شعر و متن: شادی سابُجی
الا یا ایّها الخندان! که در این سالِ بیماریِ شُش ها، مانده در حبسی،
که این مُلّا تو را در بند کرده، وای بر ما، بی سبب، بیهوده در رنجی،
تو رفتی سوی زندانِ اوین با کوله باری از شجاعت، ماسک بر صورت،
و سیلی های سرخی بر لبانم در میان زورقی در آب های دوردستِ مست،
و دست ات بر قلم جامانده، افسوسان ! به یادم هست کاغذ هم سپیدان است،
الا زاری ! الا زجه ! الا غمباد های جنگلِ پرجنگ، الا صدها هزاران دردِ بی درد است،
و مختاری و پوینده درون قبرهاشان، وای برما، هق هقان، با ناله و با درد می گفتند،
و احمد جان همشهری، بَر ِجانِ پُرِ علایِ تو، بیترسِ رفتن در اوین، باری سلامی کرد:
الا یا ایّها الخندان !، جوابی باز گویم در میانِ ابرهای مست و آلوده درونِ شهر،
هیولایی به رنگِ دود خوابیده، بر این شهرانِ تهران، لخت شد پایین و بالایش.
شنیدستم که احمد◦شاملو، هم سرفه هایش سخت، افزون تر از این دود است،
و مختاری و پیونده و آن احمد و این احمد، همه زانوی غم را در بغل کرده،
الا یا ایّها الخندان !، سلامت باد جانت این بلاهای وطن را انتهایی نیست تا مُلّاست،
الا یا ایّها الساقی ! که افتاده ست مشکل های ما، با کینه های ریشه دار چند صد مُلّا !
الا یا ایّها الخندان !، به یادت سخت می مانم، در این غربت سرای ِ سختِ کوهستان،
که شاهد در میان ما، همین یک شعر تبعیدی است، با روی و رُخِ بسیار◦ کوبیده.
فرانسه 29 ژانویه 2021 برابر با 20 دی ماه 1399
پانوشت شعر:
—————————————————————-
” احمد جان همشهری” در مصرع هشتم شعر، اشاره ایی است تلویحی به احمد میرعلایی، کتابفروش، مدرس و نویسنده و مترجم اهل اصفهان که در تاریخ 2 آبان 1374 بر اثر تزریق اجباری آمپول انسولین به دست راست، دچار ایست قلبی شد و به قتل رسید و جنازه ی بیجانش همراه با دو شیشه ی الکل زیر بغل برای صحنه سازی، در کوچه ایی در خیابان میر اصفهان رها شد. یاد و نامش گرامی باشد که در این شعر خیالی در بیت 5 به اندازه ی یک بیت با رضا خندان مهابادی صحبت میکند !
به زندان افتادن رضا خندان مهابادی در مهرماه 1399 نه تنها نشانه دهنده ی کینه ی نظام سلطنت فقیهانه با نام جعلی جمهوری اسلامی با اهالی ادبیات و فعالیت های فرهنگی و ادبی مستقل با روحیه ی آزادی خواهی و آزاد منشی و آزاد اندیشی است، بلکه نشان دهنده ی عناد جمهوری اسلامی با حرکت هایی است که در راستای عدم فراموشی تاریخی و احیای حافظه ی جمعی مشترک جامعه است. جرم های نسبت داده شده به رضا خندان مهابادی همانند برگزاری مراسم بر سر قبر احمد شاملو، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، نه تنها جرم نیستند بلکه فعالیت های ادبی و فرهنگی در راستای احیای حافظه ی مشترک جمعی ادبی از خشونت عریانی است که بر این نویسندگان هوادار آزادی رفته است. جمهوری اسلامی از احیای آگاهی و احیای حافظه ی مشترک جمعی جامعه هراس دارد.
