«. برخلاف کشورهای دموکراتیک که انتخابات اعمال قدرت مردم بر حاکمیت یا دولت است، انتخابات ایران ابزار تحکیم قدرت رهبر و پایههای نظام در برابر مردم است. به این دلیل است که بیست سال پس از شروع اصلاحات، انتخابات تنها به قدرتمندتر شدن مقام رهبری، منجر شده است. بنابر این اگر انتخابات در هر کشوری منجر به تقویت اعمال قدرت مردم بر حاکمیت میگردد، در ایران به شیوهٔ عکس عمل نموده و نخبگان اصلاح طلبی ثبات وضع موجود را از طریق مشروعیت بخشی به یک نظام غیر دموکراتیک تضمین نمودهاند.»
پرستو فروهر دختر داریوش و پروانه فروهر با دیدن نام آیت الله دری نجف آبادی در لیست نامزدهای اصلاح طلبان برای انتخابات مجلس خبرگان رهبری در مارس ۲۰۱۶ اشک میریزد. علاوه بر والدین وی که بر اساس صدور یک فتوا در منزل خود به طرزی فجیع ترور شدند، چهار فعال سیاسی و نویسنده منتقد دیگر نیز در سال ۱۹۹۸ به قتل رسیدند. پرستو فروهر از این متعجب است که بسیاری از افرادی که پیشتر تلاش نموده بودند تا دری نجف آبادی را به دادگاه بکشانند، اکنون به وی رای میدهند.
نجف آبادی در لیست موسوم به امید تنها نیست. در این لیست نام تعداد بسیاری از قضات صادر کنندهٔ حکم اعدام از جمله آیت الله ری شهری نخستین رییس واواک (وزارت اطلاعات و امنیت کشور) نیز به چشم میخورد. کسی که بسیاری از خلبانان و افسران، بعلاوهٔ سید مهدی هاشمی که نقشی کلیدی در افشای رابطهٔ رژیم خمینی و دستگاه اجرایی ریگان موسوم به ایران گیت یا ایران کنترا داشت و همچنین صادق قطبزاده وزیر خارجهٔ ایران در سال ۱۹۸۰ را اعدام نموده بود. از دیگر قضات صادر کنندهٔ احکام اعدام موجود در لیست امید، میتوان به محسنی اژهای، علی رازینی و سید ابراهیم رییسی اشاره کرد که در سال ۱۹۸۸ و در هنگام اعدام حدود پنج هزار نفر از زندانیانِ زیر حکم در طی مدت سه روز بر مسند دادستانی تکیه داشت.
گذشته از این هاشمی رفسنجانی مهرهٔ کلیدی بازتولید دیکتاتوری در مدت کوتاهی پس از انقلاب ۱۹۷۹ ایران و مسوول ادامه هفت سالهٔ جنگی که حاصل آن دو میلیون کشته و زخمی ایرانی و عراقی بود، نیز در این لیست مشاهده میشود. هم او بود که در دههٔ ۸۰ میلادی پروژهٔ اعدام هزاران زندانی سیاسی و ترور صدها مخالف سیاسی چه در داخل و چه در خارج از کشور، از جمله ۷۰ نفر در اروپا را رهبری نمود. این پروسه تنها هنگامی متوقف شد که وی به همراه آیت الله خامنهای و تعدادی دیگر، در دادگاه میکونوس آلمان به صدور فرمان قتل رهبران کرد، محکوم شدند. نام وی هنوز هم در لیست افراد مظنون پلیس بین الملل به چشم میخورد. برخی از چهرههای شاخص موسوم به اصلاح طلب با این استدلال که وی تغییر رویه داده است از وی حمایت مینمایند. با این حال رفسنجانی هنوز از گذشتهٔ خود با افتخار سخن رانده تا جاییکه پس از موفقیت در انتخابات اخیر گفت: «این من نیستم که تغییر کردهام. بلکه مخالفین من هستند که تغییر کردهاند.»
