(متن کوتاه شدۀ سخنرانی در «گفتارهای برکلی» ۱۷ اوت ۲۰۱۴)
«ملیت» شاید در هیچ جای دنیا به اندازۀ ایران خوار شمرده نشده باشد. چنانکه بندرت کسی را میتوان یافت که به ملیت ایرانی خود ابراز سرافرازی کند.
ملایان شیعه در خوارانگاری ملیت ایرانی در صف نخستجای دارند و از دیرباز از هیچ کوششی برای دامن زدن به کینه و نفرت نسبت به مظاهر «ایرانیت» فروگذار نکردهاند. از جملۀ آنان، خمینی است که در این باره سخنانی گفته که اخیراً برخی از آنها را از آثارش حذف کردهاند! نمونه:
«ما ایران را ستایش نمیکنیم، ما خدا را ستایش و عبادت میکنیم؛ چرا که میهن پرستی نام دیگری است برای الحاد. من میگویم بگذارید تا این سرزمین (ایران) بسوزد. من میگویم تا این سرزمین ناپدید شود. در صورتی که اسلام فاتحانه در باقی جهان پدیدار خواهد شد».(۱)
او در فرصتی دیگر گفت:
«ما ملت را و فداکاری در راه میهن را در سایه اسلام میپذیریم. ما ملیت را در سایه تعالیم اسلام قبول داریم و ملت، ملت ایران است، برای ملت ایران هم، همه جور فداکاری میکنیم، اما در سایه اسلام، نه اینکه همهاش ملیت و همهاش گبریت. ملیت، حدودش حدود اسلام است.» (۲)
واقعاً حیرتانگیز است که رهبران اسلامی تا چه حد با ایران دشمنی دارند! این پدیده در جهان استثنای بزرگی است زیرا دین در دیگر کشورهای جهان نه تنها با ملیت اختلافی ندارد، بلکه جنبۀ مهمی از آن را تشکیل می دهد. تا بدانجا که هویت مذهبی در برخی کشورها، مانند یونان و ارمنستان، مهمترین تکیهگاه هویت ملی است.
علت اصلی نفرت متولیان اسلام از ملیت ایرانی این است که مسلمانی ایرانیان برای ملایان همیشه مشکوک بوده است و چون آنان ایرانی بودن را، چنانکه در نقل قول از خمینی دیدیم، با «گبریت» یکی میگیرند، تصور میکنند هرچه بر آن بتازند و بکوشند رابطۀ مسلمانان ایرانی را با گذشتۀ خود قطع کنند، آنان مسلمانتر خواهند شد!
جالب اینجاست که حملۀ ملایان به ملیگرایی ایرانی، گویا از موضع «جهان وطنی اسلامی» است! آری، ملایانی که جز مسلمان شیعۀ دوازده امامی برای هیچ کس حق حیات قائل نیستند، به ملیت میتازند و از چپ ها یاد گرفتهاند بگویند، «ملت» را امپریالیستها برای تقسیم جهان به واحدهای کوچک اختراع کردهاند تا بهتر بتوانند آنها را استعمار کنند!
گروه دیگری که ملیت ایرانی را برنمیتابد «چپ»ها هستند. آنان با نگرش طبقاتی و انترناسیونال، تاریخ را از یکسو تاریخ ستم و بهرهکشی طبقات بالا میبینند و از سوی دیگر هدفشان همبستگی زحمتکشان جهان ورای مرزهای جغرافیایی است. بنابراین به گذشتۀ تاریخی به دیدهای منفی مینگرند و تاریخنگاران چپ، از جمله احسان طبری و مرتضی راوندی تنها بدین هدف به تاریخ میپرداختند که با شرح سیاهکاری ستمکاران و مظلومیت زحمتکشان به «آگاهی طبقاتی» دامن زنند و در این راه حتی از استفادۀ ابزاری از شاهنامه ابا نداشتند.
