در سالگرد درگذشت استاد چیره دست نقش ها و رنگ ها، بهرام عالیوندی که در اوج شرف و افتخار هنری و میهنی پرکشید ورفت به انتشار مجدد یک یادنامه و یک مصاحبه از او می پردازیم. یاد هنرمندی که تا ابد جای خودش و راز و رمز رنگ ها و نقطه ها و فْلس های تابلوهایش، بهمان اندازه مهربانی و تواضع و صمیمیتش در قلب های آزادیخواهان و وطن دوستان ایران جاودان خواهد ماند.
کاظم مصطفوی: به یاد استاد عالیوندی، استاد رنگها و بیرنگی ها
استاد عالیوندی رفت. پرکشید و الآن کجاست؟ نمیدانم. ولی میدانم که او تنها استاد رنگها نبود. استاد نورپردازی و لایه لایه نور و ظلمت را چیدن نبود. قبل از همه چیز استاد شرف و پایداری و محبت بود. چیزی که ما همگی باید از او بیاموزیم.
استاد حرفها داشت. بیغل و غش و ساده و سرشار از محبت. بس کنم! نمیدانم چرا دلم نمیخواهد زیاد دربارهاش حرف بزنم. از او باید آموخت. او همیشه در صف اول تظاهرات و گردهماییهایی ما خواهد بود.
در زیر شعر و نوشته یی را که درباره یکی از نمایشگاههایش در سال ۲۰۰۸ نوشتم میآورم. با آرزوی این که روزی، نمایشگاهی از کارهایش را در ایران برگزار کنیم:
«با این دل تپندهتر از ماهی بر خاک
برای مردی که نقشها را رنگ میزند،
و خود بیرنگترین است،
برای استاد عالیوندی
در لایه لایۀ این پلکهای پیر
چه روزها که نهفته است!
چه روزها دیده است
این چشمهای نجیب پر از بغض
وقتی که بر کاغذ رنگی خیال
یا بوم بیرنگ غصههایش
ـ تاریک و موجز
از جوانی رنگ میگریزد
و نقش میزند دل تپندهتر از ماهی بر خاکش را.
فلسهایی لمیده بر هم.
گم در هزار توی دلهرههای ناپیدای درد.
هیبت آخرین نگاه صبوری
در مصبّ صعب عصب.
گاهی مثل سوار بختیاری قِبراق است و،
قلم در میکشد
و انگشتهایش در سپیدهها میرقصند.
و گاه با درد دشنه یی در قلب
در دالانهای خوف، مینیاتوری میآفریند؛
صافتر از سرودی در دورهای آسمان.
اغلب،
سالهاست،
دیدهام او را با غمها و بغضها
و شادیهای کودکانه و سکوتهای فرتوتش
پردههای زندگیش را رنگ میزند
بی”آه”ی کبود و تلخ خندهیی شکسته
و بیشتر، در اشکهای فروتنش شسته
قلمموی لرزانش را
و چه روزها که انگشتانش را
در جستجوی سپیدی کاغذ
سیاه کرده است.
در این شناسنامه
جز نقش پردههایش که زندگی نام دارد
هیچ کس،
هیچ چیز،
ندیده است(۸تیر۸۵).
رازها و جذّابیتهای پنهان زندگی
(در حاشیه نمایشگاه نقاشی استاد بهرام عالیوندی در پاریس)
او آن گونه ترسیم میکند که حس میکند، و آن چنان مرز واقعیت را در هم میریزد که در نگاه اول تماشاگر تابلوهایش فکر میکند هیچ ترتیب و آدابی ندارد… اما در هر تابلو رازی نهفته است. جذابیتی پنهان که با نگاه دقیقتر به آن، بیننده را با خود میکشاند، میبرد. بعد بیننده یک دفعه متوجه میشود که در جلو تعدادی دیگر تماشاگر ایستاده و مبهوت تابلویی چند در چند متر، و اغلب کوچکتر، است. سیاه با لایههایی از نور و یا رنگین، با فلسهایی تابان و خزنده.
