جلال ایجادی
توتالیتاریسم، استالینیسم امپریالیستی، ایدئولوژی پوتین، تجاوز به اوکراین، استعمار روسیه در ایران و تغییر در نظم جهان، محتوای سخن این نوشته است. جنگ پوتین کل جهان را به چالش کشیده است. ایران در چه وضعی قرار دارد و حکومت اسلامی به کدام سو کشیده خواهد شد؟ روسوفیل ها می گویند با پوتین کنار بیائیم و آزاداندیشان به آزادی می اندیشند و بفکر بهبودی نظم جهان می باشند.
استالینیسم، ساختار ذهنی پوتینیسم
تزاریسم در یک جغرافیای بزرگ با کنترل ملت های متعدد، یک قدرت بزرگ استعماری بود. در جنگ جهانی یکم، لنینیسم و سپس استالینیسم روسیه را به اتحاد جماهیر شوروی تبدیل می کند و یک حکومت بزرگ متکی بر توتالیتاریسم کمونیستی پدید می آید. عظمت این توتالیتاریسم پس از جنگ جهانی دوم به اوج می رسد زیرا قطب کمونیستی، با امپراتوری شوروی و کشورهای بلوک اروپای شرقی و چین مائوئیستی، بیش از نیمی از جمعیت جهان و بخش بسیار بزرگی از کره خاکی را به خود اختصاص داد. سقوط عریان این قطب عظیم از فروریزی دیوار برلین آغاز شد و ادامه این سقوط در تجاورز پوتین به اوکراین است. جنگ استعماری پوتین در پی بازگرداندن امپراتوری روسیه است، ولی این الگوی سلطه گری که همان استالینیسم است، به شکست قطعی می انجامد. این شکست نتیجه چه خواهد بود؟ این شکست همانا بیانگر آنست که قدرت دمکراسی و آزادی خواهی روح انسانی، مقاومت می کند. چرا این جنگ پوتین فرزند ایدئولوژی استالینیسم است؟ بیایید با هم گوشه هایی از فضای توتالیتاریسم استالینی و گهواره روانی و ایدئولوژیکی پوتینیسم را بررسی کنیم. آیا تصمیم پوتین در تجاوز به اوکراین اتفاقی است؟ نقش ایدئولوژی و رویای بازسازی روسیه بزرگ کدامست؟
استالین نمونه برجسته ایدئولوژی توتالیتر کمونیستی است که در ایجاد و تقویت آن نقش اساسی داشته است. استالین در دسامبر 1878 در گرجستان متولد شد و در دوران فعالیت انقلابی اش علیه تزار دستگیر و از 1913 تا 1917، لحظه انقلاب بلشویکها، به سیبری تبعید شد. لنین در سال 1917 با کمک انقلابیون حرفه ای و نظامیان قدرت را بدست می گیرد. لنین در 3 آوریل 1922 مقام دبیرکل حزب کمونیست را به استالین می سپارد و در 21 ژانویه 1924 می میرد. نگارش «اصول لنینیسم» در 1924 توسط استالین بطور فشرده لنینیسم را «مارکسیسم عصر امپریالیسم» معرفی کرده و اعلام می کند چگونه «خلق های ستمدیده» را باید بدور خود جمع کرد، چگونه «دیکتاتوری پرولتاریا» را علیه بورژوازی باید بکار گرفت، چگونه همه مخالفان منحرف چپ و راست را باید خاموش کرد و چگونه حزب بلشویک «پرولتاریا» تنها سازمان متمرکز نظام واحد باید باشد. بدین ترتیب، استالینیسم بعنوان یک ایدئولوژی اتوپیایی دگماتیک ولی جذاب، با دستگاه پروپاگاند دولتی، با تبدیل هر مخالف به دشمن طبقاتی و نیز با سرکوب فیزیکی و اسارت روانی انسان متولد می شود.
حزب بلشویک در ابتدا، حزب انقلابیون حرفه ای متشکل از روشنفکران متوسط، کنشگران سیاسی، نظامیان و عناصر شهری می باشد. این حزب بنام پرولتاریا و با شورش نظامیان قدرت را بدست می گیرد و در سیاست داخلی، نظام اردوگاهی را برای حذف طبقات و مخالفان بپا داشته و توتالیتاریسم را زیر فرمان دفتر سیاسی و شخص استالین قرار می دهد. همزمان با سیاست ترور در داخل کشور، «انترناسیونال کمونیستی سوم» که در سال 1919 بوجود آمده بود، در زمان استالین این نهاد به وسیله نیرومند پروپاگاند و توطئه علیه دمکراسی در جهان تبدیل می شود و احزاب کمونیستی، بمثابه نیروی تدارکی سیاست استالین برای جلب حمایت و نفوذ در کشورهای جهان بسیج می شوند.
در روسیه شوروی، سرکوب و دادگاه و اعتراف گیری از رهبران حزبی و تصفیه های رهبران حزبی از 1927 اغازمی گردد و بطور متمرکز طی یک دهه ادامه می یابد. بعنوان نمونه از 139 عضو کمیته مرکزی 98 نفر دستگیر و به قتل می رسند. در دادگاه های سال های 36 تا 38 رهبرانی مانند زینویف و کامنف و بوخارین به اتهام «تبهکار و منحرف» اعدام می شوند. به گفته مورخان در این تصفیه ها 800000 نفر به قتل می رسند. همزمان با نابودی رهبران و اعضای سیاسی و نظامی، استالین اشتراکی کردن زمین ها را در دستورکار قرار می دهد و نابود کردن طبقه کولاک ها را از 1929 تا 1930 عملی می سازد. به این ترتیب بعداز چپاول و سرکوب آریستوکراسی و بورژواها، طبقه اجتماعی کولاک ها با زور و شکنجه و چپاول نابود می شود.
