رامین کامران
دو شب پیش، در یکی از جلسات جنبی جبهه، صحبت از سیاست بی منطق و بسا اوقات ناقض غرض ایالات متحده در قبال ایران بود و صحبت به مقایسه با مورد شوروی کشید.
در مورد ایران با سه مشکل رو در رو هستیم.
اول شناخت نادرست موقعیت و در صدر همه، ماهیت نظام اسلامی. مانع اول بر سر راه شناخت درست، این اصطلاح اتوریتر (Authoritarian) است که در زبان رایج سیاسی آمریکا، برای نامیدن هر نظام دیکتاتوری به کار میرود و اتوریتر و توتالیتر را از هم جدا نمیکند. سالیان سال ،همین صفت برای نامیدن نظام شوروی به کار میرفت و در عین اینکه کم کم جا به توتالیتر سپرد، هیچگاه کامل از دور خارج نشد. البته قَدَر بودن حریف، شناخت دقیق او را ایجاب میکرد و برای همین بود که شناخت شوروی (Sovietology) به رشتۀ دانشگاهی تمام عیاری تبدیل شد که با صرف مخارج و امکانات، استعدادهای شاخصی را هم به سوی خود جلب نمود. به این ترتیب، نظام شوروی به روشنی از انواع دیگر و معمول دیکتاتوری، متمایز شد. برای مبارزه، باید اول بفهمیم با که و با چه طرفیم.
در مورد ایران، نظام سیاسی اسلامی، به طور مشخص مورد تحقیق و تعریف جدی قرار نگرفت. به دلایل گوناگونی که هم به ماهیت مذهبی آن مربوط میشد که اصولاً برای آمریکائیان، زننده نبود؛ هم نبود حزب واحد که در ایران زود از هم پاشید؛ هم ترتیبات رأی گیری در آن که به صورت مرتب جریان دارد؛ هم حیات و پویایی جامعۀ مدنی که با مثالهای تاریخی آشنا، تناسب ندارد و… آمریکائیان که به سائقۀ عادت، تمایل دارند کشورهای جهان سوم را محل دیکتاتوری های اتوریتر از نوع محمدرضا شاهی بشمارند، هیچگاه تکلیف خود را درست با این رژیم معلوم نکرده اند تا سیاستشان به این ترتیب پایۀ درستی پیدا کند. اگر هم گاهی به آن توتالیتر میگویند، در مقام فحش است، نه از موضع شناخت.
ظاهراً اگر سیاستگذاران آمریکایی، بر خلاف مورد شوروی، اعتنای چندانی به نظرات کارشناسان و محققان نکرده اند، به این دلیل است که حل مشکل را محتاج این نکته سنجی ها نشمرده اند. قدرت جمهوری اسلامی، هیچگاه با قدرت شوروی قابل مقایسه نبوده و تصور اینکه زور برای حل این مشکل کوچک کافیست، بر ذهنشان غالب شده و باعث گشته تا سیاست خود را بر اساس کاربرد آن، تنظیم کنند.
عامل دیگر، نقش اسرائیل است که دائم در پی تحمیل خواستهای خود بر سیاست خاورمیانه ای آمریکاست و در این زمینه بسیار هم موفق بوده است. خواستهایی که بسیار از واقعبینی به دور است و به استراتژی مدون و محکمی هم راه نمیبرد و در توهم توسعۀ بیحد، همراه با تضعیف مطلق و خلع سلاح تمامی همسایگان اسرائیل، خلاصه میشود. در مورد شوروی، چنین دخالت مزاحمی در کار نبود تا ایالات متحده را از خط منافع ملی خودش منحرف سازد. استفادۀ نابجا و گاه مضحک از مقولات جنگ سرد و حتی جنگ جهانی دوم، ستون فقرات این تبلیغات است.
این عوامل باعث شده تا آمریکا ایستاری در قبال جمهوری اسلامی اتخاذ نماید که تا به حال نتیجۀ عکس بارآورده است و نشانه ای هم از تغییر آن در افق دیده نمیشود. در اینجا هم تفاوت با مورد شوروی بسیار بارز است. سیاست آمریکا در قبال این کشور دو پرده داشت.
