جلال ایجادی
حکومت اسلامی چیره است زیرا اپوزیسیون پراکنده و هدف را اشتباه گرفته است. هدف، پایان دادن به حکومت دینی استبدادی است زیرا این نظام نیروهای انسانی، منابع زیست محیطی و اقتصادی و در یک سخن، منافع ملی را پیوسته به چپاول برده و ویران نموده، ملت ایران را زیر ستم قرار داده و آزادی ها را سلب کرده است. آیا در راستای این هدف، اپوزیسیون ایران خوب کار کرده است؟ آیا طرح همکاری و ائتلاف علیه حکومت پیش رفته است؟ بدنبال سخنرانی آقای رضا پهلوی، چرا بخشی از اپوزیسیون ویرانگری خود را تشدید نمود؟
اندیشه یکم
مسلم است که اپوزیسیون همیشه متفاوت بوده و در داخل و خارج است. در ایران استبداد حکومتی مانع از برآمد روشن احزاب اپوزیسیون در جامعه بوده است. اما در خارج اپوزیسیون بزرگی وجود دارد. همانگونه که گفته ام اپوزیسیون خارج دارای هفت طیف بوده و متشکل از بیش از پنجاه گروه و سازمان و حزب است. حال پس از چهار دهه فعالیت این اپوزیسیون را چگونه ارزیابی کنیم؟ در یک نگاه کلی بخشی از این سازمانها در جا انداختن فکر جمهوری خواهی، طرح مقوله قدرت سکولار و در افشای سیاست های حکومت اسلامی، نقش مثبت داشته اند. ولی در ضمن همین اپوزیسیون بسیار ناتوان بوده و میزان زیادی از انرژی های خود را هدر داده است. اپوزیسیون سیاسی دارای استراتژی تسخیر قدرت نیست و فقط به نقش مخالف و اعتراضی بسنده می کند.
اندیشه دوم
از نگاه جامعه شناسی سیاسی داوری ما چنین است که در نزد احزاب و سازمان های سیاسی مصالح ملی در اولویت قرارنداشته است. این احزاب وارد همکاری جهت به انزوا کشاندن حکومت مرکزی نشده اند و نزد آنان تمایل واقعی برای جمع آوری نیرو و تصرف قدرت دیده نمی شود. تمایل سکتاریستی و خودبزرگ بینی و رقابت های شخصی و میان سازمانی، منجر به دلسردی و اعتراض کوشندگان داخل و خارج شده است. در این چهل دهه اخیر، این سازمانهای سیاسی در خودشیفتگی غرق شده اند و آنها توانانی دفاع از مصالح عمومی مردم و کشور را نداشته اند و قادر نبوده اند تا بسهم خود تناسب قوای اجتماعی را در ایران بنفع جنبش تغییر دهند. پائین کشیدن قدرت اسلامی در ایران و تقویت جنبش مردمی، با چند اعلامیه پراکنده و سایت های کم خواننده نیروهای سیاسی هرگز ممکن نیست. حقیقت چیست؟ تاثیرگذاری بر داخل کشور و شهروندان ایرانی و نیز فشار روی رژیم، باعتبار رسانه های بزرگ و متوسط خارج و مهمانان و اندیشه های آنان و شبکه های اجتماعی بوده است و سازمانهای سیاسی خارج هیچگونه تاثیری بر روند رویدادها و تغییر ذهنیت جامعه نداشته اند. سازمانهای سیاسی خارج، از شخصیت ها و تجربه های جالب تشکیل شده، ولی این تجربه ها به آفرینندگی و طرح های نوین برای سازندگی در جهان مدرن و ایجاد دمکراسی در ایران تبدیل نشده است.