نمونه: در «حماسۀ داد» نویسنده فردوسی را دادستانی جلوه میدهد که «خودکامگیها، خیانتها و ستمگریهای شاهان» (۳) را افشا میکند! و شاهنامه را به دادنامهای علیه «رژیم» بدل میسازد: «بلایی که سواران و کارداران شاه به سر مردم میآوردهاند، آن چنان شبیه بلای مأمورین رژیم محمد رضا شاهی است که مشکل بتوان گفت این اشعار هزار سال پیش سروده شده است.»(۴)
جبهۀ سوم را، هرچند در وهلۀ اول ممکن است پارادوکس (تناقضنما) بنظر آید، دربار پهلوی تشکیل میداد. کوششهای دوران رضاشاه برای تبدیل ایران به جامعهای رو به پیشرفت، که در دوران پهلوی دوم ادامه یافت، طبعاً برای میلیونها ایرانی که خود در نهادهای گوناگون فعال بودند باعث خشنودی و سرافرازی بود.کافی بود کشور از نظر سیاسی نیز گامهایی به پیش بردارد تا ایران جایگاه شایستهای در جهان بدست آورد. اما نظام حکومتی بهجای تحول به سوی دموکراسی به سوی تشدید استبداد فردی سیر میکرد. از آن بدتر رژیم شاه از میراث فرهنگی ایران برای توجیه خودکامگی خود سؤاستفاده میکرد؛ با این ادعا که گویا در فرهنگ ایرانی سرسپردگی به دیکتاتورمنشی شاهانه نهادینه است!
بهررو، از یک سو مبارزۀ اسلامگرایان و «چپ»ها با مظاهر فرهنگ و ملیت ایرانی و از سوی دیگر دیکتاتورمنشی حکومتی، نسل جوان را به چنان بحران هویتی دچار ساخت که حکومت اسلامی را پذیرا شد.
اما اینک پس از ۳۵ سال که از انقلاب اسلامی و آغاز سقوط همه جانبۀ کشور میگذرد باید پرسید که با تکیه بر کدام پایگاه فکری و فرهنگی ممکن است روند امروزی ترمز شود و ایران به سوی آیندهای روشن گام بردارد؟
روشن است که گام نخست در این راه شناخت درست جامعه است. نویسندگان ایرانی در سدۀ گذشته همواره کوشیدهاند نارساییها را توصیف کنند، اما برشمردن نارساییها کمکی به غلبه بر آنها نمیکند، بلکه مهمتر این است که بتوانیم تواناییهای جامعه را نیز بشناسیم و با توجه به آنها راه آینده را ارزیابی کنیم.
تاریخ پژوهان و جامعهشناسان جهت بدست دادن تصویری همه جانبه از جوامع مدتهاست از شیوۀ «مدلپردازی» استفاده میکنند. «مدل پردازی» یا «پیکره نگاری» که از کاراترین ابزار علمی به شمار میآید، برای هر جامعهای از زمان پیدایش تا به امروز با در نظر گرفتن تمامی ویژگیهای زیربنایی (از منابع طبیعی تا مرحلۀ رشد اقتصادی) و همۀ عوامل روبنایی (از اعتقادات مذهبی تا سیستم قضایی و از سنتهای اخلاقی تا نظام سیاسی) پیکرهای میپردازد. در این پیکره هر یک از این ویژگیها مانند اندام موجودی زنده در کنش و واکنش با دیگر ویژگیها در طول زمان در نظر گرفته میشود. بوسیلۀ پرداخت چنین پیکرهای میتوان هم روندهای تاریخی دراز مدت را بررسی کرد و هم در هر مقطع زمانی تصویر دقیقی از رویدادها بدست داد.
مهمترین مزیت پیکره پردازی این است که نشان میدهد، جوامع بشری از گذرگاههای کمابیش یکسانی میگذرند و در مراحل مشخصی با هم قابل مقایسه هستند. بدین طریق مثلاً میتوان نشان داد که شیوۀ زندگی، روابط اجتماعی و ویژگیهای فرهنگی همۀ قبایل بیابانگرد در صحراهای آسیا و آفریقا از سرشتی کمابیش یکسان برخوردار بودند و یا چگونه در شهرنشینی، دانشها، هنرها و روابط حقوقی شکل گرفتند و رفته رفته تکامل یافتند.