از سوی دیگر لیست امید توسط سه رهبر عمده جناح مخالف یعنی میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی نیز حمایت شد. رهبرانی که از پنج سال پیش تا کنون بدون حکم دادگاه در حصر خانگی به سر برده و به دلیل مقاومت در برابر مهندسی انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ که منجر به زدن جرقهٔ جنبش سبز شد، به قهرمانانی ستودنی تبدیل شدند.
اما اعمالی این چنین آن هم پس از اینکه جوانان بسیاری کشته، زخمی و زندانی شده و هدف تجاوز قرار گرفتهاند به مثابهٔ پذیرش تسلیم با هدف دریافت عفو از سوی رهبر است. با این حال پاسخ خامنهای آن چیزی نبود که انتظار میرفت چرا که وی آنان را به دلیل اینکه جرات کرده بودند تا او را به تقلب در انتخابات متهم کنند مورد حمله قرار داده و از ایشان با نانجیبهایی یاد نمود که نتایج منصفانهٔ انتخابات را نپذیرفته و فتنهای را بر پا نمودهاند که هزینههایی را بر کشور تحمیل نموده است.
اصلاح طلبها سیاستهای ضد ارزشی خویش را به کمک یک منطق کانتی و زیر عنوان «منطق عملگرایانه» توجیه مینمایند. اما چنین رهیافتی چرایی دروغ گوییها به طرفداران اصلاحات و تاکتیک فریبندهٔ ایشان را توضیح نمیدهد. برای مثال، بسیاری از مردم که انتخابات را تحریم کرده بودند، شرکت در انتخابات ایران را مانند شرکت در هر انتخاب دیگری، ابزار مشروعیت بخشی به نظام برگزار کنندهٔ آن میدانند. در مورد رژیم ایران، که پایهٔ ایدئولوژیک آن بر اصل ولایت فقیه یعنی صغیر، نادان و محتاج به قیم دانستن ملت استوار است و اصل فرمانبری از رهبر را بدیهی میداند، رای دادن بیش از هر سامانهٔ سیاسی دیگری موجب مشروعیت بخشی به نظام خواهد شد. با این حال بسیاری از اصلاح طلبان این گفتمان مخالفین جمهوری اسلامی را دروغ میدانند.
آنچنان که دیدیم، به جز معدودی استثنائات، رژیم از شرکت رهبران اصلی اصلاحات در انتخابات جلوگیری نمود و تنها اصلاح طلبان بیخطر از فیلتر شورای نگهبان عبور کردند. اصلاح طلبان نیز به نوبهٔ خود به منظور تشویق رای دهندگان برای شرکت در رای گیری دو رویکرد را مد نظر قرار داده بودند. نخستین استراتژی، تشویق هواداران به شرکت در انتخابات به منظور جلوگیری از انتخاب سه تن از منفورترین رهبران محافظه کار در مجلس خبرگان جمهوری اسلامی بود. دومین استراتژی نیز جلب آرای اعتراضی بود. روشن است که چنین اعتراضی به معنی ایستادن در برابر مقام رهبری و سیاستهای غیر مردمی وی ارزیابی میشود. هر چند این امر که چگونه شرکت در یک انتخابات که در نهایت به مشروعیت هر چه بیشتر رهبر منجر خواهد شد، میتواند علیه وی به کار گرفته شود، توضیح داده نمیشود. از آن بدتر اینکه محمد خاتمی (رییس جمهور پیشین) ضمن تایید انتخابات گفت: «(از این انتخابات) بیش از هر چیز دیگری سامانهٔ حکومتی و رهبری منتفع شدند.»
گر چه نتیجه ی این انتخابات صدور اجازه ی خروج دو تن از سه پیاده نظام مقام رهبری از صحنه ی بازی بود، اما این حرکت اصلاح طلبان را در صحنه ی شطرنج مجلس خبرگان که وظیفه ی آن تعیین رهبر آتیست، کیش و مات کرد. در برابر از دست دادن این دو مهره، مقام رهبری مجلس خبرگان را با دیگر یاران وفادار خویش و دیگر مهره های ضد رفسنجانی پر نمود. به زبان دیگر رهبر با در اختیار گرفتن 90 درصد از 88 صندلی شورای نگهبان تعداد نمایندگان طرفدار رفسنجانی را به کمتر از نصف و به عددی تک رقمی تنزل داده است. بنابر این رهبر نه تنها قادر شد که اصلاح طلبان را با تدبیر مهار کند بلکه با در هم نمودن و برگزار کردن انتخابات مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی در یک روز، از حضور رای دهندگان اصلاح طلب برای ساختن چتر مشروعیت برای مجلس خبرگان نیز سود جست. هم اکنون اگر (مقام رهبری) تصمیم بگیرد تا فرزند به شدت محافظه کار خود، مجتبی یا فردی نظیر وی را بعنوان رهبر بعدی معرفی نماید، اصلاح طلبان بهانه و جراتی برای اعتراض نخواهند داشت.
