در حالی این مطلب را مینویسم که چهار دهه از مفقودالاثر بودن برادر فداییام هوشنگ پورکریمی میگذرد. ما همچنان در همان پله اول جستجو ماندهایم و نمیدانیم که چه بر سر او آمده است که هیچکس خبری از او ندارد! انگارنهانگار که او یک انقلابی دهه پنجاه و عضو «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» بوده است.
از ۲۲ بهمن سال ۵۷ که چریکهای فدایی خلق با روبند و نقاب در دانشگاه فنی تهران و استقرار ستادشان در خیابان میکده حضور مرئی یافتند؛ این جستجوی بیحاصل تا به امروز ادامه دارد.
شماری از شهدای «چریک فدایی» همچنان مفقودالاثر هستند و تاکنون پاسخی به خانواده آنها داده نشده است که چه بر سر آنها آمده است. همه اظهار بیاطلاعی میکنند.
نود درصد بازماندگان و کادرهای اصلی که در قید حیاتاند وابسته به طیف فدائیان اکثریت هستند. یقیناً این شاخه از فدائیان میبایست مسئولیت پاسخگویی به بستگان و خویشاوندان فدائیان مفقودالاثر را بیشتر احساس کنند. اما آیا تابهحال فکر کردهاند که چنین نادیده انگاری و بیتوجهی میتواند نوعی از خشونت به مادران،پدران و سایر اعضای خانواده جانباخته باشد؟ آیا تاکنون به چشمان اشکبار مادری که عمری را تنها در انتظار یک خبر کوچک از فرزندش بوده برخوردهاند؟
مادر و پدر من جزو همین دسته از آدمها بودند که پس از سالها حسرت دریافت خبری کوچک، عمرشان به پایان رسید و رفتند. بقیه اعضای خانواده هم همچون شما در سالخوردگی هستند. نگویید که چه میتوانستید انجام دهید. اوایل انقلاب و آغاز جمهوری اسلامی که در کانون توجه بودید بهخصوص قبل از انشعاب میتوانستید. اما فقط به این اکتفا کردید که بگوئید تعداد شهدای سازمان ما بیشتر از این است و تعدادی مفقودالاثر هستند! کوچکترین تلاشی نکردید و اگر هم تلاشی کردید چون خانواده افراد مفقودالاثر را نامحرم تلقی میکردید پاسخی به آنها ندادید. هماکنون هم هیچ حرکتی انجام نمیدهید.آیا به سهم خود سعی کردهاید تا در برابر رنج بیاطلاعی از سرنوشت یک عضو خانواده احساس وظیفه و مسئولیتپذیری کنید؟
تمامی جانباختگانی که هویتشان مشخص است از این امتیاز برخوردارند که دیگر ابهامی برای خانوادهشان وجود ندارد. اما خانواده یک جانباخته مفقودالاثر همچنان گرفتار بیاطلاعی است و میبایست درد این فشارهای عاطفی و روانی مستمر را تحمل کند.
علاوه بر مواردی که اشاره کردم ،خانواده یک جانباخته مفقودالاثر با ابهامات و شایعات ترور و تصفیه خونین هم روبرو است. البته من چنین فکر نمیکنم چون اگر چنین ماجرایی اندکی واقعیت میداشت؛ جمهوری ننگین اسلامی با هیاهوی بسیار از آن بهرهبرداری میکرد و گماشتگان و مأموران امنیتی رژیم مانند محمود نادری حتماً به آن اشاره میکردند.
تردیدی ندارم که ساواک از راز افراد مفقودالاثر فدایی باخبر بوده و هماکنون این اطلاعات نیز در سازمان و اطلاعات امنیت جمهوری اسلامی بایگانی است! این سازمانهای اطلاعاتی سرکوبگر و مخوف علاقه وافری دارند که این ابهام همچنان ادامه داشته باشد، تا در اعتبار و حماسهای که فدائیان در مبارزات دوران ستمشاهی پدید آوردند خدشه به وجود آورند. آنها با یک تیر چند نشانه را دنبال میکنند و توسط اصلاحطلبان، لیبرالها و سلطنتطلبها این شایعه را قوت میدهند که راز بیاطلاعی افراد مفقودالاثر در خودزنی سازمان و ترور و تصفیه است! و شما با این نادیده انگاری و اهمیت ندادن به این موضوع برای اتاق فکری آنها خوراک تهیه میکنید.
در تمام سالهای عمر نکبتبار جمهوری اسلامی، فدائیان کنونی حتی ذرهای موفقیت و محبوبیت در مقایسه با فدائیان خلق در دوران ستمشاهی را نداشتند و اگر همچنان سعی بر این دارند که اسم فدائی را یدک بکشند به خاطر اعتبار و شرافتی است که فدائیان پیشین در جنبش چپ ایران به وجود آوردند.
حالا که قرار است از اعتبار پیشینیان خود بهره ببرید پس در حق فدائیانی که جان شیفته خود را به باور رهایی از ستم و استثمار و ایجاد دنیایی بهتر برای انسانها تقدیم خلق قهرمان کردند چنین نکنید. به این ابهام و راز پایان دهید!
اگر هم مطالبی که نوشتهام برایتان خارج از دستور کاری باشد به این معنی است که مفقودالاثرهای واقعی خودتان هستید. اما شاید اندکی امید وجود داشته باشد که هنوز کسی از جنس فدائیان آن روزگار باقیمانده باشد. شاید هم کسی مانند هوشنگ بدون حضور در این سازمانها منفرد زندگی میکند و او را میشناسد. کسی که داغ و درفش بر تن دارد و مثل من از همگی آنها خسته و کلافه است.
مختصری از برادرم هوشنگ میگویم شاید در این دنیای مرموز در گوشهای از جهان کسی باشد که او را بشناسد و به یاد آورد.
هوشنگ در فروردین سال ۱۳۳۰ به دنیا آمد و اگر زنده میبود ۶۵ ساله بود. آنچه از او میدانیم تا ۲۵ سالگی او است. چهل سال است که از او بیخبریم. از آن دسته آدمها نبود که بهقول چه گوارا در کارخانه آدمسازی انقلابی شده باشد. او خودش بود و دنیای ناهمگون و نابرابر اطرافش از او یک انقلابی ساخت. کسی در او اندیشهای به وجود نیاورد. بلکه خودش اندیشید که چه باید بکند. ازاینرو به چریکهای فدایی خلق پیوست. از دوستانی که با او در فعالیتهای دانشجویی و رزم مشترک خیلی رفیق بودند و همگی در مبارزات چریکی کشته شدند حمید اکرامی ، بهمن قریشی و مرتضی شریف را میشناسم.
هوشنگ در سال ۱۳۵۲ درحالیکه سال سوم رشته مهندسی ساختمان در دانشکده پلیتکنیک را میگذراند به دلیل فعالیتهای دانشجویی توسط مأموران امنیتی ساواک شاه دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد.پس از آزادی از زندان قصر در سال ۱۳۵۳ و امتناع از تعهدی که ساواک از او میخواست، از دانشگاه اخراج و به سربازی اجباری در پادگان مزدوران مشهد فرستاده شد. پس از فراگیری آموزش نظامی در اوایل سال ۵۴ از پادگان متواری شد و پس از پیوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق، زندگی مخفی را آغاز کرد.
از آن سال از او بیخبریم. همان کرد که خودش میگفت :برای رسیدن به رود زلال میبایستی از مرداب گذشت .