین باز می ایم با اشک های خاطره .
یاد بهاران بر من فرود میاید بی آنکه از شخمی تازه بار بر گرفته باشم و گسترشِ ریشه ای را در بطنِ خود احساس کنم ؛ و ابر ها با خس و خاری که در اغوش ام خواهند نهاد ، با اشک های عقیم خویش به تسلای ام خواهند کوشید .
جان مرا اما تسلایی مقدر نیست :
به غیاب دردناکِ تو سلطانِ شکستۀ کهکشان ها خواهم اندیشید که به افسون پلیدی از پای در آمدی ؛
و رّدِ انگشتان ات را
بر تنِ نومید خویش
در خاطرۀ گریان
جست و جو
خواهم کرد
تقدیم به رائول وانِگِیم
فهرست مطالب
روح کلام
پیش گفتار
مقدمه
قسمت اول : الحاد شناسی
فصل اول : ماجراهای شورانگیز دگر اندیشان جسور
خدا هنوز نفس میکشد .
نام آزاد اندیشان
تاثیراتِ جریانِ ضدِ فلسفه .
الهیات و بت هایش
نام های بی آبروئی
فصل دوم : خدا ناباوری و خروج از نیهیلیسم
1-اختراع خدا ناباوری
2- سامان دهی فراموشی
3- زمین لرزۀ فلسفی
4- آموزش واقعیت خداناباوری
جابجائیِ پوسته ها
فصل سوم : بسوی الحاد شناسی
تجزیه تحلیل نیهیلیسم
اپیستمۀ سنتِ یهودی مسیحی
نشانه های امپراطوری
شکنجه ای از بهشت
در باب جهل مسیحائی
خداناباوریِ مسیحائی
خداناباوریِ پست مدرن
– اصول الحاد شناسی
قسمت دوم : یکتا پرستی
فصل اول : “دنیای باقی”، عامل بیدادگری و اسارت
یکتا پرستی
ننگ بر قوۀ ادراک
ممنوعیت های پی در پی
وسواس پاکی
مهار کردنِ بدن
فصل دوم : سوزاندن قوۀ ادراک به سبک کتاب سوزان های انکیزیسیون
کارگاه مخفی کتب مقدس
کتاب مقدس بر علیه کتاب ها
نفرت از علم
انکار ماده
نانِ پولک شکل فقط از آرد تشکیل شده و نه ازجسم و خون عیسی
ابیغور از نان پولک شکل کلیسا بیزار است
جانب ناکامی را به هر قیمت گرفتن
فصل سوم : عکس واقعیت را خواستن
اختراع انواع “دنیاهای باقی”
پرندگان بهشتی
عکس واقعیت را خواستن
روشن کردن تکلیف زنان یک بار برای همیشه
بزرگداشت بیضه کشی
ننگ بر سر غلاف نره
ناقص العضوِ بودن را خدا می پسندد
قسمت سوم : مسیحیت
فصل اول : عیسی چگونه ساخته شد ؟
قصۀ دروغین جاعلان
سامان دهی یک هیاهوی جنون آمیز
برانگیختنِ پدیده ای تحسین امیز و شگفت آور
ساخت و پرداخت برون تاریخی
کلاف سردر گم تضاد ها
فصل دوم : نشر افکار افت زدۀ پل دو تارس
هذیان یک روان پریش
نورُز گستری
انتقام یک کوتولۀ بد قواره
تجلیل از برده داری
نفرت از قوۀ ادراک
فصل سوم : حکومت مطلقۀ مسیحی
روان پریشان ، بقیۀ ماجرا …
کودتای کنستانتن
ظالم شدن مظلوم
بنام قانون
خرابکاری ، کتاب سوزان و فرهنگ مرگ
قسمت چهارم : یزدان سالاری
فصل اول : نظریۀ مختصر در مورد دستچین
سرزمینی برون تاریخی
27 قرن فعالیت یک گارگاه
مهمان سرایِ اسپانیولیِ یکتا پرستی
منطقِ دستچین
شلاق و گونۀ چپ
هیتلر ، مرید ژانِ قدیس
در زمینۀ منطق الله بی استعداد است
صورت برداریِ تضاد ها
هر چیز و خلاف هر چیز
استناد به زمان پیغمبر و استدلال عوامفریبانه
فصل دوم : در خدمت غریزۀ مرگ
واکنش های اعتراضی ولی دستچین شده
جهاد مقدس : اختراع یهودیان
خدا ، سِزار و شرکاء
یهود ستیزیِ مسیحائی
واتیکان آدُلف هیتلر را دوست دارد
هیتلر واتیکان را دوست دارد
حساب کتاب های آلمان نازی و مسیحیت
جنگ ، فاشیسم و سوداهای دیگر
عیسی در هیروشیما
مهرورزی ، بقیۀ ماجرا
استعمار ، نسل کشی ، نژاد کشی
واپس زدن امیال درونی و غریزۀ مرگ
فصل سوم : برای یک لائیسیتۀ پست مسیحی
طعم اسلامی خون
مورد خاص محلی ، الگویِ جهان شمول
ستارۀ زرد و خالکوبی اسلامی
علیه جامعۀ بسته
فاشیسم اسلامی
آیت الله چه میگوید ؟
اسلام : ساختاری قدیمی
مباحث فاشیستی
فاشیسم روباه و فاشیسم شیر
علیه دینِ پیروان لائیسیته
محتوی و شکل ( باطن و ظاهر ) اخلاق
برای یک لائیسیتۀ پست مسیحی
روح کلام
کلمه خدا با توجه به برداشتی که از آن میشود در تقابل با زندگی اختراع گردید . این سه حرف معرف احدیتی است ، دهشتناک ، آزاردهنده ، زهر آلود و دروغ پرداز که نفرت از زندگی در آن هویدا ست . مفهومِ “دار باقی ” فقط بخاطر کم بها دادن به تنها دنیای موجود شکل گرفت و به این دلیل عنوان گردید تا واقعیت تهی از هدف ، خرد و ازهر نوع وظیفه گردد ! مفهومِ “جان” و “روح” و در نهایت “روحِ جاودانه” آفریده شد تا جسمِ انسان خوار و بیمارتلقی گردد . کلمۀ “مقدس” ساخته شد تا هر انچه در زندگی شایستۀ برخوردی جدی است ( تغذیه ، مسکن ، ساختمانِ ذهنیِ بشر ، درمان ، بهداشت ، وضعیت اب و هوا و غیره ) موردِ بی توجهی فاحش قرار گیرد ! بجای دغدغۀ سلامتی ، “نجات روح” مد نظر قرار گرفت و موجب نوعی سودا زدگی ادواری گردید که همواره از تشنجِ توبه ومحرومیت هائی که این امر در بر دارد به گناه زدائی جنون آمیزی تبدیل شود . مفهومِ “گناه” همزمان با وسیلۀ شکنجه که مکمل ان است و مفهوم “اختیار” به منظورِ امحاء مرزبندی غرایز ابداع گردید ، تا بدینوسیله از طریق سوء ظن به غرایز، طبیعتِ دومی ساخته شود.
نیچه : از فصل ” چرا من یک سرنوشت هستم “Ecce homo
پیش گفتار
حافظۀ بیابان- پس از چند ساعت پیاده روی در کوره راه های صحرای موریتانی، مردِ سالخورده ای اشترانی به پیش میرانَد که در حقیقت زن مادر زن فرزندان و دارو ندارش را حمل میکنند. این صحنه مرا بیاد یکی از هم عصران پیغمبر اسلام می اندازد . آبیِ آسمان که از آن آتش می بارد رو به سفیدی میزند ، ازشیئی به نامِ درخت خبری نیست اگر هم باشد چوبِ خشک است و نیم سوخته. در جای جای پهن دشتِ بیابانِ اخرا رنگ و بیکران، بادِ شن زده خار بوته ها را گاه گاه به سوئی میغلطاند. این جنب و جوش بی رنگ و رویِ روانِ مرا به دنیای دیگری می برد ، به مختصاتِ جغرافیائیِ قرآن ، به زمان نامطمئنِ تردد کاروان ها ، به اردوگاهِ کوچ نشینانِ عرب و به قبایل صحرا نورد و زدو خورد بین آن ها
به سرزمین اسرائیل می اندیشم ،به منطقۀ یهودا به بیت الحم، به شهر ناصره ، به دریاچۀ تیبریاد، به تمامیِ مناظر مناطق فوق ، مناطقی که در آن ها آفتاب سر میسوزاند ، بدن می خشکاند ، جان به لب میرساند و بطبع در دل هوسِ محلی سرسبز و خوش آب و هوا چون بهشت بر میانگیزد : جویباری زلال ، آبی خنک و جاری ، هوائی لطیف ، معطر و نوازشگر ، محلی پر برکت که تا چشم کار میکند سرشار از خوردنی و آشامیدنیست است . وقتی این مناظر را مینگرم ناگاه “عالمِ باقی” بصورتِ “ضدِ عالم” در برابرم تجلی میکند . “ضدِ عالمی” زائیدۀ ذهنِ افرادی فرسوده ، تشنه و خسته از رفت و آمدهای مکرر در کوره راه های سوزان و سنگلاخ .
یکتا پرستی از شن های بیابان روئید .
“اووادان” در شرق “چینگتی” در کشور موریتانی واقع شده . شب هنگام به این محل آمده بودم تا کتابخانه های اسلامی و مدفون در تپه ماهور های بیابان را کشف کنم . در این منطقه،پیشرویِ شن های بیابانی ، دهکوره هارا به مرور می بلعد . راننده مان، عبدالرحمان، سجاده اش را درونِ حیاتِ خانه ای که در آن اطراق کرده ایم روی زمین پهن میکند . من در یکی از اطاق ها رویِ تشک مانندی دراز کشیده ام . آبیِ شب مایل به خاکستریست و روی پوستِ سیاه عبدالرحمان برق انداخته است . مهتاب رنگ ها را صاف و یکدست میکند ؛ بدن او بنفش بنظر میرسد . گوئی ملهم از جنبش عالم بضرب آهنگ ابا اجدادی کرۀ زمین آرام خم میشود ، زانو میزند ، سجده میکند، نماز میخواند. سو سوی ستارگان بی جان در گرمای شبانگاه بیابان به ما میرسد . انگار تماشاگر صحنه ای هستم بدوی و دور دست، تماشاگرِ حرکتی بیشک هم عصرِ نخستین هیجانِ مقدسِ انسان . بیننده ای هستم به تماشا نشسته . روز بعد، طی مسیر از همسفرم راجع به اسلام می پرسم . از توجه یک اروپائی سفید پوست به دینِ محمد تعجب و استناد مرا به کتاب الهی مسلمانان رد میکند . کتابِ مقدسِ را از ابتدا تا انتها خوانده ام ، بتازگی و قلم بدست . آیه هایی از آن را مو به مو به حافظه سپرده ام . عبدالرحمان غرق در باوریست که رجوع به قرآن را جهتِ توجیهِ برخی مباحث بر نمی تابد . او به اسلام اعتقادی راسخ دارد . اسلامِ او خَیر ، دگر اندیش پذیر سخی، مهربان و صلح جوست . بزعم او مواردی از قبیلِ جنگ مقدس ، جهاد علیه کافران ، فتوا بر ضدِ نویسندگان، تروریسم مدرن کارِ مشتی دیوانه است و نه مسلمانان .
دوست ندارد یک غیر مسلمان قرآن را ورق بزند و با استناد به چند آیه ازفلان یا فلان سوره گفته اش را تائید کند و یا به او نشان دهد که در بسیاری از صفحاتِ مصحف مطالبی هست که عمل مجاهدِ مسلحِ شهادت طلب یا بمب انسانی ( تروریست حزب الهی) و فتوای آیت الئه خمینی علیه سلمان رشدی و تخریب برج های منهتان بوسیله گروهای انتهاری و فجایعِ مریدان بی رحم بن لادن را توجیه میکند .ضمن صحبت توهین به مقدسات را در حرف هایم حس میکنم…و با سکوت مناظر خشک آفتاب دریده را مینگرم .
2
شغال عالم هستی و ذهنیت عبدالرحمان – پس از ساعاتی خاموشی در بطنِ بیابانِ یکنواخت به قرآن باز میگردم ، این بار راهی ِ بهشت میشوم . آیا عبدالرحمان به جغرافیای رویا انگیز فردوس و جزئیاتش معتقد است یا اینکه این مجموعه در مخیله اش نمادی بیش نیست ؟ رود پر پیچ و خمی که شیر و شراب در آن جاریست . حوری و چشم خمار ! تخت زرین و ابریشم بافت! نغمۀ دل نواز و آسمانی! فضائی سر سبز و شگفت آور ! میگوید : بلی! این چنین است ! میپرسم : و جهنم ..؟ ادامه میدهد: همانگونه است که تعریفش میکنند . عبدالرحمان که هم مهمان نواز است ، هم سرشار از لطف و مرحمت، هم یکسر دست و دلباز هم بفکرِ همنشین و تقسیم هر آنچه در چنته دارد هم لطیف و آرام و هم کنار آمده با خود ولذا با دیگران و جهان هستی. او که زندگیش از عالم تقدس چندان دور نیست آیا روزی از نعمت بهشت بهره مند خواهد شد ؟ امیدوارم و از ته دل امیدوارم که این سعادت نصیبش شود. با این حال تردید ندارم که دچار توهمی کور کننده است ، تردید ندارم که هستند افرادی که به این توهم دامن میزنند. مطمئنم که بهشت موعود را هیچگاه نخواهد شناخت …
پس از وقفه ای کوتاه به گفتگو ادامه میدهیم . میگوید قبل از ورود به بهشت باید در برابر دادگاه الهی حساب پس دهد ؛ تاسف میخورد ؛ چرا که در زندگیِ سراسر ایمان و عبادتش مرتکب گناهی شده که کفاره اش عدم ِنیلِ رستگاریست. .. این گناه چیست ؟ یک جنایت ؟ یک قتل ؟ یک گناه کبیره ؟ در ذهن عبدالرحمان گناهی از این دست : له کردن یک حیوان سال ها قبل . او در آن لحظه با سرعت رانندگی میکرد . ناگاه شغالی در برابر خودرو ظاهر شد و در یک چشم بهم زدن تبدیل به یک لاشه گردید . اگر رانندۀ به آئین نامۀ رانندگی توجه میکرد مرتکبِ گناه نمیشد . کشتنِ یک حیوان بی قصد تناولِ آن برای همسفرم جز معصیت نیست ؟ آیا در قرآن چنین نکته ای وجود دارد ؟ بنظر نمیرسد . آیا آدمی مسئول اتفاقاتی است بر آمده از مقتضیات ؟ پاسخ عبدالرحمان مثبت است . الله در جزئی ترین امور متجلی است و ماجرای شغال لزوم پیروی از مقررات ، قوانین و نظم عمومی را ثابت میکند. لذا هر گونه تخلف هرچند ناچیز متخلف را به جهنم نزدیکتر کرده و حتی اورا در آتشِ آن می افکند .
از آن حادثه به بعد ، شغال، عبدالرحمان را دنبال میکند و چه بسی شبها که مرد خطاکار تا صبح پریشان حال وبیدار می ماند . چه بسی خواب می بیند که حیوان از ورودش به بهشت ممانعت میکند .هربار این کابوس در ذهنش جان میگیرد دچار پریشان حالی میشود . پدرش ، مو سپید نود ساله ایست . پیرمردیست جنگدیده (1914 -18) که تصورات پسر را در این راستا دامن میزند. عبدالرحمان خودرا ملزم میداند تا جائیکه میتواند و تا هنگامیکه زنده است جبران مافات کند . جلو در بهشت شغال در انتظارِ اوست . حاضر بودم هر چه از دستم بر می آید انجام دهم تا آن حیوان زحمت کم کند و بدینوسیله روحِ انسانی بی آلایش از چنگش رها شود .
عجیب بنظر میرسد که یکی از مریدان بهشت آن هم از این دست با خلبان 11 سپتامبرهم کیش باشد ! آن یکی بارِ شغالی که از روی بد شانسی به سینوسارژ فرستاده است بر گرده اش سنگینی میکند و این یکی از قلع و قمع عده ای بی گناه سعادتمند . آن یکی در های بهشت را بروی خود بسته می بیند چراکه لاشخوری را به لاشه تبدیل کرده . این یکی در سر خوشی روحانی غوطه ور است چون هزاران انسان و منجمله تعدادی مسلمان را به خاک و خون کشیده است …قرآن هر دو را توجیه میکند حال آنکه از نظر انسانی در دو قطب متضاد قرار دارند یکی بسوی تقدس قدم بر میدارد وان دیگری در پی تحقق بربریت .
3
مناظر عرفانی – بارها خدا را در زندگی دیده ام . در بیابان های موریتانی هنگامیکه مهتاب شب ها را با آبی – بنفش در می آمیخت . زیر گنبد های خنک و رطوبت زدۀ بن قاضی و طرابلس، در لیبی به قصد آشنائی با شهر سیرِن وطنِ آریستیپ ، نزدیک بندر لوئی در جزیرۀ موریس و در معبد گامش ، در کنیسۀ یهودیان در محلۀ محصور ونیز با عرق چینی بر سر ، وقتی اعضای خانواده ای عزا دار در برابر تابوت سر باز عزیزشان در محرابِ یکی از کلیساهای صومعۀ نُوودیِویچی به عبادت مشغول بودند و کشیشان با لباس های زرین و مرصع ضمن آواز خوانی در هاله ای از دودِ کندربرای متوفی طلب رحمت میکردند ، در سویلِ (اسپانیا) مقابلِ ماکارِنا و در میان زنانِ گریان و مردان بهت زده ، در کلیسای ژانویۀ مقدس ناپل ، در چهرۀ خدای این شهر که در دامنۀ کوه آتش فشان ساخته شده و گویا خونِ جامدش در زمان های معینِ سال چون آب جاری میشود، در صومعۀ کاپوسَن ها ی پالِرم (سیسیل) ، هنگام عبور از برابر هشت هزار اسکلتِ مسیحی ملبس به خلعت های زیبا ، در تفلیسِ گرجستان در سایۀ درختی که مومنین به آن دخیل می بستند و رهگذران را به تناولِ گوشتِ هنوز خونین و آب پزِ گوسفندِ قربانی دعوت می کردند ، در میدانِ سن پیرِ رُم روزیکه به تماشای مجدد کلیسای سیکستین آمده بودم بی آنکه بدانم عید پاک ( روزِ زنده شدنِ عیسی ) اس،. در آنروز ژان پلِ دوم کلماتی سرهم میکرد ودر قالب آوازی دعا گونه تحویل مومنین میداد ، تصویر او برویِ اکران بزرگی دیده میشد کلاهِ قیفی اش اندکی کج و در حالِ افتادن بود .
خدا را در جاهای دیگر نیز دیدم هر بار جلوه ای تازه داشت ؛ لحظه ایکه در اب های سردِ قطب شمال مرد شمَان سالمون زخمی را به تور انداخته بود و طبق سنت مرسوم در آن دیار ماهی را دوباره به آب می انداخت ، در پستوی آشپزخانه ای در شهر هاوانا بین یک خرگوش دودی و مصلوب ، سنگ های جادوئی ، کپه ای صدف و مردی در حال انجام مراسم مذهبیِ سانتریا ،. در هائیتی درون یک معبدِ وُدو و در روستائی دوردست در میان لگن هائی منقش به لکه های قرمز و بوی گس جوشانده های گوناگون ، میان نقاشی های دیوار معبدِ لوآس ها ، در آتشکدۀ سو راخانیِ زرتشتیان نزدیک باکو ، در باغ های زیبا وآرام بخش کیوتو که در خلال این بازدید ها الهیات منفی را نیک تجربه کردم .
هنگامیکه غارهای لاسکو را کشف میکردم خدا وندانی دیدم مرده بی سن و سال و فُسیل شده . از شکل هائی که بر جداره های غار رسم شده بود انگشت به دهان مانده بودم . در این حفرۀ بزرگِ زیر زمینی روح آدمی در لابلای زمان تلو تلو میخورد ، خدا را در فضا های سلطنتی اعماق معبدِ لوکسر دیدم در پیکر موجوداتی اسرار آمیز و حیوان نما و گوئی بیدار ، یکی چهرۀ سگ داشت ، دیگری چهرۀ سوسک و آن دیگری چهرۀ گربه . خدا را در معبد میترا در شهر رُم دیدم . اگر پیروانِ میترا کنستانتنی داشتند شاید دنیا روند دیگری میافت . اورا در آتن دیدم هنگامیکه از پلکان آکروپول بالا میرفتم تا به پارتنون برسم در این محل سراپا مسخ شده بودم محلی که کمی پائینِ تر از ان قرن ها پیش سقراط و افلاطون یکدیگر را ملاقات کردند
در هیچ زمان و مکانی ، نه ارواح ، نه جانِ جاودانه نه نَفَس خدایان ، نه حضور فرشتگان ، نه اثر دعا نه موثر افتادنِ آئیین ها ، نه موجه بودنِ سحر و افسون ، نه تماس با لوآس ها ، نه معجزه با هموگلوبین ، نه اشک حضرتِ مریم ، نه حیات دوبارۀ یک مرده نه فوائدِ یک صدف نه نیروهای شمانی نه ارزش قربانی کردن حیوانات ، نه اثر اعتلابخش شورۀ مصری ، نه طومار های دعا ونه شغالِ عبدالحمان را و نه در یک کلام هیچیک از اشکالِ اعتقادِ فردِ مومن را خوار نپنداشتم. ولی در همه جا چه بسی شاهد داستانسرائی انسان به قصد فرار از واقعیت بودم . اگر آدمی هزینۀ گزافِ خلقِ “دار باقی” را پرداخت نمیکرد این زمینه از چنان اهمیتی برخوردار نمیشد . این هزینه کدام است ؟ فراموش کردنِ واقعیت یا کوتاهیِ گناه آلود در قبال تنها دنیای موجود. وقتی باور دینی با عالم هستی (و هر آنچه از این عالم می تراود ) یعنی با خودِ انسان سر سازگاری ندارد ، خداناباوری که اسم دیگر زندگی است با زمین آشتی جویانه عمل میکند .
مقدمه
در محضر خانم بُورای – زندگی بدون بواریسم برای بسیاری تحمل ناپذیر و دهشتناک است . وقتی آدمی از خود شخصیتی دیگر میسازد و دست به دامن تخیلاتش میشود تا وانمود کند آن موجودی نیست که در حقیقت هست مفری می یابد تا از وضعیت غم انگیز و اسف بارش بگریزد . بدین ترتیب از کنار آنچه هست میگذرد . چنانکه که قبلاً گفته ام مومنان را نه خوار می انگارم ، نه مضحک و نه ترحم برانگیز فقط باعث ناامیدیم میشوند چرا که افسانه های تسکین بخش خردسالان را بر واقعیت های انکارناپذیرِ ترجیح میدهند . ایمانِ آرام بخش حتی اگر به قیمتِ یک فعل و انفعال روانی کودکانه باشد از خردِ مشغله ساز برایشان گواراترست: این شعبدۀ متافیزیکی چه بسی هزینه ساز است .
هر بار نزدِ دیگران در برابر پدیدۀ از خود گریزی و از خود بیگانگی قرار میگیرم احساسِی دوگانه در من ایجاد میشود : همدردی توام با دلسوزی برای آن فریب خورده و عصبانیت شدید نسبت به آن شیاد سمج و خستگی ناپذیر . آنکه جبین بر زمین میساید نفرتی در من بر نمی انگیزد ولی با فردی که هم نوعش را مدام به چنین حرکتِ تحقیر آمیزی دعوت میکند وفاقی ندارم . قربانی را آیا ممکن است پست انگاشت؟ از جلاد آیا میشود گذشت و در برابرش نایستاد ؟
فقر معنوی باعث میشود انسان از انچه هست بپرهیزد . چنین فقری با فقر جنسی ، روانی ، سیاسی ، فکری و غیره متفاوت نیست . جالب اینجاست که از خود بیگانگیِ همسایه موجب لبخند تمسخر آمیز کسی میگردد که او نیز دچار همین مرض است و غافل از وضعیت خویش . مومن نصاری جمعه ها فقط ماهی میخورد ولی مسلمانی که گوشت خوک را حرام میداند به سخره میگیرد . در همین راستا مسلمان به ریشِ پیرو آئین موسی میخندد چرا که موسوی از تناول سخت پوستان خودداری میکند. یهودی در برابر دیوارِ ندبه خم و راست میشود اما از زانو زدنِ فردِ مسیحی در کلیسا و سجود مسلمان بسویِ حجرالاسود تعجب میکند . اهل کتاب از یکدیگر ایراد میگیرند ولی هیچیک اشکال ( چه بسی بزرگتر)خود را نمی بینند . نگاهِ نکته بین که بخودی خود امریست موجه و پسندیده زمانی معتبر است که متوجۀ صاحب نگاه نیز بشود .
خوشباوریِ انسان ورایِ تصور است . دلخواست او در رویگردانیدن از واقعیت وروی آوردن به چشم اندازی نشاط انگیز تر حتی اگر خیال پرداخته باشد بی حد و حصر است .او واقعیت را نادیده میگیرد . اسطوره ، داستان ، افسانه و قصه برایش جالب تر از مشاهده و کشفِ قساوتِ حقیقت است، حقیقتی که مفهومش تحمل واقعیت دردناک دنیا است . انسان متفکر بقصد غلبه بر مرگ آن را براحتی تعطیل میکند. بدین ترتیب صورت مسئله پاک و حل آن منتفی میگردد . او در ذهنش فقط کافران را از بین رفتنی می پندارد . مومنِ ساده و ساده لوح تصور میکند که از مرگ مبرا و لذا جاودانه است و پس از نابودیِ بشریت به زندگی در “دنیای باقی” ادامه خواهد داد .
2
سود جویانِ در کمین نشسته- با آنانکه برای نجات خود به روش های کار راه انداز متافیزیکی متوسل میشوند خصومتی ندارم بلکه آنان که در این رابطه دست به تجارت می زنند و در این میان خود نیز بهره میبرند در مقابل من قرار گرفته اند یعنی در آنسویِ سنگرِ عالمِ هستی و در دنیای آرمان های زاهدانه . تجارتِ دار باقی ،امنیتِ مُبلغِ آن را نیز تامین کرده و جوابگوی نیاز رستگاری روحِ او نیز می باشد . همچون روانکاوی که به قصد فرار از کاستی های روانش به درمان هم نوعش می پردازد، نمایندۀ خدای یکتا به تحمیلِ دنیای خود بر دیگران مشغول است تا خود نیز بیش از پیش به دینی که تبلیغ میکند روی آورد. این روشِ روش کوئه است .
استتارِ فقرِ معنویِ خود و نادیده گرفتنِ تجلیات آن ضمن بزرگنمائی در ماندگی معنویِ دیگران و بطورِ کل بشریت ، مفریست ( در بین گریزگاه های بیشمار ) که باید افشا نمود . بوسوئه ، نویسنده ، اسقُف و خطیب معروفِ فرانسوی قرن 17 در این خصوص نقشی نمادین دارد .
از فرد مومن میتوان گذشت ولی نه از قیم مذهبی او . تا زمانیکه دین امری شخصی و در ضمیر ادمی جاریست میتوان آن را در ردۀ یک نِورُز و حتی یک پسیکوز قلمداد نمود و مادامیکه روان پریشی فرد زندگی دیگران را به خطر نمیاندازد ، وجود ش بی ضرر است …
الحادِ مورد نظر هنگامی فعال میشود که یک باورِ شخصی جنبۀ عمومی پیدا کرده و در نقش یک بیماریِ روانی دنیا را در ذهنِ دیگران سامان بخشد . فراموش نکنیم که در نزد آدمی بین اضطرابِ برآمده از واقعیت هستی و ادارۀ جسم و روحش ، عالمی وجود دارد که در گوشه کنار آن سود جویانِ در کمینند تا از در ماندگیِ معنوی و روانیِ انسان ها بهره مند شوند . تعمیمِ غریزۀ مرگ تغییری در وضعِ فردِ آشفته حال و کم ضعف معنوی او بوجود نمیآورد و چون میکروبی عالمِ هستی را آلوده میکند . بمنظور فرار از آنچه در وجودش منفی( جسمی ، روحی و معنوی) است ابتدا آن را در اطراف خود منتشر کرده و سپس باعث یک اپیدمیِ روانی میگردد .
موسی، پُل دو تارس ، کنستانتین و محمد هر یک بنامِ پروردگارِ خویش (یهوه، خدا ، عیسی و الله) به افسانه بافی متوسل میشوند چندانکه به برکت مقتضیات این افسانه های پر جاذبه نیروهایِ تیرۀ درونِ آشفته و پر تلاطمشان را بنوعی اداره میکنند . آن ها بدینوسیله سایۀ این تشنجات را در اطراف خودمیگسترانند و به ناروشنیِ واقعیت دنیا دامن می زنند و در عین حال دردی نیز از خودشان دوا نمیکنند . . قلمروِ بیماریِ غریزۀ مرگ با سخن پراکنی های بی سر و ته و سحر آمیز نه تسخیر میشود و نه درمان بلکه مستلزمِ خود نگری از طریق کار فلسفی است . کاوشِ درون باعث عقب نشینیِ رویا و هذیان( خوراک خدایان ) میشود . خداناباوری معالجه نیست ؛ بازیافت سلامتِ روان است .
3
تشدید (عصر) روشنائی- بجای ایمان و باور دینی و داستان های مذهبی پرورش درونِ ادمی نیازمندِ فلسفه و تعقل است . با خرد گرائی غربی میتوان بر تاریک اندیشی (جهل) که زمینۀ رشد و نمو ادیان است غلبه کرد. بهره برداری صحیح از درک ، هدایت قوۀ ادراک طبق نظم یا سلسله مراتبی که عقل ایجاب میکند ، باریکبینی و موشکافی ، بسیجِ همه جانبۀ نیروی عقلانی و تحول خواهی بی قید و شرط پدید اورندۀ فرصت هائی هستند که در بستر آن ها اشباح رنگ می بازند . چنین روشی بازگشت به نحوۀ بینش عصرِ روشنائی است
پیرامونِ تاریخ نویسی قرن 18 گفتنی بسیار است . مورخینِ قرن 19 که انقلابِ کبیرِ فرانسه را مد نظر داشتند ، حوادث مهمِ قرنِ قبل را به گونه ای خاص نگاشتند .آن ها مسئلۀ عمده این تحول بنیادین را عواملی میپنداشتند که بنظر میامد زمنیه ساز انقلاب اند و یا تاثیرات مهمی در شکل گیری آن داشتند . از این قرار اند تحلیل های طنزآلود وُلتِر ، نظریۀ منتسکیو در مورد سه قوه ، نوشتۀ ژان ژاک روسو در بارۀ قرار دادِ اجتماعی ،تجلیل کانت از خرد ، و همچنین تالیفِ دائره المعارف الامبرت و غیره .. . روشنگری (روشنائی) در این مقطع تاریخی نقش عمده پیدا میکند ولی هنوز درخشندگی آفتاب را ندارد و با توجه به آنچه در آن زمان پذیرفتنی است ، نوریست قابل عرضه.
به شخصه مدافعِ روشنائی بیشتر ، صریح تر و جسورتری هستم. چرا ؟ چون این افرادِ برجسته و بظاهر متفاوت همه در قبول یک روح حاکمِ الهیی اشتراکِ نظر داشته و الحاد را با تمام وجود رد میکنند. افراد فوق بطور یکسان و حتی با سر بلندی ، مادی گرائی و سانسوآ لیسم را تحقیر میکنند حال آنکه مباحث مزبور میتواند زمینۀ فلسفی قابل ارزیابی و حتی تشکیل دهندۀ دیدگاه جناح چپ متفکرینِ (عصر) روشنائی و قطب رادیکال و فراموش شدۀ آن باشد . درشرایط فعلی احتمال طرح و داد و ستد فکری در بارۀ این دیدگاهِ وجود دارد . مد نظر من نیز ایجاد و تعمیق همین بحث است
کانت در پیشبردِ جسارت های مهار شده استاد است . اثر ششصد صفحه ای او بنام نقد عقل محض میتوانست کل متافیزیک غرب را متلاشی کند اما این فیلسوفِ بزرگ از انجام چنین کاری صرف نظر کرده چرا که تمایزقائل شدن بینِ ایمان و عقل و همچنین میان نومِن و فِنومن در واقع تائید دو دنیایِ جدا از هم است و البته این خود یک پیشرفت محسوب میشود … تلاشِ بیشتری میتوانست باعث شود عقل در قبالِ ایمان احقاقِ حق کند . در این تحلیل (تحلیلِ کانت) باورِ مذهبی نباید فراموش شود چرا که وقتی دو دنیای جدا از هم مطرح میشود عقل از ظرفیت و توانائی خود چشم می پوشد و چون کاری به ایمان ندارد دین از هرگونه بر خورد خردگرایانه در امان می ماند و در همین راستا تلاش کانت طی صد ها صفحه به قصد ارائۀ نظری اثبات ناشدنی سوال برانگیز است ! مگر خدا ، پایندگی روح و اختیار ارکانِ اصلی ادیان بطورکل نیستند ؟
4
تکرار کنیم 🙁 عصر) روشنائی چیست ؟ جزوۀ کانت تحت همین عنوان(عصر روشنائی ) را میشناسیم . آیا دو قرن بعد میتوان هنوز آن را در ردیف نوشتارهای خواندنی به شمار آورد ؟ جواب مثبت است چرا که باید در جهت تحققِ پروژۀ او که کماکان امروزیست گام برداشت . انسانِ صغیر را ضمن فراهم کردنِ زمینۀ مساعد باید کبیر کرد و در این رابطه او را در برابرِ مسولیتش قرار داد و شرایطی بوجود آورد تا :
درکش از پدیده ها با شجاعت ابراز و اعمال گردد
در تبادل نظر این امکان فراهم شود که هر یک از طرفین ارباب اندیشۀ خود باشند
عقل هر فردی در زمینه های مختلف و بلا استثنا در خدمت عموم قرار گیرد
حرف حاکمان وحی منزل تلقی نگردد
خواهید گفت : چه پروژۀ با شکوهی !
در اینجا پرسشی مطرح میشود : چرا کانت چندان که باید کانتی نیست؟ چگونه میشود راهِ کبیر شدن آدمی را تا بدین حد هموار کرد و عاقبت مانع از کاربرد عقل در مبحث دین گشت ، دینی که با یک صغیر روانی طرف می باشد و از این بابت سرخوش است . کانت می نویسد :”میتوان فکر کرد ، اما جرائت سوال کردن را نیزباید داشت، هم از مامور ادارۀ مالیات هم از کشیش” . وقتی کانت در این مسیر خوش جهت گام بر میدارد و به این مرحله میرسد چرا براهِ خود ادامه نمیدهد؟ بیائیم و جسورانه اندیشۀ اورا به پیش ببریم و اعلام کنیم نه خدائی وجود دارد نه روح جاودانه ای اختیاری هم در کار نیست !
بیائیم و به درخشندگیِ(عصر) روشنائی بیافزائیم و ضمن اینکه در برابر کانت قرار میگیریم از روح نوشته هایش بهرمند شویم و به بازی جسارتِی که کانت شهامت تحقق آن را ندارد تن در دهیم . . یاد آور میشوم که خانم کانت ( مادرِ فیلسوف ) طرفدارِ فرقۀ پیه تیست ها و زنی سخت خُلق و بغایت جدّی بود . آیا وی در پرورش فکری کانت تا این حد تاثیر گذاشت که نامبرده هنگام به ثمر رساندنِ “نقد عقل محض” ترجیح داد بمبِ نهفته در نوشته اش خنثی شود ؟
5
خداناباوری مبحث بغایت روشنی است – بعد از کانت روشنائی بوسیلۀ فوئرباخ ، نیچه ، مارکس و فروید فروزانتر میشود . دوران سوء ظن در قرن بیستم زمینه ساز تفکیکِ واقعی ایمان و عقلِ میگردد . از این به بعد حربۀ خرد بر علیه اسطوره های دینی وارد میدان عمل شده و بدین ترتیب فضای موجود از ابهامات پاک و عصر جدیدی افتتاح میگردد . در این فضای متافیزیکی و منزه رشتۀ نوینی شکل میگیرد . آن را دانش الحاد یا خداناباوری علمی بنامیم .
این اصطلاح نه جدید است و نه ساخته و پرداختۀ من . ژرژ بَتَی در نامه ای( 29 مارس 1950) از ریموند کُنو ( نامبرده در آن زمان عضو هیئت قرائت انتشارات گالیمار بود) میخواهد که آثارش را تحت عنوان مجموعۀ خداناباوری چاپ کند. در سالِ 1954 بتی پروژۀ جدیدی به کنو پیشنهاد نموده واز او میخواهد فهرست تیتر ها و نوشته های ناتمامش پس از انجام تغییرات لازم منتشر شوند . بااین حال از دو جلد اعلام شده بنام های ” خوشبختی زلال و سیستمِ ناتمامِ نا دانسته ها ” هیچ یک چاپ نمیشوند. این آثار بیشک در جائی گرد و غبار میخوردند و قطعاً مبحثِ خداناباوری را غنی تر کرده اند اما متاسفانه در فراموشی بسرمی برند .
ناتمام ماندنِ این مجموعۀ مهم ، وفور طرح ها و برنامه ریزی ها ، تردید و تذبذب راجع به نحوۀ نظم دادن به کل مکتوبات ، بیزاری شخص بتی از پذیرفتن عنوان فیلسوف ، روی گردانی وی از پروژۀ ( خلق یک دین نوین) دوران جوانی ( پروژه ای که جهتِ مطالعات، تفکرات ، اندیشه ها و نوشته هایش در آن مشخص شده بود) نشان میدهد که تلاش نویسنده در گردآوری آثارش برای همیشه نیمه کاره مانده و در این میان الحاد شناسی همچنان بصورت پنداشتی پر جاذبه و سرگردان رها گردید .
دُلوز و فوکو پنداشت ها را بمثابۀ ابزارِ یک جعبۀ آچار تلقی میکردند . جعبه آچاری در اختیارِ علاقمندانِ کارِ فلسفی . شخصا مدافعِ برداشتِ بَتَی از این اصطلاح نیستم چراکه این واژه مستلزمِ یک باستان شناسی دقیق است که نتیجۀ آن بی تردید رضایت بخش نخواهد بود . مع الوصف ، امروزه، روبرو شدن با مقولۀ پنداشت ها مستلزم حرکتی معکوس بسوی منشاء گفتمان و مکانیسم های این گفتمان پیرامون پدیدۀ خدا می باشد . بدین ترتیب پرده از جنب و جوش پشت صحنۀ یک نمایش جهان شمول برمیداریم . نمایشی لبریز از یکتا پرستی . این حرکت فرصتی است برای یک ساختار شکنی فلسفی .
تکمیل این کتاب که پیش در آمدِ کوتاهیست بر الحاد شناسی مستلزمِ بهره برداری رشته های از متعددِ زیر است :
– روانشناسی و روانکاوی و در این راستا شناخت مکانیزم عمل کرد داستانسرائی .
– متافیزیک (یافتن اصل و نسب و ردۀ آنچه آدمی مافوق بشری و غیر قابل دسترسِ میداند ) .
– باستان شناسی ( به حرف واداشتنِ زمین و زیر زمینِ جغرافیای ادیان مورد نظر )
– خط شناسی یا علم الخطوط ( جهت تدوینِ مستندات ).
– تاریخ که ارجاع به آن اجتناب ناپذیر است. شناختِ اپیستمه ها بصورت لایه هائی که روی هم قرار میگیرند و همچنین فعل و انفعال آن ها در مناطق پیدایش ادیان
– استفاده از روش تطبیقی(توجه به اَشکال تجسمات ذهنی-روانی و عادت های دیرینه و جا افتاده در مناطق دور دست و فعال در زمان های متفاوت و مشخص ) .
– اسطوره شناسی ( تحقیق در مورد جزئیاتِ عقلانیت شاعرانه) . — مطالعه و تفسیر متونِ مقدس و غیره.
– زبان شناسی
– زبان ها ( چگونگی تفکر در زبان های محلی )
-زیبا شناسی ( به معنی پیگیریِ انتشار تصویریِ باورهای مذهبی) .
-و بالاخره فلسفه ، که بنظر میرسد در نظم دادن به مجموعۀ فوق میتواند نقشی همآهنگ کننده داشته باشد
و اما هدف چیست ؟ نیل به فیزیکِ متافیزیک یا به عبارتی فرمولبندیِ تئوری جهان هستی و از دیدگاه مادی گرایان احوال یا تراوشات ذهنی(بشر پیرامون ) جهان هستی
قسمتِ اول
الحاد شناسی
فصل اول
ماجراهای شور انگیز دگراندیشان جسور
1
خدا هنوز نفس میکشد – آیا خدا مرده است ؟ معلوم نیست … اگر مرده باشد خبر بس خوش است و میتواند باعث وضعیتِی غریب شود . ولی کو دلیل و نشان چنین خبری ؟ با این حال کماکان و به عبث در انتظار نشسته ایم و بجای کشفِ گستره و بالقوه بارورِ چنین فقدانی با نیهیلیسم روبرو هستیم . با تجلیل از هیچ و پوچ و سودای عدم یعنی علاقۀ مرگبار به شبانگاهِ پایانِ تمدن ها . در اعماق چاهی تاریک و بی انتها حیرت زده ایم و سرگردان بدنبال روح و جسم و هویت و وجود مان ! انگیزۀ هیچ نوع کار در هیچ زمینه ای نداریم . وه که این صحنه چه قیامت غم انگیز و وحشتناکی است!
“مرگ خدا چیست ؟ اسباب بازیِ ذهنیت عالمِ هستی ؛ هارت و پورتی از جنس قرن 20 که به هر سو مینگریست مرگ را میدید . مرگِ هنر ، مرگِ فلسفه، مرگ متافیزیک، مرگ رُمان ، مرگ موسیقی ، مرگ سیاست . مرگ این مرگ های خیالی باید امروز اعلان شود! در گذشته این اخبارنادرست برای برخی افراد – البته قبل از اینکه نظر متافیزکی آن ها صد و هشتاد درجه تعییر کند – وسیلۀ صحنه سازیِ انواعِ تناقضات بود چندانکه بترتیب مرگِ فلسفه ، رمان و یا آثارِ هنری موجب نشر کتب فلسفی ، چاپ رمان و خلق آثارِ هنری و … میگشت و در همین راستا مرگ خدا به هرآنچه مقدس ، الهی و دینی بود دامن میزد. مبتکران این تناقضات سعی میکردند از یکدیگر سبقت بگیرند . امروزه ما در این آب های مقدس شناوریم
اعلان مرگ خدا چون دروغین بود بطبع خبرش سرو صدای بیشتری بپا کرد. هیاهو کنندگان در بوغ و کرنا دمیدند و پایکوبی کردند اما اندکی با عجله . خبر سخنی معتبر و حتی مقدس بعنوان یک فصل الخطابِ جدید مطرح گردید و آن دوران را سخت تحت الشعاع قرار داد . البته حجم تبلیغات بطبع از درستی و کیفیت مطلب می کاست . هیچگاه از اخبار نادرست به مثابۀ وحی منزل این همه تجلیل نشده بود. محرز شدنِ مرگِ خدا مستلزمِ اثبات بود ولی کجا بودند سند و مدرک و دلیل و یقین؟
بغیر از نیچه – که البته آن هم معلوم نیست – آیا احدی جسد خدا را دیده است ؟ علی الاصول می بایست همانند اثرِ جُرم در نمایش نامۀ یونسکو بنام کرگدن وجود یک جنازه و گندیگی و تعفن آن را تحمل میکردیم . می بایست در برابر ما یک از هم گسیختگی واقعی و فلسفی – چرا که صحبت از خداست – روی میداد . حال انکه چه زنده و چه مرده خدا کماکان نامرئی باقی ماند و علی رغم مژده های پر طمطراق هنوز منتظر شواهد و قراینِ مرگ او هستیم . چه کسی آن ها را رو خواهد کرد ؟ چه کسی این وظیفۀ غیر ممکن را بعهده خواهد گرفت ؟ وظیفه ای که نتیجه اش جز اعلان یک خبر بی سر و ته نخواهد بود.
بر خلاف آنچه نیچه و هِن می انگارند خدا نه مرده است و نه درحالِ احتضار؛ او از بین رفتنی نیست . آیا وهم و افسانه را میشودکشت؟ آیا قصه انکار پذیر است ؟ آیا قنطورس و سیمرغ جزو پستاندارانند ؟ جواب منفی است اما در مورد اسب و طاووس جواب پرسش مثبت است . خدا نیزبسانِ هزاران مخلوقِ ثبت شده در دائره المعارف ها ی قطور موجودی است اسطوره ای بینِ دِمِته و دیونیزوس . تا زمانیکه ستمدیدگان در این دنیا وجود دارند آهشان نیز شنیده میشود . به عبارتی این آه تمامی ندارد
و اما این پرسش نیز مطرح است . محل مرگ خدا کجاست ؟ در “دانش شاد” ؟ ایا درشهرستان سیلس ماریای سوئیس توسطِ یک فیلسوفِ (نیچه) به قتل رسید ؟ فیلسوفی که طبعی لطیف و شخصیتی رفیع داشت ودرونی بغایت منقلب ؟ فیلسوفی برجسته و سخت تحت تاثیر الهامات خود و خیره به نا کجا آباد که در نیمۀ دوم قرن بیستم چون روحی سرگردان شبحی بیش بنظر نمی آمد . و اما این قتل با چه سلاحی انجام شد ؟ با یک یا چندین کتا ب ؟ با مجموعۀ آثار ؟ با لعن و نفرین ؟ با تحلیل ؟ از طریق اثبات و یا با ردِ موضوعِ مطروحه ؟ با ضربات پی در پی ایدئولوژیک یعنی اسلحۀ سرد نویسندگان؟ بوسیلۀ شخصی تنها(پس قاتل کیست و کجاست ) ؟ یا توسطِ جماعتی در کمین نشسته ؟ جماعتی تحت سرپرستی مُتُقَدِمانی چون کشیش مِسلیه و سَاد ؟ شاید هم قاتل خدائیست برتر از خدای انسان ها ؟ شاید در این جنایتِ کاذب یک دلخواستِ اُدیپی مستتر است ؟ یک تمایلِ غیر ممکن ، یک گرایش غیر قابل سرکوب و بی نتیجه جهت تحققِ یک امر ضروری : ایجاد آزادی ، هویت و معنی ؟
آیا میشود وَزِشِ نَفَس و یا باد را کشت ؟ آیا میشود رایحه را نابود کرد ؟ همین سئوال در مورد یک رویا و یاگرایش به چیزی مطرح است. به هر حال جواب منفی است . انسانِ فانی خدا را بسان تصوری که از خود داشت ساخت و به این تصور واقعیت تزریق کرد . چرا ؟ چون میخواست برغم جریان زندگی روزمره خود بسوی نیستی آن را تحمل پذیر کند . تا زمانیکه انتهای حیات مرگ است و چنین تصوری برای بخشی از آدمیان قابلِ تحمل نیست عده ای بدنبال مفر خواهند گشت . آیا مفر را میتوان کشت ؟ شایسته تر است بگوییم اوست که ما را میکشد : خدا ، هر آنچه در برابر ش بایستد نابود میکند . در وهلۀ اول عقل ، فکر ، شک و سئوال را و در مراحل بعدی واکنش هارا . مرگِ آخرین انسان یعنی مرگِ خدا یعنی مرگِ اضطراب ، هراس و ترس یعنی برچیده شدنِ کارخانه های تولیدِ رَبّانیت. ربانیت از کجا سرچشمه میگیرد ؟ از وحشت ، از نیستی از ناتوانی بشر در کنار آمدن با مرگ به مثابۀ یک روند طبیعی و ناگزیر. در برابر این روند طبیعی فقط فکر ادمی عکس العمل نشان میدهد عکس العملی که میتواند انکار ( انکار مرگ) و یا صرف نظر از آنچه معمول است ( غیر منطقی و غیر عقلانی ) از معنی تهی بودنِ هستی باشد . بدین ترتیب مرگِ خدا یعنی اهلی کردنِ نیستی .ذهنیت عالم هستی سال های نوری با چنین پیشرفتی فاصله دارد .
2
نامِ دگر اندیشان جسور – تا زمانیکه دلایل وجود خدا برقرار است او نیز برقرار خواهد بود ؛ منکرین وجود او نیز به حیاتِ خود ادامه خواهند دادو هر شجره نامه ای در این رابطه فقط زائیدۀ خیال است . خدا تاریخِ تولد ندارد ؛ به همچنین الحادِ عملی . آنچه در این باره تا بحال گفته شده یا میشود امریست جدا که به صورتِ بیان مکتوب و غیر مکتوب ارائه گردیده . اولین انسان را تصور کنید( باز هم خیال) که وجود خدا را تائید کرد. او حتما گاه و بی گاه دچار شک میشد . اصولا شک و ایمان هم زیستی دارند . احساسِ مذهبی در یک فرد به احتمالِ قوی با دغدغۀ شک و حتی وسوسۀ عدمِ پذیرشِ وجودِ خدا آمیخته است . تایئد و رد، دانش و جهل ، زمانی برای سجده ، زمانی برای عصیان ، همۀ اینها در گروِ فرصتهای متفاوت و دوگانۀ خلقِ یک ربانیت و یا انهدام آن هستند. لذا بنظر میرسد خدا رفتنی نیست ، تزئین کنندگان و بزرگدارندگان او در این مورد برنده اند ، برنده اند ولی نه بر اساسِ دلایلی که تصور میکنند چرا که نِورُزِ خدا ساز از فعل و انفعالاتِ رایجِ ناخود آگاه و روان آدمی نشئت میگیرد .
در برابر خلاءِ زندگیِ پایانِ پذیر، نسل (اهل) ربانیت با اضطراب محشور است و در مقابل مردگان خشک زدۀ قبیله ، خدا پرداز میشود. در برابر نمایش جسد های متحجر ، مجموعۀ افسانه ها و دود و جادو جنبل ها (به عبارتی خوراک خدایان ) بیش از پیش جان میگیرد . وقتی عزیزی از بین میرود ادامۀ پر پر شدنِ روح بازماندگان انکار است ؛ انکارِ پایان و تبدیل آن به آغاز یک ماجرای جدید . خدا، روح، آسمان ، همه در جنب و جوشند تا بشر از کنارِ غم و غصه و خشونتِ بدترین وضعیت یعنی نیستی عبور کند .
و اما ملحد؟ نفی خدا و رَدِ “دار باقی” در روح نخستین انسانی که به آسمان روی آور شاید حضوری یکسان و مشترک داشت. نپذیرفتنِ مرگ ، عصیان و طغیان علیه آن ، مقاومت سرسختانه در برابرِ سرنوشت و ضرورت ، همه و همۀ این عوامل موجب شد که تبار شناسی الحاد از یک طرف و ایمان از طرف دیگر به همان اندازه سهل و ساده بنظر آیند . شیطان یا لوسیفر – فیلسوفِ نمادینِ عصر روشنائی – آنکس که میگوید نه و نمیخواهد به قوانینِ الهی گردن نهد در دورانی که خدا بدنیا آمد تولد و تکامل یافت . شیطان و خدا دو رویِ یک سکه اند و در همین راستا خدا باوری و الحاد .
علی ایحال از نظر تاریخی کلمۀ الحاد یا خدا ناباوری آنچنان قدمتی ندارد و معنیِ دقیق آن بسیاردیر در غرب جا افتاد . البته در انجیل ملحد را میتوان یافت . ملحد در قدیم معرفِ فردی بود که کلاً وجودِ خدایان حاکم در نقش های اجتماعی مختلف را نمی پذیرفت . مدت های مدید او را پرستندۀ یک خدای اجنبی می انگاشتند ، خدائی که در چهار چوب موازین عرفی نمی گنجید و ضمن اینکه از تخیلات فرد ملحد نشئت میگرفت در آسمان می زیست .
بدین ترتیب حکام ، جهت تثبیت حکومت و خدای خود از الحاد بر علیه ملحد استفاده میکردند تا اورا که باوری دیگر داشت شناسائی ، منزوی و تنبیه کنند . خدا نامرئی است و قابل دسترسی نیست و در مورد آنچه از جانبِ او گفته میشود حرف نمیزند و بنابراین در قبالِ نماینده ای که از طرف او سخن میگوید و حکم الهی می آفریند قد علم نمیکند . سکوتِ خدا جز مجوزِ حرافیِ کارگزارانش نیست . کارگزارانی که از مقامِ خود استفاده و سوءِ استفاده میکنند: هر آنکس که پرستندۀ خدای آنها نباشد و به عبارتی پیرو معبود خود باشد فوری ملحد یعنی بدترینِ آدم ها قلمداد میگردد . میشود منافی اخلاق عمومی ، ملعون ، منفور ، بی آبرو و در نهایت نماد زشتی و بدی . اورا باید فی الفوریا در زندان انداخت ، یاشکنجه کرد و یا اعدام نمود .
با این اوصاف خودرا ملحد نامیدن درد سر ساز است و بطبع فردی با این مسمی از جانب حکام محکوم .
آیا غیر از این لفظ واژه ای هست که روی گردانی افسانه ها را مثبت ارزیابی کند ؟ جواب منفی است. چرا که علم زبان شناسی چنان ساختاری به کلمۀ فوق داده که عمل قطع کردن عضو پوسیدۀ بدن را بخاطر میآورد . درکنار ملحد لغات دیگری می یابیم مانند لامذهب و بی دین و بی ایمان … لب کلام اینکه از اصطلاحی مانند ” نه دین دارد نه ایمان” برداشتی منفی داریم و آن را هنگام محکوم کردن بکار می بریم و درعوض برای تعریف فردی که باورش در چهاچوب اندیشه های سحر آمیز( قصه و افسانه اسطوره) نمیگنجد لغتی نداریم که انسانی ، مثبت ،آزاد و مقتدر را تداعی کند .
لذا آتئیسم واژه ایست خلق شده توسط خدا پرستان . از تصمیم ارادی و آزاد و مستقل کسی نشئت نمیگیرد که بخواهد بوسیلۀ آن خودرا (در تاریخ) تعریف کند .
ملحد تعریف فردیست که خدای زمانه و موردِ پرستش همه و یا اکثریت قریب به اتفاق مردم را انکار میکند . اما به نفع اوست که باور به خدای اکثریت داشته باشد چرا که تکیه گاه اجرایِ امور الهی گروه های مسلح و دستگاه سرکوب جهان هستی است . بدین ترتیب ملحد را ابتدا از اندیشیدن باز میدارند و سپس از او میخواهند باورِ عمومی را پذیرفته و به دین حاکم روی آورد .
بال و یهوه ، زوس و الله ، را و وُ تان و همچنین مانیتو نام های خودرا مدیونِ جغرافیا و تاریخ اند و اسامی مختلف یک واقعیت توهم انگیخته بیش نیستند . موجودیتِ همۀ آن ها با توجه به عالمِ غیب امکان پذیر گشته است . لذا هیچ کدام واقعی تر از دیگری نیستند . یارانی هستند پر جنب و جوش و ساخته و پرداختۀ خیال که زیر گنبدِ معبدِ خدایان گردِ هم آمده اند . در این راستا میتوان از اولیس ، زرتشت، دیونیزوس ،دُن کیشُت ، تریستان و لانسُلو دو لَک روباهِ دوگون ها یا لوئاس های وُدو …نام برد
3
تاثیراتِ جریان ضدِ فلسفه- چون در چنتۀ قاموس، لفظی نداریم که وصف ناشدنی را توصیف کند ونامی بر آن نهد – از دیوانه بگذریم که بی ترس و لرز کافریش را جار میزند … – از همان واژۀ ملحد استفاده می کنیم … لازم به یادآوریست که در بازار دادو ستد اندیشه ها در مضمون اصطلاحات تراویده از مغز خاج پرستان نیت کم بها دادن به تعریف ملحد محسوس است . در عصر روشنائی واژگانی چون رند و آزاد اندیش شدیداً مورد انتقادِ پاسکال بودند ، امروزه همین برداشت منفی از طرفداران واکاویِ آزاد در بلژیک وجود دارد . آن روی( تیرۀ) عصرِ روشنائی قرن 18 ،یعنی جریان ضد فلسفه، بناحق فراموش شده است . حال انکه باید در دوران معاصر مورد توجه مجدد قرار بگیرد . چرا ؟ چون باید نشان داد که جامعۀ مسیحی به هر وسیله ای متوسل میشود- حتی روش های غیر اخلاقی – تا افکار برآمده از بینش های مستقل را تقبیح و تحقیر کند . افکاری که بزعم آن ها از فیض قصه های مذهبی محرومند . در نتیجه جریان ضد فلسفه با شدتی وصف ناپذیر علیه آزادیِ اندیشه و تفکرِی که از جزم اندیشی مسیحائی مبرا باشد مبارزه میکند .
در این رابطه میتوان از آثار کشیش گاراس یاد کرد . این یسوعیِ بی قید و بند با انتشار کتابِ ” مکتبِ شگفت آورشخصیت های برجستۀ این دوران به اصطلاح درخشان” بدعت گذار زودرسِ جارو جنجال های رایج امروزی در بحبوحۀ قرن بزرگ بود . او فیلسوفانِ آزاد اندیش را مشتی منحرف ، هم جنس گرا ، دائم الخمر ، زن باز ، شکم باره ، بچه باز( بیچاره شارُن دوستِ مونتانین ) و شیطان زده معرفی میکرد تابدین وسیله احدی سراغ مکتوباتِ روشنگرانۀ آن ها نرود. گاراس در ادامۀ حملاتش مدحی بر کتاب خود علیه دارو دستۀ خدا ناباوران و آزاد اندیشان چاپ نمود و با دروغ ، تهمت و پستی بجانِ رندانِ آن روزگار افتاده گفتار و کردار خودرا به آن ها نسبت میداد .
عشقِ به هم نوع حد و مرز ندارد …
از ابیغور (او نیز در زمانِ خود قربانیِ خشکه مقدس ها و صاحب منصبان بود) گرفته تا فیلسوفان آزاد اندیش (ونه الزاما همیشه نافی مسیحیت) بزرگانیکه افقِ انجیل را برای درک و فهم پدیده ها جایزالعبور میدانند ، کماکان تحت فشار هستند . صرفِ نظر از افرادیکه در اثر انتقادات شدید و لجن پراکنی های مکررکشیش گاراس قلع و قمع گشته و یا هنوز در فراموشیِ اسف باری بسر می برند و آنانکه بدنام و مفسد و غیر قابل معاشرت معرفی شده اند و مضافا آثارشان مشمولِ تهمت و افترا گردیده، تثبیت سرنوشت منفی خداناباوران قرن ها ادامه خواهد داشت … تعریف آزاد اندیش در فلسفه هنوز تحقیر آمیز و جدل آفرین است چندانکه تصوری متین و شایسته از او امکان پذیر نیست .
بعلت تفوق جریان ضد فلسفه در تاریخ نویسی رسمی بخش های جامعی از تاملاتِ نافذ ، زنده و پر صلابت ولی ضد مسیحی و یا حتی مستقل و بی پروا در قبالِ دین حاکم هنوز ناشناخته است و جز مشتی متخصص ، اکثرِ فیلسوفان حرفه ای از این آثار غافلند . قرن بزرگ را در نظر بگیریم : گسندی ، لاموت لووایر و یا سیرانو دو برژورَک را آیا چند نفر خوانده اند؟ بیشک تعدادِ انگشت شماری . آیا پاسکال، دکارت مالوبرانش و دیگر مدافعینِ فلسفۀ رسمی آن زمان را بی اطلاع از افکارِ متفکرین برجستۀ فوق میتوان تصور کرد؟ متفکرینی که برای نجات فلسفه از یوغ الهیات سنت یهودی – مسیحی و تدارکِ استقلال آن تلاش میکردند !
4
الهیات و بُت هایش – کمبود واژه های مثبت بمنظور وصف الحاد و بی اعتباریِ محسوس در کلمات مورد استفاده جهت تعریف این بینش یک سوی ماجراست و سوی دیگر آن وفورِ الفاظی است که معرف انواعِ خدا باوران می باشد . خدا پرستی طیف وسیعی است شامل شاخه های متفاوت از قبیلِ تِئییسم، دِئیسم ، پانتِئیسم ، مونوتِئیسم . پولیتِئیسم ، آنیمیسم ، توتِمیسم و فِتیشیسم پیدایش ادیان مختلف نتیجۀ تبلور تاریخی خداناباوریست
برخی سنگ پرستند (از قبائل بدوی گرفته تا مسلمانان امروزی که گردِ اگرد سنگ مقدسی در کعبه میچرخند ) برخی دیگر معبودشان ماه و آفتاب است و شماری خدائی نامرئی دارند که تجسم مادی آن گناهِ بت پرستی محسوب میشود . عده ای دیگر خدائی به شکل انسان دارند ( سفید، نر و به هر حال آریائی)
بعضی ها خدا را همه جا می بینند ، حال انکه مخا لفینشان اورا هیچ جا نمبینند. پاره ای جسدی خون آلود می پرستند که تاجی از خار بر سر دارد و دیگر بار( طبق سنتِ شرقی شینتوئیسم ) شاخۀ گیاهی را . انسان ها به انواعِ شگرد های مسخ کننده متوسل میشوند و تا جائیکه ممکن است طیف وسیع ربانیت را گسترش می دهند
کسانیکه هنوز در مورد عجایبِی که بنیاد ادیان را تشکیل میدهد تردید دارند مطالب زیر را با دقت بخوانند :
– رقص ادرار نزدِ زونی ها در نیومکزیک؛ تهیهِ تعویذ و طلسم از فضولات رهبر دینی( لامای بزرگ ) در تّبت ؛ وضو و طهارت با پهنِ و ادرار گاو نزد هندوئیست ها ، نیایشِ اِستِر کوریوس ، کِرپیتوس و کلوآسین نزدِ رومی ها – تقدیم کود به سیوا ، نیایش ونوسِ آسوری ، تناول نجاست خود بوسیلۀ سوشی کوکال مادرِ خدایان مکزیکی ، تهیه مواد خوراکی با مدفوع انسان طبق تجویز الهی در کتاب حزقیال و چه بسی روش های غیر قابل فهم و شیوه های خاص و عجیب جهت برقراری ارتباط با دنیای مقدس و ربانی .
در برابر نامگذاری ها و عملکرد های بی پایان و جزئیاتِ بی انتها برای تجسمِ خدا و بر قرار ی ارتباط با او ، در برابرِ شکل ها ی عدیده و مختلف دین و مذهب، در حضورِ این همه لغت جهتِ وصف باور نکردنیِ سودایِ باور ، ملحد بناچار با واژه ای ( لامذهب ) تحقیر آمیز کنار میاید و با آن میسازد . آن ها که پرستندۀ همه چیز و هر چیز هستند و بنام یک معبود خشونتِ انعطاف ناپذیر و لذا جنگ ها ی دائمی شان را علیه خدا ناباوران توجیه میکنند ، همه شان با توجه به ریشۀ اصطلاح ملحد ، آزاد اندیش را در حدِ فردی ناقص و محروم از عنصری مهم بنام خدا که موید بودنِ واقعی است کوچک میکنند .
خدا پرستان از یک رشتۀ عریض و طویلِ آکادمیک (تدریس الاهیات) بهره می برند و از این رهگذر پیرامونِ معبودشان در زمینه ها و موارد عدیده بوسیلۀ افراد مختلف واکاوی و تبلیغ میکنند . این زمینه ها ، موارد و افراد کدامند ؟ اسامی ، رفتار ها ، گفتار های تاریخی، اندیشه ها، کلام (چرا که خدا حرف میزند !) کنش ها ، عالمانِ دست به سینه و مواجب بگیر ، کارگزاران حرفه ای ، قوانین ، بادمجان دور قابچین ها ، مدافعین ، مزدورا ن آدمکشان (تروریست ها) ، سخنوران چرب زبان ، استدلال گرانِ یاوه گو ، فلاسفه ،- بله فلاسفه!- همچنین عُمّال ، خدمتکاران ، نمایندگانِ زمینی ، نهاد ها ، ، احکام و قصه های فریبنده .
الاهیات یا تئولوژی رشتۀ کلام تاریخ یا به عبارتی گفتمان تاریخ در بارۀ خداست .
در مقاطعی از تاریخ غرب مسیحیت تکان سختی خورد ( سال 1793 ) در این دوران ها از بطن جنب و جوش فلسفی لغاتِ جدید اما کم عمری بوجود آمد . اصطلاح مسیحیت زدائی هنوز بر سرِ زبان هاست، البته بر سرِ زبانِ تاریخ نویسان . برای مورخین این کلمه نام برهه ای از انقلاب کبیر فرانسه است که طی آن شهروند ان ، کلیسا ها را به بیمارستان ، مدرسه و ماوای جوانان تبدیل کردند ، پرچمِ سه رنگ را جاگزین خاج گنبد ها نمودند و بجای هر صلیبِ برآمده از زمین درخت کاشتند . با این حال ملحد عنوانِ یکی از فصل های ” آزمون” اثر معروف مونتنین ، ملاحده نوشته ای از نامه های مون لوک و همچنین آته ائیستیکِ ولتر خیلی زود از فراموش شده و ملحدِ انقلابِ کبیر فرانسه را به طاق نسیان نهادند .
5
نام هایِ بی آبروئی – فقرِ قاموسِ خدا ناباوران را باید در تسلطِ بی چون و چرا و تاریخیِ خدا پرستان جستجو کرد . پانزده قرن است که آن ها از قدرت مطلقۀ سیاسی برخوردارند و رواداری جزوِ فضایلِ برجستۀ آن ها نیست . با همۀ امکانات میکوشند الحاد و حتی بردنِ نامِ آن را غیر ممکن سازند . کلمۀ الحاد در 1532 بر سر زبان ها افتاد ولی واژۀ ملحد در قرن 2 میلادی در دنیای مسیحیت مطرح گردید . آتئوس ها که زنده شدنِ مسیح را سه روز بعد از مرگ باور ندارند ، انگشت نما و بوسیلۀ عیسویان تقبیح و محکوم میشوند و چون این افراد قصه های کودکانۀ مریدان عیسی را رد میکنند خیلی زود بعنوان ملحد از آن ها یاد میشود . . بدین ترتیب مشرکین- پرستندگان خدایان روستا- نفی کنندۀ وجود خدایان و در نهایت خدا ناباور قلمداد میشوند . در عصر تجدد گاراسِ یسوعی لوتر را ملحد میخواند و رونسَاردِ شاعر نیز در طرفداری از کاتولیک ها با هوگونو ها برخوردِ مشابهی دارد …
کلمۀ مذکور بطورِ مطلق فحش( در فارسی لامذهب) تلقی میشود . ملحد ضد اخلاق و پست فطرت است . فردیست مطرود و نفرت انگیز . با این وجود اگر از خصائصی که به او نسبت میدهند ، خصائصی به هر حال منفی چشم پوشی کنیم می بینیم انسانی است دانشِ پژوه و اهل مطالعه و به همین علت گناه کار . واژۀ الحاد اگر عنوان نوشته ای باشد نوشتۀ مذکور خود به خود قابل دسترسی نخواهد بود ؛ تبدیل میشود به یک ماشین جنگی که علیه پیشرفت ارتودکسیِ( اصول گرائی ) نابِ کاتولیک ، رُمی و حواری ساخته عمل میکند . ملحد ومنحرف به یک مفهومند آیا این همه ( مفاهیم ) به منظور تعریف یک کلمه زیاده از حد نیست .
ابیغور خیلی زود متهم به الحاد میشود . حال انکه نه او و نه طرفدارانش منکر وجودِ خدایان نیستند . البته خدایانِشان هم بیشمارند و هم از ماده ای تشکیل شده اند بی وزن و سبک چون بخار . آن ها مظهر آرامش اند و فارغ از دغدغۀ سرنوشت آدمیان و روندِ جهان و در فضائی بین دنیا های مختلف زندگی می کنند . ایده های خردِ فلسفی هستند و الگوهائی حکمت آفرین در امر تقلید . خدا یان بیشمار ابیغور با وجودی پر رنگ شباهتی به خدایانِ مدینۀ یونان ندارند چرا که اینان مردم را بوسیلۀ کشیشان به اطاعت از مناسباتِ اجتماعی مجبور میسازند و آنان فطرتی دیگر دارند فطرتی که همین مناسبات را رد میکند و و این خود گناهی است که مرتکب میشوند
اشتباه بزرگِ تاریخ نویسی بی کیفیت و مختصر خداناباوری در این است که همزمان با ابتدای بشریت اغاز گردید . تبلور جوامع بشری ، مافوق می طلبد مافوقی که سر به اسمان بکشد ، به نظم و سلسله مراتب نیازمند است یعنی به حکومتی مقدس . مدینه و سیاست حاکم بر آن هر چه بیشتر به قدرتِ انتقام جویِ خدایان تکیه کند عملکردی روان تر دارد. چنین قدرتی در پهنۀ زمین ظاهراً ، دست بر قضا و ضرورتاً بوسیلۀ حاکمان اعمال میشود .
خدایان یا خدا که در جریانِ حرکتِ توجیهی حکومت قرار میگیرند، بعنوانِ مخاطبینِ ممتازِ و برگزیدۀ روسایِ قبیله ، پادشاهان و شاهزادگان محسوب میشوند . اینان قدرتِ خودرا ناشی از خدایان می نمایانند و مدعی اند که روحانیت( این رازگشایانِ آیه های سر به مهرِربانی) موید حکومتشان است . بدیهیست که قشر کشیش ، خود ، در امر اعمالِ ظاهراً قانونیِ زور ذینفع است . در اینجاست که الحاد به حربه ای مفید تبدیل میشود تا خدا ناباورانِ سرسخت در زندان ها و سیاه چال ها انداخته و حتی سوزانده شوند .
مقولۀ الحاد با ظهور خداناباورانی که تاریخ نویسیِ رسمی معرفی و محکوم میکند آغاز نمیشود . نام سقراط نمیتواند بدرستی جائی در تاریخ الحاد داشته باشد . ابیغوریان نیز فاقدِ چنین هویتی هستند . همچنین پروتاگوراس (او در اثرش بنامِ ” در بابِ خدایان” می نویسد: “پیرامون خدایان به نتیجه نمیتوان رسید، هستی و نیستی شان قابل بررسی نیست ) . در بینش مزبور نوعی آگنوستیسیسم یعنی تردید و حتی شک مشاهده میشود ولی از خداناباوری اثری نیست چراکه الحاد جز انکار قطعی وجود خدا نیست .
خدای فلاسفه با معبود ابراهیم ، عیسی و محمد غالباً در تعارض است چرا که اولی از فکر ، خرد ، استدلال و استنتاج بهره میگیرد و دومی بعلت تبانیِ حکومتِ روحانی معنوی و حکومتِ دنیوی بر اساس جزم اندیشی ، وحی و اطاعت عمل میکند . کنستانتن ، پاپ ها و جنگ آورانِ مسیحی هر کدام خدائی می پرستند که برای خدای ابراهیم چندان هم مسیحی نیستند … لذا متوجه میشویم که فعل و انفعالات ذهنی- عملی دینی با فرضیه ها ی سر هم بندی شدۀ فلاسفه از قبیل “علتِ فاقد علیت” و”تکان دهندۀ (موتور) بی حرکت” و” ایده های ذاتی” و” هم اهنگی های از قبل پرداخت شده ” و سایر دلایل وجود کیهان و هستی و یا فیزیکی- ربانی به هیچ وجه هم خوانی ندارند .
غالباً هر گونه تمایل جهتِ تصورِ خدا خارج از الگوی سیاسیِ حاکم الحاد قلمداد میشود . وقتی مراجع کلیسا دستور قطعِ زبانِ ژول سزار وانینی راصادر میکنند و سپس کشیش نامبرده را به دار می آویزند و جسدش را میسوزانند (شهر تولوزِفرانسه در 19 فوریه سال 1619) در واقع نویسنده ای را به قتل میرسانند که کتابی چاپ و منتشر کرده بنامِ ” میدان نبرد مشیتِ ربانی – جادوئی- ابدی ، مسیحی – جسمی و کاتولیک – اختری” کتابی که بر علیه فلاسفه، ملاحده ، ابیغوری ها ، طرفداران ارسطو و مریدان زنون می باشد
بی معنی پنداشتنِ عنوان طولانی ولی گویایِ کتاب اشتباه است … اندیشۀ پر تناقضِ ایکه در ان نهفته نه مشیت الهی نه مسیحیت و نه کاتولیسیسم را رد نمیکند بلکه قاطعانه بر خدا ناباوری ، ابیغوریسم و دیگر مکاتب فلسفیِ الحادی خط بطلان میکشد و بدین ترتیب نمیتوان از او یک ملحد(ژول سزار وانینی) ساخت و بدارش آوییخت . مکتبِ فوق نوعی پانتئیسمِ است . پانتئیسمی که نتیجۀ ارزش های والا و دست چین شدۀ دیگر جهان بینی ها می باشد . و اما شخص وانینی چون سر تسلیم در برابر دین حاکم فرود نیآورد لامذهب قلمداد گردید و به قتل رسید .
اسپینوزا یِ پانتئیست نیز به اتهام الحاد یا به عبارتی به علت رویگردانی از دین یهود محکوم میشود . مقاماتِ کلیمی آمستردام در 27 ژوئیۀ 1656 در معبد یهودیان مشرف به رودخانۀ هوتگراچ با صدور بیانیه ای او را بباد حمله گرفته و متهم به جرائم زیر میکنند :
– انحراف بیشرمانه از مبانی دین
– منشِ ابلیس گونه
– نظراتِ خطرناک
– رفتارِ نکوهیده .
در نتیجه حکم هِرِم بر علیه او صادر میگردد .