به راستی که در این بوم سیاه و سفید، و یا رنگین، چه صبری نهفته است! چه پشتکاری و چه دقتی! وسواسهای استاد آدم را متحیر میکند؛ وسواسهایی که حاکی از جدی گرفتن خود کار توسط نقاش است. کارلوس فوئنتس (نویسنده برجسته مکزیکی) نوشته است: «این خودنمایی صرف است که ادعا کنیم چیزی ما را حیرتزده نمیکند. شاید بالاتر از خودنمایی، کودنی محض است» و بیننده تابلوهای استاد عالیوندی این خوشبختی را دارد که هیچگاه دچار کودنی نمیشود. یعنی چه در یک تابلو، و چه در سیر تابلوهای مختلف، همواره دچار حیرت میشود. سؤال، پشت سؤال. چرا، پشت چرا، در لایههای مختلف و مطبق فلسهایی ریز و درشت. عبور نور از لایههای سیاهی. در پشت هر تابلو نقاشی را می یابی ساکت و تلخ. جدّی و عبوس. در عینحال نجیب و مظلوم. و چنان دریادلانه به تو نگاه میکند که انگار سالهای سال است با تو همسفر است. و هست. حیرتآور است ولی به راستی این پیرمرد پرکار که از هیچ ثانیه عمرش به عبث در نمیگذرد و دست از خلق برنمیدارد، به واقع میزبان تو در سفر به تابلوهایش است. گاهی که خسته میشوی کنارت قرار میگیرد و با جمله یی راه را نشانت میدهد. یعنی از حیرت به حیرتی دیگر تو را میکشاند. به سؤال جدید و کشف جدید. خاصیت تابلوهای استاد همین است. تو را بیننده منفعل و بیاحساس باقی نمیگذارد. به کنش و واکنش وادارت میکند. به سؤال جدید میرسی. همیشه علاوه بر دیدن یک نظم دقیق، از خودت میپرسی چرا این “پا” از چارچوب تابلو بیرون زده؟، چرا آن “دست و پا” آنگونه قرار نگرفته که در دنیای واقع، واقعاً هست. آن پرنده کیست؟ در چشمان کوچکش هراسی پیداست، و اکنون در آغوش زنی آرمیده است، راستی آن زن، با آن همه مهر، که در صورت و لبهایش موج میزند، کیست؟ مادری؟ محبوبی؟ و یا تمثیلی؟ تمثیلی از یک زن ازلی و ابدی. از زایایی و باروری اسطورهای انسان که در تابلوهای دیگر تکرار شده است. یکبار با بوسه بر لب همان پرنده تابلوی قبلی، و بار دیگر، با گلی سرخ و پر پر در میان انبوه خطوط سیاه برسینه¬اش. آن کودک که بهصورتی غیرمتعارف در آغوش زنی هست، آیا همان پرنده آشنا، که در تابلوهای دیگر هم دیده یی نیست؟ پاسخ را وقتی مییابی که تابلوها به انتها رسیده باشند. آنجاست که با حیرت بسیار کشف میکنی به راستی این خود زندگی است که دارد از بطن زوایای تاریک و روشن میروید.
نمایشگاه اخیر استاد بهرام عالیوندی، در پاریس مثل همیشه با استقبال بازدید کنندگان و دوستداران هنر مواجه شد.
این نمایشگاه به مدت سه هفته در یکی از معروفترین مناطق پاریس در منطقهیی که گالریهای مشهور پاریس قرار دارد، همراه با آثار دو نقاش دیگر فرانسوی برگزار شد و مورد توجه صاحبنظران و شهروندان فرانسوی قرار گرفت.
این گالری از یکسال پیش برای نمایش آثار بهرام عالیوندی رزرو شده و ۱۵اثر از تابلوهای استاد در سال۲۰۰۷ را به نمایش گذاشت. استاد در توضیح این آثار آنها را در رابطه با مقوله آزادی و برابری زن و مرد قرار میداد.
یکی از بازدیدکنندگان میگفت: «سبکی که استاد عالیوندی، که از ۴۵سال پیش دنبال میکند، استفاده از خط و نقطه سیاه و یا با رنگهای مختلف برای ترسیم آثار خود است. این سبک و نقاشیهای بهرام عالیوندی، بهشتی تشکیل شده از خط و نقطه است که پلی روحی و فرهنگی بین شرق و غرب است. هر تابلو تسلط استاد را به تکنیک نقاشی غرب و فرهنگ و هنر سرزمین خویش را به نمایش میگذارد».
گفتگو با استاد بهرام عالیوندی
ایران زمین ـ شماره 3 ـ 19خرداد1373
به بهانهٌبرگزاری نمایشگاه آثار استاد عالیوندی، خبرنگار «ایرانزمین» گفتگویی با ایشان انجام داده که در زیر ملاحظه می کنید. استاد عالیوندی، که از سالها پیش در اتریش به سر می برد، از پرکارترین هنرمندان ایرانی در تبعید است. تعداد آثاری که او طی ده سال اخیراً به وجود آورده از 1500 تابلو بیشتر است. او تا کنون چندین نمایشگاه در کشورهای آلمان و اتریش برگزار کرده است.