مجلس شورای اسلامی نیز در انتظار چنین سرنوشتی به سر می برد. در نگاه نخست چنین می نماید که سه دسته ی حاضر در فضای سیاسی یعنی اصلاح طلبان، محافظه کاران و طیف موسوم به مستقل پارلمان را به شکلی اشغال نموده اند که هیچ گروهی از اکثریت برخوردار نیست. اما هر چه بیشتر تاریخچه ی مستقلین را بررسی کنیم، بیشتر متوجه میزان سرسپردگی ایشان به محافظه کاران خواهیم شد. از سوی دیگر هرس منتخبینی که تعلق خاطر چندانی به محافظه کاران ندارند، از هم اکنون آغاز شده است. زیرا شورای نگهبان از این اختیار برخوردار است تا نمایندگان انتخاب شده ی مجلس را معزول نماید.
همچنین می دانیم که بیشتر اصلاح طلبان به این دلیل اجازه ی شرکت در بازی را یافتند که شورای نگهبان از میزان وفاداری ایشان به مقام رهبری اطمینان حاصل نمود. برای مثال محمدرضا عارف که بیشترین میزان آرا را در حوزه ی تهران کسب نمود، بعنوان یکی از راسخ ترینِ وفاداران به مقام رهبری شناخته شده و همواره فاصله ی خود را از رهبری جنبش سبز حفظ نموده است.
لازم است بدانیم که مجلس ایران دارای قدرت چندانی نیست. این امر در هنگام تصویب توافقنامه هسته ای وین مشاهده شد. تصویب توافقنامه پیرامون برنامه ای که در طول بیست سال گذشته میلیاردها دلار هزینه را بر کشور تحمیل کرد، ایران را با بدبختی های فراوانی رو در رو نمود و کشور را در آستانه ی بروز رویارویی نظامی با یک ابرقدرت کشاند، تنها بیست دقیقه زمان برد. این نشان می دهد که پیرامون موضوعات بسیار جدی مجلس چیزی بیش از یک مهر و یک پاک کن در دستان مقام رهبری نیست. رییس مجلس، علی لاریجانی سرعت عجیب و غریب اعمال شده برای تصویب این توافق نامه را با ذکر این نکته که مجلس فقط حق گفتگو در مورد مسائلی مانند قیمت سیب زمینی حق گفتگو دارد را توجیه نمود.
چیزی که امروز مشاهده می کنیم این است که اصلاح طلبان به منظور بازپس گرفتن مقداری از سهام قدرت، از تمامی اصول و تعهدات خود عبور نموده اند. در واقع این افراد تعدادی از طرفداران آیت الله خمینی هستند که پس از قطبی شدن قدرت در پی شکست جبهه ی دموکراتیک به رهبری ابوالحسن بنی صدر، نخستین ریس جمهور ایران در سال 1981، به روشنی این گزاره را بیان می دارند که: «محتمل است دیروز مطبلی را گفته باشم که امروز یا فردا مطلبی خلاف آن را بیان کرده یا بیان کنم. بنابر این معنی دار نیست که همواره بر روی سخن خود پایدار بمانم.»