یهودیان این فیلسوف شجاع را آماجِ حملاتِ زشت و خصم آلودِ لفظی قرار میدهند و شبانه روز با بی رحمی بسیار به طرد ، لعن و نفرین او می پردازند . مراجع دینی یهود به داستان خشم و نفرین ابدیِ خدا متوسل میشوند تا اسپینوزایِ ملحد را سرکوب کنند و حتی به منظورِ تکمیلِ کار، صاحب منصبان خواستار محو نامِ اسپینوزا برای همیشه از صفحۀ روزگار میشوند . البته از این جهت تیرشان به هدف نمیخورد …
ولی خاخام ها که قائدتاً مدافعِ مهرورزی هستند از این هم پا فراتر گذاشته و پس از تکفیر هم کیش خود فیلسوف نامبرده را مطرود و منزوی نموده و خواندنِ آثارش را غیر قانونی اعلام میکنند . اسپینوزا در آن زمان 23 سال داشت و هنوز نوشته ای چاپ نکرده بود . اثر معروفش “اخلاق” 21 سال بعد در سالِ 1677 پس از مرگش منتشر میشود . امروزه آثارش را در اقصی نقاطِ دنیا میخوانند .
الحادِ اسپینوزا را کجا میتوان یافت ؟ در هیچ کجا . جستجوی جمله ای موید عدمِ وجود خدا در سراسرِ آثارش کاری است بیهوده. با این حال روح را از بین رفتنی قلمداد میکند و اجر و مجازات را بعد از مرگ ناممکن میداند . بر این باوراست که انجیل محصولِ کارِ چندین مولف است و لذا مجموعه ایست تاریخی و نه وحی ساخته . به پنداشت قومِ منتخب (قوم یهود) تن در نمیدهد و مخالفت خودرا با این ادعا علناً در کتاب مبحثِ الهی – سیاسی اعلام میکند . از مقولۀ نیک و بد فراتر رفته به تدریس اخلاق هدونیستیِ شور و نشاط می پردازد و زیر بار مفاهیم اصلیِ نهفته در سنت یهودی- مسیحی ( نفرت ازخود، نفرت از دنیا و نفرت از بدن) نمی رود . اسپینوزا یهودی است ولی در عیسی خصائل فلسفی می یابد . با این اوصاف نمیتوان او را ملحد و نافی وجودِ خدا دانست .
طومار اسامیِ تیره بختانی که بعلتِ عدم رعایت مبانی دین بنام ملحد در تاریخ کشته شده اند بسیار دراز است . در این صورت بلند بالا همه نوع افرادی یافت میشود : کشیش ، مومن ، متدین ، معتقدِ سفت و سخت به خدای یگانه ، کاتولیکِ رُمی ، پرستندگان خدای ابراهیم و پیروان محمد و همچنین افرادی بی نام و نشان که در برابر حکومت های به اصطلاح توحیدی نه متمرد بودند نه مخالف و نه اهل مقاومت . این آمار سیاه نشان میدهد که الحاد قبل از اینکه نفی وجود خدا باشد بهانه ایست جهتِ محکوم کردنِ فکرِ فردِ فارغ (حتی اندکی فارغ) از اندیشۀ حاکم بر جامعه . ملحد کیست ؟ انسانی آزاد در برابر خدا و حتی در اینده منکر او
فصل دوم
خدا ناباوری و خروج از نیهیلیسم
اختراع الحاد. مسیحیتِ ابیغوری ، اِراسم گونه و یا مونتِنین گونه ،
مسیحیتِ گَسِندیِ کشیش ، مسیحیتِ پیرون گونۀ شارُن ،
مسیحیتِ کُندُم ( شامل فضائل الهی مانند ایمان ، امید و حب نوع)،
دئیسمِ بایلِ پروتستان، مسیحیتِ هابسِ آنگلیکان ، هر از گاه بعنوان
بینش نویسندگانِ ملحد قلمداد میگردند حال آنکه این چنین نیست . آن ها
مومنینی هستند فارغ از چهاچوب موازین کلیسا ، فیلسوفان و آزاد اندیشانی
کماکان زندانی در هالۀ مسیحیت و سنت . افراد این طیفِ وسیع خدا
پرستانی هستند بی اعتناء به محدودیت های اصول گرائیِ . اصول گرائی ایکه
ارتش ، پلیس و در نهایت حکومت تکیه گاهش است . مونتنین را ملحد
تصور میکنند ؟ پس در این صورت چه برداشتی از زیارتِ او به کلیسای
نُتر دَم دُو لُورِت باید کرد ؟و همچنین از ابراز مکرر ایما نش به کاتولییسیسم
در “آزمون”؟ و در ادامه از نماز خانۀ شخصی و از مرگش در حضورِ یک
کشیش (و گویا) هنگامِ صعودِ روحش بسوی خدا ؟ بدیهیست که افراد فوق همه خدا باورند .
حال آنکه چنین موردِی مستلزمِ وجودِ فردی است که قدم اول را برداشته
باشد ، یک بدعت گذار ، یک اسمِ خاص ، یک نشانِ مشخص که بر
اساسِ آن بتوان با صدای بلند گفت : این نخستین ملحد است ! همان
فیلسوفی که از عدم وجود خدا سخن میراند ، در اندیشه و نگارشش نه تزلزل و
نه تردید مشاهده میشود ؛ روشن و آشکار نظرش را می نویسد ، با
قلمی روان و صریح ، بی غل وغش و تهی از مضامینی مستتر در الفاظی
پیچیده و اشاراتی مبهم. ملحدی رادیکال، با بیانی روشن ، راسخ و افتخار
آمیز . مردی که اعلانِ علنی ایمانش چه مکتوب و چه غیر مکتوب به
استدلال و حدس و گمان خواننده نیازی نداشته و نامبرده را دچار فرضیاتی
نکند که بسان یک داستان پلیسی مستلزمِ یافتنِ دلیلِ و مدرک باشد.
این مرد میتوانست کریستاواوُ فِرِیرا باشد . ولی او نیز چند قدمی با ملحدی که باورش را بر سرِ کوی و برزن جار بزند فاصله دارد . یسوعی بود و اهل پرتقال و در سالِ1614 در اثر شکنجۀ میر غضبان ژاپنی از مسیحیت روی گردانید . مع الوصف کشیشِ نامبرده به شهادتِ استدلالِ بحق و کوبنده ای که بنظر نمیرسد هنگامِ رَدِ مسیحیت به مغزش خطور کرده باشد اساساً قبل از ازار شکنجه گران چندان ایمانی به دین عیسی نداشت . در سالِ 1636، زمانیکه دکارت اثر معروفش “گفتمان روش” را می نوشت، فریرا به تدوینِ” تقلبِ بر ملا شده ” مشغول بود . محتویِ رادیکال این کتاب چیزی نبود جز مواد منفجره .
او در این اثر کوتاه ( 30 صفحه ای) صریحا میگوید : خدا دنیا را نیآفرید و اصلا دنیا هیچگاه خلق نگردیده ؛ روح میرنده است ؛ نه جهنمی وجود دارد نه بهشتی و نه تقدیری ؛ طفلِ مرده ازنخستین گناهِ که به هر حال وجود ندارد مبراست و مسیحیت اختراعی بیش نیست؛ ده فرمان یاوه گوئیست و اصولاً عملی نیست ؛ پاپ فردیست منحرف و خطرناک؛ صدقه دادن ، گذشت ، تکفیر ، ممنوع کردن خوردنِ برخی مواد خوراکی ، بکارت (حضرت ) مریم ، سه مغُ برجسته ای که هنگامِ تولد عیسی به دیدنِ او آمدند و… همه و همه این موضوعات جز خزعبل نیست . و ادامه میدهد: دوباره زنده شدنِ عیسی ، قصه ایست که با عقل جور در نمیآید ، خنده آور و غوغا برانگیز و در نهایت اغفال کننده است ، آئین های مقدس ، اعترافِ گناهان نزد کشیشان ، لاطائلات اند . اوکاریستی استعاره است و قیامت و برقراری دادگاه الهی ، یک هذیانِ باور نکردنی . ..
حمله بقدری خشونت بار است که گوئی فریرا قصد دارد هدف را با توپخانه قلع و قمع کند . میگوید : دین اختراع انسان است جهت حاکمیت بر همنوعِ خود و خرد وسیله ایست جهت مبارزه با اراجیف دین ساخته . فریرا رشتۀ همۀ این اختراعاتِ ناهنجار را پنبه میکند . ولی با این حال آیا ملحد است ؟ خیر ! چرا که هیچ زمانی عدم وجود خدا را نه می نویسد نه میگوید نه تاکید میکند و نه می اندیشد و بمنظور تائید ِ نظر خود ( معنویت گرائی و خدا پرستی ) از مسیحیت روی گردانیده و پیروِ مسلکِ بودا ئیِ زِن میشود . .. هنوز به نخستین ملحد نرسیدیم ولی چندان هم از او دور نیستیم .
بزودی معجزه ای رخ میدهد. اینبار نیز توسطِ یک کشیش : ژان مِسلیهِ هم قدیس هم قهرمان و هم شهید راهِ الحاد است . الحادی مشخص و روشن . در ابتدا کشیش مسلیه در روستای اِتِرپینی منطقۀ آردِنِ به اموردینی مشغول است، آرام و بی سر و صدا . فقط یک بار با صاحب منصب محل در گیری لفظی پیدا میکند . وی ضمنِ انجام وظایفِ مذهبی وصیت نامۀ بلند بالائی مینویسد که در آن کلیسا ، دین ، عیسی مسیح، خدا ، اشرافیت ، سلطنت و رژیمِ قدیم را لجن مال و بی عدالتی اجتماعی، افکارِ ایده آلیستی و اخلاقیاتِ غم گرایانۀ مسیحیت را به شدت افشا کرده و در عین حال اشکارا به ترویج وتبلیغ نوعی کمونالیسم آنارشیستی و فلسفۀ جدیدالتاسیس و اصیل مادی گرا و خداناباوریِ هدونیستیِ بی نهایت شگفت آور و مُدِرن می پردازد .
برای اولین بار در تاریخِ اندیشۀ بشری، یک فیلسوف ( کی این واقعیت پذیرفته خواهد شد ؟) اثری به مقولۀ الحاد اختصاص میدهد: آن را با صدای بلند اعلام و بطورِ مستدل ثابت میکند . مطالعات و تاملاتش را مطرح نموده از منابع مختلف نقل قول میآورد و با استناد به تفسیر های شخصی در موردِ اوضاع پیرامونش و جریانو امور، نظراتش را قوام می بخشد . عنوان اثرش جای شک و تردید نمیگذارد : “افکار و برداشت های ژان مسلیه” . و سپس در باب ” شرحی مشخص روشن و مبرهن ، عَجُب و بیهوده گی و جعلیت ربانیت (از هر دست ) و ادیان دنیا” سخن میراند . این کتاب که تدوین آن هنگام حیاتش انجام شده بود بعد از مرگش در سال 1729 چاپ گردید و بدین ترتیب تاریخ خداناباوریِ واقعی آغاز میشود
2
سامان دهیِ فراموشی – تاریخ نویسی حاکم ضمنِ کنمانِ فلسفۀ الحاد، از آن براحتی میگذرد وقتی هر از گاه در مورد ژان مسلیۀ گمنام صحبت میشود گوئی موضوعی است عجیب ، بی رنگ و رو و در حد یک اُکسیمورِ ناقابلِ دبستانی : یک کشیشِ کافر . تازه اگر افتخاری نصیبش گردد و بر حسب اتفاق از او یادی شود ، چه زمانیست ؟ وقتیست که با سختی دنبالِ دلایل و آثار کاری معتبر پیرامون مبحث خداناباوری میگردیم . کاری که حاصل تلاش مادی گرایان دون شهرتی است چون لا متری : دیوانۀ اهلِ طرب و شادی ؛ دِشان : مخترعِ هگلیانیسم کمونالیستی؛ هولباخ : نفرین کنندۀ خدا؛ هِلوِسیوس ” مادی گرای شیوه گر؛ سیلوَن مارشال : گردآورندۀ فرهنگ لغات خداناباوران؛ در این راستا ایدئولوگ ها ی گمنامِ دیگری هم هستند ، از جمله کابانیس، وُ لنه و یا دستتوت دو تراسی . در عوض در میابیم که حجم انتشارات پیرامونِ مطالعات و تحقیقات ایده آلیسم آلمان بسیار زیاد است
بعنوان مثال نوشته های هُولباخ در بایگانی دانشگاه یافت نمیشود . چرا ؟ چون انتشاراتی که مختصِ کتبِ فلسفی باشد تا بحال به چاپ معتبر آثارِوی نپرداخته اند . همینطور تحقیقاتی ( دانشنامه) که بر اساسِ افکار وی و تحت نظارت استادِ صالحی انجام شده باشد . در انتشارات ” کتاب جیبی ” نیز پیدایش نخواهید کرد و بطریق اولی در “پِلیاد” . در عوض ، روسو، ولتر ، کانت و یا مونتسکیو از الطافِ انتشاراتِ اخیر بر خوردارند . جهت واکاوی و اشاعۀ افکار هولباخ نه کلاسِ درسی هست نه سمیناری و نه زندگی نامه ای . چنین واقعیتی تاسف بار است .
دانشگاه به تکرارِ مکررات مشغول است .به تکرارِمباحث عصر به اصطلاح روشنائی و انچه فراز های فکری این دوران در چنته دارد از قبیل قرار دادِ اجتماعیِ روسو ،تساهل یا روا داریِ ولتر ، نقدِگرائ کانت و تفکیکِ قوای منتسکیو . حال انکه از الحاد هُولباخ و روایتِ تاریخی ، نوین و نغز او پیرامونِ متون انجیلی اثری نیست ؛ از انتقاد حکومت الهی ( تئوکراسی مسیحی) اثری نیست . از تبانی حاکمیت و کلیسا و ضرورت تفکیک این دو نهاد اثری نیست . از جدا سازی اخلاق اجتماعی از دنیای مذهب اثری نیست . از سِر زدائی و روشنگری پیرامونِ قصه های کلیسای کاتولیک اثری نیست. از انتقادات روسو ، دیدرو ، ولتر ودارودستۀ خداباورانِ معروف به روشن بین در مورد نوشته های هولباخ اثری نیست . از پنداشت اخلاق سالاری ( اِتوکراسی) یا امکانِ وجودِ اخلاقِ پُست مسیحی اثری نیست . از توانائی علمی مفید برای مبارزه با باورِ دینی اثری نیست . ازتبار شناسی فیزیولوژیک اندیشۀ بشری اثری نیست . از دگر اندیش ستیزی ذاتیِ یکتا پرستیِ مسیحی اثری نیست . از اطاعت ضروری سیاست از اخلاق اثری نیست . از دعوت به بهره برداریِ بخشی از اموالِ کلیسا بنفع فقرا اثری نیست . از فمینیسم و انتقاد از زن ستیزی مسیحیتِ کاتولیک اثری نیست . نوشته ها ی مذکور کماکان و به طرز شگفت آوری در قرنِ 21 مطرح اند …
و در ادامۀ شاهد چه رویکردی هستیم : سکوت پیرامونِ مسلیۀ نفرین کننده (وصیت نامه 1729) ، سکوت پیرامونِ هولباخِ آگاهی بخش (سرایت مقدس آلودگی 1768) سکوتِ تاریخ نویسی حاکم پیرامونِ فوئرباخ ساختار شکنِ سیستم های فلسفی ( جوهرۀ مسیحیت 1841) . این مقطع تاریخی زیربنای محکم و معتبریست که الحاد شناسی غرب بر آن استوار است : فوئرباخ معنی ای بر واژۀ خدا پیشنهاد میکند . منکر وجودِش نیست. او را افسانه ای می پندارد که باید کالبد شکافی شود . مطلقا قصد ندارد بگوید : خدا وجود ندارد . می پرسد : آن خدا که اکثراً مورد سوال است چیست ؟ سپس جواب میدهد : یک خیال ، مخلوقِی ساخته و پرداختۀ ذهن آدمی و اختراعی که تحت قوانینی خاص عمل میکند . این قوانین کدامند و چگونه اعمال میشوند ؟
بر اساس نوعی مکانیسم دفاعی که فرد از طریق آن ، اندیشه ها ، عواطف ابتدائی و خصائل نامطلوب و یا ناشناختۀ درونی خودرا در شخص یا چیز دیگری متبلور میکند .
پنداشتی که تصوری غلط از واقعیت میدهد
بدین ترتیب خدا میشود عکسِ واقعیت انسان و دارای صفاتی که آدمی از آن ها محروم است .
انسان از بین رفتنی است و زمان حیاتش محدود ، زندگی او پایان پذیر و پر از فشار های ناگواراست . به همین علت موجودیست دردمند و غمگین . با این حال چون دغدغۀ کمال دارد ، مبدِعِ نیروئی میگردد برخوردار از خصائلی که عکسِ آن ها در وی است . عیب و ضعف را زیر و زبر میکند بطوریکه از اولی فضیلت میسازد و از دومی قدرت ودر برابر آن ها سجده میکند . میگوید : من رفتنی هستم ، خدا ماندنیست ؛ من متناهی هستم خدا نامتناهی. من محدود هستم خدا ناممحدود ؛ دانش من ناقص است و دانش او کامل . من قادر به همه کار نیستم . او قادر به هر کاریست . من توانائی حضور در همه جا ندارم ؛ خدا همه جا حضور دارد ؛ مرا آفریده اند ، خدا را نه ( ازلی است )؛ من ضعیف ام ؛ خدا مظهر توانائیست ؛ من در فرش هستم و خدا در عرش ؛ من ناکاملم ، خدا نماد کمال ؛ من چیزی نیستم ، خدا همه چیز است و الی آخر . بنا براین میشود دین را نوعی از خود بیگانگی تلقی کرد . عملی که ضمن ایجاد یک دنیای واهی موجب قطع ارتباط انسان با خود میگردد . دنیائی که آدمی تصور میکند بر واقعیت غلبه یافته . فوئرباخ میگوید : الهیات به عبارتی یک بیماریِ روانیست و در مقابل ، انسان شناسی را مطرح میکند از آن نوع که بر اساس ” شیمیِ تحلیلی” تحقیق شود . سپس با لحنی طنز آلود حکیمانِ الهی را به ” آب درمانیِ معنوی ” دعوت میکند : استفاده از آب سردِ خردِ طبیعی جهتِ مقابله با گرما و بخاراتِ مذهبی و منجمله مسیحی . ..
برغم این گارگاهِ بزرگ فلسفی، فوئرباخ شاید برجسته ترین گمنامِ جریان حاکم تاریخ فلسفه باشد . البته نامش را هر از گاه بر زبان میآورند، ولی به چه منظور و در چه مقتضیاتی ؟ زمانیکه آلتوسر ( تمساحِ مدرسۀ نرمال سوپریور) او را به عنوان حلقۀ هِگِلیِ سودمند انتخاب میکند تا بتواند “دست نوشته های 1844 و ایدئولوژیِ آلمانی” ( آثارِ زمانِ جوانی مارکس ) را به فروش برساند و در معرضِ مطالعۀ عموم قرار دهد . این جریانات در ذهنِ آلتوسر نه چندان جهت تدارکِ شبِ بزرگ بلکه بیشترجهت آماده سازیِ امتحانِاتِ شفاهیِ ( آگِرگاسیون )شاگردانش در رشتۀ فلسفه در سال 1967 انجام گردید . در چنین شرایطی نبوغِ خاصِ فوئر باخ بوسیلۀ نگاهِ فرصت طلبانۀ استاد آلتوسر مدفون میشود. برخی اوقات گمنامی از سوءِ تفاهم و یا بقای شهرتِی نادرست و منفی ارزشمند تر است
3
زمین لرزۀ فلسفی . و نیچه از راه میرسد …! پس از لعن و نفرین کشیش مسلیه ، پس از شفاف سازیِ هولباخِ شیمی دان ( نامبرده در علوم زمین شناسی استاد بود ) ، پس از ساختار شکنی رئیسِ کارخانه ( فوئر باخ حرفه اش آموزشِ فلسفه نبود. وی پس از ازدواج مالکِ چپ گرا و محبوبِ کارگرانِ کارگاهی شد که ظروف چینی تولید میکرد .) نامبرده بعلت چاپِ ” تاملات در مورد مرگ و زوال ناپذیری ” ( در این نوشته فوئرباخ زوال ناپذیری را انکار میکند) از حقِ تدریس در دانشگاه محروم میشود .. . بگذریم … پس از این افراد ، نوبت به نیچه میرسد . با او اندیشه های ایدئالیستی ، معنویت گرائی ، سنت مسیحی- یهودی ، دوئالیستی و در یک کلام دریای آرامِ تفکرِغالب دچار تلاطم میشود . نیچه به مباحثی می پردازد از قبیل مونیسمِ دیونیزیاک وار ، منطق نیرو ها ، روش تبار شناسی ،اخلاق مبتنی بر الحاد و در این راستا دورنمایِ خروج از مسیحیت را ترسیم میکند . بار اولی است که اندیشه ای پست- مسیحی ، رادیکال و منسجم زمینۀ چشم انداز غرب میشود .
آیا باید کلامِ نیچه را در ” اوست آن مرد!” بشوخی گرفت ؟ فیلسوف آلمانی در این اثر تاریخ را همچون عیسی به دو بخش تقسیم میکند . بخش قبل از او و بخشِ بعد از او . البته در این رابطه دو مرید سرشناس کم دارد . یک تاجرِ (برای فروش محصولاتش) دنیا نورد و شوریده حال همچون پُل دو تارس و یک امپراطور (کنستانتنجهان گشا) . اگر از وجود این دو برخوردار بود باورش میتوانست دگردیسی عالم را در پی داشته باشد در بستر تاریخ البته چنین پدیده ای مطلوب نیست . اندیشۀ نیچه مواد منفجره است. موادی بسیار خطرناک که نباید مورد استفادۀ آکتورهای ( مشتی خرفت ) اصلی جریان واقعی تاریخ قرارگیرد .
در زمینۀ فلسفی اما ، نویسندۀِ “چنین گفت زرتشت” درست میگوید . دنیای ایدئولوژی به دوران قبل و بعد از” فراسوی نیک و بد” و “دجال” تفکیک میشود . نیچه در بنای سنت یهودی- مسیحی شکاف ایجاد میکند . گر چه تحقیق در مورد مقولۀ خداناباوری تماما و فقط بوسیلۀ او انجام نمیگیرد ولی هم اوست که سرانجام این امر را ممکن میسازد . از این رو حرکت در جهت خط فکری نیچه ضروری و سودمند است . علی ایحال چنین عملی چنانکه ابلهان تصور میکنند به منزلۀ نیچه بودن نیست. ضمن طرفداری از فیلسوف مذکور …. باید از تقلیدِ مباحث عمدۀ او پرهیز کرد . این مباحث کدامند ؟ تلخکامی و بغض ، بازگشتِ دائمی ، اَبَر مرد ، خواستِۀ نیل به قدرت ، فیزیولوژی هنر ودیگر دوران های بزرگِ ِ سیستمِ فلسفی . نیازی بدینکار نیست و اصولا چه نفعی است در این که انسان با پیروی از افکار وی از خود نیچۀ دیگری بسازد؟ فقط تنگ نظران این چنین می اندیشند .
نیچه در کارزار بحث و جدل فلسفی تحولی بنیادین و درخشان ایجاد نمود. مرید وی بودن یعنی با توجه به این تحول بر مبنی فکر او اندیشیدن . او مریدانی میخواهد بی و فا که وفای خود را در خیانت ثابت کنند . میخواهد پیروی افراد از کلام او بگونه ای باشد که مسیر خود را بیابند ونه راهی را بپیمایند که او و بویژه او می پیماید . تمثیلِ معروفِ(-شتر ، شیر و کودک) “چنین گفت زرتشت” آموزش نوعی استدلال و گونه ای بیانِ شاعرانه است که باید از آن بهره جست آثار نیچه را باید حفظ ، بیادداشت و از آن پیشی گرفت . نوشته های او اهرمی هستند خارق العاده و پرتوان جهت جابجائیِ کوه های فلسفی .
بدین سان کارگاه جدید و پیشرفته خداناباوری بتدریج ساخته میشود. در این کارگاه مسلیه به انکارِ هر گونه ربانیت ، هولباخ و فوئرباخ بترتیب به ساختار شکنی مسیحیت و خدا و نیچه به تجدید نظر در معیار های اخلاقی می پردازند . با این حال آیا خداناباوری پایان کار است ؟ جواب منفی است چرا که بیرون راندن خدا از صحنۀ دنیا راه بجائی نمیبرد . هدف نهائی نیل به ارزش های جدید اخلاقی است . ارزش هائی که هنوز آدمی به آن ها نیندیشیده و به هر حال در وضع موجود غیر قابل تصور و قبول اند . تحقق بخشیدن به الحاد و قدم های بعد ی راه نیل به هدف فوق را هموار میکند . این حرکت سخت و هراسناک است .
“دجال” ماجرای نهیلیسم اروپائی را تعریف میکند ( باز هم داستان ما غربیان …) متافیزیک و ذهنیت جهان هستی را اگر دو موجود مریض تمدنِ غرب بپنداریم نوشتۀ مذکور میتواند درمان این دو بیمار باشد. نیچه راه حل هائی پیشِ رو میگذارد . آن ها را می شناسیم و میدانیم بیش از یک قرن است که هم مطرح اند هم باعث سوء تفاهم . طرفدارِ نیچه بودن یعنی پیوستن به مبارزۀ او در قله ها و عرضۀ فرضیه های نوین و پُست –نیچه ای. اَشکالِ نیهیلیسمِ معاصر عمدتاً تغییر بنیادینِ معیار ها و ایجاد ارزش های جدید می طلبد. ارزش هائی که از راه کار ها و فرضیه های مذهبی یا لائیک یکتا پرستان عبور کند و کارائیِ بیشتر داشته باشند . “چنین گفت زرتشت” باید دوباره وارد عمل شود : تنها خدا ناباوریست که خروج از نیهیلیسم را امکان پذیر میسازد .
4
آموزشِ واقعیتِ الحاد . پس از 11 سپتامبر ایالاتِ متحده ( یعنی غرب) ضمنِ علم کردنِ یک جنگِ مذهبی- بینِ جهان یهودی- مسیحی و دنیایِ اسلام جهانیان را ملزم به پیوستن به یکی از دو اردوگاه میکند . حال آنکه از چنین انتخابی میتوان اجتناب ورزید و موضعی نیچه گونه اتخاذ کرد ، موضعی که نه پشتیبان جهانِ یهودی- مسیحی است و نه حامیِ طرف مقابل . علت روشن است . این دو قطبِ متخاصم ادامه دهنده گانِ جنگهای مذهبی می باشند که زمانِ رجز خوانی های مکتوبِ یهودیان در بخشِ چهار تورات تحتِ عنوانِ اعداد معروف به “کتابِ جنگِ خدا” آغاز گردید . این رجز خوانی ها توجیهی است بر قلع و قمع دشمنان ، توجیهی که در کلام پر نوسان و تکراری قرآن پیرامونِ کشتار کفار تداوم پیدا میکند . بدین ترتیب فراخوانِ دو طرف به خون ریزی نزدیک به بیست و پنج قرن است ادامه دارد . در این رابطه نیچه نپیوستن به هر یک از دو جبهه را میآموزد . عدم طرفداری از اسرائیل و آمریکا اجبارا و عملا همراهی با طالبان نیست .
تلمود ، تورات ، عهد عتیق و جدید انجیل و همچنین قرآن و احادیث ، تضمینی کافی بنظرنمی آیند تا فیلسوف در بابِ انواعِ زن ستیزیِ ، دینی ( یهودی، مسیحی و اسلامی) را بر گزیند یا ضمنِ نخوردنِ گوشت خوک و ننوشیدنِ خمر طرفدارِ روسری و چادر باشد و یا برآن شود که از بین مسجد، کلیسا ، کنیسه و معبد یکی را انتخاب کند . خاصه اینکه در این اماکن قوۀ ادراک آدمی می پژمُرد . میدانیم قر ن هاست زیر سقفِ آن ها اطاعت و پیروی از دُگم ها جریان دارد و این چیزی نیست جز دنباله روی از افرادیکه خودرا رسول و کلام خدا معرفی میکنند . درست هنگامیکه مسئلۀ آموزش ادیان درمدارس ، آنهم به بهانۀ ایجاد روابطِ اجتماعی و انسجام جامعه ای سرگردان ( سرگردان در اثر تبعات روزمره و منفی لیبرالیسم ) مطرح است و در همین راستا تدوین یک قرار دادِ اجتماعیِ نوین و یافتنِ یک مبدا واحد ( یکتا پرستی ابراهیمی ) در دستور کار قرار دارد ، بنظرمیرسد تدریسِ واقعیتِ خداناباوری ارجحیت پیدا میکند .بهتر نیست بجای مطالبِ انجیل به آموزشِ “تبار شناسی اخلاق “پرداخت ؟
آنچه قرن ها تلاشِ فلسفی ( عصر روشنائی ، انقلابِ فرانسه ، سوسیالیسم و کمون ، جنبشِ چپ ، جبهۀ مردمی ، آزاد اندیشیِ مطلقِ سیاسی و اجتماعی ، جنبشِ ماهِ مۀ 68 فرانسه ، همچنین آثار سیگموند فروید و کارل مارکس ، گروه فرانکفورت و چپ کمرنگ طرفدارِ نیچه در فرانسه ) از در بیرون رانده است در تکاپوست از پنجره وارد شود . چنین تکاپوئی اساساً و دقیقاً قبولِ تفکرِ ارتجاعی است البته نه از آن نوع که ژوزف دو مِتر، لوئی دو بُنالد و یا بلان دو سَن بُنه بی پرده تبلیغ میکنند ، بلکه از آن دست که گرامچی وار میکوشد مزورانه راه بازگشت آرمان های رقیق سنتِ یهودی – مسیحی را هموار کنند
از شایستگی های یزدان سالاری بطور شفاف تمجید نمیشود ، انقلابِ کبیر فرانسه را علناً نمیکشند (گر چه در این مورد جای شک است )، و نوشتۀ پاپ در تجلیل از شکوه و برتریِ قدرتِ سیاسیِ رهبرِ مسیحیان ظاهراً چاپ نمیگردد ولی فرد را تحقیر و محکوم میکنند ، حقوقش را نادیده میگیرند ، انبوهی از وظائف بر گرده اش مینهند ، به بزرگداشتِ جمع بر علیهِ وجدان فردی و فردیت می پردازند و بر نیروئی مافوقِ بشری متوسل میشوند تا حکومت و انگل هایش را به این بهانه که از دنیائی دیگر هستند از حساب پس دادن معاف کنند . مردم را به حالِ خود رها و هر آنکس را که در جهت بهبود وضعیت همین مردم گام بر دارد پوپولیست و عوام فریب می نمایانند و وقتی روشنفکران و فیلسوفان در برابرِ این همه فشار مقاومت میکنند خوار و ذلیل معرفی میشوند . این رشته سرِ دراز دارد .
هیچ زمان انچه در قرنِ18 بنام “ضد- فلسفۀ” شهرت یافت به اندازۀ امروز جان نگرفت : بازگشت واقعیتِ ملموسِ مذهب دال بر این است که خدا نمرده و فقط چند صباحی خواب آلود بوده و لذا بیداریِ او از آینده ای گریان خبر میدهد. پس باید مواضعی که تصور میشد تاریخ گذشته اند دوباره مطرح گردند و پرچمِ خداناباوری به اهتزاز در آید . آموزشِ ادیان یعنی ورود مجدد گرگ در آغلِ گوسفندان ؛ آنچه کشیشان دیگر نمیتوانند علناً مرتکب شوند مِن بعد پنهانی انجام خواهند داد . می پرسید چگونه ؟ از طریق آموزشِ قصه های انجیل (عهد عتیق و جدید) و تعلیم افسانه های قرآن و احادیث به بهانۀ دسترسیِ راحت ترِ دانش اموزان به مارک شاگال ، کمدی الهی ، نماز خانۀ سیکستین و یا موسیقیِ زریاب .
ادیان باید در چهار چوبِ رشته های تا کنون مرسوم (فلسفه، تاریخ ، ادبیات ، هنر های پلاستیک ، زبان و… ) همان گونه که علوم خاص تعلیم داده میشوند و جزئی از کلِ مادۀ مربوطه هستند در مراکز آموزشی تدریس شوند. نمونه ها بسیارند . کیمیاگری در شیمی ؛ فیتونیومونیک و فِرنولوژی در علوم طبیعی؛ توتمیسم و جادوگری در فلسفه؛ هندسۀ اقلیدس در ریاضیات ؛ اسطوره شناسی در تاریخ . و یا به این امر پرداخت که چگونه بر اساس مبانیِ اعتبارِ شناخت و بررسیِ منطقی علوم ، اسطوره ، قصه ، خیال پردازی پیش از خردگرائی ، استدلال و استنتاج شکل گرفت . دین از عقلانیتِ بدوی و اصل و نسبی مشخص در بستر زمان سرچشمه میگیرد . به حرکت در آوردن مجددِ تاریخِ ادیان قبل از تاریخ بطور کل موجب تاخیر میشود . میتوان حتی گفت به گونه ای از دست دادنِ تاریخ امروز و فرداست .
تدریسِ واقعیتِ الحاد به باستان شناسیِ احساسِ مذهبی نیازمند است : در این باستان شناسی به عوامل مختلفی دست می یابیم : ترس ، بیم ، ناتوانیِ رودروئی با مرگ ، آگاهی ناگوار انسان از اینکه موجودیست ناکامل و از بین رفتنی ، اضطرابی که ناشی از هستی اوست و نقش محرک در زندگی دارد . در این مرحله دین بعنوانِ محصول تخیلات ، تجزیۀ قانونمندِ آرامبخش های کاذبِ دنیوی را فرامیخواند و فلسفه به این آرامبخش ها ( جادوگری ، جنون و پدیده های حاشیه ای ) می پردازد تا به تعریف مشخص ، معین و مهار شده ای از عقل نائل گردد .
5
جابجائی پوسته ها. ما همواره در یکی ار مراحلِ خداباوری ویا دینیِ تمدن زندگی میکنیم . نشانه هائی در این زمینه می بینیم شبیه به جابجائی بخش هائی از پوستۀ کرۀ زمین : بهم نزدیک شدن ، از هم فاصله گرفتن، روی هم قرار گرفتن ، ترک برداشتن… قلمروِ ذهنیِ ما قبلِ مسیحیت نیز چنین وضعیتی دارد . از اسطوره های فلاسفۀ پیش از سقراط تا زنونیون یا رواقیونِ امپراطوری و از پارمِنید تا اپیکتِت قلمروِ ذهنیِ بت پرستی کاملا ترسیم شده بنظر میآید . بینِ سرزمین اخیر و دنیای مسیحیت مناطقِ تنش خیزی یافت میشود : از هزاریسم های پیامبرگونۀ قرن 2 پس از میلاد مسیح تا اعدام لوئی شانزده ( ژانویه 1793) که پایان یزدان سالاری رقم میخورد ، هماهنگی جغرافیا نیز مشاهده میشود . از ظهور بنیان گذارانِ کلیسا تا شکل گیریِ خدا باوری لائیکِ عصرِ روشنائی منطقی می بینیم که مثلِ روز روشن است .
مرحلۀ سوم که بسوی ان روانیم ( قلمروِ ذهنی پُست مسیحائی ) بر اساسِ آنچه باعثِ تفکیکِ دو مجموعۀ دوران بت پرستی و مسیحت گردیده عمل میکند . پایانِ ما قبلِ مسیحیت و آغازِ پست مسیحیت به نحوِ شگفت آوری شبیه هم اند چرا که همان پدیده ها مطرح اند : نیهیلیسم ، اضطراب ، دینامیک ناشی از آمیزش محافظه کاری ، وسوسه های ارتجاعی ، تمایل به گذشته وباورِ به بی تحرکی ، ترقی خواهی ، پوزیتیویزم و گرایش به آینده . در این راستا دین نقشِ فلسفیِ نوستالژی را ایفا میکند و فلسفه نقشِ تحققِ آینده را .
نیروهای مطرح و رو در رو گر چه کاملا قابلِ شناسائی بنظر میرسند ولی از آن دست نیستند که تصور میکنیم : سنتِ یهودی- مسیحیِ غربی و روشن بین و مردم سالار در برابرِ اسلامِ شرقیِ گذشته گرا و عقب افتاده به عبارتی دیگر بن لادن بر علیه جرج بوش . در حقیقت یکتا پرستیِ دیروز در مقابلِ خداناباوریِ فردا قرار دارد . عیسی ، موسی ، محمد ( ادیان توحیدی) از یک طرف ِ هولباخ ، فوئر باخ ، نیچه و نظراتِ فلسفی شان ( ساختار شکنی اسطوره ها و افسانه ) از طرف دیگر
پست مسیحیت بسانِ ما قبلِ مسیحیت گسترش تاریخی خواهد یافت. قلمروِ ذهنیِ یکتا پرستی مدفون شدنی نیست . همانگونه که در گذشته کمونیسم در نزدِ برخی و در حالِ حاضر لیبرالیسم در نزدِ برخی دیگر زمانِ انقضا نداشته و ندارد دین خدایِ یگانه آن افقِ غیرِ قابل عبور برای فلسفه و صرفاً تاریخ نمیتواند باشد . از انجا که دورانِ مسیحیت پس از دورانِ بت پرستی شکل گرفت ، دوران پُست -مسیحائی به این روند ادامه خواهد داد و این امریست اجتناب ناپذیر . برهۀ پر تشنج کنونی نشان میدهد که زمانِ ایجادِ قلمرو های جدید ذهنی و لزوم ارائۀ طرح الحاد شناسی فرا رسیده است .
فصل سوم
بسوی الحاد شناسی
1
تجزیۀ و تحلیلِ نیهیلیسم . مسیحیان و خدا پرستان تصور میکنند عصری که در آن زندگی میکنیم عصر خدا ناباور یست حال آنکه این عصر مبتلا به نیهیلیسم است .مسلماً چنین بینشی بنفعِ زاهدان دیروز و پریروز است چرا که آن ها وضعِ بغایت خراب و منفیِ فعلی را محصولِ الحاد معرفی می کنند. آن تصور دیرینه که ملحد را نافیِ اخلاق و فردی بی دین و ایمان می خواند پا برجاست و آن فرمولِ تکراری که به محصلینِ سال آخر دبیرستان میآموزند هنوز اثر بخش است . در این راستا مرگ و نفرت و فقر در عمل منسوب به افرادی است که بعلت کافر بودن دست به جنایت میزنند . این نظریۀ اشتباه مستلزم واکاویست. ظاهراً عکسِ این قضیه به واقعیت نزدیک تراست : “چون خدا وجود دارد همه چیز مجاز است . ..” جملۀ مذکور را بشکافیم . سه هزار سال یکتا پرستی ( اززمان پیدایش متونِ عهد عتیق تا به امروز ) دال بر وجودِ خدائی یگانه ، قهار ، حسود ، اهلِ کشمکش ، دگر اندیش ستیز و جنگ طلب صحه میگذارد . این خصائص چندان پر رنگ اند که تا کنون بیش از اینکه صلح آفریده باشند باعث نفرت ، خونریزی ، مرگ و خشونت گشته اند … توهم یهود یان در اینکه قومی خدا بر گزیده اند عاملیست که استعمار و اخراج دیگران از سرزمینشان ، نفرت و ایجاد تنش میان اقوامِ مختلف و در نهایت یزدان سالاری مستبد و سرکوبگر را مشروعیت می بخشد .استنادِ مسیحیت به کاسبکارانِ معبد خدا” (بیت المقدس) ویا به عیسیِ پل گونه که مدعیِ است شمشیر بدست وارد میدان شده توجیهی است بر جنگ های صلیبی، انکیزیسیون، منازعات مذهبی ( در فرانسه ، سَن بارتِلمی ) ، سوزاندن افرادِ بی دین در ملاء عام تصرف و استعمارِ اقصی نقاطِ دنیا ، قوم کشیِ آمریکائیانِ شمالی ، قرن ها حمایت از فاشیسم و برقراری قدرتِ حاکمه زمینی واتیکان و گسترش آن به حیطۀ زندگیِ روزمرۀ اشخاص .
و اما به همین مورد در کتاب مقدس مسلمانان نیز بر میخوریم . اکثرِ صفحات قرآن فرخوانیست جهت قلع و قمع کفار و نابودی دین و فرهنگ آن ها . مسیحیان و یهودیان نیز بنامِ خدائی بخشنده و مهربان از این قاعده مستثنی نیستند . با توجه به این واقعیت ها به این پندار میرسیم که اتفاقاً چون خدا وجود دارد هر عملی مجاز است و در این رابطه نه مومن نه روحانی نه عوام الناس نه حتی صاحب منصب هیچکدام حق بحث و اعتراض ندارند . جا دارد چنین پنداری را بررسی کنیم .
وجود خدا ، صرف نظر از شکل های مختلفش( یهودی مسیحی مسلمان ) ، حتی اگر اندکی ، انسان ها را از نفرت، دروغ ، تجاوز ، غارت ، اَعمالِ ضد اخلاقی ، فساد مالی ، قَسَمِ کذب ، خشونت ، تحقیر ، بد جنسی، جنایت ، فسق و فجور ، حقه و کلک ، شهادتِ کذب ، تباهی ، بچه بازی ، کودک کشی ، نادرستی و انحراف مصون میداشت و ما بجای کافران ( که به هر حال فطرتاً رذل هستند) در برابر خوش کرداری ، درستکاری و فضیلت مداریِ خاخام ها ، راهبان ، پاپ ها ، اسقف ها ، کشیشانِ پروتستان، امامان و خیل عظیم طرفداران آن ها قرار میگرفتیم متوجه میشدیم که افراد فوق (چه ریز چه درشت) همواره به کژاندیشان از خدا بی خبر ثابت کرده و میکنند که صاحبِان اصلی و منحصر بفردِ اخلاق هستند، که ده فرمان را مو به مو اجرا میکنند و سوره های برگزیده را بروی چشم مینهند . شاهد می بودیم که از چپاول و غارتگری و تجاوزگری مبرا هستند . نه میدزدند نه شهادت دروغ میدهند نه دست به کشتار میزنند نه به تروریسم ( برج های مانهاتان ) متوسل میشوند نه به انتقام جوئی ( نوار غزه ) دست میازند و نه در صدد کتمان بچه بازی کشیشان هستند . آنگاه با توجه به این رفتارهای نمونه و درخشان مومنین براحتی از بقیه دعوت میکردند گرداگرد باور یکتاپرستان جمع شوند. هیهات که اینچنین نیست !
بهمین دلیل کلاً برابر قلمداد کردن زشتی و خدا ناباوری پنداریست باطل . ظاهراً در تاریخ از رواداری ، گذشت و صلح و مهرورزی بنام خدا اثری نیست . در عوض بنام همان خدا شاهد جنگ و کشتار هستیم . پاپ ها ، شاهزادگان ، پادشاهان، خلفا و امیران در فضیلت و ازادگی چندان ندرخشیده اند . و قبل از آن ها موسی ، پل دوتارس و محمد در تاراج و چپاول گری و خشونت کوتاهی نکرده اند . چه بسی زندگی نامه ها بیشماری گواه این مدعا ست این همه حکایت از اشکال مختلف مهرورزی میکند !
تاریخ بشریت بی شک اقبالِ رذیلت ها و ادبارِ فضیلت ها را می آموزد … عدالت نه از نوع اسمانی وجود دارد نه از نوع زمینی . چه خدا باشد چه نباشد هنوز کسی هزینۀ اهانت ( نادیده گرفتن ، بی توجهی ، تحقیر ، فحاشی …) به او را نپرداخته است . خدا باوران ( از قماش آنانکه در تضاد اشتی ناپذیربا کافران هستند ) جهتِ توجیه زشتی های این دنیا ضمن تاکید بر وجود “خالق اعظم” ،یعنی “خالقی” که بر همۀ امور مسلط است به نوعی ژیمناستیک متافیزیکی متوسل میشوند . خدا پرست بی دین چشم هایش نیمه باز است . حال آنکه بنظرمیرسد ملحد منطقی تر و روشن بین تر باشد
2
اپیستِمۀ سنتِ یهودی- مسیحی – دورانیکه در آن زندگی میکنیم خداناباور نیست و پست- مسیحائی نیز هنوز بشمار نمیآید و به هر حال اگر چنین باشد ابعاد چشم گیری ندارد . ولی کماکان و بیش از انچه تصور میشود از هویتِی مسیحی برخوردار است .
نیهیلیسم در فضای متشنج گذرگاهِ بین سنتِ پر رنگِ یهودی- مسیحائی و طلایه های هنوز محجوب دورانِ پست- مسیحی و در جَوّی آگنده از حضور و غیاب ، تکثیر و تزایدِ عجیب و غریب ، حیرت انگیز و جنون آمیز خدایان گوناگون جان میگیرد
بر خلاف تصور، اسمان سرشار از شاه موجودات ربانیست(خدایان). شاه موجوداتی بی آینده و محصولِ مقتضیات روز .
منفیات از نیهیلیسم نشئت میگیرد . نیهیلیسمی از جنس همزیستیِ سنتِ یهودی مسیحیِ در حال وارفتگی و دوران پست –مسیحائی هنوز نامطمئن.
فعلا تا سر اغازِ دورانِ خداناباوریِ صریح و بی پروا ، اپیستمۀ سنت یهودی مسیحیِ ذینفوذ را باید پذیرفت و با آن ساخت . خاصه اینکه نهاد ها و کارگزارانیکه قرن ها مظهر و ناقلِ آن بودند دیگر چندان در معرض دید و قابل شناسائی نیستند . کم رنگ شدنِ انجامِ فرائض دینی ، استقلال ظاهری اخلاق در برابر مذهب ، آن به اصطلاح بی اعتنائی نسبت به فراخوان های مکرر پاپ، خالی بودن کلیساها در روزهای یکشنبه اما پر جمعیت بودن همین اماکن در مناسبت هائی چون مراسم ازدواج وعلی الخصوص عزا … – ، جدائی کلیسا از حکومت ، همه و همۀ این عوامل نشان میدهند عصری که در ان زندگی میکنیم ظاهراً از دین روی گردان است .
نیرو های سنت یهودی- مسیحی گر چه عقب نشسته اند اما این عقب
نشینی هیچ تغییری در حاکمیت ( حفظ و اداره دوهزار سالۀ ) سرزمین های
بدست آمده پدید نمی آورد . زمین دستاورد است و جغرافیا نشانۀ
حضوری دیرینه ، نفوذی ایدئولوژیک ، روانی ، فکری و معنوی می باشد
فاتحانِ غایب حضور دارند چرا که جسم و جان و روِحِ اکثریت را
تسخیر کرده اند . عقب نشینیِ استراتژیک پایان عملی و عینی امپراطوری
آن ها نیست . سنتِ یهودی- مسیحی پشتِ سر خود یک اِپیستِمه بجای
گذاشته که بسانِ سکوئی بنای داد و ستد ذهنی – روانی و نمادین را
استوار نگه داشته و با اینکه از کشیش و شرکاء چندان خبری نیست خیل
پیروان مطیع ( که همچنان تحت تاثیر دوهزار سال سیطرۀ ایدئولوژیک
هستند ) چون محصول یک کارخانه هنوز در صحنه حضور دارند . . به همین
علت تداوم و فعلیتِ مبارزه با این نیروی ظاهراً تاریخ گذشته و بنابراین
تهدید آمیز همچنان مطرح است
جای شک نیست که امروزه بسیاری ( منجمله و بخصوص بخشی از کاتولیک ها) به تبدیل نان و شراب به جسم و خون مسیح ، بکارت مریم ، مبرا بودنِ وی ازنخستین گناه ، لغزش ناپذیری پاپ و اصولاً دُگم های حکومت کلیسای کاتولیک باور ندارند و به خزعبلاتی از قبیلِ:
– وجودِ ( عینیِ و نه نمادین) جسمِ عیسی در سکه ای از جنس نان ؟
– وجودِ خون اودر شراب؟
– وجود جهنم و بهشت و یا برزخ در یک مختصاتِ جغرافیائی مشخص؟ – وجود اقامتگاهی برای روحِ کودکانِ معصوم و از دنیا رفته قبل از غسلِ تعمید؟
وقعی نمیگذارند حتی مومنینی که یکشنبه ها مشتاق شرکت در مراسم کلیسا هستند
مواد اولیه کلیسای کاتولیک کدام است و در کجاست ؟ چه برداشتی از اِپیستِمۀ سنتِ یهودی –مسیحی میتوان داشت ؟ برای اندیشه ای که ماده ، واقعیت و دنیا کلیت را تشکیل نمیدهد الزاماً چیزی خارج از دسترس انسان ها وجود دارد . این چیز چیست ؟ قدرت ، انرژی ، نیروئی مسبب یک روند و یا اراده ای برآمده از یک خواسته . بعد از مرگ چه در انتظار بشر است؟ هیچ! امکان ندارد ! چیزی هست … که حوادث دنیوی را روشن میکند . یعنی عللی که تسلسل و به هم پیوستگی عقلانی و قابل استنتاج حوادثِ دنیوی را توضیح میدهد ؟ نه کاملاً، چرا که این چیز از منطق فوق فراتر میرود . دنیا چه به نمایش میگذارد؟ پدیده های پوچ ، غیر عقلانی، غیر منطقی، هولناک و بی معنی ؟ به هیچ وجه ! چرا که در این رابطه چیزی برای توجیه ، حقانیت بخشیدن و معنی دادن بیشک باید وجود داشته باشد . وگر نه ….
باور به این چیز موجدِ خرافاتی سخت جان میشود و باعث میگردد که فرد اروپائی چون راهِ دیگری ندارد تابعِ دین حاکم در زادگاهش وبنا به گفتۀ دکارت مطیع پادشاه و دایه اش(خدا) گردد . مونتِین به صراحت میگوید : مسیحی هستیم همچنانکه اهل پیکاردی یا بروتانین . کم نیستند آنانکه خود را ملحد میخوانند ولی بی آنکه متوجه شوند مبلغ و مروج نوعی اخلاق ، اندیشه و جهان بینی سنتِ یهودی- مسیحی گونه هستند . بینِ خطابۀ کشیشی صادق در مورد سروریِ عیسی و- تمجید کروپوتکین از مسیح- به عبث در جستجوی چاهی بی انتها و شاید هم یک چاله هستیم
خداناباوری به عبارتی یعنی رّدِ بلا استثنای وجود نیروی مافوقِ بشری و اجباراً فراتر رفتن از دستاوردهای مسحیت ودر این راستا لااقل بررسیِ آزادانۀ فضیلت ها از طرفی و رذیلت ها ی ظاهراً انکار ناپذیر از طرف دیگر . واکاوی لائیک و فلسفیِ ارزش های انجیلی و همزمان حفظ و استفاده از آن ها جوابگوی تکوین اخلاقِ پست- مسیحائی نیست .
در اثرش بنامِ ” دین در محدودۀ خردِ صرف” ، کانت نوعی اخلاقِ لائیک پیشنهاد میکند . در صورت قرائتِ متنِ مهمِ فوق که بمنظورِ ایجاد یک اخلاقِ لائیک در تاریخ اروپا نگاشته شده ، به جملاتی خواهیم رسید که فحوای فلسفیِ انها اساساً و به وضوح سنتِ مسیحی –یهودی را تداعی میکند . انقلاب در شکل ، سبک و قاموس محسوس و مشهود و در حالت و ظاهرهویداست . ولی ایا اخلاق مسیحائی و اخلاق کانتی متفاوت است؟ جواب منفی است چرا که محصول آن همه نوشته در نهایت آغشته به همان اخلاق مسیحائی است
از کلام پاپ در مورد کاندُم میخندیم ولی کماکان و چه بسی زیر سقفِ کلیسا ازدواج میکنیم . مزوران خواهند گفت علت این امر ، خوشحال کردنِ خانوادۀ عروس و داماد است .
اگراز روی کنجکاوی کتاب آموزش های الهی را ورق بزنیم محتوی کتابِ تعلیمات دینی را به سخره خواهیم گرفت . مع الوصف خاک سپاری ها اکثراً رنگ مذهبی دارند . کشیش و باورش را مسخره میکنیم و در عین حال دست بدامانش میشویم تا امرزش خدا را برایمان بطلبد . این شیوۀ برخورد که بنوعی انعطاف پذیری بزرگمنشانۀ مدرن محسوب میشوند طرفین دورو را به آشتی میکشاند : ازیک سو متقاضیان (عوام) با اطرافیان کنار میایند و از سوئی دیگر در این فرصت خدادادی متصدیان مذهبی مشتری جمع میکنند
3
نشانه های سیطره – برای میشل فوکو اپیستمه آن نظامِ نامرئی و موثری است که شاملِ گفتمان ، جهان بینی و تجسم واقعیت در یک دوران تاریخی باشد ، دورانیکه از کائنات برداشتی تثبیت شده و متحجر دارد . . این نظام نامرئی دورانی را در قالب تجسماتی منجمد سامان دهی و قفل میکند . اپیستمۀ سنت یهودی – مسیحی سیطرۀ ذهنی روانی حل شده درنظام یک فرهنگ و تمدن است . امپراطوری سنت یهودی مسیحی از زمان رعشه های هیستریک پل دو تارس در راهِ دمشق تا سخنرانی های تلویزیونی ژان پل دوم در میدانِ سن پیِر رُم همچنان ادامه دارد . ، بمنظور نشان دادنِ فرضیۀ آغشتگی -از بین نمونه های بسیار- توجهِ شمارا به دومثال جلب میکنم: بدن و حقوق.
جسم غربی مسیحی است و شامل گروه ها و اقوامی (کافر مسلمان خداباور و آگنوستیک) میشود که در منطقۀ جغرافیائی و ایدئولوژیک سنت یهودی مسیحی آموزش دیده و پرورش یافته اند . مطلب را بشکافیم :
تنی که آشیانۀ ماست
تصویر جسم افلاطونی مسیحی که به ارث برده ایم
سلسله مراتب و ارزش نمادین هر یک از اعضای بدن ( منزلت قلب ، پیش پافتادگی امعاء و احشا ء و آلت تناسلی ، برتری جراحی مغز در مقایسه با تخصص مقعد )
معنویت بخشیدن به جان و تهی کردن آن از ماده
در برابر هم قرار دادن ماده ( کانون سیاهی و گناه ) و روح ( مظهر نور و پاکی )
در مجموع تقابل روح و ماده پدیده ایست برآمده از ذهنیت (بشر از )عالم هستی ، عاملی ایست که در اثر دوهزار سال گفتمانِ مسیحائی ساختار جسم را تعیین کرده است . کالبد شناسی ، طب ، فیزیولوژی ، فلسفه ، الهیات و زیباشناسی نیز در پیکر سازی تن آدمی اثر گذار بوده اند
در ادامه نقشِ گفتمانِ مسیحائی در شکل گیری موارد زیر را نمیتوان انکار کرد:
نگاه به خویشتن
نگاه پزشک
نگاه تکنیسین عکس های اِسکَنری
فلسفۀ سلامتی و بیماری .
نحوۀ برخورد به رنج و ناراحتی .
نقشی که برای درد قائلیم و بنا براین ارتبطباتمان با علمِ داروسازی و مواد مورد استفاده در این زمینه منجمله مواد مخدر.
گفتمانِ پزشک با فرد تحتِ درمان
ارتباطِی که با ضمیر خود داریم . جذب شدن در تصویری که از خود داریم و ساخت یک ایده آل از فیزیولوژی ، شکل بدن و روان خویشتن
و در زمینه هائی چون جراحی و فارماکولوژی ، طبِ جاری و رایج ، در مان های آرامبخش، تخصصِ زنان ، مطالعۀ پدیدۀ مرگ ( بیولوژیک ، اجتماعی و حقوقی) ، بینش گروه فوریت های پزشکی ، مطالعه و تحقیق در مورد غده های سرطانی . روانپزشکی و دانشی که با توجه به علائم بیمارِ بستری ، استاد به شاگرد می آموزد و… سنتِ فراگیرِ یهودی – مسیحائی همچنان حضوری پنهان دارد .
همین سیطرۀ نامرئی باعث عدم جسارت رشتۀ بیواِتیک در عصر حاضر شده است . تصمیماتِ سیاسیِ لائیک پیرامون موارد یاد شده با نظراتِ کلیسا منطبقند . صرف نظر از قانونی شدن سقط جنین و جلوگیری اختیاری از بارداری زنان، ( این دو پیشرفت را میشود در جهتِ جسم پست- مسیحائی به حساب آورد – من آن را بدنِ فوست گونه نام نهادم-) طب غرب با فراخوان های کلیسا کما بیش پیش تطبیق میکند
قوانین وضع شده توسط واتیکان برای پرسنلِ موسساتِ بهداشتی مواردی را محکوم میکنند، منجمله : ترانسژِنِز ، آزمایشات علمی بروی جنین ، فیوِت ،مادران حامل ، بچه دارشدن زوج های سترون و یا هم جنس گرا با توجه به امکانات پزشکی و ازمایشگاهی ، کلوناژی که باعث تولید مثل شود و یا اثری درمانی داشته باشد ، مواد بی حس کننده و از بین برندۀ هوشیاری در مراحل پایانی عمر ، درمان بوسیلۀ شاه دانه و اُوتانازی . در عوض بر اساس همین قوانین ، در مان های تسکین بخش و موقتی مورد توجه و تائید هستند وبر نقش نجات دهندۀ رنج مصرانه تاکید میشود : این است مواضعِ پررنگِ کمیته های اخلاقیِ لائیک و به دروغ مبرا از مذهب.
بیشک وقتی در غرب ، در مانگران بر بالین یک بدنِ بیمار انجام وظیفه میکنند ، اغلبِ اوقات غافل از اینند که فکر ، عمل و تشخیصشان مبتنی برآموزشی است که از اِ پیستمۀ مسیحائی سرچشمه میگیرد . در این راستا آنچه کردار ضمیرِ آگاه تصور میکنیم ، بیان فرآیندی است عمیق و قدیمی و متکی به زمان شکل گیری خوی ها و و جدان ها . ناخودآگاه پزشک معالج و مریض از یک بستر واحدِ متافیزیکی ناشی میشوند . با محتوائی روبرو هستیم که در یک دوران تاریخی شکل گرفته است . الحاد میتواند با این محتویِ کم رنگ ولی اثر گذار در جزئیات زندگی روزمرۀ جسم آدمی مبارزه کند . واکاوی جسمِ برخوردار ازجنسیت و بطبع نیروی جنسی و تبعاتِ آن ( که شامل ارتباطاتی عدیده میشود) خود مبحثی است مفصل که در حوصلۀ این نوشته نیست
4
شکنجه ای از بهشت – نمونۀ دوم : حقوق . در دادسراهای فرانسه علامت های مشهود مذهبی ممنوع اند . وقتی حکمی صادر میشود نه با لا سر قاضی صلیبی بر دیوار نصب است و نه ( که البته احتمالش کمتر است ) آیه ای از تورات و یا سوره ای از قرآن . ظاهراً آئین نامۀ مدنی و جزائی ، حقوق و قانون مطابقِ موازین دین و کلیسا اجرا نمیشود . با این حال در زمینۀ حقوقی نکته ای اساساً مغایر و حتی متضاد با دستور العمل های کلیسا وجود ندارد . اینکه صلیبی بالا سر قاضی مشاهده نمیشود دال بر استقلالِ عدالت در برابر دین حاکم نیست .
اساسِ منطقِ قضا در فرانسه ازنخستین خطوطِ فصلِ خلقت( کتاب اول تورات ازمجموعۀ انجیل) استخراج شده . لذا آئین نامۀ مدنیِ کشورِ مذکور دارای شجره نامه ای هم یهودی ( پنج کتاب ) و هم مسیحائیست ( بخشِ عهد جدید انجیل).
دستگاه ، تکنیک ، منطق و متافیزیکِ حقوق یاد شده مستقیماً از آموزه های قصۀ اولین بهشت سرچشمه میگیرند : انسان آزاد و مسئول است و بنابراین از گناه مبرا نیست . فردِ برخوردار از ازادی قادر به انتخاب است . میتواند این یا آن عمل را انجام دهد و در نهایت یکی را برگزیند . در نتیجه هر عملی از یک خواسته و انتخاب ازاد ، آگاه و مشهود نشئت میگیرد.
بدین ترتیب از اختیار(این اصل اجتناب ناپذیر) ، جهتِ توجیه عملیاتِ سرکوب گرانۀ بعدی استفاده میشود . چرا ؟ چون خوردنِ میوۀ ممنوع ، تمرد وارتکاب به گناه در بهشت از یک عملِ آزادانه یعنی از اختیار ناشی میشود و لذا مستوجب سرزنش و تنبیه است . آدم و حوا میتوانستند مرتکب گناه نشوند چرا که ازاد خلق شدند ولی رذیلت را بر فضیلت ترجیح دادند .از این رو می باید حساب پس میدادند و حتی هزینۀ گناهشان را میپرداختند و البته دراین راستا خدا کوتاهی نکرد . آدم و بنی آدم را محکوم به شرم ، خجالت ، کار ، وضع حملِ دردناک، رنج کشیدن ، پیری، اطاعتِ زن از مرد و به سختیِ هر نوع ارتباط جنسی بین افراد نمود . و با توجه به اصلِ ابتدایِ کتاب ” آسمانی ” قاضی میتواند در دنیا ی “فانی” نقش خدا را ایفا کند . …
با اینکه ظاهرا نشانی از مذهب در فعالیتِ دادگاه مشاهده نمیشود ، این مرجع تحت تاثیر دین عمل میکند . مثلاً اگر کسی قصد تجاوز به کودکی را داشته باشد از حق انتخاب بین تجاوز به عنف ( که موجب تخریب روحی قربانی میشود ) و یک ارتباط جنسی مرضی الطرفین برخوردار است . در ضمیر خود سبک سنگین میکند و سرانجام خشونت را بر میگزیند . در این راستا دادگاه میتواند از او توضیح بخواهد و بی کمترین توجه به حرف های متهم محکومش کند و بدین ترتیب شرایطی بوجود آورد که سال ها بعد وقتی زندانی از بند آزاد میشود از وجودش چیزی باقی نمانده باشد .
مثال دیگری بزنیم : در یک بیمارستان کاشف بعمل میآید که مجرمی مبتلا به سرطان است سرطانی که خود انتخاب نکرده . چون فرد مذکور محکوم به زندان است و باید عمری را در شرایط سخت یک سلول سپری کند . بطبع طی دوران محکومیت در اثر بی توجهی قربانیِ خورۀ سرطان میگردد . چه کسانی آیا چنین وضعیتی را می پذیرند ؟ افرادیکه دستگاه قضائی را میگردانند ، دستگاهی که جلو درِ بهشت ( داستان خلقت) پیدا کرده و بی آنکه در مورد ماهیت ، علت پیدایش و چگونگی عملکرد آن از خود سوالی کرده باشند …
نشانه های فعالیت این دستگاه( دستگاهِ خیلِ زندانیانِ کافکائی ) هرروز در کاخ های دادگستری اروپائی و زندان های کشور های غربی مشهود است . همسوئی اختیار و ترجیحِ آگاهانه بدی بر نیکی که مشروعیتِ مسئولیت و در نتیجه گناه و مجازات را مطرح میکند مستلزمِ فعل و انفعال یک اندیشۀ جادوئیست که موارد زیر را نادیده میگیرد :
روشنگری های روانکاوی فروید بعنوان یک روند پست- مسیحائی
اکتشافات دیگر فیلسوفان در مورد دِتِرمینیسم هائیکه تعیین کنندۀ هویت نا خود آگاه و زمینۀ روانی ، فرهنگی ، اجتماعی، خانوادگی و رفتاری انسان ها هستند
بدن وحقوق حتی و بخصوص زمانیکه خود را اندیشه ، باور و لائیک میخوانند در اصل اِپیستمۀ یهودی- مسیحی را بیان میکنند . با اینکه در حوصلۀ این نوشته نیست میتوان به منظور تکمیلِ فهرست زمینه های مربوطه از تحلیلهای متعدد پیرامونِ تعلیم و تربیت ، زیبا شناسی، فلسفه، سیاست ( و مقولۀ پر هیاهویِ سه عنصر تثلیثِ مقدسِ یعنی کار و خانواده و وطن) …- و چه بسی مواردی دیگر جهت نشان دادنِ نفوذِ دینی انجیل یاد کرد. .. آری تلاشی باید هنوز تا حقیقتاً جمهوری خواه شویم !
5
در بابِ جهل مسیحائی – شناخت نادرست از نحوۀ عملِ این روند (نشست و تبلوراپیستمه در وجود آدمی ) زمانی قابل فهم است که متوجه شویم دترمینیسم ها و فعل و انفعالات ناخود آگاه در دسترس آگاهی نیستند . تداخل بین فرد و ایدئو لوژیِ (سنت یهودی مسیحی ) مذکور از طریق بیان (حرف زدن) و بوسیلۀ مطالباتِ مشهود ابراز نمیشود . صرف نظر از طرفداران علنیِ یزدان سالاری ( رژیم های سیاسی که از یکی ازسه کتاب “آسمانی” الهام میگیرند) تبار شناسی سنتِ یهودیِ- مسیحی در رفتار های لائیک اکثر افراد غالباً ( مومنین ، کشیشان و اسقف ها و بخصوص آکتور های اصلی) ناملموس است .
این حضور نامرئی تنها به اشاعۀ ناخود آگاهانۀ آن بستگی ندارد. ازجهل افراد در بارۀ سنت یهودی-مسیحی نیز سرچشمه میگیرد و شامل خداباوران و مومنین نیز میگردد . باید گفت دانش این افراددر زمینه فوق اندک است ؛ اگر هم چیزی بدانند از قِبَل معجون های ایدئولوژیک است که نهادها ی مربوطه به آن ها تحمیل میکنند .. مراسم مذهبیِ روزهای یکشنبه هیچ زمان در رونق بخشیدن به تنویر افکار ، واکاویِ مسائل مختلف ، ارتقاء فرهنگ ، تبادل و نشر دانش نقش برجسته ای نداشته است . این واقعیت شاملِ تعلیماتِ دینی و موارد فریضه ای –فرهنگیِ دیگر ادیانِ توحیدی ( دعا خوانی در برابر دیوار ندبه و نماز پنج گانۀ مسلمانان در شبانه روز) نیز می شود . دعا و نماز انجام میشود ، یا خدا یاخدا تکرار میگردد اما آنچه در این رابطه بکار گرفته میشود حافظه است ونه هوش و خرد . برای مسیحیان، خطابه های بوسوئه در میان سخنرانی های بی خاصیتِ مذهبیِ دوهزارساله، استثنائی و از مرتبۀ خاصی برخوردار است ابن رشد و ابن سینا را نیز میتوان در همین راستا ارزیابی کرد . باید گفت که این نخبگان با توجه به خیلِ عظیم امامان کور حافظه ونابخرد برای توجیه گران بهانه هائی بس موثرند .
در میان هواداران ادیان توحیدی فعل و انفعالاتی از قبیل پرسش پیرامون پیدایش مذهب ، بحث و جدل نظری ، دعوت به تفکر ، کاوش و نقد ، رودر روئیِ اطلاعات متضاد و مقابلۀ هیجان انگیز اندیشه ها وجود ندارد ؛ در ع شاهد پیسیتاسیسم و تجدید تداوم افسانه ها هستیم . این تجدیدِ حیات بر مکانیسم موثری متکی است که از حافظه تغذیه میکند و نه از عقل و در نتیجه عمل کردِ آن تکرار است و نه نوآوری . ذِکر ، از بر خوانی و تکراررا نمیتوان اندیشیدن قلمداد کرد . نماز خواندن نیز به همچنین . شنیدن مکرر متنی از متونِ پُل دو تارس اما نشناختنِ نامِ گِرگُوار دو نَزیانس، تهیۀ لوازم جشن کریسمس در آخر هر سالِ مسیحی اما بی خبری از مجمع عمومی اسقف ها پیرامونِ ایکونوفیلی ، کشمکش هائی که منجر به تکوین آریانیسم گردید ، انجام کُمونیوُن و بی خبری ازدُگمِ لغزش ناپذیری پاپ حضور در مراسم کریسمس و بی خبری از منشاء تاریخِ 24 دسامبر ، شرکت در مراسمِ غسل تعمید ، ازدواج و عزا در برابر محرابِ کلیسا و عدم اطلاع از انجیل های (بزعم کلیسا) انحرافی و نامعتبر ، تکریم صلیب و نادیده گرفتنِ این موضوع که زمان عیسی اتهام او در دادگاه باعث سنگسار میگشت و نه به صلیب کشیدن . همۀ و همۀ این تناقضات و بن بست های فرهنگی بعلت جنبۀ جادوئی آئین و مناسک مذهبی پدید آمدند. چنین وضعیتی یک دینداریِ فرضاً روشنبینانه را مسئله ساز میکند .
آنچه مانعِ ارتقاء سطحِ بحث و گفتگو است فراخوانیست که در کتاب خلقت آمده . طبق این فراخوان یهودیان نباید در پی دانستن باشند ؛ باید به باور داشتن و اطاعت کردن قناعت کنند ، باید ایمان را به شناخت ترجیح دهند ، باید از علم روی گردان و کاملا مطیع و حرف شنوا باشند و عاشقانه از چنین روشی تجلیل کنند . طبق تعریف فرهنگ لغات لیترِه کلمۀ مسلمان در اصل به معنی” تسلیم” در برابر خدا و محمد است . اندیشه و عمل در ( جزئیات) زندگی روزمره باید بر اساسِ دقیق ترین احکامِ تورات صورت گیرد . بدین ترتیب انسان از تر جیح دادنِ خرد بر اطاعت منصرف میشود … گوئی دین به معصومیت و جهل و بی فرهنگی بمنظور ادامۀ حیات در شرایطی مطمئن نیازمند است !
از سوئی دیگروقتی فرهنگِ تاریخی- دینی موجود ( که غالباً در انحصار دینکاران است ) در خدمت زراد خانۀ بی نام و نشان دوروئی است بطبع سخنرانی های پر جاذبه و مطنطن ، خطابه های مسحور کننده پیرامون الهیات هزار ساله ، احداثِ کتاب خانه ها ی عدیده و سیلانِ استدلا ل های پیچیده و تکراری طی قرون متمادی دانش را همواره به مثابۀ حربه ای در خدمت خرده مسائل بی حاصل مکتبی قرار داده است . قبل از اینکه دغدغۀ منطق وجود داشته باشد مشغلۀ اصلی تعریف و تمجید است و نه صداقت و درستی . جنابِ تِرتولیَن از این هنر بنفع مسیحیت استادانه بهره برداری میکرد چندانکه کل تاریخ و مستندات آن را جهتِ پیشداوری ایدئولوژیک خود بکار گرفت .
در این رابط نگاهی به معنی دوگانۀ صفت یسوعی(ژزوئیت) خالی از فایده نیست …
از ترسائی بپرسید چرا از زمانِ مسیحی شدن کنستانتن کلیسا جبهۀ قدرتمندان و متمولان را به طفیل ضعیفان و فقیران انتخاب و تقویت کرد؟ .جواب خواهد داد : “الهیات آزادی بخش” ! البته همزمان فراموش میکند که ژان پل دوم رهبر کلیسا نظریۀ فوق را محکوم کرد . حال این واقعیت را مطرح کنید که مسیحیتِ پل گونه ( انکه رسمی است ) تنِ آدمی و لذت را بی ارزش قلمداد میکند و زن را خوار می پندارد . جواب میدهد: حیرت زدگیِ عرفانی . باز در اینجا از یاد می برد که واتیکان این منش را هنگام حیات فلان هوس ران محکوم کرد و لی بعد از مرگ او آن گمراهِ دیروزی طی مراسمی پر طمطراق، فرصت طلبانه مورد آمرزشِ ابدی قرار گرفت . در ادامه اگر از نژاد کشی بومیان آمریکا و همچنین انکار روح و هویت انسانی سرخ پوستان بنام مسیحیت توسطِ استعمارگرانِ خشکه مقدس یاد کنید خواهند گفت : بار تولومِئو دو لاس کازاس! . باز در اینجا فراموش خواهند کرد که این مسیحی نیک سرشت گر چه شفاهاً مدافع بومیان آمریکا بود ولی در کتاب سوزانِ تالیفاتِ نویسندگانِ گُواتِمالائی شرکت داشت و تنها بعد از فوتش در وصیت نامه ای که از خود بر جای گذاشت معلوم شد که آرمان سیاه پوستان و سرخ پوستان را یکی میدانسته …
مفسرینِ( ملا ها و آیت الله ها ) قوانین شرع اسلام از همین منطق پیروی میکنند . آن ها از طریق شعبده بازی با سوره ها، آیه هایِ ناسخ و منسوخ و احادیث میکوشند بر ضد و نقیض گوئی های کتابشان معنی و هم آهنگی بخشند . وقتی توجه آقایان را به این مسئله جلب میکنید که جای جای قرآن صحبت از نفرت میرود ، نفرت از یهودیان و غیر مسلمانان ، آن ها اجرای ذمه را به رخ میکشند ، ذمه ای که به اهل کتاب اندک امکانِی میدهد که تحت حمایتِ مسلمین زندگی کنند ولی از یاد آوریِ اینکه حمایت فوق در ازای پراخت بی کم و کاستِ جزیه صورت میگیرد سر باز میزنند . این به اصطلاح رواداری به چه معنی است؟ آیا جز عملِ مافیائی- اقتصادیِ دم و دستگاهی نیست که حمایت افراد را منوط به تلکۀ آن ها میکند ؟ شاید این روش نوعی مالیاتِ انقلابی است !