در این دوران ایدئولوژی براساس هنجارهای «مقدس تاریخی» تبیین می گردد. ایدئولوژی سوسیالیسم در روسیه، بمثابه علم مارکسیسم معرفی شده و «حقانیت تاریخی» حزب پرولتاریا و کیش شخصیت به پروپاگاند دولتی تبدیل می شوند. در این ایدئولوژی، مخالف به بیمار روانی تبدیل شده و برای مرگ به سیبری فرستاده می شود. روسیه میهن مقدس سوسیالیسم و استالین پدر خلقهای جهان می گردد. در این ایدئولوژی همه چیز باید فدای میهن امپراتوری کمونیستی و رفیق استالین گردد. این ایدئولوژی در یک تجربه بمرور ساخته می شود و با کنترل حزبی و سازمان جاسوسی و قتل تلافی جویانه تروتسکی ها سازماندهی می شود. دستگاه اداری و جاسوسی جدید به تربیت فعالان و جاسوسان حزب های کمونیستی در جهان پرداخته و برای مقابله جوئی با دشمنان داخلی و «بورژوازی جهانی» به سازماندهی دست می زند. تمام اتحاد جماهیر شوروی به یک زندان بزرگ تبدیل میشود ولی مانیپولاسیون ایدئولوژیک روشنفکران و سیاسیون، بسیاری را در جهان و ایران دلباخته اردوگاه می کند. این نیروی های روشنفکری و سیاسی کمونیست، صادق و یا فرصت طلب، در جهان برای استالین هورا می کشند و خرد خود و قدرت تشخیص خود را از دست می دهند. در این فضا روحیه جاسوسی و رفتار ایدئولوژیک معیار سنجش می گردد. اعتماد کور به شوروی، کینه علیه لیبرالیسم جهانی و تایید نابودی مخالفان داخلی بعنوان دشمن طبقاتی، سنگ محک اساسی است.
آنچه برشمردیم جلوه های توتالیتاریسم استالینی است و این فضای ایدئولوژیکی خفقان روحی و توطئه گرانه علیه دیگران و جامعه، در روان پوتینی ادامه می یابد.
روانشناسی توطئه برای تقسیم جهان
در این الگو حفظ قدرت از طریق ماشین ایدئولوژیکی و توطئه گری انجام پذیر است. توطئه علیه مخالفان، علیه کولاک ها، علیه رفقای حزبی و علیه جهان، یک خط پررنگ است. حکومت توتالیتر خود را پاک و طرفدار زحمتکش و پرولتاریا اعلام می کند، ولی دفتر سیاسی حزب کمونیست، در پشت پرده برای سیراب نمودن شوینیسم و ناسیونالیسم تنگ نظرانه و نیازهای امپریالیستی خود، مشغول توطئه است. توطئه های استالین و هیتلر در همان زمانی جریان دارد که استالین و کمونیست ها در دنیا در بلندگوهای تبلیغاتی از صلح برای جهان و میهن سوسیالیستی زحمتکشان و «علیه امپریالیسم» می گویند. از سال 1934 تقسیم اروپا در مذاکره مخفیانه استالین با هیتلر طرح شده بود و هیتلر با واگذاری لهستان و فنلاند و کشورهای بالتیک و قسمتی از رومانی و بخش غربی اوکرائین به شوروی موافق بود.
در پی این مذاکره مخفیانه چند ساله، پیمان عدم تعرض بین آلمان هیتلری و شوروی استالین در ماه اوت 1939 امضا شد و طبق همین قرارداد در اول سپتامبر 1939 آلمان یک بخش از لهستان و در 17 سپتامبر همان سال شوروی بخش دیگر لهستان تصرف می کند. پنهان از چشم جهانیان استالین و هیتلر اروپا را تقسیم می کنند. طبق همین قرارداد گشتاپو مهاجران روسی مخالف استالین را که در آلمان پناهنده بودند به روسیه تحویل می دهد و استالین هم پناهندگان ضدفاشیست و کمونیست آلمانی که به روسیه پناهنده شده بودند را تحویل رژیم هیتلر می هد.
بنابراین استالین و هیتلر جغرافیای میان دو کشور را تجزیه کرده و به سرزمین خود ملحق نمودند. در ژوئن سال 1941 هیتلر این پیمان را نقض کرد و به مناطق زیر نفوذ شوروی حمله کرد و بلافاصله در واکنش به این «بی وفایی» هیتلر، شوروی و انگلستان در ماه ژوئیه همان سال قرارداد «همکاری» بین دو کشور را امضا می کنند و آرایش آغاز جنگ جهانی دوم در اینجا شکل می گیرد. شوروی استالین پیش از آغاز جنگ جهانی دوم سرزمین های دیگران را با حمایت هیتلر به تصرف درمی آورد و در همین زمان پروپاگاند تبلیغاتی کمونیست های جهان بدورغ از صلح جهانی و دوستی رفیق استالین حرف می زنند.
