شعری از: شادی سابُجی
گلرخ بگو اغما، تو را با ناله های این قفس فریاد می دارد،
گلرخ بگو اغما، تو را در سوز این سرمای وحشی باز هم بیدار می دارد.
گلرخ بگو اغما، زبانِ چلچله های وطن را مست کرده است،
گلرخ بگو اغمای تو، اسفند و زیر دامن برفین او را هم کمی سرمست کرده است .
گلرخ بگو اغما، دلِ اسفند و چشم این دماوندِ وطن را زخم کرده است،
گلرخ بگو اغما، “تنِ نوروز بانوی برهنه جان و تن“ را باز هم اغوای خون کرده است.
گلرخ بگو اغما، کمان را باز آرش وار بر دستان خود گیرد،
گلرخ بگو اغما، همین تیر کمان را سوی این ضحاکیان رگبارها گیرد !
22 فوریه 2018- برابر با سه اسفند ماه 1396- فرانسه
پانوشت شعر:
————————————————————————-
اسفند ماه است و خبر آمده است که گلرخ ایرایی به خاطر اعتصاب غذای خشک در اغما رفته است! اگر او بمیرد ایستاده خواهد مرد! اما چه سود؟ همه ی جوانان ایران هم راهی قبرستان ها شوند آیا سودی خواهد داشت؟ این قدر بوی مرگ می آید که ایستاده مردن با نشسته مردن دیگر فرقی ندارد. همه مرده اند!
اگر او بمیرد، مسئولیت خونش را به پای چه کسانی باید نوشت؟ در میان آدمیان کوچه پس کوچه های کشور ایران اکنون چند نفر هستند که نگران حال گلرخ اند و نام او را زمزمه می کنند؟ آیا در گفت و گوهای تاکسی های کف شهرهای شلوغ و پر دود کسی از او صحبتی می کند؟