لبنان به همراهِ همسایهی بزرگترش سوریه موجودیتِ سیاسیِ خود را مدیونِ فروپاشیِ امپراطوریِ استعماریِ فرانسه در خاورمیانه است. تا پیش از جنگِ جهانیِ اول، لبنان بخشی از امپراطوریِ عثمانی بود. در فاصلهی بینِ دو جنگِ جهانی لبنان به همراهِ سوریه سهمیهی تحتالحمایگیِ فرانسه در خاورمیانه شد. حینِ جنگِ جهانیِ دوم بود که لبنان از فرانسه استقلال یافت.
از آن زمان تا به امروز لبنان عرصهی ناآرامِ رقابتها و درگیریهایِ بعضا خونینِ انواع و اقسامِ گروههای سیاسی و مذهبی بوده است. از آنجایی که لبنان در سپهرِ سیاسیِ معاصرِ ایران جایگاهِ خاصی دارد، ایرانیان نیاز دارند تا تاریخِ معاصر و جریانهای سیاسیِ لبنان را بهتر بشناسند. مقالهی مختصرنویسانهی پیشِ رو را به این قصد به نگارش درمیآورم تا بلکه پاسخگوی بخشی از آن نیاز باشد.
کشورِ لبنان در تاریخِ ۲۲ نوامبرِ سالِ ۱۹۴۳ از فرانسه استقلال یافت. از آنجایی که ساختارِ جمعیتیِ سرزمینِ لبنان از دیرباز از جوامعِ مذهبیِ مختلف تشکیل شده بود، ساختارِ جمعیتی و در نتیجه سیاسیِ لبنانِ مدرن نیز به طورِ عمده بر اساسِ خطوطِ مذهبی شکل گرفت. لبنان سه جمعیتِ عمدهی مسیحی (مارونی و ارمنی) و مسلمانانِ سنی و شیعه دارد.
از آنجایی که جمعیتِ مسیحی از منظرِ مذهبی و سیاسی به استعمارگرانِ فرانسوی نزدیک بود، پس از استقلالِ لبنان این جمعیت عمدهی قدرتِ سیاسی در لبنان را تصاحب کرد؛ به طوری که بر مبنای قانونِ اساسیِ پسااستقلالْ کرسیهای پارلمان به نسبتِ ۶ به ۵ میانِ مسیحیان و سنیها توزیع شدند. بنابراین، احزابِ سیاسی در لبنان عموما بر مبنای فِرَقِ مذهبی شکل گرفتند، و توزیعِ قدرت نیز بر مبنای مذهب بوده است.
همین امر باعث شده در طولِ تاریخِ لبنانِ مدرن مدام درگیریها داخلی بر سرِ قدرت و شیوهی تقسیمِ آن درگیرد. مشهورترین نمونهی این اختلافات در لبنانِ پسااستقلال در سالِ ۱۹۵۸ اتفاق افتاد، که گروهها و احزابِ مسلمان و چپ تصمیم گرفتند با پشتیبانیِ جمال عبدالناصر رئیس جمهورِ لبنان را سرنگون کنند. در آن زمان کمیل شمعونِ مارونی رئیس جمهور بود. او که به آخرِ دورهی ریاست جمهوریاش رسیده بود قصد کرد به طورِ غیرقانونی یک دورهی دیگر هم رئیس جمهور شود.
این امر موجباتِ نارضایتیِ جماعتِ مسلمان و چپ و هوادارانِ خطِ ناصر را فراهم آورد و باعث شد بر ضدِ شمعون انقلاب کنند. شمعون نیز در مقابل، با توسل به «دکترینِ آیزنهاور» که به قصدِ حمایت از متحدانِ آمریکا در خاورمیانه در برابرِ کمونیسم در دورانِ جنگِ سرد طراحی شده بود، از ایالاتِ متحده تقاضای کمک کرد. این امر به استقرارِ تفنگدارانِ دریاییِ آمریکا در بیروت انجامید، که از دولتِ شمعون محافظت کردند تا دورهی قانونیِ ریاستِ جمهوریاش خاتمه پیدا کند. در نهایت شمعون پس از پایانِ دورهاش از قدرت کناره گرفت و ژنرال فواد شهابِ مسیحی که مسلمانان هم به وی اقبال داشتند به ریاستِ جمهوری رسید.