در پایان جنگ جهانی دوم، میان برندگان جنگ، جهان تقسیم می شود و اروپا به دو بخش شرقی و غربی تعریف می گردد و اروپای شرقی بعنوان منطقه نفوذ سلطه شوروی قلمداد می شود. آرایش قوا در جهان تغییر میکند. دو ابر قدرت آمریکا و شوروی به سیادت جهانی می رسند و پیمان ناتو در آوریل سال 1949 و پیمان ورشو در سال 1955 پایه گذاری می شوند و جنگ سرد توسعه می یابد. اروپای غربی متحد آمریکا و عضو ناتو و کشورهای اروپای شرقی زیر سیادت شوروی قرار می گیرند. اردوگاه سوسیالیستی متشکل از دولت های وابسته با «خودمختاری محدود» و با اقتصادی تابع اقتصاد روسیه، ترسیم میشود. هدف شوروی با «استقلال محدود» استعماری است. شوروی در سطح جهانی، سیاست خارجی متکی بر جنگ سرد علیه لیبرالیسم و دمکراسی غربی و اقتصاد بازار را دامنه می بخشد.
پیرو همین سیاست، فعالیت «انترناسیونال سوم» که در سال 1919 پدیدآمده بود، تقویت میگردد و روند ساختن احزاب «کمونیستی و انقلابی و خلقی» وابسته به شوروی فعالانه پیگیری می شود. محاصره ایدئولوژیک دنیای غرب و کل جهان بوسیله «احزاب برادر» وابسته و روشنفکران زیر نفوذ استالینیسم سازماندهی می گیرد. استالین دنیا را برای خود میخواهد و به همین خاطر لشکر احزاب کمونیستی در بسیاری از کشورها سازماندهی می شوند و این احزاب با پوشش خدمت به پرولتاریا و خلق، به توسعه طلبی شوروی کمک می رسانند. استالین برای خدمت به شوروی و جاه طلبی خود، در داخل کشور و در جهان، روحیه نوکرمنش و تبلیغات چی می خواهد.
طی سه دهه نظام توتالیتر استالین ساخته می شود و استالین در 1953 می میرد. میراث توتالیتاریستی و هژمونی طلبی ادامه می یابد. مانیپولاسیون جهان و مستعمره ساختن سرزمین های دیگر و شوینیسم روسی، جلوه هایی از این میراث است که تربیت کننده ذهن میراث خواران کنونی کرملن می باشد.
تمرکز و شکافها و اقتدار پوتین
پس از مرگ استالین و فجایع او، چگونه نظام باید ادامه یابد؟ پس از او، بدنبال رقابت حاد و اقدام های کودتایی میان رهبران حزب، خروشچف اوکراینی تبار در سال 1956 بقدرت رسید. او یار استالین بود ولی در کنگره بیستم حزب، کیش شخصیت استالین را افشا نمود. خروشچف نظام سیاسی ایدئولوژیک توتالیتر و سلاح اتمی و پروپاگاند کمونیستی را ادامه می دهد. در مقابله جوئی با خواست مجارها بخاطر بیرون آمدن از پیمان ورشو، او در اکتبر 1956 ارتش شوروی را برای سرکوب مجارها می فرستد و بیش از 4000 را می کشد و در سال 1962 او بحران موشکی کوبا را تولید می کند ولی در مقابل فشار سیاسی آمریکا شکست می خورد. رفرم های اقتصادی و آموزشی خروشچف در روسیه نیز به شکست می انجامد.
سپس باند برژنف و گاسیگین علیه خروشچف توطئه و کودتا کرده و خروشچف در سال 1964 کنار می گذارند. در ابتدا نیکولا پادگورنی بقدرت می رسد. در سال 1968 ارتش سرخ و «ک گ ب» بهار پراگ را که خواهان آزادی و اقتصاد غیرمتمرکز بود را سرکوب می کنند. لئونید برژنف، اوکراینی تبار، قدرت را بدست می گیرد و از 1977 تا 1982 نظام شوروی را می گرداند. دوران برژنف متضاد است هم نوعی ثبات در جامعه وجود دارد و هم شکنندگی های ساختاری رشد می یابند. برژنف سیاست تسلیحات اتمی و فضایی را ادامه می دهد ولی فساد عمومی و ناتوانی اقتصادی رژیم سراسری می گردد و در کشور مخالفانی مانند آندره ساخاروف رشد می کنند. در این شرایط هیچ پلورالیسم سیاسی موجود نیست ولی در درون حزب، دور از دید جامعه، باندبازی و یارگیری فراوان است. حزب کمونیست شوروی با گندیدگی بوروکراتیک و مخالف های درونی سراسری مواجه است. اقتصاد کشور در رکود است، خفگی در جامعه عمومیت دارد و دیپلوماسی فاقد جاذبه است. در این دوره، برژنف 114 نشان لیاقت نظامی و نشان لیاقت بر لباس های را نصب کرده بود، رهبران «نومانک لاتور» در فساد غوطه بودند، میزان 70 درصد اعضای کمیته مرکزی بیش از 60 سال داشتند. لحظه انفجار نزدیک است. یوری آندروپوف در سال 1982 بقدرت می رسد، او مرد دستگاه جاسوسی است و مخالفان را به بیمارستان روانی می فرستد و با فاسدان دولتی اعلام مبارزه می کند، ولی در 1984 می میرد و سپس کنستانتن چرنینکو می آید، یک سال بعد میمیرد.