اندیشه سوم
از نظر روانشناختی خرده کاری و سردرگمی و بی اعتمادی و ذهنی گری و نبود حس همبستگی ملی در رفتار نیروهای سیاسی غلبه دارد. خرده کاریها و تکرارها و فرصت سوزی ها و فراموشی اولویت ها، آنها را رنج نمی دهد زیرا این پدیده ها به شیوه زندگی و عادت آنها تبدیل شده است. آنها برگزاری کنگره خود و اعلامیه خوانی خود را اوج مبارزه می دانند حال آنکه در دوره چهل ساله ناتوان از برگزاری یک نشست تخصصی و عمومی برای تحلیل برنامه اقتصادی و محیط زیستی و آموزشی برای کشور بوده و فاقد پروژه همکاری جدی با نیروهای داخل و خارج برای تاثیر بر فضاس سیاسی در ایران می باشند. آنها یک کتاب تحلیلی و علمی از چالش های بزرگ زمانه ندارند و اغلب تمایل آمریکا ستیزی دارند. آنها اغلب خود را سکولار تعریف می کنند ولی یک جزوه در باره لائیسیته و اجرای آن در ایران ندارند. آنها اغلب از ویرانگری اسلام هیچ تحلیلی ندارند و بیشتر سکوت می کنند و اغلب دارای گرایش اسلاموفیلی هستند. آنها هیچ جزوه ای در باره ویرانگری زیست محیطی ندارند و الگوی آنها از جایگاه نفت در اقتصاد، همان نگرش سنتی است. آنها هیچ پروژه جدی در باره نظام آینده حقوقی و نفی مواد قرآنی و فقهی ندارند.
اندیشه چهارم
یکی دیگر از چالش ها همانا دمکراسی و پارلمانتاریسم سیاسی و اندیشه آزاد انتقادی است. آیا جمهوری خواهان چپ و ستایشگر چریکیسم واقعن به دمکراسی باور دارند؟ البته بسیاری ادعای دمکراسی را دارند ولی زیر بنای فکری آنست که دمکراسی یک تاکتیک در مرحله اول و سپس پس زدن دیگر نیروها برای رفتن بسوی سوسیالیسم و کمونیسم است. این دیدگاه به توتالیتاریسم می انجامد. درک ما اینستکه دمکراسی یک رژیم سیاسی ایده آل است که متکی بر فلسفه آزادی و لیبرالیسم سیاسی و برابری حقوقی همه شهروندان است و پیوسته با افزایش آگاهی و شرکت شهروندان نیرومند می شود. ولی چپ ها چه درکی دارند؟ آنها اندیشه شفافی ندارند و سوسیالیسم دولتی در بنیاد تفکر آنان است. البته در گذشته چریکهای چپی بودند که حامی «آیت الله خمینی ضدامپریالیست» و در ضمن طرفدار آرمان طبقه کارگر بودند و امروز نیز در میان آنان جمهوریخواهانی هستند که با ولایت فقیه پل میزنند. همه دمکرات ها در دمکراسی جمع می شوند و دمکراسی در ایران آینده با جدایی دین از حکومت معنا می یابد. امروز چپ هایی هستند که شیفته ایدئولوژی زیانبار شریعتی و طرفدار جبهه غیر لائیک ها هستند. در این حالت، دفاع از حکومت لائیک ناممکن است.
اندیشه پنجم
یکی دیگر از چالش ها فهم از پلورالیسم سیاسی است. پلورالیسم سیاسی سیاستی فقط برای پس از تصرف قدرت نیست. پلورالیسم بمعنای پذیرش رقابت سیاسی، در همان زمان یعنی پذیرش وجود دیگر احزاب سیاسی در میدان اجتماعی، ادامه مبارزه سیاسی و انجام برخی ائتلاف ها در مدیریت اکثریت و قدرت سیاسی می باشد. این اصول در دوران پیش از تصرف قدرت نیز درست است. چگونه پلورالیسم در پیش از تصرف قدرت خود را نشان می دهد؟ همکاری ها و ائتلاف ها و اتحاد عمل نیروها علیه حکومت اسلامی جلوه روشن این پلورالیسم است. حال چرا این اصل در میان اپوزیسیون واقعیت ندارد؟ در طی این چهار دهه چرا برعلیه رژیم و یا در حمایت از جنبش فعالیت مشترک صورت نگرفته است؟ چرا پراکندگی به واقعیت ساختاری تبدیل شده است؟ چرا هر نیروئی فقط خود را می بیند و می ستاید و صحبت از اکسیون مشترک و یا گفتگوی سیاسی جدی برای ائتلاف وجود ندارد؟ هر گروهی فقط از کمبودها و بدی های دیگری می گوید و پیوسته خود را پاک جلوه می دهد و خود را دارای نفوذ در جامعه می نمایاند ولی در بسیاری از مواقع توهم جای واقع بینی نشسته است. خرده ادبیات خودپرستانه سیاسی شفاهی و کتبی قادر نیست به استراتژی بلند مرتبه سیاسی ارتقا یابد. نیروها از شلیک به یکدیگر باید بپرهیزند و انرژی های درونی را همسو برای کسب آزادی کنند. مبارزه سیاسی و حزبی و مبارزه فکری و فلسفی یک ضرورت دائم است. ما از یاد نمی بریم که تغییر رژیم سیاسی در اولویت کار نیروهای سیاسی اپوزیسیون است.
