جواد طالعی
این بار اما کف خیابان به طور عمده به خون تهی دستانی رنگین شده است که نه برای انتقال قدرت از این جناح به آن جناح جمهوری اسلامی، بلکه برای نفی کلیت نظام وارد صحنه شده اند. تهی دستانی که در واقع حکومت مدعی دفاع از مستضعفان آن ها را “استضعاف” کرده است. مهمترین شعارهای معترضان، هدف آن ها را از حضور در خیابان به خوبی نشان می دهد: “سوریه رو رها کن، فکری به حال ما کن”، “فلسطینو رها کن، فکری به حال ما کن”، “پلیس برو دزدرو بگیر”، “دزد غارت می کند، دولت حمایت می کند”، “یه اختلاس کم بشه، مشکل ما حل می شه”، “ای جوان ایرانی، بلند شو، بلند شو”. این شعارهائی است که تقریبا در همه همایش های اعتراضی به صورت مشترک سر داده شد.
کمتر کسی از میان این خدمتگداران رژیم بحث را به قتل دست کم ۲۱ نفر از معترضان به ضرب گلوله نیروهای انتظامی می کشاند. انگار که این انسان ها نیز باید قربانی خشونت خودشان قلمداد شوند تا افکار عمومی دادخواهی علیه رژیم را فراموش کند. اسارت در چنگال یک رژیم فاسد و غارتگر و سرکوبگر، درد کهنه مردم ایران است. اما درد دیگر آن ها نیز گرفتاری در پرده تزویر و ریای کسانی است که به ظاهر برای وطنی که رها کرده اند دل می سوزانند، اما در باطن دست در سفره خونین غارتگران دارند. آن ها در چراگاه غرب می چرند و هرگز توضیح نمی دهند اگر آن وطن “وطن” است و این حکومت ارزش برجای ماندن دارد، چرا جا خوش کرده اند و باز نمی گردند؟
تحلیل جنبش اعتراضی ایران بسیار دشوار است. در اعتراض های سال ۱۳۸۸ این طبقه متوسط بود که با شعار “رای مرا پس بده” به خیابان ریخت. در آن جنبش شعارهای به اصطلاح ساختارشکنی نیز سر داده شد، اما پیش از آن که از سطح گروه های چند ده نفره یا چند صد نفره فراتر رود، در میان هلهله “یا حسین، میرحسین” و “کروبی، حمایتت می کنیم” ناشنیده ماند.
این بار اما کف خیابان به طور عمده به خون تهی دستانی رنگین شده است که نه برای انتقال قدرت از این جناح به آن جناح جمهوری اسلامی، بلکه برای نفی کلیت نظام وارد صحنه شده اند. تهی دستانی که در واقع حکومت مدعی دفاع از مستضعفان آن ها را “استضعاف” کرده است.
مهمترین شعارهای معترضان، هدف آن ها را از حضور در خیابان به خوبی نشان می دهد: “سوریه رو رها کن، فکری به حال ما کن”، “فلسطینو رها کن، فکری به حال ما کن”، “پلیس برو دزدرو بگیر”، “دزد غارت می کند، دولت حمایت می کند”، “یه اختلاس کم بشه، مشکل ما حل می شه”، “ای جوان ایرانی، بلند شو، بلند شو”.
این شعارهائی است که تقریبا در همه همایش های اعتراضی به صورت مشترک سر داده شد. در کنار آن البته شعارهائی هم داده شد که همه جناح های حکومتی مهر “ساختار شکن” بر آن ها زدند. از جمله: “مرگ بر دیکتاتور”، “مرگ بر خامنه ای”، “اسلام و قرآن فدای ایران” و….
البته هرجا هم شعار رضا شاه روحت شاد، یا نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران سرداده شد، باز دو جناح حکومت آن را “ساختار شکن” نام نهادند.
از واژه ساختار شکن، در جمهوری اسلامی چنان سخن می رود که گوئی ساختار مورد نظر این حکومت ابدی است و هرگز نباید شکسته شود. در حالی که صاحب هر عقل سلیمی می داند که در جهان مادی، اصولا هیچ ساختار نشکنی وجود ندارد و هر ساختاری، هرچقدر هم که استوار باشد، بالاخره روزی کهنه و فرسوده شده و خواهد شکست.
تنها دیکتاتورهائی که بنای قدرت خودکامه خود را بر زیرساخت های غارتگرانه و ستمگرانه ساخته اند، از شکسته شدن ساختارها می ترسند. و گرنه در نظام های مردمسالار، ساختارها دائما شکسته و نو می شوند و تنها این قانون است که نباید شکسته شود.