اصلاحات چیست؟
این پرسش ما را به سمت دریافت معنی اصلاح طلبی سوق میدهد. اصلاح طلبی در معنای غربی آن در تقابل با محافظه کاری است که تعریف میشود. این معنی به کنش یا روندی از بهینه سازی یک نهاد یا عملکرد اشاره دارد. هرچند این درک از اصلاح طلبی در سامانهٔ سیاسی ایران موجود نیست. این امر در هنگام ریاست جمهوری خاتمی و موضع گیری خشمگینانه وی در برابر مباحث مربوط به اصلاح قانون اساسی به شکلی که قدرت مقام رهبری را محدودتر نموده و حقوق مردم را متضمن گردد، مشاهده شد. در خلال همین مباحث بود که ریاست جمهوری وقت گفتگو در مورد تغییر قانون اساسی را به مثابهٔ خیانت ارزیابی نمود. بعدها نیز این گزاره را بیان نمود که رهبران در دموکراسیهای غربی صاحب اختیارات بیشتری به نسبت مقام رهبری در ایران هستند.
این موضوع را در گفتار رهبران جنبش سبز میتوان دید: هنگامی که کروبی از خونبارترین و تاریکترین دوران انقلاب بعنوان عصر طلایی امام خمینی یاد کرد یا هنگامیکه موسوی از این دوران به دوران پیاده سازی بیعیب و نقص قانون اساسی تعبیر نمود. این در حالیست که بنابر تفسیر شورای نگهبان قدرت مطلق در اختیار مقام رهبری بوده و این مقام بر جان و مال و آبروی ایرانیان تسلط دارد.
حتی اصلاح طلبانی که بخشی از رژیم نبوده و محکومیتهای سنگینی را تحمل نمودهاند، در واقع محافظه کارانی در لباس اصلاح طلبی میباشند. امیر خرم یکی از رهبران عمدهٔ نهضت آزادی، از گروه خود به عنوان خندق قلعهٔ نظام یاد میکند. وی بر اساس مصاحبهای که با بازجوی خود در زندان داشته است بیان میدارد که: «به او (بازجو) گفتم که جمهوری اسلامی به مثابهٔ قلعهای است که در آن دستهای از مردم سکونت داشته و دستهای بر ایشان حکم رانی میکنند. گروههای قانونی نظیر نهضت آزادی و دیگر گروههای قانونی همانند خندقی پیرامون یک قلعه را فرا گرفتهاند… و وظیفهٔ انان جلوگیری از ترک قلعه از سوی مردم ناخوشنود است…»
این سوء برداشت از معنی اصلاح طلبی که اصلاح طلبین ایرانی خارج از کشور به اذهان مخاطب غربی متبادر ساختهاند، به سو برداشت بزرگتری در فضای کشمش سیاسی در برابر نظام ایران، منجر شده است. این وظیفه به بهترین نحوی از سوی بسیاری از رقبای سیاسی که روزگاری زندانی بوده و مجبور به ترک کشور شدهاند و سرانجام نقش خندق اطراف قلعهٔ نظام را بازی میکنند، به انجام رسیده است. ایران احتمالا تنها کشوری در دنیاست که در آن برخی از پناهندگان سیاسی از نظامی که از آن گریختهاند، طرفداری میکنند و این در حالیست که انگیزهٔ این رفتار کاملا در پردهای از ابهام قرار دارد.
اصلاح طلب یا غیر اصلاح طلب؟
در درون نظام دو گروه عمده به همراه زیر شاخههای مربوط به خود قابل ردیابی میباشند. هر چند توضیح ماهیت ایشان با استفاده از دوگانهٔ اصلاح طلبی یا محافظه کاری شدنی نیست. این دو جبهه که برای تصاحب قدرت در ایران در حال نبرد میباشن، هر کدام در عین تعهد بیقید و شرط به حفظ نظام به هر قیمت ممکن، در صدد تصاحب سهم بیشتری از قدرت بوده و بدین منظور، یک دایرهٔ انتخاب بین بد و بدتر را به شکلی طراحی نمودهاند که در آن مردم با شرکت در رای گیری در تحکیم پایههای حکومت، شریک باشند.