مزیت دیگر پیکره پردازی تاریخی این است که پدیدهها و روندهای نابهنگام را نمایان میسازد. مثلاً نشان میدهد که جنبش مزدکی در جامعۀ فئودال ساسانی نابهنگام بود و دیر یا زود محکوم به شکست؛ همچنانکه شورش اسپارتاکوس نیز در امپراتوری روم نمیتوانست قرین موفقیت شود.
روش پیکره پردازی جایی برای انکار واقعیتهای تاریخی بجا نمیگذارد. در مورد ایران مثلاً نشان میدهد که پیامد حمله و تسلط اعراب مسلمان تنها تغییر دین نبود، بلکه سیر طبیعی تمدن ایرانی گسسته شد، زیرا دستگاه اداری، ساختارهای حقوقی و روبنای فرهنگی کشور نیز در هم شکست و دیگر امنیت لازم برای رشد اقتصادی فراهم نبود. فراتر از آن با شکست حکومت مرکزی مقتدر، دروازه های ایران برای حمله و غارت هرگونه اقوام بیابانگرد غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، مغولی و تاتاری گشوده شده بود.
با اینهمه پس از گذشت هزار سال میبینیم که در نیمۀ دورۀ صفوی، ایران پس از اینهمه خرابی و نابسامانی (چنانکه سعید نفیسی با بررسی صنایع ساعتسازی، اسلحهسازی و پارچه بافی … نشان داده است)(۵) هنوز از دیگر نقاط دنیا، حتی اروپای دوران نوزایی (قرن ۱۵م.)، عقبتر نیست. حال اگر از این دوره دوباره به گذشته بنگریم، میتوان تصور کرد که ایران پیش از حملۀ اعراب در چه سطحی بوده است!
استفاده از پیکره پردازی تاریخی بررسی علمی و عقلانی تاریخ را ممکن میسازد و از دروغپراکنی و استفادۀ تبلیغی از آن جلوگیری میکند. بهویژه اگر از امکان دیگری که پیکره پردازی در اختیار میگذارد استفاده کنیم و آن مقایسۀ تحلیلی جوامع است. بدینصورت که اگر پیکرهای از جوامع همدورۀ ایران باستان پرداخته شود میتوان رفتار و اعمال پادشاهان ایران و قیصرهای رومی همدورۀ آنان را مقایسه کرد و یا ویژگیهای جامعۀ کاستی ایران را با توجه به جامعۀ بردهدار روم بررسی نمود.
حال اگر تاریخ معاصر ایران را در نظر بگیریم میبینیم که از دوران صفویه بود که اروپا رو به پیشرفت نهاد و ایران نه تنها عقب ماند که رو به اضمحلال رفت. حال باز هم به کمک مقایسۀ تحلیلی میبینیم که کشورهای اروپایی نیز در آستانۀ ورود به عصر جدید ده قرنی در دوران قرون وسطی درجا میزدند و زیر بار حکومتهای استبدادی و فشار مذهبی با فقر و طاعون دست بگریبان بودند. حال اگر قدمی به جلو برداریم و بدنبال یافتن نقطۀ شروعی باشیم که غرب از آنجا به بعد توانست از شرق جلو بیافتد، با جنبش مذهبی لوتر در آغاز سدۀ ۱۶م. روبرو میشویم. زیرا این جنبش بود که باعث شد تسلط فلجکنندۀ کلیسا بر زندگی مادی و معنوی اروپاییان تضعیف شود و در برابر آن در طول کشمکشهای مذهبی ذهن بخشی از مردم از عقاید و خرافات گذشته رها شده، بتوانند به دانشپژوهی و اندیشهورزی روی آورند و کلیسا نیز دیگر نتواند از آن جلوگیری کند.