در این میان، جمعیتِ شیعهی لبنان تقریبا از هیچ حق و حقوقِ قانونی و قدرتِ سیاسی برخوردار نبود. شیعیان از نظرِ فرهنگی و اقتصادی نیز در شرایطِ ناگواری به سر میبردند و پایینترین طبقهی اجتماعی در لبنان بودند. با نظر به این حقایق بود که موسی صدر به سفارشِ مراجع و آیاتِ عظامِ شیعه در اواخرِ دههی شصتِ میلادی به لبنان مهاجرت کرد تا وضعیتِ شیعیانِ آن دیار را بهبود بخشد.
صدر در طولِ دو دهه حضورش در لبنان شیعیانِ آن سرزمین را سازماندهی و آنها را به یکی از قدرتهای موثر در عرصهی سیاسی-مذهبیِ لبنان تبدیل کرد. «جنبشِ اَمَل» و «مجلسِ اعلای شیعیانِ لبنان» که صدر در سالِ ۱۹۶۷ بنیان گذاشت پایههای قدرتِ شیعیان در لبنان شدند. با این وجود، امل و کلا جریانِ صدر گرچه «شیعه» بود، اما لزوما به دنبالِ هژمونیِ شیعه و تبدیل کردنِ لبنان به یک قطبِ شیعه نبود. مشغولیتِ صدر بیشتر سر و سامان دادن به شیعیان و پرُرنگتر کردنِ نقششان در لبنان بود.
به هر ترتیب، عرصهی اختلافاتِ سیاسی-مذهبی با قدرتمند شدنِ شیعیان در لبنان داغتر شد. با این وجود، عاملی که این اختلافات را به مرحلهی انفجار رساند کوچِ دستهجمعیِ مبارزانِ فلسطینی به لبنان در اوایلِ دههی هفتاد بود. این مبارزان که قبلا یک بار توسطِ اسرائیل از کرانهی باختری و یک بارِ دیگر توسطِ ملک حسین از اردن اخراج شده بودند، این بار لبنان را به عنوانِ پایگاهِ خود انتخاب کردند. با حضورِ مبارزانِ فلسطینی در بیروت، وزنه به سوی جمعیتِ مسلمانِ لبنان سنگینی کرد.
در چنین وضعیتی، اختلافاتِ سیاسی-مذهبی که از قبل در لبنان وجود داشت به درگیریهای نظامی تبدیل شد، و بدین ترتیب آتشِ جنگِ داخلیِ خانمانسوزِ لبنان افروخته شد. در این جنگ که از ۱۹۷۵ آغاز شد و تا ۱۹۹۰ به درازا انجامید دو بلوکِ قدرتِ عمده حضور داشتند: یکی بلوکِ مسیحی متشکل از مارونیها و ارمنیها بود که هوادارِ غرب و متحدِ اسرائیل بودند؛ دیگری مسلمانان و چپها و پان-عربها و ناصریستها که هوادارِ شرق و متحدِ سوریه بودند. در جریانِ این جنگِ طولانی، نیروهای مختلف بارها اتحاد عوض کردند، اما دو بلوک عمدتا همان بودند. سوریه، اسرائیل، ایران، فرانسه و آمریکا نیز در برهههای مختلف واردِ جنگ شدند.
در میانهی جنگِ داخلیِ لبنان بود که «حزبالله» به مدیریتِ سپاهِ پاسدارانِ جمهوری اسلامی با یارگیری از جناحِ اسلامگرای افراطیِ جنبشِ امل و باقیِ شیعیانِ تندرو شکل گرفت. در جایی که امل، چنانکه پیشتر ذکرش رفت، تنها جنبشی برای بهبودِ اوضاعِ شیعیانِ لبنان بود، حزبالله به قصدِ افزایشِ هژمونیِ اسلامگرایانهی شیعی و در نهایت استقرارِ حکومتِ ولایتِ فقیه در لبنان ایجاد شد. سرانِ حزبالله به خصوص حسن نصرالله بارها بر این قصد تاکید کردهاند. حزبالله در طولِ جنگ با به کار گرفتنِ حملاتِ انتحاری ضربههای سنگینی به بلوکِ مسیحی و حامیانِ غربیاش زد، که باعث شد به تدریج لبنان را ترک کنند.