زمانی که در دهه ی هفتاد شمسی که خبری از تلفن های همراه هوشمند لمسی و اینترنت 5 گیگا بایت در تلفن های همراه و انفجار ده شبکه ی فارسی زبان برون مرزی و ظهور صدها شبکه ی ماهواره ایی نبود، سی سال پیش محمد جعفر پوینده اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را ترجمه می کرد تا از طریق شمع ترجمه، جامعه ی ایران به حقوق انسان ها و بندها و مفاد حقوق انسان ها در جامعه آگاه شوند. اما برادران نامعزز وزارت اطلاعات جمهئری جنایت اسلامی، شمع فروزان جان محمد جعفر پوینده را فوت کردند تا او خاموش شود و جامعه از موضوعات بودار حقوق بشر آگاهی نیابد. و باز دوباره برداران نامکرم قوه ی قضاییه، سه دهه بعد، رضا خندان مهابادی شجاع را که برای احیای حافظه ی جمعی جامعه تلاش می کرد تا از طریق برگزاری مراسم فرهنگی، یادآوری کند محمد جعفر پوینده را به جامعه، شناسایی کردند و برایش پرونده سازی کردند و او را به حبس افکنده اند. از این رو یادآوری ذاکران آگاهی جمعی هم گویا جرم سنگینی است.
نظام فقیهانه با همه ی اعوان و انصار و ایادی اش در چهار دهه بسیار تلخ تاریخی نشان داده است که دشمن اصلی فرهنگ ایران و دشمن اصلی اندیشمندان قلم به دست آزاد منش و نویسندگان آزادی خواه است و با بگیر و ببیند و بکش و بکوب، می خواهد مسیر راه روشنایی جمعی و آگاهی افراد جامعه را سد کند. گویی که در قرآن نسخه ی جمهوری اسلامی آیه ی جدیدی به این مضمون آمده است: یا ایها الذین آمنوا بالنظام، انما عدوا واجبا فی الحریت الاهل القلم الایران ! و یا شاید در قرآن شان آیه های دیگری هست که چشم ما آن را ندیده است مانند : انما اشدا علی الکاتب الحریت ! اقتل اهل الکتاب انما الخطره ! وای وای وای چه آیه های شیطانی زیادی در قرآن نسخه ی جمهوری اسلامی است !
متاسفانه زندانی شدن سهل و آسان رضا خندان مهابادی، و دو نویسنده ی دیگر، فریاد دیگری است بر ضعف زیر ساختارهای جامعه ی مدنی ایران در دفاع از حقوق نویسندگان در خطر. برخلاف کشورهای توسعه یافته که نهادهای مدنی برای حمایت از نویسندگان در خطر وجود دارد، هنوز نه در داخل ایران و نه در خارج از ایران، یک نهاد و سازمان حمایتی از نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی مثلا به نام ” نهاد نویسندگان در خطر و تحت آزار “، “کمیته ی نویسندگان زندانی“ تشکیل نشده است که از حقوق ضایع شده ی این نویسندگان به صورت حقوقی و مدنی دفاع کند.
اگر نظام تماما خودکامه ی جمهوری اسلامی با گرز هزار میخ در دست، بر سر نویسندگان و شاعران و مترجمان و پژوهشگران ادبی ایستاده است، و هر که را هر موقع دلش خواست به هر بهانه ایی می زند و می کشد و زندان می کند و تبعید می کند و از خاک وطن فراری می دهد، از ماهیت پلید و شرارت بار خود در حوزه ی فرهنگ و کتاب دست بر نمی دارد بر ماست که با اتحاد و با هوش دسته جمعی و خرد جمعی حرکتی مفید در این راستا حداقل در خارج از کشور انجام دهیم. اما جامعه ی قلم به دست ایران در درون مرز متاسفانه هیچ گونه سپری دفاعی برای خود تشکیل نداده است و اتحادی بین اهالی قلم جهت تاسیس نهادهای مدنی دفاعی حتی در برون مرز ایران شکل نگرفته است.