در این وضع آشفته و سردرگمی ژرف و بحران سیاسی، میکائیل گورباچف در سال 1985 با شعارهای آزادی بیان ظهور می کند و یکسری اصلاح اقتصادی و اجتماعی را اعلام می نماید. او شاهد شکافها و زخم های سرطانی درونی است و آگاه است که شوروی از درون پوسیده است و در حال سقوط است. او می بیند که چین «دن سیاپینگ» با سیاست بازار آزاد تحرک جدیدی به اقتصاد چین داده است. گورباچف کمی درها را باز میکند و دکتر ژیواگو پاسترناک منتشر می شود. رفرم های اقتصادی او با موفقیت همراه نبود و منجر به گرانی و فقر بیشتر شد ولی با گورباچف طلسمی شکسته شد. دیوارهای ترک میخورند و مخالفان نظام بسیج می شوند. شکافها وتناقض های درونی دستگاه کمونیستی منفجر می شوند. آنچه در درون مخفی بود، از این پس، علنی و عریان می شود. دیگر کنترل نظام با انبوهی از تضادها میسر نبود. جناح محافظه کارتر سیاسی نظامی اقدام به کودتا میکند. ولی بوریس یلسین در برابر نظامیان می ایستد. در آخر بحران سیاسی حزب و استرس و عصبانیت ناشی از بهم ریختگی اروپای شرقی، منجر به گسیختگی همه جانبه می شود. گورباچف در اوت 1991 حزب را ترک می کند و در 6 نوامبر 1991 حزب کمونیست حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی منحل می گردد و در 25 دسامبر همان سال گورباچف از مقام خود استعفا می دهد. فردای این استعفا «جمهوری سوسیالیستی فدرال شوروی روسیه» به «فدراسیون روسیه» تغییر نام می دهد.
بوریس یلسین از 1991 تا 1999 پرزیدانت فدراسیون روسیه می گردد و در دوران او شبکه های مافیایی و فساد برهمه جامعه غلبه پیدا می کند و شکست اقتصادی کشور عریان است. باید گفت که یلسین انحلال دهنده عمومی اتحادجماهیر شوروی است. نوامبر سال 1989 زمان فروریزی دیوار برلین بود و از سال 1990 و بویژه سال 1992 تجزیه جغرافیایی شوروی آغاز می شود. ملت های آسیای مرکزی و قفقاز بزرگ که از سال 1919 تا زمان جنگ جهانی دوم، بعنوان جمهوری های سوسیالیستی به قدرت مرکزی کمونیستی شوروی وصل بودند از 1990 به سرعت اعلام خودمختاری و استقلال کردند و کشورهای اروپای شرقی که پس از جنگ جهانی دوم زیر سیادت شوروی قرار گرفتند نیز از پیمان سیاسی و نظامی با کشور روسیه جدا می شوند.
پوتین در زمان سقوط دیوار مسئول سرویس اطلاعاتی در آلمان شرقی است. سپس شهردار سن پترزبورگ می شود و در شبکه نفوذ و قدرت یلسین وارد می شود و در اینجا شناسایی مراکز نفوذ و قدرت و یارگیری استراتژیک صورت می گیرد. او مشاور بوریس یلسین شده و سپس در سال 1998 مدیر سرویس فدرال اطلاعات می گردد. در سال 1999 با تصمیم یلسین او پرزیدانت دولت روسیه می گردد و با استعفای یلسین در 31 دسامبر 1999 بشکل موقت جای او را می گیرد. برای پوتین جای موقت باید به همیشگی تبدیل شود. سپس با انتخابات ریاست جمهوری مهندسی شده در 7 ماه مه 2000 پوتین پرزیدانت فدراسیون روسیه تصرف می کند. از همان ابتدا تلاش او در قبضه کردن قدرت و تدارک انتخابات بعدی در 2004 است. پس از انتخابات دوره دوم، طرح پوتین بازگشت به قدرت است و او در نوستالژی ابرقدرت شوروی است. او می خواهد مرد بازگشت دوران طلایی گردد. با توجه به محدودیت قانونی در سال 2008 دیمیتری مدودف انتخاب می شود. این انتخاب در واقع انتصابی است که پوتین برای «رفیق اش» آماده کرده است. دیمیتری مدودف «محللی» است که پوتین اول را به پوتین دوم انتقال می دهد. بظاهر مدودف رئیس می شود ولی کنترل واقعی در دست پوتین است و دوباره پوتین در انتخابات غیرشفاف 2012 برنده میشود. پوتین زیرکانه قانون دو دوره ایی انتخاباتی را با فشار و تهدید و تردستی و تقلب از طریق پارلمان تغییر داده، محدودیت ریاست جمهوری را برداشته و راه را تا سال 2036 جهت شرکت در انتخابات برای خودش ممکن می سازد. بسیاری از کارشناسان روسیه معتقدند که از 2012 استبداد شخصی و توطئه گری پوتین افزایش یافت و او شماری از مخالفان الیگارگ و ثروتمند، مخالفان سیاسی و روزنامه نگاران مخالف را زندان انداخت و با مواد سمی و یا با آلودگی اتمی کشت. پوتین دیگر قدرت را رها نمی کند. جذابیت او برای جامعه و مردم روس، شبکه قدرت او، مانیپولاسیون ایدئولوژیکی و ضدیت او علیه غرب، ابزار های بازتولید قدرت اوست.
