امیخته ایست از دیرباز پیوندها با روحانیت . از همان اغاز این انقلاب فرصتی شد تا قمه کشان با عربده های خود به تصرف خیابانها و معابر زندگی بپردازند . بخشی از همین لاتها و لمپنها اینگونه توانستند وارد نهادهای سرکوب تازه برپاه شده گردند و به دریافت کلاشنکف بجای قمه مفتخر گردند . به جنگ هم رفتند ،و به کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا ، اینگونه پس از اندک زمانی سردار و وکیل و وزیر هم شدند . لایه های هوشمندترشان سهمیه مدرک از این و ان دانشگاه گرفتند تا اینده را با اطمینان بیشتری با عناوین دانشگاهی به مثابه رجل عصر نو بسازند .
همین برامد از نقش افرینی این جماعت در نقش دیوانی قدرت با خود ادبیات و زبان اندیشه وولگاریزم را رایج ساخت ، زیرا زمان شاید برای تغییر کسوت و نام و شناسنامه کافی میبود اما برای جایگزینی فرهنگ ، زبان اندیشه و رفتار اما بسیار محدود و در تنگنا . اگر به تغییر ادبیات رفتاری و گفتگویی در سطوح و لایه های متفاوت اجتماعی در ایران توجه کنیم و تغییرات انرا با تغیبرات دیگر جوامع انسانی مقایسه نمائیم ، متوجه سراشیبی شتابان و عمیقی میشویم که میتواند به فاصله چهل سال ما را با دو فرهنگ رفتاری و گفتگویی متفاوت مواجه سازد .
این وولگاریزم اما ارام ارام خود را در همه لایه های اجتماعی جای داد ، نه به دلیل توفق بنیادهایش بلکه بدلیل از هم گسیختگی اجتماعی و بی بنیادی ارزشهایی که پیشتر ها ابزار اتکا از منظر رفتار و اخلاق بودند ، حتی در لایه های نخبه اجتماعی و الیت روشنفکرانه و یا روشنفکروارانه جامعه توانست خود را در طرح رفتار و نگاه متصور سازد . نمودارهایش را میتوان در دو قطبی زیستی بسیاری از روشنفکران و الیت جامعه ، در بی تفاوتی جوهری نسبت به حجم تصاویر سخت و سنگین زخمهای جاری و نمایش و تظاهر به داشتن عاطفه و تفکر ناداشته و بسیاری دیگر دید . گونه ای که همه چیز برای این جماعت شکل و هیبت معیشتی و کالاواره گی به خود میگیرد، حتی اخلاق انهم به نرخ متغیر روز .
جامعه با از هم گسستگی مطلق از منظر اتیک و حق و حقوق مواجه میشود و ادبیات رفتاری و گفتاری در این اقلیم از درون گسیخته بدون هیچ اتکا بر بنیاد عرفی و حقوقی و یا حداقلی از ارزشهای جهانشمول انسانی شکل گرفته و به الگو در برخوردها ، داوریها و ابزار مداقعه در پدیده های فردی و اجتماعی تبدیل میشوند .
از چنین مردار بر پا شده ایست که لمپنیزم قادر میگردد در صحنه سیاست و گفتمان و مبارزات سیاسی رخنه نماید و حتی قادر به پذیرفته شدن به مثابه نوعی از زبان گفتمانی میان اهل وادی مبارزه نیز قرار گیرد .
و اما این شرایط هرگز نمیتوانست بر ذهنیت جمعی و یا بخشی از ان حاکم گردد اگر فرهنگ اشتیاق به تماشاگر بودن و خاموش زیستن و در مصلحت روزگار پنهان شدن گزینه و الویت هستی الیت جامعه را در جوهر وجودیش در بر نمیگرفت .
اینروزها در انتهای هستی نکبت یک نظام منحط سیاسی نوعی ادبیات رفتاری و گفتاری دارد با بازخوانی عربده مستانه لاتها و قمه کشان ان روزگار در معابر امروزین، همچون وسائط ارتباط جمعی برایمان همان ذهنیت و همان بستر را تداعی میکند، خود را در کسوت همسان سازانه با دادخواهان ازادی به تصویر میکشاند و ذهنیت جمعی هم در چنین میدانی الوده دخالت به داوری و تماشاگر زیستی ى و هورا کشی داده میشود . اگر در همین هنگامه در برابرش و به نفی اش نپردازیم و اگر باز بر هر مصلحت و پندار و گمان در خود پرورانده عابر بی تفاوتیها و تماشاگر باشیم ، میرایی نسل سیاسی خود را برای همیشه رقم خواهیم زد .
س. ملکوتی
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو