شعر و متن: شادی سابُجی
1 دلا ای دل دلا ! یاد ِ ابولفضلک مرا آرام نگذارد،
2 به یاد نیمی از آن جمجمه بودم که جایش بس چه خالی بود،
3 به یاد نیمی از آن جمجمه هستم که جایش سخت خالی شد،
4 به زور ِ آروغ ِ آن گاز ِ اشک آور، به زور ِ سیلی ِ صد اسلحه بر روی مردم ها !
5 مگر آن ها چه می خواهند ای جبّار ِ جبّاران ِخوانخواران عصر ما ؟!
6 به یاد آن ابولفضلک که نیمی از وجودش جمجمه دارد،
7 و در کابوس و در بیداری شاعر، و حتی در عبور شاعری از ایستگاه مترو حومه،
8 رهایش هم نمی گردد همین یک چند عکس این ابوالفضلک !
9 الهی صد بهشت ناب، قسمت ها شود بر این یکی نورسته ی لاله،
10 سراسر شور و شیدای کمی یک قطره آزادی ! چه بودش رقص های شاد ایرانی،
11 به جنگ خانمان سوز همان صدام بیچاره، نمی دادش،
12 چنین معلولیت یا مرگ وُ شِبه مرگ بر ایران و ایرانی !
13 الا ضحاک خوننوش جماران ام! تو خوردی نیمی از مغز همین کودک که رقصان است،
14 الهی مارهای دوش تو طغیان کند روزی، علیه تو،
15 و بخشی از وجودت را و بخشی از یکی مغزات،
16 ببلعاند، چنان که در هزاران زخم ِ اغما قرن هایی هم فرو افتی،
17 و یک لحظه به جای این ابوالفضلک بفهمی طعم اغما را به نیمِ جمجمه باری.
18 ابوالفضلا ! ابوالفضلا ! الهی روزکی اسطوره ی عصر معاصرها،
19 شود نامت به جانبازی برای جنبش ِآزادی ایران ! به اولسالِ قرن نو،
20 الهی نام تو، با عکس تو روزی شود یک فصل در تدریس آزادی! به مدرسه !
21 ابوالفضلا ! به نصف جمجمه خوابیده ایی در قبر خود ساکت،
22 و نیم دیگری از جمجمه در لای دندان های ضحاک است در تهران !
23 صدای قِرچ وُ قِرچ آن جویدن های ضحاکان، بِبُرده خواب شاعر را به تبعیدش به یغمایش…
24 چه طعم ناب و چرب و مزه ایی دارد، غذای کله از مغز ِ جوانان بسا عابر کنار این خیابان ها !
9 اکتبر 2023
فرانسه ، حومه ی افسوس و اندوه ساعت 5 و ده دقیقه صبح
پانوشت شعر:
================================================================
**مصرع 19 کلمه ی اولسالِ، نوآوری واژگانی است و براساس مقتضایات وزن شعر شکل گرفته است و ترکیبی از اول و سال است و باید به صورت سکون بر روی حرف ل خوانده شود.
** یاد و نام تابناک نوجوان شهید، ابوالفضل امیر عطایی، که با تقدیم نیمی از جمجمه ی خود به دیدار خدای آزادی شتافت، در این صبحدمان خودتبعیدی خودخواسته، خواب و آرام و قرار را از چشمان من ربوده است! شاعر خوش خوابی چون من که همیشه جغد شب بوده است ناگهان ساعت 2 صبح از خواب بیدار می شود، کمی به احوالات ایران فکر می کند، کمی در ذهن خود به یاد تصاویر کشته شدگان اخیر می افتد. تازه خیلی از مقتولان جنبش های اجتماعی 13966 تا 1402 هم متاسفانه رسانه ایی نشده اند و ما از نام آن ها و نشان شان آگاه نیستیم. و من اینک در خلوت صبحگاهی خود حتی به آن ها که نامشان را نمی دانم و کشته و شهید اجباری شده اند، فکر می کنم.