گروه محافظه کار که به وضوح به مقام رهبری نزدیکتر میباشد، باور دارند که راه بیمهٔ نظام از تولید بحران و معلق نگه داشتن کشور بین بحرانهای مختلف میگذرد. به همین دلیل است که همواره به حضور دشمنی مانند آمریکا نیازمندند. این روش حفظ قدرت مستلزم اینست که در عین حفظ روابط پنهان با این کشور (شگفتانهٔ اکتبر سورپرایز، ایران گیت یا ایران کنترا و توافق پنهانی بین بوش و ایران قبل از حمله به افغانستان) تنشها در برابر آمریکا حفظ گردد. دستهٔ محافظه کار دیگر از سوی افرادی مانند رفسنجانی، خاتمی، موسوی و کروبی رهبری میشود که تمایل دارند تا موحودیت نظام را به هر قیمت ممکن، حفظ کنند. این دو گروه در حالیکه بر سر سهم قدرت خود و امتیازات قدرت با هم در رقابت هستند، در روششناسی حفظ نظام نیز با هم در تعارضند.
انتخابات بعنوان ابزاری برای حفظ دیکتاتوری
با این پیش زمینه شناخت کارکرد واقعی انتخابات در ایران ساده تر می گردد. برخلاف کشورهای دموکراتیک که انتخابات اعمال قدرت مردم بر حاکمیت یا دولت است، انتخابات ایران ابزار تحکیم قدرت رهبر و پایه های نظام در برابر مردم است. به این دلیل است که بیست سال پس از شروع اصلاحات، انتخابات تنها به قدرتمندتر شدن مقام رهبری، منجر شده است.
بنابر این اگر انتخابات در هر کشوری منجر به تقویت اعمال قدرت مردم بر حاکمیت می گردد، در ایران به شیوه ی عکس عمل نموده و نخبگان اصلاح طلبی ثبات وضع موجود را از طریق مشروعیت بخشی به یک نظام غیر دموکراتیک تضمین نموده اند.
به این منظور ابزار کارآمدی در جعبه ابزار ایشان وجود دارد که برخی از آنها از این جمله اند:
- معادله ی انقلاب خشونت بار: از راه الزام آور کردن اندیشه ی اصلاحات در برابر انقلاب که بر اساس آن انقلاب معادل خشونت و اصلاح معادل نفی خشونت معرفی گشته و بدین شکل از پدید آمدن اندیشه های انقلابی در بین برخی جوانان جلوگیری می گردد. به زبان دیگر، همانطور که بوآونتورا دو سوسا سانتوز تشریح می کند، انقلاب را از طریق معادل ساختن با تغییرات غیر هوشمند از اعتبار ساقط می نمایند.
- با دخیل نمودن اندیشه ی بازار سرمایه داری در کشمکش های سیاسی که استفاده از واژه ی «هزینه» از مصادیق بارز این رویکرد می باشد. سوال کلیدی این اندیشه اینست که «هر عمل چقدر ارزش دارد؟» یا «برای حصول فلان نتیجه بیش از اندازه هزینه پرداخت شده است.» این درحالیست که صاحبان این گفتمان تشخیص نمی دهند که مبارزه برای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی، مقولاتی غیر مادی می باشند و بنا براین نمی شود آنها را با منطق مادی سرمایه داری اندازه گرفت و آنها که با چنین محاسبه ای وارد مبارزه می شوند، در واقع به چانه زنی با رژیم می پردازند. بر این اساس نظام می داند که با بالا بردن هزینه ی کشمش ها افراد درگیر تسلیم خواهند شد.
- سو استفاده از منطق عملگرایانه که در طی آن از راه به کار بری غلط منطق عملگرایانه ی کانتی رابطه ای دوگانه بین منطق تئوری و عملی تولید می گردد. اینجاست که این افراد با قرار دادن خود در میدان منطق عملی نوعی عملگرایی را معرفی می نمایند که نظام دیکتاتوری را مشروعیت بخشیده و تنها قابل پیاده سازی در میدان بازی پیشنهاد شده توسط نظام است. توسط همین منطق است که آنانی که از راه حرکت های گسترده ی به دور از خشونت طالب عبور از نظام بوده و آن را قابل اصلاح نمی دانند را بعنوان افرادی بیگانه با واقعیت معرفی می نمایند.