جنگِ داخلیِ لبنان در نهایت در سالِ ۱۹۹۰ به پایان رسید. «معاهدهی طائف» (۱۹۸۹) در عربستان آغازی شد بر خاتمهی جنگ. بر اساسِ معاهدهی طائف، لبنان به یک «دموکراسیِ پارلمانی» بر مبنای «تقسیماتِ عقیدتی» تبدیل شد. در این سیستم بالاترین مناصبِ حکومتی به طورِ ثابت و مساوی به نمایندگانِ سه مذهب میرسند؛ به این صورت که رئیس جمهور مسیحی، نخست وزیر سنی، و رئیسِ پارلمان شیعه است. تعدادِ کرسیهای پارلمان هم برای مسیحیان و مسلمانان برابر شد. بدین ترتیب، گرچه وضعیتِ دموکراسی بهبود یافت، اما اساسِ «مذهبی/فرقهای» در لبنان حفظ شد.
معاهدهی طائف تمامِ نیروهای مسلح و شبهنظامی را نیز منحل کرد. تنها حزبالله بود که با نفوذِ جمهوری اسلامی به بهانهی حراست از مرزهای جنوبی در برابرِ اسرائیل – که نوارِ مرزی را تحتِ کنترل درآورده بود – همچنان مسلح باقی ماند. بر مبنای معاهده، ارتشِ سوریه که از سالِ ۱۹۷۶ به بهانهی دفاع از مرزهای غربیِ سوریه واردِ لبنان شده بود نیز به عنوانِ نیروی پاسدارِ نظم و صلح در لبنان باقی ماند. بدین ترتیب، ملموسترین نتیجهی استراتژیکِ جنگِ داخلیِ لبنان قدرت گرفتنِ بلوکِ هوادارِ جمهوری اسلامی و سوریهی بعثی در لبنان بود.
وضعیت در لبنان بر همین منوال بود تا در سالِ ۲۰۰۰ که نیروهای اسرائیلی از نوارِ مرزیِ جنوبِ لبنان عقب نشستند هژمونیِ حزبالله و نیروهای هوادارِ جمهوری اسلامی و سوریه افزایش یافت، به طوری که سوریه به طورِ مستقیم در امورِ داخلیِ لبنان دخالت کرده سیاستمدار عزل و نصب میکرد. با حمایت و در حقیقت فشارِ سیاسی-نظامیِ سوریه، پارلمانِ لبنان حتی در سپتامبرِ ۲۰۰۴ رای به اصلاحِ قانونِ اساسی داد تا امیل لهودِ رئیس جمهور که در اواخر دورهی ششسالهاش بود همچنان سه سالِ دیگر بر مسند بماند.
در این زمان رفیق حریری، میلیونرِ سنیِ هوادارِ عربستانِ سعودی، نخست وزیرِ لبنان بود. حریری در دورانِ کوتاهِ صدارتش قدمهای مثبت و موثری برای ثبات و توسعهی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیِ لبنان برداشت. وی همچنین تلاش کرد لبنان را به عربستان و تا حدودی به غرب نزدیک کند. همین امر باعثِ هراسِ سوریه و جمهوری اسلامی شد، به طوری که طیِ وقایعی که تحقیق و تفحصِ در بابِ آنها هنوز هم ادامه دارد، به عاملیتِ حزبالله حریری را به قتل رساندند.
قتلِ حریری مقدمهای شد بر آنچه «انقلابِ سِدرِ» لبنان نام گرفت. در سالِ ۲۰۰۵ در اعتراض به ترورِ حریری و ادامهی اشغالِ نظامیِ لبنان توسطِ سوریه، هزاران نفر برای مدتِ مدیدی در بیروت به خیابانها آمدند و پرچمِ لبنان با نشانِ درختِ سِدر را به اهتزاز درآوردند. در این زمان دو ائتلافِ عمده در لبنان شکل گرفت که یادآورِ دو بلوکِ قدرت در دورانِ جنگِ داخلی است: «ائتلافِ ۸ مارس» که متمایل به سوریه و جمهوری اسلامی است، و «ائتلافِ ۱۴ مارس» که متمایل به عربستان و غرب است. رهبرِ این ائتلافِ اخیر سعد حریری فرزندِ دومِ رفیق حریریِ مقتول است. طبیعتا حزبالله هم در ائتلافِ ۸ مارس قرار دارد.
در نهایت، انقلابِ سدر و فشارِ بینالمللی باعث شد بشار اسد نیروهای نظامیِ سوریه که حدودِ سه دهه لبنان را به اشغال درآورده بودند را بیرون بکشد. از آن زمان نفوذِ سوریه در لبنان کمتر و نفوذِ جمهوری اسلامی بیشتر شده است. جنگِ موشکیِ جولای ۲۰۰۶ میانِ حزبالله و اسرائیل باعث شد جایگاهِ حزبالله که با حمایتِ جمهوری اسلامی به موشکپرانیِ متقابل با اسرائیلِ «قدرتمند» مشغول شده بود در لبنان و بالکل در میانِ مسلمانانِ جهان ارتقاء یابد، به طوری که به نیروی برترِ نه فقط نظامی که سیاسیِ لبنان تبدیل شود.