ایدئولوژی پوتین چیست؟
در باره استالینیسم، هژمونی طلبی شوینیستی روسی، فضای یک شوروی ابرقدرت، و نیز میل نوستالژیک و سلطه گرایانه رایج نوشتیم. دکترین پوتین چکیده این فضای ایدئولوژیک و توتالیتر است. در روانشناسی او و در تحلیل او از جهان کنونی، مسئله قدرت بزرگ و برتر، یک ضرورت است. پوتین خواهان تغییر تناسب قوا از طریق نظامی و زور است. او خواهان رژیم های وابسته و مطیع از یک طرف و از طرف دیگر مقابله جوئی با غرب است. او می خواهد اقتدار فردی خود را تضمین کننده پیروزی خود نماید. هدف استراتژیک او، کسب مقام جدید روسیه در جهان است. روسیه 10 تا 50 سال دیگر کجا خواهد بود؟
دکترین پوتین با گرایش های شخصی گوناگون او پیوند دارد. گرایش ها در شخصیت پوتین چگونه قابل درک است؟ گرایش یک کارمند دولتی که خدمتگزار اطلاعاتی قدرت است. گرایش عاطفی نسبت به تاریخ تزاری و تاریخ دوران شوروی و عظمت آنها در دل او موج می زند. گرایش به سمبولهای دوران کمونیستی با احیای موزیک سرود ملی دوران شوروی برای روسیه امرور و یا استفاده از پرچم دوران کمونیست، در نزد او نیرومند است.
گرایش عظمت طلبی و ابرقدرتی در زمانی که شرایط ممتاز از دست رفته است، در شخصیت پوتین قوی است. اتحاد جماهیرشوروی دربرگیرنده 15 جمهوری بود و افزون بر آن، کشورهای اروپای شرقی زیر کنترل شوروی بودند، ولی در طی چند سال این امپراتوری فروریخت. در سال 2005 پوتین گفت از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی یک «فاجعه ژئوپولیتیک» است. او این فروریزی را توطئه غرب می داند. از یاد نبریم که او از کشوری برخاسته که هرگز به دمکراسی علاقه ای نداشته است. به این خاطر، گرایش ضدلیبرالیسم سیاسی و ضد دمکراسی در گفتار و آرزوهای او منعکس است. به همین خاطر نویسنده دست راستی و ضدغربی مورد علاقه پوتین، الکساندر پروخانوف، مشاور پوتین است. در 12 دسامبر 2013 پوتین در نطق خود می گوید ما باید از «ارزش های سنتی» دفاع کنیم. افزون برآن در سالهای اخیر پوتین روابط خود را با کلیسای ارتدوکس فعال کرده و به گروه های ضدکورتاژ نزدیک می شود. همه می دانند که پوتین دارای مناسبات محکم با پوپولیست های راست افراطی مانند مارین لوپن می باشد و قصد او تضعیف نمودن اروپا و دمکراسی است. پوتین در کنفرانس «ژ 20» سال 2019 اعلام کرد که «لیبرالیسم از کار افتاده» است و «ارزش های لیبرالی در تناقض با منافع اکثریت جمعیت» دنیاست. گرایش ضد محیط زیست نیز در نزد او نیرومند است. پوتین به ضرورت مبارزه با گرمایش زمین باور ندارد و می گوید طرح انتقال انرژی از نوع فسیلی به نوع پاک که در کنفرانس کاپ 26 گلاسکو مطرح شد «نامناسب و عجولانه» است.
بدین ترتیب ایدئولوژی پوتین با لایه های نوستالژیک و ضدلیبرالی، خواهان تمرکز قدرت شخصی و بازسازی امپراتوری روسیه است. او فکر می کند فروریزی اتحاد جماهیر شوروی یک فاجعه است و همچون یک تزار جدید یا استالین جدید، درپی تسخیر دوباره امپراتوری است. تطمیع جمهوری های آسیایی، تسخیر مناطقی از گرجستان و تصرف نظامی کریمه در جنوب شرقی و مناطق «دنباس» در شرق اوکراین و بالاخره تجاوز نظامی به اوکراین در فوریه 2022، از جمله نشانه های تمایل امپریالیستی اوست. در دنیای تکنولوژی و اقتصاد رقابتی جهان، پوتین به راه حل نظامی روی می آورد. استراتژی پوتین استفاده از پول گاز و نفت برای نیرمند کردن ارتش و سلاح اتمی است. با توجه به وابستگی کنونی اروپا به گاز روس، موتور جنگ را روشن می کند. در نگاه او با اعمال فشار روی اروپا، افزایش اختلاف بیشتر بین اروپا و آمریکا، حمله نظامی به اوکراین همسایه برای بلعیدن آن باید اجرا گردد. پس از فروریزی دیوار برلین اغلب کشورهای اروپای شرقی به پیمان ناتو پیوستند ولی طرح اوکرائین هنوز عملی نشده بود و این امر برای پوتین فرصت مناسبی است تا حمله کند و با تبلیغات واهی در باره «تدارک عملی هجوم» ناتو و «نازی بودن» رهبران اوکرائین، یک کشور مستقل را اشغال کند. پوتین در تصمیم گیری اقتدارگرایانه و سوبژکتیو خود و در مالیخولیای روانی خود، در تحلیل جنگ اشتباه کرد و نتوانست واکنش جهان علیه خود و نزدیکی بیشتر آمریکا و اروپا را پیش بینی کند. افزون برآن، پایداری اوکراین، تعداد روزافزون کشته های نظامیان روسی، اعتراض مخالفان در جامعه روسیه و نتایج سنگین تحریم های اقتصادی، در تحلیل پوتین غایب بود. خطای پوتین پایه شکست اوست.