تحلیل رویدادهای ایران به این دلیل دشوار شده است که جناح های حاکم با استفاده از رانت های آشکار و پنهان، هرجا کسی را برای پیوستن به لشگر تبلیغات خود مستعد یافته اند، خریده اند. این “بازار شرف” به ویژه از فردای سرکوب مردم در جنبش سبز رونقی کم سابقه یافت. اکنون، ما ایرانیان، در شبکه های اجتماعی و ارتباطات جمعی صاحب لشگری از تحلیلگران آماده به خدمت شده ایم که به محض ضرورت فعال می شوند، تا تنها آن بخشی از حقیقت را در اختیار ایرانیان قرار دهند که باب ذائقه جناح های حاکم است.
وظیفه دیگر این تحلیلگران به خدمت گرفته شده این است که نیمه دیگر حقیقت را که اتفاقا به واقعیت نزدیک تر است، با به کار گرفتن انواع ابزارها و توجیه ها مخدوش کنند تا افکار عمومی نتواند به اطلاعات درست دست یابد.
جنبش اعتراضی مردم ایران می تواند سنگ محکی مناسب برای سنجش میزان وابستگی تحلیل گران ایرانی به نظام حاکم یا دلبستگی آن ها به مردم ایران باشد.
این روزها، در حالی که کارگران، دانشجویان، فرهنگیان و سایر گروه های ایرانی خطر مرگ را به جان خریده و برای اعتراض به فقر و فساد و نقض حقوق بشر در خیابان های بیش از ۶۰ شهر بزرگ و کوچک ایران تغییری ساختاری در سرنوشت ملی خود را فریاد می کشند، در داخل و خارج از کشور، برخی تحلیلگران به خدمت گرفته شده حتی بیش از رهبران اصلی حکومت اسلامی فریاد “واویلا وطن برباد رفت” سر می دهند. آن ها ضمن “آشوبگر” و “آلت دست اجنبی” خواندن معترضان، از آن ها می خواهند که دست از ستیز با نظم موجود بردارند و به خانه های خود بازگردند، زیرا ادامه حرکت اعتراضی آن ها می تواند راه دخالت خارجی و از هم پاشیدگی میهن را هموار کند.
این تحلیلگران توضیح نمی دهند که منظورشان از وطن، کدام “وطن” است که باید مراقب باشیم تا از هم نپاشد؟ سرزمینی که همه ساکنان آن فارغ از جنسیت و مذهب و باورها و تعلقات سیاسی متنوع بتوانند به مثابه “هم میهنانی برابرحقوق” در کنار یکدیگر زندگی کنند و حاکم بر سرنوشت خود باشند؟ یا زندان بزرگی که در آن اقلیتی نقش زندانبان و بازجو و شکنجه گر و اکثریتی عظیم نقش زندانی له شده در زیر شکنجه های جسمانی و روانی را ایفا می کنند؟
از وطن نوع نخست، جمهوری اسلامی در ۴۰ سال گذشته چیزی برای اکثریت مردم ایران باقی نگذاشته است. در زندانی که این حکومت پیشا قرون وسطائی با نام “میهن اسلامی” برای ایرانیان ساخته، دیگر نه تنها جائی برای بیان آزاد عقیده و پیشبرد یک معاش عادی باقی نمانده، بلکه حتی دیگر هوائی هم برای تنفس وجود ندارد.
جمهوری اسلامی، برای سرپوش نهادن بر ستمکاری های خود، با سهیم کردن گروه هائی نوکیسه در غارت منابع ملی، قشری دلال و رباخوار را آفریده است که منافع مادی و موقعیت طبقاتی خود را تنها در صورت بقای این حکومت می تواند حفظ کنند.
دلالان و رباخواران بیم آن دارند که با فروریختن بنیاد حکومت رانت خوار و رانت پرداز، چنان که در آستانه انقلاب سال ۱۳۵۷ تجربه کردیم، ارزش املاک و حساب های سپرده و اوراق بهادار آنان به شدت کاهش یابد و بخشی از آنچه را که در چند دهه انباشته اند از دست بدهند.
این نگرانی البته می تواند به جا باشد. اما طبیعی است که این “مارخورده های افعی شده” هرگز حاضر نخواهند شد انگیزه های اصلی خود را از مخالفت با خیزش مردمی برملا کنند. مردمی که چهل سال مدارا کرده اند و در آستانه صاف شدن کامل در میان دو سنگ آسیاب حکومت، برخاسته اند تا این آسیاب مرگ و تحقیر را از گردش بیاندازند.