وخامت اوضاع در این مورد تنها به مرزهای درونی کشور خلاصه نمی شود و به خارج از کشور هم سرایت کرده است. در روزهایی که این سطرها را می نویسم حتی تارنمای کانون نویسندگان ایران در تبعید از دسترس خارج شده است و تنها دریچه بازتاب دهنده ی فعالیت های اعضای کانون هم مسدود شده است. و کانون نویسندگان ایران در تبعید هم دچار نوعی فروپاشی شده است و به علت حمایت های زیبا کرباسی از شخص مهرداد عارفانی در ماجرای رسوایی تلاش برای بمب گذاری در مراسم سالگرد هوادارن مجاهدین خلق در حومه ی پاریس و دست داشتن و همکاری مهرداد عارفانی، بعنوان فردی که خود را شاعری مبارز و در ظاهر از مخالفان جمهوری اسلامی و زندانی سابق مارکسیست معرفی می کرد اما در عمل مامور واحدی از وزرات اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است، باعث شده که تنش های زیادی در بین اعضای کانون نویسندگان ایران در تبعید پیش آمده است و تا آنجا که من می دانم عده ایی هفت نفره هم استعفای دسته جمعی داده اند و کانون نویسندگان ایران در تبعید به نهادی فروپاشیده و از هم گسیخته و بدون راهبرد و برنامه ی فرهنگی تبدیل شده است. در جمعی بندی می توان با افسوس و حسر بسیار دید که تابلو و تصویر فعلی نویسندگان ایران در خارج و داخل کشور از چه منظره ایی برخودار است.
در پایان این پانوشت در حالی که در زمان نگارش این متن و این شعر، رضا خندان مهابادی سه ماه است که در حبس زندان اوین به سر می برد، جا دارد یادی کنم از یکی از مکاتبات گذشته ام با ایشان:
پرسش شادی سابجی : ” با درود بر آقای خندان، حالتان خوبه ؟ یه سوال داشتم. آیا در ساختار و زیر ساختار کانون نویسندگان داخل کشور، زیر مجموعه ایی مثلا به نام ” دیده بان نویسندگان تحت شکنجه” داریم و یا داشته ایم ؟ آیا چنین ایده ایی تا به حال داشته ایید که پرونده هایی برای نویسندگان تحت آزار و شکنجه در سراسر ایران تشکیل بدهید و کار مستندسازی دررابطه با هر اهل قلم انجام بدین ؟ من البته کتاب سرگذشت کانون نویسندگان نوشته ی سپانلو چاپ سوئد را خوانده ام پیشتر. اما خب کتاب تا وقایع دهه ی ۷۰ است و احتمال دادم که شاید در دهه ی ۹۰ و اواخر این دهه مثلا سیستم کانون تغییراتی داشته. با تشکر و سپاس فراوان از پاسخ تان” (تاریخ 24 ژوئن 2019)
پاسخ رضا خندان مهابادی : ” درود بر شما. نه، چنین سازمانی نداشته ایم. میدانید که اعلام چنین سازوکاری از نظر ج. ا تشکیل گروه تلقی میشود و نسبت به آن حساسیت شدید دارد.اما در این سالها هر گاه نویسنده و هنرمندی تحت فشار قرار گرفته کانون به نحوی واکنش نشان داده است.// روزگارتان خوش “(تاریخ 27 ژوئن 2019)
** کلیه حقوق این شعر و متن محفوظ است و شامل قانون مالکیت روشنفکری می باشد، هر گونه کپی برداری و سرقت از آن اکیدا ممنوع است. این شعر متعلق به مجموعه ی شعر، ” میان موی من تا موی شمس زیرک تبریز (گفت و گوهایی با شمس تبریز پیرامون اوضاع زمانه در جمهوری اسلامی ایران) نوشته شادی سابُجی می باشد. باز نشر این شعر بدون هر گونه تحریف مجاز می باشد. هر متنی صاحب حقوق است، حقوق روشنفکری متن، آن را به رسمیت بشناسیم.