چون در تاریخ معاصر ایران بدنبال چنین جنبشی بگردیم به جنبش بابی برمیخوریم؛ که از جهاتی مهم قابل مقایسه با جنبش لوتری است. با این تفاوت که این جنبش نه تنها نتوانست بر حاکمیت مذهب قرون وسطایی بر ایران خللی وارد کند، بلکه آنچنان وحشیانه سرکوب شد که گویی آمدن و رفتنش اثری محسوس در جامعه بجا نگذاشت. فراتر از آن ملایان شیعه که در عصر صفوی جیرهخوار دربار بودند، اینک به بهانۀ مبارزه با بابیگری دشمنان و رقبای خود را نابود کردند و اموالشان را صاحب شدند و بدین وسیله در طول نیم قرن عصر ناصری به پایگاه قدرت مستقل و حتی نیرومندتری از دربار بدل شدند. به هوش زیادی نیاز نیست که دریابیم سرنوشت جامعهای که در آن رفرم مذهبی موفق گردید و جامعهای که در آن شکست خورد نمیتوانست یکسان باشد.
خاصه آنکه پیروزی نسبی رفرم لوتری در قرن ۱۶م. تازه اول کار بود و از آن پس تا قرن ۱۹م. به مدت ۴ قرن اروپا تحولات عظیمی را از جمله «تأمین آزادی مذهب»، «ظهور فیلسوفان عصر روشنگری»، «انقلاب علمی و صنعتی» و بالاخره انقلاب کبیر فرانسه را از سر گذراند و ضرباهنگ پیشرفتش هر چه سریع گشت.
این تحولات به پیدایش پدیدۀ نوینی در تاریخ بشر منجر شد و آن برآمدن «ملت» بود. تا اواخر قرن ۱۸م. در هیچ جای اروپا نیز ملت به مفهوم امروزی شناخته نمیشد و homeland و Heimat «زادگاه» بود. تازه پس از انقلاب فرانسه بود که با دفاع از آرمانهای انقلاب مفهوم نوین Nation «ملت» در اذهان نقش بست و باعث شد که در تمامی قرن ۱۹م. اندیشه دربارۀ آن به مهمترین دغدغۀ اندیشمندان اروپایی بدل شود.
پس از آن نیز هرچند در نیمۀ اول قرن بیستم مفهوم «ملت» در سایۀ ایدئولوژیهای مارکسیستی و فاشیستی جاذبۀ خود را تا حدی از دست داد، اما پس از جنگ جهانی دوم که نوسازی مدنی در دستور کار جوامع پیشرفته قرار گرفت، تئوریپردازی دربارۀ «ملت» نیز دوباره در کانون اندیشۀ سیاسی قرار گرفت.
علت علاقۀ اندیشمندان به این موضوع شگفت انگیز نیست، زیرا تجربه و علم نشان می دهند که تحقق آزادیهای فردی، رفاه و امنیت اجتماعی، هویت فرهنگی و دیگر نیازهای زندگی شهروندی تنها در چهارچوب واحد ملی ممکن است. امیدواریم روزی این نیازها در چهارچوب جهانی برآورده شوند، اما تا آنروز جامعۀ بشری به تکاملی همه جانبه و دراز مدت نیاز دارد. وانگهی مسیر حرکت بسوی جهانی متحد از گذرگاه نزدیکی کشورهایی می گذرد که در آنها “جامعۀ مدنی” civil society تحقق یافته باشد.
از اینرو مبارزه برای تبلور ملیت نه تنها کهنه نشده، بلکه کوشش برای تقویت و بهبود واحدهای ملی والاترین، ثمربخشترین و شایستهترین فعالیت انسان مدرن است. در پدید آمدن «ملت» هرچند سرزمین مشترک، زبان مشترک و گذشتۀ تاریخی مشترک مؤثراند، اما مهمترین جنبۀ آن خودآگاهی مردمی است که اراده کردهاند در کنار هم زندگی کنند و با همکاری و یاری یکدیگر جامعۀ خود را شایسته و نیک سازند. بنابراین «ملت» در درجۀ نخست آرمان مشترکی Construct است که اعضای جامعهای را به هم پیوند میدهد.