عالیوندی، با موهای سفید، لهجهٌ شیرازی و گرمی و شور مردم آن سامان، کمتر حاضر می شود دربارهٌ خود و آثارش صحبت کند. می گوید: زبان من، تابلوهای من هستند. من با زبان نقاشی حرف می زنم. او از کودکی به نقاشی علاقمند بود، اما، به قول خودش،تا 27سالگی در شیراز آثار دیگران را کپی می کرد و در کار دکور تئاتر و ساختن پلاکاردهای رنگی برای سینماها بود. در هنرستان کمال الملک تعلیم نقاشی گرفت و به خاطر استعداد درخشانش در این رشته بورس تحصیل در خارج کشور به او تعلق گرفت، امّا ساواک مانع خروج او از کشور شد. وی سپس در ادارهٌ هنرهای سنتی وزارت فرهنگ و هنر به عنوان طرّاح مشغول کار شد. بعد از تأسیس دانشکدهٌ هنرهای تزیینی، عالیوندی در این دانشکده، در رشتهٌ نقاشی تزیینی به تحصیل پرداخت. و دورهٌ تخصصیش را زیر نظر یک استاد فرانسوی به پایان رساند. طی دورانی که اداره هنرهای ملی کار می کرد، آموزش هنرهای سنّتی را به هنرجویان رشته نقاشی به عهده داشت و ساعتها هنرجویان را به موزهٌ ایران باستان می برد و رمز و رازهای خطوط و نقوش آثار هنری قدیمی ایران را به آنان می آموخت.
استاد عالیوندی در سال1984، مانند بسیاری از هنرمندان آزاده و شریف ایرانی، به ناچار جلای وطن کرد و از آن زمان تا کنون در اتریش به سر می برد.
ـ آقای عالیوندی ممکن است دربارهٌ سبک آثار خودتان توضیحاتی بدهید؟
همان طور که می دانید من مدتهای طولانی در ادارهٌ هنرهای ملی وزارت فرهنگ و هنر به عنوان طرّاح کار کردم. طرّاحی در ادارهٌ هنرهای ملی و آشنایی با هنرهای قدیمی و سنتی ایران فرصتی بسیار گرانبها برای من بود که راز این هنرها را بشناسم و تجربیات گرانبهایی به دست آورم. در همین سالها بود که ضمن کشیدن طرح برای طرّاحان قلمزن روی نقره، با شگفتی متوجه نقشهای فلس بر روی سینیها، گلدانها و ساغرهای نقره شدم و سخت شیفتهٌ آنها شدم، تا آن جا که همهٌ فکر و کوششم این بود که روزی بتوانم این فلسها را در تابلوهای خود پیاده کنم. حالا بیش از 25سال است که ضمن کار، این فلسها را زیرورو می کنم و با آنها چون کودکی به بازی نشسته ام، تا آن جا که امروز دیگر این فلسها ـ بدون آن که ادعای صاحب سبک بودن داشته باشم ـ چه در آثار رنگی و چه سیاه و سفید، بیانگر هویت هنری من و به قول اکثر منتقدان، «امضا»ی من است. البته مدتهای طولانی تابلوهای فیگوراتیو با فلس می ساختم، ولی امروزه از آنها به فلسهای آبستره رسیدهام، و با همین فلسهای آبستره است که در اعماق کائنات به دنبال حیات دیگری هستم.
بد نیست بگویم تحقیقات و کشفیات فضایی اخیر، به فلسهای رنگی، خطوط سیاه منحنی و نقطهپردازیها و آبرنگهای من، شور و زندگی دیگری بخشیده است.
انگار اسطورهها و قهرمانان اساطیری نیز نقش عمدهیی در آثار شما دارند، نه؟
بله، من به میتولوژی علاقهٌ خاصی دارم، و این طبعاً اثرات خودش را روی کارهای من میگذارد. میتولوژی سرزمین خودمان، هند، و بهطور عام میتولوژی شرق، برایم الهام بخش است. در این سری کارهای من، اصلیترین تم، جنگ بین نور و ظلمت و پیروزی نور بر ظلمت است. از همین رو منتقدان مرا نقاشی خواندهاند که از تاریکیها نور و امید می آفریند.
این جنگ در تمام اساطیر ما وجود دارد. در سرتاسر شاهنامهٌ فردوسی این جنگ هست، و نهایتاً پیروزی با نور و روشنایی است.
چند سال پیش در هزارهٌ فردوسی، نمایشگاهی از نقاشیهای من در مرکز یونسکو در وین به نمایش گذاشته شد که 33 تابلو آن به اساطیر شاهنامه مربوط می شد.
طبعاً تمامی آثار یک هنرمند برایش عزیز و دوستداشتنی است، امّا می خواهم بدانم کدام یک از تابلوهایتان را بیشتر دوست دارید و برایتان خاطره انگیز است؟
در میان کارهایم بیشتر از همه به تابلو فرهاد علاقه دارم. این تابلو را به یاد مجاهد شهید فرهاد پاکزاد کشیده ام. بعد از آن تابلو فروغ جاویدان و بعد تابلو پیروزی نور بر تاریکی..