مجموعۀ این فراموشی ها( یعنی حیف و میل اطلاعات و غالباً اطاعت در حد بندگی و نه پیروی از خرد ) دین را از محتویات واقعی و اصیلش تهی میکند . بدین ترتیب متنِ اصلی بقدری بی رنگ و رو میگردد که میشود آن را با انواع چاشنی های متافیزیکی و اجتماعی در آمیخت . چگونه ؟ بگونۀ افرادی که پرچم مارکسیسم بر می افرازند و لی مبارزات طبقاتی و دیکتاتوری پرولتاریا را انکار میکنند و یا به شیوۀ یهود یان ، مسیحیان و مسلمانانی که لباس مذهب به قامتِ خود میدوزند و ضمن دستچین برخی مطالب از اصل و فرع دینشان دست به تدوین قواعد ی میزنند تا به طفیل آنچه کلیت دین میگوید در شعبۀ جدید التاسیسی اعلام وجود کنند. و این همه مشرف به حرکتِ دوگانه ایست : محو شدنِ روز افزون رفتار های مشهود مذهبی از طرفی و تقویت اپیستمۀ حاکم از طرف دیگر . از این قرار است الحادِ مسیحائی
6
الحادِ مسیحائی – رفتار ملحد چه بسی کشیش گونه است . نافیِ خدا بر خلاف انتظار مجذوبِ دشمن و هم منش او میشود . به همین خاطر روحانیت گرائی در حین خدا ناباوری وضعیتی نیست که قابل توجه باشد . نه گروها ی آزاد اندیش و اتحادیه های خرد گرا (که فعالانه همچون روحانیت به جذب و آموزش افراد جدید مشغولند) و نه فرا ماسونرها از نوع جمهوری سوم فرانسه در خوربررسی نمی باشند . ، باید من بعد( همانگونه که دولوز میگوید ) الحادِ آرام هدف باشد : یعنی از دغدغۀ بی جنب و جوش نفیِ خدا (یا مبارزه با او ) بکاهیم و به فکرِ روشِی پویا و زنده و مشرف به یک پیشنهادِ مثبت باشیم تا بدین ترتیب بعد از مبارزه بنائی جدید بسازیم . نفی خدا هدف صرف نیست ، وسیله ایست که مارا به اخلاقِ پست- مسیحائی و سرا پا لائیک میرساند
جهتِ ترسیمِ طرح اولیۀ الحادِ پست-مسیحائی ، لحظه ای راجع به آنچه باید امروز پشتِ سر گذاشت بی اندیشیم : یعنی الحادِ مسیحائی و یا مسیحیتِ بی خدا . چه افسانۀ شگفت آوری! خداناباوری بسبکی که همزمان رفعتِ ارزش های مسیحیت را تائید میکند و ماهیت اخلاقِ انجیلی را عالی ترین میداند . طرح الحاد پست مسحائی مبتنی بر بینشی است که اخلاق و نیروی مافوق بشری را از هم تفکیک کند : نیکی نه به خدا نیاز دارد نه به آسمان و نه به یک تکیه گاهِ قابلِ درک . خودکفاست و از بطنِ یک ضرورت زمینی نشئت میگیرد . کافیست قاعده و آئین نامۀ منش و رفتار آدمیان را جامعه تعیین کند.
در این صورت دیگر اخلاق نه از الهیات که از فلسفه سرچشمه میگیرد . وقتی قرائتِ سنتِ یهودی- مسیحائی بر اساسِ یک منطقِ عمودی یعنی از پائین ( محلِ زندگی انسان ها ) به بالا ( محل وجودِ ارزش ها ) صورت میگیرد ، الحادِ مسیحائی فرضیۀ افقی بودن منطق فوق را پیش میکشد . میگوید : هر چیزی نتیجۀ یک استدلالِ منطقی است . خارج از دنیایِ واقعی و محسوس نباید در مجموعۀ دیگری جای عناصر مختلف و ترکیبِ کلی آن ها را تعیین کرد . خدا وجود ندارد . فضیلت نه از وحی منزل و نه از آسمان میآید بلکه در اثر تحققِ مفید نگری و پراگماتیسم شکل میگیرد . انسان ها خود قوانین خود را وضع میکنند و برای چنین کاری به موجودی فرا زمینی نیاز مند نیستند
قرائتِ دنیا ی هستی ، ملحدِ مسیحی را از مسیحیِ مومن متمایز میسازد . این تمایز شاملِ ارزش ها ئی که مشترک هستند نمیشود. به چند نمونه توجه کنید : کشیش و فیلسوف ، واتیکان و کانت( فیلسوفِ آلمانی) ، انجیل ها و نقد عقلِ عملی (یکی از نوشته های کانت) ، مادر تِرِزا و پُل ریکُور ، مهرورزیِ کاتولیک گونه و انسان دوستیِ عالیِ لوک فِری در اثرش بنامِ “انسانِ خدا” یا” مفهومِ زندگی” ، اخلاق مسیحائی و فضایل عمدۀ آندرِه کُنت اِسپُنویل .
نمونه های دوگانه فوق همه در اموری از قبیل : نیکوکاریِ ترحم آمیز ، اعتدال و خویشتن داری ، همدردی ، بخشایش، فروتنی ، مهرورزی و گذشت در برابر توهین ،( پذیرفتنِ سیلیِ دوم پس از تحملِ سیلی اول ) ، بی اعتنائی به مالِ دنیا ، تکاملِ اخلاق در راستای محرومیت به قصد رّدِ قدرت و ثروت و موجباتِ منزلت … مشترکند و در حقیقت ارزش های کاذبی هستند که مارا از مسیرِ حکمت و عقل و فرزانگی واقعی منحرف میسازند . این است گزینه هائی که در تئوری تدریس میشود .
از بطن این الحادِ مسیحائی غالباً نفرتِ پُل (دوتارس) گونۀ بدن ،وا پس زدنِ دلخواسته ها و انگیزه های باطنی وسوداها بیرون می اید . مریدان این مکتب که در قیاس با مسیحیانِ خدا باور هم آهنگ تر با مسائل اخلاقی-جنسیِ زمانِ خود می باشند خواستارِ رجعت به انجیل هستند . البته این رجعت را تحت لوایِ بازگشت به کانت و حتی اسپینوزا مطرح میکنند . آن ها بر این باورند که درمانِ نیهیلیسمِ معاصر مستلزم یک تلاش پست – مسیحائی نیست و تنها قرائتِی دیگر اما لائیک از محتو ی پیامِ مسیح جهت حل معضل کافیست . در این رابطه روشنفکرانی که از اروپای مرکز ی( معروف به قارۀ یهود) به فرانسه آمده اند، تا کنون الگوهائی از این سنت یهودی –مسیحیِ بی خدا عرضه کرده اند .
7
الحادِ پُست مدرن – پس از پشت سر گذاشتنِ الحادِ مسیحائی میتوان بی قصدِ تکرار کلمات به خداناباوریِ محض پرد اخت . چرا انتخابِ چنین عنوانی؟ نفی خدا نفیِ برخی ارزشهایِ ناشی از او را نیز بهمراه دارد . اپیستمه باید تغییر پذیرد و در نتیجه سیاست و اخلاق بر مبنی جدیدی سامان یابد . مبنائیکه پست – مسیحائی باشد و نه نیهیلیستی . این بدان معنی است که نه به بازسازیِ کلیسا ها بپردازیم نه به تخریب آن ها. در عوض برای کسانیکه نمیخواهند ماوای ذهنشان همچنان مکانی فرسوده باشد ، چیز دیگری بسازیم ، جائی جدید و روشی بدیع
برای ساختنِ یک اخلاق نوین ( پست مسیحائی ) استناد الهی و علمی ملغا میگردد . نه خدا و نه علم . نه آسمان ( که فقط در دسترسِ ذهن است ) و نه پیشنهاداتِ ریاضی به اشکالِ مختلف ، نه توماس دَ کَن نه اُ گوست کنت یا مارکس . بلکه فلسفه ، عقل ، سودمندی ، پراگماتیسم ، هِدونیسم فردی و اجتماعی . یعنی تشویق به حرکت در زمینۀ موجودیت ملموس و محسوسِ زمینی جهت برانگیختنِ دغدغۀ خوشبختی انسان بوسیلۀ انسان برای انسان و نه بوسیلۀ خدا برای خدا .
بعنوان مثال ژِرِمی بِنتام و شاگردش جون اِستوآرت میل از الگوهای محدود مذهبی فراتر میروند . آن ها بینشی می آفرینند مبتنی بر مکان و زمانِ حال . هدفشان ایجادِ بناهائیست محقر ولی قابل استفاده . بدنبال ساختنِ کلیساهای عظیم و نامناسب جهت سکونت نیستند ، کلیساها ئی زیبا بسانِ ابنیۀ ایدئالیسم آلمان ولی بی حاصل از برای زندگی . بدنبال ساخت چهار دیواری های قابل استفاده بنامِ مسکن هستند .
بد و نیکِ این دنیا با کافر و مومنِ ادیان توحیدی مترادف نیست ؛ هر دو با توجه به آنچه برای بشر سودمند و مفید است و همچنین خوشبختیِ اکثریتِ ممکنِ مردم مطرح اند . قراردادِ هدونیستی ( برخاسته از عالم هستی) به رابطۀ درونی آدمیان مشروعیت می بخشد و اندیشیده و عمل را تعیین و به راحتی از خدا ، دین و کشیش جماعت صرفِ نظر میکند . نه تهدید جهنم و نه تلالوءِ بهشت موهوم ، به هیچ یک از این دو نیازی نیست. در زمانِ حیات ، پاداش و مجازاتِ اخروی نقشی در درستکاری آدمیان ندا شته و در نهایت مواردی بی حاصل اند . اخلاقی باید آزاد از هر گونه تکلیف و عقوبت مافوقِ بشری.
8
اصول الحاد شناسی – الحاد شناسی سه وظیفه دارد : اول (مقولۀ قسمتِ دوم) ساختار شکنی سه دین توحیدی و روشن کردن این واقعیت که چه بسی علی رغمِ تفاوت های تاریخی و جغرافیائی ، علی رغمِ وجودِ نفرت طی قرن ها بین آکتور های اصلی هریک از این ادیان ، علی رغمِ تغییر ناپذیریِ ظاهری احکامِ موسوی و سخنان عیسی و محمد ، علی رغم تفاوتِ زمانِ پیدایش و گسترشِ هریک از این سه دین که در حقیقت اَشکالِ مختلفِ یک موضوع هستند ، در اصل جوهرۀ مشترکی دارند . میتوان گفت درجات یک نوسان هستند و نه نوسانِ یک جوهره . براستی این جوهره چیست؟ آیا جز نفرتِ افرادیست که به ضرب خشونت بر تاریخ تحمیل شده و خود را امانتدار و سخنگوی کلام خدا معرفی میکنند ؟ این افراد کیستند ؟ روحانیتِ هر یک از سه دینِ یاد شده که به تبلیغ و ترویجِ موارد زیر مشغولند:
نفرت از عقل چندانکه تسلیم را بر خرد ارجح میدانند ؛
– نفرت از زندگی ضمن تمایل سودا ی مرگ ؛
نفرت از دنیایِ فانِی بی ارزش و تجلیل از دنیای باقی این تنها مخزنِ ممکنِ مفهوم ، حقیقت ، یقین و خوش بختیِ الهی ؛
نفرت از بدنی که مایل به فسق و فجور و فساد است و بی اعتباریِ اجزاءِ آن در مقایسه با روحِ ابدی ، جاویدان و الهی چرا که این روح از کلیۀ صفات حمیده و فضیلت ها برخوردار است ؛
و بالا خره نفرت از زن و رابطۀ جنسی ازاد به بهانۀ تقلید از الگوئی بنام فرشته ( مظهر پاکی اسمانی ) که نزد سه دین ابراهیمی پاد زهر است هم سر مشق .
بعد از ساختار شکنی سیستمِ واکنشی ادیان توحیدی در برابرِ زندگی زمینی و لذت افرین حال الحاد شناسی میتواند به یکی از آن ها بپردازد و ببیند چگونه دین بر اساسِ جعل، هیجاناتِ جنون آمیز جمعی ، دروغ پردازی و افسانه بافی تشکیل میشود . در این میان افسانه از قدرتی مطلق بر خوردار است . تکرارِ مجموعه ای از اشتباه و انحراف بوسیلۀ اکثریت، جُنگی میشود مملواز حقیقت های گوناگون که نگاه چپ بر نمیتابد چنانکه برای آزاد اندیشان خطری بزرگ محسوب میشود. در این راستا از تضییقات و سرکوبگری مسیحیان در قرون وسطی تا فتوا های اسلامی امروزی نمونه بسیار است .
جهتِ مشاهدۀ چگونگیِ شکل گرفتنِ یک اسطوره میتوان( قسمتِ سوم) به ساختار شکنی مسیحیت پرداخت . بیش از یک قرن طول کشید تا مسیح ساخته شد . او محصول دورانی است که هیجاناتِ جنون آمیز و تمایلاتِ هزار سالۀ پیغمبر خواهی و آخر زمان بینی در چهره ای ساختگی و موجدِ پدیده های عالی (عیسی) تبلور میآبد . عیسی زائیدۀ فکر جستجو گران حقیقت است و نه برآمده از تاریخ . ترویج افسانۀ مسیح از سوی پُل دو تارس که خود را مامور خدا میخواند چیزی نیست جز روان درمانیِ یک روح آشفته . او نفرت از خودرا به نفرت از دنیا تبدیل میکند . ناتوانی ، دلخوری و انتقامجوئی یک موجودِ ناقص ( ناقص وصفیست که خود از خود میکند ) نیرویِ محرکِ فردیتی میشود که در حوزۀ مدیترانه ریشه میدواند . لذت بردن از خودآزاری چندان گسترش می یابد همانند فرقه ای از بین هزاران فرقه و این وضعیت زمانی پدید میاید که آدمیان ضمن ردِ تسلیم و اطاعت خواهانِ احیای یک حرکت قدیمی و ممنوع هستند : چشیدنِ میوۀ درختِ دانش …
ساختار شکنی مسیحیت مستلزم تجزیه و تحلیل افسانه مذکور است وواکاوی سرنوشتِ جهانیِ این نِورز را می طلبد . لذا در همین راستا باید گرویدنِ سیاسی – تاریخی اما صرفاً فرصت طلبانۀ کنستانتن به مسیحیت (که آن زمان فرقه ای بیش نبود) را تحت بررسی تاریخی قرار داد . در اینجا تکوین یک امپراطوری بوسیلۀ عمل کردِ مشتی دیوانه روشن و مشخص میشود: بدنبال کنستانتن که به دین مسیح میگرود ، اقلیتی مظلوم و تحت ستم ( مسیحیان ) تبدیل میشوند به اکثریتی ظالم و ستمکار .
کنستاتن در مجمع مشورتیِ اسقف های کاتولیک ضمن اینکه خود را سیزدهمین حواری می نامد با صدور احکام تُند در قبالِ غیرِ مسیحیان به ریشه کن کردنِ تفاوت هایِ فرهنگی می پردازد و بدین ترتیب استبداد بیرحمانه ای در سراسر امپراطوری رُم بر قرار میکند . در نتیجه دوره ای از سرکوب و جنایت آدم سوزی ، کتاب سوزان ، شکنجه ، مصادرۀ اموال ، تبعید ، قتل و خشونت ، تخریب ابنیه و معابد و اشیاءِ مقدس بت پرستان ، آتش زدنِ کتاب خانه ها ، بهره برداری از نمازخانه های قدیمی برای احداث بناهای نو و یا از بین بردن ان ها جهت راه سازی …آغاز میشود .
پس از اینکه مسیحیت بر اوضاع سوار و ابر قدرت میشود امور معنوی و امور دنیوی طی قرون متمادی در هم میامیزند . میرسیم به( قسمت چهارم ) ساختار شکنیِ یزدان سالاری (ها) . حکومت های فوق تحققِ سیاسی قدرتی است که از خدا نشئت میگیرد ، خدائی که بدلایل روشن حرف نمیزند و سخنگویان او کشیشان و کلاً روحانیون هستند . در نتیجه آسمان بنام خدا بر آنچه در زمین میگذرد (کردار و پندار و زندگی آدمیان ) حکم میراند تا خشنودی باری تعالی فراهم گردد و همان ها که وانمود میکنند سخن گوی خدا هستند مدعی اند که در تفسیر افکار پروردگار پیرامون اعمالی که بنام او انجام میشود افرادِ کاردان و واردی هستند
یکتا پرستان ابراهیمی ( به شهادت تاریخ) حاکمیت مردم و شهروندان را که زائیدۀ دنیای هستی است بر نمی تابند بهمین خاطر هر بار که در تاریخ این حا کمیت در برابر اتوریتۀ الهی قد علم کرده فاجعه افریده . استعمار، کشتار و خونریزی ، نسل کشی ، نژاد کشی ، جنگ های صلیبی ، انکیزیسیون و امروز تروریزم بین المللی از نمونه های بارز این جنایات هستند .
-ساختار شکنی ادیان توحیدی – افسانه زدائی سنت یهودی- مسیحی و بالطبع اسلام جهتِ ساختار شکنی دستگاه یزدان سالاری . در این سه زمینه است که الحاد شناسی میتواند آغاز بکار کند و در ادامه به طرحِ اخلاق فراگیرِاجتماعیِ جدیدی بپردازد و بدین ترتیب شرایطِ ایجادِ یک اخلاق واقعاً پست- مسیحائی را در غرب فراهم کند . اخلاقی که بر اساس آن بدن قربانیِ تنبیه ، زمین درۀ اشک ، زندگی سانحه ای وحشتناک ، لذت گناه و زن لعنت نباشد و همچنین قوۀ ادراک عجُب و عشوه گری جنسی عذاب جهنمی تلقی نگردد .
اخلاق فوق میتواند بدین ترتیب در سایۀ سیاستی تحقق یابد که عمدتاً مجذوبِ غریزۀ زندگی است و نه غریزۀ مرگ . آنگاه نگاه به آن غریبه که از کنارت میگذرد نگاهی نخواهد بود به دشمن و رقیب و حریف و همچنین به تفاوتی که مستوجب نابودی ، محدودیت و انقیاد گردد . نگاه به فرصتِ پر برکتی خواهد بود جهتِ ایجاد ارتباطی باطنی-ذهنی بین آدمیان در زمان و مکانِ موجودِ عالم هستی ( نه درِ سایۀ خدا ویا تحتِ نظارتِ خدایان) و تحتِ نظر عاملِ اصلی( یعنی خود انسان). بدین سان تحققِ بهشت عمدتاً آرمانِ خرد خواهد بود بروی زمین و نه فعل و انفعال خیال در خدمتِ آسمان . بگذار اندکی رویائی فکرکنیم …
.
قسمت دوم
یکتا پرستی
فصل اول
– “دار باقی” : عاملِ بیدادگری و اسارت –
1
یکتا پرستی: نظارت و تهدید . میدانیم حیوانات را کاری با خدا نیست یا به عبارتی دست خدا به آن ها نخورده است . جانوران از دین در امان مانده اند . ازنانِ فطیر پولک شکل ، کندر ، سجود و نماز غافلند ؛ هیچگاه کسی آن ها را محو تماشای ستارگان یا کشیش ندیده است . نه کلیسا میسازند نه معبد ؛ تمسک به داستان های خیالی در حرکات آن ها مشهود نیست . بر اساسِ عقاید اسپینوزا میتوان تصور کرد که اگر خدائی خلق کنند اورا به شکل خود میسازند : خران با گوش هائی بلند ، فیلان با خرطومی بلند تر و زنبوران با نیشی گزنده . و درهمین راستا وقتی انسان به این فکر میافتد که خدائی یگانه بیآفریند از انچه خود هست نسخه برداری میکند . پروردگاری میسازد خشن ، حسود ، انتقام جو، زن و آزاد اندیش ستیز و زور گو . در یک کلام انسان ها بدین ترتیب ، غریضۀ مرگ ( این جنبۀ تیرۀ وجود آدمی ) را بسان یک پیکر ساز می تراشند و در نهایت ماشینی می افرینند که خود قربانی آن میشوند
در بین موجوداتِ زنده فقط انسان ها دار باقی ، خدا و یا خدایان می آفرینند . فقط آن ها خود را خوار میکنند و جبین بر خاک می سایند . فقط آن ها دست به داستان سرائی میزنند و افسانه های خود ساخته را سخت باور میکنند تا از رو در روئی با سرنوشت بپرهیزند. فقط آن ها با همین قصه ها روی به هذیان میآورند و با پرت و پلا گوئی بدنبال مفر های جدید میگردند. فقط آن ها بسانِ گِریبوی مجدانه دنبال چیزی( مرگ) هستند که دراصل از ان گریزانند .
آیا با پدیده ای اجتناب ناپذیر بنامِ مرگ ، زندگی برای آدمی قابل تحمل است ؟ جواب منفی است . با این حال انسان آنچنان به این واقعیت روی میآورد که نهایتاً فرمانروای زندگی اش میشود . مایل است هر روز اندکی بمیرد تا بدینوسیله زمانیکه وقت رفتن (قطعی) رسید ، بزعم خود راحت تر مرگ را بپذیرد . یکتا پرستانِ ابراهیمی در مکان و زمانِ حال آدمی را به طرد زندگی فرامیخوانند به این بهانه که باید به هر صورت روزی به مرگ تن در داد آن ها از دنیای باقی تجلیل میکنند تا بدینوسیله انسان را از نعم دنیای واقعی محروم سازند . سوختِ آن ها غریضۀ مرگ است در اشکال مختلف .
چه تناقض شگفت انگیزی ! ضمن کشف خلاء عالم هستی ، هر کسی متوجه میشود که زندگی در این دنیا موقتی است و در نهایت باید روزی رخت بر بست . به این واقعیت پی میبرد که حیات سریعاً بین دو عدم تحقق می یابد . دین برای خلاء فوق جوابی دارد : افسانه هائی که این روند را سرعت می بخشند . مرگ را در زمین به امید ابدیت در عرش وعده میدهد . تنها نقدی را که در دست داریم حیف و میل میکند و بدین ترتیب مادۀ جان دارِ (مایه دار) زندگی به بهانۀ پایان پذیری در نطفه خفه میشود ودر اینجاست که زندگی نکردن به قصدِ جاودانگی محاسبۀ مطلوبی نیست. یک بِدِهی بیشتر به مرگ نداریم ؛ چرا باید دوبار آن را بپردازیم ؟
دین از غریزه مرگ سرچشمه میگیرد . این غریب نیروی سیاه (غریزۀ مرگ) در اعماق وجود آدمی به تخریب هستی مشغول است .
آنجاکه چیزی می زید ودر حالِ جنب و جوش و ارتعاش و انتشار است ، ضرورتاً ضد- نیروئی جهت نیل برقراریِ تعادل نیز می جنبد تا حرکت را متوقف سازد و دو جریان متضاد را تثبیت کند . . وقتی نیروی حیات گذرگاه هائی ایجاد میکند و نقب میزند تا به پیشروی ادامه دهد مرگ فعال میشود چراکه نحوۀ زندگی و موجودیت او این چنین است . مرگ بدینوسیله چشم انداز های بودن را متزلزل میکند تا مجموعه از هم بپاشد . به دنیا آمدن برای مردن و بنابراین زیستن ( در نهایت) یعنی باقی عمر را روز به روز محاسبه کردن . آدمی میپندارد تنها با تکیه به دین قادر است حرکت مذکور را متوقف سازد . در حقیقت باید گفت آن را تسریع میکند .
تحت تاثیر غریزۀ مرگ قرار گرفتن موجب رفتار های مخاطره انگیز میشود از جمله به خطر انداختنِ جانِ خود یا تمایل به خود کشی .ولی وقتی همین غریزه متوجۀ دیگران است ، محصولش تهاجم ، خشونت ، جنایت و قتل است .البته دین توحیدی با این پدیده ها هم آهنگ است و در جهت نفرت از خویشتن، خوار شمردنِ بدن ، بی اعتبار خواندن قوۀ ادراک، بی ارزش قلمداد کردن جسمِ آدمی و بها دادن به هر آنچه که شکوفائیِ ذهنیت فردی را منکر میشود عمل میکند . دین نگاهی تحقیر آمیز ، پلید و بی تحمل به دیگران ( کسانی که خارج از حیطه اش هستند ) دارد و از این رو موجب نژاد پرستی ، غریب ستیزی ، استعمار، جنگ و بی عدالتی اجتماعی میگردد. کافیست نظری به تاریخ بیاندازیم تا متوجۀ سَیَلانِ خون و سیاه بختی بشر تحت لوای خدایِ یگانه شویم .
سه دین توحیدی که از همان غریزۀ مرگ نشئت میگیرند در خوار شمردن بسیاری موارد سهیمند : نفرت از عقل و تفکر و تعمق ، نفرت از آزادی ، نفرت از هر چه کتاب است بنام یک کتاب ، نفرت از زندگی ، نفرت از آنچه به تمایلاتِ جنسی مربوط میشود ، نفرت از زن و لذت و هر آنچه زنانه است ، نفرت از بدن و از دلخواسته های سودائی . در عوض یهودیت ، مسیحیت و اسلام مدافعِ باور ، ایمان ، حرف شنوائی و تبعیت بی چون و چرا، ملامسۀ ذهنی با مرگ ، سودای آن دنیا ، فرشتۀ فاقدِ جنسیت ، عفت ، بکارت و وفاداری زناشوئیِ ، همسری و مادری و جان و روح می باشند . به عبارتی هستی با اعمال شاقه و تجلیل از نیستی …
2
ننگ بر قوۀ ادراک .یکتا پرستی از قوۀ ادراک بیزار است چرا که تعریف این فضیلت عالی چیزی نیست جز هنرِ به هم ربط دادنِ انچه در نزدِ اکثریت بنظر نامرتبط میرسد و از این رو رابطۀ غیر منتظره ولی واقعیِ علت و معلول را امکان پذیر میسازد .این قوه منبعِ توضیحاتیست منطقی ، قانع کننده و مبتنی بر استدلال و به همین دلیل بر افسانه بافی خط بطلان میکشد . با تکیه بر قوۀ ادراک است که از اسطوره و داستان های بچگانه پرهیز میکنیم و به این نتیجه میرسیم که بهشتی بعد از مرگ نیست و مقبول و ملعون و خدائی عالِم و ناظر بر همه چیز وجود ندارد . اگر قوۀ ادراک بر اساس روشی درست اعمال شود ( طبق سلسله مراتبی که عقل ایجاب میکند : استنتاج ، تعقل و تفکر ، فرضیه و بررسیِ فرضیه) ابتدا به ساکن خداناباور است و خنثی کنندۀ هر نوع اندیشۀ جادوئی . طرفداران قانونِ موسوی و قصه های مضحکِ انجیلی و قرآنی منفیات دنیای هستی را برآمده از یک داستان واحد میدانند . در خلقت (III,6) که بخش مشترک تورات و بخشِ عهد قدیم انجیل مسیحائی و قرآن است ( II,29) قصۀ آدم و حوا را در بهشت کشف میکنیم . ضمن اینکه خدا آن ها را ازنزدیک شدن به یکی از درختان فردوس بر حذر میدارد ، شیطان آن ها را وسوسه میکند تا نافرمانی کنند . این همان اسطورۀ یونانیِ پاندُر است ولی به روایت یکتاپرستان . حوا باعث گناهی نابخشودنی میشود و عمل او بدی را در سراسرِ زمین منتشر میکند . این ماجرا میتوانست در وضعیتی عادی نهایتاً در زمرۀ داستان های شگفت آور به حساب آید. لیکن تمدن هارا بغایت تحت تاثیر قرار داد و در نتیجه عواقبِ سهمگینی ببار آورد . عمل حوا موجب نفرت از زن و جسم گردید ، احساسِ گناه و مجازات خواهی را بوجود اورد ؛ جستجوی عفوی ناممکن و تبعیت از ضرورت را ایجاد نمود ؛ حیرت زدگی دربرابر مرگ و سودای غم و نتیجتاً فرصت های بیشمار جهتِ دامن زدن به غریزۀ مرگ آفرید
این داستان حاویِ چه چیزیست ؟ خدائی که نخستین زوج را از چشیدنِ میوۀ در خت دانشِ منع میکند! این حکایت استعاره ای بیش نیست . باید بنیان گذاران کلیسا از راه برسند تا ماهیت جنسی این قصه مشخص شود . مطلب روشن است : تناول میوۀ فوق چشم را باز میکند و موجب میشود که بتوان بد از نیک را تشخیص داد و لذا شبیه به خدا شد . در یکی از کتب مقدس آیه ای (III ,6) یادآور درخت مطلوبی است که موجب دسترسی به قوۀ ادراک میشود . پا از حکمِ خدا فراتر گذاشتن یعنی ترجیح دادنِ دانش به تبعیت بی چون و چرا ، یعنی تحصیلِ شناخت و پرهیز از اطاعت ، یعنی انتخاب فلسفه بجای دین .
ممنوعیت بهره برداری از عقل به چه معنی است ؟ در بهشت همه چیزمجاز است جز نیل به آگاهی از طریق قوۀ ادراک ( درخت دانش ) و دستیابی به زندگی ابدی ( درخت زندگی؟ ) . در این صورت خدا چه سرنوشتی بر آدمیزاد قائل است ؟ ابلهی و میرائی . خدائی از این دست یک دنده کم دارد که چنین کادوئی به مخلوقِ خود میدهد … لذا حوا را باید ستود که به قیمت مرگ ، قوۀ ادراک را بر گزید حال آنکه آدم اندکی دیر متوجۀ این داوِ اول فرصتِ بهشتی شد میتوانست از سرخوشیِ ابدی یک ابله خوشبخت مستفیض شود .
زوج بیچاره وقتی حوا میوۀ عالی را می چشد چه کشف میکند ؟ واقعیت ونه چیز دیگری ؛ از طبیعت چه نصیبش میشود ؟ ابتدا برهنگی و سپس ( بعد از کسب این نخستین دانش ) ، ستر عورت با برگ انجیر (ونه مو) یا به عبارتی سهمی از ظرفیت بالقوۀ فرهنگ . و اما در مراحل بعدی؟ سختیِ زندگی روزمره ، جنبۀ هولناک و ترحم انگیز سرنوشت بشر ،سختیِ تفاوتِ جنسی ، شکاف عمیق و همیشگی بین زن و مرد . اجبار به کارِ مشقت بار ، بارداری و وضع حمل دردناک و در راس همۀ این واقعیت ها ، مرگ . وقتی آدم و حوا حکمِ الهی را نادیده میگیرند ، نافرمانیِ دوم که همانا چشیدنِ میوۀ “درخت زندگی ” است میتواند ابدیت را تقدیمشان کند . لذا یگانه خدای خوب و مهربان پر گذشت قبل از این اتفاق زن و مرد گناهکار را از بهشت بیرون میراند . در قرن 21 ما کماکان در این مرحله از داستان هستیم .
آموزش اول : اگر سراب ایمان ، تسلی الهی و افسانه های دین را نپذیریم و دانش را ترجیح د هیم و سراغ درک و فهم رویم ، آنگاه واقعیتِ عریان را خواهیم دید . آنچنانکه هست یعنی بی رحم و دهشتناک . در این صورت حقیقتِ فی الفور ناامید کننده که از حیف و میل زندگی بطور کامل ( به عبارتی زنده- مردگی) جلوگیری میکند پسندیده تر است یا یک داستانِ آرامبخشِ لحظه ای که باعث میشود آدمی از کنار یکتا نقد موجود در این دنیا بگذرد و آن نقد چیزی نیست جز زندگی در مکان و زمانِ حال
3
ممنوعیت های پی در پی . ولی خدا تنها به ممنوع کردنِ میوۀ بهشتی راضی نمیشود . او بعد از اخراج آدم و حوا از فردوس فقط از طریق ممنوعیت ها ی پی در پی ابراز وجود میکند . ادیان توحیدی از قِبَلِ حکم و فراخوان میزییند : کردن و نکردن ، گفتن و نگفتن ، اندیشیدن و نیندیشیدن ، انجام دادن و یا ندادن ، ممنوع و مجاز ، حرام و حلال ، موافق و مخالف . متونِ مذهبی سرشار از فهرست هائیست پیرامونِ نحوۀ زندگی بشر در زمینه های مختلف چندانکه انواع خوردنی ها و چگونگی رفتار ، مناسک و دستور العمل های عدیده ای دیگر در آنها مندرج است .
لازم به یادآوری نیست که میزان سنجش فرمانبری ممنوعیت است . هر چه این ممنوعیت ها بیشتر باشند زمینۀ کژروی زیاد تراست و احتمال تکامل کمتر و لذا احساسِ گناه افزون تر . چنین پدیده ای ( بازی کردن با انعطاف پذیریِ فنر گونۀ روانِ آدمی ) مطلوبِ خدا و به هرحال دلخواهِ نمایندگانش یعنی روحانیت است . باید دائماً بدانیم که همیشه مجبور به اطاعت و انطباق کردارِ خود با احکام الهی هستیم ؛ باید آنچنانکه دین از ما میخواهد ، درست رفتار کنیم . عملِ حوا را مردود بدانیم و از نافرمانی منصرف شویم . چون آدم مطیع باشیم و از خواست خدای یگانه پیروی کنیم .
با توجه به علم ریشه شناسی ( اشتقاق ) معنی واژۀ اسلام فرمانبریِ بی چون و چرا است . .. آیا از این بهتر میشود از قوء ادراک صرف نظر کرد ؟ با پیروی از نباید ( ممنوعیت) ها . در حقیقت صدای خدا را یا بد یا کم میشنویم و یا اصلاً نمیشنویم . از چه طریق خداالویت های خودرا در زمینه های مختلفِ ( خوراک و پوشاک و مراسم و مناسک) آشکار میکند ؟ از طریق روحانیت . روحانیتی که بنام “خالق” ممنوع هارا وضع میکند و راجع به حرام و حلال تصمیم میگیرد . تبعیت از قوانین و اجرای مقرراتِ فوق قبل از اینکه اطاعت از خدا باشد (؟) فرمانبری از نمایندۀ (کشیش) اوست.
در باغ عدن خدا مستقیماً با آدم و حوا صحبت میکند . دورانِ مذکور دوران مبارکِ ارتباطِ مستقیم پروردگار با مخلوقش می باشد . ولی با اخراج زوج گناهکار ازبهشت ارتباطِ فوق قطع میگردد و در اینجا ست که ابراز وجود آفریدگار در جزئیاتِ زندگی روزمره در هر لحظه و در کمترین حرکت سودمند میشود . خدا نه فقط در آسمان بلکه در همه جا حضوری تهدید آمیز دارد و شیطان در حول و حوشِ او در کمین نشسته است
اصل ماجرا در قصه خلاصه میشود . مثلاً یهودیان از خوردنِ سخت پوستان امتناع میورزند چرا که خدا از ماهی هایِ بی فلس و بال که اسکلتی خارجی دارند بیزار است . مسیحیان از تناولِ گوشت در جمعۀ مقدس ( روز معروفی که عیسی را به صلیب کشیدند و بیش از حد خون ریخته شد ) خودداری میکنند . مسلمانان گوشتِ خوک نمی خورند . از این طریق والبته از طرق بیشمار دیگر است که یهود و مسیحی و مسلمان فرصت می یابند ایمان ، باور ، دینداری و خدا پرستی خود را نشان دهند .
مجموعۀ حرام و حلال جایگاه شایان توجهی در تورات و تلمود دارد . بهمچنین در قرآن و بویژه در احادیث . از این نظر مسیحیت ( درود بر پل دو تارس که البته انجام کاری فقط یک بار رسم قلمداد نمیشود! ) در مقایسه با آنچه در بخشهائی از تورات و دیگر متون مشابه آمده سرشار از نباید های عمده نیست . نباید هائی که در همۀ زمینه ها انسان را به امری مجبور و یا ازانجامِ آن منع میکند . در این رابطه نمونه ها بسیارند چه هنگامِ خوردنِ غذا بر سر میز ، چه در بستر خواب، چه ضمنِ درو در مزرعه ، چه در مورد بافت و رنگ البسه … در یک کلام این دستورالعمل ها برنامۀ روزانۀ آدمیان را ساعت به ساعت تعیین میکنند .
کتاب مسیحیان نوشیدن شراب و خوردنِ خوک و دیگر اغذیۀ را ممنوع و حتی پوشیدنِ لباس خاصی را تحمیل نمیکند . به” امت” مسیحی تعلق داشتن یعنی پیوستن به پیام انجیلی و نه رعایت جزیئات تکالیف عجیب و غریب . گوژ پشت لاغری را تصور کنید کور و شَل و قناس و بد ترکیب که بخواهد روحانی شود . برای یک مسیحی این تصمیم مانعی ندارد ولی طبق دستور خدای یهودیان به موسی چنین موردی در یهودیت پذیرفتنی نیست . در عوض پل دو تارس برای مسائل جنسی شدیداً حرام و حلال قائل است . در این موردِ مشخص ارتباط تنگاتنگی بین “عهد قدیم” و “عهد جدید” در انجیل مشاهده میشود . بخش پنجم کتاب مسیحیان گواهی بر این مدعاست .
یهود و مسلمان در هر لحظۀ زندگی روزمرۀ ضمن اقامۀ نماز های پنج گانه موظفند به خدا و به آنچه باید یا نباید خورد و به نحوۀ لباس پوشیدن بیاندیشند قضاوت و ارزیابی شخصی حتی در مورد ناچیز ترین رفتار ممنوع است . فقط تبعیت و فرمانبری بی چون و چرا . آیا این شیوۀ زندگی جز نفی آزادی عمل و اعلان حاکمیتِ الزام نیست؟ منطقِ حرام و حلال انسان را در یک زندان حبس میکند . در این زندان ، تسلیم اراده و فرمانبری دلیل دین داری قلمداد میگردد .بهرۀ این سرمایه گذاریِ دنیوی در زمان مقتضی -یعنی در دنیای باقی پرداخت خواهد شد .
4
وسواس پاکی – مجموعۀ حلال و حرام بر اساس پاکی ( طهارت ) و ناپاکی(نجاست) عمل میکند . پاک به که وبه چه اطلاق میشود؟ همچنین ناپاک؟ تصمیم گیرنده در این موارد کیست ؟ مجوز و مشروعیت چنین تصمیمی از سوی چه کسی و یا چه چیزی صادر میشود ؟ پاک یعنی چیزی که مخلوط با چیز دیگری نباشد . ضدِ مختلط است . در جبهۀ پاک ، یگانه ، خدا ، بهشت ، ایده ، و روح را میتوان یافت . در مقابل یعنی در جبهۀ ناپاک ، گوناگونی ، تکثر ، دنیا ، واقعیت ملموس ، ماده ، بدن و گوشت و پوست آدمی قرار دارد . این است جهانبینیِ مشترک ادیان ابراهیمی. آن ها بدینوسیله مادیت دنیا را بی اعتبار میکنند
مسلماً آن دست پدیده های ناپاک که تلمود به آن ها پرداخته حاصل نوعی درست بینی در عمل و موجه است . اینکه لاشه ، ترشحات مختلف جسمانی وهمچنین جذام ناپاک بشمار آیند قابل درک است . شعور آدمی عارضه و پوسیدگی و گندیدگی را برای فرد و جامعه خطر افرین میداند . آن بیماری که از طریق روابط جنسی باعث اپیدمی میشود ، پیشگیری و اجرای یک درمان عمومیِ و موثر را توجیه میکند. به استقبالِ منفیات دنیای هستی نرفتن اولین گام بسوی خوبی هاست .
ناپاکی مسری است . به فضا ، به اشیاء به ظروف و به افرادیکه در یک محل هستند سرایت میکند . فرد آلوده در اثر تماس ، اطراف خود را می الاید و تا زمانیکه در این رابطه تطهیر( وضو ،غسل ، طهارت) صورت نگرفته خطرِ تعمیم آلودگی وجود دارد . متخصص بهداشت این اقداماتِ بازدارند ۀ شیوع بیماری را مثبت ارزیابی میکند . ولی پیشگیریِ ناپاکی در موارد دیگر توجیه پذیر نیست . مثلا همخوابگی با زنیکه در خونریزیِ ماهانه بسر میبرد و یا بتازگی وضع حمل کرده چه خطری در بر دارد ؟ با این حال هر دو مورد ناپاک محسوب میشوند . بیم داشتن از ترشحاتِ غیر عادی ناشی از امراضی خطرناک چون سیفیلیس و سوزاک قابل درک می باشد اما خوار قلمداد کردنِ عادت ماهانه و زنِ تازه مادر شده سوال برانگیز است . مگر اینکه فرضاً در دو موردِ یاد شده زن سترون باشد .وی در چنین شرایطی دغدغۀ باردار شدن ندارد و بنابراین میتواند به میل خود از انگیزه های جنسی بدنش متمتع گردد . البته این وضعیت ( از زاویۀ ذهنیت بشر از هستی ) برای خاخام ها به هیچ وجه قابل قبول نیست چراکه از یک سو مرامی بغایت اخلاقی دارند و از سوی دیگر خواهانِ گسترش جمعیت هستند.
در بسیاری موارد مسلمان و یهود هم نظرند . علی الخصوص در مورد پاکی. بدن خود بصرف بدن بودن ناپاک است .از همین رو تطهیر بی وقفۀ آن از طریق اقدامات خاص بهداشتی یک مشغلۀ فکریِ دائمی است : ختنه کردن ، نظافت و آرایش ریش ، و سیبیل و مو ، کوتاه کردنِ ناخن ، نخوردنِ گوشت خوک و خوراکی که طبق آئین مذهبی تهیه نگردیده ، امتناع از نوشیدنِ مشروبات الکلی ، خودداری از تماس با سگ و ترشحات بدن از قبیل ادرار، خون ، عرق، بذاق ، منی ، و مدفوع .
بیشک اقدامات فوق (پیشگیری ، بهداشت و نظافت) از نظر عقلانی قابل توجیه اند . البته اینکه چرا گو شت خوک حرام است و گوشت شتر حلال جای سوال دارد . برخی بر این باورند که خوک نماد لژیون های رومی بوده و چون اعراب از آنان خاطرۀ خوشی نداشتند حرام بودنِ گوشت حیوان مذکور از مخالفتِشان با رومیان سرچشمه میگیرد . در نزد عده ای دیگر خوک چهار پا ئیست لجن خوار که از هر نوع فضولات منجمله از مدفوعاتِ انسان تغذیه میکند . نفرت از سگ بلکه از خطر هاری نشئت گرفته باشد . و اما توجیه ممنوعیت مشروبات الکل : در مناطقِ گرمسیر الکل آدمی را سوق میدهد به لختی و سر خوشی و استراحت و تشنگی مفرط . در این صورت بجای مصرف الکل و تن در دادن به عواقبِ آن ، بهتر است از چای و آب استفاده کرد . همۀ این دستور العمل های دینی میتوانند توجیهی منطقی داشته باشند . همه این ها درست ولی چرا در موارد یاد شده به برخوردی لائیک قناعت نکنیم ؟ چه نیازی هست که این پیشگیری ها یِ مشروع و مبتنی بر شعور زمینۀ اجرای مقرراتی اکید باشند ، بصورت قوانینی انعطاف ناپذیر درآیند و در نهایت رستگاری و یا عذاب ذوزخ ابدی مشروط به رعایت و یا عدم رعایت این ها باشد ؟ تمیز نگهداشتن مستراح را کسی منکر نیست علی الخصوص در دوران ها و مناطقی که فاضل آب ، آب لوله کشی ، تخلیه و چاه بهداشتی و مواد ضد عفونی کننده وجود نداشته است .
با این حال مواردی وجود دارد که عقل و منطق از درک آن ها عاجز است . به احادیث رجوع کنیم : برای پاک کردنِ مقعد بعد از قضای حاجت باید حد اقل از سه سنگ استفاده کرد . همین عمل با باقیماندۀ چیزی از قبیل استخوان ممنوع است . از ادارد کردن در موضعی که جهتِ مکه باشد باید خودداری کرد . نمازگذار قبل از نماز خواندن باید پاک باشد بدین معنی که منی و باد شکم و بول و فضول و خون از او دفع نشده باشد . در همین راستا آنچه باعث قطع پیوند با اسلام میگردد آمیزش ( از عقب و جلو) با همسریست که در قاعدگی بسر می برد . چرا ؟ چون عمل فوق مشرف به تولید مثل نیست .
5
تحتِ کنترل در آوردنِ بدن – این ممنوعیت هایِ تا به این حد مشابه در ادیانِ یهود و اسلام را چگونه میتوان فهمید؟ با این منطق که هردو دین بدنِ آدمی را بطور سیستماتیک با ناپاکی مرتبط میدانند ؟ به جملاتی که دراین راستا بدن را توصیف میکنند توجه کنید : ملوث ، آلوده ، حاوی مواد کثیف، وسیلۀ امیال جنسی ، بد بو ، حاوی مایعات مختلف ، بیمار ، مرده ، بدن سگ و بدن زن ، حاوی پس مانده ها ، خون آلوده ، متعفن ، منحرف ( ابنه ای) ، سترون ، نابارور …
حدیثی ضرورت تطهیر بدن ( وضو گرفتن ) را تاکید میکند و میگوید هر چه این عمل در این دنیا بیشتر باشد شانسِ برخورداری از یک بدنِ شکوهمند( به آن معنی که مسیحیت تعریف می کند ) در آن دنیا افزون تر است . روز قیامت بدن احیا و نقاطی که سجاده را لمس میکند، نورانی وآن بدنِ گوشت و پوستی سیاهِ تبدیل به یک بدن روحانی مشعشع میشود
چه کسی در بین عوام الناس ( افراد زود باور و مومن که تحت تاثیر منطقِ حلال و حرام مبتنی بر پاک و ناپاک هستند ) بدنِ دنیوی و گناه کار را دوست دارد وقتی امیدِ دست یافتن به یک ضدِ- بدنِ بهشتی در مخیله اش تبدیل به امری قطعی و مسلم میگردد ؟ چه کسی ؟
آئین تطهیر فرصتی است که طی آن بدن مهار و بدینوسیله در حاشیۀ آنچه هست نگه داشته میشود . هر یک ار اعضا در روند اقامۀ نماز (نمازی دقیق و سازمان یافته) فضائی را اشغال میکنند . چشمِ الله چیزی را از قلم نمی اندازد. بعنوان مثال توانائی بخشیدن به اشیاء و موادِ موردِ استفاده (سنگ ، آب ، شن ، خاک ) ، شماره گذاری جوارح ، نظم و ترتیب مراسم و مناسک با توجه به شکل ساختاری اندام ، تنظیم نوبتِ عملِ هر یک از اجزا بدن ، تکرار حرکات که شامل انگشت ، مچِ راست ، ساعد و آرنج میشود ، سه بار و … سهل انگاری در استفادۀ درست از پاشنه ممکن است مومن را راهی جهنم کند .
حال قرائتِ صرفاً منطقی و مبتنی بر بهداشت را کنار بگذاریم چراکه هشدار جهت پرهیز از کثیف شدنِ لباس بوسیلۀ نجاست و یا غذا خوردن با همان دستی که مقعد را پاک کرده است هشداریست منطقی . ولی زمانیکه بر اساس یک حدیث ( با توجه به برگردانی که در دست دارم ) میتوان از روی کفش و جوراب پا را تمیز کرد ، این منطق از هم می پاشد . دلایل خدا همیشه صرفا یهداشتی نیست !
آموزش بدن جهتِ اقامۀ نماز( که پنچ بار در روز بوسیلۀ موذن از بالای منارۀ مسجد اعلان میشود ) به آموزش بدن به قصدِ تطهیر اضافه میشود . در اینجا از زمان و حتی از بدن به میل خود بهره مند شدن بحثی است بیهوده : بیداری صبح و خوابِ شب به فراخوانِ موذن بسته است . روند روز نیز همینطور چرا چون همۀ امور جهت نماز خواندن متوقف میشود . ردیف کردنِ افراد جهت ایجادِ نظم و سامان و تفاهمِ امت اسلامی حاکی از همین منطق است . زنی در میان جماعت نماز گذار دیده نمیشود . سالخوردگان در جلو می ایستند و سجده طبق علائمِ خاص و دقیق صورت میگیرد . هفت استخوان باید زمین را لمس کنند : پیشانی ، دست ها ، زانو ها و نوکِ پاها . البته با توجه به اینکه دوپای آدمی کلاً ده انگشت دارند نتیجتاً تعداد استخوان ها از هفت عدد تجاوز میکند . میتوان در این مورد از امام جماعت توضیح خواست .
هنگام اقامۀ نماز حالتی که منطبق با آئین (رکوع و سجود و…) فریضۀ مذکور نباشد مجاز نیست . بدن باید تبعیت بی چون چرا و حرف شنوائی اش را ثابت کند لذا در این رابطه بی ضابطه عمل کردن جایز نیست . مسلمانی یعنی فیض بردن از رعایت دقیق جزئیات چرا که الله به جزئیات پایبند است . این را هم بگویم که فرشتگان از سیر بیزارند . لذا از پرسه زدن در اطراف مساجد بااین نوع خوراکی خودداری کنید . پا گذاشتن به خانۀ خدای مسلمانان با کونۀ این گیاه که دیگر جای خود دارد .
فصل دوم
سوزاندنِ قوۀ ادراک به سبک
انکیزیسییون
1
کار گاهِ مخفی کتب مقدس . نفرت از قوۀ ادراک و دانش ، دعوت به حرف شنوائی و نه به تعقل ، عمل کرد حلال و حرام بر اساس پاک و ناپاک جهت اطاعت و تبعیت بجای زندگی کردن به میل خود ، همه و همۀ این مقولات با نظم و ترتیبی مشخص در کتاب ها آمده اند . یکتاپرستی معروف است به دینِ(یا ادیان) اهلِ کتاب ؛ بهتراست بگوئیم دین سه کتابی که یکدیگر را بر نمی تابند . طرفداران پُل از تورات دلِ خوشی ندارند ؛ مسلمانان برای تلمود و انجیل ارزشی قائل نیستند. پیروان پانتاتوک –(یکی از 5 کتاب تورات )”عهدِ جدید” انجیل و قر آن را دروغ می پندارند … و با این حال همه شان مهرورزی (نوع دوستی ) می آموزند . باید قبول کرد که انتقاد نکردن از برادران ادیان ابراهیمی کاری بس دشوار است !
باید گفت کتاب هایِ مقدس محصولِ ابتدائی ترین قوانین تاریخ اند . مجموعۀ آن ها را باید از دیدگاهِ متن شناسی ، تاریخ ، فلسفه، نماد شناسی ، استعاره شناسی و زمینه های دیگر مورد با دقت بررسی کرد . بدینوسیله از این باورکه گویامتون فوق وحیانی و سخنانِ خدا هستند بی نیاز خواهیم شد. هیچیک از این کتاب ها وحی منزل نیست . منزل از کی ؟ قصه های ایرانی و اسطوره های ایسلندی را نیز از همین زاویه باید نگریست . هیچیک از اوراق این کتاب ها از آسمان نازل نشده اند .
تورات آنچنانکه سنت میگوید قدیمی نیست . وجود موسی تردید آمیز است و قابل اثبات نیست . یهوه فرمانی صادر نکرده است آن هم به خطی که زمان موسی وجود نداشته . هیچیک از نگارندگان انجیل – عهد جدید – شخصاً با مسیح آشنائی نداشته اند . قوانین ومقررات انجیلی، بعد ها، با توجه به تصمیمات سیاسی وضع گردید بویژه زمانیکه ( نیمۀ اول قرنِ چهارم میلادی) اُزِب دو سِزاره ، به نمایندگی از کنستانتن بر اساس 25 روایت مجموعه ای در این زمینه تدوین کرد . در این رابطه شمارِ نوشته های نا معتبر ( از نظر کلیسا) بیشتر از متن هائیست که در “عهد جدید ” آمده است . محمد نگارندۀ قرآن نیست . 25 سال بعد از مرگ او ست که کتاب مذکور به منصۀ ظهور میرسد. و اما حدیث که دومین فصل الخطاب مسلمانان است در قرن 9 میلادی بر سر زبان ها میافتد یعنی دو قرن بعد از فوت پیغمبر. با توجه به موارد فوق آیا در سایۀ هر یک از خدایان ادیان ابراهیمی شاهدحضور بسیار فعال انسان نیستیم ؟
2
کتاب مقدس بر علیه کتاب ها . جهت فصل الخطاب کردن قرآن نهائی مراجعِ سیاسیِ مدینه و در راس آن ها مروان – حاکم شهر – به جمع آوری و سوزاندنِ نسخ مختلف کتابِ نامبرده می پردازند تا بدینوسیله از مصحف فقط یک نسخه باقی بماند . اقدام مذکور به منظور جلوگیری از مقایسه و مقابلۀ نوشته های مختلف و هم چنین رد یابی دست اندر کار بودن فاحشِ انسان در تدوین قرآن انجام میشود . از سوزاندنِ هفت نسخۀ اولیه ، نمونه ای جان سالم بدر می برد و هم اکنون در یکی از کشور های افریقا رسمیت دارد . این تحرکات پیش در آمدیست بر کتاب سوزان های بعدی به بهانۀ حفظ مصحف اصلی . هر یک از سه کتاب مقدس نه تنها خود را یگانه معرفی میکند بلکه مدعیست دانش و شناختِ لازمۀ بشر را در بر دارد و چون بسانِ یک دائره المعارف شامل کلیۀ مطالب است هیچ لزومی ندارد جهت روشن شدن موضوعی به کتب مشرکین چه بت پرست و چه لائیک مراجعه شود. مسیحیان از زبان پُل دو تارس فحوای کلام را مشخص میکنند . اودر بخشِ پنجم “عهد جدید ” طرفدارانش را به سوزاندنِ دستنویس های خطرناک دعوت میکند . این فراخوان مورد استقبال کنستانتن و چند تن دیگر از امپراطوران مسیحی قرا ر میگیرد . آن ها به طرد و اخراج فیلسوفان می پردازند ، کشیشان مشرک را از هستی اجتماعی ساقط میکنند و تحت تعقیب و شکنجه قرار میدهند . برخی از آن ها را به زندان می افکنند و حتی میکشند . نفرت از کتاب های غیر مسیحی تدریجا باعث فقر عمومی تمدن میگردد . تهیۀ فهرست کتاب های ممنوعه در قرن 16 میلادی و انکیزیسیون ضمن انهدام هر آنچه از مرز کلیسای حواری ساختۀ رُمی عبور میکند کار را به سر انجام میرساند .
تمایل به بستن پروندۀ کتاب های غیر مسیحی و ممنوع اعلام کردن تفکر آزاد ( یعنی تفکر جمیع فیلسوفان برجسته از قبیل مُونتِنین، پاسکال ، دکارت ، کانت ، مالبرانش ، اسپینوزا ، لُک ، هیوم ، برکلی ، روسو، بِرگسون و بسیاری دیگر از مادی گرایان گرفته تا سوسیالیست ها و پیروان مکتب فروید-اندیشه را به رکود ، تسلیم ، سکوت و یا احتیاطِ بسیار وا میدارد . انجیل به این بهانه که در بر گیرندۀ همه مقولات است طی قرن های متمادی مانع از دسترسی به آنچه حاویِ آن نیست میشود. از این بابت تمدن بشری را چه آسیب بزرگی! فتاوی علیه مولفین مسلمانیکه حتی مواضع الحادی نداشته اند بیشماراست . این افراد نه آموزش های قرآن را بی اعتبار کرده اند و نه به مقدسات توهین . صرفِ اندیشیدن و بیان آزاد کافیست تا فی الفور مورد خطاب و عتاب قرار بگیرند . کم رنگ ترین رای مستقل موجبِ هزینه ای گزاف ( تبعید ، تعقیب ، اذیت و آزار ، تهمت و حتی اعدام) میشود . مگر با اشخاصی چون علی عبدالرزاق ، محمد خلاف الله ، طاها حسین ، نصر حمید ابو زید ، محمد اقبال فضل الرحمان ، محمود محمد طاها غیر از این رفته است ؟
روحانیون( ادیانِ توحیدی ) اندیشیدن را وقتی ابتکار شخصی است بر نمی تابند . ترجیح میدهند به شعبده بازان میدان دهند تا با افسونگری و چرب زبانی حواس مستمع را پرت کنند . آیا آموزش مکتبی طی قرن ها غیر از تزئین داستان های قدیمی مسیحی و دگم های کلیسا با بیانِ پیچیدۀ فیلسوفان بوده است ؟
یهود و مسیحی و مسلمان استفاده از حافظه و بویژه زبور خوانی یکنواخت را در میان جمع مومنان دوست دارند . مسلمانان در عنفوان جوانی سوره ها را از بر میکنند و قرائت درست قرآن را که شامل تجوید و ترتیل میشود فرامیگیرند .تجوید ، دکلمۀ آرام و خوش نوائیست است همراه با نوسانات صوتی عدیده و پر نقش و نگار و سکوت های مطول و اما ترتیل عبارت است از بر خوانی با آهنگی آهسته .
رسم است که مدارسِ تدریسِ الهیات هفت نوع قرائت را توصیه کنند . این قرائت ها بر مفاهیم خاص زبانی و صوتی استوار است : حرف بی صدایِ کم رنگ ، پر رنگ و بدون معنیِ خاص . حرفِ صدا دار با تلفظی کم صدا؛ تزئین قرائت با تکرار همان کلمه در ابتدای جملۀ جدید. بدینوسیله جان مایه مطلب ( معنی و فهمِ آنچه خطوط قرآنی میگوید) پشتِ پردۀ صوتِ یکایکِ کلمات محو میشود .
تکرار وصف خدا ضمن آوازه خوانی های یکنواخت در مدارس تلموذی و قرآنی که هدفش مقابله با فلسفه است را میتوان بخوبی در مواردی مشاهده کرد. مثلا آموزش بلند خوانی و گروهی بر اساس ضرب آهنگی نسبتا مقطع که نحوۀ آواز خوانی جمعیت را تعیین میکند. همچنین آواز خوانی های مکرر، حزن انگیز و یک نواخت و از این طریق ضبط و ثبت احکام و تعلیمات یهوه و الله در مغز . فنِ از بر کردن به قصد جا انداختن در حافظه در سنت یهودیان طبقِ روش ذیل انجام میشود : آموزش قرائت و الفبا از طریق پیوند حروف با مطالبی برگرفته از مکتبِ تلموذی .
بنا بر این کتاب مقدس پس از جا افتادن (بی کم و کاست ) در حافظه به نابودی مادی خود می پردازد . شگفتا از این تناقض ! ولی چنین امری جز شگرد عقل نیست . تورا ت و قرآن را از بر میکنیم تا بتوانیم در صورت تحمل اذیت و آزار و تبعید و در کل عدم دسترسی به کتب فوق یا به هر حال بروز وضعیتی غیر مترقبه با توجه به قوای ذهنی ازآموزش آن ها کماکان بهره مند شویم .
3
نفرت از علم – این قانونِ یگانه کتاب که هم کامل و هم جامع است و هم از باوری نشئت میگیرد مبنی بر اینکه همه چیز فقط در یک نوشته گرد آمده مراجعه به متونِ دیگر و استفاده از کتب غیر مذهبی- که الزاما اثری از الحاد (مانند پژوهش های مکتوبِ علمی) در آن ها نیست – را منتفی میسازد . یکتا پرستی ، غیر از بهره ای که از علم می برد علاقۀ چندانی به کار مبتنی بر منطقِ دانشمندان ندارد . بیشک اسلام به اختر شناسی ، جبر ، ریاضیات و هندسه علاقمند است . اما به چه منظور ؟ به منظور محاسبۀ دقیق ترِ جهتِ مکه با توجه به مختصاتِ ستارگان ، تتهیۀ تقویمِ مذهبی و تدقیقِ ساعات نماز . به جغرافیا نیز نظری خوش دارد چرا که از طریق آن حرکت مومنینِ اقصا نقاط دنیا بسوی مکه آسان تر صورت میگیرد . از طب هم استفاده میکند ولی برای پرهیز از ناپاکی (نجاست) که مانعِ ارتباط با الله است . دستور زبان و فلسفه و حقوق را رشته هائی ارزشمند میخواند چون بوسیلۀ آن ها قرآن و حدیث را بهتر میتواند تفسیر کند . استفادۀ ابزاری علم توسط مذهب باعث بهره برداری اهلی و الهی خرد میگردد . در سرزمین های اسلامی از علم نه بخاطر پیشرفت آن بلکه بمنظور تقویت و تثبیت دینداری استفاده میشود . قرن ها فرهنگ اسلامی در زمینۀ علوم لائیک چیزی در چنته نداشته و ندارد ، نه اختراعی نه تحقیقی نه کشف قابل توجهی. ناگفته نماند که حدیثی مشهور یادآور پژوهش های علمی در چین است البته پژوهش هائی در خدمت دین و نه در خدمت یک آرمان انسانی و بر خاسته از خواست پیشرفتِ اجتماعی .
مسیحیت نیز بر این باور است که انجیل حاوی کل دانش لازم جهت جریان روان امور کلیسا است .تشکیلاتِ مذکور قرن ها در جلوگیری از هر گونه تحقیق سهمی بسزا داشته . چرا که این تحقیقات که حتی ناقضِ احکام و سیاستهایش نبود متون مقدس را زیر سوال می برد و بطبع نگران کننده و خطر افرین بود . مذهب کاتولیک بعلت پا یبندی به آموزش های خلقتِ انجیل ( دانش چیزی نیست که دلخواستۀ آدمی باشد ، علم انسان را از اصل یعنی خدا دور میکند) مانع از پیشرفتِ تمدنِ غرب گشت و موجب خسرانی بس کلان گردید
ضمن توسعۀ مسیحیت در آغاز قرن 2 میلادی ، بت پرستی بطور کل محکوم و هر آنچه این آئین عرضه میکرد مردود و به خدایان کاذب ، به شرک، به سحر و افسون و به کژروی نسبت داده میشد . ریاضیات اقلیدس؟ فیزیک ارشمیدس ؟ جغرافیای اِراتوستن ؟ نقشه کشی بطلمیوس ؟ علوم طبیعیِ ارسطو ؟ اختر شناسی آریستارک ؟ طب بقراط ؟ تشریح اِ روفیل هیچیک از نظر مسیحیت بوی خوشی ندارند .
مضاف بر اینکه کشفیات این نوابغِ یونانی منجمله هِلیوسانتریسمِ آریستارک خارج از حیطۀ بت پرستی آن زمان مطرح میشوند . وقتی باید قوانین هیدروستا تیک تعیین و طول نصف النهار( دایرۀ نیمروز) محاسبه شود و همچنین عرض و طول جغرافیائی اختراع و فاصلۀ زمین تا آفتاب اندازه گیری و گردش آن به دور خورشید تدریس گردد بودن یا نبودنِ زوس و اطرافیانش مطرح نیست. در همین راستا میتوان از تکمیل تئوری اِ پیسیکل ها ، تهیۀ نقشۀ آسمان ، تعین زمان یک سال شمسی ، برقرای ارتباط بین جزر و مد و جاذبۀ ماه ، کشف سیستم عصبی ، فرضیات در مورد گردش خون در بدن و… یاد کرد. این واقعیات را کاری با اهالی اسمان ( خدا و یا خدایان) نیست .
پشت کردن به دستاورد ها و تحقیقات فوق ، نادیده انگاشتنِ این اکتشافات و اغاز دوبارۀ همه چیز ( ماجرای خلقت) ، یعنی در بهترین حالت در جا زدن و در بد ترین حالت دچار بی تحرکی شدن زمانیکه دیگران در حال پیشرفتند. . یعنی پس رویِ سریع و کورکورانه بسوی ظلمت ، ظلمتی که بنا بر فطرت و تعریفش هر تمدنی برای حفظ هستی خود سعی دارد از آن بیرون اید .
4
انکار ماده – کلیسا همیشه در مورد علم دچار اشتباه بوده چندانکه وقتی در برابر واقعیت اِپیستمولوژیک قرار میگیرد همواره به اذیت و آزار فرد مکتشف میپردازد. تاریخ روابط علم با مسیحیت سرشار از یاوه گوئی است . از انکار فرضیۀ هلیوسانتریسم عهد قدیم (منظور دوران قبل از قرون وسطی است ) گرفته تا محکومیت های اخیر پیرامون شاهکارِ پدیدۀ ژنتیک نشانۀ 25 قرن حیف و میل است ، حیف و میلی که جامعه بشری قربانی آن بوده و کماکان هست . اگر طی این قرن ها توهین ، تهدید و خشونت متوجۀ علم نمیگردید ، آیا میشد آهنگِ پیشرفت بشری را تصور کرد ؟
نیروی محرکِ این جهت گیری ضدِ علم کدامست ؟ محکوم کردنِ بی وقفۀ فرضیه های ماتریالیستی . نبوغ لوسیپ و دموکریت که پنج قرن قبل از آغاز تقویم مسیحی بی هیچ وسیله ای اتم را کشف و بر حسِ خود مبنی بر وجود چنین عنصری پافشاری میکردند آیا کماکان شگفت آورنیست ؟ . افراد فوق نه میکروسکوپ نه ابزار بزرگ کننده نه ذره بین و نه عدسی در اختیار داشتند ولی از نحوۀ تفکرِ موثری برخوردار بودند که در آن زمان کارِ ازمایش را انجام میداد . گرد و غبارِ شناور در اشعۀ آفتاب را دلیل وجود ذراتِ کوچک تر می پنداشتند . ذراتی بنامِ اتم که چشم از دیدنِ آن ها عاجز است . سرانجام به این نتیجه رسیدند که نحوۀ ترکیبِ اتم ها تعیین کنندۀ هر نوعِ ماده و لذا تشکیل دهندۀ عالم است. با توجه به دانشمندانی چون لوسیپ ، دیوژِن دوناندا ، ابیغور ، لوکرٍس و فیلودِم دو گادارا سنت طرفداران فرضیۀ اتم در عهد عتیق بمدت 8 قرن ادامه یافت .اثر لوکرث بنام “در باب جنسِ (ماهیت ) اشیاء” کامل ترینِ شرحِ فیزیکِ ابیغوریست و از شکل ، طبیعت ، وزن ، تعداد و چگونگیِ ترکیبِ اتم و جایگاه آن در خلاء ، فرضیۀ انحراف و پدیدۀ زایش و پوسیدگی حکایت میکند
میشود گفت که در نکات مطروحۀ فوق کمبودی جهت رمزگشائیِ دنیا مشاهده نمیشود . در این صورت همه چیز(جان ،روح، خدایان و انسان ) از بطن مادۀ محض بیرون میاید و بدین ترتیب قصه و افسانه و در نهایت دین و امکان تفکیک جسم و روح منتفی میگردد .
بیشک فیزیک عهدِ قدیم از یک روش شاعرگونه سرچشمه میگیرد .با این حال پس از گذشت چندین قرن، اکتشافات و اختراعات ( میکروسکوپِ الکترونیک ، شتاب دهندۀ ذراتِ بار دارِ الکتریکی ،کشف پوزیترون ها ، شکاف هسته ای و بهره گیری از تکنولوژی جهت نفوذ به قلبِ ماده ) براعتبار حس دموکریت و طرفدارنش همچنان صحه میگذارند . از اینرو امروز جامعۀ علمی منزلتِ اتمِ فلسفی و بویژه هسته ای را نیز برسمیت میشناسد . معذالک موضعِ کلیسا در این زمینه هنوز آرمان گرا ، روح گرا و مخالفِ مادی گرائیست . مرجعِ فوق روح را واقعیتی میداند جدا از ماده . لذا دشمنیِ مسیحیت با مادی گرائی ازبدوِ پیدایش این مکتب تعجب آور نیست . بهمین دلیل است که کلیسا جهت بی اعتبار ساختنِ این فلسفۀ منسجم که مضافاً برداشتی قطعی و جامع از واقعیت دارد از هیچ کوششی فروگذار نمیکند .
چگونه میشود مانعِ دسترسی به فیزیکِ اتمی شد ؟ از طریقِ بی حیثیت کردنِ اخلاقِ اتم گرایان . کافیست اخلاقِ ابیغوری را با حربۀ افترا لجن مال کنید : مگر نه اینکه طرفداران ابیغورلذت را در احساسِ آرامش میبینند ؟ حال اگر این تعریفِ منفی ( منفی برای کلیسا چرا که ارامش پرهیز از دردو رنج است) به یک انحراف قطعی تبدیل شده و سپس به تقدیر از لذتِ غریزی و پیش پا افتادۀ حیوانی بپردازد میرسیم به خوکچۀ ابیغور و سرچشمۀ فیزیک ابیغوری . زمام داران مسیحی آیا چنین بینش خطرناکی را می پذیرند ؟ جواب منفی است . حال شما این تهمت ( استدلال عوامفریبانه ) را ده بار صد بار یک قرن و قرن ها تکرار کنید بدیهیست که سرانجام چیزِی قابلِ استفاده برای افشا گران سنت ابیغوری ( ژِرُم قدیس اولینِ آن هاست) باقی میماند .بدین ترتیب هر کجا که ماتریالیسم خودی نشان دهد کلیسا وارد عمل میشود و آن را سرکوب میکند . وقتی بسالِ 1600 جیوردانو برونو در آتش میسوزد گناهِ او قبل از ملحد بودن (چراکه هیچگاه منکر وجود خدا نبود) اعتقاد داشتن به مادی گرا ئی است .بزعم او خدا و دنیا همواره در حال گسترشند . جائی در آثارش نیست که خدای کاتولیک ها مورد حمله و ناسزا قرار گرفته باشد . او معتقد است خدا فقط در حالتی رو به انبساط وجود دارد . این همان مادۀ گسترده ایست که بعد ها دکارت مطرح میکند .
جیوردانو منکر وجود روح نیست . اما کم سعادت است چرا که وجود آن را در اتم می بیند . ذره را مرکز حیاتی جداگانه می پندارد و محلی که روحی ابدی( خدا) در آن متجلی است . بنا براین ربانیتی هست که با ماده عجین بوده و بی تردید اسرار آن را تشکیل میدهد . کلیسا تجلیِ خدا را باور دارد ولی آن را فقط در عیسی دیده و می پذیرد و نه در اتم .
گالیله نیز از این برخورد در امان نیست . این دانشمند تبدیل به نمادِ نفرت کلیسا از علم و رودرروئیِ عقل و ایمان میشود . در مورد وی تاریخ از ماجرای هلیوسانتریسم یاد میکند . پاپ و طرفدارانش گالیله نویسندۀ “بحث پیرامونِ دو بزرگترین سیستمِ موجود در عالم ” را محکوم میکنند چون فرضیۀ مطرح شده در این نوشته را بر نمی تابند . گالیه را بدادگاه میکشند ، او را متهم و وادار به پس گرفتنِ حرف هایش میکنند …ما همه در جریانِ این حادثۀ تاریخی هستیم . در نمایشنامۀ “زندگی گالیله” اثرِ بِرتولد بِرشت ، اختر شناسِ معروف ایتالیائی هنگام ترکِ جلسۀ دادگاه زمزمه میکند : با این حال ( زمین بدور آفتاب ) می چرخد …
اصولاً چرا مراجعِ کلیسا گالیله را سرزنش میکنند ؟ نه چندان به این خاطر که نامبرده مدافعِ اختر شناسی کُپرنیکی است -گر چه همین اختر شناسی در تضاد با مواضعِ ارسطوئی کلیسا است – بیشتر بعلت اینکه وی در جبهۀ مادیگرایان قرار دارد. در آن زمان دفاع از فرضیۀ هلیوسانتریسم صرفاً موجب خانه نشینیِ ا جباری تا لحظۀ مرگ میشد یعنی مجازاتی نسبتاً قابل تحمل . در حالیکه اتم گرائی قابل بخشش نبود چندانکه مروجین مکتبِ مزبور در میدان مرکزی شهر به آتش کشیده میشدند. بطبع صلاح کلیسا در این بود و هست که هلیوسانتریسم را علت محکومیتِ گالیله عنوان کند ونه گناهِ اتم گرائی را که در آن زمان مجازاتش اعدام بود .
5
نان پولک شکل فقط از جنسِ آرد است نه ازجنسِ جسم و خون عیسی – چرا کلیسا تا بدین حد خواستار اذیت و آزار اتم گرایان است ؟ اول بخاطر اینکه وجود ماده به عنوانِ تنها واقعیت موجود منتهی به خدائی مادی میگردد . چنین بینشی طبیعتاً نافیِ خصائصِ معنوی ، فرا زمانی ، غیرِ مادی و بقیۀ صفاتِ مندرج در شناسنامۀ خدا ی مسیحائی است . بدین ترتیب از خدای مقدس و غیرِ قابلِ دسترسِ سنتِ یهودی- مسیحی خرابه ای بیش باقی نمیماند و دوم بعلت اینکه از جنس آرد است. منظور چیست ؟ کلیسا بر این باور است که ماده ای میتواند ضمن حفظ جنس و کیفیت خود به ماده ای دیگر تبدیل شود و بدین ترتیب با توجه به سخنان عیسیMat.XXVI,26-28) ) در شام آخر معتقد است که جسم و خونِ مسیح در نانِ پولک شکلی که در مراسم مذهبی کلیسا مومنین میخورند حلول کرده . این امر نه نمادین است نه تمثیل . حادثه ایست که واقعاً رخ میدهد . وقتی کشیش پولک آردی سفید را چند لحظه بالای سرش نگه میدارد در واقع عیسی را در دست دارد . باید پرسید روح القدس چه عملیات اسرار امیزی انجام میدهد که نانِ پولک گونۀ نانوا منجر به تکثیر جسمِ عیسی و جاری شدن خونِ او در اقصی نقاط کرۀ زمین میگردد ؟ هر بار در حینِ انجام مراسم مذهبی توسط کشیشان در نقاط مختلف دنیا بدنِ یک مرده زنده و ظاهر میشود و آنچنان نیک ظاهر میشود که زمان خدشه ای بر طراوت ابدی او وارد نمی آورد . عیسی که از علمِ زبان شناسی بی بهره نیست از روشِ پِرفُرماتیف استفاده میکند و باکلامش واقعیت می افریند . کافیست حرفی بزند تا آن حرف در دم تحقق یابد .
هنگامیکه کلیسا تشکیل شد بر این باور بود . امروز نیز چنین اعتقادی دارد . در تعلیماتِ دینی کلیسای کاتولیک ( از نوعِ قرنِ بیست و یکم ) حضور واقعی عیسی در نان و شراب کماکان تائید شده است . جهت محکم کاری، کلیسا با استناد به نشستِ سی ، مباحث پیرامون الهیات ، اثرِ توماس قدیس ، اسرار ایمان و آثار ژان کریزوستمِ قدیس به این افسانه مشروعیت می بخشند . فرد اخیر در خطابۀ خود بر علیه آنومِاَن ها حق دارد از مواضع پل در برابر اهالی کُرَنت دفاع کند . در سخنرانی خود پل میگوید” علم منسوخ خواهد شد”(1 Cor. XIII,8) و چنین امری را موجب شادمانی اعلام میکند . طبیعتاً چنین ادعائی چیزی نیست جز یاوه گوئی .