امپریالیسم روس، حکومت اسلامی دست نشانده و روسوفیل ها
روسیه در طول تاریخ، استعماری و توسعه طلب بوده است و برای رسیدن به هدفهای خود براساس روح تزاریسم و استالینیسم عمل کرده است. روسیه در زمان قاجار بخش مهمی از سرزمینهای ایران را جدا ساخت و در سال ۱۹۰۷ شمال ایران را منطقه نفوذ خود اعلام کرد. در شهریور ۱۳۲۰ و در جنگ جهانی دوم خاک ایران را اشغال نمود و با حمایت از حزب دموکرات آذربایجان، در پی آن بود تا آذربایجان را از ایران جداکند.
به توپ بستن مجلس شورای ملی بدستور محمدعلی شاه قاجار، توسط نیروهای بریگاد قزاق روسی به فرماندهی کلنل لیاخوف، با نیرنگ و همیاری آخوندهای معروف طباطبایی و بهبهانی، فصل معروفی در اتحاد روس ها و آخوندها علیه آزادیخواهان است.
فریدون آدمیت در کتاب اندیشه ی ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار در باره سیاست روس ها در ایران می نویسد: «روس دشمن مطلق ایران بود، دشمن استقلال و آزادی و ترقی و تمامیت ارضی ما بود. ما را ناتوان و عقب مانده می خواست که سیاست صرف متجاوزانه نظامی و استعمار اقتصادی خویش را پیش ببرد با هر نقشه اصلاح و تغییری سرستیزگی داشت. گفتهی امیر کبیر را شنیدیم که در خیال، کنستیتیون داشت و مانع بزرگ او روسیان بودند.»
در دوران کنونی مناسبات ایران و روسیه بسوی تبدیل ایران به کشوری وابسته تحول می یابد. به بیان دیگر قصد روسیه ایجاد کشورهای «اقمار» است. این کشورهای اقمار دو نوع هستند. یکم، مدل جمهوری های آسیای مرکز و کشورهای قفقاز که در داخل نظام سیاسی اداری بودند و دوم، کشورهای اروپای شرقی که با پیمان ورشو زیر کنترل شوروی بودند. قصد روسیه در باره ایران، ایجاد وابستگی نوع دوم است. چنین اقماری، کشورهایی با «استقلال محدود» هستند. در چنین شرایطی هر پیمان بین ایران و یک کشور دیگر باید مطابق با روح توافق های روسیه با ایران باشد و به منافع روس زیان وارد نسازد. تجربه «کنوانسیون حقوقی دریای خزر» یک تجربه منفی و اسارت بار و استعماری است. روس ها در قرارداد دریای مازندران میزان 13 درصد از ماهیگیری را به ایران میدهند و امتیاز در مورد گاز و نفت برای ایران به صفر می رسد. با وادادگی رژیم آخوندی در برابر پوتین و حراج سهم ایران توسط جمهوری اسلامی، روسها حق کشور ما را پایمال نموده و امتیازهای کلانی بدست آوردند.
همانگونه که پیمان فعالیت نیروگاه بوشهر برای ملت ایران ناروشن است و تجربه مدیریت مرکز اتمی بوشهر نوعی مدیریت استعماری است.
در زمینه گاز نیز سلطه استعماری روسیه اعمال می شود. ایران دومین دارنده ذخایر ثابت گاز طبیعی در جهان است و نمیتواند سهم گاز خود را استخراج کند و به فروش برساند زیرا روسیه اجازه صادرات گاز به ایران نمیدهد. اروپا در سال ۲۰۱۶، قصد داشت در پروژههای گاز ایران سرمایهگذاری کند تا از این کشور گاز بخرد و وابستگی خود به روسیه را کاهش دهد. آمریکا هم پذیرفته بود و این عمل به نفع اروپا بود و مجوزهای لازم برای خرید گاز از ایران را صادر کرده بود. اما مسئولان غربی اعلام کردند ایران مایل به انجام این همکاری نیست و دنبالهروی سیاستهای روسیه در زمینه انرژی است. ایران با کشف میدان گازی جدید، توان تامین ۲۰ درصد از گاز اروپا را دارد. میدان گازی چالوس، میتواند تهدیدی جدی و ژئوپلیتیک برای نقش مسلط روسیه در بازار گاز اروپا باشد.
تجربه «همکاری» روسیه در مذاکرات برجام برای باجگیری از ایران است. در مذاکرات «برجام 2» نیز روس ها در پی باج خواهی اقدام کردند. از آنجا که در مارس 2022 تحریم های سنگین غرب علیه روسیه به جریان افتاد تا تجاوز روسیه به اوکراین متوقف شود روسها تلاش کردند تا توافق غرب و ایران را مسدود کنند. روسها برای منافع خود و کاهش دادن فشار تحریم غرب برخود، خواهان مشروط ساختن امضای قرارداد برجام به کاهش فشار تحریم علیه روسیه شدند.