اینک جا دارد که به پرسش اصلی بازگردیم و ببینیم چگونه ممکن است که جامعۀ ایران بر عقب ماندگی خود غلبه کند؟ اشاره شد که کشورهای اروپایی در طول پنج سده تحولات عظیمی را پشت سر گذاشتند تا بالاخره به بنای جوامع دموکراتیک روی آوردند. در این میان باید در نظر گرفت از میان تحولات یاد شده دو تحول اساسی بود:
نخست رفرم مذهبی که بدان رهایی از نفوذ نهادهای مذهبی بر سیاست، علم و هنر به شکوفایی همه جانبۀ فرهنگی منجر میشود.
در مرحلۀ دوم پیدایش ملت میسر میشود که بدان جامعه میراث فرهنگی خود را با موازین مدنیت نوین پیوند میدهد و با تکیه بر خودآگاهی ملی در راه تحقق جامعۀ مدنی گام برمیدارد. بدین طریق همۀ کشورهای پیشرفتۀ جهان بدون استثنا پیشرفت خود را مدیون تحول و بیداری ملی هستند. تا بدانجا که میتوان از دو نوع ملیت سخن گفت: ملیت کشورهای عقب مانده و ملیت کشورهای پیشرفته. اولی ساکنان کشوری را در بر میگیرد که «رعیت» و «تابع» حکومتی قرون وسطایی هستند و دومی مجموعۀ شهروندانی را تشکیل میدهد که آگاهانه و آزادانه عضویت در جامعهای دمکراتیک را پذیرفتهاند.
چنانکه اشاره شد، جنبش بابی فرصتی تاریخی بود که میتوانست با رها کردن ایرانیان از سلطۀ فلجکنندۀ مذهب قرون وسطایی جامعه را در مسیری قابل مقایسه با اروپا قرار دهد. اما شکست این جنبش کوششهای عظیم ایرانیان در راه پیشرفت را در دو قرن گذشته سترون ساخت و در نهایت به پیروزی کامل پاسداران قرون وسطا منجر گردید.
با اینهمه جای خوشبختی است که هنوز حرف آخر دربارۀ امکان غلبه بر عقب ماندگی ایران زده نشده است و اگر ایرانیان به پیشگامی نخبگان خود بتوانند به تبلور ملیت مدرن موفق شوند، خواهند توانست بر بنبست کنونی نیز غلبه کنند و به گردونۀ تمدن بشری بازگردند.
اگر جامعۀ ایران بخواهد بسوی آیندهای شایسته حرکت کند و جایگاهی در خانوادۀ کشورهای پیشرفته بیابد، ناگزیر باید بتواند میراث فرهنگی خود را با موازین جوامع مدرن پیوند دهد. از سوی دیگر تنها در سایۀ ملیت مدرن ایرانی است که اقلیتهای قومی، مذهبی، جنسی … به آزادی، امنیت و رفاه دست خواهند یافت.
شگفتانگیز است که «ملیت» که در نگاه بسیاری ایرانیان خوار انگاشته میشود، تنها زمینهای است که بر آن نوسازی ایران قابل تحقق است. ملیگرایی مدرن نه تنها امروزه والاترین و مترقیترین جریان اجتماعی است، بلکه در آیندهای بسیار طولانی نیز «ملت» مناسبترین نهاد اجتماعی باقی خواهد ماند و ایرادگیران به ملیگرایی کسانی هستند که وابستگی مذهبی و یا قومی خود را بر وابستگی ملی ترجیح میدهند و در واقع از موضعی قرون وسطایی دفاع میکنند.
اینک پرسیدنی است که آیا هرگونه «ملیت» از سرشتی مثبت برخوردار است و ملی گرایی به هر شکلی قابل دفاع است؟
پاسخ این پرسش منفی است و اندیشمندان میان دو نوع ملیگرایی تفاوت قائل هستند: یکی ملیگرایی Inclusive ، که معادل آن در فارسی میتواند ملیگرایی «همگرا» و یا «باز» باشد. ملیگرایی باز که میهن دوستی مدرن نیز نامیده می شود، در درون جامعه همۀ افراد و گروههای اجتماعی را ورای جهت گیری سیاسی و یا هویت فرهنگی دربرمیگیرد. در نمود خارجی نیز، برای دیگر جوامع همان ارزش و اهمیتی را قائل است که برای خود میطلبد.