بنابراین، وقتی معترضان شعار “مرگ بر دیکتاتور” سر می دهند، این رانت خواران ریاکار نقش دایه های دلسوزتر از مادر را بازی می کنند و همراه با دیکتاتور، فریاد می کشند: “آی مردم! هشیار باشید که دشمن در حال سوء استفاده از اعتراض های شما و تبدیل ایران به سوریه و عراق و لیبی و یمن است”.
این دلالان رباخوار، انکار می کنند که دست کم بخشی از مناقشات خونین خاورمیانه برآیند دخالت های نظامی و سیاسی و اطلاعاتی همین جمهوری اسلامی است و تا زمانی که این حکومت برپا است، این مناقشه ها نیز پایان نمی یابند.
جنبشی که امروز سر برکشیده، چهل سال زیر پوست جامعه تحقیر و سرکوب شده ایران جوشیده است. غارت منابع ملی ایرانیان، از همان نخستین سال استقرار نظام اسلامی آغاز شد و دیگر هرگز توقف نیافت. رژیم اسلامی با تشکیل بنیاد مستضعفان مصادره غیرقانونی اموال بخشی از مردم ایران را آغاز کرد. این رژیم حاصل همخوابگی بازار و روحانیت و لات ها و لمپن ها، ترتیبی داد که زمین خواران و محتکران و دلالان آزمند بازار و بورس و واردات، با پرداختن سهم به حساب صد امام، جواز غارت دریافت کنند و به جان مردم بیافتند.
کسانی که این واقعیات را نادیده می گیرند، یا به علت خرفتی و کهولت دستخوش نسیان شده اند، یا به عمد نمی خواهند دلایل واقعی خیزش مردم را بپذیرند و یا جزو همان دلالان و رباخواران حقیری هستند که نظم موجود را مساعدترین زمینه برای ادامه انباشت سرمایه های خارج از مدار تولید و کارآفرینی می یابند.
کسان و ناکسانی که امروز با ذهنیتی بیمار و آلوده اعتراض های برحق مردم ایران را به “دخالت خارجی” نسبت می دهند، دارند بر زخم عمیق این مردم نمک می پاشند و بی تردید باید روزی پاسخگوی اتهام “خیانت به مردم” باشند.
تردیدی نیست که صاحبان منافع خارجی و لابی های آن ها نیز ممکن است از مبارزات آزادی خواهانه مردم ایران سوء استفاده کنند، اما نادیده گرفتن درد کهنی که در روح و روان مردم ایران ریشه دوانده با این بهانه که مثلا دونالد ترامپ یا بنیامین نتانیاهو از معترضان پشتیبانی لفظی کرده است، توجیه پذیر نیست. مگر این مردم ایران هستند که ترامپ و نتانیاهو و شرکای آن ها را در منطقه به مداخله دعوت کرده اند که حالا باید پاسخگو باشند؟
برخی مشاطه گران استبداد، معترضان را به خشونت متهم می کنند. این اتهام البته نابجا نیست. در مواردی به اماکن عمومی، بانک ها، خودروها و پایگاه های پلیس حمله شده است و این حمله ها همچنان در برخی شهرها ادامه دارد. اما کمتر کسی به این پرسش پاسخ می دهد که چه چیزی باعث تلنبار این همه خشم شده است.
از سوی دیگر، کمتر کسی از میان این خدمتگداران رژیم بحث را به قتل دست کم ۲۱ نفر از معترضان به ضرب گلوله نیروهای انتظامی می کشاند. انگار که این انسان ها نیز باید قربانی خشونت خودشان قلمداد شوند تا افکار عمومی دادخواهی علیه رژیم را فراموش کند.
اسارت در چنگال یک رژیم فاسد و غارتگر و سرکوبگر، درد کهنه مردم ایران است. اما درد دیگر آن ها نیز گرفتاری در پرده تزویر و ریای کسانی است که به ظاهر برای وطنی که رها کرده اند دل می سوزانند، اما در باطن دست در سفره خونین غارتگران دارند. آن ها در چراگاه غرب می چرند و هرگز توضیح نمی دهند اگر آن وطن “وطن” است و این حکومت ارزش برجای ماندن دارد، چرا جا خوش کرده اند و باز نمی گردند؟
یکی از همین ساکنان چراگاه فرصت طلبی، در نخستین روزهای خیزش مردم به ستوه آمده ایران، و حتی پیش از آن که از سوی آنان خشونتی اعمال شده باشد، از اعتراض ها به عنوان “موج بی ریشه” نام برده است. او، که مدعی فرهنگ ورزی و ادب نیز هست، هنوز نفهمیده که “موج” در اساس ریشه ندارد، بلکه این آدم است که باید ریشه داشته باشد و او خود بارها نشان داده است که ریشه ندارد.
بی ریشه کیست؟ سخنی با ساکنان چراگاه فرصت طلبی