در تمام این زمینه ها جمهوری اسلامی از روسیه فرمانبرداری می کند زیرا در درماندگی قرار دارد و کرنش می کند. جمهوری اسلامی با ایدئولوژی اسلامی شیعه گری خود همیشه ضد غرب بوده و این فرصت خوبی برای روس ها و چینی ها بوده است. اسلام قرآنی و شیعه گری یک مجموعه ایدئولوژی استعماری و ضد آزادی انسان است. حاملان این ایدئولوژی دینی منحط همیشه متمایل به استبداد و توطئه گری بوده و با لیبرالیسم آزادیخواه و دمکراسی همسوئی در تضاد بوده اند. حال امروز که ولادیمیر پوتین از «بی خدایی» خود حرف نمی زند و اهل فساد و زور و تجاوز و معامله هست و حتا در کنفرانس 2019 در ترکیه با احترام از قرآن نقل قول می آورد، فرصت بزرگی برای نزدیکی پوتین و خامنه ای فراهم است. مافیای سرخ و سیاه به یکدیگر نزدیک می شوند تا حاکمان فاسد و درمانده ایران حاکمیت خود را برپانگهدارند و روس های استعمارگر به چاپیدن ثروتهای ایران ادامه دهند.
در تمام این مسیر تاریخی روسها از حمایت و جاسوسی جریان های توده ایستی ها و پشتیبانی روسوفیل های وطنی برخوردار بوده اند. توده ائیسم یک ایدئولوژی و یک رفتار روانی نسبت به قدرت شوروی است، نوعی کرنش در برابر بیگانه است، نوعی همسوئی و اطاعت روانی و گاه حتا روحیه جاسوسی و خدمت به دیگری است. روسوفیلی نوعی شیفتگی هیجانی، نوعی وفاداری سیاسی، نوعی پیروی روانی، نوعی حمایت کور از روسیه است. این روسوفیلی یعنی ضدیت ورزی با غرب و مخالفت ورزی با آزادی متکی بر لیبرالیسم سیاسی است و چنین روحیه ای به کرنش در برابر شوروی و استالین و پوتینیسم می رسد. روسوفیل ها به رهبران روسی و الگوی رفتاری آنها و اقتدارگرایی آنها و ایدئولوژی ضدغربی آنها دلشیفته هستند. چپ افراطی و راست افراطی و اسلامگرایان در این میان فراوانند و در عمل هم پیمان می باشند.
در حال حاضر آخوندها و مدیران و روزنامه نگاران روسوفیل در جمهوری اسلامی خیلی رشد کرده اند تا سمتگیری سیاسی حکومت اسلامی به قدرت پوتین را تقویت کنند و توجیه کنند. آنها با انتقاد یک جانبه و تکراری به آمریکا زمینه دفاع از روسیه را آماده می کنند. در واقع این مدافعان امتیازدهی به روسیه، در کردار میهن پرست نمی باشند و توجیه و دفاع از استراتژی روس ها اولویت آنها می باشد. تاریخ نشان می دهد که ویژگی روس ها، همیشه شوینیسم و توسعه طلبی و خوار نمودن دیگران بوده است و برای آنها منافع ملت های دیگر، فاقد ارزش بوده است. توده ای ها و روسوفیل ها انتقاد جدی به روسها و پوتین ندارند و امروز هم خواهان توجیه تجاوز روس ها به اوکراین هستند. ما میدانیم این تجاوز بطرز آشکار مورد حمایت بیت خامنه ای و عده ای از نمایندگان جمهوری اسلامی و نیز توده ایی ها و روسوفیل ها در داخل و خارج قرار گرفته است. در واقع گرچه مواضع نیرنگ بازانه روسوفیل ها به شکلهای گوناگون و به زبانهای متفاوت طرح می شود، ولی نظر آنها در نهایت به محکوم کردن استقلال اوکرائین و کینه علیه دمکراسی از یکسو و از سوی دیگر به حمایت از جنایت های پوتین می انجامد.
تجاوز ارتش پوتین به اوکرائین ادامه همان سیاست استعماری پیشین است. پوتین با تبلیغات دروغ همچون «کشتار» روس زبانهای اوکرائین توسط رئیس جمهور ولودیمیر زلنسکی و «تدارک پرشتاب» جنگ اتمی غرب علیه روسیه، تلاش کرد تا افکار عمومی جهان را بفریبد و سپس تانکها و هواپیماهای جنگی خود را علیه یک کشور مستقل و مردم غیرنظامی و ساختمانهای غیر نظامی به حرکت درآورد. هدف توسعه طلبانه پوتین، مطابق طرح سازش میان استالین و هیتلر، پیش از جنگ جهانی دوم می باشد. جنگ پوتین غیرعادلانه و تجاوز امپریالیستی است، این اشغال، ناقض قوانین حقوقی جهانی است و امروز مورد محکومیت اکثریت قاطع کشورهای عضو سازمان ملل قرارگرفته است و مردمان جهان روسیه را محکوم میکنند. جمهوری اسلامی علیرغم رای ممتنع خود در کنار روسیه است، در کنار قدرت متجاور و استعماری است و همه اسلامگرایان روسوفیل و همه روسوفیل های چپی و همه توده ائیستی ها و همه روسوفیل های «مستقل»، در کنار متجاوز و علیه آزادی ایستاده اند. برای آنها قربانیان این جنگ ارزش انسانی ندارند و صدای جنگ پوتین نوازشگر روان مسخ شده روسوفیل ها است.