نوع دیگر ملیگرایی Exclusive است و نزدیکترین معادل برای آن شاید ملیگرایی «بسته» و یا «انحصارطلب» باشد. بدین صورت که این نوع ملیگرایی در درون کشور تنها یک گروه اجتماعی را در پیوند با سرزمین خودی به عنوان ملت می شناسد و با دیگر گروههای اجتماعی مرزبندی میکند و آنان را بیگانگانی در درون مرزهای کشور میشمارد. به همین روال خود را برتر از دیگران تصور میکند و رؤیای تسلط بر جهانیان را در سر میپرورد.
«ناسیونال سوسیالیسم» در آلمان نمونۀ بارز ملیگرایی انحصار طلب بود. نازیها با تصوراتی غیرعلمی یهودیان، اسلاوها و کولیهای آلمانی را بیگانه و مانع رشد کشور میشمردند و از سوی دیگر ملت آلمان را ملت برتر و شایستۀ حکومت بر جهان تلقی میکردند.
ناسیونالیسم عربی نمونۀ دیگری از ناسیونالیسم انحصارطلب است، چنانکه «ملت عرب» را از ویژگیهای برتری مانند داشتن فصیحترین زبان دنیا، بهترین و آخرین دین دنیا و .. برخوردار میانگارد و آرزو دارد با از میان برداشتن اقلیتهای یهودی و مسیحی در درون کشورهای اسلامی و تسلط بر کشورهای غیرمسلمان، راه بازگشت به دوران طلایی گذشته را هموار سازد.
چون از این دیدگاه به ایران بنگریم آن را (در کنار هند و ایالات متحده) یکی از «باز»ترین جوامع مییابیم. مفهوم «ایران» که در عصر داریوش پدید آمد همواره همۀ اقوام، پیروان همۀ ادیان و وابستگان به تیرههای گوناگون ساکن این سرزمین را در برگرفته است. این سرشت اصلی و پایدار جامعۀ ایران در دو هزار و پانصد سال گذشته بوده است و بهترین زمینۀ قابل تصور را برای فرارویی به سوی جامعۀ مدنی استوار بر حقوق شهروندی و نهادهای دموکراتیک در خود پرورده است.
از نظر فیلسوف فرانسوی، ارنست رنان (۱۸۹۲ـ ۱۸۲۳م.) پیدایش آثار ادبی ملی نخستین سنگ بنای هویت مدرن است. در چنین اثری مفهومی از «همبستگی ملی» بازتاب مییابد که همۀ اعضای جامعه را فراسوی وابستگی قومی، مذهبی، جنسی… در بر میگیرد و بدین سبب دموکراسی اجتماعی و منزلت شهروندی در آن نهادینه است.(۶) فرانسویان از ملیت خود تصویری دارند که برای نخستین بار در آثار ویکتور هوگو بازتاب یافت. ملت انگلیس بدون شکسپیر قابل تصور نیست؛ بدینسان ملت آلمان بدون گوته، ملت روسیه بدون تولستوی و هویت امریکایی بدون آثار فرانکلین و امرسون قابل تصور و تحقق نمی بود.