چهار عکس از ابوالفضل امیرعطایی، نوجوان 17 ساله ی ساکن شهرری که در جنبش اجتماعی زن، زندگی، آزادی، مورد خشونت دولتی افراط شده قرار گرفت و ابتدا معلول و جانباز و در نهایت مقتول و شهید شد !
ساعت 2 تا 4 صبح کمی شکمچرانی می کنم و پلو و تن ماهی و پلو و ماست و آب نارنگی، کیک انگلیسی خوشمزه، شیر و آب می خورم و با معده ایی پر از خرت و پرت های خورده شده، بر روی متکای چند رنگ داخل کتابخانه ام می نشینم و از ساعت 4 صبح تا حوالی 6 صبح، کاغذ سفید و زیر دستی کلیپس دار و خودکار سیاهم را به دست می گیرم و شروع به سرایش و نوشتن می کنم. ساعت 6 تا هشت و نیم صبح چهار برگی را که نوشته ام تایپ می کنم و سه بار باخوانی می کنم. بیشترین تصویری که اذیتم می کند تصویرهای ابوالفضل امیر عطایی، نوجوان جانباز و جانباخته ایی است که نیمی از جمجمه اش توسط شلیک گاز اشک آور از فاصله ی نزدیک روی کاسه ی سرش، از صحنه ی سلامت جامعه رخت بر بست و به اغما افتاد و پس از 8 ماه اغما، برای ابد خاموشی گرفت!
شاید فجیع ترین معلول و جانباز جنبش زن، زندگی، آزادی همین نوجوان نگون بخت 17 ساله ی ساکن شهر ری باشد. حوالی 20 اوت 2023 من برای اولین بار به طور جدی پیگیر کلیه ی اخبار منتشر شده مربوط به ابوالفضل امیرعطایی شدم و این قدر گریستم که گفتم از شدت گریه خواهم مرد! اما هنوز زنده مانده ام و جانم شبیه کاغذی مچاله و مایوس به حیات مسخره ی خودش ادامه می دهد! که البته این پیگیری و خوانش اخبار مربوط به او و مطالعه ی آن ها با تاخیر چند ماهه ایی، حدودا شش ماه بین درگذشت او و آغاز پیگیری های روزنامه نگاری و پژوهشی من است.
تعداد کشته شدگان خیزش های انقلابی اخیر بین 1396 تا 1402 این قدر زیاد و بی شمار است که پیگیری تک تک موارد نیازمند چند قرن پژوهش تاریخی و مصاحبه با اقوام و تدوین زندگی نامه ی آن ها است و از عهده ی یک نفر هم خارج است و نیازمند یک مرکز پژوهشی است. اعصاب و روان شاعرانه ی من هم از فولاد و بتن نیست تا این چیزها را همانند آب خوردن راحت هضم کنم و طاقت بیاورم.
خشونت های به شدت جنون وارانه ی جمهوری اسلامی در سال 1401 به اوج خودش در 44 سال اخیر رسده است. به طوری که نوع خشونت و چهره ی چند وجهی خشونت و شدت خشونت و چگالی تحمیل خشونت اعمال شده به قربانیان سال 1401 قابل مقایسه با خشونت های دولتی سابق نیست هرگز در عمر خود چنین چگالی سنگین خشونت دولتی را ندیده بودم !
برای مثال در بدن یک معترض مثل حدیث نجفی در کرج مثلا 176 گلوله ی ساچمه خالی شده است و یا در آرنج دست خانم سیما مراد بیگی در شهر بوکان، فقط 300 عدد ساچمه ی سربی تخلیه شده است. از منظر علم “جامعه شناسی خشونت”، این نوع رفتارهای فوق تروریستی نظام اسلامی ولایت وقیح، در برخورد با مردمان سرزمین خودش مسبوق به سابقه نبوده است و در کل حیات ننگین هیولای کریه منظر جمهوری اسلامی بی سابقه و منحصر به فرد است و نشانگر روان فوق العاده عصبی و فوق العاده جنون وارانه ی مسئولان رده بالای جمهوری اسلامی از خواست ساده ی ملت ایران برای تزریق کمی زندگی، کمی جوهر آزادی و کمی دور کردن سر نیزه از بدن و پیکر زنان است.