سیاست ایران آزاد و جمهوری لائیک فردا در تناقض با سیاست استعماری روسیه و یا هر استعمار دیگر بوده و برپایه اصل همزیستی مسالمت آمیز با همه کشورهای جهان می باشد. جمهوری لائیک آینده نفی کامل جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیهی و اسلام است. امید است تا در جهان فردا، ایران، سرزمینی اکولوژیک و دمکراتیک و دانش پرور باشد، ایرانی آباد و متکی برعدالت اجتماعی و وفادار به آزادی در مالکیت و در بازار تا بتواند به سربلندی همه جانبه برسد. ایران امروز نقشی در اقتصاد جهان ندارد و تروریسم دولتی و جدال ایدئولوژیک دینی حکومت علیه جهان، فرصت های کلانی را نابود ساخته است. در 10 یا 50 سال دیگر ایران در کجای جهان خواهد ایستاد؟
محورهای نظم جدید جهان
مداخله نظامی و نقض حقوق بین المللی توسط روسها در آغاز سده بیست و یکم، تغییر اساسی در نظم جهانی پدید می آورد. این رویداد همه محاسبات جهانی و تعادل آن را به چالش می کشاند. محورهای نظم جدید جهانی کدامند:
یکم، روسیه عضو برجسته شورای امنیت سازمان ملل قوانین را نقض کرده و جنگ بپا می کند. بدین ترتیب مدیریت جهانی در چارچوب کنونی غیرموثر است.
دوم، امنیت جهانی پیوسته با مداخله های نظامی و تروریسم اسلامی تهدید می شود. شرط تامین این امنیت فقط نظامی نیست. برای آینده معیارهای تمدنی کدامند؟ چگونه با فرهنگ و قوانین جهانی پایه تازه ای برای امنیت بوجود آوریم؟
سوم، وابستگی اروپا به سوخت فسیلی روس و فشار و گروگانگیری روسیه، تناسب قوا و الگوی سوختی اقتصادی جدیدی می طلبد. ژئوپولیتیک گاز و نفت جهان تغییر می کند. در این بحران، اروپا تنگنای خود را دریافت و استراتژی کنار زدن انرژی فسیلی روسیه در دستورکار قرار گرفت. از این پس پروژه های اکولوژیکی برای انرژیهای پاک سرعت می یابد.
چهارم، آگاهی به چالش گرمایش زمین بسیار افزایش یافته ولی الگوی جهانی تصمیم گیری مناسب برای تغییر وجود ندارد. تلاش های سازمان ملل بسیار مثبت بوده ولی کاملن ناکافی است.
پنجم، تجاوز پوتین به یک کشور مستقل، شکنندگی دمکراسی را بنمایش می گذارد و باید به تدبیرهای سیاسی تازه ای دست یافت تا دمکراسی محور مستحکم جهان گردد.
ششم، اقتصاد دیجیتالی جامعه و سازماندهی و تولید و ارتباط اجتماعی را دگرگون کرده و حال باید نتایج آنرا در جهان و زندگی ارزیابی نمود. پدیده جنگ کدام جنبه از اقتصاد دیجیتالی را شکننده می سازد؟ در شرایط جنگ امتیازهای این اقتصاد کدامند؟
هفتم، مداخله های نظامی آمریکا در افغانستان و عراق رشد اسلامگرایی را درپی داشت. آنچه بنظر می آید تغییر محور استراتژی آمریکا به شرق آسیا و دریای چین است. چین با استراتژی اقتصادی و بازرگانی به مقام اول در جهان دست می یازد. اروپا تلاش دارد تا وزنه اقتصادی خود را به وزنه نظامی مشترک ارتقا دهد.
هشتم، امپراتوری سیاسی ایدئولوژیک نظامی روسیه از زمان فروریزی دیوار برلین در حال سقوط است و تجاوز به اوکرایین سقوط آن را شتاب می دهد. پوتینیسم رمزی برای احیای عظمت طلبی مجدد و فروریزی مقام کنونی است.
نهم، کشور ایران در کجای این معادله جهانی قرار می گیرد؟ با جمهوری اسلامی، جز ضدیت با جهان غرب، درماندگی و باج دهی به روسیه و چین، تخریب فرصت های ملی و منطقه ای و جهانی و سوزاندن منابع انسانی و طبیعی، نخواهیم داشت. از سیاهچال اسلام و استبداد دینی باید بیرون آمد. فرهنگ قرآنی و شیعه گری و یک طبقه انگل بی دانش ما را به پست ترین مرحله انتقال داده است.
دهم، در برابر کمونیسم و اسلامیسم و شوینیسم و استعمارگرایی، گزینه دمکراسی و آزادی و آشتی با طبیعت، بهترین گزینه است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
پانوشته: ایجادی از دیر باز در نقد اسلام و قرآن و اکولوژی و لائیسیته و استالینسم و قدرت سیاسی مقاله ها و کتابهای گوناگونی انتشار داده است و هر هفته برنامه های رسانه ای (مانی، میهن، کانال یک، تی وی مدیا، رنگین کمان) در نقد اسلام و شیعه گری و محیط زیست و فلسفه آزادی پخش می کند. او بزودی آخرین اثر خود را در باره تئوری های اکولوژیکی و چالش های زیست محیطی در جهان و ایران، در ۶۰۰ صفحه منتشر می کند. تا کنون از این جامعه شناس کتاب های زیر انتشار یافته است: کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری، لندن. کتاب «جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، جلال ایجادی، انتشارات نشرمهری. کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری. کتاب «اندیشه ورزی ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، جلال ایجادی، چاپ نشر مهری، لندن.