بدین ترتیب کلیسا به حضور واقعیِ بدن و خون عیسی در نان و آب انگور تخمیر شده باور دارد . ولی برای قبولاندنِ این تصورِ صرف شعبده بازیِ مسحور کنندۀ فکر لازم است . لذا جهت تحقق این جادوی مجذوب کننده ، از جعبۀ آچار ارسطو (فیلسوف مورد علاقۀ واتیکان ) استفاده میکند و با بهره گیری از مقوله های متافیزیکیِ فیلسوف نامبرده مدام در حال انجامِ چشم بندی است .
موضوع رابیشتر بکاویم : جسم عیسی بصورت ماده حقیقتاً و واقعاً در نانِ پولک شکل است و خونِ او در شراب . هنگامیکه کشیش سخنانِ عیسی را تکرار میکند ماده ای که نان را تشکیل میدهد از بین میرود در حالیکه جوانبِ (عوارض)محسوس و ملموسِ ( رنگ ، مزه ، گرما ، سرما) آن تغییر نمی نمیکند . بنا بر ارادۀ الهی و بگونه ای اسرار آمیز جنبه ماهیت تغییر کرده و ظاهر حفظ میشود . آنکس که میتواند دست به یک حقه بازیِ بزرگ بزند طبیعتاً از عهدۀ یک چشم بندی کوچک (از تکه نانی برای گول زدن ) بر می اید . البته پولکِ مذکور طعمِ نا ن دارد ولی (دیگر ) نان نیست . شراب نیز گر چه سفید است اما شبیه به خون قرمز عیسی است و حتماً سکر اورهم نیست ولی با این حال از فلان تاکستان معروف فرانسه میاید .
طبیعتاً شعبده بازی با ماده و عوارض( رنگ ، مزه ، گرما ، سرما) جهت اغفال مومن امریست ضروری . او باید باور کند که آنچه هست ( نان و شراب ) وجود ندارد و آنچه نیست ( تن و خون عیسی) واقعاً هست . چنین سحر و افسونی بی بدیل است . وقتی الهیات پا به میدان میگذارد هنر آشپزی و صنعتِ شراب سازی و حتی قواعدِ تغذیۀ سالم و خون شناسی کنار میروند . بدین ترتیب سرنوشت مسیحیت منوط به این شعبدۀ مضحکِ تراوشات ذهنی انسان در جهان هستی است .
6
ابیغور از نان پولک شکل کلیسا بیزار است – و اما نظر او در این باره چیست ؟ اندکی نان و پنیر غدای روزانه اش بوده و حکایت این شکمبارگی! قرن ها را در نوردیده و در تاریخ فلسفه خاطراتی به یاد ماندی از خود بجا گذاشته . بیشک اگر نامبرده شاهدِ تشبثاتِ ارباب کلیسا می بود آن سکۀ نان را بسخره میگرفت . او در نامه اش به هرودوت اصولی را عنوان میکند که بر اساس آن نانِ پولک شکل میتواند فقط از تعدادی اتم تشکیل شده باشد . لوکرٍس نیز اگر زنده بود توضیح میداد چگونه بعلتِ به هم پیوستنِ اتم های مشابهِ آب و آرد معمولی و آردِ مرغوب نانی تولید میگردد که گرد و کوچک و زرورقی ، سفید و بی مزه است و هنگام قرار گرفتن در دهان فوری خمیر و آب میشود. لذا در این ماجرا چیز مفیدی برای افسانۀ ترانس سوبستانسیاسیون یافت نمیشود . سرو کار ما فقط با ماده است .
اینست خطرِ اتم گرائی و مادی گرائی برای کلیسا . در حقیقت راه را بر یاوه سرائی طرفدارانِ ربانیت بر اساس دیدگاهِ متافیزیکی سد میکند . حال آنکه بدنبالِ یک آزمایش علمی بر اساسِ تئوریِ اتم محتوی نان و شراب که جز ماده نیست بسادگی مشخص میشود و این ماده همان چیزیست که ابیغور آن را پیش بینی نموده بود . طی قرن ها کلیسا بضربِ مطالب و سخنرانی های تکراری ، کتمانِ واقعیت ماده و عوارض را امکان پذیر ساخته بود . تئوری ابیغوری تلاش مزبور را خنثی کرده پرده از واقعیت برمیدارد. به همین دلیل مریدان دموکریت باید از صفحۀ تاریخ محو می گشتند و در این راستا زندگی شان بی اعتبار و حتی دگرگونه معرفی می شد : یعنی سادگی ، بی تکلفی درویش مسلکی ودوری از تجمل و تظاهر به وقاحت ، هرزه گی و حیوان صفتی تبدیل میگشت
در 1340 میلادی نیکولا دُوتُروکور جسورانه فرضیۀ جدیدی مبتنی بر تئوری اتم در موردِ نور مطرح کرده مدعی میشود که جنسِ این پدیده از ذرات کوچک تشکیل شده است ( در قرن 21 هنوز این فرضیه معتبر است ) . کشف جدیدِ دوتروکور تشخیصِ هویتِ ماده و عوارضِ وابسته به آن رابدنبال داشت و این زنگ خطری بود برای بینشِ متافیزیکیِ ارسطوئی . کلیسا بلافاصله دانشمند مذکور را وادار به پس گرفتنِ عقایدش میکند و نوشته هایش را میسوزاند . از این واقعه به بعد دورانِ اذیت و آزار پژوهشگران اتم گرا آغاز میگردد بطوریکه از سال 1632 تا قرن ها بعد این نوع تحقیقات توسط فرقۀ یسوعی ممنوع میشود .
و هنوزدر قرن 21 کلیسا مادی گرائی را محکوم میکند (تعلیماتِ دینی – مادۀ 285 و 2124 ).
7
جانب ناکامی را به هر قیمت گرفتن – حال که معجون انجیلی جوابگوی هر نوع علمی است ، کلیسا از کنار اکتشافات مهمِ ده قرنِ اخیر میگذرد . در این مدت قوۀ ادراک همچنان در فعل و انفعال است و رشد میکند اما بعلت تشبثات روحانیت به کندی . عصیانگرانی که واقعیات عقل را بر تر از ایمان می پندارند( به عبارتی تحقیقگرانِ مصمم و دانشمندان) عاملانِ پیشرفت اند . اگر از نزدیک واکنش های کلیسا را در قبال اکتشافات علمی در طول هزار سالِ اخیر بررسی کنیم از ناکامی های پی در پی اش انگشت به دهان می مانیم . می بینیم چگونه ابتدا بنام تئوری ارسطوئی، اتم گرائی پس زده میشود و در ادامه به چه صورت با علم کردن خواستۀ خدا ، بینشی که مبتنی بر جابجائی ذرات کوچک در خلا است براحتی انکار میگردد . خلقت مدعیست خدا ، عالم را ظرف یک هفته از هیچ خلق کرد . مخالفت با این دیدگاه خطاب و عتاب واتیکان را بدنبال دارد . خدا تصمیم میگیرد ، میخواهد ، می افریند و بس . جز خلقت گرائی گزینۀ دیگری وجود ندارد و سخنانی از قبیل رابطۀ علت و معلول ، استنتاج بر اساسِ تحقیق و بررسی ، روش آزمایشی و دیالکتیک سلسله مراتبِ عقلانی راه به جائی نمیبرد .
پژوهشگرانی هستند که دنیا را هم ازلی – ابدی و هم متعدد می پندارند. ابیغور نیز همین عقیده را داشت . چنین بینشی را نیز کلیسا رد میکند چرا که مدعیست خدا عالَم را از هیچ آفرید.یعنی قبل از هیچ، چیزی وجود نداشته است . ظلمت بوده و در هم ریختگی و ناگاه بنا بر خواستۀ خدا نور ، روز ، شب ، آسمان ، زمین ، آب ، انواع حیوانات و سرانجام انسان خلق میشود . این چنین است داستان ! هم اصل و نسب دارد هم تاریخ ! حال در برابر این ادعا صحبت از ازلی – ابدی بودنِ دنیاهای متعدد کنید . خواهند گفت: امکان ندارد !
محققین، پس از محاسباتِ دقیق، دیدگاه آریستارک را تائید میکنند: آفتاب در مرکز دنیای ما قرار دارد . کلیسا میگوید : ممکن نیست ؛ فقط خلقتِ خدا یِ بی نقص میتواند در مرکز که نقطۀ کمال است قرار داشته باشد وانگهی تئوری مرکزیتِ افتاب آئین بت پرستان را زنده میکند . در مدار قرار داشتنِ زمین نشانۀ یک نقصِ غیر قابل تصور است لذا اثباتِ علمیِ چنین چیزی امکان ندارد . موضعِ واقعیت نادرست است و موضعِ تخیل درست و در نتیجه هلیوسانتریسم امکان پذیر نیست
لامارک و داروین اکتشافاتِ خودرا منتشر می کنند . اولی فرضیۀ تحول و دومی بقای احسن فرضیۀ تکامل را . خواننده گان کتاب مقدس سر تکان میدهند و میگویند : خیر ! گرگ ، سگ، موش صحرائی و گربه ، سمور و خرگوش همه دست ساختۀ خدا یند . این احتمال که مشتی استخوان نشانۀ تحول و تکامل باشد وجود ندارد . اینکه انسان از میمون ناشی شود تصوریست باطل . ضربه ایست دردناک بر خود شیفتگیِ (نارسیسیسم) انسان . آیا پاپ میتواند با عنتر دم کوتاه نسبتِ خانوادگی داشته باشد ؟ تحول ؟ تکامل ؟ امکان ندارد !
ضمن تحقیق ، دانشمندان پلی ژنیسم را کشف کرده و مدعیِ میشوند در بدو امر انسان ها بصورتِ گروهی در نقاطِ مختلف زمین زندگی آغازیده اند . در این مورد نیز کلیسا جوابی دندان شکن دارد : اولین مرد و زن آدم و حوا هستند قبل از این دو احدی وجود نداشته است . نخستین زوج ، آنکه بانخستین گناهِ را بدوش میکشد ، زمینه ساز منطقِ معصیت و شکل گیری احساسِ گناه در آدمی است و لذا تصلیب عیسی موجب تبرئۀ وی میشود . پس با افرادی که قبل ازنخستین گناهِ می زیسته و بطبع از این گناه منزه اند چه باید کرد ؟ پس تکلیفِ انسان های ماقبلِ آدم چیست؟ از نظر کلیسا چنین دیدگاهی باطل است .
زمین شناسان ضمنِ پاک کردنِ سنگ ها و معاینۀ فُسیل ها تاریخ گذاری عالم را دنبال ومطرح میکنند . صدف های مناطق کوهستانی و لایه های مطبقِ زمین از زمانی که بر کائنات رفته است حکایت دارند . زمان مزبور عددی است که با تاریخِ عنوان شده در انجیل هم خوانی ندارد . مسیحیان بر این باورند که عالم بی کم و کاست چهار هزار ساله است . دانشمندان ثابت میکنند که قبل از خلقت دنیا وجود داشته . نتیجه اینکه نه رشتۀ زمین شناسی معتبر است نه بینش علمی .
خیر اندیشانی هستند که مرگ و ناخوشی را بر نمی تابند و جهت مبارزه با انواع بیماریها خواهانِ کالبد شکافی هستند به عبارتی خواهان آموزش های مفید برای زندگان . میخواهند مرگ در خدمت زندگی باشد . کلیسا با کالبد شکافی سخت مخالف است .در اینجا نیز عقل نیست که رابطۀ علت و معلولی این مخالفت را تعیین میکند بلکه منطق الهی است . هر انچه بد است و در نهایت مرگ ، از حوایِ گناه کار ناشی میشود . در د، عذاب و بیماری از اراده و تصمیم الهی سرچشمه میگیرد و معنیِ دیگری ندارد جزدر بوتۀ آزمایشِ قرار دادن ایمان انسان . منویات خدا در دسترس آدمی نیست و نمی تواند باشد . فقط او ست که از طرحی که پیش رو دارد آگاه است و در این راستا از رابطۀ علت و معلولی که مبتنی بر ماده و یا بیماری باشد خبری نیست . خبری از علتِ ناخوشی ها نیست .
در 1900 یک پزشک اطریشی زمینه ها و فعل و انفعالات ناشناخته ای به قرار زیر در وجود انسان کشف میکند :
ناخودآگاه
مکانیسمِ وا پس زدن ( عملکرد دفاعی ناخود آگاهِ) .بدینوسیله تجسماتِ ناشی از غرایزی که ارضای آن ها باعث عذاب در برابر دیگر خواسته ها ( مثلاً اجتماعی ) میگردند از حیطۀ آگاهی بیرون رانده میشوند
سوب لیماسیون : تبدیل غرایزِ ناقضِ عُرف و قوانین حاکم به ارزش های اجتماعیی پذیرفته شده .
وجود غریزۀ مرگ
نقش خواب و هزار کشف دیگر که در مجموع باعثِ یک دگر گونیِ اساسی در رشتۀ روانشناسیِ که در آن زمان هنوز در بدوِ امر است میشود .
او جهت درمان و بهبود بیماریهای روانی از جمله نورز و پیسکوز روش جدیدی اختراع میکند و در اثر خود بنام” آیندۀ یک خیال” ثابت میکند که سرچشمۀ هر دین نتیجۀ پیوندِ دو بیماریست :
نورز وسواسی
پیسکوزِ توهم زا
طبیعتاً کلیسا این بینش را محکوم میکند . آیا ممکن است عمل انسان از نیروی نامشخصی در ناخودآگاه سرچشمه بگیرد ؟ پس تکلیف اختیار چیست ؟ اختیاری که برای مسیحیان بودنش لازم و ضروریست تا بدین طریق هر فردی مسئول و بنابراین گناهکار و مجازات پذیر قلمداد گردد …و این استدلال برای توجیح منطق روزِ شمار چه مفید است . در نتیجه فروید و روانکاوی و کشفیات او را باید بدور ریخت .
و در آخر ، پژوهش در موردِ کروموزوم ها باعث کشف شناسنامۀ ژننتیکی میشود . دانشمندان ضمن تحقیق در این زمینه به دنیائی راه میابند با امکاناتی باور نکردنی که بهره برداری از آن باعث دستیابی به موارد زیر میگردد :
تشخیص و پیشگیری بیماری
در مان های دقیق تر
ممانعت از بروز و گسترش عوارض مختلف
بدین ترتیب امکان تشخیص بیماری در کرموزوم ها رام یتوان به مثابۀ انقلابی در علم پزشکی قلمداد کرد . و اما واتیکان ضمن انتشار مواضع خود در اعلامیه ای بنامِ منشور پرسنل جامعۀ پزشکی پیشرفت های فوق را طبق معمول محکوم میکند . چرا ؟ چون کلیسا حذف در د و عذاب ، مبری بودن از پرداخت هزینۀ نخستین گناهِ و طبی که زائیدۀ تحقیقاتِ انسان باشد را بر نمیتابد .
آیا تا بدین حد یک بعدی نگریستن و مدام مزۀ ناکامی را چشیدن شگفت آور نیست ؟ آیا اشتباه کردن از طرفی و گول زدن از طرفی دیگر و همچنین ردِ حقیقت و استمرار در پیشبردِ غریزۀ مرگ علیه طپندگیِ حیات بخشِ تحقیقات و علوم و تحرکِ پیشرفت اعجاب آور نیست؟ پل دو تارس نابودی علوم را میخواست، میتوان گفت با سربلندی به مرادش رسید چرا که کلیسا ( تا به امروز) حقیقت های علمی یعنی تئوریِ اتم ، نظرِ مادی گرایان ، اختر شناسی (هلیوسانتریسم) ، تاریخ گذاری در رشتۀ زمین شناسی ، تحول لامارکی و تکامل دار وینی ، روان درمانی فرویدی (روانکاوی ) و همچنین نبوغِ علمِ ژنتیک را محکوم کرده و میکند . این موفقیتِ کلان در ناکامی فقط بعلت استمرار و ابرام کلیسا است .اگر تاریخ را ورق بزنیم . متوجه خواهیم شد که در طول آن اذیت ، آزار ، تعقیب ، دادگاه و تنبیه و شکنجه (بوسیلۀ دستگاه های مخوف انکیزیسیون) و اعدام و … تمامی نداشته . قرن ها قرائت انجیل فقط با نظارتِ روحانیت مجاز بوده است . خواندنِ این کتاب با حربۀ عقل و واکاوی و نقد ؛ قرائت آن با نگاهِ تاریخ نویس , متن شناس ، زمین شناس و یا فردِ دانشمند امکان نداشت . ریشارد سیمون در قرن 17 به اولین مطالعۀ تحلیلیِ ( با دیدگاهِ یک مسیحی ) عهد قدیم و عهد جدید انجیل می پردازد و بلافاصله در اثر سخنان بوسوئه و اقدامِ کلیسا تحت تعقیب و فشار قرار میگیرد. تلخِی میوۀ درخت دانش دردهان آدمی همچنان محسوس است .
فصل سوم
عکسِ واقعیت را خواستن
1
اختراعِ “دار باقی” – ادیان توحیدی علاقه ای به قوۀ ادراک ، کتاب ، دانش و علم ندارند .بعلاوه از ماده و واقعیت (یعنی هرنوع چیزی که از عالم هستی نشئت گیرد) سخت بیزارند . ضمن تجلیل از جهل ، معصومیت ، ساده لوحی ، حرف شنوائی و تسلیم ، از بافت ، فرم و نیروهای دنیوی نیزروی گردانند. برای دنیا حقی قائل نیستند چرا که بزعم آن ها کرۀ زمین بارنخستین گناه را تا آخرزمان بر دوش خواهد کشید . یکتاپرست متعصب برای نشان دادنِ نفرتشان از ماده ، با استفاده از هر آنچه دم دست دارند دنیائی ضد- مادی میسازند و در همین راستا ، دنیایِ علومِ عهدِ قدیم (قبل از قرون وسطی) را خوار میشمارند و بمنظور ایجاد جوی تهی از جسم در شهر دست بدامنِ افلاطون و فیثا غورس میشوند . دانشمند اخیر خود در مکتب مذهبی شرق آموزش دیده بود . در این کارگاهِ فعل و انفعالات ذهنی، ایده ها نقش خودراچنان خوب ایفا میکنند که آدمی آن ها را به اشتباه نسخه ای از خدا تصور میکند . آن ها نیز ازلی- ابدی ، پاینده ، بی حد و حصر و فرا زمانی هستند ، نه خلق شده اند ، نه پوسیدنی نه از بین رفتنی نه بوسیلۀ حواس چون هر پدیدۀ دیگر دریافت شدنی . ایده ها برای وجود و تداوم نیازمند به چیزی نیستند . بخودی خود هستند و هویت شان طابق نعل به نعلِ یهوه ، خدا و الله است. با چنین موادی ادیانِ ابراهیمی قصر های دل انگیزی میسازند ، قصرهائی مفید در رَّدِ وجود هر نوع اقامتگاهِ دیگری که واقعی ، ملموس و برآمده از جهان هستی است
روان پریشی ( اسکیزوفرنی ) ادیان سه گانه از همین جا سرچشمه میگیرد . آن ها به قضاوت و ارزیابیِ زمان حاضر و مکان موجود می پردازند و این عمل بنام محلی که معلوم نیست کجاست(ناکجا آباد) انجام میگیرد .فرش را با عرش تجسم میکنند . خیر اندیشیِ آن ها در قبال انسان با کیل فرشتگان اندازه گیری میشود . جهان هستی پله ای ایست که از طریق آن بسوی نیروی فرابشری راه می یابند . به واقعیت ملموس می پردازند ولی فقط بقصد تعیین میزانِ ارتباط آن با الگو . همان الگوی قابل درک افلاطون . برداشت آن ها از زمین مبتنی به فرصتی است که آسمان فراهم میآورد . قرار داشتن بطور مکرر در بین این دو مرجع متضاد – جهان هستی( دار فانی بقول مسلمانان) از طرفی و زمینۀ دنیا ( دار باقی ) از طرف دیگر ، خلائی در بودن یا به عبارت دیگر زخمی التیام ناپذیر ناشی از ذهنیت (بشر از )عالم هستی ایجاد میکند . این خلاءِ پر ناشدنی منشاء ناراحتی انسان است .
اینجا نیز در ماده ( تئوری اتمیستی- مونیسم ) خلاصه شدنِ کائنات و نظریۀ وحدانیت مادی گرایانه موجب میشود که از خیر چرخ لنگ ماوراء الطبیعه بگذریم . آنانکه تصور میکنند واقعیت از ماده تشکیل شده و صرفاٌ محدود به تجلیات حوادثِ دنیوی ، زمینی و ملموس است پیرو منطقی هستند که مانعِ سرگردانی روانی و قطع رابطه با تنها دنیای موجود و واقعی میشوند . تحتِ تاثیر ثنویتِ ( به دو مبداء یادو واقعیت قایل بودن – دوئالیسم ) فیثاغورسی ، افلاطونی و مسیحی قرار گرفتن ، دو شقه شدن است. بهشت خواستن باعث از دست دادن زمین میشود . امید بستن به “دار باقی ” موجب یاس و نومیدی در مکان و حال حاضر میشود و یا باعث بهت زدگی عرفانی فرد سودازده در برابر صحنۀ تولد عیسی .
2
پرندگان بهشتی – “دار باقی” دو مخلوق عجیب و غریب آفریده است : فرشته و بهشت . اولی مانند مُدلِ ضدِ انسان عمل میکند و دومی بصورتِ ضدِ-دنیا . این همان چیزیست که از آدمی میخواهد به شرایط خود نفرت ورزد و واقیعتی را که در آن زندگی میکند خوار شمارد . چرا ؟ برای دست یافتن به جوهره و حیاتی دیگر! در بال فرشته چه مفهومی نهفته است ؟ زمین گیر بودن انسان ! . جغرافیای بهشت یعنی ناکجا آباد همیشگی ، سراب ابدی و تاریخ سازی بر اساس توهمات .
یهودیان دامداریِ مخلوقاتِ بال دارِ خودرا دارند . کروبیان نگهبانِ در ورودی باغ عدن هستند و بوسیلۀ اسرافین همراهی میشوند . حتماً آن یکی را که نزد ابراهیم رفت به خاطر دارید؟ و یا آن دیگری که با یعقوب گلاویز شد ؟ جماعت بالدار چه کاره اند ؟ شغلشان تمجید و تعریف از خدا در بارگاه الهی است . باری تعالی البته ازچاپلوسی بنی آدم بی خبر است اما نسبت به تجلیل ابهتِ خود بی علاقه نیست . تلمود و کابالا سرشار از این نوع مضامینند . فرشتگان هم خدمتگذار اربابشانند و هم حامی مقبولین و فرزندان اسرائیل (یعقوب) . هر از گاه خانۀ اسمانی شان را ترک میکنند تا پیام خدا را به انسان برسانند . هرمس نیز در نقطه ای نه چندان دور از کاشانۀ ملائک می زیید . او هم پّردارد ، پرهائی که کلاه و پاهایش را تزئین میکنند . سروش ، روحی ناب و نور-ساخته است . بااین حال پر و بال دارد ، حتماً پر و بالی روحانی و نورانی . باید به او توجه کرد چراکه فاقد جنسیت است ، نه مرد است نه زن از هریک سهمی دارد . چهرۀ خُرد سالان را دارد و گوئی از هیجانات جماع مبرا ست . فرشتگان پرندگانِ خوشبختی هستند . از تبعات جنسیت غافل اند . نه دلخواستی دارند و نه انگیزۀ جنسی . خوشبختانِ آرامی هستند که نه گرسنگی میشناسند نه تشنگی و نه قضای حاجت . البته هر ازچندی به غذای لذیذی که خدایانِ المَپ میخورند ناخنک میزنند . چه سعادتمندند این پرندگان ! از گندیدگی و پوسیدگی و مرگ بی خبر ند
و اما داستانِ فرشتگان در اینجا ختم نمیشود چرا که انواعی از آن ها به علت عصیان ، مقام والای خود را از دست داده و به مخلوقاتِ سر کش پیوسته اند . در باغ عَدَن، شیطان( مفتری و آنکس که می اندازد و محالف است ومتهم میکند به گفتۀ لیتره ) انچه میداند میآموزد. چه میاموزد ؟ امکان نافرمانی و عدم تبعیت بی چون و چرا و نه گفتن . او بر آب های کثیفِ سرآغاز عالم یعنی حرف شنوائی و بندگی ، روحِ آزادی میدمد .در فراسوی بد و نیک ابلیس از امکانِ عصیانِ آزادی در برابر وضع موجود میگوید او تجلیِ بدی نیست . قدرتی در بشر نهفته است که انسان بر خود و بر دنیا میتواند اعمال کند . شیطان این قدرت را به آدمی وامی گذارد و اورا از بند هر قیمومتی میرهاند . لذا قابل فهم است که فرشتگان معزول از یک طرف مورد نفرت یکتا پرستان باشند و از طرف دیگر از عشق آتشین خدا ناباوران برخوردار.
3
عکسِ واقعیت را خواستن – بطبع مکانِ این پیکر های ناممکن خود محلی ناممکن است : بهشت . تورات و قرآن فردوس را در همین جغرافیای روان پریش می بینند . البته وصفِ بهشت را بهتر از همه ، مسلمانان کرده اند . چه ها که در آن یافت نمیشود : جویبار ، رود ، چشمه ، باغچه های پر گل ، میوه های لذیذ مشروبات گوارا ، حوریان زیبا و همیشه باکره ، غلمان های خوش رو ، بستر های بیشمار ، لبا س های فاخر ، دیبا و ابریشم ، آرایش های بی نظیر ، طلا ، مروارید ، عطر های گوناگون ، ظروف گران قیمت. در این دفترچۀ راهنما که زائیدۀ ذهن آدمی است کم و کاستی وجود ندارد
تعریف بهشت چیست ؟ مجموعه ای بنام ضدِ- دنیا و به عبارتی دیگر ضد واقعیت . مسلمانان مناسک مذهبی را مو به مو انجام میدهند و در قالبِ یک منطقِ دقیق به حرام و حلال پیوند خورده اند . آن ها مطیع قوانینِ سفت و سختی هستند که پاک را از ناپاک جدا میسازد . در بهشت از این همه خبری نیست . نه نمازی نه فریضه ای ونه مراسمی . در ضیافت آسمانی، انچه در این دنیا مانند نوشیدن شراب (سوره 83 آیه 25 و سورۀ 47 آیۀ 15) خوردن خوک(سورۀ 52 آیۀ 22 ) و کلا تناول در ظروف گران قیمت ، آواز خواندن ، حمل طلا (سورۀ 18 آیۀ 31) و…حرام می باشد ، مجاز است . لباس ابریشم که هنگام زندگی دنیوی در زمرۀ مکروهات ( چراکه مدفوعِ کرم قلمداد میشود) به حساب میآید ، پوشیدنش در باغ فردوس آزاد است همچنانکه مغازله با حوریان(سورۀ 44 آیۀ 54 )، با دوشیزگان همیشه سر به مُهرِ (سورۀ 55 آیۀ 70) و با نوجوانان زیبا (سورۀ 56آیۀ 17) آن هم بروی تختهای زرین آزاد است. این فضای بهشتی کجا و آن خیمۀ بیابانی کجا ، آن گلیم نخ نما و زن های رسمی که بیش از سه تن نمیتوانند باشند کجا ؟ در واقع هر انچه در گذشته ممنوع بود انجامش در بهشت بلامانع است . در همین راستا ادامه دهیم : در بینِ چادر نشینان از ظروف سفالی استفاده میشود و درباغ فردوس از جام های مرصع . زیر چادر، افراد بروی پلاسی کهنه نشسته و هر از چند روز لقمه ای ناچیز نصیبشان میشود . می پرسید چه میخورند ؟ شیر شتر ، گوشت گوسفند ، چای نعناع . و اما بر سر سفرۀ زربفت و پرنیان آسمان نشینان چه یافت میشود ؟ تا چشم کار میکند اغذیۀ و مشروباتِ بهشتی. در درونِ خیمه بوی بد عرق بدن بادیه نشین ها آمیخته به دود و چرم و پشمِ آلوده به روغن احشام در فضا می پیچد حال انکه در بهشت هوا حکایت از رایحه ای خوش و گیج کننده میکند . رایحه ای برخاسته از کافور ، مشک ، زنجبیل ، کندر ، مرصاف ، دارچین و … در بیابان مردانِ گرداگرد آتشی نیمه جان جرعه ای می نوشند اما از سکر در هراسند . در عرش اعلا ،ساکنین سعادتمند از مستی بهره مندند و (سورۀ 37 آیۀ 47) از خماری و سردرد بی خبر . بعلاوه زیاده روی در خوردن و نوشیدن گناه محسوب نمیشود . در راستای منطق بهشت (بعنوان ضد دنیائی دوست داشتنی که هدفش تحمل دنیای واقعی و غالباً نخواستنی است) میتوان از تناقضات ذیل یاد کرد : اسلام در اصل دینی است بیابانی که در اقلیمی گرم و خشن شکل گرفت. در بهشت پیوسته بهار است . نه آفتابی هست نه ماهی نه روزی و نه شبی فقط نوری ابدی در آن می تابد. در صحرا بادی خشک و آتشین پوست و گوشت را میسوزاند . در بهشت ، نسیمِ مشک آگین پس از نوازشِ رود های شیر ، عسل و آب و شراب لطافت خودرا سخاوتمندانه در هوا می پراکند . در بادیه برداشتِ محصولات طبیعی نامطمئن و بسته به نوسانات آب و هوا ست . ممکن است چیزی یافت شود ممکن است نشود . هر چه هست ( از قبیل خرما و انجیر) غالباً اندک است . نزد محمد خوشۀ انگور آنچنان فربه است که کلاغ در عرض سی روز میتواند دور آن بچرخد .در گسترۀ شنزار بیابان کو نعمتِ سایه ای . در مهمان سرای پندار اسلامی چهار پائی چون اسب در سایۀ در خت مز را در عرض صد سال می پیماید . کاروان ها آرام و آهسته مسافت های طولانی را در پستی و بلندی صحرا در می نوردند . در اصطبل روضۀ رضوان اسب های بال دار و یاقوت ساخته آمادۀ حرکتند . آن ها از محذورات ماده فارغ اند و هنگام پرواز سرعتی بسزا دارند…
این تناقض در مورد جسم آدمی نیز صادق است . بدنِ انسان بی وقفه آب میخواهد و خوراک . شهوتش نیز باید ارضا شود. این نیاز ها از فرستادۀ خدا ونماز دورش میکنند و باعث پیرویِ او از ضروریات طبیعی میشوند . در بهشت پیکر انسان غیر مادی است . از خوردنی خبری نیست مگر اینکه لذت آفرین باشد . در صورت تناول غذا ، هضمی وجود ندارد که مشکل ساز باشد . عیسی نان و شراب و ماهی میخورد ولی قضای حاجتی در مرامش نیست . نه نفق میکند و نه بادی از او دفع میشود . این روایحِ بد بویِ زمینی در آسمان تبدیل به آرغ های مُشکین یک بدنِ باطراوت میگردند .
در بهشت ، آدمی در بندِ توالد و تناسل نیست . خستگی بی خستگی ! لذا خوابیدنی وجود ندارد . اهالی فردوس از نظافت بینی ، از تف کردن و از بیماری تا ابد فارغند . غم و اندوه در قاموس بهشتیان نیست . ترس و خفت نیز که در زمین حکم فرماست به همچنین . سنتِ افلاطونی میگوید دل خواسته یعنی رنج و کمبود . کافیست همین دلخواسته در حوضۀ رضوان خودی نشان دهد تا فی الفور به لذت تبدیل گردد . نگاهِ حسرت انگیز به یک در یک چشم به هم زدن بافت و طعم و عطر آن را در دهان ایجاد میکند .
آیا میشود این چیزها را نپذیرفت ؟ آیا تعطیلاتی این چنانی و بی پایان وسوسه انگیز نیست ؟ لذا قابل درک است که ملیون ها مسلمان اززمان نخستین نبردِ محمد ( نخله) تا مناقشۀ ایران و عراق روانۀ میدان های جنگ شوند؛ قابل در ک است که بمب های انسانیِ تروریستهایِ فلسطینی اسرائیلیان را بخاک و خون بکشند ؛قابل درک است که دزدان هوائی هواپیماهای مسافر بر را روانۀ برج های نیویورک کنند ؛ قابل درک است که نان های پلاستیکیِ مملو از مواد منفجره باعث متلاشی شدنِ قطاری گردد که خیل مردم را به مادرید می برد . آیا باز هم باید طبق این افسانه ها عمل کرد . افسانه هائی که موجب حیرت عقل میگردد آن هم عقلی کم بضاعت ؟
4
روشن کردنِ تکلیف زنان یک بار برای همیشه – آیا نفرتی که نسبت به زن در ادیان ابراهیمی مشاهده میشود نتیجۀ منطقیِ نفرت از عقل نیست ؟ به متونِ مقدس مراجعه کنیم : نخستین گناه ، اولین لغزش یا به عبارتی خواستِ شناخت بوسیلۀ یک زن (حوا) صورت میگیرد . آدمِ احمق از اطاعت کاملاً راضی است . وقتی مار دهان میگشاید و حرف میزند (لابد همۀ مار ها از قدرت تکلم برخوردارند؟ ) طرفِ صحبتش حوا ست. دراین ماجرا مار وسوسه می کند و زن وسوسه میشود . بنا براین با اندکی انعطاف در نتیجه گیری میتوان زن را تا ابد وسوسه انگیز قلمداد کرد . ..
نفرت از نسوان شکلی است از اشکالِ نفرت از عقل و در همین راستا نفرت از آنچه که زن در مرد بر میانگیزد و در یک کلام یعنی نفرت از دلخواسته، لذت و زندگی . در این رابطه از کنجکاوی هم میتوان نام برد . در فرهنگ نامۀ لیتره به زنی کنجکاو میگوید ” دختر حوا”. زن ها هوس انگیز و میل آفرینند ، زندگی بخش نیز هستند . از طریق آن هاست که گناهِ نخستین همچنان ادامه دارد و پا بر جاست . آگوستین میگوید از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود . یعنی از طریق منی به نطفۀ داخل رحم راه و بدینسان تداوم میابد . در اینجا گناه نخستین جنبه ای جنسی پیدا میکند .
ادیان توحیدی فرشته را هزار بار بیشتر از زن دوست دارند . عالمِ اسرافین و کروبین و ملائک را به دنیای زنان ترجیح میدهند . با زیرشکم سرسختانه مخالفند . بدن، خون و انگیزۀ جنسی که بطبع با زن عجین است هر یک فرصتی است که در مورد حرام و ناپاک احکام سفت و سخت صادر کنند . نتیجۀ این احکام مبارزه علیه بدنِ دلخواستنی زن و در ادامه خونِ زنانِ تازه فارغ شده از وضع حمل ( در کل انرژیِ هِدونیستی ) می باشد . انجیل و قرآن در تکفیر این نوع موارد ید طولا ئی دارند .
اهل کتاب از زن نفرت دارد و فقط در نقش مادر و همسر میخواهدش . از آنجا که جنسیتش را منفی می پندارد برای نجات او از این نقطه ضعف دو گزینه یا به عبارتی یک انتخاب در سه مرحله در برابرش میگذارد : همسری ، تولید مثل و بچه داری . “متعلقه” وقتی به شوهرش میرسد ، آشپزی میکند ، کانون خانواده را سر و سامان میدهد و به امورِ نگهداری، تربیت و تغذیه فرزندان می پردازد و دیگر جائی باری زن بودنش نمیماند : در واقع مادر و همسر زن را میکشند و این همان چیزیست که خاخام و کشیش و امام میخواهند تا آرامش مرد حفظ شود .
سنتِ یهودی – مسیحی میگوید که حوا پس از آدم خلق شد در نقش یک مخلوق ثانوی و به عنوان فرع در کنار اصل . او زائیدۀ یکی از دنده های آدم است . دنده یعنی یک قطعۀ ناچیز برگرفته از نسخۀ اصلی (آدم) . اول نر بوجود می آید سپس بصورت یک تکۀ جدا شده(از نر) ماده خلق میشود . مرحلۀ پا گذاشتن به عرصۀ وجود ، چگونگیِ موجودیت پیدا کردن ، کشیدنِ بارِ مسولیت گناه نخستین، حوا را در نهایت محکوم میکند و از این بابت کماکان مشغول پرداخت هزینۀ سنگینی بوده و نه فقط جسم بلکه کل وجودش همچنان مورد لعن و نفرین است . تخمکِی که به جنین تبدیل نمیشود چون نقش مادری را نفی میکند بی حاصلِی زنانگی را دامن میزند . در نتیجه خونریزی ماهانه ناپاک قلمداد میگردد و مضافاً خطر ناباروری را نیز به همراه دارد . بین زنِ سترون و یکتا پرست ابراهیمی هیچ نو سازگاری ای وجود ندارد . چون در بارور شدن در دوران قاعدگی منتفی است او میتواند فارغ از دغدغۀ حاملگی جماع کرده به فیض جنسی برسد . برقراری ارتباطِ جنسی بی دورنمای حاملگی یا به عبارتی روشن تر حظ بردن صرف از جماع امریست زشت و ناشایست بنام بدِ مطلق .
بنا بر همین اصل، یکتاپرستان هم جنس گرایان را محکوم به مرگ میکنند . چرا؟ چون سمت و سوی جنسی آن ها ( البته تا به امروز …) هم مانع تحقق سرنوشت پدر مادر و یا همسر شدن است و هم بروشنی موید برتری و ارزش مطلق یک انسان آزاد. تلمودِ یهودیان مدعیست که فرد مجرد نیمه انسان است ! قرآن نیز در این مورد آیه ای دارد (سورۀ 24 آیۀ 32) . در همین رابطه پل دو تارس، فرد مجرد را خطری در راستای لذات شهوانی ، زنای محصنه ، و ارتباط آزاد میداند . به همین دلیل با توجه به عدمِ امکانِ وجود پاکدامنی جهت محدود کردن تبعاتِ سوءِ انگیزۀ جنسی افراد را به ازدواج فرا میخواند .
سه دین مطروحه به همان شکل سقط جنین را تقبیح میکنند. خانواده، افقی غیرِ قابل عبور تلقی گشته و رکن اساسی جامعه و منشاء زاد و ولد است . تولید مثل برای یهودیت حفظ قوم یهود ، برای کلیسا توسعۀ قلمرو و برای مسلمانان علامت تقدیس رسول خداست . هر آنچه در برابرِ این دموگرافی متافیزیکی قرار گیرد خشم یکتاپرستان را بر می انگیزد . خدا علاقه ای به تنظیم خانواده ندارد .
با این حال یک مادر یهودی که بتازگی وضع حمل کرده باشد پا به حیطۀ ناپاک میگذارد . باز در اینجا مسئلۀ اصلی خون است . اگر نوزاد پسر باشد تا چهل روز حق ندارد وارد معبد شود و اگر دختر باشد تا شست روز . تورات مردان را بعلت اینکه یهودی آفریده شده و بنا براین نه بنده هستند و… نه زن به نیایش خدا فرامیخواند (Men.43b .) . از طرفی قرآن شرمندگی مرد را ازاینکه پدر یک دختر شده است (سنت قبیله ای ما قبل اسلام ) محکوم نمیکند و حتی به سوال: نگهداشتن نوزاد یا به خاک سپردنش مشروعیت می بخشد (XVI,58) . ( سورۀ 16 آیۀ 58)
دوستان کلیسائی ما طی نشستی در سال 585 راجع به کتابی بنام “مطالعۀ متناقض (پا رادوکسال) در بابِ سعی جهتِ اثباتِ انسان نبودنِ زن” نوشتۀ آلسیدالوس والِئوس … به تبادل نظر پرداختند . این تناقض در کجاست؟ معلوم نیست. و ایا اصلا سعی مطروحه در کتاب به نتیجۀ مطلوب رسیده یا نه ؟ باز هم معلوم نیست . و آیا آلسیدالوس مقامات ارشد مسیحی را که به هر حال موافق نظراتش بودند مجاب نموده یا نه ؟ باز جوابی در کار نیست . به هر حال در این مورد کافیست لعن و نفرین های زن ستیزانۀ پل دو تارس را ادامه داد. مخلص کلام اینکه پیشداوری منفی کلیسا در قبال زنان به طرز غم انگیزی همچنان پابرجاست .
5
بزرگداشت بیضه کشی – یاد آوری ماجرای اُریژِن خالی از لطف نیست . مَتی – از حواریون – در فصلی از انجیل پیرامونِ گونه های مختلف خواجه شدن ((XIX, 12 این چنین میگوید :
-” بی بیضه بودن از بدو تولد ،
– بی بیضه شدن بنا بر خواسته و ارادۀ دیگران ،
– بی بیضه شدن به خواسته و بوسیلۀ خود (فی سبیل الله)”. و سپس نتیجه میگیرد : ” هر که میتواند بفهمد ، بفهمد.” اُریژن زیرک قبل از اینکه دریابد میل جنسی نه به بیضه بلکه به مغز مربوط میشود ، به ضرب چاقو آن ها را می بُرد .
در ادبیات یکتا پرستان ، استناد به مواردِ خنثی کردن نیرو و انگیزۀ جنسی فراوان است . خویشتن داری و بویژه خویشتن داری جنسی مورد تمجید قرار میگیرد . از عصمت بطور مطلق و سپس بطور نسبی تجلیل میشود وچرا که انسانها نه خدا هستند نه فرشته . جانورانی اند که باید با آن ها معامله کرد . معامله یعنی ترویج ازدواج با توجه به وفاداری به همسر و یابه همسران . همخوابگی نیز باید فقط به منظور باردار کردن زن انجام شود . ازدواج ،تشکیل خانواده با یک همسر(در مسیحیت) ، وفاداری و.. تجلیاتِ مختلف بیضه کشی هستند و نشان میدهند چگونه میتوان یک اُریژِن مجازی شد .
در لِویتیک و اعداد ( دو بخش از تورات ) مقرراتی آمده است که ارتباط جنسی بینِ دو یهودی را بقرار ذیل تعیین میکند :
رابطۀ فوق فقط در چهار چوب ازدواج مجاز می باشد
2- تعدد زوجات مشروعیت دارد .
3 مرد میتواند هر وقت بخواهد و بدون تشریفاتی (با یک نامه یا بوسیلۀ یک بِپّا) زنش را طلاق دهد
4- ازدواج یک یهودی و یک غیر یهودی غیر قانونی می باشد .
5- مادر باردار نه ماه فرصت دارد ثابت کند که جنین داخل رحمش یهودیست چرا که احتمالِ شک پدر در این مورد میتواند درد سر ساز باشد .
6- مطالعۀ تورات برای زنان ممنوع است و برای مردان اجباری
7- زنان آزادند دعا بخوانند ، شال بر دوش بیاندازند ، تعویذ بر گردن بیآویزند در شوفار بدمند ، کَپَر سنتی بسازند ، به گروه (حداقل ده نفر) جهت اقامۀ نمازِ مین یان بپیوندند. آن ها حق احراز سمت های اداری و حقوقی ندارند . میتوانند مالک باشند اما از ادارۀ املاک و اموال خود محرومند . وظایف اخیر بر عهدۀ شوهر است . این همه ثابت میکند که خدا مرد را شبیه خود میسازد و نه شبیه زن …
مطالعۀ قرآن بروشنی نشان میدهد که دین یهود و اسلام نسبتِ خانوادگی دارند . اسلام بر برتری مرد بر زن تاکید دارد چرا که خدا اولی را بیشتر از دومی دوست میدارد ( سورۀ 4 آیۀ 34) . در نتیجه یک سلسله احکام که موید این امر است شامل اناث میگردد . مثلِ پوششِ اجباریِ موو پوستِ دست ( سورۀ 24، آیۀ 30) . روابط جنسی نا مشروع با یکی از افراد هم مذهب . مرد میتوا ند چندین همسر داشته باشد ( سورۀ 4، آیۀ 3) . زن از حق داشتن چندین شوهر محروم است و در این رابطه از عصمت و عفت یاد میشود ( سورۀ 17 آیۀ 32 و سورۀ 33 آیۀ 35) . زن یا مرد مسلمان با غیر مسلمان نمیتواند ازدواج کند ( سورۀ3 آیۀ 28) . زن لباس مردانه نیز نمیتواند بپوشد . در مسجد مرد ها یک طرف ، زن ها طرف دیگر . اختلاط مجاز نیست. دست دادن به مرد فقط با دستکش .
ازدواج اجباریست و تجرد حتی بنام دین روا نیست (سورۀ 24 آیۀ 32 ) . وصلت رسمی زن و مرد بهتر است خالی از عشق باشد و در راستای تجلیل از خانواده ، قبیله و جامعه (سورۀ 4 آیۀ 25 ) . شایسته است همسر جوابگوی تمنای جنسی شوهر باشد، شوهری که زنش را شخم میزند! ( استعارۀ مذکور از قرآن است .سورۀ 2 آیۀ 223). در صورت سوء ظن نسبت به زوجه بی آنکه تقصیر نامبرده ثابت شود مرد شرعاً حق دارد زنش را کتک بزند ( سورۀ 4 آیۀ 34 ) و همچنین اورا طرد کند . در واقع هم در زندگی و هم از نظر حقوقی ، نسوان مخلوقاتی هستند ضغیر ( سورۀ 2 آیۀ 228) . ارزش شهادت زن در محکمه نصف شهادت مرد است . زنِ سترون با زنیکه پردۀ بکارت ندارد هم طراز و موجودی بی بها ست .
لذا میرسیم به بزرگداشتِ بیضه کشی. برای مرد ، زن مصداقِ مفهومِ سرشار در زمینه های مختلف است . برانگیزندۀ تمنای جنسیِ سرشار ، لذت سرشار ، افراط سرشار ، سودای سرشار ، زیاده روی سرشار ، جماع سرشار وجدِ سرشار. چنین وضعیتی طبیعتاً نرینگی را بخطر میاندازد . حال آنکه باید حواس و فکر و ذکر مرد سمت و سوئی دیگر داشته باشد . سمت و سوئی که اورا به خدا ، ژرف اندیشی عارفانه به نماز به انجام فرائض دینی ، رعایت حرام و حلال و در نهایت به مشغلۀ اجرای احکام الهی در جزئی ترین امور زندگی روزمره نزدیک کند . باید به اسمان نگاه کند و نه به زمین و بویژه به انچه در زمین بد تر از همه می باشد و این بدتر از همه بدن…. است ، بدنِ زن. زن : وسوسه شده ای که به یک وسوسه گر دائمی تبدیل گشته چندانکه پنداری را که مرد از خود دارد همواره تهدید میکند. این تصور چیست ؟ سیادت طلبی ذَکَرِ (یا نرینگیِ ) بمثابۀ یک بلا گردان (برای مردان ) در حیطۀ هستی . اضطرابِ از دست دادن سیادت مذکور ( اخته شدن ) محرک زندگی زیر نظر خدا است
6
ننگ برسرِ غلاف نره ! – با توجه به آنچه گفته شد ، آیا تعجب آور است که یهودیان ختنه را بسیار مهم بدانند ؟ آیا تعجب آورست که مسلمانان دراین مورد و در بسیاری موارد دیگر از موسویان پیروی کرده باشند ؟ همین موضوع باعث بحث های فراوان در آغاز مسیحیت گردید . پل دو تارس که خود ختنه شده بود مشکل عیسویان را به صورتی دیگر حل میکند و بجای جدا کردن تکه ای پوست از سر آلت مرد ، ختنه کردنِ دل را ترجیح میدهد و همچنین ختنه کردنِ روح و اعضائی مانند لب ، چشم ، گوش و قسمت های دیگر بدن که در انجیل آمده است . بدین ترتیب مسیحیان به استثنای قبطیان مصری از مراسم ختنه سوران – به معنی یهودی و اسلامی – بی بهره اند .
جالب اینجاست که بریدن چوچولۀ دختران خردسال باعث هیاهوی اعتراض آمیز غربیان میگردد. ولی ختنه کردن پسران هیچ مخالفتی بر نمی انگیزد . اتفاق نظر در این مورد ظاهراً مطلق است. تا زمانیکه علت عقلانی عمل جراحی فوق مطرح نشده باشد تکۀ سالم بدنِ یک طفل بوده و بریدنِ آن بدونِ جلب رضایت وی برابر است ( در قاموسِ علم حقوق ) با ناقص العضود کردن .
هنگامیکه مارگارت سامِرویل( فیلسوف کانادائی ) به این نتیجه میرسد که ختنه کردن با ناقص العضو کردن یکیست با کسی نه جنگ دارد نه دعوا . تکیه گاه او ، استدلال عقلانی ، تطبیق ، تجزیه و تحلیل، ارائۀ اطلاعات در زمینه های مختلفِ آناتومی ، علمی ، نوروپاتولوژی و روان شناسی است . با این حال صدای هم وطنانش از چپ وراست بلند میشود . نامبرده سرانجام ضمن تاکید بر درستی تحقیقاتش از قضاوت در این مورد صرف نظر کرده حتی بدلایل… مذهبی عمل ختنه کردن را موجه قلمداد میکند . ( جهت اطلاع 60 در صد آمریکائی ها ، 20 در صد کانادائی ها و 15 در صد استرالیائی ها ازخیر سر غلاف نرۀ خود گذشته اند …گویا به علت رعایت بهداشت .
مضاف بر بریدن چوچوله ، آ نفی بولاسیونِ افریقائیان ، ختنه کردن یهودیان و مسلمانان موارد گوناگون دیگری میتوان بر شمرد که از افکار جادوئی سرچشمه میگیرند . این موارد کدامند ؟ نوار پیچیِ پا در چین ؛کشیده شدن گردنِ زنِ پاندونگ(بیرمانی) توسط حلقه ها ئیکه بر گردنِ او از کودکی نهاده و به مرور اضافه میکنند ( گوئی گردن در درون یک فنر قراردارد ) ، سوهان زدن دندان ها ، سوراخ کردن لب و گوش و بینی (قبائل آمازون) ، ایجاد بریدگی در نقاط مختلف بدن و خالکوبی( در پلی نزی) و تخت گردانیدنِ جمجمه نزد اهالی پرو . تن در دادن به این سنن علل محتلف دارد ولی علامت گذاری روی بدن دلایل مذهبی . این درد و رنجِ ها صرفاً جهت حل شدن در قبیله تحمل میشود. کلاً رفتار های قبیله ای بمنظور جلب نظر مساعدِ خدایان است و اینها همه صرف نظر از عللی است که در روانکاوی عنوان شده است
در قبائل اقیانوسیه سر آلت مردرا از بغل سوراخ و از داخلِ منفذ کوچکی که بدین ترتیب ایجاد میشود مفتولی رد میکنند . از قرنِ18 تا سال 1920 اعضای فرقه ای در روسیه اخته میشدند و در استرالیا از روزنۀ مجرای ادرار یعنی از سر آلت مرد تا مقطع آن شکاف می انداختند . ..آداب فوق را نباید به سخره گرفت چرا که منطق های روانی ، پیش باورها ( تراوشات ذهنی بر آمده از هستی انسان ) و اندیشه های جادوئی در همۀ این سنت ها از یک منشاء سرچشمه میگیرند (مونتنین میگوید : … چگونه است ناقص کردن عضو در نزد ما امری پذیرفته و مشروع است ودر نزد همسایه عملی است ناپسند ) چنین استدلالی را در صورتبی میتوان پذیرفت که آنچه در فرهنگ مان نیست وحشی تلقی کنیم . شکی نیست که موارد یاد شده همه حکایت از ناقص کردن عضوی از اعضای بدن میکند . اولاً از نظر حقوقی یک عمل جراحی بدون دلیل پزشکی (که نتیجۀ تشخیص یک بیماریِ محرز است ) منعِ قانونی دارد . به همین سبب قلفۀ نره را نمیتوان خود بخود نوعی عارضه تلقی کرد . ثانیاً از نظر فیزیولوژیک مساحتِ لخته پوستِ( قلفه) بریده شده معادل نصف و یا دو سوم پوششِ جلدیِ خشفه میباشد .روی هم رفته سطح کل قلفه برابراست با 32 سانتیمتر مربع ( سطح خارجی و داخلی جلد ) که در مجموع شامل هزار انتها و 250 پایۀ عصب میشود و در این رابطه ختنه یعنی قطعِ یکی از پر عصب و حساس ترین ساختارهای بدن .
بعلاوه ، برداشتنِ قلفه (که اقوام قدیمی یا خاک میکردند یا میخوردند یا میخشکاندند یا میکوبیدند و در هوا می پراکندند و یا نگه میداشتند) زخمی بوجود میآورد که گذشت زمان آن را بمرور کراتینیزه میکند ( می بندد ) . به عبارتی سائیده شدن مکرر بافت ها( هنگام جماع) پوست را بتدریج سخت و حساسیت آن را بعلت چرب نبودن کم میکند و بطبع از روانیِ عملِ جنسی طرفین میکاهد .
7
ناقص العضو بودن در زندگی مورد پسند خدا ست . قرآن نه کسی را دعوت و نه وادار به ختنه شدن میکند . لیکن این عمل رانیز محکوم نمیکند . ولی جهت اینکه صورت خوشی به ماجرا داده شود به نظر میرسد که سنت ، محمد را ختنه شده آفریده . بعلاوه در هیچ کجای کتاب الهی برداشتن چوچوله و دوختن شکافِ الت تناسلی زن توصیه نشده است. در عوض درشرقِ شاخ آفریقا رسوم اخیر هنوز جاریست . در این مناطق ، قطعِ کلاهک چوچوله را “سنت لطیف” و بریدنِ سر کلاهک را ” سنت تغییریافته “می نامند .
ناقص کردن آلت مرد برای موسویان نیز بسیار مهم و علامت وابستگی قطعی و شاید هم تنها علامت وابستگی آن ها به قوم یهود است . پیروان موسی شدیدا به این اصل پایبندند . موضوع از این قرار است که یهوه از ابراهیم میخواهد خود را ختنه کند . ابراهیم نیز در 99 سالگی از قلفۀ نرۀ خود چشم پوشی کرده و به اعضای مرد خانواده و حتی برده هایش توصیه میکند از او تقلید کنند . زمانش را هم مشخص میکند : هشت روز پس از تولد . ابراهیم این عمل را نشانۀ مخصوص میثاق قوم منتخب ( قوم یهود ) با خدا دانسته و تثبیت میکند. ختنه شدن نزد یهودیان از اهمیت خاصی برخوردار است چندانکه اگر ختنه سوران بر حسب اتفاق روز شبات انجام شود ، ممنوعیتِ فعالیت هائی که مربوط به این یوم خاص است ، ملغا میگردد . این رسم بقدری برای موسویان مهم است که حتی اگر نوزاد ختنه نشده بمیرد ، بعد از مرگ ، مُحِل قلفۀ سر الت اورا می بُرد .
در این رابطه مونتنی در سفرنامه اش ماجرا ئی را که خود شاهد آن بود چنین وصف میکند : خاتن قبلاً چاقوئی زیر بالشِ مادرِ نوزاد میگذارد تا بدینوسیله پس از عمل از الطاف مالی نامبرده برخوردار گردد . سپس آلت را میگیرد و میکشد چندانکه خشفه به درون ذَکَر فرو رود و در مشت فقط غلاف سر نره باقی بماند ؛ آنگاه به ضرب چاقو (فقط یک ضرب) و بدون بی حسی غلفه را می بُرد . عمل به اینجا ختم نمیشود . در این هنگام ، جرا ح که قبلا یک جرعه شراب غورت داده فوری به مکیدن خون زخم ایجاد شده می پردازد . سه بار میمکد و تف میکند تا اینکه خونی بروی جراحت باقی نماند. بدین ترتیب طفل مختون که نامی نیز بر ایش انتخاب میکنند یکی از اعضا جامعۀ یهود میشود . آئئین مذکور هنوز مرسوم است .
این رسم بدوی که قرن هاست ادامه دارد از زوایای مختلف بررسی گردیده . فروید و پس از او روانکاوان بیشماری معتقدند که ختنه کردن بیانگرِ :
– حذف زنانگی در مرد ودر مقابل بریدن چوچوله حذف مردانگی در زن است .
تذکرِ پدر است و اخطار او به دل خواستۀ اُدیپی . اخطاری که به مفهومِ اختۀ شدید تری است
تکرار قطعِ بند ناف است به معنی نمادین تولدی دوباره
شکی نیست که ختنه کردن نشان تعلق به هویت و جماعت خاصی می باشد مع الوصف توضیحات فروید را نمیتوان نادیده گرفت
در همین رابطه دو تن از فیلسوفان یهودی فرضیۀ دیگری ارائه داده اند که ختنه را تائید میکند . بنظر آن ها هدف از این عمل تضعیف آلت تناسلیست . بدینوسیله انسان در اصل مطلب قرار میگیرد بدین معنی که منم منم های جنسی باعث حیف و میل شدن نیرو نگردد . نیروئی که استفادۀ بهتری از آن میتوان کرد . و این استفاده چیزی نیست جز تجلیل از پروردگار . ختنه یعنی تضعیفِ لذت طلبی بویژه لذت طلبی های شهوانی، یعنی تسهیل تسلط بر تجلیات مختلفِ انگیزه های جنسی ، یعنی خدشه دار کردن زمینه های عدیدۀ بهره برداری قوای جنسی و لذت محض یعنی بنحوی داغ کردنِ نقطه ای از تن آدمی و در همین راستا ایجادِ نفرت از نیروی جنسی و از زندگی . یعنی سلطۀ سوداهای مرگ آفرین در قبال غریزه های حیات. ختنه آشکار کنندۀ غریزۀ مرگ است . غریزه ای که بر علیه دیگری و برای خیر او اعمال میشود . مانند همیشه …
مسحیت و تصمیمات پل دو تارس ختنه کردن را تبدیل به یک پدیدۀ روانی میکنند . برای او داغ کردن نقطه ای از تنِ آدمی مطرح نیست . بدن از نقص عضو مصون مانده و اینبار دل ختنه میشود . باید بدن از لذت طلبی های جسمِ گناه کار پاک شود و با غسل تعمید، زندگی روز مره نشانی باشد از خویشتن داری ، پرهیز ، تقوا و تقلید از عیسی و رنج و عذاب او قبل از مصلوب شدن . با پل ، الت تناسلی حفظ میشود ولی جسم از دست میرود . به عبارتی بسان خاتن که غلفه را از بین میبرد پل تن را میکشد . بدین ترتیب با تکیه بر غریزۀ مرگ زخم ناسورِ مسیحیت در اقصی نقاطِ دنیا پخش میشود .
قسمت سوم
مسیحیت
فصل اول
عیسی چگونه ساخته شد؟
1
قصه های دروغین جاعلان- بیشک فردی بنام عیسی هچون زرتشت و اولیس در دوهزار سال پیش میزیسته است . کلاً مختصاتD زمانی و مکانی زندگی این افراد اهمیت چندانی ندارد و به جرئت میتوان گفت که وجود تاریخی عیسی امر ثابت شده ای نیست و در بایگانی باستان شناسان سندی یافت نمیشود که موید این امر باشد . نشانی که دال بر واقعیت حضور عینی شخص عیسی هنگام چرخش تاریخ از جهانی در حال احتضار به جهانی در شرف تکوین باشد .
نه سنگ قبر نه کفن نه آرشیوی موجود است که بتوان تحقیقی بعمل اورد . در این میان ، تنها از مقبره ای سخن میرود که هِلِنِ قدیس ( همسر زرنگ کنستانتن ) مبدعِ آن می باشد . گویند هم اوست که باعث شد گل گتا و تیتولوس کشف گردد. در همین راستا تکه پارچه ای وجود دارد که طبق آزمایشات انجام شده بوسیلۀ کربن 14 مربوط میشود به قرنِ سیزده میلادی . بنا براین فقط یک معجزه قادر است آن را به وصله ای از کفن جسدِ احتمالی عیسی تبدیل کند و در این راستا چند متنِ مبهم دیگر( بر گرفته از نوشته های فلاویوس ژوزف ، سوئِتون و تاسیت ) ، این که چند قرن پس از تصلیب عیسی و استقرار سیاسی طرفداران وی یافت شده است . با این حال چگونه میشود پنداشتی را که بر اساس وجود عیسی ساخته شده نادیده گرفت ؟
، عیسی نیز( بسانِ آتش هراکلیت ، دوستیِ آمپِدُکل افکارِ افلاطونی و لذت ابیغوری) به نحو احسن همانند ایده ایست که نوعی جهان بینی ، برداشتی از واقعیت و نظریۀ ای مبتنی بر گذشته ای گناه آلود و اینده ای مشرف به رستگاری بشریت بر اساس آن شکل میگیرد . هست و نیست عیسی را به طرفدارانِ بحث های بی سرانجام سپرده و به سوالات مهم بپردازیم : اسطوره ای که عیسی نام گرفت مفهومش چیست ؟ برای چه کاری و به چه قصدی ساخته شد؟ در خدمتِ چه منافعی قرار گرفت ؟ چه کسی این افسانه را بافت و به چه نحوی ؟ و در نهایت چگونه این قصه در بستر تاریخ تحول یافت ؟
جواب این پرسش ها عمل کردِ سیزدهمین حواری وهمچنین تحرکات سبعانۀ کودتا گرانِ موفق به سرکردگیِ کنستانتن و جانشینانش ، ژوستینین ، تئودوز و ولانتینین ( که مسیحیان را به غارت ، شکنجه ، قلع و قمع و اتش کشیدن کتابخانه ها تشویق و تحریک میکردند) می باشد . ماجرا از فعل و انفعال یک واسط نامرئی ، توانا و تام الاختیار بینِ ارواحِ و آدمیان آغاز شد و سپس به شبهی تبدیل گشت که ابتدا یک امپراطوریِ بزرگ بوجود آورد و سپس بر دنیا سیطره یافت . در این رابطه تاریخ با تبار شناسیِ تمدنِ (غرب) ما کاملاً منطبق است . این تمدن در مه آلود گی تاریخیِ فلسطین آن زمان آغاز شد و سپس درتلالوئ جواهرات و خلعت های گرانبهای حکومت های مسیحیِ رُم و بیزانس گسترش یافت و چندان گسترش یافت که توانست به برکت افسانه های شگفت آور و بی اساس و همچنین بضرب حل خشونت آمیز و سیاسیِ تضاد ها بوسیلۀ کلیسا ، روح ملیون ها نفر را بپردازد و قبضه کند .
در نتیجه جعلی بودن اسناد موجود ، اسنادی که با مهارت کامل ساخته و پرداخته شده اند قابل درک است . به آتش کشیده شدن کتابخانه ها ، غارت های پی در پی ، اذیت و آزار بت پرستان و کتاب سوزان هائی که بوسیلۀ مسیحیان انجام میشد ، زمین لرزه ها و تحول بنیبادین بویژه در استفاده از الواح باعث شد که نسخه برداران مسیحی اسناد و مدارک را دستچین کنند و راهبان تحت تاثیر منزلت فاتحان ادوار گذشته کمبودهای متون عهد قدیم را برطرف سازند . آیا این جریانات باعث تشویش و سراسیمگی فلسفه نمی شود ؟
آنچه از این اسناد موجود است معتبر نیست چرا که آرشیو مسیحائی محصول یک ساخت و ساز ایدئولوژیک است . حتی آن مختصری که در فلاویوس ژوزف ، سوئِتون و یا تاسیت از عیسی و هوادارانش آمده یک سر هم بندی ذهنی بیش نیست . وقتی یک راهب بی نام و نشان از” عهد قدیم” اثرِ مورِخ و زندانیِ یهودی نسخه برداری میکند ، وقتی همین راهب ، شگفت زده ، به مطالعۀ متن اصلی “سالنامه های” تاسیت و “زندگی دوازده قیصرِ” سوئتون می پردازد چون در این نوشته ها نشانی از آنچه بدان باور دارد موجود نیست بطبع با خوش نیتی وبی کمترین دغدغه اما جسورانه پاراگرافی به مطلب اضافه میکند و به هیچ وجه تصور نمیکند جعلِ سند عملی زشت و نکوهیده است . لازم به یاد آوریست که در آن زمان نگاه به کتاب نگاهی دیگر بود . نسحه برداری بطور دقیق انجام نمیشد . نه کلیت اثر مطرح بود ونه حق مولف . امروزه هنوز تالیفات نویسندگان عهد قدیم با توجه به نسخه هائی که قرن ها بعد بر اساس آثار فوق تهیه گردید مرور میشود . از این رو نُساخ مسیحی با دخل و تصرف در متن به احیای نسخه های مذکور و تدوین آن ها در جهتِ تاریخ می پردازند .
2
تبلور یک هیاهوی جنون آمیز- به احتمال قوی خرد گراهای افراطی در مورد عدم وجود تاریخی عیسی صائب نظرند . مجموعۀ بسته بندی شدۀ متون ، اسناد و اطلاعاتِ موجود ده ها سال بررسی شده است بی آنکه برای هیچ جناحی نتیجۀ مطلوب ، قطعی و مورد قبولِ در پی داشته باشد . از عیسیِ افسانه ای گرفته تا عیسیِ پسرِ خدا طیف وسیعی وجود دارد که هم الحاد تهاجمی و فعالِ اتحادیۀ خرد گراها را توجیه میکند هم عضویت در اُپوس دِئی را .
در آن برهه (که گویا زمانِ ظهور عیسی است) بدیل بسیار است : پیامبران پر جوش و خروش، دیوانگان متوهم ، جنون زدگانی که واقعیت مضحکِ خود را سخت باور میداشتند، مبلغین روز رستاخیز و. .
در این قرنِ جن زده این گونه موارد بیشمارند . حتی فیلسوفان نیوستیک از جنب و جوش میلِناریستی و شوریده حالی جَوِ این مقطع زمانی سر از خاک در آوردند . مقطعی که بعلتِ در غلطیدن در دنیائی ناشناخته سر شار از اضطراب و بیم بود . دنیای گذشته تَرک میخوَرد ترک ها تبدیل به شکاف میشوند و سرانجام ریزش و از هم گسیختگی بصورت تهدیدی جدی در میآید . اعلام نیستی و نابودی موجب بروز ترس و وحشت میشود و ترس و وحشت باعث طرح پیشنهاداتی نامعقول از سوی برخی افراد میگردد . در کناره های رود اُردُن ( محلی آشنا برای عیسی و حواریون ) شخصی بنام تِئوداس خودرا ژوزوئه معرفی میکند . به عبارتی میتوان او را پیش در آمدی بر ظهور عیسی قلمداد کرد . تِئوداس از وطن خود (مصر) در راس عده ای (چهار هزار نفر ) از طرفدارانش راهی فلسطین میشود تا رُمی هارا از منطقه براند .او مدعی میشود که قادر است با چند کلمه رودی بیافرند و زمینۀ پیروزی بر استعمار گران را فراهم کند . قبل از این معجزه رُمی ها این موسیِ دست دوم را سر از تن جدا میکنند .
همچنین است مورد یعقوب و سیمون پسران یهودای جلیلی بسال 45 . آن ها نیز از سرزمین عیسی بودند و بسان پدرشان در سال 6 میلادی دست به شورش میزنند شورشی ناموفق . این بار نیز سربازان رمی عصیان گران را دستگیر و تصلیب میکنند . در ادامه از میان این خانوادۀ قهرمان ساز ، مناهیم ، نوۀ یعقوب نیز در سال 66 قیام کرده و موجب جنگ یهودیان علیه رومیان میگردد . این جنگ اورشلیم را به خرابه تبدیل میکند . نیمۀ اول نخستین قرن میلادی پر است از پیغمبر و رسول و مبشر . برخی از این افراد هوادارانشان را به حضور در بیابان فرا میخواندند تا پدیده های خارق العاده و الهی مشاهده کنند . یکی از همین پریش احوالان با چهل هزار نفر از مصر راهی باغ درختان زیتون( محلی که برای عیسی غریبه نیست ) میگردد .وی مدعی میشود صدای او به تنهائی قادر است موجب ریزش برج و باروی اورشلیم و عبور طاغیان یهودی از حصار شهر گردد. اینبار نیز طغیان سرکوب میشود . همۀ این داستان ها در حقیقت حکایتی واحد اند . حکایتِ ارادۀ یهودیان مبنی بر تضعیف حاکمان روُمی . تنها حربۀ آن ها در این رابطه چیست ؟ کلام مذهبی ، عرفانی ، میلناریستی و پیامبر گونه . صاحب کلام مبشر اخبار دل گرم کننده ای است بر گرفته از بخشِ “عهد قدیم” انجیل .
ایستادگی و شورش حرکتی است مشروع : قصدِ بیرون راندن ارتش اشغالگر که به وسیلۀ زبان ، قانون و آداب و رسوم سلطۀ خود را به قوم یهود تحمیل میکند به مخالفت، مقاومت ، قیام و حتی مبارزۀ مسلحانه یهودیان مشوعیت می بخشد . در عوض این تصور که با هیجان یک باور، و آن هم باور به چیزی ناممکن ، میتوان در برابر کارکشته ترین ارتش دنیا ایستاد خیالی است باطل . چندان باطل که این مقاومتِ تحسین بر انگیز را از قبل محکوم به شکست میکند . برافراشتن خدا در برابر لژیون های رومی ؟ توازنی در این رودرروئی وجود ندارد .
عیسی بر شوریده حالی زمان خود اسم و رسمی می نهد و آن را به صورتِ یک باور جدید ( خیرخواهی و عمل بنام خدا به تنهائی نبردِ بی خشونتی است مشرف به پیروزی ) در میاورد . در این راستا حصار قلعه ها نه با اسلحه که با کلام فرو میریزند. راهگشائی در دریا نه با ناوگان جنگی که با بیان صورت میگیرد . مقابله با افراد مسلح در آوردگاه ها نه با نیزه و شمشیر و سوار کاران کمان بدست بلکه با سرود مذهبی ، تجلیل از خدا ، نماز ، دعا و تعویذ انجام میشود . کدام یک از این شیوه ها میتوانست اسباب نگرانی رومیان را فراهم کند ؟ هیچ کدام ! این روش خراش ناچیزی بود بر بدنۀ محکم امپراطوری بزرگ روم
نامِ عیسی نیروهای مخالف (ولی پراکنده و بی اثر) دستگاهِ حکومتی رومیان راسامان می بخشد . پرچم یهودیانی میگردد که حضور اشغال گران را بر نمی تابند . تنها حربۀ خوش نیتی آن ها باوریست که گویا بر اساس میتوان استعمارگران را براندا خت . ولی اگر خدا ئی وجود داشت آن هم تا بدین حد پر رنگ و مهرورز ایا قومش را بطور کل از فشارِ قوانین تبعیض آمیز و ظالمانه مصون نمیساخت؟ پس چرا ستم و لزوم مبارزه با آن ؟
اینکه عیسی وجود داشته یا نه موضوعیست قابل بحث . میتوان به هر حال پذیرفت پدرش نجار و مادرش باکره بوده و در نصار بدنیا آمده .میتوان پذیرفت هنگام کودکی در جمعِ مفسرین قانون یهود و سپس در بزرگسالی در میان ماهیگیران، پیشه وران و اهالی اطراف دریاچۀ تیبریاد سخنرانی میکرده است . میتوان پذیرفت در مناسباتش با قوم یهود فشار هائی تحمل میکرده به مراتب سنگینتر از تضییقات رومیان . او چون به کرات در جریان شورش های پراکنده و بی اهمیت قرار میگرفته در نتیجه به جمع بندی و ایجاد هماهنگی ، تمرکز ، ارمان بخشی و در نهایت تبلور فعل و انفعالات آن روزگار (قرن اول میلاد ) کمر همت میبندد . عیسی قیامِ قوم یهود علیه سیطرۀ امپراطوری روم را نام گذاری میکند.
در اصل واژۀ عیسی یعنی : خدا نجات میدهد ، نجات داده است و نجات خواهد داد . روشن تر از این نمیشود بارِ نمادین کلمه ای را ادا کرد . این اسم خود بخود سرنوشت را تداعی میکند و انسان را به آینده ای شناخته شده فرامیخواند و داستانی از قبل ثبت شده در گوشه ای از اسمان را یاد آور میشود و تاریخ نیز به آشکار ساختن روز بروز این داستان بسنده کرده و به نحوی مسئلۀ “آخرت” را پیش کشیده و جا می اندازد . چگونه میشود تصور کرد که چنین نامی ( نام غسل تعمیدی ) اعلان بشارت و همچنین ظرفیت مستتر در بیانات عیسی را الزاماً متحقق نسازد ؟ یا به بیانی رسا تر آیا عیسی محصول خوش تراش یک کارگاه نیست ؟ و آیا این نام بهانه و فرصتِ برانگیختنِ تحولی در جهان هستی نیست ؟
3
برانگیختن پدیده ای رویا انگیز و شگفت آور – عیسی صرفاً نامیست که مسیح گرائی آن روزگار را متبلور ساخته و به جمع بندیِ سوژه های تکراری عهد عتیق ( قبل از قرون وسطی ) و ظهور شخصی عالی و شگفت انگیز می پردازد . از مادری باکره( که بوسیلۀ موجودی الهی در جریان سعادت خود قرار میگیرد) بدنیا میآید ، معجزه میکند شخصیتی جذاب و کاریسماتیک دارد و مرکز توجه مریدان به وجد آمده میگردد . این نوع افسانه ها به کرات در ادبیات عهد عتیق آمده است
تقدس انجیل را از یک تحقیق تطبیقی مبرا میسازد . چنین روشی (تحقیق تطبیقی ) موجب نگاهی نسبی به دنیای زیبا و حیرت انگیزِ عهد قدیم و جدید میگردد و نهایتاً آن ها را در منطق قصه های پرجاذبۀ دوران عتیق میگنجاند . در واقع عیسیِ پل دو تارس اولیسِ اُمر ، تیانِ فیلوسترات و یا آنکُلپِ پترون تحت یک قانون عمل میکنند .
