از یازده اردیبهشت تا اول ماه می، روز جهانی کارگر: مهتاب قربانی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

سال ها پیش ،شاید وقتی که هفت ساله بودم به کمک مادرم شعری را حفظ کرده بودم که بخش پایانی اش را هنوز به یاد دارم، هر سال به مناسبت روزکارگر من با اصرار به کادر مدرسه پشت میکروفن می رفتم و با سری افراشته شعری بلند را می خواندم که بخش پایانی اش این بود :سربلندم زیرا پدرم کارگر است ،و من به راستی بر اثر تربیت مادرم در ان سال ها سربلند بودم،در ان سال های سادگی و ترس ،که روز کارگر رادر نهان خانه ها و یا بر بلندای قله ی کوه جشن می گرفتیم، و من که فرزند یک خانواده ی کارگری بودم تا همیشه دغدغه ی بی عدالتی را داشتم که در سرزمین من بر کارگران روا می شد ،اگر چه که در این سال های اخر هرگز در تظاهرات روز کارگر شرکت نمی کردم ، به دلیل خفقان موجود و ….،امسال اما برای اولین بار در روز جهانی کارگر در پاریس بودم، قبل از رفتن به تظاهرات چندان دل و دماغی هم برای رفتن نبود ، خیال می کردم با تظاهراتی کم رمق روبرو خواهم شد ، چون دنیا به دست سرمایه دارها اداره می شود و تازه من چه نقطه ی مشترکی داشتم با مردم کشوری که هنوز در ان مهمانی تازه ام مانده پشت در، باری شوق معلم همیشگی ام مادرم، و میل دیدار اقای فرهنگ قاسمی عزیز ،مرا از خانه بیرون کشید، در مسیر مترو به سمت میدان باستیل چند جوان را دیدم که پرچم های سرخ به دست داشتند و می خندیدند و می رفتند، حدود ساعت دو نیم بعد از ظهر از ورودی شماره ی ۹ وارد میدان باستیل شدم ، و بعد از اندکی پیاده روی دوستان و یاران ایرانی را دیدم ، انچه در نگاه اول بسیار برای من عجیب بود تعداد قابل توجه نیروهای پلیس بود ،تو گویی این روز ،روزیست برای تظاهرات پلیس، در حاشیه ی خیابان ایستاده بودیم و من از سر تفنن از پلیس ها عکس می گرفتم ، که جنگ اغاز شد، گروه جوانان آنارشیست به میدان امدند وبا دادن شعارهایی علیه لوپن، راسیسم ،و شرایط قانون کار، جنگ را شروع کردند، حالا در میان جوانان که می دویدند، پلیس که پی در پی گاز اشک اور میزد، فرشاد که از شدت گاز نفسش بالا نمی امد اما همچنان فیلم می گرفت، مسعود که اعلامیه پخش می کرد ، اقای قاسمی که به فکر سلامت و امنییت یاران بود و تلاش می کرد تا مادر من و جوان های فرانسوی را داخل هتلی در همان محدوده ببرد برای اندکی تنفس،من زنده شده بودم و خیال می کردم اه اگر این روز را می شد اینگونه در ایران برگزار کرد، از بلندگوی یارانم سرود سر اومد زمستون و یار دبستانی با صدای بلند در میان دود و فرار و حمله پخش می شد، دوستانم یا در هتل بودند و یا در میان گاز و دود از دید من پنهان، ناگاه خودم را دیدم سرگردان ،میان مردمی که مردم من نبودند اما مشتاقانه به ترانه های سرزمین من گوش می دادند و برای زنده ماندن دموکراسی زندگی را زندگی می کردند، لحظه ای به خود امدم که خم شده بودم کنار دیواری و از عمیق دل می گریستم ، دختر و پسر جوانی دود سیگارشان را فوت می کردند توی صورتم به خیال اینکه حالم از گاز اشک اور بد است، و من با ان ها یکی شدم ،از پسر که اشک می ریخت عکس گرفتم و به ان ها گفتم در سرزمین من اعتراض ممنوع است و حق کارگر مرگ است و مزد گورکن از ازادی ادمی فزون تر، دختر فرانسوی بغلم کرد و گفت :سال دیگه کلی از این ها (نارنجک های دست ساز) می بریم ایران، از دوستان تازه یافته ام جدا شدم ، و با امید به تلاش شرافتمندانه ی ایرانی های حاضر در تظاهرات ، بهترین روز کارگر عمرم را در جایی گذراندم که سرزمین من نبود ، و پلیس هایش نمی کشتند و جوان هایش کوتاه نمی امدند.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.