چه بهاریست امسال؟
که در آن خاطرهها در بنداند،
و سخت است دل شب،
و زمستان هنوز،
میفشارد پای،
اما، میدمد گل،
از دل سنگ.
چه بهاریست امسال؟
بلبلان ِ مست نمیخوانند آواز،
و قناریها در کوچاند
و شقایقها از تپه و دشت،
میچکانند رنگ بر آن سقف کبود،
تا آنسوی شباهنگ.
چه بهاریست امسال؟
که نوروز،
پنهان شده،
در دل خاک،
و هزاران نسل جوان،
در کوچه و بام،
عاشق و مست،
میرقصند باهم،
در شب بیداری،
و پدر پیر فلک،
زین همه جور و ستم،
دلتنگاست.
چه بهاریست امسال؟
که اندیشهی نو،
میهراسد از هستی،
کُندهی پیچیده بر پای زنان را،
میتراشد راستی،
و مکتب عشق تو،
این چنین،
در گرو نیرنگها است.
چه بهاریست امسال؟
که سپیده سرخ فام در زنجیر،
و هفت تپهی خروشان،
در زندان است،
و دژخیم میشکند،
هر روز،
صد شاخه گل،
میزند بر دل تو سرب سیاه،
هر ساعت.
چه بهاریست امسال؟
گر نگاهت،
بدود بر سر سرو،
گر دستهایت،
پرواز کنند بر جام شفق،
می شوی کور،
و دستهایت می شکنند.
چه بهاریست امسال؟
که فضا،
در همه جا آلوده است،
و تب و تاب،
از پر ِ ناب ِعقاب پر بسته،
لاشخوری با سر طاس،
و ریش بلند،
بر طاق کسری خانه کرده به گزاف.
چه بهاریست امسال؟
دخترک را،
کلاغکها دزدیدند،
و خواهرم در دام کفتاری افتاد،
و کفتار میخورد،
لاشه انبوه را،
و آزادی،
میپرد شاخ به شاخ،
و تو بر میخیزی آیا ؟
تا زندگی در خاک نشود،
و بمانیم برای فردا،
تا بهاری بهتر!
فرهنگ قاسمی نوروز ۱۴۰۲