پدیدآورندۀ عیسی کیست ؟ مارقوس . او نگارندۀ یکی از بخش های سه گانۀ عمدۀ انجیل و اولین نویسندۀ ماجراهای جذاب و شگفت آورِ شخص عیسی است و شاید هم از همراهان پل دو تارس زمانیکه وی در نقاط مختلف به تبلیغ مسیحیت می پرداخت . مارقوس در حول و حوش سال 70 زندگی نامۀ عیسی را گرد آوری میکند .در نوشتۀ مذکور نکته ای روشن و مشخص وجود ندارد که دال بر حشر و نشر وی با عیسی باشد . سندی در دست نیست که نامبرده را شخصاً میشناخته است . آیا نشست و برخاست با یک افسانه قابل قبول است ؟ البته اسطوره را میتوان جدی گرفت اما بسانِ فردی که در بیا بان سراب میبیند . میتوان همچون او وجود واقعی واحه ای را که در گرمای طاقت فرسای صحرا در برابرش سبز میشود باور کرد . انجیل نویس در جنون زدگی آن روزگار خود از روی حسن نیت واقعی بودن این افسانه را تائید و سپس منتشر میکند .
مارقوس قصدش پیوستن مردم به عیسی است. او در همین راستا بخشی از انجیل را می نگارد . این مردم کیستند ؟ افرادی که باید حرف ها و نوشته هایش را باور کنند و بپذیرند . اشخاصی که ابتدا به پیام عیسی بی توجه اند و ضرورتاً باید نظر آن ها جلب شود . انجیلِ مارقوس به روشنی سبکی تبلیغاتی دارد که در آن از صنعت پردازی برای جلبِ نظر و بر انگیختنِ ستایش و ایجاد ایمان شنونده و یا خواننده استفاده میشود . بدین ترتیب این پدیدۀ شگفت آور و جذاب موثر واقع میشود آیا توجهِ عوام را با داستان پیش پا افتادۀ یک زندگی معمولی میتوان جلب کرد ؟ انجیل از ادبیاتِ مکتوب عهدِ عتیق بهره برداری و سبک نگارش آن را احیا میکند . حکمت این ادبیات چیست ؟ آرایش یک یک فرد به قصد ارتقاء او به یک مبشر بسیج کنندۀ توده ها .
برای قبول مطلب کافیست معروف ترین صفحات عهد جدیدِ را در کنارِ اثر دیوژن لائِرث که حاویِ زندگی ، نظرات و کلمات قصار و آموزندۀ فلاسفۀ مشهوراست بگذاریم و مقایسه کنیم و سپس مطالب فوق را از یک دیدگاه مشترک علمی بنگریم بدین معنی که در ردیف تالیفات تاریخی و تاریخ دار و صاحب امضا قلمداد شوند . منظور از صاحب امضا نویسندۀ مشخصی است که ملهم از روح القدس نباشد و قصد او از نگارش اثرش صرفاً دسترسی خواننده( پیرامون بزرگان و نخبگان ) به باورش باشد . در این رابطه اگر فیثاغورس، افلاطون،سقراط و عیسی را از دیدگاه یک خوانندۀ متون قدیمی در نظر بگیریم چه کشف خواهیم کرد ؟ همان عالم ، همان نحوۀ نگارش ، همان تمایل در شرح پدیده های شگفت آور و همان شیوۀ شخصیت آرائی ( که امریست ضروری در آموزش است ) . مارقوس میخواهد عیسی را بر دل ها بنشاند . دیوژن لائرث نیز در ارتباط با فلاسفۀ عهد قدیم همین قصد را دارد . ا زندگی عیسی با توجه به سبک نگارش و روایت انجیل نویس سرشار از حوادث افسانه ای ایست . دُکسوگراف در مطلبش چه بسی از اتفاقات خارق العاده یاد میکند . ضرورتاً در موارد فوق باید افراد را استثنائی و منحصر به فرد ترسیم کرد . در این صورت چگونه میتوان ، تولد ، زندگی ، تفکر ، تکلم و مرگ شخصیت اصلی را در روند یک زندگی معمولی گنجاند ؟
بعنوان مثال . جبرائیل به یوسف نجار خبر میدهد که حضرت مریم بوسیلۀ روح القدس حامله خواهد شد . خبر تحقق میآبد و درودگر ساده لوح از این بابت ناراحت نمیشود .. بگذریم ! افلاطون نیز از مادری بدنیا می آید که بعد از زایمان کماکان دوشیزه باقی می ماند . .. ! معجزۀ اپولون! . برای فیسا غورس و شاگردانش آپولون است که از سرزمینِ هیپِربورِئَن ها آمده . عیسی معجزه گر است ، کور را بینا میکند و مانند آمپِدُ کل مرده را زنده و در پیش گویی مهارت دارد ؟ . او قبل از هر چیز پسرِ خداست؟ آناگزاگور نیز رمال توانائیست . بدرستی سقوط سنگ های آسمانی را پیشا پیش خبر میدهد .
در همین جهت پیش برویم : عیسیِ ملهم هنوز طفل است که در برابر بزرگتر و مجرب تر از خود سخنرانی میکند . دایمون در نزد سقراط فرشته ایست که نقش واسط بین انسان و خدایان را ایفا میکند و باعث قضاوت میشود ؟ عیسی به مریدانش آموزش میدهد . چون خوش بیان است موفق میشود آن ها را مسیحی کند ؟ فلاسفۀ قدیم یونان، از پیروان مکتب سینیسم گرفته تا ابیغوری ها ، همه در سخنوری استاد بودند . ارتباط خاص عیسی با یوحنا بی شباهت به رابطۀ ابیغور و مِترودُر نیست . نصاریِ معروف هنگا مِ سخنرانی تکیه بر تمثیل و استعاره میکند ، خوردن او غالباً نمادین است و چون فیسا غورس رفتارش اسرار آمیز. هیچگاه دست به قلم نبرده است فقط یک باربا عصا روی شن خطوطی رسم و باز با همان وسیله آن خطوط را پاک میکند . در ادامه میتوان از بودا ، سقراط و یا فلاسفه ایکه اهل کلام و بیان شفاهی و در مانی بودند یاد کرد . عیسی و سقراط هر دو فدای عقاید شان شدند . در ژِ تسِمانی فرستادۀ خدا شبِ سرنوشت سازی را میگذراند . سقراط نیز بسان عیسی در تاریکی شبِ پُتیده حیرت زده میشود . مریم خواب میبیند که بزودی مادر خواهد شد ولی مادری باکره ؟ سقراط نیز قوئی خواب می بیند و فردای آن روز با افلاطون آشنا میشود
بدن عیسی نماد تناول میکند، هضمی هم در کار نیست . چگونه میشود فقط پنداشت دفع کرد . این چه گوشت و پوستِ عجیبی است که بسان جسم آدمی نیازمند به چیزی نیست ؟ نه تشنگی نه گرسنگی نه خواب نه قضای حاجت نه جماع نه خنده ؛ مسیح هیچیک از حس های فوق را نمیشناسد . همچنین سقراط. “تمجید” اثر افلاطون را بخاطر آوریم . وی سقراط را فردی مبرا از اثرات الکل بی خوابی و خستگی معرفی میکند . در همین راستا هاله ای معنوی و نامرئی شبیه به هوا ،ناپوسیدنی و مصون از تهاجم وحشت انگیز زمان، واقعیت و تغییر و تحول ، جسم فیسا غورس را از هر نوع گزند حفظ میکند .
افلاطون و عیسی هر دو به حیات بعد از مرگ و همچنین به وجود روحِ غیر مادی و جاویدان باور دارند . بعد از مصلوب شدن ، عیسی دوباره بسان فیساغورس زنده میشود . البته فیلسوف نامبرده از عیسی که سه روز پس از مرگ در میان مریدانش ظاهر میشود، کند تر است . او در حالیکه پیراهن کتا ن بافته ای بر تن دارد دویست و هفت سال پس از مرگ به یونان بزرگ باز میگردد .
چه فیلسوف یونانی باشد و چه فرستادۀ خدا وقتی سازندۀ اسطوره قصد دارد باورِ خواننده را نسبت به شخصیتی که در داستان می آفریند ایجاد کند از این این قبیل افسانه ها بوفور استفاده میکند .
4
ساخت و پرداخت برون تاریخی – پدیده های شگفت آور و سحر امیز پشت به تاریخ میکند. از آسمان غورباغه و سندان می بارد و یا مرده زنده میشود و سر سفرۀ خانواده می نشیند… چگونه عقل را میتوان به جانِ این پدیده ها انداخت ؟ وقتی در اثر سحر و افسون افلیج ، مستقسی و یا زنی که دچار خونریزی است بهبودی میابد چه کاری از دست عقل ساخته است ؟ خردِ محض کلامِ آن ساحرِ معجزه گررا ( آن هم وقتی باعث بازگشتِ سلامتی میشود ) نمی فهمد . فهمِ این نوع پدیده ها مستلزمِ مغزیست که از طریق نماد ، استعاره و تمثیل بیاندیشد . انجیل و نثر رُمان گونۀ عهد عتیق و حتی منظومۀ هومر را باید از یک دیدگاه واحد نگریست . غرق شدن در سبکِ ادبی این نوع آثار رو ی گردانیدن از نقد عقلانیست . کار های هرکول نماد یک نیروی خارق العاده است. موانعی که اولیس با آن ها روبرو میشود از استعداد و شگرد های او حکایت دارد . اینکه معجزۀ عیسی حقیقی باشد و منطبق با یک حادثه مشخص و محقق مطرح نیست ، مطرح مفهومِ آن معجزه است و این مفهوم چیزی نیست جز توانائی شگفت آور و قدرتِ کلانِ یک انسان . البته انسانی که از جنس دنیائی باشد عظیم تر از او .
در سبکِ انجیل نوشته کارِ عمل را انجام میدهد . با توجه به نظریۀ اوستین خواهیم گفت : اعلان مطلب خود به خود واقعیت آفرین است . داستان انجیلی به واقعیت و حتی حادثۀ قابل قبول ( از نظر عقلانی ) نمیپردازد . با بیانی شیوا و پر نقش و نگار واقعیت خلق میکند . مصداق شفاهی و کتبی این سبک ، کلام عاقد است هنگام جاری کردن صیغۀ عقد . او با سخنانش وصلت ایجاد میکند . بدین ترتیب میشود گفت عیسی تابعِ تاریخ نیست بلکه تابعِ جمله پردازی های انجیلی است .
انجیل نویسان تاریخ را خوار می شمارند . دفاع و تمجید از دین گزینه ایست که به آن ها چنین اختیاری میدهد . ضرورت ندارد ماجرای فلان یا فلان قصه اتفاق افتاده باشد یا اینکه واقعیت آنچنانکه هست تعریف شود . موثر بودن مطلب کافیسست . کافیست چهره و آموزش شخصیتِ مطرح مورد تائید خواننده و یا شنونده قرار بگیرد . آیا بدین ترتیب نویسندگانِ عهدِ جدیدِ انجیل آگاهانه به خلقِ اسطوره پرداخته اند ؟ تصور نمیکنم . اسطوره نه از آگاهی نشئت میگیرد نه از اختیار و نه از تفکری آزاد . مارقوس ، متی ، یوحنا ، لوقا و همچنین پل دو تارس آگاهانه فریب نمیدهند .بلکه فریب خوردگانی هستند که باورشان را واقعیت معرفی میکنند و به واقعی بودنِ آنچه میگویند باور دارند . هیچیک از این افراد شخصاً عیسی را ملاقات نکرده اند با این حال اسطورۀ فرزند مریم را واقعیت جلوه میدهند و عملشان در این راستا نه وجه نمادین دارد نه تمثیلی . آن ها به گفته های خود چنان معتقدند که دنیا را آنطور که هست نمی ببینند . به خیال واقعیت می بخشند . ضمنِ ایمان داشتن به قصه هائی که میگویند همین قصه ها را جان دار تر میکنند.
دلیل وجود یک واقعیت غالباً محدود میشود به جمع اشتباهات مکرر . جمع اشتباهاتی که روزی به واقعیتی مورد توافق و قبول تبدیل میگردد . از عدمِ وجودِ احتمالیِ یک فرد که جزئیات زندگیش طی قرن های متوالی منتشر میشود سرانجام اسطوره ای پدید میآید که اقوام ، شهرها ، ملت ها ، امپراطوری ها و در نهایت تمامیِ یک سیاره بدان روی میآورند . انجیل نویسان با داستان سرائی های مکرر واقعیت می آفرینند و سپس فعالیت پر جنب و جوش پل دو تارس ، کودتای کنستانتین و بیداگری های ولانتینی ها و تئودزین ها علیه غیر مسیحیان کار را به اتمام میرسانند
5
کلاف سر در گم تضاد ها – قرن ها طول میکشد تا به همت نویسندگان مختلف و عدیده ، اسطوره ساخته شود و قوام یابد . کاتبان ضمن نسخه برداری از نوشته ها به محتوی دست می برند و به سهو یا به عمد به متن افزوده و یا از آن میکاهند و به هر حال شکل آنرا تغییر میدهند . در نتیجه مجموعه ای حاصل میشود پر تناقض و لذا مستلزم یک تصفیه ایدئو لوژیک جهت تهیۀ یک داستان منسجم و قابل عرضه . بدین ترتیب برخی انجیل ها منطبق با واقعیت قلمداد میشوند و مورد بهره برداری قرار میگیرند(” سینوپتیک ها “) و برخی دیگر ( ” آپوکریف ها “) که موجب ابهام و بی اعتباری موضوع هستند از رده خارج میگردند . محققین ” نوشته های بینا بینی “را خارج از قلمروِ امورِ متافیزیکی می پندارند . آیا شگفت آور نیست ؟ و اما آپوکریف ها ی چندین هزار صفحه ای چه حکایت میکنند که به بوته فراموشی سپرده میشوند ؟ داستان های بی سر وته که با یک مجموعۀ منسجم و یکپارچه مغایر است . در این راستا به مطالب آپوکریفی ذیل توجه کنید :
“عیسیِ گیاه خوار است . طی ضیافتی خروسُ پخته ای را زنده میکند . کودکی است که پرندگان کوچک را خفه و سپس آن ها را به قصد خود نمائی دوباره جان می بخشد . با سخنان خود مسیر جویبارها را تغییر میدهد ، در پرندگانِ گلی جان میدمد و چه بسی معجره هائی از این قبیل تا قبل از ده سالگی . با دمیدن بروی زخم مارگزیده ای آثار دندان های زهر الود خزندۀ خطرناک را از بین می برد و قهقهه میزند . پدرش یوسف در 110 سالگی و مادرش مریم معلوم نیست در چه شرایطی فوت میکنند .”
با توجه به موارد فوق کدام مرجع مبتکرِ قوانین، احکام و مقرراتِ دینی است ؟ پاسخ روشن است : کلیسا و مجامعِ تصمیم گیرندۀ وابسته به آن دراواخر قرن 4 میلادی .
حتی متن دست چین شدۀ سینوپتیکی پر از تضاد و نکات حیرت انگیز است . مثلاً در مورد تیتولوس ( قطعه چوبی که بروی آن علت محکومیتِ عیسی ثبت شده ) . یوحنا آن را بالای سر عیسی و نصب شده بروی چوب صلیب می پندارد . لوقا آن را آویخته بدور گردن عیسی می انگارد . مارک در این مورد نظر مشخصی ندارد . بدین ترتیب سخن انجیل نویسانِ چهار گانه در بارۀ تیتولوس یکی نیست. یوحنا معتقد است که عیسی به تنهائی صلیبش را تا فراز تپۀ گلگوتا بدوش کشید . پس چرا دیگران میگویند فردی بنام سیمون دو سیرن کمکش نمود ؟ باتوجه به متن هر یک از انجیل ها شرایط ظاهر شدن عیسی پس از مرگ نیز متفاوت است . نه تعداد افراد یکه اورا دیدند یکیست و نه محلِ ظهور مجددش.
در انجیل های کلیسا ئی (که اسطوره ای شسته رفته است ) تناقض نیز بسیار است .
مضاف بر تضاد ها نکاتی محیر العقول در این نوشته ها به چشم میخورد . مثلاً سخنانی که بین محکوم به مرگ(عیسی) و پُنس پیلات -(یکی از فرمانداران مقتدر امپراطوری روم ) رد و بدل میشود . لازم به یاد آوریست که در چنین مواردی امرِ بازجوئی نه بوسیلۀ صاحب منصبی چون فرماندار بلکه توسطِ زیردستان او انجام میشود . چگونه است که شخصِ فرماندار کسی را بحضور می پذیرد که هنوز نه تبدیل به مسیح شده نه بوسیلۀ تاریخ شهرۀ افاق ؟ جرم عیسی شبیه به جرم افرادیست که در زندانِ اشغالگران رومی در انتظار یک دادرسی عادی بسر می برند .لذا این احتمال که صاحب منصبی در مقام فرماندار به یک شکارِ ناچیز محلی افتخارِ گفتگو دهد بسیار ناچیز است . بعلاوه پُنس پیلات به لاتین تکلم میکند و زبانِ عیسی آرامی است .در این صورت آیا گفتگوئی مسقیم بین این دو فرد بی حضور مترجم امکان پذیر است ؟ بازهم داستانسرائی .
پُنس پیلات فرماندار است لذا نمیتواند حاکم ( لفظی که انجیل بکار میبرد ) یهودیه باشد چرا که عنوانِ حاکم را رومیان پس از سال 50 میلادی بکار بردند . بعلاوه، چنانکه انجیل نویسان میگویند مامور عالی رتبۀ امپراطوریِ روم نمیتواند برخوردی محبت آمیز و خیر خواهانه با عیسی داشته باشد . البته در یک صورت چنین وصفی از پُنس پیلات قابل قبول است . و آن زمانیست که بپذیریم گردآوردندگان انجیل هم خواهان اعمال فشار بر یهودیان هستند و هم مجیز گوی رومیان بمنظور همکاری با آن ها …و اما تاریخ فرماندار یهودیه را مردی بی قید و بند، سفاک ، بی رحم و سرکوبگر معرفی میکند . آیا رئوف خواندنِ پنس پیلات دستکاری تاریخ نیست ؟
قضیۀ تصلیب نیز ابهاماتی در بر دارد . در آن زمان یهودیان مجرم را سنگسار میکردند و نه مصلوب . در چنین مقطعی ، عیسی ضمنِ ادعای پیغمبری خودرا شاه قوم یهود میخواند و این تنها گناهِ او ست . از طرفی مقامات روم این قبیل داستان هارا جدی نمیگرفتند و فقط زمانیکه مدعی ، امپراطوری را به مخاطره میاندا خت اورا به صلیب میکشیدند . حال آنکه عیسی هیچگاه به افشای علنی رومیان نمی پرداخت . با این حال تصلیب عیسی را می پذیریم . در این صورت فرد مصلوب در معرض حملۀ لاشخور ها و سگ ها قرار میگیرد ، و سپس لخته های هنوز پیوستۀ او روانۀ گودالی مملو از اجساد دیگر اعدام شدگان میشود . (در آن زمان چنین افرادی از قبر اختصاصی محروم بودند.) باز افسانه بافی !
و اما قبر اختصاصی نیز از تخیل می تراود . با رضایت پُنس پیلات یکی از مریدان عیسی بنام یوسف آریماثی پیکر اورا برای تدفین تحویل میگیرد .ولی از اقدامات بهداشتی مرسوم در نزدِ یهودیان آن زمان خبری نیست ! یکی از انجیل نویسان صحبت ازسی کیلو عطرهای مختلف منجمله عود و مر میکند و همچنین نوار هائی که یادآور مومیا کاری مصریان است . سه انجیل نویس دیگراز این جزئیات یاد نمیکنند . ظاهراً مفهومِ مسقط الراس یوسف حل این تناقضات است : لغتِ آریماثی یعنی” پس از مرگ” و این همان اصلی است که قبلا دیدیم ( جمله ای که واقعیت می آفریند ). یوسف آریماثی کسی ایست که به عنوان اولین هوادار بعد از مرگ عیسی میاید تا از جسدش مراقبت کند .
مقایسه متون مختلف باعث سئوالات دیگری نیز میشود: چرا مریدان در روزِ تصلیب غایبند ؟ قتل رهبرشان امر ناچیزی نیست .آن ها بی آنکه عکس العملی نشان دهند راهی خانه هاشان میشوند . نه تجمعی و نه ادامۀ حرکتی برای عیسی مسبب . هر یک به روستا باز میگردد و مشغول به کار میشود . چرا هیچ یک از حواریون جهت گسترش مسیحیت در منطقه مثل پُل دو تارس دست به تبلیغات نمی زنند ؟
از این همه تناقض چه باید گفت ؟ از این همه حادثۀ بنظر غیر واقعی و سر هم بندی شده ؟ از یک طرف در برابر متون حذف شده هستیم و از طرف دیگر شاهدِ نوشته های ثبت شده . نوشته هائی که مملو ازاتفاقاتِ ساختگی ، داستانسرائی و حدث و تخمین اند . علائمی که به ما نشان میدهند چگونه عیسی به همت افرادی فعال و به سبکی شاعرانه ساخته شد . بنا بر این کاملاً قابل درک است که کلیسا قرن ها مطالعۀ تاریخی – علمی متونِ مقدس را ممنوع کند و در عوض آثارِ بی خطرِ افلاطون و توسیکلید را ازاد بگذارد . .
بدین ترتیب عیسی شخصیتی است پنداشتی یا به عبارتی ذهن- ساخته . چنین فردی بیشک وجود داشته و در برهه ای از زمان می زیسته است اما چهره ای تاریخی نبوده و یا اگر هم بوده چنین امری ثابت شدنی نیست و در نهایت میتوان گفت که بود و نبود او علی السویه است . در واقع وجود او تبلور آرمان های پیا مبر گونۀ آن دوران است .آرمان هائی که مختص به افسانه های شگفت آور و مسحور کنندۀ نویسندگان عهد عتیق بوده و بعد ها در قالب سبک انجیلی به رشتۀ تحریر در آمده . انجیل نویسان ضمن نگارش داستان عیسی قبل از اینکه به گذشتۀ او بپردازند آیندۀ مسیحیت را میسازند . در اینجا با شگرد عقل سر و کار داریم : آن ها اسطوره خلق میکنند و خود نیز از همین اسطوره زاده میشوند . خدا باوران موجوداتِ خود را می افرینند و سپس به نیایش همین موجودات می پردازند و این چیزی نیست جز از خود بیگانگی .
فصل دوم
نشر افکار آفت زده پل دو تارس
1
هذیان یک روان پریش (هیستریک) – پل دو تارس شخصیتِ ذهن- ساختۀ عیسی را صاحب میشود و سپس به آرایشِ ظاهر و خَلقِ افکارش می پردازد . از عیسیِ نخستین، حرفی بر علیه زندگی شنیده نشده است . نه مخالفِ ازدواج است نه شیفتۀ زهد و ریاضت احکام سفت و سخت نیز در مورد بدن ، مسائل جنسی و یا حسی که منسوب به او باشد تا بحال بدست نیامده است . در عوض در نگاهِ مساعد و مثبت عیسی به جریان زندگی ، تمجید از رافت و مهربانی محسوس است . پُل سکوت عیسی را در این زمینه ها به هیاهوئی گوش خراش تبدیل میکند و رسماً نفرت از بدن از زن و از زندگی را بصورت قانونی لازم الاجرا در میآورد . رادیکالیزم ضد هدونیستی مسیحیت ناشی از پُل است و نه از عیسی . عیسی در مورد این مسائل سکوت اختیار میکند .
پل دو تارس یهودیست و در آغاز کار یک یهودیِ پر قیل و قال و اصول گرا . او از اذیت و آزار مسیحیان و مشاهدۀ سرکوب آنها لذت می برد . وقتی متعصبین یهودی اِتیِن را سنگسار میکنند در کنار جلادان قرار میگیرد و ظاهراً بار اولش نیست که چنین عمل میکند . روی آوردنِ او به مسیحیت در راه دمشق و در سال 34 میلادی رخ میدهد . این دگرگونی چیزی نیست جز هیستری . در روایات آمده است که از بلندائی سقوط میکند و ضمن شنیدن صدای عیسی در برابر تشعشعی کور کننده به مدتِ سه روز نابینا میشود و در این مدت نه غذا میخورد و نه آب مینوشد . بعد از اینکه آنانی دست بروی پلک هایش میکشد دوباره چشم باز میکند و خوردن و نوشیدن می اغازد و سپس دیوانه وار سال ها به تبلیغ و ترویج انجیل در حوزۀ مدیترانه می پردازد .
تشخیصِ طبی دگرگونی روحی پل آسان بنظر میرسد و علائم آن بقرار زیر است :
تشنج ( حملۀ عصبی) شدید درحضور دیگران
زمین خوردن و کوری هیستریک یا آموروزِ موقت
از کار افتادن حسِ چشائی و بویائی – تمایل به افسانه بافی (شنیدن صدای شخص عیسی ) — رفتار های نمایشی و گفتار های اخلاقی.
پل دو تارس سی سال تمام ضمن هیاهو پیرامونِ یک شخصیتِ واهیِ ” خدا بر گزیده “که ماموریتش ایجاد دگردیسی در پهنۀ زمین است نقاط مختلف حوزۀ مدیترانه را در می نوردد .
مجموعۀ این بحرانِ روحی شباهت فراوان به تعریف هیستریدر فصل نورُز یک کتاب درسی روانپزشکی دارد . میتوان گفت هیستری پل از نوعِ تشویق و ترغیب جنون آمیز دیگران به گرویدن به باوری جدید است .
2
نورُز گستری – چگونه میتوان با نورُزِ خود کنار آمد ؟ از طریق تبدیل آن به الگوئی برای دنیا یعنی تسری آن به جهان . پل دنیا را به شکل خود میسازد . یعنی طبق الگویِ یک موجودِ اسف بار ، متعصب و بی ثبات . ابتدا با مسیحیان دشمنی میکند و سپس با بت پرستان . او بیمار ، زن ستیزو خود آزار است . آیا در این دنیا چهرۀ پل بازتابِ فردی نیست که تحت سیطرۀ غریزۀ مرگ عمل میکند ؟ جهان مسیحیت به نحو احسن بستر تجربۀ پل گونه زیستن است . برخوردِ سختِ ایدئولوژیک ، عدمِ تحمل و پذیرش بینش های فکری متفاوت ، بزرگداشت بدنِ رنجور و در مقابل نفرت از نشاطِ جسمی ، خوار شمردن زنان ، لذت از خودآزاری ، بی اعتبار قلمداد کردن دنیای موجود به نام دنیائی از هیچ- ساخته .
پل قد کوتاه ,لاغر ، کچل ، و ریشو است . او از جزئیاتِ عارضه ای که بدان مبتلاست با زبان استعاره صحبت میکند . میگوید شیطان خاری در بدنش فرو کرده . این استعاره را کیِرکِکارد نیز از پل به عاریت گرفت . اطلاعات دقیقی در این مورد در دست نیست . گویا روزی پل با سر و وضعی آشفته و آثار ضرب و شتم د رملاء عام ( در میان مردم گالاسی ) ظاهر میشود و این موضوع قرن ها موجب فرضیه های مختلف پیرامونِ حکمت و نوع جنس خار میگردد . کدام یک از موارد ذیل میتوانست باشد؟ تورم مفاصل ، قولنج کلیوی ، تورم زرد پی ، سیاتیک ، طپش قلب ، درد قفسۀ سینه ، خارش، سیاه زخم ، جوشِ پوستی ، بواسیر ، شقاق مقعد ، التهاب پوستی ، باد سرخ ، درد معده ، تورم مزمن گوش ، تورم حنجره و بُرنش ، احتباس ادرار ، تورم حالب ، تب مالت ، فیلاریوز ( نوعی کرم نماتود از خانوادۀ فیلاروئیده ) ، مالاریا ، تورم پیاز مو ، ریزش مو ، سر درد ، گانگِرن ( نابودی بافت ) ، تشکیل و تخلیۀ چرک ، کانون چرک ، سکسکۀ مزمن ، تشنج ، صرع و یا چه بسی امراض دیگر مربوط به مفاصل ، اعصاب ، قلب ، پوست ، معده ، روده ، مقعد ، گوش ، سینوس ها ، مثانه ، سر و … در نظرا تِ عنوان شده احتمالِ هر نوع مرضی وجود دارد الا عارضۀ جنسی . حال آنکه گویا بیماری هیستری از ظرفیتِ تقلیل یافته و حتی از فقدانِ نیرویِ جنسی نشئت میگیرد و باعث اختلالات متعدد میگردد. منجمله احساس وجود سرشار و فراگیر نیروی مذکور در دنیای خارج . در نوشته های پل دو تارس جسم آدمی چه بسی نفرت انگیز ، خوار ، ذلیل و موجد فعل و انفعالاتی شک بر انگیز معرفی میشود ؟ بیزاری از روابط جنسی ، تجلیل از عصمت و تقوی ، تمجید از پرهیزکاری ، تقدیر از بیوگی ، علاقۀ مفرطِ به تجرد را به کرات توصیه میکند . در نامه اش به اهالی کُرَنت (VII,8) دعوت به تقلید از رفتارش به تفصیل و روشنی قید شده . در این نامه از تن در دادن به ازدواج چنانچه راه دیگری در زندگی نباشد صحبت میکند . برای او عالی ترین گزینه همانا پرهیز از نیاز های جنسی است . آیا این همه علائم بر جسته نوعی هیستری نیست؟
فرضیۀ فوق این قابلیتِ را دارد که موید برخی واقعیت ها باشد . در انچه از پل نقل شده از هیچ عارضه ای یاد نمیشود . ولی به صراحت درد های معده ، روماتیسم مفصلی ، امراض پوستی گسترده و سکسکه های مکرر قابل یاد آوریست . البته در همین نقلِ قول ها از ناتوانیِ جنسی او به وضوح صحبت نمیشود الا در قالب استعاره و دراین رابطه خار ی که در بدنش فرو رفته شایانِ توجه است .
میتوان از ناتوانی جنسی یا فیکساسیونِ نیرویِ جنسی پیرامونِ یک مورد اجتماعی غیر قابل دفاع ( مادر فرد هم جنس یا هر نوع چیز دیگری) نیز یاد کرد .فروید پدرِ روانکاوی منشاء هیستری را در مبارزه علیه اضطراب های ناشی از نیروی جنسیِ واپس زده و بیان آن ها در اشکالی دیگر( بیماری های روان- جسمی ) می بیند . گرویدن به باور دینی میتواند یکی از این اشکال باشد .
گوئی قانونی وجود دارد که از دیر باز در سراسر زمین جاریست .در این رابطه به جاست از لافونتن قصه نویس معروف فرانسوی قرن 17 میلادی نام ببریم و بیاد او قانون فوق را عقدۀ روباه و انگور بنامیم : یعنی مجبور به انجام کاری باشیم و برای حفظ ظاهر وانمود کنیم که آن را از روی رضایت و خشنودی انجام میدهیم. پل دو تارس بعلت ناتوان بودن یا داشتنِ مشکل جنسی مستمند است . آیا این وضعیت ناشی از ضرورت و یا سرنوشت اوست ؟ معلوم نیست . این واقعیت چه عکس العملی در او ایجاد میکند ؟ توهمِ آزادی ، خود کفائی و استقلال در خود می افریند تا بدینوسیله با خیال پردازی از انچه شخصیتش را تعیین میکند رهائی یافته فراتر رود . سپس بانگ بر میآورد آنچه میخواهد انتخاب آگاهانۀ اوست .چون پل از یک رابطۀ جنسیِ ارضا کننده در زندگی محروم است به حذف آن برای خود و دیگران می پردازد . میخواهد مثل همه باشد مشروط بر اینکه همه از وی تقلید کنند . انرژیِ او از همین خواسته نشئت میگیرد و این خواسته چیزی نیست جز تسلیم بشریت در برابر مجموعه قواعدی که تشکیل دهندۀ شخصیت او ست .
3
انتقام یک کوتولۀ بد قواره – منطقِ فوق در خطابه اش (XII,2-10) به اهالی کُرنت کاملا مشهود است . او میگوید : ” بخاطرِ عیسی از ضعف و اضطرا بی که در وجودم هست و همچنین اذیت و آزار یکه دیگران بر من روا میدارند تا حد لذت خرسندم چرا که وقتی ضعیفم در حقیقت قدرتمندم” اعتراف مذکور از منطقی حکایت میکند که عامل جبران در آن نهفته است . جبرانیکه پل دو تارسِ هیستریک پس از بهت زده گی در اثر زمین خوردن در راه دمشق در صدد تحقق آن بر میاید . جسم او ویرانه ای بیش نیست و بر اساس این ویرانه میخواهد دنیائی شبیه به خود بسازد .
نفرت از خود به نفرت از دنیا و عواملِ دوست داشتنی آن تبدیل میشود . این عوامل مجموعه ای از زندگی ، عشق ، دلخواسته ، لذت ، احساس ، بدن ، گوشت و پوست آدمی ، خوشحالی ، ازادی ، استقلال و خود کفائی می باشند . مازو شیسمِ (خود ازاری) پل دو تارس بر کسی پوشیده نیست . زندگی ( خود) را در جَوی ملال انگیز میخواهد؛ خودرا در برابر مشکلات قرار میدهد ، معضل جو ، معضل پسند ، معضل خواه معضل گرا و معضل ساز است . در نامه ها ئی تمایلش به تحقیر شدن را بی پرده یاد اوری و تائید میکند . و از هزینه ای که برای ترویج مسیحیت متحمل شده میگوید :
شلاق : سه بار ؛هر بار سی و نه ضربه
تازیانه : سه بار
سنگسار : یک بار در شهر لیستر. (جلادان پس از اتمام کار اورا مرده تصور کرده و در محل رها میکنند ).
آواره شدن در آب های سرد دریا سه بار
ضمنِ یادآوریِ نکات فوق پل از نقل آنچه بر او در موارد دیگر رفته است کوتاهی نمیکند . از حملۀ دزدان ، از عبور از رود های خطرناک ، از خستگیِ ناشی از راه روی های طو لانی زیر آفتاب ، از شب زنده داری ها ی بسیار ، روزه های اجباری ، تشنگی ، سرمای شب های آناتولی ، دو سال حبس و تبعید . انگار تعریفِ این همه بدبختی باعث لذتِ پلِ خود ازار است .
هر از گاه مورد تحقیر قرار میگیرد . از جمله در آگورای آتن . در این میدان معروف ضمن سخنرانی پیرامون احیای جسم بعد از مرگ میکوشد فیلسوفان رواقی و ابیغوری را به مسیحیت دعوت کند . برای یونانیان سخنان پل یاوه گوئیست . در حالیکه گوینده متلک های حضار را با خونسردی تحمل میکند مریدان گزنون و ابیغور به ریش او می خندند . یک بار نیز بدنبال اعتراض و خشم مردم در سبدی پنهان شده متواری میگردد .
پل نفرت از خود را تبدیل به نفرت از دنیا میکند . دنیائی که میخواهد بنحوی با آن کنا ر بیآید و در عین حال از آن کما بیش رهائی یابد و دور از خود نگاه دارد . خلافِ آنچه دغدغۀ اوست واقعیت را اشغال میکند . شخصِ پل جسمش را خوار میشمارد چرا که این جسم جوابگوی آن چیزی نیست که باید باشد و لذا بطبع بی ارزش میشود تا جائیکه هر گوشت و پوست دیگر و حتی دنیا را بی اعتبار قلمداد میکند . او در خطابه اش به کُرنتی ها اقرار میکند : ” تنم را مورد اذیت و آزار قرار میدهم و چون اسیری آن را این ور و آن ور میکشم ” (1Cor. IX,27) و سپس ادامه میدهد :” جسم خودرا آزار دهید و چون برده ای آن را آواره و بسانِ من عمل کنید …” در این راستا از تجرد ، پاکی و پرهیزکاری تمجید میکند . در اینجا عیسی ای در کار نیست ، جبران خسرانِ یک کوتولۀ بدقواره مطرح است . کوتولۀ بد قواره وصفی است که پل در خطابۀ دیگری ( XV,8 ) به اهالی کرنت از خود میکند . چون از دسترسی به زن محروم است از او نفرت دارد و چون ناتوان است جنس مخالف را خوار میشمارد . رفتار او فرصت مناسبی جهتِ احیا یِ زن ستیزیِ یکتا پرستانِ یهود ی است که البته فراموش نکنیم مسیحیت و اسلام وارثان همین زن ستیزی هستند . اولین آیۀ دفتر یکم انجیل فحوای کلام را اعلام میکند :در داستان خلقت، زن اساساً و قطعاً بدلیل نخستین گناه و ایجاد بدی در دنیا محکوم است . پل این اندیشۀ هزاران بار نحس را بنام خود ثبت و منتشر میکند
نباید ها ئیکه در ادبیات پل و گفتار و نوشتارهای پل گونه شامل حال زنان میشود از همین اندیشه نشئت میگیرند . نباید ها هم در خطابه ها و هم در پنجمین کتابِ عهد جدید انجیل بکرات آمده است . پل در مورد زنان میگوید: ” از انجا که این جنس نهایتاً و بطور قطع ضعیف است سرنوشتی ندارد جز پیروی و اطاعت از مرد در سکوت . حوا هائیکه بعد از حوای اصلی پا به عرصۀ وجود میگذارند باید ( تا حد ترس) از شوهران خود حساب ببرند و به جنس برتر نه چیزی بیآموزند و نه دستوری دهند . این وسوسه گران جذاب میتوانند از رستگاری برخوردار باشند البته فقط زمانیکه (طبق قوانین حاکم ) در زندگی به بارداری ، زایمان ، مادری و بچه داری پرداخته باشند
برای کفاره دادنِ یک کوتولۀ بد قواره دوهزار سال است که زنان قربانیِ محرومیت ، محدودیت و گوشمالی هستند.
4
تجلیل از برده داری – پلِ خودآزار اندیشه هائی که روزی مو جب غلبۀ مسیحیت شده اند عنوان میکند . این اندیشه ها کدامند ؟ تمجید از لذتِ تسلیم ، لذتِ اطاعت لذتِ مفعولیت و تمجید از لذتِ بردگی در برابر قدرتمندان به این بهانۀ گمراه کننده که فقیر و محقر و فروتن بودن ناشی از ارادۀ اسمانی و تصمیم الهی است .
خدای بخشندۀ مهربان و… چه میخواهد … بیماریِ بیماران ، فقرِ تهی دستان ، شکنجگری شکنجه گران و نوکریِ نوکران .
پل رومیان را می ستاید و فرصت طلبانه در قلمروِ امپراطوریِ روم به مردم میآموزد که از مقامات و مامورین حکومت و در یک کلام از امپراطور اطاعت کنند . از همه دعوت می کند که دِینِ خود را به تشکیلات حکومتی بپردازند : عوارض و مالیات را به مالیاتچی ، ترس را به ارتش و پلیس و صاحب منصبان . کرنشِ را به وزرا و شاهزادگان.. .
چرا که قدرت از خدا سرچشمه میگیرد . عصیان در برابر فرستاده اش ، قد علم کردن علیه اوست . در ادامۀ همین منطق میرسیم به تجلیل از تسلیم به نظامِ حاکم . و اما در این رابطه عمل کرد کلیسا چیست ؟ جلبِ نظرِ قدرتمندان ، مشروعیت بخشیدن و توجیهِ تهی دستیِ مسکینان و مدح شمشیر بدستان . مرجع فوق با حکومت هم داستان می شود و بدین ترتیب از بدوِ وجود امکان می یابد همواره با زورگویان ، دیکتاتور ها و مستبدین حشر و نشر کند .
انگیزه هائی که در پل دو تارس مشاهده میشود در واقع مواد اولیۀ یک مورد روانپزشکی است . این انگیز ها کدامند ؟
تبدیل شدنِ نا توانی جنسی به قدرت حاکم بر جهان .
نفرت از زن به علت عدم دسترسی به وی
عشق ورزی به جلاد (خویش) در اثر نفرت از خود .
تجلیِ هیستری در شکلی فرا جسمی و عالی که همانا سامان دهیِ یک نورُزِ اجتماعی است .
عیسی بوسیلۀ پل قبضه میشود و از این رهگذر جان میگیرد حال آنکه مرد نصاری حضوری کم رنگ دارد ، به حدی کمرنگ که در صحنۀ حل معضلاتِ اجتماعی ، جنسی و سیاسی غایب است. فردی است عادی که یک شبه ره صد ساله نمیرود . بدین ترتیب رفته رفته چهرۀ مردِ نصاری مشخص و اسطورۀ عیسی بیش از پیش ساخته و پرداخته میشود
پل در زمان حیات هیچیک از انجیل ها را نخوانده و هیچگاه شخصا عیسی را ندیده بود . اولین انجیل را مارقوس در سال های آخر و یا بعد از فوت پسر مریم نگاشت .پل پس از نیمۀ دومِ قرنِ اول میلادی دست به پخش اسطورۀ عیسی میزند ، با بسیاری افراد ملاقات میکند و هزاران هزار نفر را ضمن عبور از کشور های مختلف در جریان دانسته های شگفت انگیزش میگذارد . آسیای صغیرِ (ترکیۀ فعلی) فیلسوفانِ ماقبلِ سقراطی ، آتنِ افلاطون و ابیغور ، کرنتِ دیوژن ، ایتالیایِ ابیغوری هایِ کامپانی و رواقی های روم ، سیسیلِ آمپدوکل را در مینوردد . به سیرنِ ( محلِ ظهورِهندونیسم آریستیپی) و سپس به اسکندریه شهرِ فیلون و مناطق دیگر میرود و همۀ این سرزمین ها را با افکارش چنان سریع می آلاید که خیلی زود بیماری اش دامنگیر امپراطوری میشود .
5
نفرت از قوۀ ادراک – نفرت از قوۀ ادراک را پل دوتارس به مجموعۀ غم انگیزِ نفرت از خویشتن ، دنیا ، زنان و ازادی میافزاید .داستانِ خلقتِ در انجیل نیز تنفر از دانش را میآموزد . فراموش نکنیم که نحستین گناه یا به عبارتی آن خطای نابخشودنی که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود جز چشیدنِ میوۀ درختِ دانش نیست . دست دراز ی بسوی آن و قناعت نکردن به اطاعت و ایمانِ خدا خواسته جهت نیل به رستگاری همان خطای غیر قابل گذشت است . خدا و علم را مقایسه کردن و هم طراز دانستن ، همچنین برتر پنداشتنِ قوۀ ادراک و دانش از بلاهتِ حرف شنوائیِ کورکورانه مواردی هستند برابر با گناه کبیره .
و اما دانش پل چیست ؟
– بسیار اندک و بلکه هیچ : محتوی عهدِ قدیم انجیل و یقین در اینکه خدا از زبان او حرف میزند .
چه آموخته است ؟
از مدرسه رفتن و تحصیلات معتبر در زندگیِ پل اثری نیست . شاید در مکتب خانۀ خاخام ها ی یهودی آموزش دیده باشد
حرفۀ او کدام است ؟
خیمه سازی و فروش محصولاتش به کوچ نشینان .
چه سبکی در بیان ( که صرفاً شفاهی است ) دارد ؟
سبکی سنگین ، تصنعی و پیچیده . با زبانی الکن . او به یونانی سخنرانی میکند . شاید هم سخنرانی ها را هنگامیکه به کار مشغول می بوده برایش مینوشتند . برخی می پندارند اصلاً نوشتن نمیدانست . در مجموع در برابر فردی هستیم نقطۀ مقابلِ فیلونِ اسکندریه فیلسوف معروف هم دوران وی.
پل فردیست بیسواد چندانکه حرف هایش موجب خندۀ ابیغوری ها و رواقی ها در میدان مرکزی آتن میگردد. روشِ او انجامِ بظاهر رضایتمندانۀ کاریست که بالاجبار باید به آن تن در داد . به عبارتی جهالتش را به نفرت از دانش تبدیل میکند . کرنتی ها و تیموته را فرا میخواند که به” تحقیقاتِ احمقانه و جنون آمیز” و همچنین “فریبکاری های پوچِ” فلسفه پشت کنند .داستان مکاتبۀ او با سِنِک نمونۀ درخشان جعلِ واقعیت است . طرفِ صحبتِ پلِ بیسواد فلاسفه نیستند . مردمی هستند عامی همانندِ او . هنگامیکه نواحیِ مرکزی و شرقیِ اطرافِ دریایِ مدیترانه را در مینوردد مخاطب وی قشر روشنفکر و فیلسوف و ادیب نیست . شنودگانش عوام الناسی هستند از صِنفِ ماهوت پردازان ، رنگرزان، پیشه وران و درود گران . در چنین شر ایطی به دانش نیازی نیست . برای رسیدن به مقصود ، عوامفریبی ومُتحِد همیشگی او یعنی نفرت از قوۀ ادراک کافیست .
فصل سوم
حکومت مطلقۀ مسیحی
1
روان پریشان ، بقیۀ ماجرا … – همانگونه که خرد گرائیِ فرانسوی تبار بر اساس رویاهای سه گانۀ دکارت شکل گرفت (!) مسیحیت با عَلَم کردنِ موضوعی پیش پا افتاده (ناشی از سنت بت پرستان ) پا به عرصۀ تاریخ میگذارد . این موضوع همان صُوَر فلکیِ منطقۀ بروج است .در سال 312 میلادی کنستانتن در حال پیشرویست و به رُم نزدیک میشود . میخواهد مکسانس (رقیبش) را مغلوب و سراسرِ ایتالیا را تصرف کند . پیروزی او در شمالِ شبه جزیرۀ ایتالیا رعد آساست . شهر های تورَن ، میلان و وِرون یکی پس از دیگری تسخیر میشوند .انگار کنستانتن با خدایان ارتباطی تنگاتنگ دارد . در معبد گراند واقع در کوه های وُژِ فرانسه آپولون شخضاً در برابرش ظاهر میشود و باو وعد ۀ سلطنتی سی ساله میدهد. در آن زمان امپراطور هنوز از بت پرستی فاصله نگرفته و کماکان مراسمِ آفتابِ فاتح را بجای میآورد .
اینبار نشان شکلی دیگر دارد . کنستانتن بسانِ پل که در راهِ دمشق زمین خورده خواب نما میشود و علامتی در آسمان می بیند . این علامت هم نویدبخش و هم وسیلۀ پیروزی اوست . طرفه اینکه لشکریان او نیز شاهد واقعه هستند و آیتِ مقدس را می بینند . اوزِب دو سِزاره ، روشنفکر و مدیر امور حکومتی امپراطور و اسقفِ درباری ، استاد قلب واقعیات و سند سازی و مدافع سرسخت مسیحیت در مورد علامت فوق چنین میگوید : ” نشان ، صلیبِ منوری است بر فرازِ خورشیدو مزین به یک رهنمود . رهنمودی که کنستانتن را فرامیخواند تا به یمنِ علامت اسمانی بر مکسانس غلبه یابد” . از آنجا که کار از محکم کاری عیب نمیکند شبِ بعد نیز عیسی در خوابِ امپراطور ظاهر میشود و جهت پیروزی در نبردهایش حمل یک بلا گردان و هم چنین انجامِ علامتِ صلیب بر سینه را به وی توصیه میکند و میآموزد . بدین ترتیب کنستانتن تبدیل به یک مسیحیِ تمام عیار و در این راستا مخالف و حتی دشمنِ اختر شناسی ، جادوگری و بت پرستی میگردد و گوئی در برابر این منطقِ فلسفی این ماجرا دچار بهت زدگی م میشود .
چند روز بعد از خواب نما شدن ، کنستانتن ، مکسانس را شکست میدهد و به کمک شبح عیسیِ ناصری فرمانروای سراسر ایتالیا میگردد. وی پس از ورود به پایتخت ،گارد پِرتوریِن را منحل و قصر لَتران را به پاپ- میلتیاد – تقدیم میکند . سرزمینِ مسیحیان در این دنیا نیست ، علی ایحال نادیده گرفتنِ آن چرا ؟ بخصوص وقتی دنیای موجود فراهم آورندۀ پول ، طلا ، جلال و حشمت و حکومت و قدرت است و البته این همه فضیلت سرچشمه از پیام پسرِ یوسف نجار میگیرد (!)
و اما علامتی که کنستانتن می بیند چیست ؟
– دستخطی منسوب به عیسی است یا توهمِ جمعی ؟
– پیامی است از عیسی ثبت شده در ابدیت الهی که نگاه بر جزئیات فعل و انفعالات جهان دارد ؟
– یا دلیلی که ثابت میکند دنیای اضطراب زده و شکاف برداشتۀ آن روزگار زمینه سازِ نوُرز های جمعی و ظهور نمایندگانِ روان پریش خدایانند؟
– نشانۀ احیا ست یا انحطات؟
– قدم اول مسیحیت است یا واپسین گامِ بت پرستی ؟ تیره بختی انسان های بی خدا و…. تیره بخت تر با خدای یکتا …
در دوران کنونی از علامتِ فوق برداشتی عقلانی و حتی بیش از حد عقلانی میشود. در این رابطه طالع بینی دیگر یک پیش گوئی صرف نیست بلکه علمِ نجوم بشمار میاید . دانشمندان در برابرِ حادثه ای که میتواند علتی بسیار ساده داشته باشد فرضیه ای مطرح میکنند مبتنی بریک قرائتِ روان پریشانه و لذا مذهبی . 10 اکتبرِ سال 312 درست 18 روز پس از پیروزی کنستانتن و شکستِ مکسانس ، صورتِ فلکیِ مریخ ، ژوپیتر و ونوس در آسمان رُم خبر از اتفاق خارق العاده ای میدهد و هذیان آدمیان کار را به سرانجام میرساند .
گر چه کنستانتن از دانشِ در خشانی برخوردار نیست اما سیاست مدار و طراحِ ماهریست . آیا واقعاً علامت صلیب را باور دارد . یا اینکه از آن با زیرکی جهت نیل به اهداف فرصت طلبانۀ اش بهره میگیرد ؟ او یک بت پرستِ سحر آشنا ست و مثل همه در عهد عتیق تحت تاثیرِ بی چون و چرای اختر شناسی است . وانگهی به حضور مفیدِ گلۀ عیسویان در صفوف لشکریانش کاملًا واقف است .عیسویانی که هم مطیع اند هم به نظام و حکومت وفادار .
کُنستانس کُلور ، پدرِ کنستانتن ، حاکمِ سرزمین گُل پیروان عیسی را آزاد گذاشت و از این روش نیز بی نصیب نماند. ایا او ضمن پیروی از توصیۀ توطئه گران فعا ل مسیحی زیرکانه در صدد استفادۀ سیاسی از این نرمش نبود ؟ آیا آینده نگریِ و تامین منافعش حکم نمیکرد که از نیروی قابل توجه فوق جهت تحققِ طرحِ یکپارچه کردنِ ( گرامسی گونۀ) امپراطوری بهره جوید و لذا به پیروان آئین مسیح امتیازاتِ نقدی دهد ؟ به هر حال در اوایل قرن 4 میلادی عیسیِ مجهول الهویه که در بوق و کرنایِ پُل دمیده شده بود پرچمِ هیاهوی یک امپراطوری جدید میگردد .
2
کودتای کنستانتن – کنستانتن استادانه دست به کودتا میزند . این ارثیۀ شوم هنوز بستر زندگیِ ماست (دنیای مسیحیت ) . آنانکه که به فراخوان پل لبیک گفتند جماعتی هستند فرمانبردار و پذیرای بی چون و چرای فقر و بیچارگی ، مطیعِ حکام و مامورین دولتی و مخالف سرسخت هر نوع قیام علیه حکومت ها . چندان مخالف که قد علم کردن در برابر حاکمان را توهین به خدا می پندارند و در ادامه برده داری ، اسارت و بی عدالتیِ اجتماعی را می پذیرند . ضمنِ پی بردن به این خصوصیات ، کنستانتن فهمیده بود چگونه باید از این جماعت استفاده کرد . ایستادگی ، مقاومت و جانباختگی مسیحیان بخاطر باورشان ، استعداد و استواری آنان را در سرکوب متمردین حکومتی به امپراطور ثابت کرده بود . به همین خاطر کنستانتن به آن ها تضمین هائی مید هد و به عبارتی پیوستنِ مسیحیان به حکومت را میخرد ; پس از انجام معامله ، بند ها ی عیسوی پسند در قوانین جدید گنجاده و بدینوسیله آرمان مسیحیت(پرهیزکاری و تقوا ) رسمی میشود . بدین ترتیب رسوم امپراطوری روم سفلی (Bas empire ) از قبیل روابط ازاد جنسی ، بازی در میادین شهر ، و فسق فجور جاری در آئین بت پرستان منسوخ و در عوض ، قوانین سفت و سختی وضع میشود که در اثر آن طلاق دشوار ، زندگی مشترک غیر رسمی ممنوع و فحشا جرم محسوب میشود . روابط جنسی آزاد نیز محکوم میگردد و در ادامۀ همین اقدامات افراد مجرد از ارثیه بی بهره می مانند. بدین ترتیب زمینۀ مال اندوزیِ کشیشان ریز و درشت بوجود میاید .سیستمِ برده داری نیز با اندکی تعدیل تداوم میابد. جادوگری و نبر د گلادیاتورها ممنوع و به دستور کنستانتن کلیسای سَن پیِر و بنا های اطراف آن احداث میگردد . درنتیجه مسیحیان پایکوبی میکنند چرا که سرزمین آن ها در این دنیا به واقعیت می پیوندد
در این حین وبین ، فوستا ، کریپسوس را متهم میکند که به او نظر دارد و کنستانتن را در جریان امر میگذارد . امپراطور قبل از هرگونه تحقیق بوسیلۀ عمال درباری فرزند و برادر زاده اش ( شریک جرم او) را به قتل میرساند و سپس وقتی متوجۀ دروغ فوستا میشود دستور میدهد اورا در حمام اب جوش بسوزانند… بدین ترتیب با این قتل های پی در پی کنستانتنِ بغایت مسیحی هم رستگاری خود و هم سکوتِ کلیسا را میخرد ..البته با هدایای جدید از قبیلِ:
معاف نمودن صاحبان مستغلاتِ کلیسائی از پرداخت مالیات .
احداثِ کلیساهای دیگر ( سن پل و سن لوران )
می بینیم چگونه مهرورزی مسیحائی میتواند جنبه های گوناگون پیدا کند .
روحانیت که از این سخاوتمندی های بی کران به نوای سرشارِ دنیوی رسیده بود در نشستِ نیسه ( 325 میلادی ) به کنستانتن اختیار تام میدهد. البته شخص پاپ در این جلسه حضور ندارد ( حتماً در اثر کسالت همانگونه که امروز برای این قبیل غیاب ها توجیهی میتراشند ) . طی نشست فوق امپراطور خود را سیزدهمین حواریِ عیسی اعلام میکند و بدینوسیله میشود کارگزارِ مسلح و موثر پل دو تارس . هانری ایرِنِه مَرویِ مسیحی که سخت میتوان اورا ملحد ، چپ گرا و ضد روحا نیت تصور کرد ادغام کلیسا و دولت را ” حکومت مطلقه ” می نامد . بدینسان اولین حکومت مسیحی بوجود می آید
از طرفی ، هلن (مادرِ کنستانتن ) که بفکر رستگاریِ فرزندِ خود است به فلسطین میرود و موفق به کشفِ قطعه چوبی(تیتولوس) میشود که بر فراز صلیب عیسی هنگام تصلیب وی نصب کرده بودند ( فراموش نشود هلن از مسیحیانی بود بغایت خیال پرداز ) . دستِ بر قضا مکانی که عیسی مصلوب شده بود زیرِ معبدِ آفرودیت قرار داشت . بطبع معبد را میباید خراب کرد و بجای آن محلی ساخت برای عبادت مسیحیان . این کار با حمایت مالی کنستانتن و همت هلنِ 84 ساله انجام میگیرد و در نتیجه سه کلیسا بنام های سن سپولکر ، باغِ درختان زیتون و ولادت (عیسی) در جای مورد نظر احداث گردید . سپس اشیاءِ تاریخی ( منجمله تیتولوس ) درداخل آن ها نهاده شد . حتی اگر این مجموعه (که تاریخ تا کنون درستیِ مختصاتِ جغرافیائیِ آن را تائید نکرده است ) جهت جوابگوئی به مقتضیات آن روزگار شناخته شده باشد بعنوانِ محلِ بزرگذاشتِ عیسی همچنان باقی مانده است . به منظور جبرانِ این خدمت ارزنده ، کلیسا اعلام میکند که خداوند از جنایات کنستاتن میگذرد و در همین راستا مادرش نیز به جمع قدیسان می پیوندد . بدین ترتیب برای اولین بار همسرِ امپراطور روم در معبدِ بزرگ- مردگانِ مسیحی دفن میشود.
در پانتِکُوتِ سال 337 لحظاتی قبل از مرگ، کنستانتن مایل است غسلِ تعمید شود . این کار را یک اسقفِ آریانی انجام میدهد . لازم به یاد آوری است که در نشستِ نیسه شخص امپراطور طبق حکمی آریانی هارا متهم به کفر کرده بود . بطبع این اقدام نشانۀ نبوغ سیاسی کنستانتن است چرا که بدینوسیله موجب به هم پیوستنِ اصول گرایان و دگراندیشان مسیحی و در طویل المدت وحدت کلیسا گشته و از این رهگذر مقدماتی می چیند که حتی پس از مرگش یکپارچگی امپراطوری تداوم یابد . ولی همانگونه که هیچ دیکتاتوری قادر به تدارک و تضمین حکومت بعدی نیست ، مرگ کنستاتن خلائی در راس قدرت ایجاد میکند که سرگردانی مقاماتِ عالی رتبۀ دولت و کلیسا را در پی دارد . این وضعیت باعث میشود که به مدت سه ماه از 22 ماهِ مه تا 9 سپتامبر یعنی در بحبوحۀ تابستان ، مقاماتِ لشکری ، کشوری و مذهبی در پیشگاهِ جنازۀ او حاضر شوند و تصمیماتِ خودرا به سمعِ پیکر بی جانش برسانند . در این مرحله شاهد ادامۀ نورز و آغازِ آئینی جدید در نزد مسیحیان هستیم : شیفتگی در برابر مرگ و جسد مردگان و اجزائی که از جنازه ها باقی می ماند .
3
ظالم شدن مظلوم – مسیحیان تا قبل از کنستانتن مورد اذیت و آزاد قرار میگرفتند اما نه چندان که در متون انجیلی آمده است . مورخینِ حقیقت جو ( و نه در صددِ تجلیل از مسیحیت) تعداد این قربانیان را کمتر از آنچه بر سر زبان هاست عنوان میکنند . اوزب دو سزاره مدعیست ده ها هزار تن از پیروان عیسی در راه دفاع از ایمانشان جان باختند . امروزه این رقم از سه هزار تجاوز نمیکند . جهت مقایسه میتوان از گلادیتورهائی که به بمناسبت پیروزیِ رومی ها بر داس ها (107 میلادی) در بازی های تراژان شرکت کردند یاد کرد . گفته میشود آن ها ده هزار تن بودند .
رژیم های دیکتاتوری امروزی نسخۀ برابرِ اصل حکومتهای مسیحیِ بعد از کنستانتن هستند و اساس حکومتشان مبتنی می باشد بر :
اذیت و آزار و شکنجه
تخریب اماکن نمادین و کتابخانه ها
باز گذاشتنِ دست جنایت کاران در آدم کشی
تبلیغاتِ بی وقفه
قدرت مطلقۀ رهبر
شکل دادن به جامعه بر اساس ایدئولوژیِ حاکم
قلع و قمعِ مخالفین و عدم تعقیب و محاکمۀ آمرین و عاملین قتل دگر اندیشان
انحصار قهر قانونی و وسائل ارتباط جمعی ( مطبوعات و ..)
مرززدائی بین حریم زندگی شخصی و زندگی اجتماعی
سیاسی کردنِ جامعه
از بین بردنِ تکثر گرائی
توسعۀ کاغذ بازی اداری
توسعه طلبی
موارد فوق معرفِ خصوصیات حکومت های مطلقه و امپراطوری مسیحائی در طول تاریخ اند .
بنا بر تصمیمِ تئودوز ( از جانشینانِ کنستانتن ) در سال 380 مذهب کاتولیک دین رسمی روم و 12 سال بعد بت پرستی ممنوع اعلام میشود . بدین ترتیب در ادامۀ فعل و انفعالاتِ نشستِ نیسه در سال 449 ، تئودوز دوم و ولانتَین سوم دستور میدهند هر آنچه سببِ خشمِ خدای مسیح و ناخرسندیِ پیروان عیسی میشود نابود گردد . چنین دستوری بطبع باعث بسی فشار و تضییقات در زمینه های مختلف میگردد . رواداری ، مهرورزی و گذشت حد و مرزی دارد !
از 330 کنستانتن سیاست سرکوب دگر اندیشان را آغاز میکند . سه تن از فیلسوفان آن زمان بجرم جادوگری اعدام و در همین راستا آثار پُرفیر سوزانده و پس از آن کتاب سوزان امری رایج میشود چندانکه تالیفات بیشماری در آتش حکومت های مختلف از بین میروند .
هیپاسی از پیروان مکتبِ افلاطونیسم نو مهرورزی مسیحیان را تجربه میکند : او را در کوچه های اسکندریه تعقیب میکنند به قصد کشت کتک میزنند و سپس پوست اورا کنده جنازه اش را بروی زمین میکشند و لخته های باقی مانده جسدش را میسوزانند .
4
بنامِ قانون – حقوق دانان به آنچه شرم آور است مشرو عیت می بخشند و حتی تحت لوای حقوق از آن قانون میسازند و بدین ترتیب ظلم ، ستم و جرم و جنایت را قانونی جلوه میدهند . در این رابطه آئین نامۀ تئودوزین بسیار گویاست چرا که نشان میدهد چگونه حقوق همواره بیانگرِ تسلطِ گروهِ حاکم بر اکثریت است . آئین نامۀ سیاه و قوانین دولت ویشی که بغایت رنگ مسیحیت دارند گواه این مدعا ست و میتوانند مورد توجه افراد مردد قرار گیرند .
از 380 میلادی به بعد ، غیر مسیحیان طبق قانون ، بدنام و در نتیجه عملاً از حقوق مدنی و شهروندی در زمینه های مختلف ( آموزش ، وکالت …) محروم میگردند . آسیب رساندن به کلیسا ها و همچنین به جان و مال صاحب منصبان کاتولیک جرم محسوب میشود و موجب اعدام مجرم . همزمان مسیحیان با حمایت قانون ، وحشیانه به مصادره و غارت معابد بت پرستان می پردازند .
بت پرستی ممنوع و مبارزه ای بی وقفه علیه جریانات کفر آمیز به بهانۀ مغایرت آن ها با احکام حکومتی آغاز میشود . جلسات و تجمعات دیگر ادیان ( مانویان و یهودیان) ، جادوگری و روابط آزاد جنسی سرکوب و غیرقانونی اعلام میگردد. قانون مردم را به لو دادن افراد مظنون ملزم، ازدواج مسیحیان و یهودیان را ممنوع وهم چنین مصادرِۀ اموالِ غیر مسیحیان را مجاز اعلام میکند . سال ها قبل پل دو تارس راه مبارزه با کفار را نشان داده بود . او در پنجمین کتاب انجیل مسیحی((XIX,I به حضور خود در کتاب سوزانِ کتب جادوگری اشاره کرده است
بدین ترتیب در پیروی ازاقداماتِ مادرِ کنستانتن معابد را خراب میکنند و بجای ان ها کلیسا میسازند . کنشت و کنیسۀ نیوستیک ها را به آتش میکشند . مجسمه ها ی گران بها جهت احداث بناهای مسیحی تخریب و اماکن مذهبی به کلوخ و نخالۀ و سپس به مصالح راه ها و پل ها تبدیل میشوند . وسعت خرابی چشمگیر است . .. در قسطنطنیه از معبد آفرودیت توقف گاهی میسازند برای گاری ها درشکه ها و کالسکه ها درختان مقدس از این ویرانگری در امان نمیمانند .
متنی (مورخ 19 فوریه 356) وجود دارد که طبق آن مجازاتِ بت پرستی و عمل قربانی کردن اعدام است . در چنین شرایطی چگونه میشود ازمرگ انسان ها تعجب کرد ؟ اینجا و آنجا سخن از صحنه های علنی شکنجه میرود . در دیدیم و آنتیوش عده ای مسیحی یکی از فرستادگانِ آپولون رادستگیر و مواخذه میکنند .در سی توپلیسِ (فلسطین) دومیستیوس مدستوس در راس هیئتی به بازجوئیِ برجسته ترین روشنفکران و شخصیت های سیاسی آنتیوش و اسکندریه می پردازد . طی این سرکوب ها بسیاری از فیلسوفانِ نو افلاطونی جان می بازند . منظور از کشت و کشتارِ غیر مسیحیان قلع و قمعِ دانشمندان است . در خطابۀ خود تحت عنوانِ “در باب مجسمه ها” ، ژان کریزوستومِ قدیس ، خشونتِ بدنی را توجیه میکند و صریحاً می نویسد :” مسیحیان امانت دار نظم عمومی هستند …”
در 389 مسیحیان یک معبد سراپیس و یک میترائوم را مورد حمله قرار میدهند و بت ها را در شهر میگردانند و به سخره میگیرند. طبق نوشته ها این حوادث باعث میشود بت پرستان و بویژه فیلسوفان به مخالفت بر خیزند چندانکه کار به درگیری و کشتار میگشد . در شهر سوفِس( آفریقای شمالی ) راهبان به مجسمۀ هرکول (خدای شهر ) توهین میکنند و باعث کشته شدن یکصد نفر میشوند (قرن 5میلادی ) . زاهدان مسیحی به تحریک ژان کریزوزستوم معروف دست به تخریب و غارت معبد های کوهستانی فنیقی ها میزنند .
بدین ترتیب فراخوان پل دو تارس جهت خوار شمردن فرهنگ ، دانش ، کتاب ، قوۀ ادراک و در این راستا روی آوردن و اکتفا کردن به باور دینی به ثمر میرسد …
5
خرابکاری ، کتاب سوزان و فرهنگ مرگ – پس از پل ، پیروانِ او نیز تاکید میکنند که دانش مانعیست در راه رسیدن به خدا . لذا قرن ها بعد آتش کلیسا بجان غیر مسیحیان می افتد . نویسندگا نی (آریوس و مانی ) که به اشاعۀ کفر مظنونند به قتل میرسند همچنین آثار نستوری ها ونو افلاطونی ها و پیشگویان ( که مهر جادوگری بر جبین دارند) سوزانده میشود . کار بجائی میرسد که افراد ( 370 در آنتیوش ) به منظور حفظ جانِ خود در برابر اذیت و آزار ماموران دولت مسیحی کتب ضالۀ کتاب خانه های شخصی خودرا نابود میکنند .
در 391 به دستور اسقفُ اسکندریه کتابخانۀ معروف سِراپیوُن به آتش کشیده میشود .
در 529 آموزشگاه نو افلاطونی ها ی آتن تعطیل و اموال محل فوق بوسیلۀ حکومتِ مسیحی مصادره میگردد .لازم به یاد آوریست که 600 سال بعد از میلاد ، بت پرستی در پایتختِ یونان همچنان ادامه داشته بطوریکه آثار افلاطون با ده قرن سابقۀ تدریس در شهر آتن از نسلی به نسلی دیگر منتقل میگردد . بدنبالِ این تضییقات فیلسوفان منطقه را ترک و راهی ایران میشوند .در این ماجرا برندۀ اصلی پل دو تارس است . همانکه در گذشته (در آتن) ابیغوری ها و رواقیون سخنرانی ها یش را جدی نمیگرفتند . وقایعِ مذکور موفقیتِ بعد از مرگِ مخلوقِ ناقص الخلقۀ خدا وتجلیاتِ نوُرز فلاکت بار اوست : فرهنگِ مرگ ، فرهنگ نفرت ، فرهنگ تنگ نظری و خوار شمردن دیگری. در 562 مسیحیان هلن ها را در خیابان ها میگردانند و مورد تحقیر قرار میدهند و در میدانِ کِنِژیون نیز کتاب ها و تصاویر خدایانشان را میسوزانند .
با وضعِ قوانین جدید ژوستینین تضییعِ حقوق دگر اندیشان را تشدید میکند . بدین ترتیب بت پرستان از:
ارث بردن از غیر مسیحیان
شهادت در دادگاه علیه پیروانِ عیسی
بکار گیریِ برده های مسیحی وآزادی اندیشه
محروم میشوند .
در 529 آموزشِ آئین مسیح و منجمله غسلِ تعمید بر بت پرستان تحمیل میگردد بطوریکه مخالفت با این امر موجب مصادرۀ اموال و تبعید به نقاط دور دست میگردد . آنانکه به مسیحیتِ مهرورز گرویده اند نه حق رجعت به کیش سابق خود را دارند نه حق تدریس و نه حق برخورداری از کمک های دولت . از این رو پس از قرن 6 میلادی فلسفه به مدتِ ده قرن و بلکه بیشتر امری خطرناک محسوب و همزمان یزدان سالاری بر قرار میگردد و همانگونه که تاریخ شهادت میدهد تبدیل حکومتی میشود مغایر ، مخالف و متضاد با مردم سالاری
قسمتِ چهارم
یزدان سالاری
فصل اول
منطق دستچین
1
سرزمینی برون تاریخی – همه میدانند یکتا پرستان هر یک کتابی دارند . اما آنچه غالباً نمیدانند ، تاریخِ گرداوری ، نام مولفین ، ماجرای تدوین ، نگارش نهائی ، قطعی و غیر قابل تغییر یکایک آن هاست . تورات (عهد قدیم) ، انجیل (عهدجدید ) و قرآن ، هر سه پس از مدتی مدید از دلِ تاریخ بیرون آمدند ، چندان مدید که بعید بنظر میرسد خدا ساخته باشند و تنها پاسخگویِ کسانی هستند که بدون استفاده از عقل و قوۀ ادراک صرفاً با تکیه به ایمان پا به درون این سه معبد کاغذی میگذارند .
براستی که تحقیق در بارۀ زمان نگارش و پیدایشِ متن کتاب های مقدس در کتابخانه ای که ویژۀ تاریخِ ادیان باشد کاری بس دشوار است . حتی مورخین که بر مرکبِ عقل سوارند ، گوئی به شرایط تدوین متون فوق بی توجه بوده اند . حال آنکه شرایط مذکور در برخورد و فهم مطلب چه بسیار راه گشا و مفید است . بعنوان نمونه خلقت را در نظر بگیریم. این داستان هم عصر کدام کتاب و کدام نویسنده است ؟ حماسۀ ژیلگامِش یا ایلیاد ؟ تئوگونیِ هزیود ، اوپا نیشاد ها یا گفت و شنود های کنفوسیوس
داستان خلقت را بسان یک آیۀ مقدس میخوانیم و از نقطه ضعف های دانش مطروحه در آن غافلیم . در صفحاتِ آن از سرزمینی تاریخی اثری نیست . این روشِ عجیب در گرداوریِ مطلب ، خشکه مقدس ها و پیروانشان را حق به جانب جلوه میدهد چرا که مدعی اند کتاب های فوق نه مولف( از بین انسان ها) و نه تاریخ نگارش دارند و روزی معجزه وار یا از اسمان نازل شده و یا به فردی الهام یافته در اثر نَفَسی ربانی و ازلی ابدی دیکته شده اند . متونی هستند غیر قابل تغییر که نه بوجود آمده اند نه از بین رفتنی هستند . شگفتا!
کلیسا خواندنِ مسقیم انجیل را قرن ها ممنوع کرده بود چرا که سئوالات تاریخی و برآمده از خرد را بر نمی تابید . باید گفت هنوز کمابیش دیدگاه فوق غالب است . خدمت گذارانِ ادیان نیک میدانند ارتباطِ مستقیم با مطالب کتاب اسمانی و قرائتی مبتنی برشعور و عقل ناهمآهنگی های موجود در متن را اشکار میکند . خاصه اینکه متن مورد نظر حاصلِ قرن ها جریان انتقال شفاهی کلام از نسلی به نسل دیگر است چنانکه سرانجام بعد از بار ها نسخه برداری و نگارش ، آن هم بوسیلۀ کاتبانِ بی توجه ، ابله و بلکه مغرض و اهل دخل و تصرف بدست ما رسیده است . اگر هنگام قرائتِ این متون ، مقدس بودن آن ها را نادیده بگیریم خیلی زود از قداست خواهند افتاد . لذا باید آن ها را قلم بدست خواند…
2
قرن فعالیتِ یک کارگاه – وقتی در مورد تاریخِ تدوینِ کتبِ فوق اطلاعاتی کسب میکنیم انگشت به دهان می مانیم . انجیل امیل اُستی و ژوزف تِرَنکه یک مقطعِ زمانی پیشنهاد میکند ( بین قرن دوازدهم و دوم قبل از میلاد) . یعنی حدوداً بینِ آخرین متونی که مصریان راجع به حکمت نوشتند و آکادمی جدید کارنئاد . ژان سولر ( از اسطوره شکنان برجسته ) صحبت از قرن پنجم الی اول قبل از میلاد میکند : به عبارتی دوران بین سقراط و لوکرس . برخی محققین زمان فوق را کوتاه تر تصور میکنند : بین قرن سوم و دوم قبل از میلاد .
با توجه به مواردِ فوق تدوین تورات حدود ده سال طول کشید. در این صورت چگونه میتوان از نگاهِ یک مورخ موضوع را بررسی کرد و به مقطعی رسید که ازدیدگاه ِ جامعه شناسی، سیاست و فلسفه وضعیتی روشن داشته باشد. در اینجاست که امرِ امحای ( به عمد یا به سهو) نشانه ها و مستنداتِ تاریخی و همچنین کتمانِ ساخت و پرداخت کتاب اثرات خود را نشان میدهد : معلوم نیست متونِ مورد نظر را چه افرادی نگاشته اند؟ کدام شرایطِ زمینی زمینه سازِ بوجود آمدن آن ها بوده است؟ بطبع بلا جواب ماندنِ این سوالات باعث میدان داریِ طرفدارانِ منبعِ الهی میگردد .