پردۀ اول جنگ سرد بود که از دورۀ ترومن به کار گرفته شد و در دوران آیزنهاور، به اوج رسید. خیال پس راندن شوروی از حوزۀ نفوذش، صورت خط رسمی سیاست آمریکا را پیدا کرد که کوچکترین موفقیتی هم در این زمینه پیدا نکرد. حتی میتوان گفت که شوروی، بیش از آنکه امتیاز بدهد، امتیاز گرفت، بخصوص در جهان سوم که مردمش از استعمار کهن دول اروپایی به استعمار نوین آمریکا پاس داده شده بودند.
پردۀ دوم که دوران تنش زدایی است، دورۀ کاهش پرخاشجویی ایدئولوژیک بود و مهمتر از آن، افزایش انواع داد و ستد اقتصادی و نیز فرهنگی با شوروی. ظاهراً هر دو طرف با اعتقاد به سستی طرف مقابل و نزدیکی فروریزیش پا در این راه گذاشتند، ولی حدس طرف آمریکایی بود که درست درآمد. این سیستم شوروی بود که بالاخره از درون فروریخت و سیاست تنش زدایی، بستر این فروریزی را فرام آورد. در یک کلام، فشار آوردن روی طرف مقابل نبود که باعث فروریزی شد، کم کردن فشار بود.این سخن خلاف تصورات رایج است، ولی تجربه درستیش را ثابت کرده. به این دلیل که استحکام شوروی و به هم پیوستگی درونی سیستم، به مقدار زیاد، زاده از فشار بیرونی بود که به آن وارد میشد. وقتی این فشار سستی گرفت، نظام به سوی فروپاشی رفت.
وقتی به جمهوری اسلامی هم نگاه کنیم همین اتکای به فشار خارجی را به عیان میبینیم. هر کدام از ما چند بار این گزاره را شنیده ایم که این رژیم به بحران زنده است و با تحریک جامعۀ جهانی توانسته سر پا بماند. خود من چندین بار متذکر شده ام که این رژیم بیش از دوستان، به دشمنانش اتکأ دارد و حتماً تنها کسی هم نیستم که چنین سخنی گفته.
شناخت ناقص و حتی بی اعتنایی به اهمیت شناخت ماهیت حریف باعث شده تا اولویتهای و عادتهای سیاست خارجی آمریکا که اولینش تمایل به حل مشکلات با زور است، بی مهار عمل کند. مضافاً به دخالت اسرائیل که با تمام قوا میکوشد تا کار را به راه جنگ تمام عیار بیاندازد.
راه چارۀ ساقط کردن رژیم اسلامی که باید مثل شوروی از درون بپاشد، تحریم که نیست، هیچ، بالا بردن داد و ستد و تنش زدایی است. این بود که باعث شد تا ایدئولوژی آن سیستم که به هر صورت ناکارآییش را به همگان نشان داده بود، با سرعتی بیش از پیش، اعتبار خود را از دست بدهد و وقتی داد، چون خطر حملۀ آمریکا و جنگ اتمی هم دور شده بود، دیگر دلیلی برای بر پا ماندن اتحاد شوروی که پدیده ای مصنوعی و ایدئولوژیک بود، وجود نداشت.
در مورد جمهوری اسلامی، فرآیند بی اعتباری ایدئولوژی، مدتهاست که شروع شده و بسیار بیش از مورد شوروی پیش رفته است. نمونه ها چنان پرشمار است که حاجت به ذکر مثال نیست. قدرت جامعۀ مدنی بسیار بیش از جامعه ایست که انقلاب اکتبر و تبعاتش را از سر گذرانده بود. بیان عیان مخالفت از سوی مردم ایران اصلاً ارتباطی به مورد شوروی ندارد. خلاصه اینکه رژیم اسلامی، دربرابر تنش زدایی، هزار بار آسیب پذیرتر از شوروی است.
نکته در اینجاست که هم دانش لازم برای شناخت راه وجود دارد و هم خود راه آزمایش شده است. آنچه مانع گزیدن آن است، فشارها و اولویتها و بخصوص توهمات سیاسی است.
شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸
۲۴ اوت ۲۰۱۹
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است