- بی ارزش جلوه دادن آرمان گرایی به شکلی که اصطلاح آرمان گرایی بعنوان اصطلاحی منفی و فاقد ارزش نمایش داده شده به شکلی که دموکراسی خواهان تغییر طلب و باورمندان به حقوق بنیادین بشر، آرمان گرا پنداشته شوند. بنابر این به موازات اینکه مفهوم قهرمان پروری به استهزا گرفته می شود، افراد طالب این اهداف قهرمان پنداشته می شوند. افرادی که به مفاهیم آرمان گرایی و قهرمان پروری حمله می کنند عبارتند از محمد خاتمی رییس جمهوری پیشین. بنابر این عجیب نیست که وی خود را در مقام تدارکاتچی رهبر دیده و چنین موضعی را هنوز نیز حفظ نموده است.
- طبیعی جلوه دادن معانی بد و بدتر به شکلی که پیروان ایشان متقاعد شوند که سیاست تنها میدان انتخاب بین بد و بدتر بوده و انتخاب بین خوب و بد و یا خوب و خوب تر مربوط به مرزهای تخیل پروری است و در سیاست حقیقی محلی از اعراب ندارد.
- سیاست ترس نیز به شکلی کارآمد به کار گرفته شده است. اصلاح طلبان معمولا از مثال هایی مانند لیبی و سوریه استفاده می نمایند تا هر گونه جنبش اجتماعی در ایران را سرآغاز جنگ داخلی معرفی کنند. اما توضیح نمی دهند که داستان های عم انگیز این کشورها محصول جنبش های اجتماعی نیستند بلکه میوه ی نقض اصول استقلال طلبی در کشکمش های پدید آمده می باشند که منجر به دخالت قدرت های خارجی و تبدیل شدن این کشورها به میدان جنگ نیابتی است.
بوسیلهٔ دامن زدن به این باورهاست که اصلاح طلبان روحیهٔ مقاومت را از طرفداران خود سلب کرده و ایشان را به سمت این نظریه سوق میدهند که در هر کشور دموکراتیک تغییرات تنها باید از راه صندوق رای رخ دهد. این در حالیست که تنها کارکرد انتخابات در ایران مشروعیت بخشی هر چه بیشتر به نهاد رهبری و نمایش چهرهای دموکراتیک از بیرون است. در واقع، این اندیشه پیروان خود را در گفتمانی تمسخر آمیز به نام اصلاح طلبی قفل نمودهاند. چگونه ممکن است به سامانهای مشروعیت بخشید که افراد را صغیر، محجور و یتیم فرض نموده و اختیار آنها را در کف یک مستبد قرار میدهد؟
این رویکرد تقریبا همان رویکرد کهنهٔ استعمار است. همانطور که فرانتز فانون بیان مینماید، برای قدرتهای استعماری موثرترین راه کنترل مردم، تحقیر ایشان و حصول اطمینان از این امر است که تحقیر به امری درونی تبدیل شده است. گفتمان اصلاح طلبی در ایران نیز به همین شکل عمل مینماید. نظام دیکتاتور بر کشور چیره شده و از راه اعمال فسادی بیسابقه، منابع آن را به یغما میبرد. بر پایهٔ همین گفتمان طیف موسوم به اصلاح طلب در تلاش است تا مقاومتها را خنثی نمایند. علاوه بر این با اضافه نمودن سیاست هراس و امید واهی به تغییر در رفتار نظام، موفق شدهاند تا طرفداران خود را متقاعد کنند تا سطح توقعات خود را به کمترین حد ممکن کاهش داده و حتی با عدم وجود چشم اندازی منطقی در انتخاب بین بد و بدتر، راه صبر پیش گیرند.
اینگونه است که دیکتاتوری بطور مداوم خود را از راه انتخابات و اصلاح طلبی بازتولید نموده و نقشی حیاتی را در بخشیدن ظاهری دموکراتیک به چهرهٔ نظام و در نگاهداشت دیکتاتور ایفا میکنند. نتیجهٔ بومی نمودن این منطق درآمدن نام قضات قاتل از داخل صندوق هاست، حتی از سمت کسانی که برای رسیدن به عدالت در اعتصاب غذا به سر میبرند.