اندیشه ششم
در دوران فروپاشیدگی نظام سیاسی و بحران بیسابقه اجتماعی و پراکندگی نیروها، گفتار شاهزاده رضا پهلوی، به عاملی روشنی بخش تبدیل شد. این گفتار حمله آیت الله خامنه ای و دیگر مدافعان رژیم را برانگیخت زیرا آنها خطر هماهنگی اپوزیسیون را حس کردند. گروه های سلطنت افراطی یکبار دیگر دلسرد شدند زیرا نظر آقای پهلوی با موضع این گروهها انطباق ندارد و او بارها گفته است که شکل سلطنتی یا جمهوری در زمان مجلس موسسان روشن خواهد شد. بسیاری از جریان های ناسیونالیستی و ملی گرا و جمهوری خواه و چپ گرا، با خشم و عصبانیت به ناسزا گوئی علیه آقای رضا پهلوی اقدام نمودند و شماری از کنشگران رسانه ای و سیاسی بیخردانه با کینه به حمله تبلیغاتی دست زدند. این ناسزاگوئی ها ناشی از درماندگی در تحلیل تاریخی و عدم درک اولویت مصالح عالیه میهن است. آنها ایرادهای خود به دوران پهلوی را پایه داوری خود نسبت به شاهزاده قرار داده و بدون درک حقوقی و سیاسی، انتقاد به گذشته را به کینه شخصی علیه او تبدیل نموده اند. شنیدن واژه «پهلوی» در آنها واکنش حسی «پاولفی» و غیر عقلانی تولید کرده و رفتار آنها را غیرسیاسی و کور می سازد. در چنین حالتی آنها قادر به درک دوران تاریخی و همسوئی علیه رژیم مستبد دینی نیستند. چنین سیاسیونی فاقد بلندپروازی و هوشمندی سیاسی می باشند و برای آینده کشور مناسب نیستند. آنها واقعن در سیاست و روش خود باید تجدید نظر بکنند. محبوبیت آقای پهلوی در ایران و گفتار معقول او یک ثروت ملی است و بنابراین درک درست می طلبد تا در اپوزیسیون انرژی مثبت تولید گردد و اشتیاق و انگیزه جامعه افزایش یابد. خوشبختانه این گفتار موج بزرگی از پشتیبانی و همبستگی را در ایران و خارج بوجود آورد. بخش بزرگی از مبارزان سکولار داخل علیرغم همه خطرها در درون کشور به حمایت از پیام پرداختند و خود را با آقای پهلوی هم گام نشان دادند. در خارج نیز شهروندان و کنشگران و جریان های زیادی نیز همسوئی و هماهنگی نشان دادند. این همسوئی بمعنای انحلال سازمان ها نیست بلکه تلاشی برای هماهنگی و شاید ائتلاف سیاسی علیه حکومت شیعه آیت الله خامنه ای است.