همین ابهام در مورد متونِ عهد جدیدِ انجیل وجود دارد . قدیمی ترینِ آن ها نیم قرن بعد از حیاتِ (متصورِ) عیسی سر از خاک در آورند . به هر حال هیچ یک از انجیل نویسان نه باعیسی ملاقا تی داشته اند نه از نزدیک اورا می شناخته اند . در بهترین حالت دانسته های آن ها ریشه در قصۀ اسطوره گونه و اسرار آمیزی دارد که سینه به سینه به مقطع زمانی مشخصی رسیده (از پنجاه پس از میلاد – زمان متون پل دو تارس – تا پایان قرن اول ، زمان نگارش آخر زمان بوسیلۀ ژان ) و در خلال این مدت از سخن به نوشته تبدیل گشته . با این حال تا اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم میلادی نسخه ای از انجیل های چهارگانه در دست نیست .
این دیدگاهِ خواننده است که بی دلیل و مدرک حوادثِ مطروحه در متن را باور میکند . چرا ؟ چون :
نویسندگان این آثار مارقوس ، لوقا و متی و… هستند .
خواننده برهه ای را مد نظر دارد که متون فوق الزاماً در آن هنگام نوشته شده اند حتی اگر قدیمی ترین سند دیر بدست امده باشد یعنی در مقطعی که برخی آن را زمانِ ( دهه های پر ماجرای قرن دوم میلادی) “ساخت و پرداخت” مسیحیت مینامند.
نشستِ ترانت (1546) متن نهائی انجیل را بر اساس معتبر ترین نسخه تهیه و تصویب میکند . و اما معتبر ترین نسخه خود محصولِ نوشته ای به زبان عبری است که بوسیلۀ ژِرُم قدیس به لاتین ترجمه شده بود . (قرن 4 و 5 میلادی) ناگفته نماند که فرد مذکور را نمیتوان نماد صداقت فکری قلمدادنمود .
یهودیان نیز در گردآوری کتاب خود به کندی پیش میروند چندانکه تدوین آن قرن ها طول میکشد . البته بخش هائی از تورات را به قرن 12 قبل از میلاد نسبت میدهند .با این حال خاخام ها در سال 100 بعد از میلاد ( پس از تخریب معبد اورشلیم ) به تدقیقِ متنِ انجیل یهودیان می پردازند . در همان دوران اپیکتت در قلب امپراطوری روم یکی از پرچمداران رواقیون است . ..
یهودیان در اوایل قرن 3 میلادی آموزش های تورات(میشنا) را روی پوست ها ی لوله شده با خط خوش می نویسند . همزمان دیوژن لائِرس ضمن جمع آوری اسناد ، به نگارش زندگی ، نظرات و اندرز های فیلسوفان نامی می پردازد . حوالی قرن 5 میلادی خاخام هائی که از فلسطین مهاجرت کرده اند تلمود بابل که تفسیری بر میشنا است را تکمیل میکنند . در همین دوران بوئِث ،” تسلیِ فلسفه” را در زندان به اتمام میرساند . متنِ اصلیِ انجیلِ عبر ی (عهد قدیم ) بالاخره در قرن 10 میلادی به ثبت میرسد . در همین هنگام ابن سینا در تلاش است بین فلسفه و دین تفاهم ایجاد کند. گروهی از مسلمانان نیز بر آنند تا بر اساس قرآن های مختلف کتاب نهائی اسلام را عرضه کنند . کار ساده ای نیست چرا که نوشته های متعدد و متفاوتی بنام قرآن وجود دارد بنابراین باید از بین آن ها یکی را انتخاب کرد ، نگارشِ متنی را با متن دیگر مقایسه و زبان های محلی را تطبیق نمود و در جمله بندی ها هم آهنگی بوجود آورد ، حروف را زیبائی بیشتر بخشیده اشتباهات املائی را بر طرف ، ناسخ و منسوخ را تفکیک و در نهایت مطلب را جا انداخت و هویت ایدئولوژیک آن را مشخص نمود . زمان اسناد را می پرورانَد . تاریخچۀ کارخانه ای که قرآن را ساخت و پرداخت آنطور که باید هنوز بگونه ای دقیق نوشته نشده است .
نتیجه اینکه : اگر قدیمی ترین تاریخ ( داستان خلقتِ تورات 1200قبل از میلاد) و سپس نزدیک ترین تاریخ ( عهد جدید انجیل نشستِ ترانت قرن 15پس از میلاد ) را را در نظر بگیریم ، جنب و جوش کارگاهِ یکتاپرستی با تلاطم بسیار 27 قرن بطول انجامیده است . بدین ترتیب می بینیم چگونه در کتابی که مستقیماً از سوی خدا به طرفدارانش دیکته شد فرصت های بینابینی مختلف جهت تحقق این امر بار ها پیش آمد . فرصت هائیکه در خورِ تلاشِ جدی باستان شناسان می باشند .
3
مهمان سرای اسپانیولیِ یکتا پرستی- در این جستجوی تاریخیِ گیج کننده یقین را کجا میتوان یافت ؟ حتی از دسترسی به تاریخ تولد یکتاپرستی عاجزیم . برخی آن را در قرن 13 قبل از میلاد می پندارند . ژان سولر حوالیِ قرن 4 و 3 قبل از میلاد را پیشنهاد میکند .از یک طرف تاریخ فوق در هاله ای از ابهام قرار دارد و از طرف دیگر تبار شناسی یکتاپرستان امری روشن و مشخص بنظر میرسد . شجره نامه را نخست یهودیان اختراع میکنند و در این
رابطه شاید از آئین مصریان (نیایش آفتاب) الهام گرفته باشند . این ابتکار تاریخی زمینۀ انسجام ، یکپارچگی و تداوم حیاتِ قومِ تهدید شدۀ یهود را فراهم می کند و در ادامه موجب ایجادِ اسطوره ای میشود که از دل آن خدائی جنگجو ، خونخوار و مهاجم بیرون میاید . خدائی که هم فرماندۀ جنگِی است هم بسیار موثر در بسیجِ نیروهایِ یک قوم بی سرزمین . بدین ترتیب اسطورۀ قوم منتخب آفرینندۀ جوهره و موجودیت ملتی میشود که در راستای سرنوشتی مشخص گام بر میدارد.
از این ابتکارِ تاریخی بیش از چند هزار صفحه ( قواعد و اصول و احکام دینی ) باقی نمانده . با توجه به اثر 2500 سالۀ آن ها بر همۀ عالم ، تعداد این صفحات اندک است .اگر به چاپ هر یک از کتاب های ادیان سه گانۀ موسسۀ انتشاراتی پلیاد توجه کنیم ( که جلد خاکستری رابر جلد سبز متون قدیم ترجیح میدهد ) تعداد صفحات هر یک از آن ها به شرح زیر است:
تورات حدوداً 3500
انجیل مسیحیان 900
و قرآن 750
که مجموعاً میشود اندکی بیش از 5000 هزار صفحه . این صفحات حاوی توضیحات لازم قطعی و نهائی پیرامون هر چیز وخلاف هر چیز می باشند
در هریک از این کتاب ها ی بنیادی تضاد فراوان است . هر سخنی خلاف خودرا به همراه دارد . در جائی نظری مطرح است اندکی دور تر عکس آن مشاهده میشود . در سطری بطلان ارزشی ثابت میگردد و در سطری دیگر همان ارزش حقانیت پیدا میکند . گردآوری یک مجموعۀ منسجم و تثبیت شده نیز بی نتیجه می ماند . حتی انجیل های متی ، مارقوس و لوقا که طرحی واحد دارند و قابل تطبیق هستند نتیجه بخش نیستند . یهودی ، مسیحی و مسلمان هر یک میتواند طبق میل خود از تورات و انجیل و قرآن کلامی استخراج و با توجه به نیازشان ، سیاه و سفید ، شب و روز و فضیلت و رذیلت را توجیه کنند .
وقتی ستیزه جو ئی به منظور توجیه عملش به دنبال آیه ای میگردد . کافیست کتاب را ورق بزند . مطئناً در زمینۀ دلخواهش آیه فراوان پیدا میکند. اهل صلح و صفا نیز به نوبۀ خود میتواند در همان کتاب جمله ای بیآبد در دفاع از مهرورزی . اولی شنونده را به قلع و قمعِ دشمن فرا میخواند در صورتیکه دوم به صلحی جهانشمول ؟ . طرفه اینکه هر دو مدعی بر اساس همان نوشتۀ الهی سخن میگویند . یهود ستیز میتواند نفرت جنون آمیز خودرا از یک یهودی توجیه کند و یهودی مومن بنام انجیل فلسطینیان را خوار شمارد؟ همچنین زن -ستیز قادر است برتری مردان بر زنان را ثابت کند. معجون کتب الهی حاوی چنین ضد و نقیض گوئی هائی هستند . اگر بخواهیم ضمنِ توجیه نفرت ، قتل و تحقیر وجدانمان را از عذاب خلاص کنیم مواردی در دسترس هستند که هم خباثت را مشروعیت می بخشند و هم نوع دوستی را میاموزند
بنابراین در مورد متون مقدس به نکات زیر باید توجه کرد:
زمانِ نگارشِ بیش از حدِ طولانی
تعدد نگارندگان ، دخل و تصرف در متون ، کثرت منابع و تنوع مطالب .
اگر این کتاب ها الهام گرفته از کلام خدایی واحد میبودند و در نگارش آن ها نویسندگان و نسخه برداران بسیار شرکت نمی کردند ، این همه ناهمگونی ، تناقض گوئی و آموزش های متفاوت و متعدد مشاهده نمیشد .
براستی چه کسی کتاب دینش را از اول تا به آخر خوانده است؟ و اگر هم چنین کرده باشد آیا در جریانِ قرائتِ جزئیات و کلیات ، از عقل ، حافظه ، قوۀ ادراک و تیز بینی خود بهره گرفته است ؟ آیا منظور از خواندن، ورق زدنِ سریع صفحات ، زمزمه کردن بشیوۀ ذکر دراویش ،جستجو در میان اوراق برای یافتن موارد خاص و یا سر فرصت وارسی کردن تک تک صفحات کتاب و بطبع واکاوی کل مطلب است ؟ چنین روشی منجر به کشفِ موارد ی میشود غیر واقعی و باور نکردنی . بدین ترتیب میرسیم به کلاف سر در گم این سه مصحف الهی که امپراطوری ها ، حکومت ها و ملت ها در بیست قرن اخیر ساخته و پرداخته اند .
4
روش دستچین – هرکه هر چه میخواهد از این معدن سر باز بر میدارد . چون هر یک از این کتاب ها ملهِم از خدا و یا دیکته شده بوسیلۀ او می باشند بطبع جامع کامل و قطعی هستند و مویدِاینکه خدا برتک تکِ مواردِ زیر تسلطِ مطلق دارد :
چگونگیِ استفاده از عقل
اصل عدم تضاد
دیالکتیکی که منجر به نتیجه گیری ها میشود
رابطۀ علت و معلولیِ منطقی
در غیر این صورت خدا ، خدا نمی بود و چون هر یک از کتاب ها عینِ کمال است اجزاءِ تشکیل دهندۀ آن نیز عین کمالند . بدین ترتیب کل مصحف تابعِ کمالِ زمان هائیست که طی آن ها ساخته شده است . بنا براین نه تنها مجموعۀ انجیل بلکه اجزاء ، اقسام و جممله های برگزیدۀ آن نیز واقعی هستند .
بنا بر اصل فوق ، متنِ کتاب باعث تفسیر روح آن میشود و با لعکس . با تعجب میتوان مشاهده کرد که آیه ای بر گرفته از یک صفحه آیۀ دیگری را رد میکند و جالب اینکه اندکی دور تر آیۀ مردود مجدداً تائید میگردد . این بازی ، یعنی توجیهِ یک نظر خاص بر اساسِ جمله ای دستچین شده و برآمده از مجموعه ای مربوط به زمان و مکانی مشخص . بدین ترتیب هر زیدی میتواند بنفع خود از کتب مقدس استفاده کند . این روش با توجه به نمونه های تاریخی بوضوح اشکار میشود . هیتلر ضمنِ استناد به اخراجِ کاسبکارانِ معبد توسطِ عیسی حرکت سیاسی اش را توجیه و در مقابل ، مارتین لوتر کینگ انجیل بدست به ترویج مبارزات بی خشونت می پردازد … اسرائیل با تکیه بر تورات اسکان یهودیان در سرزمین فلسطینیان را عملی موجه جلوه میدهد و فلسطینیان بر اساسِ آیه ها ی قرآن به قصد بیرون راندن اشغال گران از همین سر زمین ها یهودیان را بقتل میرسانند . در این راستا سخنرانی های پیچیده و فریبنده باعث تقدیس رذیلت و تقبیح فضیلت میگردند.
مثال دیگر، ماجرایِ کوهِ طور است : یهوه به شخصه در محل فوق وارد عمل میشود و در میان آتش و دود و هاله ای از ابر با صدای بلند لوح ده فرمان را به موسی میدهد و طبیعتاً در جریان این حادثه خدا مقتدر و پرجذبه است . پنجمین و معروف ترین حکم ده فرمان (آخرین فصل تورات V,179)) میگوید: تو نخواهی کشت . ساده تر از این نمیتوان گفت . جمله تشکیل شده از یک فاعل ( ضمیر شخصی) ، از یک فعل امری و باز دارنده به زمان آینده ،. خدا بسادگی حرف میزند . چندان ساده که جملۀ او میتواند یک موردِ دستوریِ دبستانی باشد در حد فهم یک شاگرد کم هوش. حکم مزبور به صراحت میگوید عملِ کشتن و یا ستاندنِ جانِ هم نوع ممنوع ! اصل اصلیست تغییر ناپذیر، مطلق ، مقدس و در برگیرندۀ همۀ افراد . سخنیست عنوان شده و قطعی .
اگر این جمله از کلیت ده فرمان استخراج شود به تنهائی بیانگر یک منش اخلاقی و گویایِ مسالمت ، صلح ، عشق ،مهربانی ، رواداری و به عبارتی نافی انواع منازعات از جمله جنگ های صلیبی انکیزیسیون ، استعمار ، بمبِ اتمی و در یک کلام دشمنی بین انسان ها و قتل و کشتار … حال آنکه هواداران انجیل قرن هاست بی شرمانه بنام همین کتاب دست به خشن ترین اعمال ضد بشری زده اند . با توجه به موارد یاد شده این ظاهراً پارالوژیزم چرا ؟
ظاهرا بخاطر اینکه بعد از حکم ده فرمان ( در فصل اخر تورات ) آیه هائی (VII,1) آمده است که کشتارِ برخی اقوام ( هیتیت ها، آمورِاَن ها ، پریزیت ها ، کنعانی ها گیرگاشیت ها و جبوزِاَن ها) بدست یهودیان( بوسیلۀ یهوه ) موجه اعلام میشود . اغلبِ این مردمان در سرزمین فلسطین زندگی میکنند و با توجه به رفتار قوم منتخب تحت انواعِ فشار ها( لعن ونفرین ، تبعیض ، ممنوع بودنِ ازدواج مختلط ، بی رحمی ، تخریبِ معبد و بناهای عمومی ، کتاب سوزان و…) قرار میگیرند . زمینۀ این رفتار چگونه فراهم میشود ؟باز جواب را در همان فصل از تورات میتوان یافت : یهودیان قوم منتخبند ( VII,6 ) منتخب خدا برعلیه و بر خلاف میل دیگر اقوام . ازیک طرف خودداری از قتل ، از طرف دیگر رهنمود های بعدیِ آخرین قسمتِ تورات یعنی کتک زدن ، کشتن ، نابود کردن ، سوزاندن ، چپاولِ اموال و چه بسی مواردی از این قبیل که حاکی از یک جنگ تمام عیار است . یهوه قتلِ عام موجوداتِ زنده را توجیه میکند و باز از زبانِ کتاب الهی میگوید مردان ، زنان ، کودکان ، سالخوردگان حیوانات ( الاغ ، گاو و دیگر احشام) باید کشته شوند ( صحیفۀ یوشع- جانشین موسی- VI, 21 ). تسخیرِ سرزمین کنعان و فتح اریحا که در آتش مهاجمین میسوزد به قیمت جان افراد بیشماری تمام میشود . اموال اهالی شهر از جمله پول ، طلا و انواع اجناس قیمتی صرف بزرگداشت ، سخاوتمندی ، عظمتِ یهوه و اولین نسل کشی میشود .
در نتیجه آیا در برداشت از موارد فوق باید به تضادی قطعی بسنده کرد یا روشی بدیع برگزید و به قرائت دقیق مطلب پرداخت؟ با توجه به متن وظیفۀ اخلاقیِ خودداری از قتل با حقانیت نسل کشی سازگار بنظر میرسد . در زمانِ خود لئون تروسکی ( بنا بر دلایل و شرایطی دیگر) در نوشته این بنام “روش اخلاقی آن ها و روش اخلاقی ما” بنوعی این تضاد را حل کرده بود . یعنی برای یک طرف اخلاق مبارزاتی و برای طرف مقابل قانونِ دیگری قائل بود.
فرضیه ای میتوان مطرح کرد که بر اساسِ آن ده فرمان فراخوانی است مربوط به یک منطقه و خطاب به قومی خاص بدین معنی که : توکه یهودی هستی برادر (یا خواهرِ) یهودی خودرا نخواهی کشت ! نقشِ ساختاری فرمان مزبور به نحوی است که فقط حفظ و بقای پیروان موسی را تداعی میکند و در این صورت کشتنِ دیگران یعنی غیر یهودیان یا گوی ها جنایت محسوب نمیشود. چنین امری دیگر در چهار چوب ده فرمان نمی گنجد . خودداری از قتل از وظیفۀ اخلاقیِ مطلق تبدیل میگردد به عملی مشروط و اختصاصی و نه فرا گیر و جهان شمول . یهوه با قوم برگزیدۀ خودسخن میگوید و عنایتی به دیگر اقوام ندارد . تورات بدین ترتیب موجد نامساوات در زمینۀ اخلاقی ، جهان هستی و در عرصۀ ماوراءالطبیعه میگردد
5
شلاق و گونۀ چپ- نوبت به تضاد ها و استدلالاتِ نادرست در مسیحیت میرسد . انجیل های چهار گانه ظاهراً صحبت از مهربانی ، عشق و صلح میکنند. عیسی نماد پر تلالوئیست از کَرَم و تسلیِ بیماران و مستمندان . او به تقدیر از ساده دلان و خیر خواهی و انسانیت مشهور است. شرح فضایل اخلاقی فوق البته حکایتی است برای کودکان و یکشنبه های خانواده های مومن . جهتِ نشان دادنِ شخصیتِ عیسی ، یکی از نقل قول های دستچین شده ، موردِ گونۀ چپ است . موردی است معروف که هم متی (V, 39) از آن صحبت میکند هم لوقا (VI,29 ) . عیسی عهد عتیقِ انجیل را منسوخ اعلام نمیکند بلکه به تکمیل آن می پردازد. قصاص را فرا تر رفتن از مقابله به مثل تعبیر ن و در این رابطه دیدگاهِ جدیدی مطرح میکند : اگر بر گونۀ راستتان سیلی ای نواختند گونۀ چپ را امادۀ سیلیِ بعدی نمائید ( که بیشک …)
این وظیفۀ اخلاقی که حالت فراخوان دارد مانند پنجمین مادۀ ده فرمان قابل تغییر و نیست . احدی نمیتواند این تمثیل را به نحوی معنی کند که نتیجۀ عملی آن مقابله به مثل باشد . مسیحیِ سیلی خورده از واکنش خشونت بار امتناع میورزد و بدینوسیله ازبروز نزاع جلوگیری میکند . بدین ترتیب دست رومیان ( تا قبل از کنستانتن) در سرکوب و قلع و قمع مسیحیان دو صد چندان باز می ماند . احمقِ سمجی که تحتِ تاثیرِ چنین بینشی است حاضر است دودستی خودرا در معرض ظلم و ستم دیگران قرار دهد . البته اگر طرفدارانِ مهاتما گاندی از روح انجیل الهام می گیرند و اشغالِ خط آهن را جهتِ اعتراض برمی گزینند از آن ها نمیتوان خرده گرفت ، مع الوصف اگر در برابرِ آن ها سرکوبگرانی از قماش نازی ها صف ارائی میکردند نه فقط گونۀ راست بلکه گونۀ چپشان را هم از دست میدادند .
و اما تمثیل دیگری هست که هم در انجیل آمده و هم در قوانینِ کلیسا بعنوان کاسبکاران معبد . این اصطلاح را عیسی بکار برده است . نمیتوان در اینجا موردِ گونۀ چپ را آموزش مسیح قلمداد کرد و در عین حال عصبانیت ، خشم و خشونت را به گردنِ بدرفتاریِ یکی از حواریون (ژان II,14) انداخت . بعلاوه عیسی ایکه مقابله به مثل را مردود میداند با روشی قهر آمیز کاسبکاران را از معبد اخراج میکند چرا که به فروش گاو، گوسپند ، پرنده و صرافی مشغولند . آیا این همان عیسیِ مهربان مسالمت جو و روا دار است ؟
بمنظورِ اقناعِ مومنینی که مورد فوق را حهتِ بی اعتبار کردنِ چهرۀ صلح طلبِ مسیح کافی نمیدانند میتوان نمونه های دیگری از متن عهد جدید انجیل استخراج کرد . نمونه هائ که حکایت از ادب و بزرگواری قهرمان ما نمیکنند . مثلاً :
هنگامیکه پیروانِ تورات و کاتبانِ ریاکار را هفت بار نفرین میکند (لوقا XI,42,52)
هنگامیکه مخا لفانِ باورش را روانۀ( در حرف) جهنم میکند( لوقا X,15 XII,10 )
وقتی اهالیِ شهر های شمالِ دریاچۀ ژنزارت را مورد فحاشی قرار میدهد چون از استغفار سر باز میزنند .
زمانیکه ویران شدنِ اورشلیم و همچنین معبد را اعلام میکند (مارقوسXIII )
وقتی میگوید آنکه با او نیست بر علیه اوست (لوقا X ,23 )
وقتی میآموزد که نه برای صلح بلکه برای شمشیر آمده است (متی X, 34) و الی آخر
6
هیتلر ، مرید ژانِ قدیس- با استناد به این نمونه های دست چین شده هیتلر از تمثیل کاسبکاران معبد نیک استقبال میکند . در صفحات بعد توضیح خواهم داد او ( که تا آخر عمر کماکان مسیحی باقی میماند) تا چه حد از قابلیت کلیسا در ایجادِ تمدنی نوین تقدیر و بر این اساس تداوم تاریخیِ آلمان نازی را از قبل اعلام میکند . دیکتاتور آلمان در” نبرد من” خواننده را به شلاق ارجاع میدهد . او تنها کسی است که بر اساس این تمثیل به دفاع از مسیحیتِ مورد نظرش پرداخته و آن را مسیحیتی واقعی و ایمانی بر حق معرفی میکند .
آن مسیحی که مجموعۀ عهد قدیم و جدید انجیل را قبول دارد میتواند با استناد به بخشِ خروج (XXI,23 ) به قصاص متوسل شودو به مقابله به مثل بپردازد . گرچه عیسی گونۀ چپ را بعنوان جایگزین یک سنت قبیله ای تجویز میکند اما اگر این تمثیلِ (عهد جدید) ضمن علم کردن طرح قصاصِ (عهد قدیم) ملغا گردد و سپس موردِ کاسبکاران معبد مطرح شود آنگاه با عوام فریبی فجیع ترین اعمال را میتوان براحتی توجیه کرد . مثلاً شب بلور که بی شباهت به اخراج کاسبکاران معبد نیست . عیسی کاسبکاران معبد را متهم به کاسبی و صرافی میکند ….تزریق اندکی هیجان و جنون در این استدلال منجر به توهماتِ ناسیونال سوسیالیستی میشود و باعث جوابی قصاص گونه ( راهِ حل نهائی ) میگردد . متاسفانه ، استعارۀ شلاق موجب میشود که خطیبان زبر دست ، اطاق های گاز را مشروعیت بخشند . پیِ 12 پاپِ ان زمان و بدنبال او کلیسا تحت تاثیر این عوام فریبی ها عمل کرده و میکنند . . بعد از گذشت چند دهه از جنگ جهانی دوم واتیکان هنوز به اشتباه خود (حمایت از نازیسم) اعتراف نکرده است . این سکوت همکاری کلیسا با جنایت کاران را تداعی میکند .
7
در زمینۀ منطق، الله بی استعداد است. از آنجا که مردانگی(نه به معنی جوانمردی ) ، جنگ طلبی،نظامیگری و کشور گشائی جوهرۀ اسلام را تشکیل میدهد ، هیتلر( که نامِ عربیِ او ابو علی است ) از دوستداران پر و پا قرص این دین است. به همین دلیل بیشمارند مومنین ایکه در تاریخ در مقام تشکر از اسلام دوستی او بر آمدند. در این راستا از مفتی اورشلیم میشود یاد کرد . بعلاوه پس از جنگ جهانی دوم ، فعالین یهود ستیز و ضد صهیونیسم همواره به کمک نازی هایِ فراری و بیکار شتافته و به آن ها در ستاد های فرماندهی و سازمان های اطلاعاتی خاور نزدیک مسولیت های مهمی محول کردند . هم اکنون چه بسی جنایت کاران جنگیِ آلمانی تحتِ حمایتِ دولتمردانِ سوریه، مصر، عربستان سعودی و فلسطین مخفیانه در این کشورها براحتی زندگی میکنند . در اینجا از یادآوری تعداد غیز قابل تصورِ مقاماتِ عالیرتبۀ رایش سوم که اسلام آوردند صرف نظر میکنیم .
پس از عهد قدیم و عهد جدید به تحقیق ادامه داده و زمینۀ تضاد ها ، استدلالات ظاهر فریب و موارد دست چین شده را که موجب توجیه نکوهیده ترین اعمال میگردند واکاوی می کنیم:
ممنوع بودنِ قتل (مادۀ 6 ده فرمان) و همزمان بزرگداشت هولوکاست توسط همان افراد .
مهرورزی مسیحیان و همزمان توجیه خشونت تحت عنوان قهر الهی
دو مورد فوق بر گرفته از انجیل است . ظرفیت قرآن نیز در این زمینه شگفت آوراست . آیۀ 82 سورۀ 4 : ” آیا در بارۀ قرآن نمی اندیشند ؟ اگر از سوی غیر خدا بود ، اختلافات فرآوانی در آن میافتند ” با بی احتیاطی تمام مدعیست که قرآن کلام الهی است ( معلوم نیست بنا بر چه دلیلی ) سپس میخوانیم که کتاب مذکور تهی از تضاد است . عجبا ! کافیست قرائتِ مصحف را ادامه دهیم تا متوجه تناقضاتِ بیشمار آن شویم . در سورۀ 6 (الانعام) آیۀ 114 :” و کلام پروردگار تو با صدق و عدل به حد تمام رسید” قرآن با رضایتمندی از وجود خود یاد میکند ( مانند اسپینوزا …. ) و در سورۀ ( الحج)22 ایۀ 16: ” این گونه ما قرآن را بصورتِ ایاتِ روشنی نازل کردیم” مدعی بیانِ روشنِ مطلب میشود (مانند دکارت …)و بیانی فاقد پیچیدگی در سورۀ 39 (زمر) آیۀ 28: قرآنی است فصیح و خالی از هر گونه کجی و نادرستی ( مانند برگسون …) . معذالک کتاب فوق مملو از موارد ضد و نقیض است . مواردی مشخص و عدیده که وقتی با عینک عقل به قرائت متن می پردازیم آشکار می شوند
قرآن شاملِ صد و بیست و چهار سوره است که تمامیِ آن ها بجز سورۀ نهم با جملۀ بسم الله الرحمن الرحیم آغاز میشود . طبق سنت، خدا دارای نود و نه اسم است . صدمین نام در دنیای باقی آشکار خواهد شد . در زمینۀ مهربانی و رحم و خیر خواهی اسامیِ مختلفی دارد ( الغفار ، اللطیف ، الحلیم ، البّر ، الاعفو. ، ذوالجلال و اکرام
در فرهنگ لغاتِ لیتره کلمۀ فرانسوی میِزری کورد که در جملۀ بسم الله الرحمن الرحیم مفهوم اصلی است بشرح ذیل معنی شده : ” عفوِ کسانی که مستوجبِ مجازاتند ” یا اندکی دور تر همین لغت نامه در زمینۀ دین چنین توضیح میدهد :” بخشندگی خدا در قبال انسان ها و گناه کاران |” . با توجه به اسامی فوق چگونه میشود نام ها ی دیگر او را توجیه کرد ، نام هائی از قبیل المُذِل ، المُمیت ، المُنتقِم و الدّار…این چه خدائیست که مهربانی توام با بخشایش او انسان ها را قربانیِ ذلت ، مرگ ، انتقام و صدمات گوناگون دیگر میکند ؟ عملکردِ الله طی سوره های متوالی در قرآن به تفصیل توجیه شده اند .
8
صورت برداریِ تضاد ها – الله همواره در قرآن در نقشِ یک جنگجوی بی رحم ظاهر میشود . البته میتواند بزرگوار هم باشد چرا که از چنین خصلتی نیز برخوردار است . ولی کی کجا و با چه کسی بزرگواری کرده است ؟باید پذیرفت که در این راستا بیشتر از مهرورزی ، شاهد اعدام ،انقیاد ، تحقیر ، شکنجه قتل و غارت و آتش سوزان هستیم . و این وضعیت ، هم وصف رفتار محمد است و هم وصف فحوای کلام قرآنی . حرف و عملِ اسلام در مهربانی و بخشندگی چندان تلالوئی ندارند .
باید گفت پیغمبراسلام نمادِ فضیلتِ جوانمردی نیست . در زندگی نامه اش آمده است : محمدِ مدینه ضمن جنگ های قبیله ای دست به غارت و چپاول میزند و اسیرانِ زن را از آنِ خود و غنائم را تقسیم میکند . یارانش را جهت سرکوب دشمن به خط مقدم جبهه میفرستدیارانیکه به محض یورش نیروهای متخاصم پا به فرار گذاشته در خندق ها پنهان میشوند. به افرادی ماموریت میدهد تا رقیبان مزاحم را حذف کنند . هنگام نبرد از کشتنِ یهودیان کوتاهی نمیکند و …الله اکبراست و به همچنین محمد . با این حال بهتر است بیش از حد به بررسی صفات رسول خدا نپردازیم چون ممکن است چنین کاری باعث رنجش خالق اعظم شود .
این از جوانمردی پیغمبر اسلام . حال نگاهی به صورت تضاد ها بیاندازیم : الله در استراتژی ، تاکتیک و جنگهای تنبیهی و منجمله قلع و قمع و کشتار مهارت دارد . سورۀ 8 آیۀ 30 : بخاطر بیآور هنگامی را که کافران نقشه میکشند که تو را به زندان بیافکنند یا به قتل برسانند و یا از مکه خارج سازند ، آن ها چاره می اندیشیدند و نقشه میکشیدند و خداوند هم تدبیر میکرد و خدا بهترین چاره جویان و تدبیرکنندگان است . از حیله به نحو احسن استفاده میکند . سورۀ 3 آیۀ 54 : و زمانی را که موسی به قوم خود گفت” ای قوم من ! شما با انتخاب گوساله به خود ستم کردید ، پس توبه کنید و بسوی خالق خود باز گردید و یکدیگر را به قتل برسانید . این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است ” .سپس خدا توبۀ شمارا پذیرفت زیرا که او توبه پذیر و رحیم است . حیله ( این روش اخلاق ستیزان ) آیا جز رذیلت نیست ؟ الله با طیب خاطر به خشونت متوسل میشود و در مورد مرگ تصمیم میگیرد . سورۀ 3 آیۀ 156 : ای کسانیکه ایمان آورده اید! همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرت می روند یا در جنگ شرکت میکنند و از دنیا میروند یا کشته میشوند می گویند ” اگر آن ها نزد ما بودند نمی مردند و یا کشته نمی شدند . شما از این سخنان نگوئید تا این حسرت را بر دل کافران بگذارید . خداوند زنده میکند و میمیراند و زندگی و مرگ به دست اوست و خدا به آنچه انجام میدهید بیناست . و به کافران مجازات های سخت و ذلت بخش وعده میدهد . سورۀ 4 آیۀ 102 : … خداوند عذابِ خوار کننده ای برای کافران ساخته است . او انتقام جوست . سورۀ 5 آیۀ 95: … و خداوند توانا و صاحب انتقام است و سورۀ 3 آیۀ 4 : … کسانی که به آیات خدا کافر شدند کیفری شدید دارند و خداوند توانا و صاحب انتقام است . او کافران را نابود میسازد . سورۀ 3 آیۀ 141 : و تا خداوند افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را بتدریج نابود سازد . الله بقدری جوانمرد است که حتی باورِ دیگری در بارۀ خود را بر نمی تابد و کسانی که از شخص او برداشتی اشتباه دارند مجازات میکند. سورۀ 68.
9
هر چیز و خلاف هر چیز – بنابر این جمله های بسیاری ار قرآن خلافِ محتوی سر اغاز سوره هائی هستند که خدا را بلند نظر معرفی میکنند . در جای جای متن نیز تضاد ها کاملاً مشهودند :
دعوت به قتل کفار . سورۀ 8 آیۀ 39 : و با آن ها پیکار کنید تا فتنه (شرک و سلب آزادی؟) بر چیده شود و دین همه ( برستش مخصوص خدا باشد …
دعوت به قتل مشرکین . سورۀ 9 آیۀ 5: …مشرکان را هر جا یافتید به قتل رسانید و آن هارا اسیر سازید و محاصره کنید و در هر کمینگاه بر سر راه آن ها بنشینید …
تقدیر از کسانی که از مشرکین حمایت میکنند . سورۀ 9آیۀ 6 : و اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد و نماز را بر پا دارد و زکات را بپردازد آن ها را رها سازید زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است
پیشنهادِ جنگیدن با کفار . سورۀ 8 آیۀ 39 :… و با آن ها پیکار کنید…
ولی تعریف از گذشت. سورۀ 8 ایۀ 199:
فراموشی . سورۀ 5 آیۀ 13 : ” ولی به خاطر پیمان شکنی آن ها (کافران) را از رحمت خویش دور ساختیم و دل های آنان را سخت و سنگین نمودیم ، سخنان خدا را از موردش تحریف میکنند ، و بخشی از انچه را به آن ها گوشزد شده بود فراموش کردند …”
صلح . سورۀ 47 آیۀ 29 : ” ایا کسانی که در دل هایشان بیماریست گمان کردند خدا کینه هایشان را اشکار نمیکند؟ ”
توجیه کشتار . سورۀ 4 آیۀ 56 : ” کسانی که به ایات ما کافر شدند بزودی آن ها را در اتشی وارد میکنیم که هر گاه پوست های تنشان در آن بریان گردد و بسوزد پوست های دیگری به جای آن قرار میدهیم تا کیفر الهی را بچشند ” و آیۀ 91 : ” بزودی جمعیت دیگری را میآبید که میخواهند هم از ناحیۀ شما در امان باشند و هم از ناحیۀ قوم خودشان که مشرکند لذا نزد شما ادعای ایمان میکنند ولی هر زمان آنان را بسوی فتنه و بت پرستی باز گردانند با سر در آن فرو میروند . اگر از درگیری با شما کنار نرفتند و پیشنهاد صلح نکردند و دست از شما نکشیدند آن ها را هر جا یافتید اسیر کنید و یا به قتل برسانید …” و سورۀ 2 آیۀ 191 : ” و بت پرستانی که از هیچ گونه جنایتی ابا ندارند هر کجا یافتید به قتل برسانید و از آنجا که شما را از مکه بیرون ساختند آن ها را بیرون کنید و فتنه و بت پرستی از کشتار هم بد تر است و با آن ها در مسجد الحرام جنگ نکنید مگر اینکه در انجا با شما بجنگند آن ها را به قتل برسانید. چنین است جزای کافران .” و ایۀ 194 ” ماه حرام در برابر ماه حرام . اگر دشمنان احترام آن را شکستند و در آن با شما جنگیدند شما نیز حق دارید مقابله به مثل کنید و تمام حرام ها قابل قصاص است و بطور کلی هر کس به شما تجاوز کرد همانند آن بر او تعدی کنید …”
بهره برداری متعدد از یکی از سوره های معروف که رویِ گرایش اسلام به خونریزی را سفید میکند . آن سوره میگوید : قتل انسانی معصوم و بی گناه یعنی کشتن همۀ آدمیان و نجات یک انسان یعنی نجات همۀ آن ها . سورۀ 5 آیۀ 32 ” به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسانی را بدون ارتکاب به قتل یا فساد در روی زمین بکشد چنان است که گوئی همۀ انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهائی بخشد چنان است که گوئی همۀ مردم را زنده کرده است …”
توجیه قصاص . سورۀ 2 آیۀ آیۀ 178 ” ای افرادی که ایمان اورده اید حکم قصاص در مورد کشته شدگان بر شما نوشته شده است آزاد در برابر ازاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن …” و سورۀ 5 آیۀ 38 ” دست مرد دزد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده اند بعنوان یک مجازات الهی قطع کنید …”
ولی صرف نظر کردن از قصاص جهت ممکن ساختن توبه . سورۀ 5 آیۀ 45 : ” و بر بنی اسرائیل در تورات مقرر داشتیم که جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بینی در برابر بینی و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان می باشد و هر زخمی قصاص دارد و اگر کسی آن را ببخشد و از قصاص صرف نظر کند کفاراو محسوب میشود و هر کس به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند ستمگر است ”
ممنوعیتِ دوستِی یهودیان و مسیحیان سورۀ 5 آیۀ 51 : ” ای کسانی که ایمان آورده اید یهود و نصاری را ولی و دوست و تکیه گاه خود انتخاب نکنید آنها اولیای یکدیگرند و کسانی که از شما با آنان دوستی کنند از آن ها هستند . خداوند جمعیت ستمکار را هدایت نمیکند . ”
ولی مجاز بودنِ مردان به ازدواج با زنان پیرو دو کتاب دیگر . سورۀ 5آیۀ 5 : “…و نیز زنان پاکدامن از مسلمانان و زنان پاکدامن از اهل کتاب حلالند …”
اهل کتاب همه برادرند سورۀ 49 آیۀ 10 : ” مومنان برادر یکدیگرند پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید …”
– میتوان با ان ها مودبانه معاشرت کرد سورۀ 29 آیۀ 46 :” با اهل کتاب جز به روشی که از همه نیکوتر است مجادله نکنید مگر کسانی که از آنان ستم کردند …”
تعقیب کافر مشروع است . سورۀ 4 آیۀ 91 : ” … آن ها ( مشرکان و بت پرستان ) را هر جا یافتید و یا به قتل برسانید …”
ولی بی توجهی به فردیکه از خدا روی گردان است مانعی ندارد . سورۀ 4 آیۀ 80 : “کسی که از پیامبر اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که سر باز زند تورا نگهبان و مراقب او نفرستادیم و در برابر او مسئول نیستی ”
حکم بستن کافران به زنجیر سورۀ 13 ایۀ 5 : ” …و آنان (کافران) غل و زنجیر در گردنشان است و اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند .”
ولی به کرات عنوان کردنِ آیه ای دیگر جهت اثبات رواداری در اسلام . سورۀ 2 آیۀ 256 : ” در قبول دین اکراهی نیست …” گوئی در رویا بسر می بریم .
یاری خواستن از خدا جهت نابودی مسیحیان و یهودیان سورۀ 9 آیۀ 30 : ” یهود گفتند: عُزیر پسر خداست و نصاری گفتند مسیح پسر خداست این سخنی است که بازبان خود میگویند که همان گفتار کافران پیشین است خدا آن ها را بکشد چگونه از حق انحراف میابند ”
ولی اعلان و ابلاغ حکمی مبنی بر دوستی بین مومنین ( ادیان سه گانه ) در ایه های بعدی همان سوره . سورۀ 9 آیۀ 71 : ” مردان و زنان با ایمان ، ولی و یار و یاور یکدیگر ند امر به معروف و نهی از منکر میکنند …”
تاکید بر برابری همۀ مومنان ( زن و مرد) در زندگی و مرگ. سورۀ 45 آیۀ 21: ” آیا کسانی که مرتکب بدی ها و گناهان شدند گمان کردند که ما آن ها را همچون کسانی قرار میدهیم که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند که حیات و مرگشان یکسان باشد ؟ چه بد داوری میکنند .”
ولی تاسف خوردن وقتی دختری در خانواده ای پا به عرصۀ وجود میگذارد (سور43 آیۀ 17 : ” در حالی که هر گاه یکی از ان ها را به همان چیزی که برای خداوند رحمان شبیه قرار داده به تولد دختر بشارت دهند صورتش از فرط ناراحتی سیاه میشود و خشمگین میگردد ”
سپس تاکید بر اینکه بعد از مرگ نامساوات ادامه دارد : برخی راهیِ جهنم میشوند و برخی دیگر به بهشت میروند. سورۀ59 آیۀ 20 : ” هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند اصحاب بهشت رستگار و پیروزند . ”
یک بار پیغمبر میاموزد که اجر خوبی بهشت است . سورۀ 3 آیۀ 136 : ” آن ها پاداششان امرزش پروردگار و بهشت هائیست که از زیر درختانش نهر ها جاریست جاودانه در آن می مانند چه نیکوست پاداش اهل عمل ”
ولی بار دیگر میگوید که اجر خوبی …. خوبیست سورۀ 55 آیۀ 60 :” ایا جزای نیکی جز نیکی است ”
تاکید بر اینکه خواست و ارادۀ خدا سرچشمۀ همه چیز است و هم اوست که افراد را گمراه میکند. سورۀ 45 ایۀ 23 : ” ایا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی بر اینکه شایستۀ هدایت نیست گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر گوشش پرده ای افکنده است .”
ولی با این حال انسان مسئول اعما اش است. سورۀ 52 آیۀ 21 :” کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از انان ایمان اختیار کردند فرزندانشان را در بهشت به آنان ملحق میکنیم و از پاداش عملشان چیزی نمی کاهیم و هر کس در گرو اعمال خویش است ”
باید گفت وارث موسی و عیسی بودن بی هزینه نیست …
گر چه طبق سورۀ النساء نبودِ تضاد در قرآن ( که طی بیست سال در مکه و مدینه به شتربانی دیکته شد که نه خواندن و نه نوشتن میدانست ) منشاءِ الهی کتاب را ثابت میکند…ولی با توجه به حجم تضادها یِ بر شمردۀ فوق که مختصری از مجموعۀ تضاد هاست میتوان گفت که مصحفِ مزبور منشائی بغایت بشری دارد . طرفه اینکه ادعایِ قرآن مبنی بر عدم وجود تضاد در محتویِ کتاب – که البته مورد رد یک وارسی علمی است – بوضوح نشان میدهد که انسان ( و نه خدا) در تدوین آن دست داشته است .
10
استناد به زمان پیغمبر و استدلال عوامفریبانه . در برابر این همه تناقض گوئی ( واقعیت و ضد واقعیت ) و با توجه به آشفتگی کارگاهِ دنیای غیب که در آن هر ادعایِ اکید نفی خود را نیز به همراه دارد برخی افراد جهت توجیه جمله ای که خود از متن (قرآن) استخراج کرده اند بر آنند که نشان دهند کلیت اسلام در آن نقل قولِ دستچین و برجسته شده خلاصه میشود . بدین ترتیب اسلامِ یکی معتدل ، اسلام دیگری بنیاد گرا و اسلامِ فرد سوم لائیک(!) و حتی جمهوری خواه است
اهلِ مزاح زندگیِ محمد را که در کنار عایشه به امور خانه می پرداخته نمونه ای از جنبش آزادی بخشِ زنان تحت لوای اسلام معرفی میکنند . افرادِ مذکور که بیشک از شعور بالائی برخوردارند ضمنِ استناد به گذشته، حضور نسوان را در تیم های فوتبال ادامۀ مسابقاتِ شتر سواری بین رسول اکرم و همسرش قلمداد میکنند . بی مزه ای که به دانش خود می بالد ضمنِ عنوان کردنِ پی در پیِ سوره ها و آیه ها مدعی میشود که قرآن تسخیر فضا و رشتۀ انفورماتیک را در زمان خود پیش گوئی کرده . سورۀ 55 آیۀ 33 : ” ای گروه جن و انس ! اگر میتوانید از مرزهای آسمان و زمین بگذرید ولی هر گز نمیتوانید مگر با نیروئی فوق العاده”
نمونه برداریِ برخی افراد معرفِ اسلامی روا دار است . کافیست ضمنِ دستچین آیه هائی خاص ، سخنان محمد صرفاً رحمانی جلوه داده شود و این زمانیست که مواردی چون پناه دادن به کافران ، بخشایش ، گذشت ، صلح ، عدم خشونت و جنایت ، رافت و مهرورزی حتی در قبال یهودیان ، مسیحیان ، زندیقان ، بت پرستان و همچنین تحملِ دگر اندیشان مطرح می گردد . بدبختانه مصادیقی نیز یافت میشود ناقضِ و مخالف موارد ِ فوق ، مصادیقی که برای جنایت، قتل ، نفرت و خشونت توجیه شرعی دارند . لذا در قرآن واقعیتی که بتوان از آن قرائتی روشن و مشخص داشت یافت نمیشود. برداشت از متن را فقط تعبیر میسر میسازد و این تعبیرِ ایدئولوژیکی هیچگاه بی منظور نیست . همواره زمینه ساِز بهره برداری شخصی با توجه به اتوریتۀ کتاب و دین است .
آیه ای را در نظر بگیریم که مسلمانان را به کشتنِ یهودیان فرا میخواند . پرداختن به این آیه با در نظر گرفتنِ دوران پیامبر اسلام چه مفهومی دارد ؟ چگونه میشود مطلب فوق را درک کرد ؟ باید به مبنی فکری و علت نگارش چنین دعوتی در برهه ای از حیات قبیله ای آن مقطعِ زمانی پرداخت ؟ نتیجه چیست ؟ آیا با آشکار کردنِ گسترشِ ریشه های عمیقِ جریانِ یهود ستیزی در شرایط تاریخی- جغرافیائیِ مشخص، این عمل متوقف میشود ؟ دعوتِ به جنایت ناگاه به گونه ای سحر آمیز دیگر دعوت به جنایت نخواهد بود ؟ چطور ممکن است مطلبِ نوشته شده را به بهانۀ برداشت از شرایط مکانی و زمانی منکر شد ؟ یهود- ستیزی در متن قرآن مشهود و مشروع است حتی اگر در جای دیگرِ همین متن نظرِ مخالفِ نیز آمده باشد .
جالب اینکه مسلمانانِ شرایط گرا قرآن را مقدس ، الهی ، الهام گرفته از خدا و وحی منزل میدانند . لذا بزعم آنان و منطقاً کتابِ فوق باید آنطور که هست بی چون و چرا پذیرفته شود . اما از سوئی دیگر بمنظور تامین منافعِ و توجیهِ نظراتِ خود همین افراد با یک تغییر برداشت ، خواستارِ قرائتی تاریخی میشوند و با توجه به نحوۀ استدلال ایکه در پیش میگیرند هم ایمان را میخواهند هم عقل را . هم باور و هم آرشیو را ( اسنادی که به بایگانی تاریخ پیوسته اند؟ ) . هم افسانه و هم حقیقت را . باری بر اساس عرفان سخن میگویند و باری دیگر در چهارچوب فلسفه . کلامشان فرّار است و غیر قابل دسترس. طول موج آن ها با خوانندۀ بی طرف و بی باوری که مصصم به قرائت قرآن باشد هیچگاه یکی نیست .
مع الوصف مرورِ تاریخی هر یک از این سه مصحفِ مقدس را سخت توصیه میکنم چرا که با توجه به بازتابِ عینی آن ها در تاریخ اروپا و دنیا این عمل امری ضروری است . داستان های یهودیان در مورد کنعان . دعوت موسویان به نسل کشی . دورنمایِ ده فرمانِ قومِ یهود ، قصاص ، شلاق زدنِ کاسبکارانِ معبد ، تمثیل های شمشیر و غداره ، گذشتِ یک خدای جنایت کارِ یهود ستیز ودگر اندیش ستیز همه و همۀ این عوامل زمینۀ پیدایش و رشد و نمو جهان بینی یکتا پرستی است . برغم ممنوع بودنِ قتل در تورات ، تشویقِ نوع دوستی در انجیل و تناقضاتی که در این راستا در قرآن مشهود است کتا ب های نامبرده عمدتاِ در خدمتِ غریضۀ مرگ هستند . غریضه ایکه همواره در دین خدای یگانه یافت میشود و جز حکایت روان پریشی نیست .
فصل دوم
در خدمتِ غریزۀ مرگ
1
واکنش های اعتراضی و دستچین شده در برابر امور شرم آور – امکان استفاده از جمله های دست چین شده از متنِ هر یک از سه کتاب میتوانست نتایج مطلوبی داشته باشد. کافی بود :
ممنوع بودنِ قتل در تورات بعنوان یک اصل مطلق و بلا استثنا جهان شمول گردد.
مهرورزیِ انجیل سرلوحۀ وظیفۀ آدمیان باشد و تخطی از آن اکیداً ممنوع اعلام گردد .
آن آیه ای که میگوید قتل یک انسان برابر با کشتنِ آدمیان (بطور کل) است در هر مکان و زمان و شرایطی جاری شود .
در این صورت ادیان سه گانه قابل توصیه ، دوست داشتنی و دل پذیر می بودند .
اگر کشتار ، غصب سرزمین دیگران ، بیرون راندنِ اهالی یک منطقه از محل سکونت خود بنام دین امری بود که خاخام ها آن را جرم و نافی هویت یهود اعلام میکردند ، اگر هر قاتلی بوسیلۀ کشیشان محکوم میشد . اگر پاپ ( یعنی برجسته ترین مسیحی ) همواره از قربانیان ، مستضعفان ، مسکینان ، افراد بی نام و نشان ، بی کس و کاران و به عبارتی از بازماندگانِ نسلِ اول هوادارانِ مسیح حمایت میکرد ، اگر خلفا ، ایت الئه ها ، ملا ها ، ائمۀ جماعت و دیگر صاحب منصبان مسلما ن از مجازاتِ جنایت کارانِ دیوانه و قاتلین یهودیان و مسیحیان و کافران کوتاهی نمیکردند ، اگر نمایندگان خدای هر یک از ادیان ابراهیمی به ترویج صلح و عشق و رواداری می پرداختند ابتدا همه این روشِ را می پذیرفتند و بدین ترتیب دفاع از این اصول امکان پذیر میگشت و آنگاه میشد به محکوم کردنِ بهره برداری بدسگالان از دین پرداخت و حتی به چنین امری بسنده کرد . باید گفت که در طول تاریخ افراد یادشده همواره به زشتی عمل کرده اند ( بجز مواردی خاص و نادر و شخصی) و به استثنای کمونیست ها آن ها همیشه حامیِ فرماندهان نظامی ، جنگ طلبان ، تجاوز گران ، غارت گران ، جنگجویانِ جنایت کار، شکنجه گران ، نسل کشان و دیکتاتور ها بوده و برآمده از پست ترین قشرِ جامعۀ بشری اند .
یکتاپرستی شدیداً به غریزۀ مرگ علاقمند است . مرگ را دوست و عزیز میدارد، از آن لذت میبرد و در برابرش حیرت زده است . یکتاپرستی اهدا کننده و توزیع کنندۀ کلان مرگ است . هم از آن تهدید میسازدو هم آن را می افریند. تاریخ را ورق بزنیم . از قلع و قمع کنعنیان بوسیلۀ یهودیان گرفته تا تبدیل هواپیماهای مسافربر به مواد منفجره در نیویورک و در این میان بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی همۀ ااین حوادث شوم بدست انسان و بنام خدا بوقوع پیوست ، انسان ایکه خونریزی را موجب اجر اخروی می پندارد و خدائی که جنایات مخلوقش را تقدیس میکند .
به عصر حاضر بر گردیم . مقامات مذهبی اورشلیم آن تروریست فلسطینی را که با عث مرگ تعدادی شهروند عادی در یکی از خیابان های جفا میگردد با قیل و قال فراوان محکوم میکنند اما وقتی نیروهای تزاهال مردم محله ای را در منطقۀ خود گردان فلسطین به خاک و خون میکشند دم فرو می بندند . رهبر کاتولیک های جهان قرص ضد بارداری را مسئول بزرگترین نسل کشی تاریخ بشریت میداند و مصرف آن را بشدت تقبیح میکند اما در عین حال به دفاع از کشتار صد ها هزار توتزی بدست هوتوس های کاتولیک در روآندا می پردازد . مراجعِ جهانِ اسلام ضمنِ افشای جنایات استعمارگران اروپائی ، جهان غرب را مسبب تحقیر و استثمار مردم بومی مستعمرات میخوانند ولی از جهاد القاعده در صحنۀ بین المللی ناخرسند نیستند . این مواضع ایا افسون زدگی در برابر مرگ نیست ؟ چه مرگِ غیر یهودی ، چه مرگ غیر مسیحی و چه مرگ غیر مسلمان ؟ طرفه اینکه سه دین ابراهیمی ملحد را دشمن مشترک خود میدانند .
ناراحتی توام با غضب یکتاپرستان یک سویه است .حربۀ همبستگی در هر یک از این سه مجموعه به انحای مختلف و بخوبی عمل میکند . یهودیان از عهد ، مسیحیان از کلیسا و مسلمانان از امت برخوردارند و هیچ یک از قوانین بشری پیروی نکرده و در ناکجا آباد جهان هستی و دنیای غیب بسر می برند . در ذهنِ اعضای هر یک از این گروه ها هر اقدامی قابل توجیه است . یک یهودی – آریل شارون – میتواند یک فلسطینی – شیخ یاسین ( البته فرد مذکور چندان قابل دفاع نیست ) – را براحتی بکشد . این جنایت بنام یهوه انجام میشود بنا براین توهینِ به آفریدگار نیست . یک مسیحی – پاپ پیِ 12 – بی آنکه خدا را برنجاند با فرار دادن آیشمن نسل کشی یهودیان را توجیه میکند . چرا ؟ چون قرن ها پیش یهودیان عیسی را مصلوب کردند . ملا عمر مجاز است زنی را که متهم به زنا ست حلق آویز کند چراکه این عمل بنامِ الله انجام میشود و لذا عملی پسندیده تلقی میگردد . زمینۀ این فجایع را آیه های تورات ، بخش هائی از انجیل و سوره های قرآن بوجود میآورند . آیا جز این است که این نوشته ها جنایات یادشده را مشروعیت بخشیده و توجیه و تقدیس میکنند ؟
به محض اینکه اثرات عمومی و سیاسی دین هویدا میگردد توانائی ضرررسانی آن نیز گسترش میابد . استخراج جمله ای دست چین شده از هر یک از سه کتاب و استناد به آن ها جهت توجیهِ حقانیتِ یک قتل محکوم کردنِ جنایت مذکور را منتفی میسازد چرا ؟ چون خلاف وحی منزل عمل کردن امری است غیر ممکن . بعلاوه خدا با کسی حرف نمیزند( البته از طریق فرستادگانش با قوم یهود و تعدادی شیدا که در بینشان زن باکره نیز میتوان یافت سخن میگوید ) نظرات او از دهان روحانیون به سمع بقیه میرسد . وقتی یک کشیش ضمن سخنرانی به انجیل استناد میکند مخالفت با بیانات او یعنی قد علم کردن در برابر خدا . چه کسی از چنان باور و نیروی اخلاقی ای برخوردار است که حرفِ (مروجِ احکامِ) خدا را رد کند ؟ یزدان سالاری در هر لباسی ، مانعِ بر قراری دموکراسی است . بهتر بگوئیم چنین حکومتی، هر قدر هم که بی رنگ و رو باشد مانع حیاتِ مردم سالاریست .
2
جهاد مقدس : اختراع یهودیان . افتخار جهاد مقدس از انِ یهودیان است . یهودیان مخترع یکتاپرستی هستند و بنابراین موجدِ هر انچه این اختراع اقتضا میکند یعنی حق الهی و ضرورتاً پی آمد های چنین حقی . در راستای یک منطق منسجم ( مهتری قومِ منتخب و کهتری بقیۀ اقوام )، الزاماً حقِ آسمانی مستلزمِ حمایت نیروی ربانی است. نیروئی که در قالب یک ارتش (زمینی) زمینۀ اثر گذاریِ حقِ الهی را فراهم کند . خدا حرف میزند و نمایندگانِ رنگارنگِ او سخنان بی صدایش را ترجمه و به سمع جامعۀ روحانیت میرسانند و از این رهگذر سخنان بی صدای پروردگار به حکمِ الهی تبدیل میشود . آنگاه نوبت به گروهای مسلح میرسد که به دفاع از این احکام بپردازنند . بدین ترتیب عملِکرد سه گانۀ تمدن ساز بوسیلۀ ارکان ذیل بوجود میاید:
سلطان ، خلیفه و… بعنوان نمایندۀ خدا روی زمین .
– روحانیت بعنوان منبعِ پنداشت های مذهبیِ سلطان
– ارتش در خدمتِ روحانیت جهتِ سرکوب مردم . مردمیکه هزینه پرداز دروغ ، ترفند و ریاکاری یزدان سالاری اند .
یهودیان بُعدِ دنیوی معنویت روحانی یکتا پرستی را می آفرینند . حتی در ادوار گذشته ( پیش از ماقبلِ تاریخ ) صاحب منصبان مذهبی همواره در جبهۀ حاکمان قرار داشتند . قومِ منتخب زیرکانه از این سیاستِ مفید و موثر پیروی میکند . لذا زمین باید همچون آسمان سامان یابد . عرصۀ تاریخ باید انعکاسی باشد از دنیای باقی و جهان هستی نقشی برآمده از عالم ربانی . تورات این وضعیت را به صراحت شرح میدهد .
در قلۀ طوریهوه موسی را زمانی مورد خطاب قرار میدهد که قوم یهود تا حد نابودی ضربه پذیر و در معرض تهدید قبایل دیگر است و بنا براین برای ادامۀ حیات به پشتیبانی خدا نیاز دارد . خدائی یکتا ، جنگجو استوار و بی رحم در قبال دشمن و هم چنین برانگیزندۀ هیجانات مرگ آفرین در میان هوادارانش . این همان خالق اعظمی است که رسولش -چون محمد- رئیسِ قبیلۀ ستیزه جوئی است که بوسیلۀ آسمان مقام بالاتری یافته .
خدا به قوم یهود( که برگزیده و بر تر از بقیۀ اقوام است ) و به عبارتی به بندگانِ شخصی خود ( Ex. XIX,5 ) یک سرزمین دائمی وعده میدهد ( Gen. XVII, 8) . در این سرزمین مردمی زندگی میکنند حقیر و ساده که جهت تامین غذای کودکان و سالخوردگان به کشاورزی گله داری مشغولند زنانِ باردار فقط بمنظور تداوم حیات وضع حمل میکنند، جوانان آموزش میبینند، مردم خدایانشان را می پرستند، این افراد کنعانیان هستند . بقای آن ها بی اهمیت است چرا که خدا تصمیم به نابودیشان گرفته . “آن ها را نابود خواهم کرد” (Ex. XXXIII, 23).
خدا جهت تسخیر فلسطین از توپخانۀ زرادخانۀ دار باقی استفاده میکندو بدین ترتیب با توجه به قاموس جدیدِ رزم آوری ، جنگ تمام عیار را اختراع میکند . او دریا را دو شقه و ارتشی را در آن غرق میکند ، تابش آفتاب را متوقف میسازد تا یهودیان فرصت یابند( حتماً ضمن مهرورزیدن؟ )خصم (Jos.X,12-14) را از پای در آورند . در جای دیگر دشمن را سنگ باران ، غورباغه باران ، پشه باران و خر مگس باران میکند . بوسیلۀ او، آب تبدیل به خون میشود و طاعون و عوارض گوناگون دیگر دامن گیرِ آدمیان میگردد . و از همه بد تر قتل و جنایت راه انداخته ، زن ، پیر ، جوان و حیوان را از دم تیغ میگذراند (Ex. XII,12 ) . معلوم میشود کشتار ، به آتش کشیدن و نسل کشی بدعتِ جدیدی نیست.
یهوه جنگ و جنگ آوران را تقدیر و تقدیس میکند و در پیشاپیشِ رزمندگان رهبری آن ها را به عهده میگیرد البته نه به شخصه چرا چون یک شبح از شمشیر زدن عاجز است ولی در الهام بخشیدن قادر . او آدم کشی را موجه دانسته ، قتل افرادِ بی گناه ، کشتن آدمیان بسان احشام و احشام بسان آدمیان را مشروعیت می بخشد . انسانیتِ او زمانی آشکار میگردد که کنعانی ها قلع و قمع شده اند . گزینۀ دیگر او بعد از جنگ، برده داری است که نشانۀ دیگری از مهرورزی می باشد و در بخشی از یوشع اسرائیلی نابودی فلسطینیان را وعده میدهد .
دوهزارو پانصد سال است که هیچ یک از مسئولین قوم برگزیده اعلام نکرده است که داستان های کتابِ یوشعِ اسرائیلی خیال پردازیست و از قصه های ما قبل تاریخ سرچشمه میگیرد و چون باعثِ قتل و جنایت میشود بطبع خطر ناک است . برعکس در سراسرِ زمین افرادِ بیشماری زندگی میکنند که فکر ، عمل و جهان بینی شان مبتنی بر این نوشته هاست . نوشته هائی که برانگیزندۀ قتل کشتار هستند و هیچگاه بعلتِ دعوت به آدم کشی ، نژاد پرستی و دیگر جنایاتِ چاپ و انتشار آن ها ممنوع نگردیده . همچنانکه نباید موئی از یهوه کم گردد ، در یِشیوا ها مطالب فوق جهت بقای حافظۀ تاریخ مورد مطالعۀ دقیق قرار میگیرند تا مبادا نقطه ای از قلم بیفتد. میتوان گفت که تورات مبتکر و معرف نخستین نحوۀ غربیِ هنرهای عدیدۀ رزم آوری در طی قرون است .
3
خدا سِزار و شرکاء – مسیحیان نیز جهت انجام جنایات خود همچون یهودیان خدا را بکار میگیرند و در این رابطه نه قوم برگزیده ای وجود دارد و نه توجیه قلع و قمع خلقی (کنعانیان) . در عوض ، دعوت به پذیرفتن صدای حق (خدا) جهت تضمینِ تحرکاتِ دینی جدید مطرح است . دینی که در ابتدابغایت روحانی است ولی سپس دنیوی (زمینی – زمانی) میشود . روندِ دگردیسی از عیسیِ تحقیر شده تا تحقیر دیگران بنام سریع و روان پیش می رود و تداوم میابد . در اینجا نیزیک یادآوری یک جملۀ دست چین شده از ژانقدیس خالی از فایده نیست. او میگوید : “سرزمین من در این دنیا نیست” (XVIII,36 ) حال انکه نظرِ متی متفاوت است :” آنچه به سزار تعلق دارد باو بازگردانید و آنچه آز آنِ خداست به خدا واگذارید” .(XXII,21 ) . در نقل قول اول شاهدِ حاکمیتِ روحانیت( بمعنی معنویت ) و اکراه علنی از امور دنیوی هستیم و در نقل قول دوم با توجه به تاکید بر جدائی دو قدرت زمینی و الهی در برابرِ تائید قانون گرائی . البته پس دادنِ انچه به سزار تعلق دارد یعنی پرداخت مالیات بابت هزینۀ ارتش اشغال گر و قبول تعهد در قبال لشکریان رومی و در نهایت گردن نهادن به قوانین امپراطوری روم .
با پل دو تارس تناقض گوئی فوق حل میشود چرا که بوسیلۀ او مسیحیت از یهودیت فاصله و تبدیل به پلینیسم میگردد . خطابه های وی در میان اهالی مناطق مختلف حوزۀ مدیترانه موجدِ شریعت ارتباط بین روحانیت و دنیا میگردد . پل مُلکِ عیسی را دنیوی می پندارد و در صدد پدید اوردن آن است . او به همین منظور سفرهای متعددی میکند . از اورشلیم به انطاکیه از تِسالونیک به آتن و از کرنت به اِفِز میرود و چون یهودیان به تسخیر سرزمین موعود بسنده نمیکند . میخواهد پهنۀ زمین را تحت لوای عیسی در آورد. البته عیسی ای شمشیر بدست .
در برابر رومیان بروشنی نظرش را بیان میکند : ” قدرت فقط از آنِ خداست . ” (XIII,1) و در ادامه اطاعت از حکام رومی را عملی پسندیده می نامد . اصلی را مطرح میکند که از قدرتمندان ، کارگزارانِ خدا میسازد . بدینوسیله هرگونه نافرمانی در قبال نیرو های لشکری و کشوری توهین به خدا قلمدادمیگردد. با این وصف کلامِ عیسی از دهان پل فحوائی دیگر دارد : ” انچه متعلق به سزار است به او باز گردانید و انچه از آنِ خدا ست به سزار واگذارید ” چنین تجویزی میتواند به موجودی حساب اخرت مسیحیان بیافزیاید .
با چنین بضاعتِ ذهن ساخته ای پیروان عیسی خیلی زود به روح فروشی در قبال حکام وقت تن در میدهند . بدین ترتیب وقتی کنستانتن بر مسند قدرت مینشیند و به دین عیسی می گرود مسیحیان به قصر های مجلل راه یافته و کلیسا ها را با مرمر و طلا می ارایند . از خداوند برای لشکریان طلب امرزش میکنند و به تقدیس کشورگشائی، فتوحات نظامی و قلع و قمع می پردازند . آن ها حتی از سرکوب مستمندان معترض و اعدام مخالفان ابائی ندارند.
تاریخ شهادت میدهد : قداره بندانِ انجیل بدست طی قرون متمادی و در سراسر دنیا بنام خدا ملیون ها انسان را کشته اند . موارد این فجایع بیشمارند : انکیزیسیون ، شکنجه ، بازجوئی ، جنگ های صلیبی ، کشتا رهای بیشمار ، غارت گری ، تجاوز ، اعدام و قلع و قمع اقوام مختلف . همچنین برده داری ، تحقیر ، استثمار، خرید و فروش مردان ، زنان و کودکان ، نسل کشی و نژاد کشیِ ماجراجویان و کشور گشایانِ مسیحی. در عصر حاضر ، طرفداری روحانیت روآندا از قاتلان هوتوس ها و حمایت آن ها از انواع حکومت های فاشیستی بسرکردگی افرادی چون موسولینی ، ژنرال پِتَن فرانسوی ، فرانکوی اسپانیولی ، هیتلر ، پینوشه ، سالازار ، کلنل های یونانی و دیکتاتورهای آمریکای جنوبی موید شقاوت تاریخی آن هاست . این مهرورزی در تاریخ ملیون ها کشته بجای گذاشته است .
4
یهودستیزی مسیحیائی – چگونه یک مسیحی میتواند همنوعِ خود را دوست داشته باشد بخصوص وقتی فرد مورد نظر یهودیست ؟ در این راستا ماجرای طالوت آموزنده است . او که تا قبل از خواب نما شدن در راه دمشق به تعقیب ، اذیت ، آزار و حتی قتل مسیحیان می پرداخته پس از گرویدن به دین عیسی نام خود را به پل ( دو تارس) تغییر میدهد و از مخالفان پر اب و تاب آیین یهود میشود وبا علم کردن عیسی بعنوان فرستادۀ خدا جهت نجات قوم موسی پروندۀ یهودیت را ضمن به کمال رسانیدن آن می بندد . از آنجا که هواداران یهوه به این ادعای بی اساس که عیسی فرزند خدا ست و برای رستگاری بشریت مصلوب شده باور ندارند ، بین طرفین ابتدا رقابت و سپس دشمنی در میگیرد .
گویند اصطلاحِ یهودی سرگردان( که حاکی از نفرینِ پیروان موسی است ) زمانی بر سر زبان ها افتاد که یک یهودی عیسی را که صلیب به دوش روانۀ گلگتا بود یاری نکرد و تشنه گذاشت. باید پرسید پس کجاست خیرخواهی عیسی و خیل هواداران او؟ بعلاوه مسیحیان ، یهودیان را مسئول مرگ پسر خدا میدانند و نه رومیان و در راس آن ها پُنس پیلات حاکم وقت یهودیه را . پل از یهودیانی صحبت میکند که عیسی را کشته اند .(1 Thess. II, 15 ) انجیل سرشار از مواضعِ ضد یهود است . گُلدهاگِن تعداد بیشماری از این موارد را استخراج و گرداورده است . مارقوس چهل بار ، متی هشتاد بار ، ژان صد و سی بار و در کتاب پنجم “عهد جدید” که قسمتی از ان را لوقا نوشته است صد وچهل بار علیه یهودیان سخن رفته است . عیسیِ مهربان نیز میآموزد که ” پدر یهودیان شیطان است “( ژانVIII,44. ) آیا مهرورزی در چنین شرایطی دشوار نیست ؟
از اولین هواداران مسیح گرفته ( که یهودیان را خدا کش می پندارند ) تا به رسمیت شمردنِ دیر هنگام دولت اسرائیل توسط ژان پل دوم در 1993 و در این میان ماجراهای مفصل و صمیمانه بین کلیسای کاتولیک وجریانات یهود ستیز در طول تاریخ ( منجمله و بخصوص داستان همراهی پاپ با ناسیونال سویالیزم هیتلری ) این رشته سر دراز داشته و مقوله ایست پذیرفته شده . فراز این پدیده بوضوح در تاریخ ثبت است . از شواهد تاریخی پیداست که پاپ وقت، پی دوازدهم و آدُلف هیتلر در مورد نفرت از یهودیان به صورِ مختلف اشتراک نظر داشته اند .
5
واتیکان آدُلف هیتلر را دوست دارد . در ارتباط صمیمانه بین کلیسای کاتولیک و نازیسم تردیدی نیست . در این زمینه ، مصادیق فراوان و چشمگیرند . همدستی طرفین از نوعِ سکوتِ تائید آمیز ، ناگفته ها ی گویا و بینشِ مبتنی بر فرض و گمان یک طرفه نمی باشد . مراجعه به تاریخ کافیست تا متوجۀ شهادت حوادث گردیم . نمیتوان وصلت فوق را صرفاً عقلانی و تامین کنندۀ منافع حیات کلیسا قلمداد کرد ؛ حاکی از سودای واحدیست جهت برانداختن دشمنان مشترک : یهودیان و کمونیست ها . دشمنانی خلاصه شده در اصطلاح یهودی- بلشویکی ، اصطلاحی که غالباً به دلخواه افراد مفاهیم عدیده و مختلف پیدا میکند .
از پیدایش ناسیونال سوسیالیسم و فرار جنایت کاران جنگی پس از سقوطِ رایشِ سوم گرفته تا سکوت همیشگی کلیسا پیرامون این همکاری ، قلمرو پیِر قدیس (ولیعهد عیسی) ، همان قلمرو آدولف هیتلر و یارانش و فاشیست های فرانسوی می باشد . در این راستا به اقدامات کلیسای کاتولیک توجه کنید :
احیای ارتش المان برخلاف پیمان ورسای و بخشهائی از آموزشِ عیسی ( بزرگداشت صلح ، مهربانی و مهرورزی)
امضای تفاهم نامه با هیتلر( هنگام به قدرت رسیدن وی ) در سال 1933 .
سکوت هنگام تحریم کسبۀ یهودی و اعلام قوانین تبعیضی نورمبرگ و شب بلور در 1938 .
تحویل آرشیو واتیکان ( شامل شجره نامۀ مسیحیان) به نازی ها و از این طریق معرفیِ غیر یهودیان و در عینِ حال به بهانۀ عدم افشای اسرارِ کلیسائی خودداری از ارائۀ نام های یهودیان مسیحی شده .
حمایت از رژیم اوستاشی (طرفدار نازی ها) آنتِ پالِویک کرواسی و دفاع از حکومت ویشی .
نادیده گرفتنِ علنی و غیر علنیِ پاکسازی یهودیان ( از بدو امر در1942) و خودداریِ (بوسیلۀ کشیشان و صاحب منصبان مذهبی) تقبیحِ شفاهی و کتبیِ رژیم جنایت کار آلمان.
زمانیکه متفقین اروپا را از شر نازی ها آزاد و در شهر بِرشتِسگادِن اردوگاه آشویتس را کشف میکنند ، واکنش واتیکان چیست؟ ادامۀ حمایت از حکومت شکست خورده بشرح زیر:
برگزاری مجلس ختم برای پیشوا و تقدیر از وی به وسیلۀ کاردینال برترام .
عدم اعتراض و سکوت در برابر کشف خیلِ کشته شده گان یهودی در اطاق های گاز و اردوگاه های مرگ
سازمان دهی فرار جنایت کاران نازی از اروپا . لازم به یاد آوریست که کلیسا در طول جنگ هیچگاه زمینۀ رهائی یهودیان را از ستم دولت ناسیونال سوسیالیست آلمان فراهم نکرد
صدور گذرنانه و روادید و تبدیل صومعه ها به پناه گاه برای صاحب منصبان فراری ارتش شکست خورده
منصوب کردن فراریان سرشناس در سمت های مهم کلیسائی
تا بحال کلیسای کاتولیک هیچگاه پیرامون اعمال گذشتۀ خود در دوران جنگ دوم جهانی ابراز پشیمانی نکرده است به این دلیل ساده که اصولاً انجام چنین اعمالی را رد نمیکند .