از این دیدگاه، ما ایرانیان تقریباً هزار سال پیشتر از اروپاییان ادبیات ملی داشتیم، که گل سرسبد آن شاهنامۀ فردوسی است. شاهنامه تابحال بیشتر بعنوان اثری رو به گذشته مورد توجه قرار گرفته است، اما از دیدگاه ملیت مدرن نیز پدیدهای بینظیر است. شاهنامه نه تنها مفهوم ملیت فراگیر ایرانی را میپرورد که هیچگونه تبعیض قومی، مذهبی، نژادی و جنسی را نمی پذیرد. بر این اساس همانطور که باقر پرهام بخوبی نشان داده است، شیوۀ حکومت مورد نظر فردوسی همان دمکراسی خردمندانۀ مورد نظر اندیشمندان و طراحان «ملت» در اروپای سده های ۱۹م. میلادی است.(۷)
بنابراین جامعۀ ایران از ویژگیهای مهمی برای تحول بهسوی ملیت مدرن برخوردار است. از جمله اینکه اکنون گروه چند میلیونی ایرانیان در داخل و خارج از کشور به چنان سطح بالایی از رشد رسیدهاند که دانش، آگاهی و کاردانی آنان میتواند هر مانعی در راه یافتن سرافرازی و ارادۀ سازندۀ ملی را از میان بردارد.
انقلاب مشروطه نخستین کوشش برای زایش ملت ایران بود. این کوشش از یک سو به سبب دشمنی ملایان و از سوی دیگر به علت سطح پایین آگاهی مردم به موفقیت کامل نیانجامید. امروزه اما همه گونه شرایط تحول بسوی بیداری ملی به استثنای برخی موانع ذهنی فراهم است که آنهم به کوشش و ارادۀ مشترک فرهیختگان میتواند به آسانی بر طرف شود. بدین هدف فعالیتهای زیرین ضروری مینماید:
ـ میراث فرهنگی ایران خردمندانه و با تکیه بر دانش امروزی بررسی شود و احیاناً از جنبههای ناراست و ناشایست پالایش گردد.
ـ در درازنای تاریخ ایرانشهر بسیاری از بنیادهای مدنیت جهانی در آثار اندیشمندان ایرانی بازتاب یافتهاند. بازیابی این فرازها و نهادینه کردن آنها با هویت مدرن ایرانی به استواری هویت مدرن ایرانی کمک میکند. نمونهوار: در «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم تا دیگران بخورند»، پیوند میان نسلها و پیمان برای حفظ محیط زیست را میتوان بخوبی بازشناخت. به همین منوال از «بنی آدم اعضای یکدیگرند» تا «میازار موری که دانهکش است» با بسیاری از مظاهر «جهان وطنی» روبروییم که ایران دوستی را به انسان دوستی بدل میسازد.
ـ آگاهیهای مثبت و برانگیزنده دربارۀ زندگی اجتماعی ایرانیان در میان نسل جوان گسترش داده شود. نمونۀ: فکر میکنید چند درصد ایرانیان میدانند نخستین فضانورد ایرانی که بود و یا برج میدان آزادی (شهیاد) ساختۀ کیست؟
ـ زدودن ناراستیهایی که میراث فرهنگی ایران را خدشهدار می سازند. نمونه: «نژاد آریایی» که دستپخت نژاد پرستان آلمانی است و آنان با تکیه بر تنها یک «مدرک» (متن سنگ نبشتۀ نقش رستم) یاوههایی دربارۀ «کوچ قوم آریا» به فلات ایران سرهم کردند که هیچگونه پایۀ علمی ندارد. نازیها با قرض گرفتن «نژاد آریایی» از کتیبۀ داریوش خواستند برای آلمانها که خود ملغمهای از دهها قوم و تیره هستند «نژاد ژرمن» بتراشند!