عصبیت روانی فعلی نظام جمهوری اسلامی حتی از عصبیت نظام شاهنشاهی پهلوی در آستانه ی انقلاب 1357 هم به مراتب و با حدت و شدت فوق العاده زیادی فراتر رفته است و عدم مهار آن، چه توسط مردم و جامعه ی نوپای مدنی داخل کشور و چه توسط ایرانیان خارج از کشور و نهادهای بین المللی و نظارتی، باعث از دست رفتن جان های دیگر و بدن های دیگر از هموطنان مان خواهد شد. افعی سه سر جمهوری اسلای برای جمجمه خواری جوانان ایران دندان تیز کرده است و هر روز بر گرسنگی این افعی افزوده می شود. تروریسم داخلی قانونی شده ی مضحک جمهوری اسلامی نیازمند تزریق پادزهری فوری است تا جمجمه ی جوان ها و نوجوان های دیگری چون ابوالفضل امیر عطایی، مهسا امینی، و دسته گل افتضاح اخیر شان، در مترو تهران ایستگاه شهدا، آرمیتا گراوند مورد ضرب و جرح و متلاشی شدن قرار نگیرد آمین !
اینک در قرن جدید شمسی، پس از طلوع آفتاب قرن 15 شمسی، افعی سه سر جمهوری اسلامی ، گرسنگی شدید به خوراک جمجمه گرفته است و جمجمه های جوانان و نوجوانان را در مرکز نشانه ی دوربینی گلوله ی خود به نیت تباهی مطلق گرفته است، اما نه جمجمه ی روشنفکران و اندیشمندان و متفکران و نویسندگان عصر مشابه آن چه در قتلهای زنجیره ایی دهه ی هفتاد در قرن گذشته اتفاق افتاده است، بلکه جمجمه ی جوانان و نوجوانان عادی و عابران ساده ی کنار خیابان ها، ساکنان شاد و گاهی رقصان ایران مغموم ! جمجمه ی جوانی که فقط جرمش حضور در ملا عام و در انظار عمومی و جرمش دیگرش فریاد حیات و زندگی در خیابان است !
در پایان این نوشتار، اشاره کنم که عمده ترین تکاپوی آبادانی و توسعه ی زیر ساخت های مدرنیته در ایران در عصر جمهوری اسلامی، افزایش شهدا به هر نحو و طریق ممکن است ! موقعی که آقای روح الله خمینی در 12 بهمن 1357 پس از فرودگاه مهرآباد به بهشت زهرای تهران جلوس کردند، و اولین سخنرانی خود را نطق کردند، استعاره ایی پنهان در ورود به بهشت زهرا بود که کمتر شاعری و کمتر نویسنده ایی در آن موقع به آن اشاره کرده است. و شاعران عصر انقلاب همه یکپارچه مست بودند و با کلماتشان از خمینی بسیار بتی عظیم و عارفی بی نظیر تراشیدند و از استعاره ی بهشت زهرا غافل ماندند ! آری! لحظه ی کاشت شجره ی خبیثه ی خمینی در بهشت زهرای قم در بهمن 1357 حامل استعاره ایی بود، استعاره ایی برای آبادانی کلیه ی قبر و قبرستان های سراسر کشور ایران ! پیام واقعی آن روز این بود: سراسر ایران را بهشت زهرا می کنیم ! و به همین دلیل است که برای افزایش آبادانی قبرستان های کشور، اینک در قرن جدید پانزدهم خورشیدی، دیوان و دستگاه ضحاک عصر و زمانه ، نیازمند افزایش شهدا از طریق جمجمه خواری است.
پایان، هشت صبح 9اکتبر 2023