چهار قرن گذشت تا پاپی پیدا شد و اشتباه کلیسا در مورد گالیله را پذیرفت . اگر همین کلیسا با توجه به عملکردِ خود در قبال کشتار یهودیان در خلال جنگ دوم جهانی مایل به ندامت باشد لابد باید چهار صد سال صبر کرد . بعلاوه بر اساس اصل پاستور اترنوس ( مصوبۀ نشست واتیکان در سال 1869-1870) هر گونه انتقاد از کلیسا ممنوع می باشد چرا که رهبر مذهبی وقتی سخن میگوید یا تصمیم میگیرد فردی عادی و جایز الخطا نیست بلکه نمایندۀ خدا روی زمین است ، نماینده ایست که همواره از روح القدس الهام میگیرد . آیا باید به این نتیجه برسیم که روح القدس فطرتاً نازیست ؟
کلیسا هنگام و پس از جنگ در مورد نازی ها سکوت اختیار میکند اما در عین حال از کمونیست ها نمی گذرد . واتیکان در برابر مارکسیسم با چنان تعهد و نیروئی وارد میدان نبرد میشود که حسرت بر دل میگذارد که چرا با همین آب و تاب به مبارزه با رایش سوم بر نخاست . پی نهم و پی دهم هر دو اعلامیۀ حقوق بشر (انقلاب فرانسه) را محکوم میکنند چرا که آن را مخالف با آموزش های کلیسا میدانند . پی دوازدهم نیز از همین سنت دیرینه پیروی میکند و نه تنها از درِ دوستی با ناسیونال سوسیالیست ها در میاید بلکه در سال 1949 کمونیست های سراسر جهان را تکفیر و مضافاً یکی از دلایل حرکت مذکور را همکاری یهودیان و بلشویک ها عنوان میکند .
یادآوری این نکته لازم است که در این دوران ، تکفیر کلیسا هیچ گاه شاملِ عناصر ریز و درشت رایش سوم نگشت و در این راستا گروهی وجود ندارد که بعلت آموزش واعمال نژاد پرستی و تبلیغ و ترویج یهود ستیزی و ادارۀ اطاق های گاز مورد خطاب و عتاب واتیکان قرار گرفته باشد . کلیسا هیچ زمان نه هیتلر را محکوم کرد نه کتاب ” نبرد من” را . بعلاوه در ” فهرست کتاب های ممنوعه” نامِ افرادی چون پیِر لاروس ( مولف دایره المعارف معروف فرانسوی ) ، هانری برگسون ، آندره ژید ، سیمون دو بووار و ژان پل سارتر یافت میشود ولی از نام دیکتاتور سفاک آلمان نازی اثری نیست .
6
هیتلر واتیکان را دوست دارد – برخی هیتلر را ملحدِ بت پرستی می پندارند که در برابر آیین کشور های شمال آلمان دچار افسون زدگیست . اورا مجذوب واگنر ( با کلاه خودی شاخ دار ) و والالا و والکیری های سینه برآمده و به عبارتی نقطۀ مقابل مسیحیت میدانند . خواندن متون و حتی یک بررسی سطحی بی اساس بودن این برداشت را خیلی زود آشکار میکند . چگونه میتوان ملحد و بت پرست بود و همزمان خدا را قبول داشت؟ در این صورت باید از بخش هائی از کتاب ” نبرد من” چشم پوشید ؛ باید از عملکرد سیاسی رایش سوم (عدم تعرض به کلیسا ) و همچنین سخنان رهبر المان نازی در دفاع از مسیحیت در محافل خصوصی صرف نظر کرد.
آیا جملۀ “خدا همراه ماست” که زینت بخش کمربند های سربازان نازی است ابتکار یک دیکتاتور بت پرست است؟ ایا عوام میدانند که کلمات فوق از کتاب دوم تورات استخراج شده است (XX,4 ) و سخنانی است برگرفته از نطق یهوه در دفاع از یهودیان که راهی نبر با دشمن( یعنی مصریان) بودند . مصریانی که خدا وعده میدهد آن ها را تار و مار خواهد کرد (XX,13).
اینکه( طبق دستور پیشوا )، کودکان مدارس دولتی آلمان در دوران رایش سوم اجبار داشتند روز را با نیاش عیسی آغاز کنند ناشی از تصمیم یک ملحد است ؟ اگر این نیاش در بزرگداشت خدا بود هیتلر را میشد صرفاً خدا پرست تلقی کرد ولی چون صحبت از عیسی میرود دیکتاتورِ نازی را باید در زمرۀ مسیحیان قلمداد نمود . هیتلرِ خدا نشناس در حضور آلبرت اسپیر از گورینگ و گوبلز میخواهد که همواره در فضای کلیسای کاتولیک باقی بمانند .
7
حساب کتاب های آلمان نازی و مسیحیت – تفاهم هیتلر و پی دوازدهم از یک همدستیِ شخصی فراتر میرود و برغم اختلاف بر سر اصول شاهد همسوئی های فراوان هستیم :
پاپ و پیشوای آلمان انسان هائی هستند کامل و مبرا از هر گونه خطا
هر دو( چون کنستانتن و جانشینان او) جهت ایجاد یک امپراطوری فراگیر و تمدن ساز که خود رهبر تام الاختیار آن باشند تلاش میکنند. هیتلر هنگام نگارش “نبرد من” سودای چنین نقشی را در سر میپروراند و از نابودیِ( تخریب معابد ، کتاب سوزان – عملی که پل طرفدار آن بود – ، اذیت و آزار مخالفین آیین جدید ) هر آنچه در نزد مسیحیان بت پرستی محسوب میشود استقبال کرده و در این جهت گام برمیدارد . او اقدامات فوق را برای تحقق سیاست خود عالی می پندارد .
پیشوا به موارد زیر شدیداً علاقه مند است :
تبدیل شدن مسیحیت به یزدان سالاری در طول تاریخ
سرکوب بیرحمانۀ دگر اندیشان که الزاماً باعث شکل گیری و تثبیت حقانیت ایمان مسیحائی میشود .
توانائی کلیسا در اینکه از هیچ اقدامی ( حتی وقتی علوم دگم ها را در تنگنا قرار میدهد ) برای پیشبرد مقاصدش روی گردان نیست .
انعطاف و تطبیق پذیری کلیسا
استمرار نهادی پر عزت و احترام و تداوم حرکت کلیِ نهاد مذکور برغم کژ روی های پرسنل ریز و درشت آن .
با توجه به نکات فوق هیتلر کلیسای کاتولیک را آیینۀ عبرت میداند
“مسیحیت واقعی” و مورد نظر هیتلر کدام است ؟ مسیحیتی که “بنیان گذار برجستۀ مکتب و مسلک جدید ی باشد ” و آن را به ارمغان آورد به عبارتی دیگر عیسی ایکه محصلین مدارس دولت نازی ستایش میکنند . این کدامین عیسی است ؟ عیسی ایست که گونۀ راست خودرا عرضه میکند؟ یا عیسی خشم آلودیست که به ضرب شلاق کاسبکاران را از معبد بیرون میراند ؟ استدلال هیتلر در “نبرد من” مبتنی بر منش اخیر پیغمبر مسیحیان است . لازم به یاد آوریست که شلاق (مسیحائی ) موجب اخراج غیر مسیحیان ، کافران و افرادی که داد و ستد و صرافی در معبد راه انداخته اند – یعنی یهودیان میشود : کلمۀ کلیدی اخیر روشنگر همدستی رایش سوم و واتیکان است . انجیل ژان (II,14 ) مانع از قرائت هیتلری- طرفداری از مسیحیان و بیزاری از یهودیان – نمیشود . از این انجیل نمیشود . آین قرائت را حتی امکان پذیر میسازد. فراموش نکنیم که در بخش هائی از عهد جدید پیروان موسی چه بسی افرادی جهنمی هستند . خدا کشی یهودیان رازِ رابطۀ حسنه وملعون کلیسا و دیکتاتور آلمان است .هیتلر میگوید یهودیان دین را وسیلۀ کسب کرده و مخترعِ بلشویسم و دشمن بشریت اند . با این وصف هر یک از طرفین به همان نتیجه میرسند . دیکتاتور آلمان اصل مطلب را ادا میکند : ” عقاید و نهاد های مذهبی مردم المان همواره بر قرار و تغییر ناپذیرند” . بنا براین اطاق های گاز را میتوان با آتش ژان راه اندازی کرد .
8
جنگ، فاشیسم و سوداهای دیگر . همراهی مسیحیت و نازیسم را نمیتوان یک اتفاق یا یک اشتباه تاسف بار و منفرد تاریخی قلمداد کرد . پدیدۀ فوق نتیجۀ روند یک منطق دوهزار ساله است .از تحمیلِ ( با توجیه زور شمشیر بوسیلۀ پل دو تارس) افکارِ فرقه ای نیمه مخفی به قبایل کوچک شروع و سپس به بدنۀ یک امپراطوری بزرگ تسری و به اقصی نقاط دنیا( تا موجه قلمداد کردنِ نیروی – منصرف کنندۀ- هسته ای توسط واتیکان) گسترش میابد و در این پروسه همان سیاست است که تداوم میآبد : از کشتن خودداری کن اما نه همیشه ، فقط زمانیکه کلیسا میخواهد بکش!
آ گوسـتَن ( قدیس معروف) تمام استعداد خود را صرف توجیه زشت ترین چهرۀ کلیسا یعنی برده داری ، جنگ و حکم اعدام و …میکند . در قاموس او از مهربانی و صلح جوئی نشانی نیست . همچون هیتلر، آگوستن به این جنبه های مسیحیت دلبستگی ندارد و از علائمی که دال بر بی رمقی و عدم مردانگی و غیرتِ جنگ آوری باشد خوشش نمیآید . از خون ریزی گریزان نیست و در مجموع خصائل زنانۀ دین را بر نمی تابد . او پنداشت های مورد نیاز کلیسا را خلق میکند تا مرجع مذکور بتواند از عهدۀ توجیه ماموریت های سرکوب گرانه و کشتا رهای مذهبی براید .اگر یهودی ها در سرزمین هائی که از آنِ خود میدانند به شیوه های فوق متوسل میشوند ، مسیحیان در پی تسخیر سراسرِ کرۀ زمین هستند چرا که داعیۀ گسترش مسیحیت در جهان را دارند . “قوم منتخب” ابتدا در منطقه ای محدود فاجعه می افریند .مسیحیتِ جهانشمول قاره های پنج گانه را یکی پس از دیگری تبدیل به میدان جنگ و خشونت را عملاً جهانی میکند
آگوستن قدیس در نامه ای (185) ” مرگِ حق در اثر اذیت و شکنجه ” را توجیه و بدین ترتیب با طرح حق انتخاب “مرگ ناحق در اثر … ” را در اذهان تداعی میکند . حال باید پرسید چه چیز ی مردۀ خوب را از مردۀ بد متمایز میسازد ؟ کدام یک قابل دفاع و کدام یک قابل دفاع نیست ؟ هر شکنجه و قتلی که بوسیلۀ کلیسا انجام شود چون برانگیختۀ عشق است حق تلقی میگردد و بر عکس هر اذیت و آزار و اعدامی که متوجۀ همین کلیسا باشد چون الهام گرفته از قساوت است مشروعیت ندارد … اینست منطق و نحوۀ بیان عوام فریبانۀ آگوستن . عیسیِ او نیز شلاق بدست وارد میدان میشود و اصطلاح جنگِ حق را در قاموس مسیحیت میگنجاند و در زمینۀ وحشیگری ، رذیلت و ایجاد فساد از اسلاف خود عقب نمیماند . مسیحیت که وارث یکی از افسانه های قدیمی بت پرستان یونانی است اُردالی را احیا میکند بدین معنی که این نبرد تن به تن تعیین کنندۀ فاتح و مغلوب یک جنگ الهیست . بدین ترتیب وقتی مداخلۀ خدا در مناقشه باعث تعیین برنده از طرفی و بازنده از طرف دیگر میشود او به تفکیک درست و نادرست ، نیک و بد و مشروع و نامشروع می پردازد . آیا چنین اندیشه ای افسونگر ی نیست ؟
9
عیسی در هیروشیما – عیسی و شلاق ، پل و نظریۀ یزدان سالاری ، آگوستین و جنگِ حق ، بترتیب پدر ، پسر و روح القدس موثری هستند قادر به توجیه اقدامات کوچک و بزرگ که بنام خدا در طول دو هزار سال صورت گرفته است از این قرار ند
– جنگ های صلیبی علیه اعراب
– انکیزیسیون و سرکوب دگر اندیشان
– جنگ های مقدس علیه کفار در این رابطه برنارددو کِلروو در نامه اش(363) مینویسد :” بهترین راهِ حل ،کشتنِ آن هاست ” و در جائی دیگر همین نامه یاد اور میشود :” مرگ بت پرست باعث عزت یک مسیحی است”.
فتح سرزمین اقوام به اصطلاح بدوی ، قلع و قمع مردم این مناطق و در همین راستا جنگ های استعماری جهت گسترش مسیحیت در سراسر کرۀ زمین .
همکاری با فاشیسم و منجمله نازیسم در قرن بیستم که موید خشونت علیه یهودیان است
بنا بر این موضع کلیسا پیرامون جنگ در دوران کنونی ( پست مدرن ) مبنی بر توجیه و جانب داری از تسلیحات هسته ای ( بعنوان عامل منصرف کنندۀ دشمن ) تعجب اور نیست . ژان پل دوم اصل مذکور را در 11 ژوئنِ 1982 تائید میکند . او با صداقتی ملبس به گفتاری غیر منطقی میگوید :” بمب اتم زمینۀ دسترسی به صلح را فراهم میکند “. صاحب منصبان مذهبی فرانسوی ضمن تکمیل دلایل رهبر کلیسا موضوع را بسط میدهند : “باید در برابر سیطره جوئی و تهاجم ایدئولوژی مارکسیست لنینیستی به مبارزه برخاست “. وه که این موضع گیری چه خوانا ، گویا و روشن است! اما افسوس که آلمان هیتلری دوازده سال تمام محکوم نشد و اگر میشد چه پسندیده بود چنین عملی ! از زمان کشف اردوگاه های مرگ و رهائی یهودیان کی و کجا کلیسا بربریت نازی هارا علناً تقبیح کرده است ؟ چنین حرکتی حتی میتوانست صدای اعتراض علیه این مرجع را بخواباند .
پس از تخریب دیوار برلن و کم رنگ شدن تهدید بلشویسم ، کلیسای کاتولیک باز هم از مواضع قبلی خود عقب نمی نشیند . در آخرین کتاب تعلیمات دینی ، واتیکان در برابر نقش منصرف کنندۀ (بروزجنگ) تسلیحات اتمی خویشتن داری اخلاقی (بند2315) توصیه میکند و از محکوم کردن واضح چنین نیروی مخربی سرباز میزند ولی در همان کتاب سرفصلی دارد بنام ” از قتل خودداری خواهی کرد! ” ؟ آفرین بر این همه منطق و انسجام ! در بند 2266 اعدام ، توجیه و از آن طرفداری میشود و جالب اینکه در فهرست مطالب ، مجازات مرگ و مجازات بطور کل عنوان نگردیده است . در عوض عناوینی چون سقط جنین ، خودکشی و اوتانازی را میتوان در بین اسامی سرفصل ها مشاهده نمود . در همین راستا میتوان از کشتار مردم هیروشیما یاد کرد . روز 6 اوت 1945 خلبان انولا گی طی بمب باران اتمی این شهر در یک چشم بهم زدن باعث مرگ بیش از صد هزار زن و مرد و بچۀ معصوم گردید. گناه قربانیان این فاجعۀ بشری آیا جز اینست که ژاپنی بودند ؟ خلبان و همراهانش( این صلیبیون مدرن) پس از انجام این ماموریت شوم صحیح و سالم به پایگاهشان باز میگردند. در این رابطه دعای خیر پدر ژرژ زابلکا را برای کلنل پل تیبتز و پرسنل هواپیما فراموش نکنیم . سه روز بعد بمب دیگری نگازاکی را تبدیل به جنهنم میکند، جهنمی با هشتاد هزار کشته . سال ها بعد نمایندۀ خدا ( ژرژ زابلکا)، زمانی که پیاده به زیات بیت اللحم میرفت با تئودور مونود در بلندی های لارزاک ملاقات میکند .
10
مهرورزی ، بقیۀ ماجرا … – نوشته های پل که اطاعت از حکومت را موجه قلمداد میکند اثری موثر تر از توجیهِ سرکوب و جنگ دارد چرا که موجب برده داری ( که مورد تائید یکتاپرستان ابراهیمی است) نیز می شود برده که هنگام تاخت و تازهای قبیله ای در ابتدا جزو غنائم جنگی محسوب میشد به مرور چون چهار پایان جهت بارکشی و اموری از این دست مورد استفاده قرار میگیرد. بدین ترتیب عده ای به خرید و فروش انسان ها می پردازند .
اختراعِ بیدادگری و دست کم تائید و حقانیت ظلم و ستم و منجمله برده داری را نخستین اقوام تاریخ به ما آموخته اند . در ده فرمان توجهی خاص به فرد اجنبی پیش بینی شده است. فرد اجنبی کسی است که ختنه نشده باشد . غیر یهودی از حقوق یک یهودیِ( که مشمولِ عهد با خدا ست ) محروم است . به عبارتی دیگر زیدی که در چهار چوب کتاب ( انجیل ، تورات و قرآن) نگنجد در حد یک شیء تلقی می شود . و این نگاهیست که یهودی به مسیحی ، مسیحی به مشرک و آنیمیست و مسلمان به جهود و مسیحی و سه دینِ ابراهیمی به ملحد دارند .
کتاب خلقت حمایت خود را از برده داری اعلام میکند . ( IX,25627). افرادی در بازار خریداری وسپس اهل بیت و حتی ختنه میشوند ولی برده باقی می مانند . نوح مست وعریان بخواب میرود . پسرش ،( شَم) اورا در این وضعیت می بیند. وقتی نوح از این ماجرا آگاه میشود کنعان ( فرزند شم) را نفرین میکند ، نفرینی که شامل مردم سرزمین کنعان میشود بدین ترتیب آنانکه بعد از هجوم یهودیان به کنعان جان سالم بدر می برند برده میشوند . در بخش دیگرِ خلقت ، برده داری صورت قانونی پیدا میکند .
در لویتیک استثمار بردۀ جهود بوسیلۀ یهودیان ممنوع است (XXX, 39-55 ) البته یک یهودی میتواند یک خدمتکار همکیش بمدت شش ماه اجاره و سپس آزادش کند . در عوض یک غیر یهودی مادام العمر برده باقی می ماند . ابتدا یهودیان بردگان مصریانند ولی وقتی به خواست یهوه آزاد میشوند مقدماتِ فرمانروائی بر دیگر اقوام برایشان فراهم میشود . البته خود فقط از خدا فرمان می برند . اینچنین است حق و حقوق “قوم منتخب” …
مسیحیت به نوبۀ خود برده داری را توجیه میکند چرا که در این دین نیز قدرت از خدا و ارادۀ او سرچشمه میگیرد. اگر مطرح کنید ” بردگی چرا ؟ ” در جواب میشنوید :” نیات ، تصمیمات و اقدامات خدا در فهم انسان نیست” . با این حال الزاماً دلیلی وجود دارد که واقعیت را توجیه میکند و آن دلیل ، نخستین گناه بطور مطلق است. البته در کنار این گناه مسئولیت شخصی نیز بی اثر نیست . آگوستین (باز هم او) میگوید : برده ( که خود نمیداند صلاح او همانا بردگیست ) باید چنان مطیع باشد که باعث خرسندی خدا شود . خدا بگونه ای برنامه ریزی میکند که وضعیت دیگری ممکن نیست . لازمۀ این چنین صغیر زیستن در عالم هستی اطاعت است و نتیجه اش شایستگی …
و بالاخره میرسیم به آخرین فریبکاری مستدل : چون خدا انسان ها را برابر میداند ، وجود تفاوت های ناچیز بین آن ها در دار فانی بی اهمیت است . کلیسا که در تاریخ همواره جانب مردان صاحب ثروت را گرفته میگوید : چه مرد ، چه زن ، چه ارباب ، چه برده ، چه فقیر و چه غنی هر یک از ما هر آنچه خدا میخواهد هستیم . عصیان در برابر حکومت عملاً مخالفت با اهداف الهی و توهین به خداست . برده ای که ( در دنیای واقعی ) خوب انجام وظیفه کند به بهشت (عالم خیال) راه خواهد یافت . و در این مورد کتاب آگوستین بنام “شهر خدا ” (19,21 ( اثری ارزنده است .
گرگوار اول (پاپ) پیوستن بردگان به فرقه های کاتولیک را ممنوع (قرن ششم) و قبل از او کنستانتن حق برده داری را از یهودیان سلب میکند . در قرون وسطی هزاران برده به خدمت در مزارع پاپ مشغولند . در صومعه های بزرگ این افراد استثمار میشوند . بعنوان مثال در قرن هشتم در صومعۀ سن ژرمن ده پره هشت هزار برده کار میکرده اند .
مسلمانان نیز که وارثان این گونه سنن هستند از برده داری روی گردان نیستند . قرآن نه تنها چنین روشی را منع نمیکند بلکه غارتگری ، دست اندازی بر جان و مال مردم و بهره برداری از اسرای جنگی اعم از مرد و زن را مشروع میداند . این اسلام است که داد و ستد بردگان را اغاز میکند . در قرن دهم این تجارت بطور مستمر بین کنیا و چین جریان داشت حال آنکه در بین یکتا پرستان دیگر چنین امری مرسوم نبوده است . نُه قرن قبل از آغاز برده داریِ سیاه پوستان توسط غرب ، سبع ترین تجارت انسان ها در مناطق صحرائی افریقا وجود داشت . حدود ده ملیون نفر به همت اللهِ بسیار بزرگ و بخشنده و مهربان در آن روزگاران بزور از زادگاه خود به مناطق دوردست رانده شدند. البته فراموش نیکنیم که سه دین ابراهیمی در اصل برده داری را تقبیح میکنند ( البته یهودیان و مسلمانان فقط بین افراد خود ) . مسیحیان که از یهودیان بیزارند آن ها را از برده داری باز میدارند و کلاً از گرویدنِ پیروانِ دودین دیگر به مسیحیت و همچنین از احراز مقام مذهبی منع میکنند . طرفداران تورات ، عهد جدید و قرآن برده داری را در قبال دشمنان خود توجیه و تائید میکنند . این دو کتاب برده بودن را تنها به این دلیل که خدائی غریبه می پرستند ننگ و سرنوشتِ افرادی میدانند که منزلت انسانی ندارند .
11
استعمار ، نسل کشی ، نژاد کشی . ادامۀ منطقی حقانیت بخشیدن به برده داری استعمار است و صدور دین به اقصی نقاط دنیا. چنین حرکتی مستلزم اعمال زور ، فشار بر جسم و روح و روان و بطبع استفاده از نیروی نظامی است . گسترش بردگی در پهنۀ زمین هم واقعیت مسیحیت است وهم اسلام . قصد سلطه جوئی یهودیان تنها در مورد یک سرزمین مطرح است : سرزمین خود . صهیونیسم نه توسعه طلب است و نه انتر ناسیونالیست. رویای تحقق یافتۀ تئو دور هرتزل از نوعی ناسیونالیسم سرچشمه میگیرد. فراخوانیست به یهودیان تا در محدودۀ مشخصی (فلسطین) جامعۀ خودرا بنا کنند . قصد صهیونیزم بر خلاف مسیحیت و اسلام ایجاد یک امپراطوریِ سراسری نیست.
کلیسا که در نابود ساختن تمدن ها ید طولائی دارد نژاد کشی را اختراع میکند . 1492 فقط تاریخ کشف ینگه دنیا نیست مصادف با زوال دنیا های دیگر نیز هست . پس از قرن پانزدهم اروپای مسیحی دست به قلع و قمع تمدن های بومی قارۀ آمریکا میزند . کشتی ها نزدیک خشکی لنگر میاندازند و جاهل ترین افراد از جمله دزدان جنایت کاران و تبهکاران بسوی ساحل گسیل میشوند تا منطقۀ مورد نظر پاکسازی شود سپس وقتی در اثر کشتار بومیانِ از خدا بی خبر امنیت بر قرار میگردد نوبت میرسد به دارو دستۀ مسیحیان به رهبری کشیشان عالیرتبه که با علم و کتل و غیره پا به سرزمین جدیدمیگذارند و مهروزی میآغازند. این مهروزی شامل عفو گناهان ، رافت ، فضیلت ها و دیگر برنامه های نشاط انگیز انجیلی است . در این راستا نخستین گناه ، نفرت از زن ، بیزاری از بدن و روابط جنسی و پدیدۀ احساس گناه به اندک شکست خوردگانِ باقی مانده القا میگردد . البته تا جا افتادن موارد مذکور مسیحیان سیفیلیس و بیماری های دیگررا به اهالی وحشی سرزمینِ غصب شده هدیه میکنند .
هدف کلیسا و آلمان هیتلری از همکاری ، انهدام قومی بود که جهت توجیه نابودیش به وی نسبت خدا کش( تصلیب عیسی) داده بودند . از یاد نبریم که در جنگ دوم جهانی شش ملیون یهودی کشته شدند . بعلاوه همدستی فوق باعث جابجائی و قتل کولی ها ، هم جنس بازان ، کمونیست ها ، فرا ماسون ها ، چپ گرا ها ، لائیک ها ، شاهدان یهووا ، افراد نهضت مقاومت ضد فاشیستی ، مخالفین ناسیونال سوسیالیسم و اشخاص دیگری گردید …
مسیحیان از دیر باز به کشتار جمعی گرایش داشته و هنوز هم دارند . اخیراً نسل کشی توتسی ها بوسیلۀ هوتوس ها در روآندا مورد حمایت نهاد کلیسای محلی و شخص پاپ قرار گرفت. رهبر کاتولیک ها همزمان بجای ابراز همدردی ( حتی یک بار) باقوم توتسی در مقام دفاع از جنایت کارانِ جنگی ( مذهبی و کشیش) جهت ممانعت از اعدام آن ها بر آمده است
در روآندا یِ اکثراً مسیحی ، کلیسا، قبل از وقوع نسل کشی ، از اعمال تبعیضات نژادی در قبال توتسی ها کوتاهی نمیکرده . بعنوان مثال قوم فوق از حقوق زیر محروم بوده است :
– ورود به مدارس مذهبی
– تحصیل
– کشیش شدن
– احراز سمت مدیر آموزشگاه های مذهبی
– ارتقاءِ مقام
زمانیکه نسل کشی در جریان بود برخی روحانیون بصور مختلف در این کشتار شرکت داشتند . همکاری آن ها با هوتوس ها بشرح زیر است :
خرید و حمل و نقل اسلحۀ سرد
رد یابی قربانیان بالقوه
شرکت در قلع و قمع توتسی ها
زندانی کردن قربانیان در کلیسا ها و به آتش کشیدن اماکن مذکور و سپس محو آثار جنایت بوسیلۀ بولدوزر
لو دادن افراد و بسیج هوتوس ها در جریان خطابه ها
تداوم در تبلیغ نژاد پرستی
حتی پس از کشتار توتسی ها کلیسا به جانب داری از عاملان این جنایت تاریخی و انجام اقدامات زیر پرداخت :
تبدیل صومعه ها به پناه گاه جهت نجات قاتلان مسیحی و عدم دسترسی دادگاه ها به آن ها .
فعال کردن شبکه های کلیسائی و از این طریق گسیل پنهانی تبهکاران به اروپا .
تامین مخارج سفر بوسیلۀ کاریتاس انترناسیونالیس . شگفتا از این همه خیر خواهی !
تجدید حیات معنوی کشیشانِ شریک جرم از طریق در مان های ارام بخش روانی در روستاهای بلژیک و فرانسه
ایجاد مصونیت برای اسقف های مجرم
انکار علنی دست داشتن کلیسا در کشتار توتسی ها
تبلیغ موضع برادر کشی بجای نسل کشی جهت لوث اصل مطلب .
در این میان پاپ ژان پل دوم چه در مورد تدارک و چه هنگام وقوع کشتار توتسی ها (نزدیک به یک ملیون کشته از آوریل تا ژوئن 1994) سکوت اختیار میکند . سکوت حتی پس از کشف ابعاد فاجعه ( که با تائید فرانسوا میتران انجام گرفت).ا قدام رهبر کاتولیک های جها ن در این رابطه خلاصه میشود به نامه ای خطاب به رئیس جمهور روآندا در 23 آوریل 1998. محتوی نامه چیست ؟ ابراز تاسف ؟ همدردی ؟ توبه؟ عذر خواهی ؟ تقبیح روحانیت ؟ عدم همبستگی با دست اندرکاران مذهبی ؟ جواب یکایک این پرسش ها منفی است . او صرفاً خواستار عقب انداختن حکم اعدام جنایت کاران است . پاپ یک کلمه ، حتی یک کلمه جهت تسلی قربانیان به زبان نمیآورد.
12
واپس زدن دلخواسته ها و غریزۀ مرگ – افسون زدگی ادیان توحیدی در برابر مرگ قابل توضیح است .پس از کشتنِ تجلیاتِ غریزۀ زندگی در وجود آدمی و در هر جای دیگری آن هم در ابعاد یاد شده ، چگونه میشود از کنار سلطۀ غریزۀ مرگ گذشت و آن را نادیده گرفت ؟ ترس از مرگ و نیستی ، بهت زدگی در برابر خلاء پس از آن موجب خلق داستان های تسلی بخش میشود ، داستان هائی که انکار را از قدرتی مطلق برخوردار میکند. در عوض ، واقعیت تخیل نیست . دنیای کاذبی که زندگی دنیوی(اکنون و اینجا) را تحمل پذیر میکند مولد انکار است و موجد بیزاری از دنیای موجود . این بیزاری علیه بدن ، جسم انسان ، دلخواسته ، سودا ، غریزه ، زن ، عشق ، هم خوابگی ، زندگی و تجلیات مختلف آن ،ماده و هر آنچه حضور در دنیا را پر رنگ تر میکند یعنی عقل ، قوۀ ادراک ، کتاب ، علم و فرهنگ و… وارد عمل میشود . سرکوبِ نشانه های زندگی راه به بزرگداشت خون، جنگ، علت و عامل کشتار و آنچه رو به موت است می برد. بااینکه نمونه دستچین شده از متنِ سه کتاب آسمانی میتواند غریزۀ حیات را هر چه توانا تر کند ، دین به هر شکل ممکن بدنبال تحقق غریزۀ مرگ است . سرکوب آنچه ( در آدمی و در دنیا) حیات می نامیم جز سودای مرگ نیست . . خوار شمردن زنان به هر نحوی (که از میان آن ها دوشیزگان همسران و مادران را ترجیح میدهیم ) یعنی تجلیل از مرگ .
تمدن ها بر اساس غریزۀ مرگ بوجود میایند . قربانی را باید تعیین کرد و کشت و خون اورا ریخت و با چنین آئینی( که جز قتل نیست ) جامعه را بنا نهاد . قرن هاست که این سنت شوم و تغییر ناپذیر اجتماعی تداوم دارد . کشتار کنعانیان ، تصلیب عیسی و جهاد پیغمبر اسلام بشدت خون ریز اند و خونِ همین جنایت ها است که باعث تقدیس مرام یکتاپرستان میشود . این رسوم( مانند سر بریدنِ قربانی که گه گاه شامل مردان زنان و کودکان میشود) رسوم جوامع بدوی است که در هاله ای از جادوگری جریان دارد . عنصر بدویت کماکان در دنیای پست مدرن وجود دارد و خوی حیوانی هنوز در انسان متفکر
فصل سوم
برای یک لائیسیتۀ پست مسیحی
1
طعم اسلامی خون – ، اسلام ترکیبی است برآمده از خوارترین مواضع مسیحیت و یهودیت و منطبق با فضای قبیله ای و فئودال صحرای عربستان. این خوارترین مواضع کدامند؟
خود را قوم منتخب دانستن
احساس برتری داشتن
مورد خاص محلی را جهان شمول شمردن و کردن
تبعیت جسم و روح از ریاضت گرائی ( آرمان زاهدانه)
تقدیر از غریزۀ مرگ
یزدان سالاری بر اساس نابودی آنچه متفاوت است ودر نتیجه برده داری، استعمار ، جنگ ، غارتگری ، مجازات های جمعی ، کشتار و غیره …
لازم به یادآوریست موسی شخصاً یک سر کارگر مصری را میکشد و محمد در جریان نبرد های متعدد ( از نخله _ اولین رودرروئی _ در سال 623 تا مرگش در 8 ژوئن 632) مخالفینش را قلع و قمع میکند. عمده جنگ های پیغمبر ( حصر و غارتگری و کشتار) بشرح زیرند:
بدر (مارس624) . طی آن ابوجهل از یاران پیغمبر جان می بازد و اولین شهید اسلام میشود .
اُحد (625) . طی آن محمد مجروح و چند ده نفر از همراهانش کشته میشوند
شرق مدینه ( پایان 626 آغاز 627) طی آن یهودیان تارو مار میگردند
خندق (627)
خیبر(628)
موتا و غیره
آیه 32 سورۀ 5 میگوید :”… کشتن یک نفر به مثابۀ کشتن همۀ انسان هاست” . شگفتا که چنین جمله ای خواب از سر خوانندۀ مسلمانِ قرآن نمیپراند! نزدیک به 250 آیه از 6235 آیۀ کتابِ فوق ، جهاد (جنگ مقدس ) را توجیه و مشروعیت می بخشد . بطبع این همه دعوت به جنگ ، آن چند جملۀ بی ضرر را که مبین رواداری ، حفظِ احترام دیگران و مسالمت با پیروان ادیان غیر اسلامی است عملاً بلا اثر میکند .
در میان دریائی از خون کیست که دعوتِ این چند جملۀ انسان نواز و نه انسان براندازرا لبیک گوید ؟ بویژه اینکه زندگی نامۀ محمد خود حکایت خشونت است . ایا مگر جز این است که در این بیوگرافی از قتل و جنایت و شمشیر و سرکوب سخن میرود؟ از یهود- ستیزی ( نفرت ، قتل و غارت و نسل کشی) چندان یاد شده که رزم جوی مسلمان خودرا در کشتن مختار و مجاز میداند.
امت مسلمان خودرا مانند طرفداران موسی “خدا برگزیده” قلمداد میکند و معتقد است منتخب الله و مورد توجهِ خاصِ باری تعالی است لذا اگر هردو قوم ادعای نخبگی خدا دادی دارند بیشک یکی از آن ها از چنین منزلتی برخوردار نیست . بهر حال این باور که دیگران دون – نژاد و بطبع انسان هائی کم اهمیت تر هستند و خدا بین آدمیان سلسله مراتبی قائل است که بر اساس آن جماعتی خاص را بر میگزیند مانع از این تصور میشود که گروه دیگری مدعی همان مقام باشد . نفرت دیروزی یهودیان از کنعانیان موجد نفرت امروزی فلسطینیان از یهودیان است . هریک وظیفۀ الهی خود میداند که دیگری را تحت سلطه در آورَد یعنی اینکه تصور میکند نابودی ان دیگری مشروعیت دارد . اسلام فطرتاً برابری در زمینه های زیر را بر نمیتابد :
برداشت از متافیزیک ( دنیای غیب )
برداشت از جهان هستی و تراوشات ذهنی بشر
برداشت از دین
و در نتیجه برداشت از سیاست
قرآن میاموزد : مسلمانان در راس هستند . سپس بترتیب و در سطوح پائین تر مسیحیان ویهودیان قرار دارند چرا که اهل کتاب اند . و پس از آن ها نوبت به رد انواع کافران میرسد . قرآن ممنوعیت قتل و اذیت و آزار و کشتارِ همنوع را صرفا در حیطۀ امت اسلام می پذیرد و در این رابطه با تورات یهودیان تفاوتی ندارد . حتی در میان مسلمانان که همه برابر و یکسانند درجات برتری کماکان بر قرار است : مرد بر زن تفوق دارد ؛ روحانی بر مومن . و در میان مومنین ، دینداران از متدینین سست ایمان والا ترند . منزلت پیران از جوانان بیشتر است و با توجه به تداوم سنت( نرینه سالاری ، یزدان سالاری و پیر سالاری ) الگویِ بدوی و قبیله ای سیزده قرن است که ادامه دارد و اساساً با جامعۀ برآمده از عصر روشنائی ناسازگار است . مسلمان فاقد احساس برادری است گر چه نسبت به هم دین خود چنین احساسی دارد اما برای غیر مسلمان پشیزی ارزش قائل نیست . از اویا بیزار است یا در ذهن خود عددی محسوبش نمیکند .
2
مورد خاص محلی: الگوئی جهان شمول– بعید بنظر میرسد مسلمانان خوانندۀ کارل اشمیت باشند علی ایحال جهان را چون او به دو بخش تقسیم میکنند : دوستان و دشمنان . یک طرف برادران مسلمان قرار دارند و درطرف مقابل ، دیگران . به عبارتی در سوئی دارالسلام و در سوئی دیگر دارالحرب : دو دنیای فطرتاً متفاوت ، تغییر ناپذیر ، ناسازگار و تحت حاکمیتِ ارتباطی ناهنجار و وحشی . یکی صیاد است دیگری طعمه . یکی خورنده وآن یکی خوراک . یکی حاکم است ، دیگری محکوم و این صحنه جنگلی را بیآد میآورد که در آن درندگانی در صدد توسعۀ سیطرۀ خود بر قلمروِ دیگر موجوداتند و این چیزی نیست جز قانونی که بینِ حیوانات حاکم است .
جهان بینی مذکور از آنچه هیتلر در سر داشت چندان دور نیست . او نیز منطقی را توجیه میکرد مبنی بر علامت گذاری ، تصاحب ، مدیرت و توسعه طلبی . همانگونه که روباه به مرغان مزرعه دستبرد ، باز بر طعمه فرود میاید ، شیر آهو را بر زمین میکوبد و قوی بر ضعیف چیره میگردد، اسلام نیز بدنبال غلبه بر غریبه (غیر مسلمان ) است . نه حق نه قانون نه بیانِ منسجم و مستدل نه تبادلِ نظر نه بر قرار ی ارتباط نه(قوۀ) ادراک و نه مغز در این دین یافت نمیشود اما در عوض عضله ، غریزه ، نیرو ، نبرد جنگ و خون در آن هویداست .
و اما عالم گیر بودن به چه معنی است ؟ به قول میگوئل تورگا ” جنب و جوش در مکانی کوچک ولی بی حصار در پهنۀ زمین” یا نشانِ مُهِر قبائلِ بدوی و فئودالیسمِ قرنِ هفتمِ صحرای عربستان (بی کمترین تغییر) بر جبینِ تمدن . تمدنی که شامل دوران کنونی ( پست مدرن و ابر صنعتی و دیژیتالی ) نیز میگردد . بادیه نشین الگوی دنیا میشود . واحه ای که دروازه هایش فقط بروی کاروان های حامل حیاتی ترین مواد زندگی باز است به مثابۀ نمونۀ اجتماعی ، انسانی ، متافیزیکی (دنیای ماوراءالطبیعه) و سیاسی عمل میکند . کتابی که در نخستین سال های 630 به یک شتر بان بی سواد دیکته شد تعیین کنندۀ جزئیات زندگی روزمرۀ میلیاردها انسان در عصر سرعت مافوق صوت ، تسخیر فضا ، شبکۀ جهانی انفورماتیک ، تقطیع ژنومِ انسان ، زمانِ واقعی و جهان شمول ارتباطاتِ فراگیر ، نیروی هسته ای و دوران اولین قدم های پست بشری میگردد . این موضوع البته تنها وصف الحال مسلمانان نیست ، شامل لوبا ویچ ها نیز میگردد . این شاخۀ بسیار فعال یهودیت و شدیداً وابسته به تورات و تلمود از گذشت زمان همچنان بیخبر است .
خانواده ( همان چادر نشین هزار و پانصد سال پیش ) و نه جامعۀ ملی ، میهنی و یا حتی یک مجموعۀ بین المللی و جهان شمول ، کماکان نقش مرکزی ایفا میکند . رئیس خانواده هنوز چندین زن مطیع (از یک الی چهار) و بطبع فرزندان بسیار دارد : تعدد زوجات( این میراث قبایل بدوی) در تورات و قرآن (IV, 3) امری متین و مجاز است . اتوریته ای که از الله سرچشمه میگیرد و بوسیلۀ پدر و شوهر در جمع خانوادۀ چادر نشین جاری میشود عنایتی الهی است .
قبیله بر هر عملی ناظر است و حرکات و سکنات افراد را بر اساس قواعد اسلام و یا قرآن می سنجد . منطق نرینه سالاری از طریق پدر ، پسرِ ارشد ، برادر و مواردی از این قبیل حاکم است . واحد اساسی جامعه ( خانواده) محلِ تجلیِ دینِ وحیانی و بنابراین سیاست و یزدان سالاری است . در این مورد نه افلاطون در ” جمهوری ” نه هِگل در ” اصول فلسفه و حقوق” نه موسولینی نه هیتلر و نه ژنرال پِتَن هیچیک در اشتباه نیستند. همه میدانند که ابتدای یک جمع منسجم ( قوم) و منشاء هر جامعه ای در محفل خانواده ( یا قبیلۀ بدوی ) شکل میگیرد . برای پذیرفتنِ مطلب فوق کافیست “منشاءِ خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت” اثر انگلس را خواند.
3
ستارۀ زرد و خالکوبی اسلامی – منطق زندگی قومی خودی و غیر خودی ساز است . شاید کمتر کسی بداند که نصب علامت مشخصۀ زرد بر لباس و یا عمامه بدنبال تصمیم یکی از خلفا ی عباسی در قرن یازده میلادی که دوران طلائی اسلام است مرسوم گردید . در آن روزگار منظور از این علامت چیزی نبود جز مشخص و سپس تحقیر کردن یهودیان و مسیحیان .
اصطلاحی در اسلام وجود دارد بنام ذمه (پیمان) . این کلمه بیانگر زنهاریست (امان) که مسلمانان برای اهالی غیر مسلمان کشور های اسلامی قائل اند . البته این غیر مسلمانان باید اهل ذمه (کتاب) باشند . در این راستا زرتشتیان اسثتثنائاً اهل کتاب محسوب شده اند . اسلام دینِ روا داری و صلح معرفی میشود اما در عمل ذمه جزیه را بدنبال دارد یعنی مالیاتی که بابتِ اجازۀ سکونت و زندگی در سرزمین های اسلامی از یهودی و مسیحی و زرتشتی وصول میشود . آیا این مالیاتِ تحمیلی نوعی تلکه نیست . از این گذشته پس از امان یافتن ، اهلِ ذمه از حق و حقوق چندانی بر خوردار نیستند . در نظام قبیله ای اسب حیوانی است که امکانِ موجودیت ، جابجائی ، نبرد و ارتقاءِ مقام فرد را فراهم میکند . با این حال غیر مسلمان از چنین امتیازی محروم است و تنها بر الاغ ( که وسیله ایست تحقیر آمیز ) میتواند سوار شود آن هم بسبک آمازون ها یعنی حالت نشستن زنانه بروی مرکب . فرد اهل ذمه مشمول موارد زیر نیز می باشد :
– هنگام راه رفتن اجازه ندارد از یک عابر مسلمان سبقت بگیرد
– مجاز به حمل سلاح نیست . لذا براحتی در معرض تهاجم و تجاوز راه زنان قرار میگیرد
لازم یه یادآوریست که غیر از ستارۀ زرد جهت تشخیص غیر مسلمانان از خالکوبی ( تصویر یک شیر ) بروی دست نیز استفاده میشده است .
ظاهراً ذمه در سال 1839 منسوخ گردید . در واقع لغو این قانون در پایان جنگ جهانی دوم زمان فروپاشی امپراطوری عثمانی (که از اِعمال آن عاجز بود ) صورت گرفت .
فراموش نکنیم امان نامۀ فوق با اینکه محرومیت و تحقیر مودیان وظیفه شناس غیر مسلمان را در پی داشت چندان اجرا نمیگردید .
4
علیه جامعۀ بسته – ثبت اسلام در تاریخی که منکر تاریخ جهان است پدید آورندۀ جامعه ای است بسته ، بی حرکت ، محصور در وجود خود و حیرت زده در برابر سکونِ اموات . در گذشته مارکسیسم مدعی بود که تاریخ زمانی تحقق میآبد که از صفحۀ روزگار محو گردد . لذا در قبالِ این پدیدۀ بشری (تاریخ) سجده میکرد تا مجلس ختم شایسته ای بنامش برگزار کند . ادعای اسلام مبنی بر ادارۀ امور جهان در نهایت چیزی نیست جز ایجاد یک وضعیت ثابت ، غریبه با تاریخ و همچنین جدا از دینامیک واقعیت و دنیا . منظور از ایجاد چنین وضعیتی، ضمن صرف نظر کردن حرکتِ زمان، سامان دهی عالمیست که ذهنیت دنیای باقی حکم و تعیین میکند. محصول جامعه ای مبتنی بر اصول قرآن چیزی نیست جز اردوگاه چادر نشینانی جهانشمول که ضمن نادیده گرفتن تاریخ و تجلیل از پوچی مخالف عقلانیتند .
الگوی یزدان سالاری از هر دست عالم خیال (که فارغ از زمان و مکان است) بوده و در مقطعی مشخص از تاریخ که در نقطه ای از جهان هستی جریان دارد هدفی را دنبال میکند که جز ایجادِ (با استفاده از روش نسخه برداری) یک مدلِ پنداشتی نیست . طرح حکومت زمینی در بایگانی حکومت الهی وجود دارد . فکر ( همان ایدۀ افلاطونی) که شدیداً تداعی کنندۀ خدا ست نه تاریخ تولد دارد نه تاریخ مرگ نه هیچ گونه مورد استفاده ای . نه در بستر زمانِ زمینی مطرح است و نه تغییر پذیر. بی نقص است و کامل و خالق یک جامعۀ بسته باو یژگی های یک پنداشت .
دموکراسی از چه زنده است ؟ از حرکت ، تغییر ، انواع قراردا ها ،از آغوش باز زمان ، از یک نیروی پویا، از تبادل نظر مبتنی بر منطق . دموکراسی خود را می افریند ، زندگی و تغییر میکند و به اَشکال مختلف در میاید . بنا بر خواسته ای ساخته میشود که خود برانگیختۀ نیروهای زندۀ زندگیست . از عقل و از گفتگو بین اندیشه های متفاوت بهره می جوید از برقرار کردن ارتباط ، از ظرافت و نکته بینی در ادای مطلب و همچنین از دادو ستد ( تعامل ) به هیچ وجه روی گردان نیست . حال انکه یزدان سالاری بر عکس عمل میکند : از سکون و مرگ و در مغایرت با عقلانیت بوجود میآید، زندگی میکند و در اصل خطرناکترین دشمن دموکراسی است .در این رابطه نمونه ها فراوانند .دو قرن و اندی پیش در پاریس در 1789 و دویست سال بعد در تهران در سال 1978 و امروز هر بار که القاعده فاجعه می افریند .
5
فاشیسم اسلامی- واژۀ فاشیسم همواره باعث هیجان تعدادی از تاریخ نویسان معاصرمیشود چندانکه هیچگاه بر سر تعریف این کلمه به توافق نرسیده ونمیرسند . آیا ژنرال پِتَن فاشیست بود ؟ برخی اورا ناسیونالیست و وطن پرست معرفی میکنند و به این نتیجه میرسند که دولت ویشی راستِ افراطی و نه الزاما حکومت فاشیستی فرانسه را در زمان جنگ دوم جهانی نمایندگی میکرد . چنین بحثی راه بجائی نمیبرد .
در قرن بیستم فاشیسم صور مختلف و هریک از آن ها مشخصه ای داشته است . در این راستا میتوان صد سال اخیر را قرن جریانات فاشیستی عدیده نام گذاری کرد . قهوه ای و قرمز در اروپا و آسیا قهوه ای مایل به زرد در آمریکای جنوبی و سبز( رنگی که غالباً از یاد میرود) .
با سقوط شاه در 1978 و سپس برقراری حکومت مطلقۀ آیت الئه خمینیبا حمایت صد و هشتاد هزار ملا یک رژیم فاشیستی اسلامی واقعی در ایران شکل گرفت و روی کار آمد که البته هنوز با تائید بی سرو صدای غربِ فراموشکار برقرار است . بر خلاف آنچه برخی از روشنفکران اروپائی و منجمله میشل فوکو اشتباهاً در 1978 تصور میکرد ند انقلاب ایران ظهورِ معنویت سیاسی- آنچه در غرب یافت نمیشد – نبود .بلکه تولد شوم فاشیسم اسلامی از اب در آمد و فصل جدیدی در تاریخ اسلام گشود .
فوکو در ارزیابی خود از انقلاب ایران دچار اشتباه فاحشی میشود . روزنامۀ ایتالیائی کوریرِ دِلا سِرا در 26 نوامبر 1978 از قول او مینویسد : “خمینی نه حزبی خواهد داشت و نه دولتی” . چهار ماه بعد حوادث ایران بر نظریۀ او خط بطلان میکشد . فوکو دولت اسلامی را تشبیه میکند به اولین قیام علیه سیستم های جهانی و مدرترین شکل عصیان . او حتی یک لحظه نیز تصور نمیکند که شیوۀ حکومت جمهوری اسلامی ملهم از شریعت است . در آن زمان فوکو از قرآن و اسلام چه شناختی داشت ؟
او که تحقیقات بسیاری در بارۀ فضاهای بسته ، جنون ، بازداشتگاه ها ، همجنس گرائی و دیوانگان انجام داده بود هنگام ارسال مقالاتش به کوریرِ دِلا سِرا می بایست میدانست که یک دولت اسلامی هر آنچه را که علیه آن به مبارزه برخاسته فطرتاً تقویت میکند و به عبارتی دیگر به تبعیض جنسی ، به حبس به تقلیل تفاوت ها ، به منطق اعتراف گیری ، به تشکیلات زندان ها به تحمیل انضباط بر تن آدمی ، به سیستم کنترلِ مخفیانۀ حرکاتِ افرادِ در بند ، به جامعۀ کیفر گرا ، به حاکمیت بر زندگیِ بدن و زندگی تودۀ مردم و… دامن میزند . کافی می بود فوکو قرآن و احادیث ( این دو منبع و ماخذ شریعت ) را میخواند تا متوجه شود که دولت اسلامی به معنی بازگشت معنویت در سیاست نیست بلکه تحقق ورود اسلام در سیاست پست مدرن است که با تکیه بر اصول یزدان سالاری بازگشایندۀ فصل جدیدی است بنام فاشیسم اسلامی.
6
آیت الله چه میگوید ؟ – مردان سیاسی که نظریه پرداز حاکمیت میشوند ، غالباً تالیفاتی دارند که صریحاً اصل مطلب ( برنامه و یا بیلانی مفید و مختصر) را ادا میکند . وصیت نامۀ سیاسیِ ریشولیو ، دولت و انقلابِ لنین ، لبۀ شمشیرِ ژنرال دوگل ، فاشیسمِ موسولینی و اثر بیش از حد معروف هیتلر بنام نبرد من از این دست آثارند . این نوشته ها بترتیب حاوی نظریۀ مشروعیت سلطنت ، مبحث مارکسیسم لنینیسم جهت برداشت و بهره برادی بلشویکی ، تحقیق علمی در مورد جنگ در دوران معاصر ، رساله در بارۀ فاشیسم و دکترین نژادی ناسیونال سوسیالیزم می باشند .
وصیت نامۀ سیاسی – معنوی آیت الئه خمینی- یا به عبارتی مبانی دولت اسلامی – همان چیزیست که در روزهای اول انقلابِ ایران احساساتِ میشل فوکو را بر انگیخت . در این وصیت نامه ، خمینی روشن و مختصر ، برنامۀ سیاسی یک جمهوری اسلامی را ارائه و به وضوح به سوال ذیل پاسخ میدهد : چگونه ضمن بهره برداری از قرآن و احادیث یعنی با تکیه بر شریعت میتوان طبق اصول دین اسلام بر روح و تن آدمی فرمان روائی کرد ؟ نوشتۀ فوق راهنمای تحقق حکومت الهی – اسلامیست و فحوای کلامش فاشیسم است و بس .
حکومت الهی- اسلامی (و یا الهی- مسیحی و …) پایان جدائی باور شخصی و زندگیِ مدنی است . مذهب از ضمیر شخصی خارج میشود و به تسخیر تمامی زمینه های حیات اجتماعی میپردازد . رابطۀ مستقیم و درونی مومن با خدا که در حریم عرفانی جریان دارد به یک ارتباط غیر مستقیم تبدیل میشود . ارتباطی که بوسیلۀ جامعۀ سیاسی تبلیغ میشود و در دایرۀ ( نوع و نحوۀ) حکومتی (خواستۀ دیگران ) قرار میگیرد . این وضعیت پایان مذهب برای خود و ظهور آن از برای دیگران است .
بدین ترتیب دین یک مورد حکومتی گشته و از محدودۀ یک گروه کوچک خارج و کل جامعه را در بر گرفته تمامیت خواه میشود و تمامیت خواهی یعنی گسترش عرصۀ سیاست به کل حیطۀ زندگی آدمی . دولت در خدمت اندیشه ایست که بنا بر مقتضیات ، هویتی (نژاد پرستانه ، فاشیستی ، اسلامی ، مسیحی و غیره) خاص دارد و در این راستا خانواده ، کار ، بستر زناشوئی ، مدرسه ، سربازخانه ، بیمارستان ، جرائد ، انتشارات ، تفریحات ، مطالعات ، روابط جنسی ، دادگاه ، استادیوم ورزشی ، فرهنگ و … انعکاسی هستند از ایدئولوژی حاکم و موجد پدیده هائی مانند خانوادۀ اسلامی ، کار اسلامی ، بستر زناشوئی اسلامی ، مدرسۀ اسلامی و الی آخر
7
اسلام : ساختاری قدیمی – بهره برداری فاشیستی و دنیویِ قرآن را چگونه میتوان مشروعیت بخشید ؟ با این ادعا که بگوئیم قرائت درست و بحق کتاب مقدس تنها در انحصار ماست . استناد به نقل قول های دستچین شده برداشت های متفاوت از اسلام را در طیف وسیعی ممکن میسازد . امروزه افرادی هستند که خود را مسلمان میخوانند ولی در ضمن مشروبات الکلی می نوشند ، گوشت خوک میخورند ، پوشش اسلامی را رد میکنند ، مخالف شریعت اند و اهل قمار و طرفدار فوتبال . برخی از آن ها که از عصر روشنائی و حقوق بشر دفاع میکنند خواهان اسلامی لائیک ، مُدرن و مبتنی بر جمهوریت هستند و به عبارتی هدفی دنبال میکنند که جز حرف توخالی نیست.
در راستای همین منطق ناهمآهنگ میتوان مسیحی بود و ایمان به خدا نداشت . مثلاً به حباب شیشه ای و ضد گلولۀ پاپ خندید ، مناسک مقدس کلیسائی را بسخره گرفت، سکه نانی که حاوی جسم و روح عیسی است نپذیرفت ، دگُم ها را ندید و ازمصوبات و آموزش های مهم نشست های تاریخی کلیسا سر باز زد . امروزه تئوریِ نقلِ قول های دستچین شده جهت نیایش ، قالبی تهی از معنی است . در این صورت انسان در برابر هیچ سجده میکند و این وضعیت یکی از علائم نیهیلیسم در دوران کنونی است . و اما در آن سوی طیف ، رعایت مو به موی تعلیمات قرآن منجر میشود به تعدد زوجات ، زن ستیزی و نرینه سالاری روزمره، انکار کیفیت وجودی فرد غیر مسلمان ، توجیه اعدام کافران ( از یکتا پرست گرفته تا ملحد ) ، رعایت پر آب و تاب فرائض دینی ، محکومیت هر گونه بهره برداری از عقل و…
قرآن دینداریِ سلیقه ای را بر نمیتابد . حذف سوره هائی که با یک زندگی مرفه ، بورژوامنشانه و حل شده در پست مدرنیته مغایر است هیجگونه توجیهی ندارد . در عوض قرائتی ( برگرفته ار متن مقدس ) که اذیت و آزار و سرکوب غیر مسلمانان را موجه میسازد نه تنها ممنوع نیست بلکه از هر نظر مجاز است . هیچ کسی مجبور نیست مسلمان باشد . اما فرد مسلمان طبیعتاً باید تعهد خودرا به مبانی و آموزش اسلام در عمل نشان دهد . چنین امری مبتنی بر اصل انسجام و هم آهنگی است . حکومت الهی – اسلامی بهترین و امکان پذیر ترین نمونۀ چنین وضعیتی است
اسلام ساختاری قدیمی دارد و ضد تمام دستاوردهای فلسفۀ عصر روشنائی قرن هجدهم عمل میکند . عمدۀ این دستاورد ها کدامند ؟
محکومیت خرافات
تائید رواداری و دگر اندیشی
لغو سانسور
رد استبداد
مخالفت با تمامیت خواهی سیاسی
پایان حکومت های دینی
محکومیت اندیشه های جادوئی
گسترش آ زاد ی اندیشه و بیان
برابری حقوق
توجه به اینکه هر قانونی از بطن یک قرارداد (بین انسان ها) پدید میآید
خواستِن خوشبختی اجتماعی( اینجا و اکنون )
گرایش به جهانشمول کردن حکومت خرد .
سوره های قرآن یکایک نکات فوق را رد میکند .
8
مباحث فاشیستی – خمینی با عنوان امام خود را اتوریتۀ قرآن معرفی میکند. بدین ترتیب او نیز مانند پاپ جایزالخطا نیست . هم رهبر معنویست هم رهبر سیاسی و از این منظر با هیتلر و موسولینی و فرانکو یا کسی که سکاندار کشتی است تفاوتی ندارد . صاحب منصب مسلمان بیانگر قانون است . و در راستای یک منطق پر فرماتیک عمل میکند . قرائتِ درست کتاب مقدس در انحصار اوست و تنها اوست که صلاحیت دارد طبق میل و سلیقۀ خود جملاتی از قرآن استخراج کند تا حکومت مطلقۀ الهی را موجه جلوه دهد .
هر موردی در قرآن یافت میشود . کافیست آن را بخوانید تا جواب هر سئوالی را پیدا کنید . پول ؟ تجارت ؟ قانون ؟ عدالت ؟ حقوق ؟ تعلیم و تربیت ؟ سیادت ؟ نسوان ؟ طلاق؟ خانواده ؟ اکولوژی ؟ حکومت مطلوب ؟ فرهنگ و … چیزی نیست که از قلم افتاده باشد . یک وزارت خانۀ غربی هم میتواند برای پیشبرد سیاست خود از قرآن بهره مند شود . مقام عالی از یک منبع عالی ( متن کتاب مقدس ) تغذیه میکند بنا براین حرف او بمنزلۀ قانون و حقوق است . و این وضعیت چیزی نیست جز نظریه ای که طبق آن فردی جهت نجات و رستگاری بشر ظهور کرده است . بعلاوه در منطق فوق دو قطب بیشتر وجود ندارد : دوست و دشمن و الزاماً این دو رودر روی هم قرار گرفته اند و در این رابطه نه رحمی مطرح است نه ملاحظه ای و نه ظرافتی. جای تردید و تزلزل در شناخت دشمن نیست . منطق انقلاب اسلامی ایران ایجاب میکند که دشمن آمریکا ، اسرائیل ، غرب ، مُدرنیته و ابر قدرت ها باشند . و اینها همه معرف فطرتی واحد هستند بنام شیطان که خود نماد بدی ها ست . اصولاً حکومت های فاشیستی از یک چنین سیاستی پیروی میکنند و برای تهیج توده های طرفدارِ خود از دشمن غولی وحشتناک میسازند و او را عامل اصلی بدبختی ها میخوانند .
در ادامه فاشیسم و اسلامیسم همنوا و مدعیِ دورانِ مابعد سیاسی هستند . یعنی نه با سیستمِ چپ و نه راست بلکه به دنیائی دیگر و برتر و الهی منسوبند . دنیائی که نه با چپ مارکسیستی ، بلشویکی ، خداناباور، مادی گرا و کمونیستی قرابت دارد و نه با جریان راستِ مصرف گرایِ تن پرورِ فاسدِ بساز بفروش و سرمایه دار آمریکائی . با رد این هر دو سیستم است که نظریۀ پایان دوران سیاسی فرا میرسد .
بر اساس این منطق میرسیم به مراحل عالی یعنی به خدا و لذا حل تضاد ها که خود تلفیقی است متکی به بخش هائی از دوگزینۀ یاد شده و منفور . از سوئی برخی مواضعِ جریانِ چپ مورد استفاده قرار میگیرد و با توجه به سخنرانی های پوپولیستی همبستگی با مستضعفان و دغدغۀ ریشه کن کردن قطعی فقر جهانی اعلان میشود و از سوئی دیگر از جریانِ راست نمونه هائی چون سرمایه داری کوچک و مالکیت خصوصی دستچین و بر آن تاکید میگردد . بدین ترتیب بنظر میرسد مجموعۀ فوق از نوعی انسجام تضمین شده بوسیلۀ الله ( عامل پیوستگی) برخوردار است و در اینجا میرسیم به تئوری پایانِ تاریخ . فراموش نباید کرد که فاشیسم و اسلامیسم به گونه ای در منطق عرفانی به هم می پیوندند . آیت الله در برابر عقل در تاریخ و تسلسل منطقی رابطۀ علت – معلولیِ حوادث و یا هر نوع دیالکتیک سازنده قرار دارد و در این راستا وضع کنندۀ قوانین خرد ستیز است . جمع ، قربانی شدن فرد را می طلبد . فردیت باید در جمعیت حل شود و با قربانی شدن هویتی جدید کسب کند . هویتی بر آمده از حل شدن در جمع . و چنین روندی یعنی شرکت در مجموعۀ عرفانی جامعه که همان امت و بیانگر خداست . در این مرحله سرنوشت ( بغلط ) الهیِ انسان مطرح میشود و بدین ترتیب میرسیم به پایان خرد .
امت از دیدگاه وحدت وجود یعنی تحلیل (منِ) فرد در جمع .حل شدن در جَو مجموعۀ متشکلِ سیاسی توجیه گرِ شهادت است . البته نه شهادتی که زوال جسم باشد ، شهادتی که طی شهید استحاله می شود و در جامعۀ عرفانی بگونه ای عالی تداوم می یابد و چنین امری نه در زمان میگنجد نه در تاریخ بشری و مولد بمب های انسانی اسلامیست . در این مرحله میرسیم به تئوری آخر زمانِ هستی .
حکومت الهی اسلامی ( همچون حکومت های فاشیستی) بر منطقی بغایت اخلاقی متکی است . تاریخ تحت فرمان خدا به پیش میرود ، طرح او در واقعیت نهفته و اراده اش دائماً و در همه جا متجلی است . هر فردیتی تابعِ دستورات الله می باشد و تطهیر اخلاقی مومن از واجبات و لذا موجب نفرت از بدن ، روابط جنسی آزاد و از دل خواسته ها و …
تحقق نظام اخلاقی فرصتی است جهت راه یافتن به ملکوت اعلی و حل شدن در جوهرۀ الهی و بطبع چنین امری مستلزم محکوم کردن ( بوسیلۀ آیت الله) فسق و فجور جنسی ، هم جنس گرائی ، قمار ، مواد مخدر ، میخانه ، الکل ، عطر ، فحشا ، سینما ، لاتاری و رذیلت هائی از این دست است . در این مرحله تئوری آرمان ریاضت کشی مطرح میشود
و سرانجام (در فاشیسم و اسلامیسم) میرسیم به منطق سرباز گیری . هنگام حضور و غیاب همه باید حاضر باشند . این امر مستلزم بسیج تمام مهره های دستگاه حکومتیست در جهت سلطه بر کلیۀ نهاد ها ، مطبوعات ، ارتش ، ، آموزش ، امور قضائی ، پلیس، جامعۀ کار مندان دولت ، روشنفکران ، هنرمندان ، دانشمندان ، نویسندگان ، سخنرانان و محققین . در زمینۀ هر نوع فعالیتی دانش و مهارت و تخصص ثانوی شده حال آنکه ایمان ، باور مذهبی ، اجرای مستمر فرائض دینی ، و غیرت نقش اساسی پیدا میکند . در این مرحله تئوری نظامی کردن جامعه مطرح میگردد .
آنچه معرف فاشیسم است در نظریه و عملکرد حکومت اسلامی مشهود است . این نظریه شامل چه عوامل ایست :
رهبری توده ها بوسیلۀ یک پیشوای کاریسماتیک و مقتدر .
حرکت تاریخ که از افسانه ها و پدیده های غیر عقلانی و رابطه با خدا سرچشمه میگیرد
کلام رهبر که بخودی خود آفرینندۀ قانون و حقوق است .
گرایش به براندازی دنیای (جامعه) قدیم بمنظور خلق دنیائی ( جامعه ای) جدید که موجب پیدایش انسان و ارزش های نوین گردد .
ویتالیسم در جهان بینی همراه با سودای در ک نکردنی مرگ .
جنگ جهت تسخیر سرزمین های جدید که نشانۀ توانمندی و قدرت است
نفرت از دستاوردهای عصر روشنائی ، عقل ، مارکسیسم ، علم و از کتاب
ایجاد وحشت بوسیلۀ نیروهای سرکوب .
مرززدائی بین محدودۀ زندگی خصوصی و قلمرو زندگی اجتماعی
ایجاد یک جامعۀ بسته
حل کردن فرد در جامعه و شکوفائی شخص از طریق شهادت و بنا براین باختن زندگی خود
بزرگداشت فضیلت جنگ طلبی با توجه به عواملی چون مردانگی نرینه سالاری ، برادری ، رفاقت ، انضباط و زن ستیزی .
در هم شکستن هر نوع مقاومت
نظامی کردن سیاست
سرکوب آزادی های فردی
مخالفت فطری با اصل حقوق بشر ی
تزریق مستمر ایدئولوژی حاکم
قرائت تاریخ بر اساس شعار های نگاسیوننیستی یعنی یهود- ستیزی ، ضد مارکسیستی ، ضد سرمایه داری ، ضد آمریکائی ، ضد هر آنچه مدرن است و ضد غربی
خانواده در حد اساسی ترین حلقۀ شبکۀ اجتماعی
صورت فوق را میتوان کمابیش معرف محتوی هر نوع فاشیسم قلمداد کرد و حکومت الهی در اشکال مختلف دارای چنین محتویی است
9
فاشیسم روباه و فاشیسم شیر – قرن بیست و یکم با جنگی بی رحمانه آغاز میشود . از یک سو غربِ یهودی مسیحی لیبرال (به مفهوم اقتصادی ) ،بشدت سرمایه دار ، وحشی در تجارت ، بی رویه در مصرف ، تولید کنندۀ محصولاتِ رفاهی کاذب ، فاقد هر گونه ضابطۀ اخلاقی و فضیلت ، فطرتاً نیهیلیست ، ، ضعیف کش و ناتوان در برابر توانا ، حیله گر و ماکیاولیک با همه ، مجذوب پول و منفعت و بندۀ طلا این سرچشمۀ قدرت و سلطه بر جان و جسم آدمی . در چنین نظامی ظا هراً همه از آزادی برخوردارند حال انکه ازادی از آنِ مشتی بسیار قلیل است . بقیه یعنی اکثریت در فقر و بدبختی و ذلت میلولند و… از سوی دیگر جهان اسلام ، جهانی که اهل دیانت ، فعال ، سخت و خشن است . دگر اندیش ستیز ، از بالا نگر و سلطه جو است . در یک کلام فاشیسم روباه علیه فاشیسم شیر . روباه در بستر پست- مدرنیته و بااسلحۀ جدید قربانی می آفریند . شیر به تروریسم ، هواپیما ربائی و بمب های انسانی متوسل میشود . هردو اردوگاه بنام خدا عمل میکنند و در این راستا طرف مقابل را محکوم به شکست می پندارند .
این جنگ ، جنگ یکتا پرستان ابراهیمی است. از طرفی یهودیان و مسیحیان ( این رزم اوران نوپای صلیبی) از طرف دیگر جنگجویان مسلمان پست مدرن . آیاباید یکی از دو اردوگاه را انتخاب کرد ؟ به بهانۀ مبارزه با بربریتِ مسلمانانِ افراطی باید آیا به وقاحت و بی شرمی غربِ یهودی- مسیحی تن در داد ؟ در برابراین دو بن بست آیا باید یکی را انتخاب کرد ؟ در گذشته ای نه چندان دور میشل فوکو که خود اسیر دام مانیکئیسم بود از چشم انداز سیاست معنوی انقلاب ایران استقبال نمود چرا که بنظر او تحول بنیادی مذکور میتوانست جایگزینِ آنچه او سیستم های جهان شمول مینامید گردد . در 1978 هنوز مقولۀ جهانی شدن مطرح نبود . با این حال فوکو اسلامِ سیاسی را (هم برای آن سال ها هم برای سال های بعد ) پدیده ای اساسی میخواند .
10
علیه دینِ پیروانِ لائیسیته – با توجه به چنین صحنه ای ( صحنۀ غربِ ویران و در بدر) پیروانِ لائیسیته گه گاه آلوده به ایدئولوژی طرفِ مخالف بنظر میآیند گوئی در جلد بسیاری از آنها کشیشی نهفته است و حتی کاریکاتوری از کشیش . متاسفانه آنچه آزاد اندیشی معاصر معرفی میشود بوی کُنُدر میدهد و معطر به آب مقدس است . فعالین این جنبش گسترده ( از نظر تاریخی) گوئی قطار پست مدرنیته را از دست داده اند . آن ها کشیش های لباس شخصی کلیسائی هستند که در آن خشکه مقدس های ملحد به عبادت مشغولند . امروزه سلاح جمهوری گامبتا حربۀ مناسبِ مبارزه علیه یکتا پرستی نیست .
قطعاً ازاد- اندیشی در ظهور مدرنیته بسیار موثر بوده است . موارد زیر گواه این مدعا ست :
ساختار شکنی افسانه های مسیحیت
از بین بردن احساس گناه
لائیسیزاسیون قسم حقوقی، آموزش و پرورش ، بهداشت و ارتش
مبارزه علیه یزدان سالاری بنفع مردم سالاری بویژه در قالب جمهوریت – جدائی کلیسا از حکومت بعنوان بزرگترین دستاورد .
با این حال تعلیمات اخلاقی لائیک ، مراسم مدنی ( غسل تعمید و امثالهم) ، جشن جوانان ، مبارزه علیه صدای ناقوس در روستا ها ، برقراری یک تقویم جدید ، مبارزه علیه استقلال کلیسا ، مبارزه علیه نوع لباس کشیشان مواردی هستند که هنوز حضور دین را محسوس میسازد . مسیحیت زدائی از طریق کنش های بی ارزش و کم اثر انجام نمیشود بلکه مستلزم دگرگونی جهان بینی یک دوران تاریخی و آموزش اندیشه ها با معلم عقل است . فراموش نکنیم مرحلۀ انقلابی مسیحیت زدائی بلافاصله بزرگداشت موجود بر تر (نوعی خدا ) و مراسمی از این دست در پی دارد . مراسمی احمقانه و کند کنندۀ مرحلۀ فوق .
از دیدگاه دیالکتیک بنگریم : تسلطِ( با چنگ و دندان ) مخالفین بر جسم و روح و فکر آدمی و همچنین مصادرۀ تمامی حلقه های ارتباطی جامعۀ مدنی ، سیاسی و نظامی بوسیلۀ مسیحیان مبارزه را دشوار و لذا هر نوع افراطی را توجیه میکند . وقتی آزا داندیشان دشمن را با اصطلاحاتی از قبیل شپش و کرم (منظور انگل است ) ، عنکبوت و مار ( منظور حیله است ) خوک و بز ( منظور کثافت و تعفن و حیوان صفتی است ) ، جغد و خفاش ( منظور جهل و سیاه اندیشی است) ، لاشخور (منظور مرده پرستی است ) و زاغ ( منظور تیرگی و سیاهی است ) تقبیح میکنند روحانیون جواب آن ها را با واژه هائی چون میمون (داروین) و خوکچۀ (سخت جان) ابیغور و سگِ وق وقو ( که در ملاء عام جفت گیری میکند و عزیزِ دیوژن است ) میدهند . در بستر این قیل و قال پر جاذبه بحث و گفتگو تهی از کیفیت است
11
محتوی و شکل (باطن و ظاهر) اخلاق – لائیسیتۀ فعال متکی بر اخلاق سنت یهودی- مسیحی است و غالباً به نسخه برداری از آن بسنده میکند . قطعاً چنین روندی مشکل ساز است . در اثر خود “دین فقط در محدودۀ عقل” کانت چه بسی نکاتی را مطرح میکند که میتوان از مجموعِ آن ها بعنوان کتاب راهنمای اندیشۀ لائیک استفاده کرد . این نکات شامل فضیلت های انجیلی و اصول ده فرمان هستند و کلاً با توجه به فراخوانی که در عهد قدیم و جدید انجیل آمده شکل نوینی دارند : قالب تغییر کرده و محتوی حفظ شده . لائیسیزاسیونِ اخلاقِ سنتِ یهودی – مسیحی غالباً در نگارشِ دنیویِ یک بیانِ الهی تبلور میابد . آنچه از آسمان میآید ملغی نمیشود صرفاً با زمین همآهنگ میگردد .گر چه کشیش و جمهوری خواه در میدان جنگ به رزم آوری مشغولند اما در اصل دنیای دلخواهِ هریک شبیه به دنیای دیگریست .
کتب تعلیمات اخلاق در مدارس جمهوری موارد زیر را میآموزند :
منزلت خانواده
فضیلت کار
ضرورت احترام به پدر و مادر و ارج نهادن بر سالخوردگان
حقانیت ناسیونالیسم
واجبات وطن پرستی
سوء ظن به بدن ، به سوداهای نفسانی، به زیبائی کارهائی که با دست انجام میشود
تابعیت از حاکمیت سیاسی .