حزبالله خیلی زود از این قدرتِ سیاسیِ تازهبهدستآورده استفاده کرد. از زمانِ معاهدهی طائف، در لبنان انتخاباتِ پارلمانی هر چهار سال یک بار و انتخاباتِ ریاستِ جمهوری هر شش سال یک بار برگزار میشود. رئیس جمهور را پارلمان انتخاب میکند، و تنها یک دوره اجازهی خدمت دارد. آخرین دورهی انتخاباتِ ریاستِ جمهوری لبنان در سالِ ۲۰۰۸ برگزار شد و میشل سلیمان به ریاستِ جمهوری رسید. پس از اتمامِ دورهی سلیمان در ۲۰۱۴، حزبالله با کارشکنیهای مداوم مانعِ تشکیلِ دولتِ جدید میشود، و لبنان امروز رئیس جمهور ندارد و بنابراین برای اتخاذِ تصمیماتِ مهمِ سیاسی تا حدودِ زیادی فلج است. نخست وزیر تمام سلام به نیابت از رئیس جمهور انجامِ وظیفه میکند.
از زمانِ آغازِ جنگِ داخلیِ سوریه در سالِ ۲۰۱۱، حزبالله با حمایتِ جمهوری اسلامی نفوذِ خود در لبنان، سوریه و خاورمیانه را افزایش داده است. حزبالله رهبرانِ ائتلافِ ۱۴ مارس را تحتِ پیگرد قرار داده و تهدید به ترور میکند. بر همین اساس، سعد حریری الان مدتهاست در خارج از لبنان به سر میبرد. گهگداری خبرهای تاییدنشدهای از مذاکراتِ حریری با نصرالله منتشر میشود، اما تا به امروز نتیجهای از این مذاکرات – اگر حقیقت داشته باشند – حاصل نشده است. بدین ترتیب، امروزه حزبالله قدرتِ مطلقالعنان در عرصهی سیاسیِ لبنان است.
در حقیقت، اصرارِ جمهوری اسلامی بر ادامهی جنگِ فرسایشی در سوریه نیز در درجهی اول به هوای حفظِ خطِ مستقیمِ ارتباطیاش با حزبالله بوده است. حزبالله به طورِ عمده در شرقِ لبنان در مجاورتِ سوریه و در جنوبِ لبنان در مجاورتِ اسرائیل مستقر است؛ که باعث میشود از منظرِ استراتژیک برای جمهوری اسلامی در جای بسیار مناسبی واقع شده باشد؛ بدین ترتیب که جمهوری اسلامی از طریقِ دمشق – که در جنوبِ غربیِ سوریه قرار دارد – برای حزبالله امکانات و تسلیحات میفرستد، و حزبالله هم در جنوبِ لبنان آنها را بر ضدِ اسرائیل عَلَم میکند یا در مواقعِ لزوم به کار میگیرد.
بدین ترتیب، سقوطِ اسد باعث خواهد شد جمهوری اسلامی کنترلش بر دمشق و جنوبِ غربیِ سوریه و در نتیجه مسیرِ ارتباطیِ خود با حزبالله را از دست بدهد، که در نهایت به قیچی شدنِ حزبالله توسطِ نیروهای نزدیک به عربستان و اسرائیل و غرب خواهد انجامید. دقیقا به همین دلیل بود که جمهوری اسلامی در برههای از جنگِ داخلیِ سوریه به تجزیهی این کشور راضی شده بود، به شرطی که دمشق و حومهی آن تحتِ کنترلِ اسد بماند. به نظر میرسید روسیه نیز به این طرح دلبستگی داشته باشد، اما در نهایت با مخالفتِ آمریکا، اتحادیهی اروپا، عربستان و ترکیه پروندهی تجزیهی سوریه حداقل برای مدتی بسته شد.
اینک، با هرچه بیشتر فرو رفتنِ جمهوری اسلامی در باتلاقِ سوریه – در جنگی خانمانسوز که نه تنها سوریه را به نابودی کشانده که ایران را نیز به شدت تحلیل برده است – باید منتظر ماند و دید در نهایت سرنوشتِ حزبالله و لبنان به کجا خواهد کشید.