بهرحال همانگونه که در دوران باستان ساکنان شبه جزیرۀ یونان را هِلِنی مینامیدند، همۀ ساکنان ایرانزمین،آریایی خوانده میشدند(۸): «منم داریوش شاه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمینهای دارندۀ همه گونه مردم، شاه در این زمین دور و دراز، پسر ویشتاسب، هخامنشی، پارسی پسر پارسی، آریایی از نژاد آریایی»
با کمی دقت میتوان دید که در کتیبۀ مزبور، داریوش خود را به عنوان شاه سرزمینهای دارندۀ همه گونه مردم چنین معرفی میکند: فرزند مردی بنام «گشتاسب»، از خاندانی بنام «هخامنشی»، از قومی بنام «پارسی» و از مردم «نجیب» ایران. جالب آنکه واژۀ race در فرانسه و Rasse در آلمانی تا قرن ۱۸م. پیش از آنکه مورد سؤاستفادۀ نژاد پرستان قرار گیرد به معنی «نجیب» بکار میرفت. (Rassiges Pferd: اسب نجیب)
ـ برملا ساختن دروغهایی که از سوی دشمنان به گروههایی از مردم ایرانی نسبت داده میشود. موفقترین این دروغها دربارۀ پیروان ادیان غیراسلامی است و با آنها به یک تیر دو نشان می زنند: با حمله به اقلیتهای دینی، تاریخ و فرهنگ ایرانی را نیز هدف میگیرند. نمونه: ادعا میشود سیزده نوروز، مقارن با روز جشن پوریم یهودی!، یادگار روزی است که به دسیسۀ یهودیان در دربار خشایارشاه ۵۰۰ هزار نفر از جمعیت ۸۰۰ هزار نفری ایران کشته شدند و تنها کسانی جان بدر بردند که سر به کوه و دشت گذاشته بودند! بدین ترتیب با دروغی شاخدار هم یهودیان را دشمنان ایران نشان میدهند و هم «سیزده بدر» را بعنوان سنتی زبونانه تخطئه میکنند!(۹)
ـ ملایان در دو قرن گذشته همۀ جریانات، گروهها و شخصیتهای ایرانی را به بیگانهپرستی ویا دستنشاندگی خارجی متهم کردند و در این راه چنان موفق بودند که در آستانۀ انقلاب اسلامی تنها یک گروه از این اتهامات بری مانده بود و آن خود ملایان بودند! از اینرو بسیار ضروری مینماید که از حق ایرانی بودن نه تنها در مورد خود، بلکه دربارۀ هر ایران دوستی دفاع کنیم و پژوهشگران در پژوهشهای نوینی به گروهها و شخصیتهای قومی، دینی و سیاسی ایرانی «اعادۀ حیثیت» کنند.
دشمنان ایران هرگاه نخواهند دشمنی خود را برملا سازند ایراد میگیرند که ایرانیان در بیان ویژگیهای مثبت میهن خود غلو میکنند! فرض کنیم گذشتۀ ایرانیان هیچ ویژگی قابل ستایش و یا دست آوردی نداشته است؛ این حق ماست که مثل هر ملت دیگری به گذشتگان خود مهر بورزیم و لازمۀ مهرورزی نیز توجه به ویژگیهای مثبت است.
بگذارید خردمندانه دست آوردهای گذشتگانمان را دریابیم و با شهامت ایراندوستی خود را بنمایانیم.
———————
(۱) روزنامه آمریکا، بخش فاجعه در ایران، ۱۹۸۹م.، امیر طاهری، ص۲۶۹ به نقل از لانه جاسوسی، قم، سال ۱۹۸۰
(۲) صحیفۀ امام، ج۱۰، ص ۱۲۳-۱۲۴، سخنرانی در جمع هیئت فاطمیون، ۴/۷/۵۸.
(۳) فرجالله میزانی (ف. م. جوانشیر)، مقاله: تحریف در شاهنامۀ فردوسی.
(۴) فرجالله میزانی (ف. م. جوانشیر)، حماسۀ داد، چاپ دوم، انتشارات حزب تودۀ ایران، ص. ۱۱۲
(۵) سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، ج۱، ص۷۹.
(۶) Ernest Renan, Qu’est-ce qu’une nation ?, Sorbonne, le 11 mars 1882
(۷) باقر پرهام، «با نگاه فردوسی، مبانی نقد خرد سیاسی در ایران»، نشر مرکز، ۱۳۷۳ش.
(۸) دکتر شروین وکیلی، داریوش دادگر، تاریخ تمدن ایرانزمین، تهران، شورآفرین، ۱۳۹۰ش.، ۳۷۶ـ۳۷۳
(۹) http://islamquest.net/fa/archive/question/fa6883