این روزها دربارهٌ هنر متعهّد زیاد بحث می شود، نظر شما چیست؟
من در نقاشی هیچ گاه از قبل فکر نمی کنم که چه چیز می خواهم بکشم، بلکه کاملاً تابع احساسم هستم. البته معتقدات و تفکرات من در این آفرینش تأثیر دارند، ولی اگر بخواهم روی چیزی از قبل فکر کنم و طرح بریزم و بعد روی آن کار کنم، این را دیگر اثر هنری نمی دانم. در واقع به نظر من، هنر تبلور احساس هنرمند، یعنی تبلور احساس جامعه است. این تقسیم بندی هنر برای هنر و هنر برای مردم را هم قبول ندارم. اصلاً موضوع این نیست. هر هنرمندی بار زمان خودش را دارد. تعهد در هنر را باید از این زاویه نگاه کرد، نه به شکل مبتذلی که مثلاً امروز رژیم آخوندی برای هنرمندان نسخه می پیچد. این یک نوع سانسور و خودسانسوری است. در واقع به نظر من بحث بر سر هنرمند متعهّد است و نه هنر متعهد؛ هنرمندی که زیر بار رژیمهای دیکتاتوری نمی رود. طبعاً مردم انتظار دارند که هنرمندی که سالها حمایت و تشویقش کرده اند به رژیمهایی مثل دیکتاتوری تروریستی خمینی «نه» بگوید؛ دوست دارند که به چنین رژیمی مشروعیت ندهد و اگر توانست تلنگری هم به آن بزند. هنرمندی که انگیزه اش را از مردم می گیرد و از آنها تغذیه می کند، نباید و نمی تواند به مردم پشت کند. وقتی فلان هنرمند از ایران می آید این جا و دوباره برمی گردد به کشوری که زیر حاکمیت آخوندهاست و می گوید بله من این جا هستم در کنار «ملت» می خواهد به این رژیم مشروعیت بدهد. در حالی که صدها و هزاران هنرمند ایرانی شرایط سخت غربت و زندگی در تبعید را به ننگ تسلیم و زندگی در حاکمیت آخوندها ترجیح داده اند.
آقای عالیوندی، طی سالهایی که در کشور بوده اید چه کار می کردید؟
من سال1984(1363) از کشور خارج شدم و با آن که بیماری قلبی، سخت آزارم می داد، اما دلگرمی پیوستن به مقاومت، آن هم در چنین غربت جانکاهی، به من انگیزه و توان می داد. طی این سالها کار بسیار سنگین و فشرده یی در زمینهٌ نقاشی داشته ام؛ گاه در روز 12 تا 18ساعت کار می کنم. اگر چه غربت خیلی سخت و ناگوار است، به خصوص برای کسی که کار هنری می کند، اما انگیزه و شوری که از بودن در کنار مقاومت مردم ایران می گیرم، برایم بسیار دلنشین و امیدوارکننده است. همین است که مرا زنده نگه می دارد و به من نیرو می دهد، تا رنج دوری از یار و دیار را تحمّل کنم. طبعاً مجموع این عوامل به طور ناخودآگاه عمیقاً بر آثار من تأثیر می گذارد.
آخرین سؤال: وضعیت نقاشی و نقاشان ایران را در شرایط فعلی چگونه می بینید؟
تا جایی که به هنرمندان ایرانی در خارج کشور برمی گردد، بعضاً کارهای ارزنده یی انجام می گیرد، که البته بسیاری از آنها ناشناخته باقی می ماند. اما در داخل کشور، فکر می کنم هیچ چیز گویاتر از نقل قولی که روزنامهٌ اطلاعات از خامنه ای در جمع استادان نقش نگاری اسلامی ـ ایرانی آورده، نیست. خامنه ای در تجلیل از هنر نقاشی گفته است: «من در منزل تابلویی از آقای فرشچیان دارم که خود ایشان چند سال پیش به من هدیه کردند. هر وقت من این تابلو را تماشا می کنم، اشکم سرازیر می شود. با اینکه سینهٌ من از روضه های صبح و عصر عاشورا پر است و ما خوب می دانیم که دربارهٌ این روز چه نوشته و چه سروده اند، و با این که می گویند انسانهایی که اهل این امور هستند دیگر خودشان گریه نمی کنند، اما آقای فرشچیان با اثر هنریشان روضه یی می سراید که همهٌ ما را به گریستن وامی دارد و این هنر چقدر پرفایده و پرمغز است». حالا خودتان قضاوت کنید بر سر هنری که شکوفایی آن به تعریف آخوند خامنه ای چنین است، در آن کشور چه آمده است….
میلاد مسیح
سی مرغ و سیمرغ