وظیفۀ خدمت به بی نوایان
کشیشِ ده چه میخواهد بهتر از مطالب فوق ؟ کار ، خانواده ، میهن یا به عبارتی اصل تثلیث در لائیسیته و مسیحیت .
اندیشۀ لائیک گر چه زمینی است اما کماکان الوده به مسیحیت است .با گفتاری عقلانی در زمینۀ جابجا شدۀ پنداشت جوهرۀ اخلاقِ سنت یهودی- مسیحی همچنان تداوم دارد . خدا از اسمان به زمین میآید . نه میمیرد نه کشته و نه در بهره برداری از او کوتاهی میشود . بلکه بنوعی با عالم وجود هماهنگش میکنند . عیسی کماکان قهرمانِ دوجهان بینی باقی میماند . فقط هاله اش را برمی دارند و علامت صلیب را فراموش می کنند . ..
بدین ترتیب تعریف لائیسیته باید تعریفی نسبی باشد. بینشی برآمده از سنت یهودی – مسیحی داریم با این حال منکر حضور دین در جسم ، روح و ضمیر مان هستیم . سخن ، فکر ، عمل ، رویا ، خیال خورد و درد و رنج ، نوع تصورات و در یک کلام زندگی ها یمان کماکان تحت تاثیر سنت یهودی مسیحی و محصول دوهزار سال آموزش یکتا پرستی انجیلی است . بدین ترتیب حرکت رو به پیش لائیسیته موجب میشود که فرد آزادنه بیاندیشد و باور به خدای خود داشته باشد البته نه در ملاءِ عام چرا که دینِ لائیسیزۀ عیسی است که بطور علنی عمل میکند …
این ادعا که هم اکنون در جمهوری فرانسۀ ، بین یهود ، مسیحی ، مسلمان ، بودائی ، شینتوئیست ، آنیمیست و پلی تئسیت و یا آگنوستیک و ملحد مساوات برقرار است امرِ بعیدی نیست . باور های فوق مادامیکه از حدود ضمیر و حریم خصوصی اشخاص تجاوز نمیکنند هم طراز بنظر میرسند در حالیکه در زمینه های مختلف حیات اجتماعی ، ساختارها ، قالب ها ، نیروها و به عبارتی اصل مطلب یعنی اخلاق ، سیاست ، بیو اِتیک و حقوق کماکان آغشته به سنت یهودی مسیحی است .
12
برای یک لائیسیتۀ پست مسیحی – لائیسیته ( که هنوز آثار سنت یهودی مسیحی درش محسوس و مشهود است ) را پشت سر بگذاریم . و از دستاورهائی که تا کنون داشته قدردانی کنیم . ولی همچنان بگونه ای دیالکتیک کار را ادامه دهیم . پیشبرد مبارزات امروز و فردا مستلزم سلاح است ، سلاحی جدید ، آبدیده و موثر ، وسیله ایکه که با عصر حاضر هم اهنگ باشد . تلاش و باز هم تلاش می کنیم تا در زمینۀ اخلاق ، سیاست و کلاً لائیسیته مسیحیت زدائی شود . چرا که از طریق این پاکسازی سربلند خواهد شد و در نبرد های پیش رو موثر تر عمل خواهد کرد .
هم طراز کردن دین و ضد دین از دیدگاهِ لائیسیتۀ غالبِ امروزی باعثِ نسبی نگری و بنا براین هم ارزش قلمداد کردنِ موارد دوگانه زیر میشود :
اندیشۀ جادوئی و اندیشۀ عقلانی
افسانه و گفتار مستدل
گفتمان در مورد معجزه و اندیشۀ علمی
تورات و “گفتمان در روش”
انجیل و “نقد عقل محض”
قرآن و” تبار شناسی اخلاق ”
بدین ترتیب موسی ، دکارت ، عیسی ، کانت ، محمد و نیچه هم ارزشند . ..و در ادامه یکی قلمداد کردن موارد دوگانۀ زیر :
از یک طرف آن یهودی ایکه که در اثر معجزات یهوه ( ایجاد راه عبور در دریا و محو شدن آفتاب ) خود را برگزیدۀ خدا میداند واز طرف دیگر آن فیلسوفی که بر اساس اصول و روش و استنتانج عمل میکند
از یک طرف آن مومنی که قهرمانش (پسر مریم مقدس) پس از مصلوب شدن زنده میشود و آن از طرف دیگر متفکری که رشتۀ افسانه هارا یک به یک پنبه میکند .
از یک طرف آن مسلمانیکه بعلت نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک بهشت را از دست میدهد و برادر هم کیشش با کشتن یک کافر پا به روضۀ رضوان میگذارد و از طرف دیگر آن تحلیلگر موشکافی که بر اساس فرضیۀ آمپیریسم ( تجربه وآزمایش) یکتا پرستی و آنیمیسم دوگونی را یکسان می پندارد
اگر چنین بینشی را تائید میکنبم پس بهتر است از اندیشیدن دست بکشیم .
نسبی نگری در این زمینه مضر است چرا که به بهانۀ لائیسیته گفتمان ها همه ارزشی یکسان پیدا میکنند : خطا و واقعیت ، نادرست و درست ، خارق العاده و جدی . بدین ترتیب عقل و افسانه هم طراز ، جادوگری و علم برابر و حقیقت و رویا هم ارزش میشوند حال انکه هر گفتمانی اعتبارو بهائی دارد . مثلاً منطق نورز ، منطق هیستری و منطق عرفان از دنیائی سرچشمه میگیرند که با دنیای پوزیتیویزم تفاوت دارد . از آنجا که قربانی و جلاد و یا نیک وبد برابر نیستند، جائی برای بی طرفی وجود ندارد و پذیرش علنیِ تمامی منطق ها که شامل اندیشه های جادوئی نیز میشوند جایز نیست . آیا باید بیطرف باقی ماند ؟ آیا بی دغدغه غوطه ور بودن در چنین موضعی هنوز امکان پذیر است ؟ باور ندارم .
در شرایطی که بخاطر دفاع از ارزش های عصر روشنائی در مقابل پیشنهادات جادوئی ، واپسین نبرد در حال شکل گیریست ( شاید نبردی از قبل شکست خورده …) باید به ترویجِ لائیسیتۀ پست مسیحی همت گماریم . این لائیسیته باید خداناباور ، فعال ، و اساساً جامعه ای باشد مبرا هم از سنت یهودی- مسیحی اروپائی–آمریکائی و هم از اسلامِ غرب ستیز. به عبارتی نه انجیل نه قرآن . ترجیح میدهم بجای خاخام یهودی ، کشیش مسیحی ،ملا و آیت الله و امام جماعت با فیلسوف سر و کار داشته باشم . الهیات جادووانه را کنار گذاشته و به اندیشه های گونه گون تاریخ فلسفۀ حاکم پرداخته و با اهل خنده ، مادی گرایان ، رادیکال ها ، سینیک ها ، هدونیست ها ، طرفداران لذت های حسی و جنسی در آمیزم . اینها میدانند که تنها یک دنیا وجود دارد و تبلیغ و ترویج دنیای باقی مارا از استفاده و بهره برداری تنها عالمی که هست محروم میسازد . و این گناه ، گناه کبیره است .
پایان
منابع نویسنده
الحاد شناسی
1
فقِر(زمینۀ ) الحاد – نوشته ها در بارۀ خداناباوری اندک و کمیابند. کیست در کتابفروشی ها متوجۀ فقدانِ غرفه ای مربوط به الحاد نشده باشد حال آنکه انواع کتاب های دین پرداز فراوانند و چندان کیفیتی هم ندارند . گوئی نگارندگان این نوع آثار هدفی نداشتند جز برانگیختنِ شور و نشاط خدا پرستان ریز و درشت ! هانری آروُن در سال 1967 با کتابی بنام “الحاد” از انتشارات کُسِژ آتش میگشاید : نیمی از کتاب اختصاص دارد به حداناباوریِ دموکریت ، ابیغور ، لاموت لو وایه ، گَسِندی ، پیِر بِیل ، توماس هابس، جان لاک ، هیوم و دیگران . این افراد هیچگاه وجود خدا و یا خدا یان را انکار نکردند… هِگِل نیز ملحد ! معرفی شده است . در بخشی دیگر از کتاب که الحاد به سبک نیچه تعریف شده است صحبت از اِستینر میشود . یاد آور میشوم تنها اثر استینر- یکتا ( منِ مطلق) و مایملک او – زمان تولدِ نیچه نگاشته شد . شگفتا که این طرفدار نیچه چه زود رس بود ! کمی جلو تر به نقصانِ دیگری بر میخوریم : از فروید خبری نیست . چگونه میشود ” سرنوشت یک خیال”
را نادیده گرفت . در این اثر که در ردۀ نوشته های مهمِ ساختار شکنِ متون دین تلقی میگردد ، فروید شالودۀ دین را فرو میریزد . هانری آورن که در ابتدا جزو تاریخ نویسان آنارشیسم بشمار میامد در اواخر امر به لیبرتاریسم – آزادی خواهی بی حد و حصر- یعنی به یک لیبرالیسم افراطی و بیشک مورد پسند ریگان ( رئیس جمهور سابق آمریکا) روی آورد .
کتابِ بسیار قطورِ ” تاریخ الحاد ” اثر ژُرژ مینوا- انتشارات فایار سال 1998 – نیز از عیب و نقص مبری نیست . 671 صفحه است که در دو صفحۀ آن از فروید سخن میرود . صرف نظر از استفادۀ بیش از حدِ کلمۀ الحاد در توصیف مشتی پلی تئیست ، دئیست و مسیحیِ اصلاح طلب ، عکسهائی از ابیغور ، رابوله ، هابس در کنار ساد ، نیچه و سارتر! روی جلدِ کتاب مشاهده میشود . با توجه به اینکه مولف سعی میکند در مقدمه تفکر و تصور خود را از الحاد بیان کند صلاح ایجاب میکند که از خیر ان بگذریم . بقیۀ متن فیش هائی هستند در کنار هم قرار گرفته که بر اساس آن ها خواننده میتواند قرائتی دست چین شده داشته باشد . به عبارتی دیگراز مجموعۀ فیش ها میتواند فقط آنانیکه می پسندد انتخاب کند.
2
خدا مرده است ؟… از کی تا حالا ! – تحقیق در مورد شرایط این قتل بوسیلۀ نیچه در پاراگراف معروفِ ” بی شعور” (125) در اثر وی بنام “دانش شاد” آمده است . خواندنِ “او است آن مرد ” و “دجال” بر گرفته از “اثار” انتشاراتِ بوکن و لافون1993 ( دوجلد ). برای دستیابی به موضوع عموماً مطرح در سالِ آخر دبیرستان تحت عنوانِ ” خدا مرده پس هر کار (یا هر چیز ) مجاز است” بر گرفته از “برادران کارامازوف” اثر داستایووسکی ، انتشارات پلیاد .
چون هنوز کتابِ مطلوبی در بارۀ تاریخ خدا ناباوری و جود ندارد- که البته امیداست ایندگان اقدام به تهیۀ آن کنند- علی الحساب دو نوشتۀ فلسفی در این زمینه توصیه میشود : اول دو اثر از ژاک –ژ نَتانسوُن بنام های “مرگ خدا ” و” در مورد خداناباوری مدرن” انتشارات پوف 1975 . نویسند ضمن تلفیق داده های موجود ، تحلیل و تفسیر ، قرائتی روشن و هوشمندانه از مسائل مربوط به خدا ناباوری با توجه به منابع مختلف و عدیده (8 صفحه ) ارائه میدهد . دوم و در راستای برخورد ی مشابه ، اثر دُمینیک فوشیلد بنامِ “روح و سرنوشت خداناباوری” انتشاراتِ تابل روند 1991 . نیچه و داستایووسکی در این نوشته بغایت مورد واکاوی قرار گرفته اند .
3
در باب ضد فلسفه و عکسِ آن – بنظر میرسد پنداشت فوق فقط در کتابِ دیدیه ماسو بنامِ “دشمنان فلاسفه . ضد فلسفه در عصر روشنائی” (انتشارات آلبن میشل) واکاوی شده است . در قرن 18 ، یسوعی ها ، یانسنیست ها ، آپولوژیست ها و مسیحیانِ مبارز نفرت خودرا علناً از فلسفه بطور کل و از فیلسوفانِ – روسو ، وُلتر ، دیدرو ، آن عصر بیان میکنند . تاریح نویسی عرف ، قرن 18 را فقط عصر روشنائی معرفی میکند و در این راستا سنتِ مسیحیتِ فعال ، کینه توز و ستیزه جو را از طرفی و پیشروان در امرِ فلسفه یعنی خداناباورانی چون لامتری ، هولباخ و هلوسیوس را از طرف دیگر به بوتۀ فراموشی سپرده است . تحت لوای دئیسم و ضمن تکیه به ارزش های مطمئنِ عصرِ روشنائی افراد اخیر هم مورد انتقاد قرار گرفتند هم بر علیه آن ها مبارزه شده است . منابع : 27 صفحه .
در قرن 17 “مکتبِ (دُکترین) عجیب” اثر گاراس حمله به الحاد را آغاز کرد . کتاب مذکور بوسیلۀ انتشارات آنکر مارین در دست چاپ مجدد است .
جهت توجه به این موضوع که وانینی یک مسیحیِ پانتئیست بوده و نه یک ملحد . خواندنِ “آثار فلسفیِ” آدُلف دولاهه که بعد دیگر تجدید چاپ نشد . نام مترجم این اثر معلوم نیست ( انتشارات روسولو ) و در ادامه خواندن ِ ” زندگی و کردارِ مسیحِ وانینی” نوشتۀ امیل نامر ( انتشارات ورن – 1980)
مرورِ مجموعه ای بنام “گفتمان ضد مذهبی در فرانسۀ قرن 18. از کشیش مسلیه تا مارکی دو سَد” (انتشارات آرماتان و له پرس دو لونیورسیته دو لاوال 2003 ) این مجموعه که میتوان آن را قرینۀ ضد فلسفه قلمداد کرد توسط پاتریک گرای و ملادن کوزول گردآوری شده . گلچینی است از نوشته ها ی گرانبها همراه با پیش گفتار های حیاتی جهت فهم مطالب . برای دفعِ زهر افکنی های دشمنانِ دیروزی و امروزی فلسفه این کتاب پاد زهرِ خوبی است.
اولین ملحدِ متزلزل – کریستاواوُ فریرا – اثری دارد بنامِ “دوز و کلکِ آشکار شده ” این نوشته بیش از سی صفحه نیست . ژاک پروست ، یک دانشگاهی پر مدعی اثر فوق را با همکاری و همدستیِ فردی دیگر ترجمه کرده و بنام خود چاپ نموده است . نام فریرا در این برگردان مشاهده نمیشود چنانکه خواننده تصور میکند مترجم مولف کتاب است . شگفتا از این همه درستی و آراستگی ! جمله بندی عنوان : “رد کاتولیسیسم در ژاپنِ قرن 17” عنوانِ دیگر این اثر، حکایت از قلم یک دانشگاهی میکند . بگذریم ( انتشاراتِ شاندنین ) طبیعتاٌ منابع نوشتۀ فوق فقط شامل مقالاتِ این زوج جهنمی میشود .
4
دل اشراف و رودۀ کاتولیک ها – “اشراف همه باید با رودۀ کشیشان حلق آویز شوند “. این جملۀ معروفِ کشیش مسلیه را که در آثار سه جلدی او نیز آمده (انتشاراتِ آنتوپوس 1970) میشناسیم . اگراز روبرو شدن با دوهزار صفحه واهمه دارید ، فشرده ای از اثر فوق بنام “خاطرات” ( انتشاراتِ اکزیل 2000 ) در دسترس است . “کشیش مسلیه . ملحد ، کمونیست و انقلابی در دوران سلطنت لوئی چهاردهم” ( انتشارات ژولیار- 1965) کتابیست نوشتۀ موریس دومانژه که نمیتوان آن را نخواند . مجموعۀ کاملی است پیرامون آنچه را جع به عملکرد یک فیلسوف واقعی و اصیل میتوان شناخت . خاصه وقتی میدانیم تاریخ نویسیِ کلاسیک و رسمی از کنارِ مسلیه بی سر و صدا گذشته است . چرا که اندیشۀ نامبرده ( نفرت از خدا ، نفرت از مسیحیت نفرت از ایدئالیسم نفرت از آرمانِ ریاضت کشی و در مقابل تقدیر از ازادی و هدونیسم واز زندگی در دنیای موجود ) مورد پسند اصحاب قدرت نبود . اهلِ میان بُر را به دو اثرِ مارک بردل بنام های “ژان مسلیۀ سرکش ” و “کشیشِ ملحد و انقلابی در زمان لوئی چهاردهم” ( انتشارات بالان – 1983) ارجاع میدهم . اینکه عنوان کتاب اخیر شبیه به تیترِ اثر موریس دومانژه است یحتمل حاکی از استناد مارک بردل به نوشته های دومانژه در این زمینه است .
از جمله اثارِ نویسندۀ اخیر “بیوگرافیِ سیلون مارشال ( مرد بی خدا )” ، “حیات و کارکردِ مانیفستِ مساوی ها ” و “دائره المعارف خداناباوران ” ( اسپارتاکوس 1950) . مجموعۀ بی نظیرِ فوق اطلاعاتِ بسیاری راجع به یک متفکر(سیلون مارشال ) غایب در جریان روشنفکری معاصر در اختیار میگذارد
5
انجمن طرفداران هولباخ – هولباخ تو بی همتائی ! به برکت شجاعت و استواریِ پر شورِ ژان پیر جکسون در امر انتشار هر آنچه بدان می پردازد هم اکنون “آثار فلسفی” در سه جلد ( انتشارات آلیو ) قابل استفاده است که شاملِ “مسیحیت بر ملاشده ” ، “آفت گستریِ مقدس” ، “الهیات سیار(همراه) ” –جلد اول – “آزمون در بارۀ پیش داوری ها” ، “سیستم طبیعت” و “داستانِ واکاوی شدۀ عیسی مسیح ” که خود مطلبی استثنائیست –جلد دوم – “تابلویِ قدیسان” ، ” شعور” ، “سیاست طبیعی” و “اخلاق سالاری” . محموعۀ فوق باید حتماً در فرصت هائی که مسئلۀ الحاد مطرح است تدریس شود ! آتش بارِ این فیلسوف در زمینۀ الحاد بسیار قویست ، چندان قویست که ادا اطوار های خداباورانۀ روسو ، هنرنمائی های ضد ِ روحانیتِ وُلتِر- که دفاع از دین را بنفع عوام میدانست – و تردید دیدُرو راجع به خدا را بیکباره دود میکند .
در کتابی نایاب بنام “هولباخ و دوستانش” نوشتۀ رونه هوبرت (انتشارات آندره دوپوک) خواننده میتواند به مطالب مورد علاقه اش بپردازد . یک کلکسیونِ ضد مسیحی که شامل انتشارات فوق نیز می میشود سابقاً نوشته های ژول دو گوتیه و گورمون در بارۀ نیچه را منتشر میکرده است . از پیر ناویل کتابی بنام “در بارۀ هولباخ و فلسفۀ علمی در قرنِ 18 ” (انتشارات گالیمار 1968 ) . با استناد به تجدیدِ چاپِ چند اثرِ فیلسوف نامبرده در کلکسیونِ مرغوبِ کرپوسِ انتشاراتِ فَیَر، مجلۀ کرپوس مجموعه ای در بارۀ هولباخ گرد اوری و منتشر کرده است .
6
آب درمان بادی – غیاب فوئرباغ در زمینۀ داد و ستد فلسفی نیز امریست غیر قابل قبول .بغیر از کارِ لوئیس آلتوسر مترجمِ “مانیفست های فلسفی” و “گزیده ای از نوشته ها “-1839-1845- ( انتشارا پوف و سپس 10/18 در سال 1960) که ارثیه فیلسوف نامبرده را صاحب شده وبنفع خود مورد استفاده قرار داده . و ترجمۀ “جوهرۀ مسیحیت ” (1982) توسط ژان پیر اوزیه (جانشین آلتوسر) در مورد فوئر باخ مطلب کمیاب است . با این حال مجموعه ای بنام های “دین” ، “در مورد جوهرۀ دین (1845)” “مرگ و جاودانگی (1830) ” “طیفی از اند یشه های مختلف” و “نکته ها” -برگردانِ ژ-روا مورخ 1864 – موجود است که توسط انتشاراتِ ورن در سال 1987 تجدید چاپ شده . اخیراً ترجمۀ “اندیشه ها پیرامون مرگ و جاودانگی” . مترجم : ش- برنر . انتشارات سرف 1991.
در مورد فوئرباخ نیز مطلب کم است : از هانری آورن مطلبی نه چندان مطلوب در بارۀ خداناباوری ( انتشارات کوسژ ) و دو نوشتۀ دیگر اولی بنام “لودویگ فوئر باخ یا تغییر و تبدیل امر پدیدۀ مقدس” ( انتشارات پوف 1957) و دومی ،منسجم تر تحت عنوان “فوئر باخ” (انتشارات پوف 1964). آلکسی فیلونکو گردآورندۀ مجموعه ایست در بارۀ “جوانی فوئر باخ ” (1828-1841) و “مقدمه ای بر اندیشه های بنیادین او” ( انتشارات ورن )عدم وجود چنین مجموعۀ حجیمی در مورد سه دهۀ آخر عمرِ فیلسوف مذکور حسرت برانگیز است . مقدمۀ کوتاه ژان سالم بنامِ “قرائت سطحی نوشته ها” در همین راستاست . “جوهرۀ مسیحیت” از لودویگ فوئر باخ ” ( انتشاراتِ آنکر مَرین 2003)
7
در مورد اپیستمۀ یهودی – مسیحائی – پندا شتِ اپیستمه را میشل فوکو در اثرش بنام” کلمات و چیزها ” (1966) می افریند . در ” گفته ها و نوشته ها ” میگوید : ” تمام پدیده های ارتباطی بین علوم و یا بین گفتمان های مختلف علمی را اپیستمۀ یک مقطع تاریخی (عصر) می نامم. بطبع جزئیات یک اپیستمه را فقط از طریق باستان شناسی میتوان دریافت به عبارتی دیگر یعنی تلاش جهت دسترسی به چیزی به احتمال قوی غیر ممکن . ضمن عنوان کردنِ یک بدنِ مسیحی در” رویای های تشریحی ” کوره راهی جهتِ انجامِ یک واکاوی ابتدائیِ اپیستمه بر اساس جسمِ مسیحی پیشنهاد کردم . در این مورد از” آیا خدا بیماران را دوست دارد؟” و “ادیان یکتاپرست در برابر بیماری ” دو اثرِ نیکولا مارتن و آنتوان اسپیر ( آن کاریر- 2004 )نیز میتوان بهره مند شد . مطالعۀ کتاب های فوق نشان میدهد چقدر ایدئولوژیِ یهودی – مسیحائی مسئلۀ سلامتی ، بیماری و متاسفانه بیو اتیک را تحت الشعاع قرار داده . جزئیات برخورد مسیحائی به مسئلۀ تندرستی –به تالیف شورای عالی رتبگان کاتولیک ( انتشارات سیته دو واتیکان ) – در منشور پرسنل بخش بهداری منعکس است : در جا زدن و بلکه پس رفتنِ بیواتیک بخاطر مواضعِ عقب ماندۀ کلیسا آن هم کلیسائیکه حامیانش لائیک های آلوده به آب مقدس هستند ، غم انگیز است .
در مورد مسئلۀ حقوق و شکل گیری یهودی – مسیحائی آن ، دیدگاهِ خود را در کتاب “مجمع الجزایرِ ستاره های دنباله دار( انتشاراتِ گراسه) ” بخشِ “روشن کردنِ تکلیفِ قضاوتِ انسان ها یک بار برای همیشه ” مشخص نموده ام .
8
الحاد مسیحائی – آندره کنت اسپنویل ضمن اینکه اصطلاح مذکور را رد نمیکند ترکیب ملحدِ وفا دار را ترجیح میدهد و در این مورد در کتابش تحت عنوان ” آیا هنوز به دین داشتن نیازمندیم ؟ ” .( انتشارات آتُلیه 2003) میگوید :” ملحد هستم چرا که به هیچ خدائی باور ندارم ؛ اما وفادارم چون در ارزش های تمدن مان که یهودی- مسیحائی ( یا یونانی – یهودی – مسیحائی) اند و از یک سنت و تاریخ سرچشمه میگیرند خودم را باز میشناسم ” . لوک فری نیز خداناباوری را رد میکند و موضعِ احتیاط امیز اگنوستیک ها را ترجیح میدهد . به کتاب او بنام ” خدا – انسان ” مراجعه شود ( انتشاراتِ گراسه )
در فلسفۀ معاصر میشل هانری و جیووانی واتیمو گرایش مسیحائیِ مذکور را بوضوح تقبل میکنند . اولی از دیدگاه یک پدیده شناس در “تجلی” ( انتشارات سوُی -2000) و “سخنان مسیح ” ( سُوی -2004) و همچنین ” و من واقعیت هستم ” و ” برای فلسفۀ مسیحیت ( سوُی 1996) به مسیحیت می پردازد . دومی همین کار را از دیدگاه یک مفسر انجام میدهد . به ” امیدوار بودن به باور داشتن ” (سوُی – 1998) و “بعد از مسیحیت” نوشتۀ کَلمان لوی (انتشارات سوی 2004) مراجعه شود . مجموعۀ اثار فوق مشرف به سوال ذیل است : چگونه انجیل به اب تطهیر کنندۀ “هستی و زمان ” آغشته شود تا راهِ حلی – به معنی محلول شیمیائی – اعجاز انگیز نمایان شود …
9
تداوم اسکولاستیک – از ژان لوک مریون “خدا بی هستی” ( انتشارات پوف 2002) و رونه ژیرار ” شیطان را می بینم که برق اسا فرود میاید ” (انشارات گراسه 1999) این دو به هیچ وجه ملحد نیستند بلکه بی پرده مسیحی اند . و در راستای مخلوطی از سنتِ ناخالصِ یهودی و فلسفۀ روسی ایتالیائی اسپانیولی و فرانسوی و اما نه المانی کتابی از ولادیمیر یانکلویچ بنام “مبحث فضیلت ها” شامل هزار و پانصد صفحه در چند جلد : “جدیت نیت ” ، ” فضیلت ها و عشق ” ، “معصومیت و بد جنسی ” . باز در راستای همین سنت ولی با رنگ و بوی پدیده شناسی هایدگری از امانوئل لویناس : “چیز دیگری تا هستی یا فراسوی جوهره” ( انتشارات نیجوف- 1974) . لب کلامِ آثارنامبرده ارجحیتِ عشق بر جنگ ، شجاعت بر زبونی ، بخشایش بر تلخی توام با کینه و همچنین مقدم بودنِ دیگری بر خویشتن است . بصورت نوشته چنین دیدگاهی عاایست
یکتا پرستی
1
ارزش تک کتاب ها – علی الاصول یکتا پرستان ابراهیمی خودرا یگانه دینِ یک کتاب معرفی میکنند . در حقیقت این کتاب هایِ تک متعددند …
گوئی مجموعۀ معتبر و بنامِ پلیاد ( انتشارات گالیمار) در مورد انتخاب رنگ نظرِ خاصی دارد . جلدِ خاکستری کتاب های فوق ( انجیل ، قرآن و نوشته های میان – عهدی و یا انجیل های مردود ) با رنگ سبز جلد کتاب های عتیق ( هومر ، افلاطون ، آگوستن ) همخوانی ندارد . آیا به این علت که کتاب های اخیر صرفاً شامل نوشته های تاریخی میشوند .
شخصاً انجیل امیل اُستی و ژوزف ترنکه (انتشاراتِ سوی) را مطالعه کردم . چاپ سه جلدی آن بوسیلۀ انتشاراتِ پلیاد با توجه به اینکه سر فصل مطالب بین متن قرار دارند رد یابی را آ سان میکند . در عوض توضیح برخی کلمات و ارجاع خواننده به صفحات آخر کتاب چندان قابل استفاده نیست . همین مسئله در مورد قرآن انتشارات پلیاد ( ترجمۀ د- مسون) صادق است . بطبع کتاب فوق تجلیلی است از اسلام .
در مورد سندیت تاریخی انجیل : “انجیلِ بی پرده ” از اسرائیل فینکلشتین و نیل آشر سیلبرمن ( گالیمار ) سرشار است از اطلاعاتِ تاریخی پیرامونِ کتاب فوق بمثابۀ یک کارگاهِ اسطوره سازی . خواندنِ کتاب پنج گانۀ عهد عتیق (تورات ) ترجمۀ جمعیِ صاحب منصبان کلیسا ( انتشارات سرف ، شرکت انجیلی فرانسوی . خواندن تلمود و مبحث پساهیم ترجمۀ اسرائیل سالزر( انتشارات گالیمار فولیو ) . در این میان جای نوشته ای که از دیدگاه الحاد کتاب های فوق را مورد بررسی قرار دهد خالی است !
مطالعۀ تعلیماتِ دینی کلیسای کاتولیک را نباید اتلاف وقت بشمار آورد ( انتشارات مام و پلن). غیر از تداوم و استمرار میراثِ ( افسانه ها ) دوران های خاتمه یافتۀ در بیش از هزار سال پیش چیزی در آن یافت نمیشود . برای اشنائی بیشتر با آنژلولوژی مراجعه به پزدو- دنیس ، آرِاُ پاژیت ، آثارِ کامل ترجمۀ موریس دو گاندی یاک ( انتشارات اُبیه) و “فرشتگان ” –یک جمعبندی استادانه- از فیلیپ فور ( سرف ، فید) و در مورد محل سکونتِ آن ها ” زندگی در آینده از منظر قرآن ” از سبحی الصالح ( انتشارات وَرن).
2
انتشارات در مورد تک کتاب ها – کتاب فروشی ها و کتاب خانه ها سرشارند از کتب دینی . کثرت این نوع نوشته ها برابرند با قلت انتشارات در بارۀ الحاد ! به مرور در مراکز فروش غرفه های بیشتری به متون مذهبی اختصاص داده میشود چندانکه در کنار این غرفه ها بسیارند مطالب پیرامونِ نیو اِج ، خود پروری در زمینۀ شکوفائی روح و روان ، اختر شناسی ، بودائیسم ، ورق های (بازی) مخصوص رمالی و مظاهر دیگر پدیده های غیر عقلانی . خواندنِ ” از ستاره ها تا زمین” نوشتۀ آدورنو راجع به بهره برداری هائی که از زیج میشود (مترجم ژیل برتون انتشارات اگزیل) . تحلیل های متعددی در این کتاب آمده است که باعث درک و فهم ایمان مذهبی میشوند .
علی القاعده استفاده از فرهنگ های تخصصی بسیار مفید است . در این راستا مطالعۀ ” فرهنگ یکتا پرستی (ها) ” تحت نظارتِ ژاک پُتِن و وَلاتین زوبر ( انتشاراتِ بایار) . فرهنگ مذکور شامل سه بخش یهودیت ، مسیحیت و اسلام میشود و بر اساس حروف الفبا چندین فهرست دارد که یافتنِ سریعِ مفهوم اولیۀ پنداشت هار ا اسان میسازد . “فرهنگ اسلام . دین و تمدن ” آنسیکلوپدیا اونیورسالیس ، کار بسیار خوبی است .مالک شبل با انتشارِ “فرهنگ نماد های اسلامی ” ( انتشارات آلبن میشل )” مطمئناً بهترین- و به هرحال تا حدودی بیطرفانه ترین – کتابِ خود را منتشر کرده است . منابع ، رابطۀ علت معلولی و ارجاع به سوره ها قابل استفاده است .
قرائت تلمود کسالت اورست ! به خوانندگان کم حوصله ، کتاب های “مقدمه ای بر تلمود ” از آدین استنسالتز (انتشارات آلبن میشل ) و “تلمود” از آ- کوهن ترجمۀ ژ- مارتی ( انتشارات پوتیت بیبلیوتک پایو) را توصیه میکنم . در اولی جمعبندی های تاریخی بسیار خوبی یافت میشود و در دومی مطلب سرشار از نقل قول است . قرائتِ متنِ تلمود هم بخاطر فهم محتوی وافکار و هم به لحاظ دریافت سامان دهی یک منطق و یک اندیشه امریست به هرحال واجب و ضروری .
در مورد اسلام “اسلام چیست؟ ” (انتشارات لا دکوورت ) از رهدی الیلی را بر “فرهنگ عاشقانۀ اسلام ” از ملک شبل ( انتشارات پلن ) ترجیح میدهم . کتاب اخیر نه بیطرفانه است نه کامل . اسلام را دین صلح و عشق! معرفی کرده و شرب شراب را ( در این دین) روا . میگوید : ” بوسیدن و کنار گذاشتنِ خمر اساساً بی مورد است آنچه مطرح است دعوت مومنین به رویگردانی از شراب است ” ( صفخۀ 617) . ضمن روبرو شدن با این تناقض عجیب در “فرهنگ عاشقانۀ ..” مذکور در فهرست مطالب سرفصلی از جنگ ، غارت گری ، فتوحات ، یهود ستیزی بچشم نمیخورد . گوئی این حوادث مهم نه حاکی از زندگی محمد است نه طی قرن های متمادی داستان اسلام . در عوض فصلی به جنگ های صلیبی اختصاص داده شده است . در مورد یهود و یهود ستیزی نیز سر فصلی و جود ندارد . ولی راجع به امور جنسی آمده است : اسلام امور جنسی را ازاد کرد و از آن محملی برای روابط (بی نهایت ) اجتماعی ساخت . ( صفحۀ 561) باید در این مورد نظر زنانی را که تحت فشار شریعت هستند جویا شد زیرا ملک شبل معتقد است ( در بخشی از کتاب بنام زن ) که بد رفتاری با نسوان ناشی از حکومت های عقب افتاده و دولتمردانِ ناوارد است و نه بر آمده از متن قرآن است
3
پادزهرِ دروغ های ادیان یکتاپرست – خواندنِ :” بربربریت دین” ( انتشارات دونوئل ) ازراعول وانِیگِم. همچنین مقدمه وی بر ” هنرِ هیچ باوری ” و در ادامه ” سه شیاد ” ( انتشارات پایو ریواژ). سه شیاد منظور موسی ، عیسی و محمد است … کتاب ارزشمند ژان سولر بنام “منشاء خدای یگانه ، اختراع یکتاپرستی” ( انتشارات دو فالوا 2002) از نتیجه گیری های شگفت آور سولر جملۀ ذیل است : ” این قوم روانی یک آفرینشِ شفاهی است” . در این اثر سولر شرایط گذرِ قوم یهود از پلی تئیسم به یکتا پرستی را شرح میدهد و میگوید این روند جهتِ تامین احوال یهودیان در جهان هستی بر اساس یک کتاب صورت گرفته است . در جائی دیگر از پیام مهرورزی یهودیان یاد میکند البته از پیامی که فقط متوجۀ خودی هاست و کلاً شامل هم نوعان نمیشود . او می پرسد : ” خدای همه یا خدای یهودیان؟ ” ( صفحۀ 184-186) . همین مطلب در ” قانونِ موسی ” ( انتشارات دو فالوا 2003 صفحۀ 66-74 و 106-111) بوسیلۀ سولر شکافته شده . در فصل اول این کتاب محدودیتی که باید بر دستور به اصطلاح جهانشمولِ : ” تو نخواهی کشت ” قائل شد ، اشاره رفته است . ( با تشکر فراوان از توصیه های ارزشمندِ ژان سولر در مورد قرائت مجدد این نوشته ) .
4
سرِ غلافِ نره ، ظرافت ها و کتاب خانه ها – مَلِک شِبِل ” تاریخِ عمل ختنه کردن از پیدایش تا به امروز ” را چاپ کرده است ( لو نادیر ، بلان). در صفحۀ 11 پیش گفتار کتاب می نویسد : ” اطلاعات این کتاب صحیح و درستند و صرفاً به قصد جلب نظرخواننده عنوان نگردیده اند “. در صفحۀ 7 کتاب جمله ای جنسِ واقع بینی نویسنده را اشکار میکند : ” این کتاب به جراحان نور یعنی خاتن ها اهدا شده است ” ودر صفحۀ 30 همچنان بیطرف ، به بسط مطلب در زمینۀ روانشناسی – چراکه شبل خودرا روانکاو نیز معرفی میکند – ادامه میدهد و نتیجه میگیرد : ” آیا واقعاً بریدن پوستی به این نازکی ، یعنی ایجادِ یک زخم و از آن دست که به التیام جسمی و روحی کودکِ ختنه شده نیارمند باشد ؟ فروید عزیز بازگرد …
بررسی ختنه وقتی مُلهِم از روشی باشد که مفید بودنِ عمل را بازمیشکافد جالب و قابل توجه است . مارگارت سامرویل در ” قناری اخلاقی . علم ، جامعه و روح بشری ” ( انتشارات لیبر) در فصل 8 کتابش تحن عنوان ” دست کاری کردنِ بدنِ کودک و پی آمد های احتمالی آن ” ( صفحۀ 201-216) . خواندنِ این صفحات نظرم را در این مورد (ختنه) تغییر داد و در نهایت باورم را . خواندنِ مموسی مایمونید ” رهبرِ گمراهان ، مبحث خدا شناسی و فلسفه ” ترجمۀ س- مونک – از زبان عربی- انتشارات مزون نُو و لاروز ( صفحۀ 416-421 )
از ملک شبل کتاب دیگری هست بنام ” مبحث ظرافت ” ( انتشارات پایو) . تجلیلیست از ظرافت بعنوان یک هنر اسلامی وقتی از تمدنِ ماقبل اسلام سرچشمه میگیرد . اینکه در بغداد ، قرطبه (اسپانیا) ، مغرب و مصر در بار هائی وجود داشتند که ضمن بی توجهی به آموزش های قرآن از عطر و جواهر و سنگ قیمتی و خمر ( باز هم شراب !) وتجمل و خوراک خوش مزه و همجنس گرائی تعریف و تمجید کرده اند باعث نمیشود به این نتیجه برسیم که اسلام به هدونیسم روی آورده ! آیا طبیعت مارکسیسم لنینیسم را میشود فقط بر اساس زندگی روزمرۀ صاحب منصبان کرملین در دوران استالین قضاوت کرد …
جهت بررسی وسعتِ سخاوتمندی هدونیسم اسلامی ( و سیخ شدنِ موهای بدن ) خواندنِ ” نشانۀ راهنما ها در مسیر پرهیزکاری ” از عبدالئه ب- عبدالرحمان الوطبان و سپس “خطر های اختلاط در محیط کار ” ازعبد العزیزب، عبدالئه –ب باز ( انتشارات الحدیث) . همچنین بمنظور سنجیدن تمایلِ ( به رواداری) اسلام به نوشته هائیکه نه قرآنند و نه دینی ” کتاب ها در آتش ” ( انتشارات دِنوئل ) از لوسین ایکس پولاستُرم خواندنش توصیه میشود . این اثر به گرایش مسیحیت در بپا کردن کتاب سوزان ها هنگام برقرای حکومت مطلقۀ مسیحی در قرن 4 پرداخته است و در شمار انتشارات کماکان ممنوعه می باشد . پیروان موسی هیچگاه کتاب سوزان براه نیداختند و لی در طول تاریخ بارها شاهد سوختن متون یهودی بودند . ” اسلامِ امورِ ممنوعه ” جمعبندی جالبی است . همچنین زندگی نامۀ پیامبر اسلام بنام “محمحد” . هر دو کتاب از ان مری دلکامبر ( انتشارات دسکله دو برووِر- 2003) .
واما پیرامونِ ارتباط بینِ واتیکان و قوۀ ادراک ” کلیسا و علم . داستان یک سوءِ تفاهم” از ژرژ می نوا ( انتشارات فایار) : مطلب سرشار از موارد مشخص و بعلت قید جزئیاتِ بسیار بیش از حد طولانی است. در ضمن مشرف به هیچ گونه تئوریزاسیون و فرمول بندی مفاهیم نیست . ( نوشته میتوانست در یک جلد گنجانده شود . ) خواندنِ “ریشارد سیمون . منشاءِ تفسیر انجیلی” با توجه به نگاهِ ژان استیمن. ( انتشارا ت اوژوردوئی ). ریشار سیمون ( قرن 17) قرائت متون مقدس را بر اساس عقلانیت می اغازد . این اقدام باعث رنجش و عصبانیت بوسوئه ، سخنران معروف کلیسا ، مراجع اوراتوار و پورت رویال ، بندیکتن ها ، یسوعی ها ،دانشگاه سوربن و پروتستان ها میگردد . به همین دلیل میتوان ریشار سیمون را قهرمان نامید . “مرد شکست ناپذیر . ژیوردانو برونو در برابر انکیزیسون ” را نباید از قلم انداخت . پیش در آمد مارک سیلبرنستین (گردانندۀ فعال انتشارات- مادی گرا و فعالِ سیلپس) بر کتاب مذکور بسیار روحیه بخش است .
مسیحیت
1
گوشت وپوست یک شبح – بطبع داستان در مورد عیسی بسیار است . البته مکتوباتی که نافیِ وجود تاریخی پیامبر مسیحیان اند و این چهرۀ معروف را به تبلور یک افسانه تقلیل میدهند انگشت شمارند . قطعاً ” در مکتبِ خرد . تحقیق در مورد پیدایش مسیحیت ” ( انتشاراتِ پوبلیکاسیون دو لونیون راسیونالیست) از پروسپر آلفریک مشهورترین این نوشته هاست .در بخشی از کتاب فوق (صفحات 97- 200) پرسش ذیل آمده است : ” مسئلۀ عیسی. عیسی آیا واقعاً وجود داشته است ؟ ” جواب منفی است … امروز راعول وانیگم در ” مقاومت در برابر مسیحیت . جریانات انحرافیِ کفر آمیز – مغایر و مخالف با جزم اندیشی دینی حاکم – از زمان پیدایش تا قرن 18″ ( فایار ) از همین دیدگاه دفاع میکند . در صفحۀ 104 بطور مشخص از” افسانۀ کاتولیک و رومی عیسیی تاریخی” صحبت میکند .
برخی وجود تاریخی عیسی را باور دارند و در کتاب های قطور به هزاران مواردِ غیر ممکن ، مشکوک ، احتمالی و خلاف واقعیتِ بر گرفته از انجیل استناد میکنند ولی در دسترسی به یقین چندان ناتوانند که نگاه تیز بین از خود می پرسد پس چرا این جماعت به جمع نفی کنندگان ماجرا نپیوسته است …. احتیاط ؟ عدم توانائی در تقبلِ یک سنت شکنیِ کلان ؟ عدم توانائی در فراتر رفتن از آموزش حاکم مذهبی چرا که اکثر آن ها طلاب قدیمی یا اشخاصی هستند تحت تاثیر تحصیلاتِ دینی یعنی الهیات ؟ باید گفت که بین این افراد و خرد گرایان افراطی در امر نتیجه گیری موئی بیشتر فاصله نیست .
از شالرز گی نیوبرگ ” عیسی” و سپس “مسیح” (انتشارات لا رونسانس دو لیور سال های 1933و 1943 ). از این دو کتاب جهت پر رنگ کردنِ مطالب عجیب و غریب انجیل نمونه هائی در نوشتۀ خود آورده ام منجمله کشف تیتولوس و زبان پنس پیلات و امثالهم . ژرار موردیا و ژروم پریور دو اثر اخیر را جمعبندی کرده و آن را با چند مقالۀ جدید تحت عنوانِ “کرپوس کریستی و تحقیق در مورد نگارش انجیل ها ” ( پنج جلد انتشاراتِ میل اِ اون نوئی 1997) تکمیل نموده اند . عنوان این پنج جلد عبارتند از “تصلیب ، دادرسی، شاه یهودیان ، پاک ، احیا و رسول خدا ” . کانال تلویزیونی آرت بر اساس این اثر یک سریال ساخت و پخش نمود ” عیسی، سرشناس و ناشناخته ” از ژروم پریور (انتشارات دسکله دو بروور2001) و “عیسی علیه عیسی” از ژرار موردیا (انتشارات سوی )
2
مخلوق بد قبارۀ خدا – این پل دو تارس است که در اولین خطابه به کرنتی ها خود را این چنین وصف میکند . (XV,8). برای دسترسی به کلیۀ نوشته های او شمارا به انجیلِ ترجمۀ اوستی (انتشارات سوی 1973) ارجاع میدهم . بی آنکه همیشه یک جانبه باشد صورتِ منابعِ کتاب مفصل است. انتشارات فایار را همه جدی تصور میکنند . با این حال “پل قدیس” (1991) اثر فرانسواز باسلز را چگونه میتوان کلاً معتبر ارزیابی کرد خاصه وقتی از طرفی در فصل مربوط به کور شدن پل در راه دمشق ( صفحۀ 81) مینویسد :” پل هیچگاه ( در این رابطه) اشاره به نابینائیش نمیکند ” و از طرف دیگر در بخش پنجم انجیل (IX) آمده است :” با اینکه چشم های او باز بود چیزی نمیدید ” – و بمدت سه روز …
آلن دکو –با همان سبک بیان تلویزیونی – اثری چاپ نموده بنامِ “مخلوق بد قبارۀ خدا . زندگی پل قدیس ” ( انتشارات دسکله دو بروور ، پرن2003 ) نامبرده مذهب کاتولیک را احساس میکند و از نشان دادن آن ابائی ندارد مع الوصف کارش دستچینی است که رنگ بی طرفی و درستی در ان هویدا ست منجمله در مورد بیماری هائی که به پل دو تارس نسبت داده اند ( صفحۀ 101) بسیار مفید است . بدین ترتیب خواننده نیازی به مطالعاتِ دیگری ندارد …در متن ، نه نقد ، نه خودداری از بیان آنچه می اندیشد و نه تعیبر و تفسیر مشاهده نمیشود ، در حقیقت نوشته خوانند را مستقیماً وارد مطلب میکند .
و اما آلن بَدیو که هم فیلسوف هم ریاضی دان هم لاکانین ، هم نویسندۀ رمان و نمایش نویس و هم فعال چپ افراطیست در ” پل قدیس . بنیان گذار جهان گرائی –اونیورسالیسم-” ( پوف 1997) از توجه و تمایل خود – البته چنین نظری قابل درک است – به موسس یک دین و افرینندۀ یک امپراطوری سخن میگوید . حیف که در این میان فقط پل را مطرح میکند و در تحقیق اش از کنستانتن – این عامل جهانی شدن کلیسا نام نمی برد . شبح ( پل دو تارس ) برای مطرح شدن نیاز به متجلی شدن در یک روان پریش دارد و این قیصر روم است که تن عیسی را به امپراطوری گسترش میدهد .
3
چهرۀ یک دوران –برای درکِ فضای حاکم صده های پایانی امپراطوری روم – روانشناسی ، باور به پدیده های اسرار آمیز و شگفت آور و غیر عقلانی ،نقش ساحران و اختر شناسی ، دین و نشانه های پیش لرزه های فروپاشی وضعیت موجود – خواندنِ ” بت پرستان و مسیحیان در عصر اضطراب ” از اِ دُدس در ترجمۀ ح- د سافری ( انتشارات پانسه سوواژ 1979) و همچنین از ح- ای مارو ” انحطاط روم یا بدرازا کشیدن عهد عتیق؟ ” ( سوی 1977) را توصیه میکنم کتاب اخیر تداومِ دنیای عتیق را در نخستین دوران مسیحیت نشان میدهد . در این اثر اصطلاح حکومت مطلقه دوران پایانی امپراطوری روم ( صفحۀ 172) قید شده است . مارو که خود مسیحیست از جمله در بارۀ آگوستن و کلمان اسکندریه و تاریخ کلیسا نیز اثاری دارد . ” بت پرستی در امپراطوری روم ” از رامسی مک مولن ترجمۀ آ- اسپیکل و آ – روسل ( پوف 1987) راجع به محتوی و عملکر د بت پرستی و اذیت و ازار بت پرستان بوسیلۀ مسیحیان . در ادامه ” کیمیاگری و عرفان در بت پرستی ” از آ-ژ فستوگیر ( انتشارات اوبیه مونتنین ( 1967) . ” تاریخ انحطاط و سقوط امپراطوری روم ” شرحی از عهد عتیق با زبانی شیرین از ژیبون – میشولۀ آنگلیسی – ترجمۀ م – ف گیزو ( انتشارات لافون ، بوکن دوجلد 1983) .
در بارۀ اذیت و آزار مسیحیان و دیگر قربانیان دستگاه سرکوب رومیان قبل از اینکه ستم دیدگان خود به ستم گر تبدیل شوند ، خواندنِ ” امپراطوری روم و مسیحیت ” از کلود لپه له ( فلاماریون – 1969) . تاریخ نویسی کاتولیک ارقامِ شهدا و قربانیان مسیحی را به قصد تبلیغات و تجلیل از مسیحیت بیش از انچه بوده نشان داده است .
4
در مورد مزدورِ مسیحی شده – و چهرۀ یک جبار . ” کنستانتن . پیروزیِ صلیب ” ( انتشارات فرانس آمپیر 1999) از گی گوتیه . کتاب مذکور قرائت ” ظهور” را از دیدگاه اختر شناسی – طبق یک روش علمی – توضیح میدهد. نویسنده واقعیت را نه نادیده میگیرد و نه پس میزند . آن را چنانکه هست می نمایاند . عجیب است که نخستین امپراطوریکه مسیحی شد موجب چاپ و نشر کتاب های بشتری در فرانسه نگردید . اثر قدیمیِ آندره پیگانیول بنام ” کنستانتنِ امپراطور ” ( انتشارات ریِدِر – 1932) گنجینه ایست از اطلاعات کماکان قابل استفاده . ” کنستانتن ” از برتران لاسون ( انتشارات پوف – (1998) در کلسیون کوسژ؟ صورت جمعبندی . در کللکسیون اخیر ” ژوستینین امپراطور ” از پیرماراوال( -1999) . شمه ایست از ادامۀ سیاست ها ی کنستانتن ( مورد عنایت خدا قرار گرفته ) بوسیلۀ جانشین او .
5
وحشیگری و خرابکاری مسیحیان – مدت ها جهت یافتن دلیل اذیت و آزار بت پرستان بوسیلۀ مسیحیان مطالعه و تحقیق کردم . در این مورد در بسیاری از کتاب ها مطلبی نیافتم . نویسنگان نه تنها منکر ظلم و ستم مسیحیان اند بلکه حاکمان جدید را افرادی فهیم ، رئوف ، خدمت گذار، اهل کتاب و احداث کتابخانه و… از این نوشته ها بگذریم چرا که تکرار مکررات اند . ستمگری ، کتاب سوزان ، تخریب معبد ها و مجسمه ها و درخت های مقدس و همچنین به اتش کشیدن ها ی متعدد بوسیلۀ مسیحیان در آثار ذیل آمده است : ” بر علیه اهالی گالیله . لعن و نفرین مسیحیت ” از ژولین –که خود از قهرمانان مبارزه با مسیحی شدن امپراطوری بود – ترجمۀ کریستوف ژرار ( انتشارات اوسیا – 1995) . ” علیه مسیحیان ” از سلز – یکی دیگر از پرچمداران بت پرستان – ترجمۀ لوئی روژیه ( انتشارات فبوس – 1999) نوشته های سلز همه از بین رفته با این حال اوریژن به قصد رد نظرات مبارز نامبرده نقل قول ها فراوانی از او در اثار ش آورده و بدینوسیله موجب نجات وابقای مطالب وی گشته . ” سلز علیه مسیحیان ” از لوئی روژیه( انتشارات لابیرانت 1997) به وحشیگری ها و خرابکاری های مسیحیان پرداخته است . ” علیه مسیحیان ” اثر پر فیر قربانی کتاب سوزان شد . این کتاب حاوی چه مطالبی بود ؟ معلوم نیست . به هرحال این اثر مهم نابود شد . ” علیه تخریب معبد های بت پرستان خطاب به امپراطور تئودور اول ” از لیبانیوس ( انتشارات پیگانیول )
” اشتباه ادیان بت پرستان ” ( XVI,XXIV) از ماترنوس فیرمیکوس ترجمۀ روبرت تورکان ( انتشارات بل لتر 1982) و ” تاریخ کلیسائی سه گانه ” از سوزومن ، سقراط و تئودوره ترجمۀ شخصی ( لور شوول ). “خطابه در بارۀ مجسمه ها” ازلر شوول و ژان کریزوستوم (انتشارات روبرت ژولی) . همچنین “پیدایش و تکامل دگر اندیش ستیزی مسیحی ” ( انتشارات اونیورسیتۀ بروکسل -1986) . از کمک های لور شوول بخاطر کمک های گرانبهایش در کتاب خانه تشکر میکنم. متون اخیر نادرستکاری مذهبیون مسیحی را در جزئیات شرح می دهند و طرفه اینکه مورخان جهت نشان دادن چگونگی ساخته شدن مسیحیت به نوشته های مذکور استناد نمیکنند یعنی از خون و زور و خون و شمشیر صحبتی در میان نیست
توجهی نیز به آئین نامۀ تئودزین نمیشود . بخش های -XVI, IX- ( ترجمۀ الیزلبت مانیو نرتیه انتشارات سرف ) این آئین نامه ستمگیر ی مسیحیان بر علیه بت پرستان را مشروعیت می بخشد : اعدام ها ، خشونت های جسمی ، مصادرۀ اموال ، سرکوب ، عدم حمایت قانون از غیر مسیحیان …که میتوان سیاست اخیر را الگوی آئین نامۀ سیاه و قوانین یهود ستیز دولت ویشی قلمداد کرد . بطور کل این سوال مطرح میشود . چگونه ازدل حقوق ، قانونی بیرون میاید که منکر بخشی از مردم است؟ قانونی که قدیم شامل بت پرستان میشده و در گذشتۀ نزدیک سیاه پوستان و یهودیان را در بر میگرفته است .
در ” اخبار در بارۀ اخرین بت پرستان ” و همچنین در ” محو بت پرستی در امپراطوری روم . از کنستانتن تا ژوستینین ” ( انتشارات بل لتر فایار1991 ) از پیر شوون مطالبی راجع به ستمگری مسیحیان یافت میشود . ” واکنش بت پرستان . تحقیق در مورد مجادلات ضد مسیحی از قرن اول تا چهارم ” ( انتشارات دوران 1934) از پیر دو لابریول و بت پرستان و مسیحیان از روبن لن فوکس : ” دین و زندگی دینی در امپراطوری روم ، از مرگ کمد تا نشست نیسه ” ترجمۀ روت الیمی ( انتشارات پو دو میرای 1997) این نوشته ها اعادۀ حیثیت جماعتیست که یکصدا مایلند وحشیگری مسیحیان را به بوتۀ فراموشی بسپارند .
5
معجون آثارِ پدران ( بنیان گذاران ) کلیسا – با ظهور مسیحیت فلسفه در خدمت الهیات قرار میگیرد و بدین ترتیب الهیات میشود محمل تعبیر و تفسیر و غیره و فلسفه وسیله ای جهت تعبیر و تفسیر انجیل و زیر و زبر کردن مسائل جزئی بمنظور خلق دنیائی سرشار از موهومات و پنداشت های غیر مادی و چون واقعیت چنین نیست آثار بنیان گذاران یو نانی و رومی کلیسا از آرمان ریاضت کشی اخلاقی میسازند که مشخصۀ آن وسواس در زمینه های ذیل است : نفرت از بدن ،نفرت از دلخواسته ها از سودا ها و از غرایز ، تجلیل از تجرد ، از خویشتن داری جنسی و از تقوا .
برای اشنائی اولیه با پدران کلیسا و نحوۀ زندگی کردنی که مبلغ و مروج آن بودند :
” خواندنِ پدران کلیسا بر اساس منابع مسیحی ” ( انتشارات فوا ویوانت 1979) از س- مون دزر . ” مقدمه ای بر فیلسوفان واقعی ” و ” پدران یونانی : مجموعۀ روانی ایکه اندیشۀ غرب از یاد برده است . ( انتشارات آلبن میشل 1998) از ژان ایو لولو . خود را فیلسوفان واقعی معرفی میکنند ! ولی گمنامی اسامی و نوشته هاشان برابر است با پخش و نشر عینی همین اسامی و نوشته ها طی قرن های متمادی در زندگی روزمره . این بدن مسیحی که با آن زندگی میکنیم ساخته و پرداختۀ همین افراد است .
یزدان سالاری
1
توتالیتاریسم ، فاشیسم و انواع خشونت – ” منشاءِ توتالیتاریسم ” از آنا آرنت ترجمۀ م- پوتو ، م- تیریس ، ج ل – بورژه ، ر- داورو و پ- لوی (انتشار ات کوراتو) باز نگری شده ح- فراپا . این کتاب را باید حتماً خواند . ” فاشیسم چیست؟ ” از اِمیلیو جنتیله ترجمۀ پ-او دوزا ( انتشارات فولیو ). تیتر ایتالیائی و اصلی اثر “فاشیسم ، تاریخ و تعبیر” است . عنوان را انتشارات مربوطه ، انتخاب نموده با این حال محتویِ کتاب را نمیتوان پیش در آمدی بر فاشیسم قلمداد کرد . تاریخ نویسان هنوز تعریفی بر واژۀ فاشیسم نیافته اند چندانکه برخی از آن ها دولت ویشی را بعنوان نمونه فاشیست نمیخوانند .
” آزمون در باب روح اصول گرائی ” از ژان گرونیه (انتشارات ایده ، گالیمار ). تافته ایست جدا بافته . در سال 1938 ( هنگام چاپ ) آنچه باید ( در بارۀ فاشیسم ) دانست را مطرح میکند چندانکه چهل سال بعد فیلسوفان جدید در برابر پیش گوئی های کتاب قرار میگیرند : نازیسم ، هیروشیما، حتی جنبش دانشجوئی سال 1968 در فرانسه ( البته بی آنکه نامی از این جنبش برده شود ).
کارل پوپر را نیز نباید فراموش کرد : ” جامعۀ باز و دشمنانش ” جلد اول . ” جذبۀ افلاطون ” جلد دوم . ” هگل و مارکس ” ترجمۀ ژ- برنارد و پ- مونود ( انتشارات سوی 1979) . در اینجا نیز صحبت از فیلسوفان جدید شده است . اولین انتشار مورخ 1962 و 1966 است .
2
گونه های خاص رعب و وحشت – ” رواداری : امری دشوار ” از ایو شارل زَرکا و سینتیا فلوری ( انتشارات پوف 2004) . نویسندۀ ضمن تحلیلی اقناع کننده میگوید : چیزی که مترادف با رواداری باشد در اسلام وجود ندارد . استدلال او در مورد مسئلۀ ذمه محکم و بجاست است . در عوض مفهوم ِ ساختار- رواداریِ زرکا سئوال های خواننده را بی جواب میگذارد . ” اسلام و غرب . دلایل یک رو در روئی ” از کریستیان دولا کامپانی ( انتشارات پوف ) . نگارنده پس از واکاوی وضعیت عراق به این نتیجه میرسد که آمریکا در زمینۀ نظامی و سیاسی در این کشور موفق بوده است . نوشتۀ فوق نمونۀ گویائی است از نوع استدلال روشنفکران فرانسوی و استنتاجات همیشگی آن ها. ” تاریخ نژاد پرستی” و “تاریخ برده داری ” از نویسندۀ اخیر ( انتشارات کتاب جیبی) : نگاهیست کوتاه و گذرا به برده داری ، تورات و مسیحیت . در همین راستا “پندار از برده داری از ارسطو تا آگوستنِ قدیس ” ترجمۀ ا- حسنوی ( انتشارات بل لتر- 2004) جالب تر است .” ائین نامۀ سیاه یا عذاب کنعان ” ( انتشارات پوف کادریج ) از لوئی سالا مولن . خواندن این کتابِ بی همتا پیرامون عمل کرد اسف بار کلیسا و نظام پادشاهی در فرانسه و غرب ضروریست .
” شریعت و غرب ” ( انتشارات هرن ) ، ” اسلام و جنگ ” ، ” از جنگ حق تا اقلاب مقدس ” ( آنتشارات فایار1886) و جلد سوم ” کلاسیک های استراتژی: اصول استراتژی عرب” (انتشارات هرن 1984) از ژان پل شارنه . در نوشتۀ اخیر پدید آمدن تغییر و تحول در اسلام… در قرن های اینده امری کمرنگ ولی محتمل قلمداد شده اشت .
در این راستا ملک شبل با ” بیانیه برای اسلامی از نوعِ ( عصر ) روشنائی” و” بیست و هفت پیشنهاد جهت اصلاح اسلام ” (انتشارات هاشت) خواستار تسریع این تحول است . وقتی نظر او را میشکافیم به نتیجۀ ذیل میرسیم : اگر اسلام اسلام نبود ، براحتی میشد از آن دفاع کرد ! یک اسلام فمینیست ، مردم سالار ، لائیک ، فرد گرا ، مساوات خواه ، روادار و در نهایت اهل مناسبات دموکراتیک به چه تبدیل میشد ؟ به عکسِ آنچه اساساً هست … دفاع از ( این ) فضیلت های غرب نیا ز به کتاب و سنتی ندارد که همواره همین فضیلت هارا محکوم کرده و میکند : جهت تحقق پروژۀ ( عصر) روشنائی ملک شبل بهتراست استناد به قرآن و احادیث را فراموش کند .
3
ستمگری مسیحیان – ” کلیسا و جنگ ” و” از انجیل تا عصر اتم ” (انتشارات فایار ) از ژرژ مینوا . اطالۀ کلام ، پخش بودنِ موضوع ، غرق شدن در جزئیات ، فقدان تحلیل ، تکیه بر حوادث و دیدگاهی هر از گاه یکطرفانه در مطلب محسوس است . از آمرزش خلبان انولا گی و همراهان او بوسیلۀ ژرژ زابلکا در نوشته های فوق اثری نیست . مورد اخیر را در کتاب تودور مونود بنام ” در جستجوی (حقیقت) مطلق” یافتم ( انتشارات آکت سود صفحۀ 89 و باز همین بزرگ مرد فرانسوی در صفحۀ 93 کتابش اورده است : تا زمان ژان 23 پاپ ها در جابجائی از “سدیه” ( نوعی کجاوه) که بوسیلۀ انسان ها حمل میشد استفاده میکردند .
در مورد استعمار ” انجیل و استعمار ” ، “نقدی بر ابزاری کردن متن مقدس ” از میکائل پریور ( کشیش قرقۀ لازاریست ها ) ترجمه پ- ژورز ( انتشارات لارماتان 2003) . ” برده داران در سرزمین های اسلامی ” ، ” اولین تجارتِ سیاه پوستان از قرن 7 تا قرن 16 میلادی ” از جک هیرس (انتشارات پرن 2003) . در مورد استعمار ، برده داری و تجارت سیاه پوستان بوسیلۀ مسلمانان مکتوبات چندانی در دست نیست . جک هیرس دلایلی ارائه میکند تا ناگفته ها در زمینۀ فوق را توضیح دهد و این ناگفته هارا در راستای استعداد فرانسوی های جهت تنبیه و انکار کردن خود می بیند . تاریخ را با انگیزه ای دیگر میشود نوشت .
در مورد روواندا ” کلیسا و نژاد کشی در روواندا ” ، کشیشان سفید پوست و انکار ” از ژان داماسن و بیزیمانا ( انتشارات لارماتان 2001) . افسوس که کار انتشاراتی این نوشته ها درست انجام نشده . اشتباهات موجود در استناد به حوادث مشخص زمینۀ سوئ استفاده جهت بی اعتبار کردن نظرات درست نگارندگان را میتواند فراهم کند .
” فصل قداره ها ” ( انتشارات سوی 2003) اثری عالی از ژان هاتزفلد که با پریمو لوی یا روبرت آنتلم برابری میکند . از این کتاب فصل ” و در این بساط خدا چکاره است ؟ ” از همین نویسنده ” در عریانی زندگی ” و ” داستان مرداب های روواندا ” ( انتشارات سوی 2000) .
دوران انکزیسیون موجب انتشار کتاب های بسیاری شد . در میان آن ها :
“تازیخ مختصر انکیزیسیون در اسپانیا” ( انتشارات فایار 2002) از ژوزف پرز . ” اسطورۀ جنگ صلیبی ” ( انتشارات گالیمار ، چهار جلد) از البرت دوپرون . در مورد مناسبات مسلمانان و مسیحیان ” سرزن ها ” ترجمۀ پ.او دوزا از جون تولان (انتشارات اوبیه 2003)
4
اسواستیکا و صلیب – ” پاپ پی 12 و رایش سوم ” از سائول فریلاندر ( انتشارات سوی 1964) پیرامون روابط واتیکان و ناسیونال سوسیالیزم المان هیتلری . ” وظیفۀ اخلاق ” ، ” نقش کلیسای کاتولیک در هالوکاست وو ظیفۀ انجام نشدۀ ابرازِ تاسف ” از دانیل جوناح گلد هاگن ترجمۀ دبل یو او دسمون ( انتشارات سوی 2003 – آنانکه نمیگذارند اندیشه به تکرار مکررات تبدیل شود ) .از خواندن این کتاب نمیتوان گذشت . در برابر حجم حوادث موثق ، موضع گیری ها و تحلیل های مطروحه در کتاب مذکور کلیسا در جواب گوئی بسیار ناتوان است .
دفاع هیتلر از عیسی از مسیح از مسیحیت واز کلیسا چندان شناخته شده نیست . رهبر المان نازی هم مجذوب عیسی است – عیسی ای که کاسبکاران را از معبد اخراج میکند – و هم مجذوب کلیسائی است که توانسته است تمدن غرب و حتی جهانی را بسازد . کتاب “نبرد من” حکایت از این واقعیت میکند . ولی انصافاً آیا تعداد کسانی که این نوشتۀ معروف را خواننده اند بیشمارند؟ ترجمۀ ژ- گودوفروا – دمونبین و آ کالمت ( انتشارات لاتین بدون تاریخ ) را پیشنهاد میکنم و خواندنِ دقیق صفحاتِ 118، 119،120،306، 451و 457 .
صحبت های غیر رسمی صدر اعظم المان نازی مواضع علنی رایش سوم را تائید میکند . در صفحۀ 130و 131 کتاب ” در قلب رایش سوم ” ( انتشارات فایار – کتاب جیبی 1971) البرت اسپیر دلبستگی هیتلر به مسیحیت و کلیسا را یاد اور میشود و از رهبری سخن میگوید ناامید از اینکه چرا مخاطبش در راس واتیکان چندان پر صلابت نیست تا بتواند همراه با او کلیسای انجیلی را به کلیسای رسمی تبدیل کند .
5
صهیونیسم : نمایش روی صحنه و فعل و انفعالات پشت پرده – پروژۀ صهیونیستی تئودور هرزل بیشک نظر خوانندۀ معاصررا جلب میکند . در ” حکومت یهودیان ” ترجمۀ س- کلین ( انتشارات لا دکوورت 2003) متوجه میشویم که استقرار یهودیان در فلسطین بمثابۀ یک دگم نیست : هرزل میگوید ارژانتین جوابگوی این خواستۀ نیز میتواند باشد و به هر حال باید انچه پیشنهاد میشود پذیرفت . سیستم اجتماعیِ مطرح بوسیلۀ او نیز ظاهراً بی عیب و نقص است :
هفت ساعت کار روزانه
سامان دهی ، تشکیل مجلس موسسان
زبان : نه الزاماً عبری اما آن که در عمل و بتدریج غالب گردد.
قانون گذاری
پرچم مزین به هفت ستاره
ارتش ، فقط از آن دست که ا شاغل بپذیرد و در پادگان ها مستقر باشد .
در امر سیاست روحانیت نقشی ندارد و لذا نوع حکومتیِ یزدان سالاری به هیچ وجه مطرح نیست
رعایت رواداری ، آزادی و حق داشتن هر گونه ایمان و باور و آئین .
در مورد اسکان در سرزمین مربوطه از تملک خشونت آمیز خودداری شود و از طریق خرید املاک به حراج گذاشته شده مهاجرین در محل مستقر گردند . ( صفحۀ 90) .باید گفت پروژۀ مذکور شاعرانه بنظر میرسد . مع الوصف با توجه به شرایط فوق چرا روزنامۀ هرزل در فراموش خانه بسر می برد . او در 12 ژوئن 1895 می نویسد : خلع تصرف زمین ها ئی که بما خواهد رسید باید با ملایمت انجام شود . سعی خواهیم کرد مردم فقیر را بی المشنگه به کشور های همجوار گسیل کنیم با این شرط که طی جابجائی آن هاقبل از رسیدن به مقصد نه در محل سکونت جدید خود مان بلکه در مناطقی که از آن عبور میکنند شغلی برایشان فراهم کنیم . صاحبان املاک در کنار ما خواهند بود … نقل از میکائل پریور اُ پ سیت صفحۀ 131
6
فیلسوف و آیت آلئه – ” وصیت نامۀ سیاسی – معنوی ” از آیت الئه خمینی ( انتشارات البراق) ، ترجمه و توضیح از ر- علوی 2001 . قابل استفادۀ هر حکومت و یزدان سالاری اسلامی . با دقت تمام خوانده و در بارۀ محتوی آن تعمق شود . میشل فوکو انقلاب اسلامی ایران را طی چندین مقاله در کوریر دلا سرا تفسیر نمود . مقالات مذکور را در کتاب ” گفته ها و نوشته ها ” جلد سوم 1976-1979 میتوان یافت . قطعاً در برابر صفحاتی که در این کتاب به آیت الئه خمینی – امید مردم ایران – تخصیص داده بی تفاوت نمیتوان بود . در این صفحات صحبت از بازگشت معنویت به حیطۀ سیاست میکند . از انحلال رژیم منفور پهلوی که میداند چگونه حکومتی است خوشحال است ، از ایستادگی اسلام در برابر جهانی شدن سخن میگوید و از بردو باختی (داو) که در دل این تحول است .
نوشته ها شایسته تر از برخوردی احساسی و تنش خیز هستند : فوکو ی کور – فوکوی قهرمان – فکو ، پشتیبان ایت الئه – فکو ایکه اشتباه نمیکند . در این رابطه آنچه برای تاریخ فلسفه جالب توجه است اینست که فیلسوفی ( فوکو) که در کلژ دو فرانس در همین سال ها موضوعِ ظهور ” حکومت بر زندگی” ( منظور از زندگی هم جمعیت است هم بدن ) را بررسی میکند و در واکاوی متون پژوهش گر مجرب و واردیست ، در تجزیه و تحلیل حوادث روزگار سرگردان است . من بعد ، نوشتۀ معروفش بنام ” رپُرتاژهای افکار ” را با نگاه دیگری خواهیم خواند .صفحۀ 706-707
7
لائیسیتۀ پسا مسیحائی – برای اطلاع از روند جنبش های بنیان گذار لائیسیته در تاریخ ، خواندنِ ” اندیشۀ آزاد در فرانسه ” ، ” 1848-1940″ از ژاکلین لالوئت ( انتشارات البن میشل ) . گرداورندۀ این مجموعه یک مورخ است و وقایعِ بسیاری در این زمینه در اختیار خواننده میگذارد . این کتاب میتواند زمینه ای باشد جهت کنکاش در بارۀ یک لائیسیتۀ کارآ تر در رو در روئی با برد و باختی که در قرن بیست و یکم مطرح است . این موارد برد و باخت نه رنگی ملی دارند نه از جنس جدائی دین از حکومت اند . کار در پیش روست و اکنون جنبۀ جهانی پیدا کرده است .
به همین دلیل توجه به اندیشه ای پست مدرن و لذا پسا مسیحائی حائز اهمیت است . در میان کتاب های موجود در این زمینه ، به جمعبندیِ هانری پنا روئیز بنام “لائیسیته چیست ؟” مراجعه شو د . نامبرده – بسبک جمهوری سوم فرانسه – از یک بیطرفیِ روادار دفاع میکند . با این حال لائیسیته را تهی از ارزش های جمهوریت و سیاستِ عدالتِ اجتماعی و وجودِ یک فضایِ عمومیِ واقعی ( صفحۀ 97) نمی پندارد . پرسش اینست : پس چگونه هم خواستار این ارزش هاست هم طالب یکتاپرستی ؟ چرا که این یک با آن معیار ها در تضاداست . تحلیلِ درست او پیرامون حذف فرقه ها – و ” شارلاتان هائیکه خوشبختی را ارزان می فروشند و در پی اسیر کردن انسان ها هستند ، اسیرِ جستجویِ کودکانۀ فرمول ها و راه کار های بسته بندی شده . ” (صفحۀ 98) – از حیطۀ رواداری لائیک بنظر تعریفی است بلا استثنا کاملاً مناسبِ کلیۀ ادیان و لذا در خورِ گسترش . چنین دیدگاهی کمک قابل توجهی است در تبیینِ تعریفِ لائیستۀ پسا مسیحائی!
منابع مترجم
ویکیپدیا
فرهنگ لغات دهخدا
فرهنگ سخن
فرهنگ لغات لیتره
فرهنگ لغات روبرت
فرهنگ فرانسه فارسی سعید نفیسی
دیگر آثار میشل اُنفره
فیزیولوژیِ ژورژ پالانت
شکم فیلسوفان
سینیسم
هنرِ لذت بردن
نگاهِ کوچ نشین
خود پیکر تراشی
آرس مُریندی
خردِ شکمباره
متافیزیکی ویرانه ها
شکل های زمان
سیاست عصیان
در کنار دلخواست جاودانگی
تئوریِ تنِ عاشق
ضد کتابِ راهنمای فلسفه
زیبا شناسی قطب شمال
اختراعِ لذت
بزرگداشت نبوغ عصبانی مزاج
ابهتِ زیبایِ فاجعه
نقاشی های بت پرستان
جادوگریِ تشریحی
باستان شناسی حال
ظهورِ جدائی
جامعۀ فلسفی
روزنامۀ هدونیستی
دلخواستۀ کوه آتش فشان بودن
فضیلت های رعد و برق
مجمع الجزایر ستارگان دنباله دار
پرتو تندر و رگبار مطلوب