اندیشه هفتم
من یک شهروند جمهوری خواه هستم و عضو هیچ سازمان سیاسی ایرانی نیستم. وجود جمهوری اسلامی مانع اصلی بسوی دمکراسی و مانع استقرار یک حکومت لائیک است. هیچ نیروی سیاسی به تنهایی قادر به تغییر حکومت دینی استبدادی نیست. تصمیم در مورد شکل حکومت به رای شهروندان برمی گردد. پس تمام نیروهای سیاسی دمکراسی خواه و مدافع حقوق بشر ایران می توانند همسو و هماهنگ باشند. پاسخ مثبت به پیام آقای رضا پهلوی بمعنای همسوئی و نزدیکی برای هماهنگی و ائتلاف سیاسی نیروها بشمار می آید. مردم ایران با مبارزه دائم خود نشان می دهند که خواست ها صنفی و اقتصادی و زیست محیطی و سیاسی است. هماهنگی میان نیروهای دمکرات و نزدیکی فشرده آنها با شخصیت ها و گروه های سیاسی و روشنفکری و سندیکایی درون ایران رژیم را به ضعف و درماندگی می کشاند. جنبش ها و اعتصاب ها و اعتراض ها در پرتو هماهنگی های سیاسی، با شفافیت در جایگزینی قدرت سیاسی غیرمتمرکز لائیک و با همبستگی سامان یافته، بسرعت می توانند رژیم ضحاکان را به سقوط بکشانند. ایران ما، خانه ما، در آتش است، آتش استبداد و خرافه دینی نابودکننده توانایی ملت ایران است. نظم موجود را باید برهم زد. در این جهان ما می توانیم جایگاه رفیعی داشته باشیم.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
2 پاسخ
آقای جلال ایجادی بر عکس آنکس که معلو نیست از شاهزاده رضا پهلوی چه کینه ای دارد که او را با تحقیر «پسر شاه »ش نامیده، ماجرا را درست دیده. برای من جالب است که ایجادی جمهوریخواه با شاهزاده جمهوریخواه همراه است. چرا که من نیز چنین هستم. البته اگر ده سال پیش به من گفتید باورم نمیشد که امروز همراه و پشتیبان یک شاهزاده ی جمهوریخواه باشم. اما امروز هستم. چرا که همچنانکه این مقاله میگوید از بسیاری از این چپی ها متوهم و نزدیک بین و مدعی که بسیار هم متشیع هستند دلم گرفته است. اما به عنوان یک آدم در میدان، هم فرزند یک پزشک که در جنوب شهر کار میکند و هم مرکز شهر و هم در شمال شهر باید و خود من به خاطرم شغلم با ذبسیاری در قشرها و طبقلت مختلف سروکار دارم، به جمع کردن دانش پدرم و خودم باید بگویم که واقعا رضا پهلوی اگر چه هنوز در سخنرانیش روان و پویا نبود اما با یک بررسی عمیق میتوانیم به همگرائی گستره ای که او ایجاد کرده پی ببریم. من مطمئنم که با این پاسخ گسترده و میلیونی مردم آقای رضا پهلوی در حضور تصویری یا اعلامیه ای که در آینده خواهد داد این روانی و پویائی را خواهیم دید. و اما واقعا معلوم نیست این گروه شش نفره و یا آن شورای مدیریت گذار ده نفره چرا نمی خواهند واقعیت خودشان را و واقعیت جاتمعه ایران و جایگاه شاهزاده رضا پهلوی و خانم فرح را بسنجند! جایگاه تاریخی، تمدنی و جامعه شناسی و روانی اینان در ایران!
دکتر جامعه شناس از تهران با ارتباطات شهرستانی نیز
اقای ایجادی شما من و خانوده را نومید کردید! چرا این اعلامیه ضد ایرانی «شورای ملی تصمیم» را امضا کردید! جای واقعا تاسف است.اینان مشتی احمقند و تجزیه طلب که اصلا از داخل ایران خبر ندارند. من شخصا جمهوریخواهم اما موجی که رضا پهلوی در ایران براه انداخته عظمتی دارد! من و ما فکر میکنیم شان شما بالتر از این حرفها بوده و هست. شاید اشتباه کرده ایم.